در
بازدید : 397927      تاریخ درج : 1389/7/21
Skip Navigation Links.
مقدمه
خاندان روح الله
ولادت خورشید
Expand كودكیكودكی
Expand دوران تحصیل دوران تحصیل
Expand تشكیل خانواده تشكیل خانواده
آغاز نهضت
قیام 15 خرداد
تبعید و هجرت به نجف
هجرت به پاریس
بازگشت به ایران
پیروزی انقلاب اسلامى
مشكلات مسیر انقلاب
جنگ تحمیلی و دفاع هشت ساله امام و امت
جام زهر
Expand سربازان روح الله سربازان روح الله
Expand رحلت امام خمینى قدس سرهرحلت امام خمینى قدس سره
رهبری آیت الله خامنه ای حفظه الله
Expand اساتید و مشایخ اجازه امام اساتید و مشایخ اجازه امام
Expand شاگردانشاگردان
علماء معاصر امام
Expand روح الله از منظر بزرگان  روح الله از منظر بزرگان
Expand فرازهایی از زندگی فرازهایی از زندگی
Expand خاطرات یارانخاطرات یاران
عوامل موفقیت امام
عناصر موثر در شكل گیری شخصیت انقلابی و معنوی امام
Expand سجایای علمی و اخلاقی امام سجایای علمی و اخلاقی امام
نامه ها وسفارشات اخلاقی عرفانی امام
Expand دیدگاههادیدگاهها
Expand بزرگان از منظر امام بزرگان از منظر امام
اصل ولایت فقیه
نكته ها
سخنان برگزیده
معرفی آثار
معرفی دیگری از آثارامام خمینی
معرفی مقالاتی با موضوع امام خمینی (ره)
معرفی نرم افزارهای مربوط امام خمینی
معرفی فیلمهایی با موضوع امام (در دست تهیه)
امام خمینی در اینترنت
ضمیمه ها
 

امام خمینی (ره) معتقدند كه ارزش های كلی اخلاقی را می توان با عقل فهمید و اثبات كرد. فطرت الهی آدمی را قبول دارند و در این فطرت شناخت، تمیز و تشخیص فجور و تقوا به آدمی الهام شده است: «فا لهمها فجورها وتقواها» . این قدرت شناخت، این شعور اخلاقی، نیرو و «حس اخلاقی » (حژذحث دچزرت) و به تعبیر ژان ژاك روسو (حح ذحخحژرا) یا وجدان اخلاقی كه از او به بعد در «دانش فلسفه اخلاق » مطرح شد، مورد تایید حضرت امام (ره) هست. یعنی ایشان، انسان را دارای یك «فطرت الهی » می دانند كه اگر در شرع هم نیامده بود و معرفی ارزش ها و ضدارزش های اخلاقی ناگفته مانده بود، خود آدمی می توانست برخی از ارزش های كلی ومادر را تشخیص بدهد مثل «العدل حسن و الظلم قبیح » ، برخلاف اشاعره كه كل ارزش های اخلاقی را شرعی می دانستند نه ذاتی، اما معتزله و شیعه معتقد بودند كه آدمی دارای قوه دراكه و نیروی درك و دریافتی آنچنان است كه قدرت تشخیص برخی از مبانی و اصول اولیه اخلاق را دارد. اما حضرت امام (ره) از سویی عقل گرایانه به مساله می اندیشند و به مبانی فلسفی ملتزم و وفادارند ولی این را پسندیده نمی بینند. از سوی دیگر معتقدند كه برخی ارزش ها هست كه برای شناخت آنها و معیار تمیز و تفكیك آنها نیازمند شرع هستیم. به زبان اصولیون شیعه، برخی «مستقلات عقلیه » اند و برخی «استلزامات عقلیه » . برخی بدیهیات عقلیه هستند كه شرع هم اگر به آنها حكم كند درواقع ارشاد به حكم عقل كرده است و به اصطلاح، حكم ارشادی است نه حكم مولوی. اما برخی امور هستند كه اینها را ما نمی توانیم از پیش خود و مستقل از شرع و با قطع نظر و غمض نظر از شرع و شریعت به آنها پی ببریم. شناخت اینگونه ارزش های اخلاقی، رذیلت ها و فضیلت ها، محتاج تبعیت و التزام به شرع مبین است، لذا می توان گفت كه حضرت امام تابع تئوری ای هستند كه در «فلسفه اخلاق » معاصر به آن (ش زرحخژ حذچذذرح حذخسخا) گفته می شود یعنی «نظریه فرمان الهی » . حضرت امام درواقع مكتب اخلاقیشان نه فلسفی و عقل گرایانه محض (ح خژژخدچذرخژچث) و نه اشعری مسلك است و نص گرایان محض (ح خژژخدچس ژس حث) است كه هیچ سهمی و مدخلیتی برای عقل قایل نباشد، بلكه تلفیقی است از نوعی اخلاق فلسفی، استدلالی و عقلانی به ضمیمه فرمان ها و اوامر و نواهی شرعیه و دستورات الهی. لذا اخلاق امام (ره) اخلاق دینی است، نه غیردینی و سكولار. این اولین تفاوت بین این مكتب اخلاقی با مكتب اخلاق ارسطویی است كه در این مكتب از ماثورات و از داده های وحی، آموزه ها و یافته های وحیانی استفاده می شود، مثلا بحث «تقوا» را شما در مكتب اخلاق ارسطویی نمی بینید. بحث تقوا و ضبط نفس، مراقبه، محاسبه، مشارطه، مؤاخذه كه امام در كتاب «چهل حدیث » در باب «جهاد اكبر» اینهارا «اركان اربعه سلوك » و تهذیب نفس می دانند. نخست، مشارطه با نفس و بعد، مراقبه براین شرطی كه با نفس گذاشته است آدمی، كه بندگی كند، معصیت را كنار بگذارد و بعد محاسبه و حسابرسی از نفس و بعد مؤاخذه كه اگر تخلفی یا تمردی و معصیتی از نفس سرزده، برای آنكه پیمان بندگی با خدا بسته است، اگر این میثاق بندگی را نقض كرده است، او را مؤاخذه كند. اینها كجا در اخلاق ارسطویی و كتاب «اخلاق نیكوماخوس » او هست؟ در متن انگلیسی آن، كه من در اختیار دارم، او به تعریف (ژحس ژزخسحذچ حح خج) رذیلت و فضیلت می پردازد، بعد خیر (حررب) را بحث می كند، خیر مطلق و خیر همگانی، بعد (ذچحت حخژ ح ر ش زرحخژ حخث) یعنی مسئله اعتدال و تعادل و بعد هم مساله معروف (ژژذخررچب) یعنی سعادت موردبحث قرار می گیرد، اما بحث تقوا كجاست؟ ذكر كجاست؟ مراقبه كجاست؟ محاسبه كجاست؟ نه در اخلاق نظری و نه در اخلاق عملی ارسطو مسایلی مثل لقاءالله، فلاح، وصول كه در «دعای عرفه » امام حسین (ع) آمده است: تهجد، نماز شب، دستورالعمل ها و آداب و توصیه های عملی برای معالجه بیماری های اخلاقی و روحی، روزه گرفتن ها، نمازهای مستحبی، دعاها، اینها در اخلاق ارسطویی نیست. از حیث نظری هم ما، در اخلاق ارسطویی مسایلی مثل تقوا، ذكر، لقاء، عشق و مانند اینها را نمی بینیم. ولی در اخلاقی كه در آثار حضرت امام (ره) به خصوص در احادیث اخلاقی ای كه در كتاب «اربعین یا چهل حدیث » شرح شده اند همه اینها را می بینیم. به نظر من، حضرت امام در علم اخلاق دو كار مهم كرده اند: یكی تعدیل اخلاق فلسفی و استدلالی و پیوند و تلفیق آن با داده های وحی و احكام شرعی و فقه، زیرا اخلاق عقل گرایانه و استدلالی محض به خصوص در تعیین و تشخیص مصادیق و جزئیات رذایل و فضایل با مشكل روبه رو می شود و عقل در آنجا از سیر و از تك و تاز باز می ماند. و برای همین است كه ما نیاز داریم به یافته ها و آموزه های وحیانی مراجعه كنیم، همه ارزش ها و ضدارزش های اخلاقی را نمی توان بر عقل بنا كرد وگرنه نیازی به وحی نبود. من البته نمی خواهم مثل كانت بگویم كه دین، همان اخلاق است، به نظر من، اخلاق جزیی از دین است، بخشی از دین است. دین احكام سیاسی و اجتماعی هم دارد. ابعاد عرفانی، اساطیری و نمادین هم دارد، بخش اعتقادات و معرفتی و شناختاری هم دارد، فراتر از اخلاق است، قطعا ولی اخلاق، جزء مهمی از دین است. و به همین سبب است كه پیغمبر (ص) فرمود: «انی بعثت لاتمم مكارم الاخلاق » . و بدینسان آن حضرت هدف بعثتشان را تكمیل و به تحقق رساندن ارزش های اخلاقی بیان فرموده اند. خوب در كنار اخلاق ارسطویی می توان از مكاتب دیگر هم نام برد مثلا اخلاق (ش خ ردرخژذرحا) یا وظیفه شناسی كه خودش نیز اقسامی دارد. مثل: عمل نگر (ش خ ردرژذرحا - ژح آ) و قاعده نگر (ش خ ردرژذرحا - حدس ث) این مباحث را البته در كلاس های «فلسفه اخلاق » باید تدریس كرد.

ابتكار مهم امام (ره) یكی تعدیل، تصحیح، تكمیل و تعمیق اخلاق ارسطویی بوده است و یك هم پیوند دادن آن با آموزه های فقهی، شرعی و وحیانی. دیگر كار مهم ایشان، نوعی تاسیس و تدوین یك نظام اخلاقی به سبك عرفان یعنی پیوند زدن اخلاق با عرفان، كه اخلاق به سبك توحید و «اهل الله » و عارفان است. كه در آثار حضرت امام، مثل «آداب الصلوة » و كتاب «اربعین حدیث » و نیز نامه هایی كه ایشان به نزدیكان و بستگانشان نوشته اند دیده می شود. یعنی درست همانگونه كه «از مقامات توكل تا فنا/ پله پله تا ملاقات خدا» عارف به جایی می رسد كه از «فنا» هم فارغ می شود و به مقام «فناء عن الفناء» و بلكه «فناء عن الفنائین » می رسد كه به تعبیر قونوی در كتاب «مفتاح » : من رزق الطهارة حتی عن الاخلاص فقد رزق الخلاص » : اگر كسی از دیدن و رؤیت كمالات خود رست، آنگاه به راستی رسته است. وگرنه اگر كسی به كمالات برسد ولی هنوز رؤیت كمال و رؤیت نفس كند و خود را ببیند، خویش را در میانه حایل ببیند و به خود التفات داشته باشد، كمالات را از خود بداند و به خود بگیرد و از خود ببیند، چنین شخصی هنوز رسوباتی از ناخالصی ها و خودكامگی و سطوت نفس در او باقی است:

 

در ره عشق از آن سوی فنا صد خطر است

 

تا نگویی كه چو عمرم به سر آمد رستم

 

تا علم و فضل بینی بی معرفت نشینی

 

یك نكته ات بگویم خود را مبین كه رستی

 

«حافظ »

 

چنین نیست كه با رسیدن به «مقام فنا» كار تمام شده باشد و آدمی از شر نفس و سیطره نفس خلاص شود، بلكه تازه مشكل در این است كه این كمالات را كه از خدا گرفته است به خویش نسبت دهد و استفاده و سوءاستفاده های نفسانی از آنها بكند، یعنی مشكل رؤیت نفس. این خود بالاترین حجاب است و از «حجب نوریه » است. حضرت امام، نوعی نظام اخلاقی در «الهی منك اطلب الوصول الیك » : خدایا از تو وصول و رسیدن به تو را می طلبم. یا در «مناجات شعبانیه » است كه: «الهی هب لی كمال الانقطاع الیك و انر ابصار قلوبنا بضیاء نظرها الیك حتی ثخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الی معدن العظمة و تصیر ارواضا معلمة بعز قدسك » آثارشان ارایه داده اند كه در واقع بعد از مرحله ای كه بر شانه های ارسطو می ایستند و اخلاق استدلالی و فلسفی او را تلطیف می كنند، جامه ای از شریعت بر آن می پوشانند، كسوتی از فقه بر آن می پوشانند، «به سبك عارفان، آن را منزل به منزل در قالب مقامات و مراحلی برای حركت و سیر نفس از «یقظه » یا «عزم » یا «اراده » تا مقام «فناء فی التوحید» بیان می كنند.

 

لذا حركتی كه در نظام اخلاقی امام هست، یك اخلاق استاتیك و ساكن و جامد نیست، نوعی سیر، رفتن و شدن است، نوعی صیرورت (.......) گذار (.......) است و لذا به اعتقاد من، امام (ره) اخلاق را با عرفان پیوند می دهند، در حالی كه در زمان ارسطو، اخلاق علمی بود كه موضوع آن یا سعادت بود یا شناخت رذایل و فضایل. خواجه نصیرالدین طوسی در كتاب «اخلاق ناصری » می گوید كه موضوع علم اخلاق، یكی از این دو چیز است یا رذایل و فضایل و ارزش ها و ضدارزش هایی مثل حسد كه یك رذیلت است یا اخلاص و صدق كه اینها فضیلتند، دروغگویی رذیلت است، پاكدامنی و عفت، راستگویی، فتوت و رادمردی، فضیلت است. موضوع علم اخلاق نیز یا شناخت رذایل و فضایل است یا نفس رذایل و فضایل و ملكات نفسانی است یعنی خلق و خوهای نفسانی و حالات نفسانی یا موضوع علم اخلاق «نفس » است، من حیث الرذایل والفضایل یا من حیث الصحة و المرض » : روح آدمی از آن حیث كه می تواند آراسته شود به فضیلت های روحانی و معنوی یا بیمار و مبتلا شود به آلودگی های اخلاقی، اما در واقع، در نظام اخلاقی حضرت امام (ره) دیگر موضوع علم اخلاق، رذایل و فضایل نیستند، موضوع علم اخلاق «معرفة النفس » است برای نیل به «معرفة الرب » و بلكه «لقاءالله » . و اینجا است كه اخلاق و عرفان با هم گره می خورند. روش درمان هم روش تجربه شده ای است كه از ائمه (ع) گرفته شده است. بخشی از آن را، علم فقه تعیین می كند، بخشی از آن را احادیث و ادعیه، نوافل و مراعات آداب شریعت. آدمی می تواند رذیلت را از خود، دور بسازد. پس بنابراین، از حیث موضوع و روش، از حیث مفاهیم و مسایل و غایت و هدف، بین مكتب اخلاقی حضرت امام (ره) كه اخلاقی استدلالی، شریعت مآبانه و مدارانه و عارفانه و لطیف است با اخلاق استدلالی و ارسطویی تفاوت های مهم و متعدد و معتنابهی وجود دارد. من به مقایسه دیگر تئوری هایی كه ما در «فلسفه اخلاق » درس می دهیم، مثل «شهودگرایی » (ذژخذرخژخس ژذپ) جورج ادوارد مور نمی پردازم و اگر بخواهم مقایسه كنم بحث زیاد طول می كشد. اما امام یك عارف بوده است این سخن را نه از سر ارادت مریدانه و عشق سوزانی كه در درون جان و ژرفای ضمیرمان نسبت به آن پیر راه دان و مرشد غیب بین، احساس می كنیم، به زبان می آوریم; امام به دلایلی و با استناد به قراین و مؤیدات فراوانی، یك عارف بوده است.

 

همانطور كه می دانید حضرت امام (ره) استادان و مرشدان بزرگی داشته است. مثل: مرحوم آیت الله شاه آبادی بزرگ، میرزا جواد ملكی تبریزی و آقا سیدابوالحسن رفیعی قزوینی. و كیست كه نداند همه كسانی كه راهیان «حكمت متعالیه » هستند و مشرب عارفانه فیلسوف بزرگ صدرالدین شیرازی را پذیرا شده اند، باید گامی هم در عرفان زده باشند، چون «حكمت متعالیه » غیر از حكمت عامیانه و متعارفه و فراتر از استدلال و عقل محض است. خود ملاصدرا تعبیری دارد كه: «نحن ردنا مع البرهان كشفا» : یعنی ما علاوه بر برهان، سیر عقلی و استدلال كشف، مشاهده را هم اضافه كردیم و در كتاب «شواهد الربوبیه » جایی كه از ارسطو مطلبی را نقل می كند كه: «من فقد حسا فقد فقد علما» چنین می افزاید كه ما می گوییم: «من لاكشف له لا علم له » . این بیان صریح ملاصدرا در كتاب «الشواهد الربوبیه فی المناهج السلوكیة » است كه دومین كتاب ارجمند و بزرگ فیلسوف بزرگ عصر صفویه است.

 

هركس به مقام مكاشفه نرسیده و علم او صرفا از لابه لای اوراق كتب فراهم آمده، گامی در سلوك و بندگی و صراط عبودیت برنداشته و به معرفتی نیز نرسیده است.

 

مولانای بزرگ گفت كه:

 

از قدح های صور كم باش مست

 

تا نگردی بت تراش و بت پرست!

 

مولانا هشدار می دهد كه تو جام بعد از جام، باده صورت می نوش و مفهوم نوش می كنی این صورت چیست؟ تصاویری كه ذهن ما از واقعیت های پیرامون می سازد. صور ادراكیه، صور ذهنیه، صورت هایی كه از اشیاء و واقعیتها در ذهن خود داریم، زیرا خود واقعیت كه در ذهن ما نمی آید، مفهومی از آن (.....) یك تصور از آن در ذهن ما نقش می بندد كه همان علم ارتسامی و حصولی است و علمی است كه به قول آن دزد كه به غزالی گفت برو علمی بیاموز كه كسی نتواند آن را از تو بگیرد. امام غزالی وقتی كه مخفیانه و ناشناس، كرسی تدریس و كلاس درس در بغداد را ترك گفت در حالی كه موقعیت و شهرت و نفوذ او به گونه ای بود كه به اصطلاح امروزی ها یك استاد صاحب كرسی (.......) بود كه در حدود هزار تا هزار و پانصد دانشجو در سر كلاس او شركت می كردند و استاد با نفوذ ی هم بود در دربار خلیفه كه هرگاه اراده می كرد می توانست بدون تعیین وقت قبلی با خلیفه ملاقات كند. اما وقتی آن دغدغه های مقدس و ناب در او بیدار شد و دردطلب به جانش افتاد دید كه این علم های رایج و قیل و قال مدرسه، او را اقناع نمی كند و ناشناس و گمنام از شهر خارج شد و سر به بیابان گذاشت و دوره بیابان گردی و خلوت گزینی خود را آغاز كرد و در سر راه هر چه داشت دزدان بردند، توبره ای هم داشت كه چند كتاب را در آنجا گذاشته بود. رئیس دزدان آن را هم برداشت غزالی گفت كه آنها علم من است و اگر می شود به من بازگردانید. رئیس دزدان خندید و گفت برو علمی بیاموز كه نتوان آن را دزدید. و بعدها خود غزالی می گفت كه من مرشدم، یك دزد بود. بعدها كه به مدرسه های دمشق و حلب رفت و متولی بود در مسجد و جاروكشی می كرد، می گوید، طلبه ها را می دیدم كه مشغول بحث درباره كتاب «المستصفی فی علم الاصول » اند یعنی كتاب خود من را مباحثه می كردند و آنها هنگام مباحثه با یكدیگر می گفتند: قال الغزالی و من در دل با خود می گفتم: «مات الغزالی » ، یعنی غزالی مرد. حال من اكنون برون از گفتن است! غزالی كنونی، كس دیگری است.

 

ما جامه نمازی به سر خم كردیم

 

وز خاك خرابات تیمم كردیم

 

باشد كه در این میكده ها دریابیم

 

آن عمر كه در مدرسه ها گم كردیم!

 

حافظ هم می گوید:

 

از قیل و قال مدرسه حالی دلم گرفت

 

یك چند نیز خدمت معشوق و می كنم!

 

عارف، كسی است كه به دنبال دیدار با خداست و به شناخت مفهومی (.......) و ذهنی از خدا قانع نیست. امام حسین (ع) در آن قطعه پایانی «دعای عرفه » می فرمایند كه: «تعرفت الی فی كل شی ء حتی لااجهلك فی شی ء فرایتك ظاهرا فی كل شی ء» : خدایا من می خواستم به سوی تو بیایم اما: امرتنی بالرجوع الی الاثار فحصلنی بعد المزار: ولی تو مرا به شناخت آثارت رجوع دادی، آثار تو گر چه آیینه وجود تواند اما التفات و توجه به آثار نوعی غفلت از خود توست و من خود تو را می خواهم نه آثارت را. «فاجمعنی بخدمه توصلنی الیك » یا «فاجذبنی بخدمة توصلنی الیك: خدایا مرا با انجام خدمتی به وصل خویش نایل گردان. می بینید سخن از وصال است و می گوید: «تعرفت الی فی كل شی ء» : خدایا در هرچیزی خود را به من نمایاندی، چون هر چه هست جلوه توست و ظهور توست، آن چیست كه تجلی تو نباشد؟ آن كجاست كه خالی از ظهور تو باشد؟ جهان و هر چه در آن است یك ظهور است و بس و یك فروغ رخ ساقی است، كه در جام افتاد. خود را به من در هرچه نگریستم شناساندی و نمایاندی تا تو را در مشاهده و رؤیت هیچ شیئی از یاد نبرم و از تو غافل نباشم. سپس تو را در همه جا و همه چیز ظاهر و جلوه گر دیدم: «فرایتك ظاهرا فی كل شیی ء» .

 

كی رفته ای زدل كه تمنا كنم ترا

 

كی بوده ای نهفته كه پیدا كنم تو را

 

با صدهزار جلوه برون آمدی كه من

 

با صدهزار دیده تماشا كنم تو را

 

«فروغی بسطامی »

 

استادم حضرت آیت الله روشن (ره) در جلساتی كه به مثل، عزیزتر از شب قدر بود برای این حقیر آن موقع جوانكی حدود 20ساله بودم و در درس پیری هشتادساله كه همدرس امام و شاگرد آیت الله شاه آبادی، میرزا مهدی آشتیانی و بسیاری از بزرگان دیگر مثل آقامیرزا طاهر تنكابنی بود، شركت می كردم. ایشان مكرر نمط نهم كتاب «اشارات » را برای من از بر می خواند و بنده هم رفته رفته این بخش از كتاب را حفظ كردم تربتش همواره از شمع غفران الهی پرنور باد. (رحمة الله علیه رحمة واسعة) . ابن سینا در نمط نهم، «النمط التاسع فی مقامات العارفین » بعد از نمط هشتم كتاب «الاشارات والتنبیهات » كه «فی البهجة والسعادة » است می گوید: آن كس كه فقط به دنبال ترك لذت های دنیایی است، اما لذت های اخروی را می خواهد زاهد است. ابن سینا زاهد را سوداگری بیش نمی داند: «الزهد عند غیرالعارف معاملة ماكانه یشتری متاع الدنیا بمتاع الاخره » . زهد غیرعارف سوداگری و تجارت است. او لذت های زودگذر و محدود دنیایی را وا می نهد و از آنها دست می كشد تا به لذت های نامحدود و بی كران و پایدار آخرت برسد.

 

پس او لذت پرست، نفس پرست، خویشتن خواه و خودكامه است، هنوز از سطوت نفس نرسته است و درپی خطوظ نفسانی است.

 

دلیل دوم این كه حضرت امام (ره) آثارعرفانی از خویش به جا نهاده است، مثل «سر الصلوة » ، شرح دعای سحر، «مصباح الهدایة الی الخلافة و الولایة » . و «تعلیقه » برآثار مهمی مثل «فصوص الحكم » محی الدین ابن عربی كه به تعبیر شهید مطهری در كتاب «تماشاگه راز» یا «عرفان حافظ » ، بنیانگذار عرفان نظری است در اسلام. او صاحب كتاب «فتوحیات مكیه » و «فصوص الحكم » و رساله های دیگر است. شگفت مردی است در تاریخ عرفان، بلكه در تمام فرهنگهای بشری، عجیب است، این مرد با اینكه شاعر نبوده، عارف بوده، حرفه او ادبیات و شعر نبوده ولی پروفسور عثمان یحیی كه اخیرا فوت كرد در جایی اظهار داشته كه غیر از دیوان شعر او به نام «ترجكان الاشواق » و دو جلد شرحی كه دارد به نام «ذخائر الاعلاق فی شرح ترجمان الاشواق » ، مجموعه اشعاری كه در آثار او ذكر شده اگر جمع شود نزدیك به سی جلد خواهد شد. یعنی از مجموعه آثار ویلیام شكسپیر ادیب مشهور انگلیسی كه بیست و دو جلد است، بیشتر خواهد شد. درحالی كه شكسپیر، ادیب رسمی و ادیب محض است و ابن عربی عارف است نه ادیب و شاعر حرفه ای و رسمی. حضرت امام با آثار این عارف از جوانی دمخور و دمساز بوده است، حتی آن غزل معروف «خال لب » را از این بیت ابن عربی الهام گرفته است. اینكه:

 

من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم

 

چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم

 

«دیوان حضرت امام خمینی (ره)»

 

ابن عربی سروده است:

 

مرضی من مریضة الاجفانی

 

عللانی بذكرها عللانی

 

این غزل در دیوان «ترجمان الاشواق » ابن عربی هست «مریضة الاجفان » ، بیماری چشم عین همین تدبیر در آنجا به كار رفته است، خوب عرفا به یك حقیقت می رسند، آنجا دیگر كثرتی درمیان نیست.

 

اختلاف خلق از نام او فتاد

 

چون به معنی رفت آرام اوفتاد

 

كثرتی نیست آنجا. عارفان با اختلاف مراتب و درجاتی كه دارند همه یك حقیقت را شهود می كنند، منتهی «العطیات بذر القابلیات » ، به قدر استعداد و ظرفیت خودشان مشاهده می كنند. پس دلیل دوم، وجود آثار عرفانی از حضرت امام است كه زبان عرفانی، اصطلاحات عرفانی و تعبیرات و ترمینولوژی عرفانی، مفاهیم و اندیشه های عرفانی در آنها به كار رفته است.

 

دلیل سوم: تربیت شاگردانی است در عرفان. استادم حضرت آیت الله جوادی آملی می فرمودند كه حتی در درس اصول، گاه كه مباحث به بحث های فلسفی مثل «قاعده الواحد» كشیده می شد، «الواحد لایصدر عنه الا الواحد» ، یا گاهی به تناسب بعضی بحث ها، قاعده «بسیط الحقیقة » مطرح می شده است كه: «بسیط الحقیقة كل الاشیاء و لیس بشیی منها» . می دیدیم كه حضرت امام (ره) گوی سبقت از همگان می رباید. متوجه می شدیم كه ایشان نه تنها فقیه و اصولی و فیلسوف ماهری است كه عارفی است واصل، عارفی است كامل، كه هم عرفان را خوب هضم كرده و حقایق را با دل دریافته و هم طی مراتب و مراحل كرده، به وادی سلوك قدم نهاده و به عالیترین مراتب و درجات عرفانی رسیده است

 

یكی از بزرگان به من می گفت در یكی از حجره های حضرت معصومه (ع) قبل از سال چهل و یك، حضرت امام كتاب «شرح منازل السائرین » عبدالرزاق كاشانی را با متن «منازل السائرین » خواجه عبدالله انصاری برای عده ای از خواص كه شمار آنها به ده نفر نمی رسید به طور خصوصی تدریس می كرده اند و فرزند بزرگ آیت الله شاه آبادی چندین سال قبل در منزلشان در قم برای من تعریف می كردند كه كتابی را كه تقریرات درس مرحوم پدرم بود به نام «منازل السالكین » و امام نوشته بودند كه در حمله ساواك به منزل امام مفقود شد و از بین رفت. این كتاب برای امام آن قدر عزیز بود كه (این عین تعبیر آیت الله شاه آبادی است كه از خود ایشان شنیدم چند سال پیش كه خدمت ایشان به قم رفته بودم) كه می فرمودند این كتاب منازل، از احمد برای من عزیزتر بود، حالا آن كتاب، حاوی چه اسراری بوده است؟ نمی دانم. و ایشان می گفت هرچه گشتم بعدها دیگر آن را پیدا نكردیم.

 

دلیل چهارم كه در واقع جزء مؤیدات است، آن حالات خاص عرفانی است كه از حضرت امام نقل شده و اینها را گاه به درایت می توان گفت، نه از روایت. یعنی نزدیكان ایشان كه شاهد این حالات بوده اند از این امور نقل كرده اند.پس در حالات ایشان، حالات عارفانه وجود داشته است، اما عرفان یك نوع معرفت قلبی و «علم حضوری » است. و در تعریف آن گفته اند كه عرفان: «هوالعلم بالله من حیث تجلیاته و آثاره و اطوراه علما حضوریا.»

 

عرفان، شناخت تجلیات خداست، چون به ذات خدا كسی راه ندارد. گفته اند كلام كه به خدا و ذات خدا رسید، سكوت كنید بحث از ذات خدا مثل بحرپیمایی است و:

 

آشنایان ره عشق در این بحر عمیق

 

غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده!

 

اما در عرفان، مكتب ایشان عمدتا همان مكتب محی الدین ابن عربی بوده است. یعنی در عرفان نظری، قایل به «وحدت وجود» بوده اند، وحدت شخصیه نه وحدت تشكیكیه، مراتبی كه ملاصدرا در «اسفار» می گوید آن چیز دیگری است، آن را با استدلال و برهان نمی شود بحث كرد. تشكیك عامی و خاصی و اصطلاحات دیگر، وحدت شخصیه بوده است كه: لیس فی الدار غیره الدیار. یك وجود نامتناهی، نامحدود غنی بی نیاز كه هستی، ذاتی اوست و وامدار هیچ وجودی نیست، وجود او محدود به هیچ حدی نیست، فوق لایتناهی بما لایتناهی است عبدتا و شدتا و مدتا به قول حكیم سبزواری در كتاب «شرح منظومه » ، او از نامتناهی هم بالاتر است، تنها این وجود است كه حقیقتا موجود است و بقیه هرچه هستند پرتوهای او هستند، مثل پرتوهای شمس. او نیز یك خورشید است، در این عالم نورپاشی كرده است و ذرات عالم را آشكار و هویدا ساخته است. یك فروغ رخ ساقی است، كه در جام وجود در جام این عالم طبیعت افتاده است.

 

این همه عكس می و نقش مخالف كه نمود

 

یك فروغ رخ ساقی است كه درجام افتاد!

 

این همان ظل ممدود و فیض مقدس و وجود منبسط است كه درعرفان می گویند. پرتوهای خورشید، خورشیدهای جداگانه و مستقلی در برابر خورشید نیستند: اگر هستند شعاع اویند پرتو اویند، نه خورشید دوم و سوم و چهارم در مقابل خورشید اول، شمس واقعی، یكی است.

 

مثل آینه این آرایشگاههای مردانه كه چند آینه درمجاور هم هستند و آدمی خود را به صورت بی نهایت آدم و افراد متعدد در آن مشاهده می كند در صورتی كه فقط یك شخص و یك فرد در جلو میز نشسته است. و ما الوجه الا واحدا غیر انه اذا انت عدت المرایا تعددا.

 

صورت یكی است، چهره یكی است اما وقتی آینه ها فراوان شد، آن وقت چهره ها هم فراوان می شود. لذا برای عارف وحدت، امری حقیقی و كثرت، امری اعتباری است.

 

حضرت امام، اساس و مبانی عرفان ابن عربی را پذیرفته بودند، بحث وحدت وجود، بحث حقیقت محمدیه (ص) انسان كامل، بحث اسماء و صفات، بحث عالم مثال، اقسام كشف، كشف صوری، كشف معنوی، اقسام تجلی، كیفیت سیر و ریاضیات تا رسیدن به خدا، اصطلاحات عرفانی كه اینها را قیصری در «شرح فصوص » بیان كرده و در «رسائل » هم آورده است. موضوع عرفان هم حق تعالی است، منتهی «لا من حیث ذاتة » بلكه «من حیث تجلیاته » ، عرفان نوعی خداشناسی است، منتهی خداشناسیش با خداشناسی كلامی و فلسفی فرق دارد، خداشناسی متكلمانه و فیلسوفانه، مفهومی استدلالی و ذهنی است، خداشناسی عارفانه، قلبی است، شهودی است، نه با ذهن و فكر.

 

علم راه او و علم منزلش

 

صاحب دل داند آن را با دلش!

 

حاصل تتبع و تحقیق و مطالعه و غورو مقایسه بنده این است كه ، حضرت امام از عرفان ابن عربی فراتر رفته است و این قالب ها را شكسته است. و سخت بدان اعتقاد دارم حضرت امام در دیوان اشعارشان یك نوع عرفان عاشقانه را بیان می كنند. اشعار او سرشار از سوز و گداز و سخن از غم فراق و درد هجران و شوق وصال است. عارفی دلسوخته و به جان آمده از درد فراق است كه این درد را زار می موید و با تضرع و زاری و انكسار از درگاه حق می خواهد كه او را به وصال خودش برساند و این فرصت وصل را از او باز می گیرد. اما در آثاری كه مثل «تعلیقه در مصباح الانس » تالیف ابن حمزه فناری دارند كه خود آن كتاب نیز شرحی است بر «مفتاح الغیب » صدرالدین قونوی عارف بزرگ همعصر مولانا و تعلیقه ای كه بر «شرح فصوص » قیصری نگاشته اند، بر شرح قیصری بر «فصوص الحكم » ابن عربی، در انجام امام (ره) یك عارف فیلسوف مآب استدلالی است كه بر نهج و منهج عرفان ابن عربی سلوك می كند. البته جا به جا هم با ابن عربی دست و پنجه نرم می كند و هم بر قیصری، ابن عربی و قاضی سعید قمی اشكال می كند و حتی بر شیخ استادش آقای شاه آبادی و میرزا جواد ملكی تبریزی و دیگران نیز نقدهای علمی دارد. یعنی آن روحیه نقادی علمی و دقت عالمانه در امام هست ولی در دیوان اشعار، نشانی از اصطلاحات عرفانی مثل احدیت و واحدیت و بحث های فنی و فیلسوف مآبانه و پیچیده در باب وحدت وجود و تجلی و اسماء و صفات و امثال اینها نیست، بلكه سخن از درد هجران و شوق فناست:

 

بیخود از خود شدم و كوس اناالحق بزدم

 

همچو منصور خریدار سر دار شدم

 

اینجا ظهور شخصیت عارفی است كه در راه یار و معشوق حتی از آبرویش هم می گذرد. یادتان هست كه هنگام پذیرش قطعنامه فرمودند: «خدایا اگر من آبرویی هم داشتم در راه تو دادم » . این نهایت سیر است و در همانجا آرزوی مرگ می كند كه اول وصال است برای عارفان، اول لقاء و دیدار است و می گوید كه خدایا طعم تلخ این روزهای غمگین را با شهد وصال خودت جبران فرما. به این جملات خوب دقت كنید: این زبان، زبانی نبود كه به گزافه باز شود و مبالغه گویی كند كه خمینی اهل مبالغه و مداهنه نبود، دنیایی از صدق و صفا در او بود و مردم خوب و فهیم ما نیز شیفته همین صدق و صداقت او شده بودند، كه با اشاراتی از او، جان را به مسلخ عشق قربان می كردند. فرزند و عیال و خانمان را به جبهه های نور و شرف و مردمی علیه ظلمت و باطل و پلیدی و نامردمی می فرستادند و سر در فرمان او داشتند و عاشقانه فرزندشان را به دستور او و در راه خدا و اسلام قربان می كردند، چون صداقت از او می دیدند. نفس مسیحایی این پیر معرفت آیین، چنان رایحه عطرآگین معنویت در این دیار افشانده كه استعمار باید این رویا را برای همیشه تعبیر ناشدنی بداند كه بر فرزندان خمینی سلطه و سیطره پیدا كند. امروز حتی كودكان دبستانی ما هم حاضر نیستند كه بار دیگر زیر سلطه اجنبی بروند، نوكرصفتی كنند و تن به ذلت بدهند. امام نسلی پرورانده است دیندار، آزاده، وارسته و ستم سوز و شجاع. یكی از علماء از شهید بهشتی برایم نقل كرد كه راجع به یكی از اساتید عرفان. امام از ایشان پرسیدم كه دستورالعملی هم برای سیر و سلوك به شما می داد؟ می گفت امام فرمودند: ایشان با نگاه و با سكوت تربیت می كردند. هیكلش ذكر بود، دیدنش ذكر بود، تجسم ذكر بود، دیگر نیازی به ذكر و دستورالعمل نبود. مردان حق اینگونه اند، دل كه خدایی شد، چشم كه خدایی شد، چنین می كند و هیهات كه حوادث روزگار آشوبناك بتواند یاد او را از قلب ها و دل ها بر كند.بصیرت و آنها كه دیده ورند، آنها كه هنوز فروغی از آن آتش و شعله مقدس و فطرت الهی در آن عزیز سفر كرده از جان عزیزتر است، هر چند كه حالیا دیری است كه در خاك خفته است، اما عشق مردنی نیست و مرگ ندارد، آری پیرمرد چشم ما بود!

 

لذت تخصیص تو وقت خطاب

 

آن كند كه ناید از صدخم شراب!

 

آن نگاه های ملكوتی و چهره پرجاذبه الاهی كه صلابت پیامبران را با خود داشت، مگر به این سادگی از یاد رفتنی است؟ امام یك عرفان نظری فیلسوف مآبانه را بنیانگذاری كرده، همراه با ابتكارات و نقادی هایی كه نسبت به ابن عربی و دیگر عارفان و حكیمان دارد. یك عرفان عاشقانه در دیوان اشعارش كه منصوروار و خلاج وش آرزوی سردار رفتن را دارد و در آن سخن از فنا و از خودگذشتن است و جان باختن و پاكبازی كردن در راه دوست، سخن از فراق و عشق وصال است و در این هر دو عنصر حماسه و شجاعت را وارد كرده است و این نكته بسیار مهمی است. عارفان گذشته ما غالبا مرد رزم و نبرد و فعالیت سیاستی و اجتماعی نبوده اند، اهل مبارزه و سلحشوری نبوده اند و اگر هم مثل ابن سینا در كتاب «اشارات » می گفتند: «العارف شجاع و كیف لا و هو بمعزل عن تقیة الموت » ، این شجاعت فقط در تئوری بود وگرنه بوعلی كی مرد رزم بود؟ به قول ملاصدرا: «اونان ظلمه را خورد» و «به دربار ظلم رفت » و وزیر شد و این بود كه ذهنش كند شد. مباحث فلسفی دشواری مثل «حركت جوهری » و «معاد جسمانی » را نتوانست اثبات كند و ملاصدرا در یك جایی از آثارش به او اعتراض می كند و می گوید لقمه شبهه ناك خورده است. بوعلی می گوید كه عارف شجاع است و چرا نباشد؟ زیرا او پروای مرگ را ندارد. مساله مرگ برای عارف حل شده است و هر لحظه آماده مرگ است. او مرگ را ترسانده است پس از چه بترسد؟ چیزی ندارد كه ببازد یا از دست دهد تا بترسد زیرا خود را صاحب چیزی نمی داند و مالكیتی برای خود قایل نیست پس چرا بهراسد؟ او با مرگ خرفه تن را می اندازد و سبكبار به پرواز و طیران در فضای عالم قدس می پردازد و به قول حافظ:

 

حافظ این خرقه پشمینه بینداز و برو! عارف با مرگش این خرقه پشمینه را می اندازد و این اول راحتی و رهایی اوست و مثل امام علی (ع) : «فزت و رب الكعبه » بر زبان می آورد. مرگ برای عارفان و آزادگان اول آزادی و اول خلاصی است. از سجن طبیعت و زندان تن و محبس ماده رها می شوند.

 

روز مرگم نفسی وعده دیدار بده

 

و آنگهم تا به لحد سرخوش و دلشاد ببر!

 

ولی امام هم در نظر و هم در عمل حماسه گرایی و شجاعت عارفانه را نشان داده است و این حداقل یكی از ابتكارات امام است و نكته دیگر اینكه عرفان امام (ره) عرفان شرعی است و به دور از همه پیرایه ها و بدعت های شریعت ستیز صوفیان ناصافی است. عرفان، عزلت گزینی و مردم گریزی نیست، خانقاه نشینی و بی مسوولیتی و انفعال نیست، بلكه عرفانی است كه خدمت به مردم و گزاردن رسالت الهی خویش می آورد. پس مكتب عرفانی امام خمینی (ره) عرفانی است به دور از سلسله عرفانی است، بدون عزلت گزینی گرچه خلوت های عارفانه و تجارب معنوی ناب را به وفور به همراه دارد.

 

در پایان از خدا می خواهم كه همه ما را رهرو راه آن امام بزرگ قرار دهد و از شربت گوارای وصال خود سیراب سازد.

 

تو مگو ما را بدان شه بار نیست

 

با كریمان كارها دشوار نیست!

 

منابع مقاله:

مجله كیهان فرهنگی، شماره 212، همتی، همایون

 

پی نوشت ها:

 

1 - ترجمه فرانسوی آن توسط انتشارات دانشگاه تهران در دو جلد و ترجمه دیگری نیز از انگلیسی به فارسی برگردان شده است. خلاصه اخلاق نیكو ماخوس هم قبلا توسط دیوید راس در یك جلد شامل كتاب حیوان، متافیزیك، لوژیك، آنالوطیقا، منطق و طبیعیات، منتشر شده است.

 

2 - در دعای عرفه امام حسین (ع) آمده است: «الهی منك اطلب الوصل الیك » : خدایا از تو وصول و رسیدن به تو را می طلبم. یا در «مناجات شعبانیه » است كه: «الهی هب لی كمال الانقطاع الیك و انر ابصار قلوبنا بضیاء نظرها الیك حتی تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الی معدن العظمة و تصیر ارواضا معلمة بعز قدسك »

 

کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است