در
بازدید : 397947      تاریخ درج : 1389/7/21
Skip Navigation Links.
مقدمه
خاندان روح الله
ولادت خورشید
Expand كودكیكودكی
Expand دوران تحصیل دوران تحصیل
Expand تشكیل خانواده تشكیل خانواده
آغاز نهضت
قیام 15 خرداد
تبعید و هجرت به نجف
هجرت به پاریس
بازگشت به ایران
پیروزی انقلاب اسلامى
مشكلات مسیر انقلاب
جنگ تحمیلی و دفاع هشت ساله امام و امت
جام زهر
Expand سربازان روح الله سربازان روح الله
Expand رحلت امام خمینى قدس سرهرحلت امام خمینى قدس سره
رهبری آیت الله خامنه ای حفظه الله
Expand اساتید و مشایخ اجازه امام اساتید و مشایخ اجازه امام
Expand شاگردانشاگردان
علماء معاصر امام
Expand روح الله از منظر بزرگان  روح الله از منظر بزرگان
Expand فرازهایی از زندگی فرازهایی از زندگی
Expand خاطرات یارانخاطرات یاران
عوامل موفقیت امام
عناصر موثر در شكل گیری شخصیت انقلابی و معنوی امام
Expand سجایای علمی و اخلاقی امام سجایای علمی و اخلاقی امام
نامه ها وسفارشات اخلاقی عرفانی امام
Expand دیدگاههادیدگاهها
Expand بزرگان از منظر امام بزرگان از منظر امام
اصل ولایت فقیه
نكته ها
سخنان برگزیده
معرفی آثار
معرفی دیگری از آثارامام خمینی
معرفی مقالاتی با موضوع امام خمینی (ره)
معرفی نرم افزارهای مربوط امام خمینی
معرفی فیلمهایی با موضوع امام (در دست تهیه)
امام خمینی در اینترنت
ضمیمه ها
 

چكیده:

 

ردپای مقوله عشق و محبت به وضوح در سطر سطر متون عرفانی ما مشاهده می شود تا آنجا كه می توان ادعا نمود موضوع این مقال از پرمحمول ترین موضوعات تاریخ ادب و عرفان است و به اعتقاد نگارنده از محوری ترین موضوعات عرفانی است كه هم «قوس نزول » با او آغاز می گردد و آسمان هستی ستاره باران می شود و هم در «قوس صعود» زمینه تكامل انسان را فراهم می سازد و او را از عالم كثرت به وحدت رهنمون می شود.

در این نگاه محب به واسطه مظهریت اسم محب، انسان كاملی است كه در كتاب تكوین یا تشریع همراه و همدوش است. برای بیان نظریات فوق ابتدا تعریف كوتاهی از عشق و محبت از دیدگاه عرفا داده شده و سپس در آثار و تالیفات عرفانی امام خمینی به تبیین جایگاه این حقیقت پرداخته شده است.

 

مقدمه

 

با آنكه درباره عشق و محبت، ترادف یا تباین آن سخن بسیار رفته است و برخی از دانشمندان و متفكران كوشیده اند به سبك و سلیقه خود به توصیف و تبیین آن بپردازند; اما جالب این است كه اكثر آنان اتفاق نظر دارند كه حقیقت عشق قابل تعریف نیست. زیرا نمی توان آن را تحت مقوله ای از مقولات درآورد و برای آن جنس و فصلی در نظر گرفت. از این نظر عشق به شكل منطقی قابل تعریف حقیقی نخواهد بود. بلكه تعریف عشق به طور شرح الاسم و به اظهر الخواص است. به گفته ابن عربی «الحب ذوقی و لاتدری حقیقته » ، زیرا حب حقیقتی است كه «من ذاق عرف » [1418 ج 2: 315] پس فقط می توان به توصیف محبت پرداخت و بر مبنای ذوق و دریافت شخصی خود از آن سخن گفت. بدین ترتیب پاسخ اهل نظر به سؤال درباره چیستی محبت مختلف خواهد بود و این اختلاف به مراتب درك و دریافت پاسخ دهنده برمی گردد. دیلمی در عطف الالف در این باره می نویسد: «جواب متفاوت عرفا، به دلیل تفاوت سائلین و اختلاف درجات فهم آنان است. » وی برای تبیین ریشه محبت از اقوال برخی از بزرگان استفاده می كند كه به ذكر دو نمونه آن بسنده می كنیم:

 

1. حب از حب گرفته شده است و آن جمع حبه است و حبة القلب (2) [سهروردی: 1366، 15] آن چیزی است كه قلب به آن قوام دارد [دیلمی: 14; قشیری: 558].

 

2. ممكن است حب ماخوذ از حب (به كسر حاء) باشد و منظور بذرهای گیاهان صحرایی است. حب، حب نامیده می شود; زیرا مغز و هسته حیات است [دیلمی: 17].

 

او محبت را حقیقتی نورانی می داند و به نحوه اتصال آن، با عوالم عقل و روح و جسم می پردازد و در نهایت آن را زینت محب و صفت محبوب ذكر می كند[ دیلمی: 35] و از قول ذوالنون می گوید كه اصل محبت، الفت و اصل عشق، معرفت است [دیلمی: 32].

 

دیلمی در همین كتاب از قول مكی در پاسخ به سؤال درباره «اصل محبت » می گوید: محبت چیزی است كه به علت لطافت معنا در قلب وارد می شود و این لطافت از جانب محبوب به او تعلق می گیرد و اولین نسبتی كه از محبت در قلب آشكار می شود سه معنا دارد كه عبارت است از: استمرار یاد محبوب، آرزوی ملاقات معبود و شادمانی به هنگام یاد او.

 

در بحث محبت نكته مهم دیگری قابل توجه و تامل است و آن اینكه در جریان محبت، آنچه اصل است دوستی حق است كه مقدم بر همه دوستیهاست زیرا در ابتدا حق بنده را به دوستی می گیرد. «نخست محبت خود را اثبات كرد و آنگاه محبت بندگان، تا بدانی كه تا الله بنده را به دوست نگیرد بنده به دوست نبود» .

 

نجم الدین رازی، راز این مطلب را در شرح آیه «یحبهم و یحبونه » آشكار می سازد. گوید: «اگر یحبهم سابق نبودی بر یحبونه هیچ كس زهره نداشتی كه لاف محبت زدی » . در واقع «یحبونه » بر «یحبهم » ایستاده است و وجود و قوامش به اوست. پس یحبهم صفت قدم است و سابق بر یحبونه، بدین جهت طبیعی است كه عارف بگوید: «پنداشتم كه من او را دوست می دارم، چون نگه كردم دوستی او مرا سابق بود» گفتم:

 

سر و جان خود به كارت كردم

 

هر چیز كه داشتم نثارت كردم

 

گفتا تو كه باشی كه كنی یا نكنی

 

این من بودم كه بی قرارت كردم

 

[ منسوب به ابو سعید ابوالخیر]

 

یا پنداشتم كه «من او را می خواهم خود او اول مرا خواسته بود» . بر این اساس در سیر نزول یحبهم (محبت حق به خلق) خدا محب است و انسان (روح) محبوب و در سیر صعود یحبونه (محبت خلق به خالق) خدا محبوب است و انسان محب و در حقیقت محبت از جانب خدا آغاز می شود.

 

عین القضاة عارف همدانی دلیل «احسن القصص » بودن سوره یوسف را تبیین قصه «یحبهم و یحبونه » می داند: «ای دوست دانی چرا قصه یوسف احسن القصص شد؟ چون اول سوره اشارت به بدایت راه خداست و آخر سوره اشارت به نهایت راه خدای تعالی » . «ای دوست احسن القصص قصه یحبهم و یحبونه است » و در جای دیگر می نویسد: «از جلال ازل بشنو كه احسن القصص است قصه عشق » .

 

فیض كاشانی محبت را رابطه ای دو سویه برمی شمرد و می نویسد:

 

حقیقت محبت، رابطه ای اتحادی است كه محب را با محبوب متحد و یگانه می سازد. جذبه ای است از جذبات محبوب كه محب را به سوی خویش فرامی خواند به مقدار جذبه ای كه او را به خود می كشاند از وجود محب چیزی محو و نابود می سازد. پس میان جذبه محبوب و فنای محب رابطه ای است مستقیم كه اول بار از وجود محب صفاتش را قبض می كند، سپس ذات او را به قبضه قدرت خویش از او می رباید و ذاتی كه شایستگی اتصاف به صفات خویش را دارد بدو ارزانی می دارد. (3) [406]

 

دیلمی درباره عشق می نویسد :گرچه عشق غلیان حب و غایت مقامات محبت است اما عشق و محبت دو لفظ است برای معنای واحد «هما اسمان لمعنی واحد» [6]. آنگاه از اقوال ادبا و حكما و متكلمین و شیوخ صوفیه مدد می گیرد كه نمونه هایی از آنها را ذكر می كنیم.

 

الف. به شمشیر عشق گفته می شود و عاشق، عاشق نامیده می شود زیرا حب و عشق با عاشق همان كاری می كند كه شمشیر[دیلمی: 18].

 

ب. عشق از عشق گرفته شده و عشق بالاترین نقطه كوه است.

 

حسین بن منصور حلاج در مورد عشق نكته بدیع و جدید دیگری را ذكر می كند كه به گفته دیلمی تا زمان او بی سابقه بوده است. او عشق را نخستین شعله نور وجود می داند كه منزه از ماهیت و انیت است و به ذات خویش ملتهب و فروزان و به هر رنگی درمی آید و به هر صفتی ظهور پیدا می كند و صفات از پرتو نور او فروغ می گیرند و این حقیقت را ازلی و ابدی می داند كه سرچشمه اش ذات الهی است. (4)

 

شیخ الرئیس عشق را علت وجود همه موجودات برمی شمرد و اعتقاد دارد موهبتی است كه اختصاص به انسان ندارد و همه موجودات به نحوی از آن برخوردارند [375].

 

ابن عربی در فصوص الحكم در فص هارونی [194] به نكته لطیف و بلندی توجه می دهد و با صراحت می گوید: عظیمترین معبودها «هوی » است زیرا معبود بالذات است و چنین می سراید:

 

و حق الهوی ان الهوی سبب الهوی

 

و لولا الهوی فی القلب ما عبدا الهوی

 

قسم به عشق كه عشق علت عشق است و اگر چنین عشقی نبود دلبستگی به آن هم نبود. سپس در فتوحات به مطلبی اشاره می كند كه هوی را در عالم مكاشفه دیده است كه بر تخت فرمانروایی تكیه زده است و آنگاه اشاره می كند كه محبوبی عظیمتر از او در عالم هستی ندیده است. «فشاهدت الهوی فی بعض المكاشفات ظاهرا بالوهیته قاعدا علی عرشه و جمیع عبدته حافین علیه و اقبضن عنده و ما شاهدت معبودا فی الصور الكونیه اعظم منه » .

 

و در جای دیگر از فتوحات [1418 ج 2: 316] نیز می گوید:

 

انا محبوب الهوی لو تعلموا

 

والهوی محبوبنا لو تفهموا

 

من محبوب عشقم ای كاش می دانستید

 

و عشق محبوب ماست ای كاش می فهمیدید

 

صدرالدین شیرازی نیز عشق و محبت را دو كلمه مترادف می داند و می گوید در عرف خاص، عشق با حب مترادف است و آن متعلق فرد ذی شعوری است به جمیل من حیث هو هو جمیل، اگرچه در عرف عام تعلق خاصی است[ 1316 ج 7: 149].

 

وی عشق را حقیقتی ساری در كلیه موجودات می داند و به نظر او هیچ موجودی نیست كه از پرتو عشق بی بهره باشد [1316 ج 7: 148].

 

جناب آشتیانی، در مقدمه مصباح الهدایه آورده است كه حقیقت مطلقه وجود، همان قیقت حب و عشق است كه در صورت ظاهری و لباس مظهری به صورت بسائط عنصریه تنزل نموده است [خمینی 1372: 18].

 

اما علی رغم غیرقابل شناخت بودن عشق، از معجزه آفرینی این موهبت الهی نمی توان سخن نگفت. عشق و محبت كیمیایی است كه از انسان خاكی، موجودی افلاكی می سازد. اكسیری است كه برتری و تعالی انسان را بر سایر موجودات محقق می كند. حقیقتی است كه در وجود انسان به طور فطری قرار داده شده و به واسطه این عطیه الهی از فرشتگان اعلی علیین پیشی می گیرد و آیینه حق نما می شود و انسان با پذیرش عشق، امانتدار حضرت حق می گردد و آیینه تمام نمای تجلیات جمال مطلق می شود، با فطرت عاشق خویش شایسته طواف كوی یار گردیده و توجه و عنایت حضرت معشوق را به خود جلب می كند. جذب و كششی است كه انسانیت انسان مدیون آن است، واسطه پیوند و ارتباط میان انسان مقید با خالق مطلق است و مایه اشتیاق آن مطلق به مقید است. عشق، عامل انطباق عالم درون با عالم بیرون است و از آنجا كه عالم بیرون پیوسته در حركت و پویایی است عشق در انسان این همگونی را حاصل می كند.

عشق و محبت در نگاه امام خمینی

 

اگرچه حضرت امام با دیگر بزرگان عرفان در این امر هم عقیده اند كه محبت قابل تعریف نیست و «حدی » فراهم آمده از جنس و فصل ندارد اما در جای جای كتب و رسایل عرفانی ایشان به توصیفهایی برخورد می كنیم كه باید آن را تعریف به خواص و آثار محبت نامید و درگذری كوتاه به این تالیفات، شاید بتوان فهرستی از توصیفات محبت را به صورت زیر ارائه داد.

 

1) محبت صفت ذاتی خداست و همان طور كه ذات حق ناشناختنی است صفات او بخصوص صفات ذاتی هرگز شناخته نخواهد شد پس حقیقت محبت شناختنی نیست.

 

2) عشق دریافتی ذوقی و وجدانی است كه درك آن به «چشیدن و رسیدن » است و رسیدن به معنای فنای فی الله و بقای بالله است. یعنی محب در اوج معرفتی است كه اهل عرفان آن را به حق الیقین (5) تعبیر می كنند و به آهن تفتیده ای می ماند كه ویژگیهای آتش را ظهور بخشیده است امام در این باره می نویسند: حقیقت عشق آتشی است كه از دل عاشق سرمی زند و رفته رفته آن به ظاهر و باطن او سرایت می كند و سراپای عاشق را فرامی گیرد و «از كوزه همان برون تراود كه در اوست » از چنین انسانی كه مجذوب مقام احدیت و عاشق جمال صمدیت است هرچه سرزند، از عشق به حضرت حق حكایت دارد [خمینی 1376: 11] و استشهاد قرآنی آن آیه شریفه «التی تطلع علی الافئدة » است كه این آتش همان شعله عشق است.

 

3) عشق حقیقتی ازلی و ابدی است و از صفات خدا، خلق و انسان است. به همین دلیل عامل پیوند جهان هستی به خداست و تكیه گاه شریعت و هدایت انبیا و اولیا بر عقل است و امام نیز به عقل از این دیدگاه، به دیده احترام می نگرند و در آثار خود عقل را ملاك تكلیف و مسئولیت می دانند و كتاب شرح حدیث جنود عقل و جهل ایشان سند عنایت به این امر است. دراین باره می نویسند عقل محبوبترین موجود نزد خداست (6) [خمینی 1372: 159] زیرا خداوند به عزت و جلالش سوگند یاد كرده كه آفریده ای محبوبتر از عقل ندارد، اما تصریح می كنند كه عقل مظهر علم حضرت حق است كه در مرتبه حقیقتش عالم است و ظهور آن در موجودات به اندازه استعداد آنهاست كه در حضرت علمیه با واسطه حب ذاتی تقدیر شده است، حبی كه اگر وجود نداشت هیچ موجودی از موجودات پا به عرصه ظهور نمی گذاشت و به هیچ كمالی از كمالاتش نمی رسید. (7) [خمینی 1372: 160; ابن عربی 1400 فص موسوی: 203].

 

بدین ترتیب شاید بتوان گفت تقابل و تنازع دیرینه ای كه در ادبیات عارفانه ما میان عقل - كه محصولش فكر - و عشق - كه محصول قلب است - وجود داشته فقط ساخته ناظرینی است كه از بیرون به این دو می نگریستند وگرنه هرگز عقل سلیم، خود را با عشق روی در رو نمی بیند و حد و حدود خود را به خوبی می شناسد و آنجا كه به ناتوانی خود در كشف برخی از حقایق اعتراف می كند و آن ساحت را مناطق ممنوعه می نامد، عشق مقتدرانه از سیطره و حاكمیت خود بر نظام هستی سخن می گوید و حتی كشفیات و یافته های عقل را بستر دستیابی خود به حقایق می شناسد.

 

امام نیز تصریح می كنند كه هیچ گونه مغایرتی میان براهین عقلی و تجربه های ذوقی نیست هرچند روش عرفا شیوه ای والاتر و بالاتر از عقل است ولی مخالفتی با عقل صریح و برهان فصیح ندارد. حاشا كه مشاهدات ذوقی مخالف با برهان باشد و براهین عقلی برخلاف شهود اصحاب عرفان اقامه شود فقط نگاه فیلسوف به جهان، نگاه كثرت است و نگاه عارف، نظر بر وحدت دارد [خمینی 1372: 146] و این وحدت بینی است كه ابعاد سه گانه تثلیث را به توحید بدل می كند و مجال عاشق بینی و معشوق نگری را از میان می برد و به اتحاد عاشق و معشوق می انجامد.

 

4) امام مقام «اطلاق عشق » را به دریایی بیكران و صحرایی بی پایان همانند می كنند كه البته این تشبیه مورد پسند همه اهل ذوق و معرفت است و امام در اشعار خود چنین می سرایند:

 

عشق روی تو در این بادیه افكند مرا

 

چه توان كرد كه این بادیه را ساحل نیست

 

[خمینی 1374: 67]

 

وادی عشق از منظر امام، وادی سرگشتگی و حیرت است كه ملكیان و ملكوتیان در پیچ و خم آن حیرانند:

 

وه چه افراشته شد در دو جهان پرچم عشق

 

آدم و جن و ملك مانده به پیچ و خم عشق

 

عرشیان ناله و فریادكنان در ره یار

 

قدسیان بر سر و بر سینه زنان از غم عشق

 

[خمینی 1374: 134]

 

و حافظ عین این تعبیر را در غزل مشهور و دلنشین خود چنین آورده است:

 

راهی است راه عشق كه هیچش كناره نیست

 

آنجا جز آنكه جان بسپارند چاره نیست

 

هر دم كه دل به عشق دهی خوش دمی بود

 

در كار خیر حاجت هیچ استخاره نیست

 

ما را ز منع عقل مترسان و می بیار

 

كاین شحنه در ولایت ما هیچ كاره نیست

 

[حافظ 1375: غزل 56]

 

آری راه عشق، راهی پرخوف و خطر است كه نثار و ایثار می طلبد ابتلائات و آزمایشهای گوناگون دارد. گذشتن از فراز و نشیبهای فراوان می طلبد و به مقصد رسیدن را دشوار می نماید و به گفته مولوی:

 

عشق از اول سركش و خونی بود

 

تا گریزد هر كه بیرونی بود

 

نی حدیث عشق پر خون می كند

 

قصه های عشق مجنون می كند

 

[مولوی نی نامه: 13]

 

امام نیز می سرایند:

 

من از آغاز كه روی تو بدیدم گفتم

 

در پی طلعت این حوروش انجامم نیست

 

[خمینی 1374: 68]

 

گفته بودی كه ره عشق ره پرخطری است

 

عاشقم من كه ره پر خطری می جویم

 

[خمینی 1374: 169]

 

حافظ نیز در نخستین غزل خود با تصویر و تابلوهای زیبا به دشواری این راه تصریح می كند:

 

به بوی نافه ای كآخر صبا زان طره بگشاید

 

ز تاب جعد مشكینش چه خون افتاد در دلها

 

شب تاریك و بیم موج و گردابی چنین حایل

 

كجا دانند حال ما سبكباران ساحلها

 

[حافظ غزل 1]

 

یا...

 

سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت

 

آتشی بود در این خانه كه كاشانه بسوخت

 

[حافظ غزل 17]

 

كار این دشواری به آنجا می رسد كه چنین رهیافتگانی، دیگران را از افتادن به این وادی منع می كنند و می سرایند:

 

ز راه میكده یاران عنان بگردانید

 

چرا كه حافظ از این راه رفت و مفلس شد

 

[حافظ غزل 167]

 

این خوف و خطر در عشق به آنجا می رسد كه بزرگان ادب و عرفان در مقایسه دو پهلوان این میدان یعنی مولوی و حافظ به بحث نشسته اند كه كدام یك از این دو در معرفت عشق قوی ترند. آیا مولوی كه عشق را سركش و خونی آن هم از اولین گام دانسته است، عشق را بهتر شناخته است یا حافظی كه آسان نمایی را در آغاز و دیریابی و دشواری آن را در انجام یادآور شده است. در مقایسه این ابیات «عشق از اول سركش و خونی بود... » یا:

 

چو عاشق می شدم گفتم كه بردم گوهر مقصود

 

ندانستم كه این دریاچه موج خون فشان دارد

 

[حافظ غزل 120]

 

و یا:

 

الا یا ایها الساقی ادر كاسا و ناولها

 

كه عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشكلها

 

[حافظ غزل 1]

 

گفته اند، مولوی عشق شناس تر است زیرا از همان نخست عشق را خونریز و راه آن را پرخوف و خطر شمرده است ولی نكته سنجان ادب و عرفان بر این باورند كه دیریابی محبت از دیدگاه حافظ قوی تر و معرفت او به این وادی بیشتر است و حال می گوییم آیا اساسا آسان نمایی، خود بهترین دلیل بر خطرناكی راه نیست و آیا خطر از آنجا شروع نمی شود كه تصور سهولت، انسان را به امواج سهمگین می افكند كه رهایی از دل این امواج خروشان آسان نیست.

 

5) عشق در معنای الهی اش هم سبب ایجاد و هم عامل ابقاست، هم مصداق رحمت رحمانیه و هم فرد اكمل رحمت رحیمیه است: هستی همه هستها به موجب «احببت ان اعرف فخلقت الخلق لكی اعرف » مدیون محبت است و تكامل و تعالی و به فعلیت رسیدن قابلیتها نیز مرهون این لطف و عنایت الهی است و آیا «قاعده لطف » علم كلام صورت تنزل یافته این كلمه عالی عرفان نیست؟ بهتر این است كه دنیای ترفع خویش را به این تنزل بدل نكنیم و به عالم اندیشه امام بازگردیم: «محبت و اشتیاق و عشق براق معراج و رفرف وصول است. » [ خمینی 1377: 76; خمینی 1375: 137].

 

6) عشق حقیقت جلالی، جمالی، تنزیهی و تشبیهی است كه هم غیرسوز است و هم كمال آفرین، هم به تنزیه و «تخلیه » می پردازد و هم تطهیر و «تحلیه » دارد، هم «لیذهب عنكم الرجس » است و هم «یطهركم تطهیرا» . عاشقان خدا از همه رذایل پیراسته و به تمام فضایل آراسته اند. از نگاه امام وادی عشق، جایگاه مقدسان و مخلصان است و شرط گام نهادن در این وادی، خالص شدن و دل كندن از محبوبهای مقید می باشد و بهترین هدایتگر برای رساندن انسان به تعالی و تكامل، تن سپردن به شعله های آتشین عشق است و با «جذوه نار عشق » بیرون آمدن از دنیای تاریك طبیعت و گسستن زنجیرهای زمان و مكان امكان پذیر خواهد بود و عارف عاشق برای رسیدن به جایگاه مخلصان و قدم نهادن در وادی پاكان باید چنین موهبتی را درك كند و چونان موسی ندای «انی آنست نارا» سردهد و پس از رفع حجب و طی طرق از حصار زمان بیرون آید و به بركت عشق بر جهان حاكم گردد تا طایر قدس به محفل انس بار یابد. زیرا عشاق جمال ازلی مقصد و مقصودی جز حضرت حق ندارند و جز قبله یگانه عشق قبله گاهی نمی طلبند و همچنان بر این باورند كه «قبله عشق یكی آمد و بس » در اعتقاد امام، حضرت خاتم (ص) یكه سوار وادی محبت است زیرا «او كسی است كه به گفته خدایش با قدم عشق از افق كثرت و تعینات منسلخ شده و با محبت رفض غبار كثرت اسماء و صفات و تعینات كرده است » [ خمینی 1376: 93]. در این نگاه، عشق به عاشق توان می بخشد و او را به خلاقیت وامی دارد و چون آتشی سراپای وجود او را فرامی گیرد و وی را از نقص و كدورت و كثرت بینی و خودخواهی پاك می سازد.

 

ز جام عشق چشیدم شراب صدق و صفا

 

به خم میكده با جان و دل وفادارم

 

[خمینی 1374: 148]

 

7) یكی دیگر از اثرات عشق را می توان كثرت سوزی و وحدت بینی دانست. زیرا تنها با قدم عشق می توان از تعینات به در آمد و به رفع كدورت اسما و صفات پرداخت.

 

در جرگه عشاق روم بلكه بیابم

 

از گلشن دلدار، نسیمی ردپایی

 

این ما و منی جمله ز عقل است و عقال است

 

در خلوت مستان نه منی هست و نه مایی

 

[خمینی 1374: 187]

 

همین یك ویژگی می تواند دنیای عشق را برتر و آفاق آن را شفافتر از عالم عقل معرفی كند زیرا عقل، باریك بین و جزئی نگر است و عشق كلی نگر و مصداق «ما رایت شیئا و الا رایت الله قبله و معه و بعده » (8) است عشق انسان سالك را از اینكه به ماهیات و تعینات كه دنیای كثرات است مشغول كند به مبدایت و معیت حق با همه موجودات فرامی خواند، این اندیشه است كه حافظ را بر آن می دارد كه بگوید:

 

پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت

 

آفرین بر نظر پاك خطا پوشش باد

 

[غزل 105]

 

امام نیز شرحی بر این بیت دارند كه یادگار عزیز ایشان در نامه ای به سؤال از معنای این شعر به تفصیل از متن كتاب امام دیدگاه ایشان را بسیار شیرین و دلنشین می نگارند. [حضور ش: 12]

 

همین جا مناسب است كه به آخرین تلقی امام از آثار عشق كه شاید مهمترین و جهان شناسانه ترین نظریه است، بپردازم و شرح آن را به مجال دیگر واگذارم.

 

امام با آن همه ویژگیهای ظریف و دقیق و سرشار از ذوق و شهود یكی از مهمترین و برجسته ترین آثار مترتب بر محبت را وجهه توحیدی نازنین بینانه در آفرینش می دانند و در برخی از آثار خود به تفسیر و تبیین این آیه شریفه پرداخته اند[ 1375: 71، 222، 238] كه «ما اصابك من حسنة فمن الله و ما اصابك من سیئة فمن نفسك » . (9) [نساء: 79]

 

حكیمان مسلمان نیز در بحث ماهیت و وجود به این آیه شریفه استشهاد جسته اند و معتقدند همه سیئات به ماهیات برمی گردد و مرز وجود یا مرزبندی موجودات، موجب پدیداری نقص و كمال و شدت و ضعف می شود. آنجا كه در موجود معین و مقید وجود تمام می شود و عدم با طرح مسئله نقص، جان می گیرد. از این رو عارفی كه به اطلاق وجود دل می بندد دیگر به مباحث نقص و كمال، شدت و ضعف و حتی تشكیك عام نمی پردازد و به گفته امام زبان حال و مقال چنین عارفی این خواهد بود كه «كل من عندالله » چنین شیفته ای همه قیود را در اطلاق وجود، محو و مضمحل می بیند. نتیجه چنین نگرشی نازنین بینی و رضایت خاطری است كه چنین عاشقی نسبت به محبوب و معشوق خود - ذات مقدس حضرت حق - پیدا می كند.

 

بدین ترتیب، مهرورزی به موجودات و هدایت آنان از لوازم محبت الهی است زیرا صفات و افعال و آثار محبوب، محبوب است[ خمینی 1377: 175] و امام سخت بر این باورند كه هدایت بدون محبت و عنایت خاص تمام نیست.

 

از دیگر ویژگیهای عشق می توان فطری بودن آن را یاد كرد و امام در این باره می نویسد: «از آنجا كه خداوند سرشت و فطرت همه موجودات را با عشق خود مخمر ساخته است تمام ذرات كائنات و سلسله موجودات از مرتبه ادنی تا اعلی همگی حق طلب و حق جویند و هركس در هر مطلوبی خدا را طلب می كند» [خمینی 1376: 91 ] «ذرات وجود عاشق روی ویند» [خمینی 1374: 212] پس فطرتی كه نوع انسان بدان مفطور است، فطرتی عاشقانه است: «عشق تو سرشته گشته اندر گل ما» [خمینی 1374: 44] و ایشان متذكر می شوند كه انسان در هر محبوبی عشق حق را جستجو می نماید زیرا «عشق نگار سر سویدای جان ماست » [خمینی 1374: 55]. اگر چه خود به این مساله واقف نباشد چنین عاشقی اگر به مرحله ای از شهود راه یافت جمیع سلسله وجود را عاشق و طالب حضرت عشق مشاهده می كند [خمینی 1376: 91] و می گوید:

 

لایق طوف حریم تو نبودیم اگر

 

از چه رو پس ز محبت بسرشتی گل ما

 

[خمینی 1374: 45]

 

خداوند به اقتضای حب ذاتی به معروفیت در حضرت اسماء و صفات ظهور می یابد و به مقتضای حدیث شریف «كنت كنزا مخفیا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لكی اعرف » در فطرت تمام موجودات، حب ذاتی و عشق جبلی را ایداع و ابداع فرمود كه عاشق اینگونه به واسطه آن جذبه الهیه و آتش عشق ربانی متوجه كمال مطلق و طالب جمیل علی الاطلاق گردند. عشقی كه امام آن را فطری بشر می دانند عشق به كمال مطلق است [خمینی 1377: 80] و البته بر سر راه انسان موانعی وجود دارد كه انسان را از دستیابی به آن محروم می سازد.

 

عرفان اینگونه موانع را غالبا حجاب تعبیر می كند و امام از دو نوع حجاب نورانی و ظلمانی یاد می كنند و معتقدند اگر اینگونه حجب از رخسار شریف فطرت برداشته شود و فطرت همان گونه كه به ید قدرت الهی تخمیر شده است به روحانیت خود بازگردد; عشق به كمال مطلق در چنین انسانی ظهور می كند، او عاشقی می شود كه جز در كنار محبوب و معشوق حقیقی آرام نخواهد گرفت. در پی عشق به كمال، گرایش به همه خوبیها حاصل می شود. از این رو امام تصریح می كنند كه عشق به كمال مطلق سر منشا عشق به علم مطلق و قدرت مطلق و حیات مطلق و اراده مطلق است [خمینی 1377: 80] كه همه از اوصاف جمال و جلال حضرت ربوبی است و جالب اینكه همه این اوصاف در فطرت بشری نهاده شده است لكن به حسب مدارج و مراتب در انسانها متفاوت می شود. چنین انسانی بالفطره عاشق حق است زیرا عشق محبوب ازلی از روز الست در عمق وجود او سرشته شده است. «عشق جانان ریشه دارد در دل از روز الست » [خمینی 1374: 65] «فطرة الله التی فطر الناس علیها» [روم: 30] انسان عاشق، كسی است كه توانسته ظهور عشق را در وجود خود حس كند و دل به محبوب جاودانه نبندد انسانی است كه از حجاب تعین به در آمده، جمال و كمال حضرت عشق را در همه موجودات شهود می كند و همان گونه كه ذات مقدس حق را كامل می داند افعال و صفات او را نیز تمام می بیند و به درك این حقیقت كه «از جمیل مطلق جز مطلق جمیل برنیاید» نائل می شود و با مشاهده حضوری آن را درمی یابد [خمینی 1377: 164]. چنین معرفتی كه با رفع حجاب حاصل می شود فطرت را به مطلوب و معشوق خود می رساند [خمینی 1377: 262] البته متعلق عشق جبلی و فطری، محبوب مطلق است و غیر مطلق از آن جهت كه محدود است نمی تواند محبوب فطرت باشد [خمینی 1375: 127]. اما امام به دو نوع فطرت اصلی و تبعی قائلند و در كتاب شرح حدیث جنود عقل و جهل به طور مفصل به شرح آن می پردازند، ایشان فطرت عشق به كمال را فطرت اصلی، استقلالی و فطرت گریز از نقص را فطرت فرعی نام می گذارند و در توضیح و بیان این دو فطرت می نویسند انسان با فطرت فرعی از غیر حق می برد و با فطرت اصلی به جمال جمیل واصل می شود و سایر فطریات كه در انسان موجود ست به این دو فطرت بازگشت دارد[ خمینی 1377: 103] و نتیجه می گیرند كه به طور كلی نظام احكام شریعت بر اساس فطرت و مطابق با فطریات انسان است اما گاه می شود فطرت مخموره آدمی در پس حجب ظلمانی و نورانی مخفی می شود. در اینجاست كه انسان، محبوب خود را در موجودات زمینی و ناقص می بیند و به او دل می بندد و از لقاء الله و رؤیت جمال مطلق محروم می شود. [ خمینی 1377: 302 - 303]. مگر آنكه این دلباختگان بتوانند از این مجازها كه «قنطره حقیقتند» بگذرند و به محبوب مجازی با نگاه تبعی بنگرند و شاید گفته بزرگان عرفان كه از محبت مجازی سخن گفته اند ناظر به همین اندیشه بوده است كه این عشق راهگشای عاشقان به محبوب حقیقی است. چنین دلباختگان رها شده از تعینات، در حقیقت خواستار سعادت مطلق و جاودانگی اند. از این رو امام به صراحت بیان می دارند كه «نشئه باقیه، معشوق فطرت است » [خمینی 1377: 103]. حاصل اینكه آن عشق حقیقی كه به طور فطری در وجود انسان نهاده شده عشق به محبوب مطلق است و انسان مجبول چنین عشق ورزی است. بر مبنای فطرت غیر «محجوبه » ، معشوقی جز معشوق مطلق و جمال مطلق وجود ندارد هرچند متعلق، عشقش را نشناسد، زیرا چنانچه گذشت، انسان خواستار جاودانگی است و از زوال و نیستی گریزان.

عشق در نظام آفرینش

 

آفرینش، ظهور اسما و صفات خدا و تجلی ربوبیت و فعل حضرت حق است (10) فعلی كه بدایت و نهایتی جز ذات بی نهایت ندارد. در نظام آفرینش كه نظامی محكم و متقن است علت غایی و فاعلی یكی است «الفاعل و الغایة فیه تعالی واحد» : از آنجا كه حق تعالی محب ذات خویش است چنین حبی مستلزم آن است كه آثار ذات نیز محبوب باشد. پس نتیجه می گیریم:

 

الف. خدا، به اشیاء محبت دارد. ب. این حب و محبت تبعی است نه استقلالی (11) [ خمینی 1362: 45 ]یعنی عشق به ذات پی آمدی زیبا و محبانه دارد كه طرح و تحقق نظام هستی است و جهان خلقت بیان كننده كمالاتی است كه در ذات حق نهفته است و خدا اراده فرموده كه این كنز مخفی آشكار گردد. (12) در اینجا امام نكته تازه ای را متذكر می شوند كه بازگشت اراده اصلی به محبت ذاتی حضرت حق همانند تعلق او به نظام كیانی است. یعنی به نحو تبعیت از حضرت اسما و صفات است. در این مقام محب و محبوب یگانه اند و عین ذات حضرت عشقند. (13) در این دیدگاه محبوب حقیقی همان كنز پنهانی است كه خواستار ظهورست و این ظهور حق، به خلقی می انجامد كه نسبت این دو بر حسب حضرات وجود مختلف می شود چه در برخی از شئون وجود این ظهور حبی تمامتر و كاملتر است و در برخی كمتر تا نهایت هبوط می رسد. اهل معرفت شدت و ضعف نور وجود را در این شئون با معیار تجرد و تعلق می سنجند به این معنا كه هر موجودی مجردتر است به ساحت حق نزدیكتر و هرچه پدیده ای متعین تر، از آن ساحت دورتر است (14) [ خمینی 1373: 235] و این همین حب ذاتی است كه مدیر و مدبر ملك و ملكوت است [خمینی 1375: 76]. پس اگر این حب ذاتی نبود هیچ موجودی از موجودات پا به عرصه هستی نمی گذاشت و هیچ پدیده ای به كمال مطلوبش نمی رسید. بدین ترتیب هم ایجاد موجودات و هم ابقای آنها مدیون حب ذاتی است و چنین حبی است كه علت «موجده » و «علت مبقیه » است و امام از این دو به «ایجاد» موجودات و «ایصال » آنها به كمال تعبیر كرده اند:

 

و لولا ذلك الحب لایظهر موجود من الموجودات و لایصل احد الی كمال من الكمالات فان بالعشق قامت السموات[ خمینی 1372: 71].

 

طفیل هستی عشقند آدمی و پری

 

ارادتی بنما تا سعادتی ببری

 

[حافظ غزل 452]

 

بدین ترتیب نظام آفرینش از منظر امام چه در ایجاد و چه در ابقای پرتو عشق است و چه زیبا این دو ساحت را در قالب شعر بیان می دارند: «من چه گویم كه جهان نیست به جز پرتو عشق » [خمینی 1375: 62 ] (ایجاد)

 

و یا: «از ازل مست از آن طرفه سبوییم همه » [ خمینی 1375: 179] (ابقا) .

 

و در مصباح الهدایة آنگاه كه از حضرات خمس یاد می كنند، جهان هستی را مرهون فیض اقدس و تجلی نخستین حق می دانند كه به واسطه حب ذاتی به وجود آمده و متذكر می شوند كه خدا ذات خود را در آیینه صفات شهود می كند و سپس به ظهور این عالم و عوالم دیگر می پردازد[ خمینی 1374: 67; پژوهشنامه متین ش 7: 97].

 

نكته دیگری كه ذكر آن خالی از لطف نیست این است كه حضرت حق در عالم عهد با كلام شیرین و دلنشین «الست بربكم » [ اعراف: 172] آتش عشق را در جان محبان خود شعله ور ساخته و سماع عالم وجود با «قالوا بلی » لبیك عاشقانه شیفتگان اوست و این محابه حق و خلق و این قاعده حسن تفاهم هر لحظه در عالم وجود جاری است و در هر زمان این مكالمه را می توان شنید.

 

از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر

 

یادگاری كه در این گنبد دوار بماند

 

[حافظ غزل 178]

 

و همواره روشندلان پاك طینت و دلباختگان صاحب فطرت شنونده این گفتگوهای عاشقانه اند، پس به راستی:

 

هرچه گوید عشق گوید

 

هرچه سازد عشق سازد

 

[خمینی 1374: 150]

 

عشق در نظام هستی چنان جاری و ساری است كه هیچ كس را از می وصال محبوب بی بهره نكرده اند.

 

كو آنكه سخن زهر كه گفت از تو نگفت

 

آن كیست كه از می وصالت نچشید

 

[خمینی 1374: 215]

 

آنچه در این ساحت معركه آرای عالم فلسفه و عرفان شده است مشكل رابطه حق و خلق است كه امام بعد از تصریح به اینكه فهم این رابطه از مشكلات عالم عرفان است به تشبیهات و تمثیلاتی (15) برای بیان رابطه حق با خلق پرداخته اند[ پژوهشنامه متین ش 7: 97] و ما بدون ورود به این ساحت دشوار به ذكر این نكته بسنده می كنیم كه امام در میان مثالهای مطرح شده رابطه موج و دریا را می پسندند: «ما همه موج و تو دریای جمالی ای دوست » و در جای دیگر كل نظام هستی را موج دریا می خوانند. «موج دریاست جهان، ساحل و دریایی نیست. » [خمینی 1374: 174].

 

ابن عربی نیز برای تفهیم و تقریب آن به ذهن از تنظیر و تشبیه هایی استفاده كرده و در همه فصول فتوحات و فصوص بیش از بیست تمثیل به كار برده است و گاهی رابطه كل و جزء را مطرح می كند [1376: 216]. البته بدیهی است منظورش جزء و كل مقداری كه در ریاضیات یا ذهنی كه در منطق مطرح می شود یا وجودی كه فیلسوف از آن سخن می گوید، نیست. بلكه جزء و كل عرفانی است كه شامل اطلاق و تقیید می باشد. پس ذات حضرت حق، مطلق است و عالم هستی مقید او حقیقت «بود» است و نظام هستی «نمود» و این «بود» است كه به نمود خویش گرایش دارد، همان گرایشی كه كل به اجزاء دارد و از خود او به خود او باز می گردد. اگر می بینیم بندگان خاص خدا به خدا مشتاقند و در داستان حضرت داود می شنویم كه خداوند می فرماید من نیز به آنان مشتاقترم «انی اشد شوقا الیهم » از آن جهت است كه اشتیاق حق به خلق هم از خود او مایه می گیرد. البته، بر خلاف نظر برخی از متشرعان كه درباره رابطه عاشقانه انسان و خدا گفتگو كرده اند (16) امام بر مبنای اصل وحدت وجود، مبانیت حق و خلق را نمی پذیرند و تغایر را امری اعتباری می دانند. عالم امكان و جهان كثرات همه و همه مظهر اسما و صفات آن یگانه اند مظهری كه حاكی از مظهر است. جلوه و پرتویی كه از ذات واحد نشان دارد. از نگاه عارف وحدت وجودی، (17) عالم صورت هویت حق است و مخلوقات نمود خالقیت اویند، اهل معرفت كه به ارتباط عشق میان خالق و مخلوق قائلند از آیه شریفه «و نفخت فیه من روحی » و حدیث معروف «خلق آدم علی صورته » استفاده كرده بر این رابطه محبانه تاكید می ورزند و برخی از اینان محبت حضرت حق را مقدمه محبت مخلوق دانسته و به آیه شریفه «یحبهم و یحبونه » استناد می كنند كه این رابطه عاشقانه از حضرت حق آغاز گردیده و انسان به آیینه ای می ماند كه خدا در آن تجلی كرده و نمود جمال او شده است. از این رو رابطه او با خالق رابطه ظاهر و مظهری است كه از یكسو احتیاج خلق به خالق را توجیه می كند و از سویی دیگر اشتیاق و ابتهاج حضرت حق را و تا آنجا پیش می رود كه با خدای خود به ناز و دلال می پردازد و می گوید:

 

گر آیینه محبی من نبود

 

ظاهر نشود جمال محبوبی تو

 

جلوه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه باك

 

ما به او محتاج بودیم، او به ما مشتاق بود

 

«مطلق بی مقید نباشد و مقید بی مطلق صورت نبندد، اما مقید محتاج است به مطلق و مطلق مستغنی از مقید; پس استلزام از طرفین است و احتیاج از یكطرف، اما استغنای مطلق به اعتبار ذات است و الا ظهور اسمای الوهیت و تحقق نسبت ربوبیت بی مقید از محالاتست » [ جامی 1373: 22].

 

از نگاه امام انسان مظهر «اسم » و صفت حضرت حق است و از طریق همان اسم یا عین ثابت (18) با خدای خویش مرتبط می شود و خدای را همان گونه می شناسد كه در وجودش ظهور یافته و نهایت و پایان سیر عارف در سفر انفسی رسیدن به رب خویش است. او فقط می تواند اسمی از اسمای خداوند را بشناسد و این انسان كامل است كه مظهر اسم الله (19) است و قدرت معرفت به الله را داراست. از این رو می توان به معنای سخن پیامبر اكرم (ص) پی برد كه در حدیث «من عرف نفسه فقد عرف ربه » از اینكه شناخت جهان هستی را متوقف بر شناخت خود دانسته اند، معرفت رب را بیان فرموده نه معرفت الله را زیرا این رب كه شناخته می شود ذات الوهیت نیست بلكه خدایی كه بر بنده تجلی می كند رب اوست كه مدیر و مدبر و محبوب اوست.

 

باری، اعتقاد به پذیرش رابطه ای محبت آمیز میان خالق و خلق، شور و شعفی در انسان طالب حقیقت ایجاد می كند كه همواره خود را تحت عنایت و محبت خالق حس می كند و با تمام وجود كلام خدای را كه فرمود: «نحن اقرب الیه من حبل الورید» می شنود و فهم این قرب او را به وجد می آورد چنین انسانی، آیه كریمه «انا لله و انا الیه راجعون » را به جهان پس از مرگ حوالت نمی دهد هم اینك نیز در می یابد كه به سوی او در حركت است، او خود را در محضر خدا حس می كند و خدا را بر خود ناظر می بیند جمله معروف پیر ما كه «عالم محضر خداست در محضر خدا معصیت نكنید» مبین این نگرش است. در عرفان امام، انسان از عظمت خاصی برخوردار است، موجودی است ذاتا الهی و آسمانی، نفخه ایزدی از عالم غیب بر قلب او دمیده و او را خلعت خلیفگی بخشیده است از منظر امام چنین انسانی می تواند در عالم طبیعت با آگاهی و معرفت و محبت و مجاهده و تهذیب نفس و ذكر مدام و تصفیه باطن حقیقت را در وجود خویش حس كند.

انواع محبت

 

امام در آثار خود به دو نوع محبت اشاره می كنند و یكی از آنها را مذموم «و راس كل خطیئه اش » [خمینی آداب الصلوة: 49 ]می دانند و دیگری را محمود و سرچشمه سعادت و كمال برمی شمرند. محبت نوع اول، محبت به دنیاست چون انسان ولیده عالم طبیعت است محبت به دنیا از آغاز در قلبش به وجود می آید و هرچه بزرگتر می شود این محبت در دل او رشد می كند و پررنگتر می شود و تا آنجا اوج می گیرد كه در هر حال و در همه چیز به دنبال محبوب طبیعی خود می گردد[ خمینی آداب الصلوة: 48] و هرچه این توجه و دلبستگی بیشتر شود حجاب میان انسان و دار كرامت حق و یا به تعبیر دیگر پرده میان حق و قلب بیشتر و ضخیمتر می گردد و در نتیجه از محبوب حقیقی غفلت می ورزد [خمینی 1375: 121]. امام علت این نوع محبت را چنین تبیین می كنند:

 

این محبت نتیجه دو قوه «شهویه » و «التذاذیه » است كه خداوند به انسان ارزانی داشته تا به وسیله این دو نیرو حفظ نوع كند. پس انسانی كه گرفتار طبیعت خویش است چون این عالم را محل لذت جوییها و خوش گذرانیهای خود می پندارد، به آن دل می بندد و از آنجا كه انسان فطرتا به بقاء و جاودانگی علاقه مند و از فنا و نابودی متنفر است از مردن نیز به آن دلیل كه آن را عامل انقطاع از لذتهای خود می داند، گریزان می شود. هرچند عقلا با براهین عقلانی در فانی بودن و گذرگاه بودن عالم طبیعت برهان اقامه كنند (20) [خمینی 1375: 122] اما محبت به دنیا وجود او را پر ساخته و او را به سوی طبیعت و امور جزئی و مادی فرامی خواند. محبوب چنین محبی، مادیات و امور زودگذر دنیایی است از این نظر این نوع از محبت كه می تواند مفید باشد و انسان را به سوی كمال سوق دهد، سرمنشا تمام خطاها و لغزشهای او می شود و او را از مقام انسانیت تنزل می بخشد تمام توجهش صرف تنعمات زودگذر دنیوی می گردد و از حضور در محضر قدس ربوبی غافل می گردد[ خمینی آداب الصلوة: 48].

 

امام محبت دنیا را به آب دریا تشبیه می كنند كه هرچه انسان تشنه از آن بنوشد تشنه تر می گردد تا مایه هلاكت او می شود در قسمت دیگر حریص به دنیا را به كرم ابریشمی همانند می كنند كه هرچه به دور خود تار می زنند از رهایی و رستگاری دورتر می شود[ خمینی آداب الصلوة: 51].

 

از دیدگاه امام كدورت طبیعت، نور فطرت را كه چراغ راه هدایت است، خاموش می كند و آتش عشق را كه وسیله عروج به مقامات عالی است، فرومی نشاند و انسان را در دار طبیعت مخلد و ماندگار می سازد[ خمینی آداب الصلوة: 58].

 

امام علاج این بیماری - محبت به دنیا - و این بلیه خانمانسوز را در سلوك علمی و عملی و كسب طهارت می دانند كه با تفكر در ثمرات آنها و شناخت زیانهایی كه ایجاد می كند می تواند انسان را از ابتلای به اینگونه محبت باز دارد. طهارت در نگاه ایشان به دو نوع ظاهری و باطنی قابل تقسیم است و در مورد طهارت ظاهری به این نكته بسنده می كنند كه بدون تطهیر ظاهر رسیدن به مقام انسانیت و طهارت باطنی امكان پذیر نیست و بر این باورند تا انسان نتوانسته باشد آراستگی و پیراستگی ظاهری را كسب نماید نمی تواند از فیض محبوب برخوردار گردد و توضیح بیشتر در این باب را به كتب مخصوص احاله می كنند. اما در مورد طهارت باطنی می نویسند: مرتبه اول، طهارت از گناه و افعال زشت و ناپسند است و ملزم شدن به اوامر الهی و مرتبه دوم، طهارت از رذایل اخلاقی و متصف شدن به فضایل و ملكات اخلاقی است و مرتبه سوم، طهارت قلبی است و آن پاك و پیراسته ساختن قلب از غیر حق است و تسلیم نمودن آن به محبوب مطلق، در چنین حالتی قلب نورانی می گردد و این نورانیت همه وجود انسان را فرامی گیرد و به مرحله ای می رسد كه حضرت لاهوت در تمام مراتب باطن و ظاهر او متجلی می شود. در اینجاست كه به مقام طمانینه راه می یابد و در ظل تجلیات حبی حضرت حق قرار می گیرد. نگاهی مهربانانه به همه مخلوقات می افكند و همه عالم محبوب او می شود اگر در ابتدای راه بریدن از دنیا و نفی تعلقات بر او لازم و ضروری بود. در این مرحله مهرورزی به مخلوقات در دستور سلوك او قرار می گیرد و در پی جذبات الهیه هرگونه خطا و لغزشی در نظرش مغفور خواهد بود [خمینی آداب الصلوة: 61].

 

در شب معراج خداوند به پیامبر خود فرمود: ای احمد! اگر بنده ای نماز اهل آسمان و زمین را بخواند و روزه اهل آسمان و زمین را بگیرد و مانند ملائكه از خوردن امساك كند و جامه عابدان بپوشد من از قلب چنین انسانی محبت خود را بیرون می كنم و قلب او را تاریك می گردانم تا مرا بكلی فراموش كند به چنین انسانی هرگز شیرینی حبت خودم را نمی چشانم[ خمینی آداب الصلوة: 50].

 

انسانی كه محبت و دلبستگی، تمام قلبش را آن چنان پر كرده كه از جمیع فضایل معنوی دور می ماند به هیچ یك از كمالات نفسانی (شجاعت، عفت، سخاوت، عدالت) متصف نمی شود زیرا حق بینی و حق جویی، توحید در اسما و صفات و افعال به طور ذاتی با محبت دنیا در تضاد است. طمانینه نفس، سكونت خاطر، استراحت قلب كه روح سعادت دو دنیاست با محبت دنیا حاصل نمی گردد; عطوفت، رحمت، مواصلت، مودت، محبت حقیقی با محبت دنیا مغایرت دارد. [ خمینی آداب الصلوة: 49]

 

یكی دیگر از زیانهای حب دنیا این است كه به هنگام مرگ به دلیل انس و علاقه شدید به زندگی، غضبناك بر خدا وارد می گردد زیرا او را عامل جدایی میان او و مطلوبات و محبوبانش می پندارد و چقدر وحشتناك است كه انسان نسبت به ولی نعمت خود خشمگین و غضبناك باشد.

 

نتیجه محبت به دنیا را می توان در چهار بند زیر خلاصه نمود:

 

1) انسان را از مردن خائف می كند (زیرا دل بریدن از تعلقات دشوار است) .

 

2) انسان را از ریاضات شرعیه و عبادات و مناسك باز می دارد.

 

3) جنبه طبیعی انسان را تقویت می نماید.

 

4) اراده انسان را تضعیف می كند[ خمینی 1377: 124 - 125].

 

محبت نوع دوم، محبت الهی است كه از دیدگاه امام چنین محبتی به پاكان و خالصان ارزانی می شود. كسانی كه افق نگاه خود را از طبیعت محسوس بركنده و محبوب را در عمق جان خود حس كرده اند. متعلق محبت اینان امور مجرد و جلوه های متعالی محبوب است، چنین محبی به سایه و جلوه محبوب دلخوش است و در هر پدیده ای محبوب خود را حاضر و ناظر می بیند. (21) و قبل از شنیدن هر صدایی صدای معشوق خود را می شنود. هرگز امور محسوس و زودگذر او را به سوی خود نمی كشند و از محبت به آنها دریغ ندارد. آنها را چون سایه و مظهر محبوبند، دوست می دارد. محبت چنین محبی، خداگونه است. هرگز از انسانها كینه به دل نمی گیرد و بدیهای آنها را به خوبی پاسخ می گوید زیرا از محبوب خود آموخته است بدی را با خوبی پاسخ گفتن كار محبان و كریمان است.

 

سایه محبوب، آرام بخش دل غمدیده چنین محبی است: «آرام ما به سایه سرو روان ماست » [خمینی 1374: 55].

 

چنین عاشقی هرگز از عذاب دوزخ نیز نمی نالد بلكه فراق محبوب را جانكاه می بیند (22) و حتی جفای محبوب را چون لطفش به جان می خرد. «هر جفا از تو به من رفت به نت بخرم » .

 

و صریح می گوید:

 

گر كشی یا بنوازی ای دوست

 

عاشقم، یار وفادار توام

 

[خمینی 1374: 135]

 

چنین محبی از همه نعمتهای دنیوی و اخروی فقط دیدار یار را طلب می كند و می گوید:

 

با مدعی بگو كه تو و جنت النعیم

 

دیدار یار حاصل سر نهان ماست

 

[خمینی 1374: 55]

 

همین دیدار محبوب او را مست و از خود بیخود می كند و می گوید:

 

تا روی تو را دیدم و دیوانه شدم

 

از هستی و هرچه هست بیگانه شدم

 

بیخود شدم از خویشتن و خویشیها

 

تا مست ز یك جرعه پیمانه شدم

 

[خمینی 1374: 230]

 

و باز تشنه تر شده و می گوید كه طالب دیدار و شنیدن كلام توام، با من سخن بگوی و از من دلسوخته كه بیمار عشق توام عیادت كن:

 

عاشقی سر به گریبانم من

 

مستم و مرده دیدار توام

 

بر سر بستر من پابگذار

 

من دل سوخته بیمار توام

 

عشوه كن، ناز نما، لب بگشا

 

جان من، عاشق گفتار توام

 

[خمینی 1374: 135]

 

چنین عاشقی كمال خود را در فنا و بریدن از دنیا می داند با متخلق شدن به اوصاف محبوب به رنگ او درمی آید فنا را قبله بقا ساخته تا به معشوق حقیقی خویش نائل گردد. به همین دلیل از محبوب، فنای خویش را طلب می كند:

 

از آن می ریز در جامم كه جانم را فنا سازد

 

برون سازد ز هستی هسته نیرنگ و دامم را

 

از آن می ده كه جانم را ز قید خود رها سازد

 

به خود گیرد زمامم را فرو ریزد مقامم را

 

[خمینی 1374: 40]

 

اگرچه او در آغاز به قرب و وصال محبوب می اندیشد ولی چون به مرتبه كمال رسد معنی بر او غالب می گردد. فداكاری، ایثار بر خویشتن بینی چیره می گردد. چنین انسانی از «من » و «ما» فراتر رفته در بحر احدیت غوطه ور می شود نه از عذاب و فراق محبوب بیمناك است نه به نعیم جنت دلخوش، نه خوف می شناسد نه با رجاء آشناست زیرا این دو به زمان ماضی و مستقبل تعلق دارند و او در دریایی غوطه ور است كه در آنجا زمان دخالت ندارند در حقیقت نه متنعم بود به صبح وصال و نه متالم شود به شام فراق با خالق خود به گفتگو می نشیند و می گوید: اگر از دنیا و متعلقات آن گذشته ام اینك فاش می گویم كه به فرشتگان و قصرهای بهشتی تو نیز چشمداشتی ندارم.

 

مده از حور و قصورم خبری

 

جز رخ دوست نظر سوی كسی نیست مرا

 

[خمینی 1374: 41]

 

یا به گفته حافظ:

 

سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض

 

به هوای سر كوی تو برفت از یادم

 

[غزل 317]

 

چنین محبی از مرتبه اطمینان و عرفان به مرتبه شهود و عیان راه یافته و حضرت حق با تجلی فعلی خود - متناسب با مرتبه سالك - به سر قلب او تجلی می كند و او حضور محبوب حقیقی را حس می كند و محبت او الهی می شود[ خمینی 1376: 22].

عشق و هدایت

 

از آنجا كه خدا نهاد همه موجودات را به عشق خود مخمر ساخته است، همه آنان با جذبه الهی متوجه كمال مطلق و عاشق جمیل علی الاطلاقند و برای هر یك از فطریات آنان نوری است كه به واسطه آن طریق وصول به مقصد خود را در می یابند. حضرت امام این واسطه ها را نار و نور تعبیر می كنند و یكی را «براق عروج » و دیگری را «رفرف وصول » می دانند و بر این باورند كه ممكن است رفرف و براق حضرت ختمی مرتبت، لطیفه این حقیقت و صورت متمثله آن باشد كه از باطن این عالم نازل شده است. هر موجودی به لحاظ تعین و ماهیتش حجابی ظلمانی و به حسب وجود و حقیقتش حجابی نورانی دارد و خداوند با اسم مبارك «هادی » به نار و نور مشتاقان را از حجب ظلمانیه و انیات نورانیه نجات بخشیده و در جوار خود جای می دهد [خمینی آداب الصلوة: 288].

 

سپس می فرمایند هدایت دارای ده مرتبه است (23) كه به حسب سیر سایرین و مراتب سلوك سالكین تفاوت پیدا می كند و هر كدام دو طرف افراط و تفریط یا علو و تقصیر دارند. در تبیین این مراتب، رستگاری در پرتو نور محبت از درجات عالی هدایت محسوب شده است. پس از آن، هدایت به نور ولایت و سپس تجرید و توحید قرار دارد، كه آخرین سیر سالك الی الله است. [خمینی آداب الصلوة: 289 - 292]. نقش آفرینی محبت تا بدان حد است كه قطره را به دریا و ذره را به آفتاب می پیوندد.

 

ذره ای نیست كه از لطف تو هامون نبود

 

قطره ای نیست كه از مهر تو دریا نشود

 

[خمینی 1374: 112]

 

پس عشق بهترین هدایتگر انسان بلكه كل موجودات به سوی كمال لایقشان است و امام تا آن حد به معجزه عشق ایمان داشت:

 

خواست از فردوس بیرونم كند خوارم كند

 

عشق پیدا گشت و از ملك و ملك پران نمود

 

[خمینی 1374: 115]

 

از این رو «جرعه گیران از خود بی خبر» فانیان به حق رسیده، عاشقان به جوار محبوب راه یافته بهترین هادیان طریقند (24) [ خمینی 1374: 40] و انسان را از دریای عدم به اقیانوس وجود رهنمون می سازند; این هادیان، دل از كف دادگانی اند كه با نار عشق به فنا راه یافته اند.

 

زیرا اینان مظهر تام و تمام جمیع اسمای الهی اند از وجهه ربوبیشان با عالم قدس ارتباط و بر كل كائنات اشراف دارند و خداگونه در پی هدایت انسانهایند و از جنبه جسمانیشان با انسانها مرتبطند و فیض و نور الهی را به آنان می رسانند. پس محبت مهمترین واسطه ای است كه انسان را از هر گونه كثرت طلبی و شرك رها می سازد و به توحید رهنمون می شود. شاید قنطره بودن عشق مجازی همین باشد كه انسان دل بركندن از غیر محبوب را اول در مرحله حس تجربه می كند، از فردیت خود رها می شود و از دغدغه و تشتت خاطر به در می آید و فقط به معشوق می اندیشد. خودخواهی فدای محبوب طلبی می شود. از این جهت برای چنین عاشقی با چنین تجربه ای شناخت محبوب حقیقی خود امكان پذیرتر می شود و می تواند خواسته های او را بر خواسته های خود ترجیح دهد.

 

چنین محبی به مقام تسلیم و استغراق در محبوب می رسد و رابطه عاشقانه میان خود و خدای خویش را حس می كند. چنین انسانی جلوه گاه لاهوت در ناسوت است و مظهر ربوبیت حضرت حق در لباس بشریت، همواره خدا را سپاس می گوید:

 

بنده عشق مسیحا دم آن دلدارم

 

كه به یمن قدمش هستی من دود نمود

 

[خمینی 1374: 114]

عشق و عبادت

 

عبادت در لغت به معنای غایت خضوع و تذلل است و چون نهایت مرتبه خضوع است، می باید در مورد كسی تحقق یابد كه اعلی مرتبه وجود و بالاترین مرتبه انعام و احسان را داراست. از این جهت عبادت جز در مورد حق تعالی شرك محسوب می شود[ خمینی آداب الصلوة: 284].

 

امام عبادت را ثنای معبود[ خمینی 1375: 434] می نامند و دعا را فراخواندن محبوب و عملی عاشقانه توصیف می كنند، زیرا عاشق به دنبال بهانه است تا محبوب خود را بخواند و با او لب به سخن بگشاید و در برابر او اظهار تضرع و تخشع كند بخصوص اگر محبوب، خود چنین خواسته باشد بدیهی است اینگونه عبادت به مراتب معرفت و درجه سلوك سالكان مرتبط می شود. محیی الدین در فص شیثی به انواع دعاها اشاره می كند و چون می توان در انواع دعا میان آرای امام و نظریات شیخ، سنجش و مقایسه ای داشت نخست نظریات محیی الدین را در این باب ذكر كرده و سپس به انواع دعا از دیدگاه امام می پردازیم. محیی الدین در ابتدا درخواست كنندگان را دو گروه می نامد و می نویسد: دسته اول كسانی اند كه استعجال طبیعی، آنان را به دعا فرامی خواند ولی دسته دوم از روی احتیاط، خدای خود را می خوانند و بر این باورند كه برخی از مقدرات آنها با سؤال و درخواست داده خواهد شد، اینان از حقیقت امر و سر قدر آگاه نیستند - چنین دریافتی از پیچیده ترین معرفتهاست - و معتقدند اگر از برخورداری نعمتی محروم بودند هرگز سؤال و درخواست آن را نداشتند. شیخ این دسته را نیز به دو گروه قابل تقسیم می داند كسانی كه زمان خواستاری خود و استجابت آن را می شناسند و از روی شناخت استعداد و پذیرفتاری حال خود دست به دعا می گشایند و دسته دیگری كه صرفا به دلیل امتثال امر محبوب دعا می كنند و اینان در نظر شیخ بندگان محض حضرت حقند. در جای مناسب لب به دعا باز می كنند و در جای دیگری سكوت را ترجیح می دهند.

 

والسائلون صنفان، صنف بعثه علی السؤال الاستعجال الطبیعی فان الانسان خلق عجولا. والصنف الآخر بعثه علی السؤال لما علم ان ثم امورا عند الله قد سبق العلم بانها لاتنال الا بعد السوال. . . فسؤاله احتیاط لما هو الامر علیه من الامكان: و هو لایعلم ما فی علم الله و لا ما یعطیه استعداده فی القبول، لانه من اغمض المعلومات الوقوف فی كل زمان فرد علی استعداد الشخص فی ذلك الزمان. و لولا ما اعطاء الاستعداد السؤال ما سال. فغایة اهل الحضور الذین لایعلمون مثل هذا. . . فانهم لحضورهم یعلمون ما اعطاهم الحق فی ذلك الزمان و انهم ماقبلوه الا بالاستعداد و هم صنفان: صنف یعلمون من قبولهم استعدادهم، و صنف یعلمون من استعدادهم مایقبلونه. . . و من هذا الصنف من یسال لا للاستعجال و لا للامكان، و انما یسال امتثالا لامر الله. . . فهو العبد المحض. [ ابن عربی 1400 فص شیثی: 59]

 

امام در بیان دعا و انواع آن می نویسد: عموم مردم خدا را می خوانند و این فراخوانی از روی شتابزدگی است و از بیم آنكه مبادا به اهداف خود نرسند در دعا شتابزده عمل می كنند و چون نگران نرسیدن به مقصد و از دست دادن خواسته های دنیایی خویشتنند از طمانینه قلب بی بهره اند از این رو در همه كارهای خویش حتی در خواندن خدای خود عجولند و بدون فوت وقت خواسته خود را خواستارند و این دعای عامه مردم است.

 

اما یك نوع دیگر از دعا، دعای صاحبان حكمت است. اینان نیز به هنگام خواندن خدای خود بر این باورند كه مجاری امور به دست قدرتمند حضرت حق است، خود و افعال و حركت و سكون خو را از او می دانند و معتقدند دعا در جریان امور دخالت داشته و برخی از قضاهای الهی وابسته به دعاست. به همین دلیل دعا را واسطه رسیدن مطلوب و مقصود خویش می دانند.

 

بالاخره به دعای اصحاب معارف و محبان الهی اشاره می كنند و می نویسند كه: اینان ندای «ادعونی » محبوب را امتثال می كنند زیرا هیچ گونه خواسته ای جز خواسته محبوب ندارند، وابستگانی هستند كه از خود به در آمده و آنچه را جانان پسندد خواهانند. دعای اینان گفتگو با محبوب در خلوت خویش است. هرگز لذت گفتگوی با محبوب و ذكر و فكر او را وسیله اجابت خواسته های خود نمی دانند و محبوب مطلق را فدای حاجات خویش نمی كنند و این امر را بزرگترین خطا می دانند. اینان از دعا، انس با حق تعالی را طلب می كنند و هرچه می خواهند برای آن است كه باب مراوده با دوست باز شود و بر این باورند كه «در دل دوست به هر حیله رهی باید كرد» . امام به گوشه ای از دعای عاشق واصل حضرت علی (ع) به هنگام گفتگو با محبوب اشاره می كنند كه بیان كننده خوف ایشان از فراق محبوب است نه از عذاب و سوزش آتش «فهبنی یا الهی و سیدی و مولای و ربی صبرت علی عذابك فكیف اصبر علی فراقك » [ دعای كمیل].

 

عارف عاشق و عاشقان جمال ازلی، بهشت را نیز چون دار كرامت است، خواهانند و این حاصل معرفت تام و تمامی است كه نسبت به محبوب دارند. اما با این حال خود را از تصرفات نفس مصون نمی دانند، از این رو در مقام دعا می گویند: پروردگارا! حجاب خودخواهی و خودبینی، ما را از وصول به بارگاه تو بازداشته و دل ما را از محبوب مطلق منصرف نموده، تو خود این حجاب را به دست قدرت خود بردار.

 

بینی و بینك انی یناز عنی

 

فارفع بلطفك انیی من البین (25)

 

[حلاج 1378: 90]

 

امام معتقدند كه وصال به محبوب مطلق غایت آمال اولیا و منتهای آرزوی اصحاب معرفت و ارباب قلوب بلكه قرة العین سید رسل است[ خمینی آداب الصلوة: 5] و نماز را واسطه چنین اتصالی می دانند و طبیعی است قبله چنین عابدی ابروی محبوب باشد.

 

ابروی تو قبله نمازم باشد

 

یاد تو گره گشای رازم باشد

 

[خمینی 1374: 204]

 

پس نماز، بیان نیازمندی سالكی است كه در سلوك و الی الله است. امام اهمیت نماز را در عبادات همانند مقام انسان كامل در میان موجودات می دانند كه هم كاملترین و هم واسطه فیض و استكمال موجودات می باشد [خمینی آداب الصلوة: 45] از منظر ایشان در نماز، حقیقت تواضع و تخشع ظهور می یابد و انسانی كه از خود هجرت كرده و طالب لقای محبوب است به آرزوی خود دست می یازد. از این رو نماز را «معراج المؤمن » می خوانند كه نبی اكرم (ص) قرة العین خود را در صلات دانسته اند.

 

به تعبیر امام اگر عاشقی به انس قلبی با محبوب نائل آید در همین دنیا از لذت دیدار و لقای محبوب بهره مند می شود[ خمینی آداب الصلوة: 1374 14]. و همچنین می افزایند چنین امری تحقق نمی یابد مگر به مدد عبادت و چون این دیدار میسر شد; محبوب، مشهود می گردد و چنین مشاهده ای محب را به یقین و اطمینان می رساند [خمینی آداب الصلوة: 65]. در پی چنین طمانینه ای است كه مراوده با حضرت محبوب ممكن می گردد [خمینی 1374: 74]. و بدین جهت است كه شهید و جهادگر راه خدا به مقام معاشقه با محبوب نائل می آید (26) [ خمینی آداب الصلوة: 86 ]و در جوار محبوب متنعم می گردد. شهدا در قهقهه مستانه شان و در شادی وصولشان عند ربهم یرزقونند. (27) چنین نمازگزاری، عاشقی می شود كه عبادت محبوب مطلق و مناجات با او را تكلیف نمی داند و لذت چنین كاری را با تمام هستی معاوضه نخواهد كرد[ خمینی 1376: 63]. عبادت چنین عاشقی، از روی شوق و محبت انجام می گیرد و پیامبر اكرم (ص) به برتری این دسته از مردم چنین اشاره می كنند كه «افضل الناس من عشق العبادة فعانقها و احبها بقلبه » . (28) از دیدگاه امام قلوبی كه مملو از عشق به حضرت حقند و شوق و جذبه بر آنان غلبه دارد با قدم عشق در محضر انس حضرت محبوب وارد می شوند و به تعبیر اهل معرفت این همان جذبه غیبیه و ظهور به صفت لطف الهی است كه گهگاه بر اولیای كمل تعلق می گیرد و اینان اگر به نماز می ایستند با همان جذبه غیبیه تا آخر نماز خود را در محضر محبوب حس می كنند و با او معاشقه دارند. در حدیث آمده كه شوق پیامبر اكرم به هنگام نماز فزونی می گرفت و منظور حضرتش از گفتن «ارحنا یا بلال » نیز بیان همان شوق و اشتیاق است[ خمینی آداب الصلوة: 123].

 

اما بر قلوبی كه خوف از محبوب حاكم است، جذبه قهاریت غلبه می كند و آنها را از خود بیخود می سازد، خوف و خشیت دلهای آنان را ذوب می نماید. در این حالت است كه فهم قصور ذاتی و عجز و ناتوانی، آنان را از همه چیز باز می دارد[ خمینی آداب الصلوة: 122] و متصف به دو صفت ظلومیت و جهولیت می شود، ظلومیت به تعبیر امام رسیدن به مقام «لامقامی » و محو ساختن همه تعینات است و جهولیت نیز كه رسیدن به مقام فنای از فناست به دنبال آن حاصل می گردد. در این حالت است كه لب به سخن می گشاید و می سراید:

 

تو دعای منی تو ذكر منی

 

ذكر و فكر و دعا نمی خواهم

 

[خمینی 1374: 160]

 

چنین انسانی به مرحله ای از معرفت نائل می شود كه پس از مشاهده محبوب به مرحله فنا راه یافته، دیگر خود و عبادت و ذكر خود را نیز نمی بیند. در مكتب چنین وارستگانی، دعا و ذكر در مقام شهود و وصال جایگاه ندارد; چنین عاشقی به دنبال قبله برای اعمال عبادی خویش نمی گردد و می گوید:

 

هر طرف رو كنم تویی قبله

 

قبله، قبله نما نمی خواهم

 

همه آفاق روشن از رخ توست

 

ظاهری، جای پا نمی خواهم

 

[خمینی 1374: 160 ]

 

زمان وصال چنین عاشقانی شب است و «لیلة القدر» را به همین جهت نامگذاری كرده اند; [خمینی آداب الصلوة: 239 ]اما محب الهی، این قدرت را دارد كه روز و شب را در خود محقق سازد و جامع ضدین شود. مگر نه آنكه عرفا قوس نزول را به اعتباری «لیلة القدر محمدی » و قوس صعود را «یوم القیمة احمدی » خوانده و هر دو قوس را همان «حقیقت محمدیه » و فیض اقدس و منبسط نامیده اند. در نگاه وحدت بین آنان عالم، بیش از یك شب و روز آن هم شب قدر و روز قیامت نیست و امام از این هم فراتر رفته و بر این باورند كه اگر كسی به درك چنین حقیقتی نائل آید همیشه در «لیلة القدر» و «یوم القیمه » است و جامع هر دو منزلت می باشد[ خمینی 1376: 62].

ویژگیهای محب

 

عشق موهبتی است الهی كه همه موجودات به تناسب مرتبه وجودی خویش از آن بهره مندند، (29) [خمینی 1373: 240] «ذره ای نیست در عالم كه در آن عشقی نیست » [ خمینی 1374: 65].

 

همه كائنات محبند و به دنبال محبوب خود در حركت و چنانچه در بخشهای دیگر متذكر شدیم حركت كلی نظام هستی، حركت حبیه است (30) [ابن عربی 1400 فص موسوی: 203] هرچند در برخی از انسانها این محبت از مسیر اصلی خود منحرف شده و متعلق حقیقی حبت خود را نشناخته و آن را در طبیعت و موجودات مقید جستجو می كنند. ما در این بخش از شیفتگانی سخن می گوییم كه آگاهانه به محبوب خود عشق ورزیده و دل در گرو او نهاده و در پی او روانند. عشق چون آتشی به جانشان افتاده و از نقص، كدورت، خودبینی و خودخواهی پاك و پیراسته شان كرده است، منظور نظر این محبان تنها محبوب و خواسته های اوست و چون هرچه دارند به پای محبوب می ریزند; معبود آنان نیز در عوض، حیاتی جاویدان و پرفروغ به آنان ارزانی می دارد و اینان به بركت عشق پاك و پیراسته خود سفری زیبا و پر معنا از عالم «لا» (نفی خود و انیت خود و هرگونه شرك) آغاز كرده و تا به آستانه «الا الله » پیش می روند و به بارگاه محبوب راه می یابند و حقیقت كریمه شریفه «لا اله الا الله » را تجربه می كنند. این عاشقان شیفته جمال محبوب، با اختیار و اراده، فنای خویشتن را در حق طلب می كنند و بر این باورند كه با رفع موانع و ایجاد مقتضی باید به پیشگاه او بار یابند و این مهم جز با زهد و ریاضت و تزكیه و تهذیب حاصل شدنی نیست. به همین جهت محب، وارسته از خود گذشته ای است كه جز به محبوب و خواسته های او توجه ندارد، از دیدگاه او دنیا و آنچه در آن است در حكم معبری است كه باید از آن عبور كند تا به لقا و دیدار محبوب دست یازد. محب، حكیمی است كه عالی را در پای دانی قربانی نمی كند و محب انسان كاملی است كه تخلق به اخلاق الهی را هدف اصلی خود دانسته و به دنبال مظهریت تام و تمام حضرت ربوبی است، چنین عارفی به عنوان واسطه فیض و استكمال موجودات، مهربانانه به همه كائنات عشق می ورزد و جمال محبوب را در همگان تماشا می كند، مقامات عالی عرفانی را یكی بعد از دیگری پشت سر می گذارد تا به مقام فنا و استغراق در محبوب برسد.

 

از بركت عشق، از فردیت خود رها می شود و به كل هستی متصل. این انسان از منظر امام انسان كامل یا ولی مطلق است كه واسطة العقد و مجرای فیض و حلقه پیوند خدا و خلق و دستگیر و راهبر مردمان است، جمال و جلال الهی در او تجلی یافته و از وجهه ربوبی به عالم قدس پیوسته و بر كل كائنات اشراف و احاطه دارد و از جنبه جسمانی نیز با پدیده های نظام آفرینش مرتبط است و فیوض الهی را به آنان می رساند. بر چنین انسانی دریچه ای از حقایق هستی گشوده شده و او جلوه گاه لاهوت در ناسوت می شود، صاحب سر الهی و نماینده خدا در زمین می گردد:

 

چنین مجذوبانی كه عاشق و دلباخته حسن ازلند و از جام محبت سرمست و از پیمانه الست بیخودند، از هر دو جهان رسته و چشم از اقالیم وجود بسته و به عز قدس جمال الله پیوسته اند، برای آنها دوام حضور است و لحظه ای از ذكر و فكر و مشاهدت و مراقبت مهجور نیستند[ خمینی آداب الصلوة: 108].

 

امام، عنوان محب حقیقی را به كسی اطلاق می كنند كه ندای محبوب «فاخلع نعلیك انك بالواد المقدس طوی » (31) [طه: 12 ] را پیوسته در گوش دارد و می داند وادی عشق، وادی مخلصان و مقدسان است و با دلبستگی به غیر، ناسازگار «هان اگر خیال ورود در وادی عشق و محبت - كه وادی مقدسین و مخلصین است - داری با محبت دیگران نتوان در آن قدم نهاد» [ خمینی 1377: 255 ]زیرا:

 

عاشقانند در آن خانه همه بی سر و پا

 

سروپایی اگرت هست در آن پانگذار

 

یا:

 

گر نداری سر عشاق و ندانی ره عشق

 

سر خود گیر و ره عشق به رهوار سپار

 

[خمینی 1374: 124]

 

محب حقیقی حجابها را دریده و بر سر راه خود هیچ گونه مانع ملكی و ملكوتی نمی بیند و تنها به سرنهادن در آستان محبوب می اندیشد:

 

عاشق روی تو حسرت زده اندر طلب است

 

سرنهادن به سر كوی تو فتوای من است

 

[خمینی 1374: 59]

 

این دوستدار خدا از دیدگاه امام، انسان كاملی است كه سر سلسله كلیدهای خزاین الهی و گنجینه های پنهانی است عین ثابت او با اعیان همه موجودات معیت قیومی دارد «فالعین الثابت للانسان الكامل اول ظهور فی نشاة الاعیان الثابته و مفتاح مفاتیح سایر الخزائن الالهیه و الكنوز المخفیه الربانیه بواسطة الحب الذاتی فی الحضرة الالوهیه. [ خمینی 1372: 30]. «فهی مع كل الاعیان معیة قیومیة » [ خمینی 1372: 35].

 

استغراق در بحر كمال حضرت حق و فنا در ذات مقدسش جز به طفیل و تبعیت از او كه عالم بالله و عارف به معارف الهیه است برای هیچ كس امكان پذیر نیست[ خمینی 1375: 418] و هیچ فردی اجازه تصرف در زمین بدون اذن و امر او را ندارد[ خمینی آداب الصلوة: 107] چنین كسی ولی امر و مالك جمیع ممالك وجود و مدارج غیب و شهود است. این عاشق حقیقی واسطه میان حق و خلق است، رابط میان حضرت وحدت محض و ساحت كثرت تفصیلی است بلكه هم واسطه در اصل وجود است «رحمت رحمانیه » و هم تكمیل و تكامل موجود كه آنها را به كمال لایقشان می رساند - رحمت رحیمیه - امام از این هم فراتر رفته و بر این باورند كه اینان خود اسم اعظم الهی اند و دو نام رحمن و رحیم تابع این اسم اعظم است و به وسیله اینان دایره وجود آغاز و پایان می پذیرد. «فبهم یتم دائرة الوجود و یظهر الغیب و الشهود و یجری بالفیض فی النزول و الصعود» [ خمینی 1372: 178].

 

برای اینان نه كثرت حجاب وحدت است و نه وحدت حجاب كثرت. «فهم فی اعلی مرتبة التوحید و التقدیس و اجل مقامات التكثیر و لم یكن التكثیر حجابا لهم عن التوحید و لاالتوحید عن التكثیر لقوة سلوكهم » [ خمینی 1372: 111].

 

اینان ره یافتگانی اند كه فانی در محبوب و همواره به تذلل و عبودیت سرافراز تا آنجا كه نفس خود را از هر تعلقی آزاد و پاك و پیراسته كرده اند و حتی وقتی فرشته وحی به دیدارشان می آید ابراهیم وار در پاسخ به سؤال او كه می پرسد آیا نیازی دارد؟ می گویند[ خمینی 1377: 127] «الیك فلا» [ مجلسی 1362 ج 1: 38 ]زیرا این دسته از عاشقان از جام محبت دوست نوشیده و از آب زندگانی وصال او به زندگی رسیده اند هر دو عالم را لایق دشمن دانند.

 

آن شقایق عاشق است و التفات یار دیده

 

روی از این رو نیم دارد سرخ و نیمی ارغوانی

 

[خمینی 1374: 264]

 

چنین دلباختگانی مورد توجه حضرت محبوبند:

 

برخیز مطربا كه طرب آرزوی ماست

 

چشم خراب یار وفادار سوی ماست

 

[خمینی 1374: 56]

 

اینان به مرحله ای در عشق می رسند كه اعمال خود را ناچیز و در خور مقام محبوب نمی پندارند و می گویند:

 

هركسی از گنهش پوزش و بخشش طلبد

 

دوست در طاعت من غافر و تواب من است

 

[خمینی 1374: 57]

 

این شیفتگان مجذوب محضند و به همه كائنات از آن جهت كه آفریده محبوبند دل می بندند و اگرچه از تماشای زیباییهای عالم به نشاط می آیند و زشتیهای عالم طبیعت خاطرشان را مكدر می سازد كه حدیث «لیغان علی قلبی » حضرت خاتم (ص) مؤید همین گفتار است، [ خمینی 1377: 127] اما به هر حال انسان عاشق، جمال محبوب را در همه آیینه ها تماشا می كند و نگاه استقلالی اش متوجه به محبوب است. او مجذوب مطلقی است كه به هیچ چیز و هیچ كس جز حضرت معبود نمی اندیشد، عالمی فراتر از دیگران دارد، لذت و الم، نعمت و نقمت، رحمت و زحمت، وصل و هجر از دیدگاه او با همه تشخصش یكسان است.

 

گر دور كنی یا بپذیری ما را

 

در كوی غم تو پایداریم همه

 

[خمینی 1374: 240]

 

چنین عاشقی برخلاف عابد برای حضور در محضر محبوب جز یاد روی و موی محبوب آدابی نمی شناسد و در پی ترتیب مقدمات و رعایت آداب و عادات نیست[ خمینی 1376: 11].

 

او تب و تاب و راز و رمز عشق را در تاب گیسوی یار می بیند.

 

اهل دل را به نیایش اگر آدابی هست

 

یاد دیدار رخ و موی تو آداب من است

 

و یا:

 

خم ابروی كجت قبله محراب من است

 

تاب گیسوی تو خود راز تب و تاب من است

 

[خمینی 1374: 57]

 

امام محب حقیقی و شیفته راستین را ائمه هدی می دانند و در برتری چنین انسانهای كاملی كه از افقی والاتر به هستی می نگرد، می نویسند این فضیلت و برتری تنها برتری اعتباری و تشریفاتی نیست بلكه برتری وجودی و كمالی است كه احاطه تام و تمام و سلطنت و چیرگی بر همگان دارد و به تعبیر محیی الدین انسان كامل انسان العین عالم وجود است.

 

«والكلمة الفاصلة الجامعه، قیام العالم بوجوده، فهو من العالم كفص الخاتم من الخاتم. . . و سماه من اجل هذا، لانه تعالی الحافظ به خلقه كما یحفظ الختم الخزائن، فمادام ختم الملك علیه لایجسر احد علی فتحها الا باذنه فاستخلفه فی حفظ الملك فلایزال العالم محفوظا مادام فیه هذا الانسان الكامل » [ ابن عربی 1400 فص آدمی: 50].

 

از نظر امام نیز عالم غیب و شهادت در گرو این انسان كامل است و حتی معاد همه موجودات به واسطه او انجام می گیرد[ خمینی آداب الصلوة: 131] كه «كما بداكم [ اعراف: 29] و «بكم فتح الله و بكم یختم الله » (33) [ ابن بابویه ج 2: 272; زیارت جامعه كبیره ]حضرت امام (س) جمله شگفت انگیزی راجع به دلباختگان و به وحدت رسیدگان دارند و آن اینكه:

 

«و جاء لهم فی هذا العالم الكتاب من الله العزیز الذی اخبر عنه رسول الله (ص) علی ما نقل. . . من الحی القیوم الذی لایموت الی الحی القیوم الذی لایموت و اما بعد فانی اقول للشی ء كن فیكون و قد جعلتك تقول للشی ء كن فیكون » (34) [ خمینی 1372: 111].

 

و به تعبیر حاج ملاهادی سبزواری:

 

نه همین اهل زمین را همه باب اللهیم

 

نه فلك در دورانند به دور سر ما

ویژگی محبوب

 

وقتی سخن از محبت می رود مثلثی تصور می شود كه دو راس دیگرش محب و محبوب است و چون محبت جز به محبوب تعلق نمی گیرد و كسی جز محب شناسای این موهبت الهی نخواهد بود; برای درك هرچه بیشتر و تمامتر آن، شناخت محب و محبوب ضروری می نماید لذا در بخش پایانی این نوشتار به تفسیر و تبیین محبوب در نظر ایشان می پردازم.

 

امام راز خلقت و عامل پیدایی جهان هستی را بر مبنای حب ذاتی حضرت حق تفسیر و تبیین نموده و علم و حب را از صفات حقیقی ذات اضافه (35) می دانند و بر این باورند همان گونه كه علم را معلومی لازم است، حب را محبوبی و همان گونه كه معلوم عبارت از چیزی است كه علم به آن تعلق می یابد نه به علم به معلوم، در اینجا نیز محبوب عبارت است از آن چیزی كه متعلق محبت باشد نه متعلق حب محب «المحبوب ما تعلق به الحب لاما تعلق بحبه المحب » [ خمینی 1362: 105 - 106] امام محبوب را كنز مخفی - ذات حضرت حق می دانند و از آنجا كه در این ساحت حب و محب و محبوب یگانه اند خدا خود عاشق به ذات و فاعل بالحب است[ خمینی 1362: 47] و خواستار و ظهوربخش كمالات و جلوات ذاتی خود می باشد.

 

پس در این نگاه محبوب حقیقتی عام و گسترده است كه در همه پدیده ها و در تمام شئون هستی جاری و ساری است و با به جلوه در آمدن نظام هستی متحقق می شود امام این نكته را در قالب شعر این چنین بیان می دارند:

 

سر است و هر آنچه هست اندر دو جهان

 

از جلوه نور روی او فاش بود

 

[خمینی 1374: 213]

 

و این مضمونی است كه حافظ نیز به آن اشاره كرده:

 

این همه عكس می و نقش مخالف كه نمود

 

یك فروغ رخ ساقی است كه در جام افتاد

 

بدین سان نظام آفرینش سایه و مظهر آن حقیقتند و رابطه ای عاشقانه میان آنان حكمفرماست و این مطلبی است كه در مصباح الهدایه امام تحت عنوان خلافت و ولایت می خوانیم: خلافتی كه به انسان ارزانی شده و درباره قدر و منزلت آن سخن بسیار رفته است «حقیقت ولایت » [ 1372: 74] است حقیقتی كه به معنای قرب، تصرف، نیابت، محبوبیت است همه و همه تعابیری از همان حقیقت ساری در موجودات است كه دیگر مراتب وجود ظل و سایه اویند و به تعبیر شاعرانه:

 

كیهان طلایه دارت و خورشید سایه ات

 

گیسوی حور خیمه ناز تو را طناب

 

[خمینی 1374: 47]

 

در این نگاه، «غایت آمال و نهایت حركات و منتهای اشتیاقات و مرجع موجودات و معشوق كائنات و محبوب عشاق و مطلوب مجذوبین، ذات مقدس است[ خمینی 1376: 91].

 

عالم و جاهل و زاهد همه شیدای تواند

 

این نه تنها رقم سر سویدای من است

 

[خمینی 1374: 59]

 

اما همه انسانها توان درك این حقیقت و شناخت محبوب ساری در هستی یا هستی به جلوه در آمده را ندارند و امام این عدم آگاهی را در حجاب فطرت جستجو می كنند. از این رو طالب حقیقت را فرامی خوانند كه با قدم معرفت به خرق حجب بپردازد [خمینی 1376: 91] تا بدین طریق محبوب فطرت كه مطلق و تام است، شناخته شود [خمینی 1377: 81].

 

در این نگاه متعلق عشق، امور محدود و جزئی نیست بلكه عشقی كه در نهاد بشر سرشته شده است از محدودیت گریزان است و آگاهی به این مطلب، مقدمه محبت می شود پس محبت ریشه در آگاهی دارد و درخت آگاهی میوه ای به نام محبت به بار می آورد. پس اگر محبوب پرده نشینی است كه از فرط ظهور پنهان است:

 

ای خوب رخ كه پرده نشینی و بی حجاب

 

ای صد هزار جلوه گر و باز در نقاب

 

[خمینی 1374: 47]

 

یا من هو اختفی لفرط نوره

 

الظاهر الباطن فی ظهوره

 

[سبزواری 1376: 5]

 

ولی باید دانست مستوری و پنهان بودن او به مراتب وجود انسان مرتبط می شود و انسان طالب با خودآگاهی می تواند حقیقت گمشده و پنهان آشكار خود را ببیند.

 

عیب از ماست اگر دوست زما مستور است

 

دیده بگشای كه بینی همه عالم طور است

 

[خمینی 1374: 52]

 

والا معشوق همواره در دیده و دل عاشق است.

 

از دیده عاشقان نهان كی بودی

 

فرزانه من جدا ز جان كی بودی

 

[خمینی 1374: 231]

 

گاهی محبوب به دریای جمال تشبیه می شود كه پیوسته زیبا و خروشان و موج آفرین است [خمینی 1374: 40]. به خود نازیدن شیوه محبوب و طالب دیدار بودن وصف عاشق دلباخته است.

 

پرده بردار ز رخ چهره گشا ناز بس است

 

عاشق سوخته را دیدن رویت هوس است

 

خوبرویان جهان در نگاه امام در برابر محبوب و جمال مطلق به خسی بر دریای بیكران تشبیه شده اند [خمینی 1374: 53 ]و زلف محبوب كه راز كثرت است به دامی می ماند كه عاشق را در خود به بند می كشد و خال لب محبوب نیز به دانه ای همانند می شود كه محب دلباخته را به خود جذب كرده و او را در وادی كثرات اسیر می نماید (36) [ خمینی 1374: 61 ] و البته این محبوب آن چنان مطلق است كه هیچ دستی جز بر سر خوان او دراز نمی گردد.

 

هیج دستی نشود جز بر سر خوان تو دراز

 

كس نجوید به جهان جز اثر پای ترا

 

[خمینی 1374: 42]

 

محبوب محبوب، محبوب است

 

این مطلبی است كه صاحبان محبت بر آن اتفاق نظر دارند و امام دریافت این حقیقت را ویژه كسانی می دانند كه از «كاس عشق جرعه ای نوشیده اند» در آن حالت است كه هرچه از محبوب برسد از آنجا كه محبوب محبوب است، محبوب است:

 

زهر از قبل تو نوشداروست

 

فحش از دهن تو طیبات است

 

[سعدی]

 

امام سپس به داستانی اشاره می كند كه حضرت موسی (ع) از خدای خود می خواهد كه محبوبترین و عابدترین بنده اش را به او بنمایاند. خداوند او را به قریه ای فرامی خواند، موسی در آنجا برده مفلوك و زمینگیری را می یابد، جبرییل عرض می كند یا كلیم الله این همان فردی است كه خواهان دیدارش بودی، موسی باب آزمایش را می گشاید و به چشمان او اشاره می كند تا فرو ریزند و چنین می شود. مرد در مقابل چنین اتفاقی لب به سخن می گشاید و می گوید: خداوندا مرا از نعمت چشم برخوردار نمودی تا هر وقت خواستی بازستانی. حضرت موسی (ع) می گوید: ای بنده خدا من می توانم حاجت تو را هرچه باشد برآورم، چشمان تو را به تو بازگردانم و دردهای تو را شفا بخشم، ولی او در جواب می گوید: هیچ یك از آنان را نمی خواهم زیرا آنچه او برای من می خواهد نزد من محبوبتر است از چیزی كه خود برمی گزینم [خمینی 1377: 177].

 

انواع محبوب

 

همه پدیده ها، محبوب حضرت عشقند و خداوند با محبت خاص به هدایت آنان مشغول است و در هیچ لحظه ای از نگاه به آن دریغ نمی ورزد; زیرا هدایت در نگاه امام بدون نایت خاص تحقق یافتنی نیست[ خمینی آداب الصلوة: 322] اما عده ای از این محبت فراگیر و دائمی خدا غافلند از این رو می توان محبوبین حضرت حق را به دو قسم آگاه و ناآگاه تقسیم كرد و عارفان و آگاهان را نیز دوگانه دانست:

 

دسته اول، محبوبینی كه سفر الی الله را به اتمام رسانده و در مقام جذبه و فنا باقی می مانند. اینان همان محبوبانی اند كه خدا درباره شان می فرماید «اولیایی تحت قبابی لایعرفهم غیری » اینان همواره با محبوب خود سرگرمند، هم محبند و هم محبوب.

 

دسته دوم، محبوبینی كه پس از اتمام سفر به حالت صحو و هوشیاری بازمی گردند، اینان با تجلی فیض اقدس كه بزرگان عرفان سر قدرش می خوانند برای هدایت محرومان و مشتاقان كوی دوست به خود بازگردانده می شوند. اینان محبوبینی هستند كه به زینت و خلعت نبوت مزین می شوند، خداگونه به مردمان عشق می ورزند و كمال و هدایت آنان را خواستارند.

 

این محبوبان با همه عظمتشان شان و جلوه ای از محبوب مطلقند و انسان را به سوی محبوب حقیقی فرامی خوانند و در توصیف چنین محبوبی كه دلهای همه منتظران به یاد او می تپد. سروده ای دارند كه آن را حسن ختام این مقاله قرار می دهم.

 

حضرت صاحب زمان مشكوة انوار الهی

 

مالك كون و مكان مرآت ذات لامكانی

 

با بقاء ذات مسعودش همه موجود باقی

 

بی لحاظ اقدسش یكدم همه مخلوق فانی

 

و یا:

 

قدش چو سرو بوستان رخش به رنگ ارغوان

 

بویش چو بوی ضیمران جسمش چو برگ یاسمن

 

چشمش چو چشم آهوان، ابروش مانندكمان

 

آب بقایش در دهان مهرش هویدا از جبین

 

رویش چو روز وصل او، گیتی فروز و دلگشا

 

مویش چو شام هجر من، آشفته و پرتاب و چین

 

با این چنین زیبا صنم، باید به بستان زد قدم

 

جان فارغ از هر رنج و غم دل خاكی از هر مهر و كین

والسلام

 

منابع

 

·         ابن بابویه، محمد بن علی. (1377) . عیون اخبار الرضا. مترجم: محمد باقر ساعدی و عبدالحسین رضایی. تهران: اسلامیه. 2 ج.

 

·         ابن سینا. [شیخ الرئیس]. الرسایل.

 

·         ابن العربی، محمد بن علی. [محیی الدین بن عربی]. (1370) . شرح قیصری. تهران: امیركبیر.

 

·         [محیی الدین بن عربی]. (1400) . فصوص الحكم. بیروت: دار الكتاب العربی.

 

·         [محیی الدین بن عربی]. (1418 ق. ) . الفتوحات المكیه. بیروت: دار الاحیاء التراث العربی. چاپ اول.

 

·         الایمان و الكفر.

 

·         بجنوردی، حسن. (بی تا) . منتهی الاصول. قم: مكتبة بصیرتی.

 

·         بجنوردی، محمد. (1379) . علم اصول. تهران: عروج.

 

·         جامی، عبدالرحمن بن احمد. (1373) . لوایح. تصحیح، مقدمه و توضیحات: یان ریشار. تهران: اساطیر.

 

·         حلاج، حسین بن منصور. (1378) . دیوان حلاج. ترجمه و تدوین: لوین ماسینیون. تهران: قصیده.

 

·         خمینی، روح الله. (1373) . تفسیر دعای سحر. ترجمه احمد فهری. تهران: اطلاعات.

 

·          (1374) . دیوان امام - سروده های حضرت امام خمینی. تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.

 

·         - . (1373) . ره عشق، نامه های عارفانه حضرت امام خمینی. تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.

 

·         (1376) . سرالصلوة، معراج السالكین و صلوة العارفین. تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.

 

·         (1375) . شرح چهل حدیث (اربعین حدیث) . تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.

 

·         (1377) . شرح حدیث جنود عقل و جهل. تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.

 

·         (1370) . صحیفه نور. مجموعه رهنمودهای امام خمینی. با مقدمه ای از علی خامنه ای. تهیه و تدوین: مركز مدارك فرهنگی انقلاب اسلامی. تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.

 

·          (1362) . طلب و اراده. ترجمه و شرح احمد فهری. تهران: وزارت فرهنگ و آموزش عالی. انتشارات علمی و فرهنگی.

 

·          (1372) . مصباح الهدایة الی الخلافة و الولایة. (با مقدمه آقای آشتیانی) تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.

 

·         دیلمی، ابوالحسن. عطف الالف المالوف علی الام المعطوف. تصحیح ج - ك - قادیه.

 

·         سبزواری، هادی بن مهدی. (بی تا) . دیوان ملاهادی سبزواری. بی جا: كتابفروشی محمودی.

 

·          (1376) . شرح المنظومه. قم: مكتب الاعلام الاسلامی.

 

·         سعدی، مصلح بن عبدالله. (1366) . كلیات شیخ سعدی. تهران: موسی علمی.

 

·         سهروردی، یحیی بن حبشی. (1366) . مونس العشاق. تهران: مولی.

 

·         صدرالدین شیرازی، محمد ابراهیم. [ملاصدرا]. (1337) . اسفار اربعة. تهران: انتشارات دانشگاه تهران. 2 ج.

 

·         (1316) . الحكمة المتعالیة فی اسفار العقلیه الاربعة. تهران: وزارة الثقافه و الارشاد الاسلامی.

 

·         فیض كاشانی، محمد بن شاه مرتضی. (1379) . علم الیقین فی اصول الدین. مترجم: حسین استاد ولی. تهران: حكمت.

 

·         قشیری، ابوالقاسم. رساله قشیریه.

 

·         كاظمینی. [محقق]. فوائد الاصول.

 

·         كلینی، محمد بن یعقوب. (1413 ق. ) . اصول الكافی. بیروت: دارالاضواء.

 

·         مجلسی، محمد باقر بن محمد تقی. (1362) . بحارالانوار. تهران: دارالكتب الاسلامیه.

 

منابع مقاله:

فصلنامه متین، شماره 10، طباطبایی، فاطمه

 

پی نوشت ها:

 

1) مدیر گروه عرفان اسلامی پژوهشكده امام خمینی و انقلاب اسلامی.

 

2) سهروردی در مونس العشاق، حبة القلب را دانه ای می داند كه باغبان ازل و ابد از انبارخانه «الارواح جنود مجندة » در باغ ملكوت در چمن «قل الروح من امر ربی » نشانده است و به خودی خود آن را تربیت فرماید كه «قلوب العارفین بین اصبعین الرحمن یقلبها كیف یشاء...» و چون مدد آب علم «من الماء كل شی ء حی » با نسیم «ان الله فی ایام دهركم نفحات » از یمن یمین الله بدین حبة القلب برسید صد هزار شاخ و بال روحانی ازو سربرمی زند. پس حبة القلب كه آن را كلمه طیبه خوانند، شجره طیبه شود.

 

3) دیلمی از قول نضر بن شمیل نقل كرده است.

 

4) قال الحسین بن منصور المعروف بالحلاج: العشق نار نور اول نار و كانت (فی) الازل، تتلون بكل لون و تبدو بكل صفة و یلتهب ذاته بذاته و تشعشع صفاته بصفاته متحقق (لا) یجوز الا جوازا من الازل فی الآباد، ینبوعه من الهویه، متقدس عن الانیته، باطن ظاهر ذاته حقیقة الوجود، و ظاهر باطن صفاته الصورة الكامله بالاستتار المنبئی عن الكلیة بالكمال. [دیلمی: 46].

 

5) بزرگان عرفان در تقسیم معرفت قائل به مراحل سه گانه علم الیقین، عین الیقین و حق الیقین اند. [فیض كاشانی 1379 ج 1: 40].

 

6) ما خلقت خلقا هو احب الی منك.»

 

7) فلولا هذه المحبة ما ظهر العالم فی عینه.»

 

8) ندیدم چیزی را مگر آنكه خدا را همراه آن و پیش از آن و در آن دیدم.» [صدرالدین شیرازی 1337 ج 1: 117; فیض كاشانی 1379 ج 1: 49; كلمات مكنونه: 3].

 

9) هرچیز به تو رسد از جانب خداست و هر بدی به تو برسد از جانب تو است.»

 

10) به تعبیر جامی:

 

در ملك فنا منم به استغنا فرد

 

با من دگری را نرسد صلح و نبرد

 

عاشق خود و معشوق خود و عشق خودم

 

ننشسته ز اغیار به دامانم گرد

 

11) فحب ظهور الذات و معروفیتها حب الذات لا الاشیاء.»

 

12) اشاره به حدیث معروف «خلقت الخلق لكی اعرف ».

 

13) كیفیة تعلق الارادة بها كیفیة تعلقها بالنظام الكیانی بنحو التبعیة و الا...».

 

14) اعلم ان المحبة الالهیة التی بها ظهر الوجود، و هی النسبة الخاصه بین رب الارباب الباعثه لاظهار بنحو التاثر و الافاضه و بنی المربوبین بنحو التاثر و الاستفاضه یختلف حكمها و ظهورها بحسب النشات و القوابل.»

 

15) بزرگان عرفان به تشبیه و تمثیلهایی پرداخته اند از قبیل: آیینه و شخص ناظر، نفس و بدن، سلسله اعداد كه همه از یك حاصل می شود، سایه و صاحب سایه، نقطه و اشكال هندسی، مركب و قلم، رنگین كمان كه در عین بی رنگی هزار رنگ است، خورشید و شیشه های رنگارنگ، آتشگردان، نور و هوا، خورشید و ستارگان، قطره و جام شراب، قطره و دریا، آهن و آتش، موج و دریا، آب و ظرف، هیولی و صور مختلف و... .

 

16) اینان در مقام برهان می گویند، لازمه یا شرط معرفت و محبت، سنخیت است و عشق از سنخیت و هماهنگی دو روح منبعث می شود و از آنجا كه هیچ سنخیتی میان حق و مخلوق وجود ندارد بنابراین رابطه عاشقانه برقرار نخواهد شد. به عبارت دیگر اینان بر این باورند كه خداوند با تمام ذات با مخلوقات خود متباین است و هیچ گونه مناسبتی میان آنها موجود نیست تا محبتی متصور شود و باز در لسان دیگر می گویند محبت نوعی اراده است و به معرفت بستگی دارد و از آنجا كه اراده بنده بر چیزی تعلق می گیرد كه اولا از امور ممكنه باشد ثانیا حادث باشد تا تصرف در آن متصور شود و چون خداوند قدیم است، متعلق اراده بنده نتواند بود و تصرف حادث در قدیم امكان پذیر نیست.

 

17) محیی الدین بن عربی كه در سال 638 - 560 می زیسته است عارفی است كه اصل اصیل وحدت وجود را تبیین كرده است. ابن عربی توانست تجلی صانع در مجالی صنع را با نگرشی وسیع و وضع مصطلحات نوین و ارائه براهین منطقی تقویت كرده و به صورت مكتبی، فلسفی عرفانی درآورد; تفكر او بر عرفا و فلاسفه و شعرای بعد از او تاثیر شگرفی داشته است. [خراسانی; دائرة المعارف بزرگ اسلامی 1370: ج 4: 226-286; جهانگیری].

 

18) اعیان ثابته، صور حقایق اسماء الهی اند.

 

19) الله اسم مستجمع جمیع صفات است.

 

20) در آداب الصلوة به انواع حجب (جسم، نفس، قلب، روح، سر، خفی) اشاره می كنند و راه به درآمدن از این حجب را سلوك علمی و عملی می دانند كه در این صورت چشیدن شیرینی محبت الهی برای سالك طریق حقیقت امكان پذیر می گردد [خمینی آداب الصلوة: 73، 91].

 

21) ما رایت شیئا الا رایت الله قبله وبعده و معه »، منسوب به حضرت علی.» [فیض كاشانی 1379 ج 1: 49].

 

22) كیف اصبر علی فراقك ».

 

23) امام برای هدایت مراتبی قائلند و معتقدند در ضمن شناخت صراط مستقیم، صراط ضالین نیز دریافته می شود و به شرح انواع هدایت می پردازند كه به طور اجمال عبارتند از: 1- هدایت به نور فطرت; 2- هدایت به نور قرآن; 3- هدایت به نور شریعت; 4- هدایت به نور اسلام; 5- هدایت به نور ایمان; 6- هدایت به نور یقین; 7- هدایت به نور عرفان; 8- هدایت به نور محبت; 9- هدایت به نور ولایت; 10- هدایت به نور تجرید و توحید.

 

24) روم در جرگه پیران از خود بی خبر شاید

 

برون سازند از جانم به می افكار خامم را

 

25) میان من و تو انیت من مانع است، پس به لطف خود این انیت را بردار.»

 

26) همیشه نظر می كند به وجه الله.»

 

27) پیام امام هنگام دیدار از خانواده های شهدا و ایثارگران به مناسبت هفته دفاع مقدس، 76/7/1، تهران، جماران[ خمینی: صحیفه نور].

 

28) برترین مردم كسی است كه به عبادت عشق بورزد و آن را در آغوش كشد و به دل دوست بدارد.» [كلینی 1413 ج 3: 131; الایمان و الكفر باب العبادت ح 3].

 

29) در تفسیر «اللهم انی اسئلك من مسائلك باحبها الیك ».

 

30) فان الحركة ابدا انما هی حبیه.»

 

31) پایپوش خویش را بیرون آور كه تو در وادی مقدس طوی می باشی.»

 

32) به همان گونه كه در آغاز آفریدگان باز می گردید.»

 

33) خدا با شما آغاز كرد و با شما پایان می بخشد و بازگشت آفریدگان به سوی شماست. »

 

34) این نامه ای است از زنده پاینده كه هرگز نمی میرد به سوی زنده پاینده ای كه هرگز نخواهد مرد; اما بعد، من چنینم كه وقتی به چیزی بگویم بشو او می شود و تو را نیز چنین كردم كه به هر چیزی كه بگویی بشو خواهد شد.»

 

35) صفات حقیقیه نفسانیه بر دو قسم است یا صفت حقیقی ذات اضافه اند - یعنی آن دسته از اوصافی كه در خارج متعلق دارند، مانند علم - و یا ذات اضافه نیستند - مانند شجاعت، عدالت [بجنوردی ج 2: 20; كاظمینی ج 2: 5; بجنوردی 1379: 223].

 

36) در صید عارفان و ز هستی رمیدگان زلفت چو دام و خال لبت همچو دانه است

 

کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است