این مطلبی که براتون می ذارم توی قسمت خبر سایت دیدم و خیلی برام جالب بود .
«به خاطر شهید مطهری تا قم كه راهی نیست، اگر لازم باشد حاضرم تا شیراز هم بروم» ...
عبارت فوق شاید اولین جملهای بود كه پس از سلام و احوال پرسی با راننده استاد شهید آیت الله مرتضی مطهری در سالهای 1349 تا 1355از زبان وی جاری شد.
آقای غلامرضا كریمی كه اینك در آستانه 60 سالگی عمر خود قرار دارد، ساكن قزوین است، اما با این حال برای انجام مصاحبه، رنج سفر را برای آمدن به قم بر خود هموار كرده و در بعد از ظهر یكی از روزهای آغازین دومین ماه سال میهمان گفتگوی صمیمانه و البته 2 ساعته ما شد.
او هنوز هم پس از گذشت حدود 35 سال از آخرین باری كه راننده استاد شهید مطهری بود، با حالتی حسرت آمیز از آن 6 سال همراه بودن با استاد سخن می گوید و البته بر این نكته تاكید میكند كه روح آن شهید والا مقام را شاهد و ناظر زندگی خود میبیند.
آن چه در ادامه میخوانید چكیده ای خواندنی از این گپ و گفت درباره چگونگی آشنا شدن ایشان با شهید مطهری و ذكر خاطراتی جذاب از سیره زندگانی آن معلم شهید است. توصیه دوستانه ما این است كه مطالعه این گفتگو را از دست ندهید!
* عمر مفید 6 ساله!
با كمال افتخار می گویم آن 6 سالی كه ( از سال 49 تا 55) بنده راننده حاج آقا ( استاد مطهری) بودم بهترین دوره زندگی من بوده است. آن موقع جوانی 19 ساله بودم كه خداوند این توفیق را به من عنایت كرد كه با یكی از بزرگترین مردان معاصر این آب و خاك آشنا شوم.
بعد از گذشت این همه سال آرزوی بزرگ زندگی ام این است كه ای كاش دوباره آن روزها برایم تكرار می شد و این كه هیچ گاه هم تمام نمی شد !
باور كنید احساس و باورم این است كه عمر مفید من همان 6 سالی بود كه در خدمت استاد مطهری بودم.
* بزرگترین معلم همه عمر
از این حیث بدون اغراق باید بگویم، استاد مطهری بزرگترین معلم در طول زندگی ام بود و رفتار صمیمانه و حكیمانه آن بزرگوار با افراد مختلف به ویژه خانواده و فرزندان خود در زندگی من الگویی تمام عیار از نوع مواجهه با افراد به خصوص خویشان و نزدیكان بوده است. اساسا شهید مطهری معلمی بود كه هر كس در حد فهم و درك خود می توانست از كلام و سیره زندگانی ایشان درس های زیادی بگیرد.
* هر دو هفته یكبار به قم میآمدیم
آن چند سالی كه در محضر استاد بودم به خوبی به یاد دارم، هر دو هفته یك بار، روزهای پنجشنبه به قم میآمدیم چرا كه استاد در این روز خاص، جلسات درسی در این شهر مقدس داشت. خب اوایل، كلاسهای ایشان در قم در حوزه برپا میشد، اما به تدریج این جلسات در یكی از مساجد شهر برگزار شد و انصافا هم جمعیت زیادی از درس ایشان بهره لازم میبرد.
معمولا در این یك روزی كه در قم بودیم یا به منزل حاج آقای قرائتی میرفتیم یا در منزل دو روحانی سید كه متاسفانه اسمشان را به یاد ندارم ، سكونت داشتیم.
یكی از ویژگی های برجسته رفتاری شهید مطهری این بود كه ایشان خیلی دوست داشت كه وقتی در قم هستیم حتما به منزل طلبهها برویم و حتی الامكان نیز در منزلی اقامت داشته باشیم كه به دور از تشریفات بوده و ساده و صمیمی باشد. البته استاد در زمانی كه در قم بودیم گاهی به منزل حاج احمد آقا ( فرزند حضرت امام ) و بیت امام (ره) هم سری میزد و جویای احوال می شد.
* صمیمیتی بی نظیر با طلاب
به همین مناسبت لازم است در این جا به نكته ای مهم اشاره كنم و آن این كه حاج آقا (شهید مطهری) عمیقا طلبهها را دوست داشت و به مراتب بیش از دانشگاهیها با طلاب راحت و صمیمی بود. البته ایشان با اقشار مختلف مردم اعم از پزشكان و بازاریان و روحانیون و دانشجویان جلسات و مراوداتی داشت، اما با این همه نوع ارتباط ایشان با طلاب و اهل علم از جنس دیگری بود.
اولین بار كه خدمت ایشان رسیدم بنا بر این بود تا زمانی كه استاد در دانشكده (الهیات دانشگاه تهران) حضور دارد و بعد از آن به منزل مراجعت می نماید، یعنی حول و حوش ساعت 5 بعدازظهر به عنوان راننده در خدمت ایشان باشم، اما به جهت علاقه ای كه به استاد داشتم ، خودم خواستم كه شب را هم در منزل ایشان بمانم و چون آن موقع مجرد بودم از این جهت مشكلی نبود. استاد مطهری هم پس از مشورت با خانواده رضایت دادند كه من در یك اتاقی در كنار پاركینگ منزل بمانم.
استاد به تداوم جلسات انس با اقشار گوناگون مردم اهمیت زیادی می داد. از همین رو صبح های جمعه با پزشكان جلسه داشت و مدتی هم این جلسه درمسجد الجواد(ع) تهران برگزار میشد و تا آن جا كه یادم هست در این جلسه بحث بانكداری اسلامی مطرح میشد. وقتی هم كه این جلسه تمام میشد، بلافاصله به جلسه تفسیر در جایی دیگر میرفتیم.
جلسات تفسیر هر هفته برگزار میشد و چون مكان برگزاری آن هم اطراف منطقه قلهك بود، مخاطب این جلسه عموما بازاریها بودند .البته مدتی كه رژیم شاه با برپایی این جلسات مخالفت میكرد، برحسب اجبار و شرایطی كه وجود داشت، این جلسات به طور مخفیانه در منازل برخی افراد برگزار میشد.
* خستگی ناپذیر و منظم در زندگی
به عنوان كسی كه سالیانی را در محضر استاد مطهری بودم، باید بگویم واقعا خستگی ناپذیری ایشان برای همه ما در آن زمان الگو بود. ایشان اصلا وقت خود را به بطالت نمی گذراند و لذا برای همه اوقات خود برنامه ریزی مناسبی داشت.
بنده از آن جا كه از بچگی پدرم را از دست داده بودم، شهید مطهری برایم حكم پدری مهربان و دلسوز را داشت ، كما این كه انصافا خانواده آن بزرگوار نیز مثل خانواده خودم بود و من با آن ها صمیمیتی خاص را احساس می كردم.
این صمیمیت و انس و الفت به گونه ای بوده كه هنوز هم پس از گذشت 35 سال به منزل ایشان سر میزنم و جویای احوال آنها هستم.
* بزرگ منشی در رفتار استاد
چقدر این مرد بزرگوار و بزرگ منش بود. چه دورانی داشتیم ....( چند لحظه مكث) یادم هست یك بار سرم را از ته زدم و یك كلاه شاپو هم به سرم گذاشتم و عینكی هم زدم. خب جوان بودم دیگر ... اما استاد هیچ چیزی در این باره كه فلانی این چه تیپ و قیافه ای است كه به هم زده ای به من نگفت . بعد خودم به خودم گفتم؛ این چه تیپی بود و خیلی سریع كلاه و عینك را برداشتم.
این را گفتم كه عرض كنم، رفتار استاد این طور بود مستقیم چیزی به كسی نمی گفت، بلكه طوری برخورد داشت كه فرد خودش بداند كدام رفتارش درست است و كدام غلط.
* پیاده روی استاد ترك نمی شد
برنامه روزانه ما این طور بود كه ساعت 5/7 صبح به دانشكده میرفتیم.
ایشان اول صبح همیشه پیاده روی میكرد، به طوری كه گاهی از منزلشان تا خیابان میرداماد كه راه زیادی هم بود پیاده میرفت.
آن گونه كه حاج خانم تعریف میكرد، منزل استاد در سال های اول ازدواجشان در كوچه آبشار بود و بعد كه به قلهك آمدند، آن خانه را به دو نفر معلول داد و نه تنها از اینها اجاره نمی گرفت، بلكه حتی در جلسات تفسیر برای اینها كمكهای مالی جمع می كرد.
* صمیمیت در عین هوشمندی و زیركی
رابطه استاد با نسل جوان بسیار صمیمانه و خودمانی بود. آن موقع خیلی از جوانها میآمدند از ایشان سوال میكردند. یادم هست یك باری كه قم بودیم، یك نفر به ظاهر طلبه وسط جلسه بلند شد و از استاد سوالی كرد به این مضمون، ما برای چی طلبه میشویم آیا فقط به خاطر این كه صرفا امام جماعت مسجدی شویم؟! استاد در آن جا جوابی به این فرد نداد.
برای خود من جای سوال بود كه چرا استاد جوابی نداد . بعد از جلسه در داخل ماشین كه بودیم از ایشان پرسیدم كه چرا جواب این جوان را ندادید ایشان گفت؛ این فرد اصلا طلبه نبود . فكر كنم ایشان این احتمال را میداد كه از نیروهای رژیم باشد. این گونه زیركیها و تیزهوشیهای شهید مطهری در موارد متعددی برای خود من تكرار می شد.
از استاد برای سخنرانی و جلسات پرسش و پاسخ در شهرهای مختلف كشور دعوت به عمل می آمد . گاهی كه به قزوین میرفتیم ، بعضا تا ده شب پشت سر هم در منزل آیت الله باریك بین ( نماینده فعلی مقام معظم رهبری در استان قزوین) می ماندیم. گاهی جلسات استاد در منزل ایشان تا نیمه شب ادامه داشت و جوانها از استاد میپرسیدند این چه وضعیه؟! چرا اوضاع كشور این طور است؟! چرا فلان و بهمان است، خاطرم هست كه استاد مطهری با ملایمت از كنار بحثهای داغ آنها میگذشت و بعد كه من میپرسیدم، چرا جواب آنها را ندادید میگفت؛ خیلی از اینها اصلا دانشجو و طلبه نیستند؛ به این معنی كه احتمال دارد در بین اینها افراد نفوذی رژیم وجود داشته باشد.
ایشان دو بار در دوران قبل از انقلاب به زندان رفت، یادم هست یك بار، 41 روز به طول انجامید . عوامل رژیم هم به تناوب منزل ایشان را میگشتند، ولی استاد خیلی تیزهوش بود و مدركی برایشان باقی نمی گذاشت.
بعد از این كه در سال 55 از دانشكده الهیات بازنشسته شدند، من به وساطت استاد و نیز شهید مفتح استخدام دانشكده شدم و مرد شریفی به نام آقای مدنی - خدایش بیامرزد - مدنی راننده ایشان شد و من دیگر در خدمت استاد نبودم.
* نماز شبی كه ترك نشد!
نظم و پشتكار ایشان هم واقعا خیلی جالب و درس آموز بود، به طوری كه مثلا در ایامی كه مشهد بودیم سر ساعت 3 و نیم به حرم میرفتند. همچنین نماز شب ایشان هیچ گاه ترك نمی شد. شاید برایتان جالب باشد ولو این كه در برخی مسافرتها استاد ساعت 5/1 شب میخوابید، اما سر ساعت 3 بلند میشد و به عبارت دیگر خستگیهای روزانه و دیر خوابیدن هم باعث نمی شد كه نظم ایشان دچار خللی شود.
* یا مطالعه یا نوشتن
در طول روز بیشتر وقت استاد صرف انجام مطالعه میشد. خوابشان در طول شبانه روز بسیار كم بود یا مطالعه میكرد و یا مطلبی چیزی مینوشت.
به علت كثرت كلاس ها ، استاد بعضی روزها از 8 صبح تا 8 شب در دانشكده بود و برای این كه من خسته نشوم به من می گفت: آقای كریمی میتوانی الان بروی و 8 شب بیایی دنبالم.
در طول مسیر رفت و آمد می دیدم كه همواره استاد در حال مطالعه است و به همین خاطر هم سعی میكردم طوری رانندگی كنم كه ایشان اذیت نشوند و بتوانند با آرامش خاطر مطالعه كنند، چرا كه به خوبی میدانستم استاد روی وقت و استفاده مناسب از كم ترین وقت خود، بسیار حساس بودند.
راستش را بخواهید من در طول این 6 سال جرات نمی كردم در هنگام رانندگی تخلفی كنم، چون میدانستم ایشان مخالف است و چندباری هم كه سرعتم بالا بود، میگفت؛ آقای كریمی عجله ای نداریم!
* عصبانیت ایشان را هرگز ندیدم
اصلا برآشفته نمی شد و دعوا نمی كرد و حتی كوچكترین دخالتی هم در مسایل شخصی افراد نمی كرد.
* پرهیز از تشریفات
نكته درس آموز دیگر از سیره استاد، منش ساده زیستانه ایشان بود . چند روز اولی كه راننده ای ایشان شدم یادم هست، وقتی درب ماشین را برایشان باز و بسته میكردم به من گفت؛ آقای كریمی هر كس سوار میشود خودش دست دارد و این كارها لازم نیست.
این اخلاق و سیره استاد در ساده زیستی و پرهیز از تشریفات واقعا مثال زدنی بود. یكی دیگر از ویژگیهای بارز ایشان این بود كه وقتی كاری را شروع میكرد؛ با صبر و پشتكار آن را به نتیجه مورد نظر میرساند و از مشكلات و سختیها هم هیچ گاه خسته و كلافه نمی شد.
* فیلم را خودشان ندیدند!
یادم هست یك فیلمی بود به نام محلل كه اگر اشتباه نكنم نصرت الله كریمی آن را ساخته بود كه فیلم افتضاحی بود و در آن ایام جار و جنجال زیادی هم به راه انداخت. آن موقع استاد از یكی از دانشجویان دانشكده الهیات خواست فیلم را دیده و توضیحاتی درباره آن بدهد و حتی از من هم این كار را خواست، چرا كه خودشان نمی خواستند این گونه فیلمها را مشاهده كنند. روشن است كه استاد در منزل تلویزیون نداشت و از رادیو هم فقط به اخبار آن گوش میداد.
* تفریح در كنار درس و بحث لازم است
در برخی سفرها كه فرزندان استاد نیز همراه ما بودند میگفت؛ كه جایی كنار دریا یا رودخانه ای ماشین را نگه دار تا بچهها شنا كنند، خود استاد هم الحق و الانصاف شناگر ماهری بود.
ایشان همیشه میگفت؛ در كنار درس و بحث لازم است كه انسان تفریح مناسب و البته به اندازه ای داشته باشد.
شهید مطهری در سفرها خیلی هوای من را داشت كه به من سخت نگذرد و معمولا هر جایی كه میرفتیم، برای من اتاق جداگانه ای میگرفت.
بعضی اوقات در طول روز هم میگفت؛ جایی برویم چایی بخوریم، اما ایشان مراقب بود جایی كه میرویم نامناسب نباشد به همین خاطر بیشتر جاهای سالم و خلوت میرفتیم.
نكته جالب رفتار ایشان این بود كه این قدر سنگین در كوچه و خیابان برخورد میكرد؛ من به یاد ندارم كسی جلوی ایشان را بگیرد و خدای ناكرده بد و بیراهی بگوید. البته در داخل دانشكده الهیات بودند؛ كسانی بودند كه میخواستند اهانت كنند، چرا كه دانشجویان از گروهها زیادی در آنجا بودند و حتی یك بار بین دانشجویان استاد و ماركسیستها درگیری شد.
* نان و پنیر و سبزی و مغز گردو
از آن جا كه شهید مطهری استاد تمام وقت بود، لذا برخی روزها بعد ازظهر هم در دانشكده می ماند و سر ظهر به من می گفت؛ برو نان و پنیر و سبزی و مغز گردو تهیه كن. خوراك ایشان عموما همین بود، البته هر چند وقت یكباری هم به یك رستورانی كه سالم و مناسب بود میرفتیم، اما بیشتر غذایمان همین نان و پنیر بود.
*خضوعی كم نظیر در محضر پدر
این توفیق را داشتم كه پدر ایشان را از نزدیك ببینم، باید بگویم ارتباط استاد با پدرشان بسیار صمیمانه بود. شهید مطهری حداقل سالی یك بار با ماشین به فریمان برای دیدار پدر میرفت و گاهی هم در طول سال با هواپیما به آن جا سر میزد.
وقتی پیش پدر می رفت، حالتشان بسیار با خضوع و خشوع بود. اگر كسی ایشان را در آن حال میدید، شاید نمی دانست ایشان یكی از اساتید بزرگ زمانه خود است.
* دستگیری از فقرا
حضرت استاد نسبت به دستگیری از فقرا بسیار جدی و حساس بود خب، آن زمان 12 هزار تومان حقوق میگرفت . سر هر ماه، هزار تومانش را به من میداد و میگفت؛ این مبلغ را به یكی از آقایان روحانی كه دچار مشكل مالی و بیماری است ، بده یا حتی گاهی خودشان به او سر میزد و پول را مخفیانه میگذاشت زیر تشك بیمار!
* رابطه شهید مطهری با بزرگان انقلاب
استاد مطهری در بین بزرگان انقلابی بیشتر از همه با شهید مفتح صمیمی بود، شاید به این خاطر كه در دانشكده بیشتر با هم حشر و نشر داشتند. البته با شهید بهشتی و شهید باهنر و آقایهاشمی رفسنجانی هم ارتباط زیادی داشتند. با مقام معظم رهبری نیز كه آن موقع در مشهد بودند نیز ارتباط صمیمانه ای میانشان برقرار بود.
یادم هست یك بار كه به مشهد رفتیم و اتفاقا دو ماهی هم آن جا بودیم، استاد كتاب علل گرایش به مادیگری را در آن جا نوشت. در آن ایام در مشهد منزلی اجاره كرده بودیم. ایشان در آن روزها جزوههایی به من میداد تا به درب منزل آیت الله خامنه ای ببرم.
با آقای راشد هم خیلی صمیمی بود. اساسا ایشان به دید و بازدید دوستان خیلی اهمیت میداد و احوال همه را میپرسید.
با این همه، این واقعیت را نمی توان نادیده گرفت كه استاد مطهری بیشتر به دیدار علامه طباطبایی میرفت، خلاصه این كه این رابطه استاد و شاگردی و احترامی كه وجود داشت واقعا گاهی فراتر از حد تصور بود.
* ماجرای یك خواب و تعبیر آن
یك تابلوی «الله» كه با لامپ نئون ساخته شده در كتابخانه ایشان هنوز وجود دارد. سالها پس از شهادت استاد، یكی دوباری این تابلو شكست كه من آن را درست كردم.
پس از شهادت یك بار در عالم خواب دیدم ایشان در یك حسینیه بزرگی قرار دارند، اما این حسینیه تاریك است. صبح كه از خواب بیدار شدم به حاج خانم (همسر استاد) ماجرا را گفتم و در صحبتی كه با ایشان داشتم متوجه شدم كه آن تابلو شكسته و بعد خودم رفتم آن را درست كردم.
* توجه به حیوانات و خاطره ای شنیدنی
شاید برای خیلی از مخاطبان شما جالب باشد، استاد حتی به حیوانات توجه زیادی داشت. یك بار ایشان مرا در دانشكده صدا زد و گفت؛ كریمی ببین چرا گربه در زیر پله، مدام سر و صدا میكند. من رفتم ببینم قضیه از چه قرار است، دیدم گربه زبان بسته كور است. مساله را به حاج آقا گفتم، ایشان آن موقع 15 ریال به من داد تا برای این گربه مقداری جگر سفید بخرم.
بعد از این كه گربه سیر شد متوجه شدم دیگر سر و صدایی نمی كند .اتفاقا این زبان بسته فردا هم آمده بود آن جا كه جگر سفید بخورد. بازهم برایش جگر سفید آوردیم، چند روز كه گذشت و ما مدام به گربه غذا دادیم دیدم، كم كم بینایی اش را هم به دست آورد. معلوم بود به جهت گرسنگی این قدر ضعیف شده بود؛ خلاصه توجه استاد به یك گربه برای خود من بسیار جالب و پند آموز بود.
* هنوز در شوك آن خبر هستم ...!
12 اردیبهشت سال 58 وقتی از اخبار شنیدم استاد مطهری را ترور كرده اند، باور بفرمایید تا مدتها شوكه بودم و هنوز هم پس از گذشت حدود 32 سال از آن زمان دلم میگیرد و آرزو میكنم ای كاش ایشان زنده بود، هر چند كه ایشان واقعا زنده هستند و آثارشان مایه بركات فراوان است، ولی بالاخره حضور فیزیكی شان چیز دیگری بود.
حسرت بزرگ من این است كه منافقان كوردل برای چه این شخصیت بزرگ را از مردم گرفتند.
صادقانه بگویم بنده هنوز هم روح ایشان را شاهد و ناظر رفتار و زندگی ام میدانم. خیلی وقتها كه دلم میگیرد یاد ایام میكنم.
* درسی كه از استاد گرفتم
از سال 60 تا 80 كشاورزی و دامداری در اصفهان داشتم و از سال 80 به علت قبول شدن بچهها در دانشگاههای قزوین مجبور شدیم به قزوین برویم به همین خاطر دامداری را در اصفهان فروختم و در قزوین یك دامداری راه انداختم كه متاسفانه دچار ورشكستگی هم شدم و الان دو دانگ آن را دارم.
چگونگی تربیت بچهها، حسن خلق با خانواده و مردم را من از ایشان یادگرفتم و الان در بین فامیل هم میگویند كه فلانی نوع رفتار تو با بقیه فرق میكند من میگویم بالاخره تاثیر همنشینی با استاد بزرگواری چون شهید مطهری است و این واقعا بزرگترین افتخار من بوده كه در خدمت این انسان بلندمرتبه باشم.
واقعا نمی دانم چه بگویم، چقدر ایشان را دوست دارم . اگر ایشان الان هم زنده بودند دوست داشتم با تمام وجود و بدون هیچ گونه چشمداشتی در خدمت ایشان باشم چرا كه عمیقا اعتقاد دارم خدمت به این افراد، بالاترین اجر الهی را دارد.
یک عمر گذشت و سروسامان نگرفتیم
ای کاش فقط بی سروسامان تو بودیم