در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: قبسات / دوره اول/ شماره سوم، محمد رضا کاشفی ؛


 

اشاره:

کسانی چون مرحوم استاد شهید مطهری، مرحوم دکتر شریعتی و خصوصا شهید محمد باقر صدر از جمله افرادی هستند که هنوز در جامعه فکری ما افکار و دیدگاههای ایشان کمتر فرصت طرح و نقد یافته است. از این رو استخراج نگرشهای متنوع آنها، خصوصا دیدگاهها کلامی و دین شناسانه آن بزرگان و نقد و ارزیابی آنها یکی از اجزاء ضروری پرداختن به مباحث کلامی و دین شناسی در روزگار ما است. امید می بریم این نقیصه، به مرور ایّام، توسط سعی و تلاش فکری اندیشمندان این دیار، جبران شود.

نوشتار حاضر نیز به نوبه خویش مدخلی در جهت شناسایی و طرح دیدگاه مرحوم شهید مطهری دربارۀ یکی از موضوعات مهم کلام جدید علم و دین است. نقد و ارزیابی این آراء. خود مقاله مستقل و مستوفایی می طلبد که در فرصت دیگری باید به آن پرداخت.

1 سخن گفتن از «علم و دین» رویارویی با یک سلسله مسایل تأمّل برانگیز و تاریخی متلاطم و متحوّل است، دگرگونیهایی که در پسشان خیزابهای متعددی خوابیده و مطالبی که مفاهیم گوناگون و پیچیده ای را در درون خود جای داده است. زمانی علوم تجربی و علوم دینی با سایر رشته های حکمت در سیاق واحدی قرار داشت و قوانین دقیق و عمیقی بر نحوۀ ارتباط آنها با هم، حاکم بود. امّا در مقطع دیگر، علوم تجربی در برابر علوم دینی قرار گرفت و با حکمت در قالب اولیّه اش فاصله پیدا کرد. در فرازی از تاریخ، دین در صدر زندگی مأوا داشت تقریبا از قرن چهارم تا چهاردهم میلادی و کشفیات جدید با علوم قدیم به نام اسکولاستیک محک می خورد. در برهه ای دیگر علم بر اریکه قدرت تکیه زده، مفاهیم دینی و فلسفی را از زاویه دید خود به تفسیر و تحلیل می نشیند.

این افت و خیزها معلول عوامل متعدد و پیچیده ای است، که بحث از «علم و دین» را دشوار می نماید.

علی الخصوص که در دوران معاصر، با پدید آمدن مکتبها و مشربهای گوناگون علمی فلسفی این موضوع پیچیده تر از گذشته رخ می نماید. بنابراین، خوانندۀ گرامی توجه خوهد داشت که نویسنده در وادی لغزانی قدم نهاده و نخواهند توانست در مقاله ای محدود حتی بعد خاصی از این مبحث مهمّ و اساسی را آن هم در تفکرات فیلسوف و متکلمی که خود در این باره اندیشه ای ژرف و لطیف دارد، پی بگیرد.

2 دین، فلسفه و علم ارتباط وثیقی با یکدیگر دارند،[1] چرایی، چندی و چگونگی این مراوده در حد یک مقاله و حتی یک کتاب نیست امّا آنچه که حائز اهمیّت است و تذکر آن مهّم و ضروری به نظر می رسد این است، که در بررسی مبحث «علم و دین» نادیده انگاشتن یکی از این سه عنصر اساسی، دور افتادن از اصل موضوع و در مرتبه ای بالاتر عدم درک صحیح از آن خواهد بود. فردی که با مباحث تاریخی علی الخصوص تاریخ فلسفه، علم و دین علاقه ای داشته باشد، این ادعا را چندان دور از واقع نخواهد دانست. دلیل عمدۀ این رابطه محکم و در عین حال پیچیده که از بدو تاریخ اندیشه بشری وجود داشته و هر یک از آنها را متأثر از دیگری کرده، ادعای کشف واقعیت و حقیقت از سوی هر یک از این نظامها بوده است و لا جرم بشری که تشنه دست بازی به حقیقت است، خود را بی نیاز از فهم آنها نمی دانسته و در پرتو این تفهّم در پی آن بوده که این سه سیستم چگونه می توانند در راستای هدفشان با یکدیگر گره خورده و در پی ساخت، تکمیل یا تضعیف و تضییق دیگری بر آیند.

3 یونانیان برای کشف حقیقت به ترتیب به سه اصل مهمّ معتقد بودند: طبیعت، انسان و خدا؛ که این ترتیب در قرون وسطی تغییر یافت و به این صورت در آمد: خدا، انسان و طبیعت. ولی این ترتیب نیز، باری دیگر در دورۀ علم دگرگون گردید و دوباره طبیعت دارای شمول و محور امور شد، یعنی: به همان شیوۀ یونانیان، انسان به تدریج در ابعاد مختلف اعتلاء یافت. بار دیگر خدا در حاشیه قرار گرفته و نسبت به او بی توجّهی شد. در این ایّام خدا، همانند دورۀ قرون وسطی وجودی فوق طبیعی تلقی می شود منتها با این تفاوت که چون نقشی در تحقیق و پژوهشهای علمی ندارد دارای اهمیت کمتری است. [2]

این فراز و نشیبها هر یک معلول تحولّی در یکی از سه عنصری بود، که در فراز قبل بدان اشاره گردید. با چشم پوشی از دورۀ یونانیان، در قرون وسطی تمام کشفیات تازه و ابتکارات بدیع چه در حوزۀ فلسفه و چه در قلمرو علوم و چه در تبیین دین با مجموعه ای از انجلیل و تفاسیر قدیسین، برخی آراء ارسطو و اقتباساتی از فلسفه یونانی و علوم طبیعیات قدیم که به نام «اسکولاستیک» شناخته می گردید، محک می خورد و لذا مراتب کشف حقیقت به آن ترتیبی که در بالا مطرح شد، در آمد.

تلقّی سوم یعنی: طبیعت، انسان و خدا از لوازمات نظری علم جدید بود، امّا نباید غفلت کرد که این علم جدید هم در فضای فلسفی خاصّی نضج یافت. اگر چه علم جدید تا حدودی بر علوم اروپایی قرون وسطی مبتنی است و پیشینه آن به علوم یونان می رسد، ولی از نظر فلسفی به طوراساسی با همه این علوم متفاوت است. به دلیل اهمیّت شناسایی ساختار، زمینه ها و لوازمات نظری علم جدید در بحث «علم و دین» مناسب و ضروری است، تا گزارشی فشرده از ماهیت علم جدید ارائه نماییم.

علم جدید در میانه انقلاب علمی قرن هفدهم میلادی همزمان با طغیان فلسفه بر ضد وحی و جهان نگری دینی زاده شد. علم غربی مبتنی بر این تلقی است، که جهان طبیعی واقعیتی جدا از خداوند است. و می توان بدون هر گونه ارجاع به یک مرتبه عالیتر واقعیت، آن را به نحوی قطعی و غای مطالعه کرد و فهمید. علم جدید بر نگرش فلسفی خاصی مبتنی است، که عوامل جهان مادی، ینی فضا، زمان، ماده، حرکت و انرژی را واقعیتهایی می داند، که از مراتب عالیتر وجود مستقلّند. و منقطع از قدرت خداوند عمل می کنند. اگر چه علم جدیدی در نتیجه توفیقات چشمگیرش، فلسفه را تبدیل به خدمتکار خود نموده است، امّا خود این علم از بطن و متن یک نگرش فلسفی خاص بر آمده، که حتی با نگرش فلسفی خاص جهان مادی را اوّلا: موضوع قابل تحویل به مناسبات و معادلات ریاضی و کمّی می داند و به، یک معنا، همه حیثیت مطالعه طبیعت را مطلقا در وجه ریاضی آن می شناسد و جنبه های کمیت ناپذیر وجود مادی را بی ربط و خارج از موضوع تلقی می کند. بنابراین نگرش مدرک یا «ذهن»، که این جهان را مطالعه می کند؛ همانا شعور فردی بشر است، که چیزی جز قدرت استدلال نیست و ربطی به وحی و عقل کلی ندارد.

فیزیک جدید که مبنای همه علوم مربوط به جهان مادی تلقی می شود، از بطن این نحوّ تصور از علم زاده شده است. با پیدایش نظریه تکامل و آمیخته شدن آن با مبانی فلسفی علم جدید، اندیشه ای بدیع ظهور یافت، که علم را به مذهبی اصیل و اساسی و ایدئولوژی کامل و طریقه ای برای نگریستن به همه چیز تبدیل نمود. این اندیشه چیزی جز قبول به قابلیت تحویل یا فرو کاهش علمی slientific redyctionism همه چیز نبود. بر اساس این تفکر روح به ذهن یا روان مقید، روان مقید به فعالیت زیستی، زندگی به مادۀ بی جان و سرانجام مادۀ بی جان به ذرات کاملا کمی با انرژی که می توان حرکات آن را به صورت کمّی در آورد و سنجید، تحویل یافت، امّا این طرز تلقی تنها به علوم طبیعی محدود نگشت، بلکه در یک قالب فلسفی تجلّی یافت و آن عبارت بود از تحویل نمودن همه مفاهیم و معانی عالیتر به مفاهیم و معانی دانیتر. این تفکر از قایل شدن واقعیتی برای حیات که فراتر و ورای اجزا و عناصر مادی متشکله هر سلول خاص زنده ای باشد و نیز از قایل شدن هر گونه واقعیتی برای روح که فراتر از فعالیتهای ذهن یا روان مقید باشد، طفره می رود. مذهب اصالت علم که نطفه اش در پرتو این تفکر متعقد گردید، هیچ نظریه ای را جز در صورتی که «علمی» باشد، برای حصول به معرفت جدی تلقی نمی کند و امکان وجود داشتن هر گونه راه و روش دیگری را برای شناخت (همچون شناختی که از رهگذر وحی حاصل می شود.) منتفی می داند. استیلای مذهب اصالت علم، باعث شده است که نظریه دینی در باب هستی بی ربط جلوه کند و شأن دین تا حد یک سری اصول اخلاقی کاملا ذهنی تنزّل یابد. [3]

4 بدون شک مرحوم مطهری عالم زمان خویش بود و او را باید از جمله بزرگترین احیا گران اندیشه دینی شمرد.

ایشان در تمام عمر شریف خویش سعی نمودند تا با زدودن خرافات و پالایش ناخالصیهای دین، معارف دینی را آن طور که هست عرضه نمایند. و الحق که در این راه گامی بس بلند برداشتند. آشنایی با نظام فکری و اصلاحی ایشان برای پیشبرد اندیشه دینی در عصر حاضر از ضروریات است. استاد مطهری بسان کسانی که در تجدید و مرمّت بنای معرفت دینی تلاش کرده، مبحث «علم و دین» را در نظام فکری خود تنسیق نمودند، کوشش کرد تا این مسأله را از زوایای متفاوت مرود بررسی قرار داده؛ جایگاه آن را از افق سازمان ذهنی خود باز شناسند.

«علم و دین» را می توان از جهات گوناگون مورد بحث و بررسی قرار داد. ارائه این موضوع در نوشتار حضار جدا شدن از هدف اصلی نوشتار است. [4] امّا نکته مهمّی که تذکارش امری است بایسته این است که این موضوع با زمینه های خاص فکری در مغرب زمین نضج یافته است و طرح آن به همان سبک و سیاق در چار چوب نظام فکری اسلامی نه تنها مطلوب و راهگشا نخواهد بود، بلکه آفت زا نیز هست. تقلید محض از متدهای مغرب زمین و تثبیت وارونه این موضوع، به جای درمان، آسیب به ارمغان می آورد و نه تنها مسأله را حل« ننموده، بلکه آن را ریشه دار تر می کند و علی رغم نیّت مثبت و هدف مطلوب، محصول دیگری به دست می دهد.

هر چه کردم از علاج و از دوا گشت رنج افزون و حاجت ناروا «مولوی» شهید مطهری (رضوان الله تعالی علیه) بخوبی بدین امر واقف بودند و به همین دلیل همّت کردند تا علاوه بر احتراز از نقایص و آفات مغرب زمین در این باب، جایگاه آن را با توجّه به وضعیت جغرافیای معرفتی و با عنایت به زمینه های باورهای دینی اسلامی این مرز و بوم، ترسیم نمایند. در همین راستا، استاد در فرازی از تألیفاتشان [5] بحث از «علم و دین» را از دو حیث کلی روا دانسته اند: یک صورت جنبه اجتماعی مسأله است و صورت دیگر جنبه دینی آن، در بعد اجتماعی از این مسأله مهّم و کلان بحث می شود، که: آیا دین و علی الخصوص اسلام و علم عملا با یکدیگر سازگارند یا خیر؟ بدین معنی که آیا اجتماع در آن واحد می تواند هر دو را داشته باشد یا باید از یکی از آن دو چشم بپوشد؟ در بعد دینی از دو جهت بحث می شود:1 نظر اسلام دربارۀ علم چیست؟ بدین معنی که آیا اسلام علم را یار شاطر خود تلقی می کند؟

2 نظر علم دربارۀ اسلام چیست؟ بدین معنی که آیا علم پس از کسب این همه توفیقات؛ دستورهای عملی و اخلاقی و اجتماعی اسلام را تحمّل می کند یا خیر؟ آیا علم بر اعتبار این مطالب افزوده یا از اعتبار آنها کاسته است؟

گر چه هر یک از این مسائل کلی، مسائلی فرعی تری را در بر دارد و پردازش بدانها اهمّیت فوق العاده ای دارد، امّا در عین حال، استاد «علم و دین» را از ابعاد دیگر نیز به بحث نشسته اند که نمونه ای از آن در فرازهای بعدی تقدیم خواهد شد. علاوه بر اینکه ایشان از علوم انسانی نیز غافل نبوده اند، چرا که کاملا واقف بودند این علوم بر محور انسان می گردد و دینداران باید تصور خود را از انسان با تصور آنان از بشر مشخص ساخته و موضع خود را دربارۀ آن مبیّن و مذلّل سازند. [6]

5 از دیدگاه شهید مطهری (ره) دو دسته سعی نموده اند، که علم و دین را مخالف یکدیگر جلوه دهند:

گروه اوّل: دینداران جاهلند که همواره خواسته اند از جهل مردم سوء استفاده کرده و آنها را از علم به عنوان اینکه با دین منافی است، بترسانند.

گروه دوّم: تحصیل کردگان بی تعهدند، که کوشش کرده اند برای عذر تراشی نسبت به کارهای بد خود به علم تکیه کنند.

امّا در این میان، گروه سوّمی نیز هستند که علاوه بر بهره مند بودن از این دو موهبت، هیچ تناقضی میان آن دو احساس نکرده و تلاش کرده اند که تیرگیهای دو گروه اوّل را بین این دو ناموس مقدس محو گردانند.[7]

استاد، خود در گروه سوّم قرار دارند که کوشش وافری نمودند تا با تبیین علل تضاد علم و دین در مغرب زمین، مسأله را در حوزۀ تفکر اسلامی باز شناسانند. به دلیل اهمیّت این بعد و همچنین بدلیل دست یابی به افقهای بلند در این باب نگارنده را بر آن داشت که تنها به همین موضوع از دیدگاه استاد اکتفا نموده، و از پرداختن به مباحث دیگر تن باز زند. امید آن که بتوان در نوشتاری دیگر، ابعاد گوناگون مسأله را از دیدگاه استاد مطهری ارائه نمود.

6 همانطور که در فراز دوّم مقال گذشت، علم و دین و فلسفه از هم بیگانه نیستند، بلکه با کمال انسجام و هماهنگی، زوایای مثلثی را ترسیم نموده که اگر یکی از این زاویه ها باز شده و یا نادیده تلقی گردد، علاوه بر آنکه مبحث «علم و دین» جایگاه حقیقی خود را باز نخواهد یافت لوازمات نظری خاص و ناخوشایندی را نیز به بار خواهد آورد. استاد مطهری به دلیل وقوف و توجّه کامل به این مهم، ریشه های تضاد علم و دین را در مغرب زمین، نارساییها و تیرگیهایی در این سه عنصر اصیل و اساسی دانسته اند.

الف دین: چنان که سالیان طولانی به سر شد تا بنای دین استوار شود، زمان درازی نیز گذشت تا اقتدارش رو به زوال گذارد. دورۀ آغاز زوال و افول دین را باید در قرون وسطی پی گرفت زمانی که مسأله خدا به دست کشیشان افتاد. با این عبارت مراد از دین واضح گشت که مقصود تنها گزاره های کلامی نیست، بلکه متکلمان و متألهانی که وظیفه تبیین، تنسیق و دفاع از گزاره های دینی را به دوش می کشند، مطمح نظرند. به اعتقاد شهید مطهری علت انکار و اعراض بسیاری از تحصیل کردگان از دین، عدم درک صحیح، درست و متقن از مفاهیم دینی است مفاهیمی که از سوی کشیشان به جامعه عرضه می شد بنابراین در واقع آن چیزی که آنها انکار می کنند مفهوم واقعی خدا و دین نیست بلکه چیز دیگری است. [8]

از دیدگاه شهید مطرهی چهار دلیل عمده و برجسته در قرون وسطی از سوی کشیشان موجب  فراهم آمدن تضاد علم و دین در مغرب زمین گشت.

1)              تحریف متون دینی: داستان حضرت آدم و هبوطش از بهشت یکی از مطالب برجسته متون دینی است. امّا ارائه تصویری غلط و تحریف شده از این مسأله از سوی کلیسا، موجب گشت که سنگ بنای تضاد علم و دین نهاده شود. از دیدگاه متألهان مسیحی، شجرۀ ممنوعه که حضرت آدم از نزدیک شدن به آن منع شده بود، مربوط به جنبه انسانیت آدم و معرفت نیک و بد بوده است. در این واقعه از تاریخ خلقت، انسان با عصیان و تمرّد از امر خدا به آگاهی و معرفت نایل می گردد و به همین دلیل مجازات شده، از بهشت به سوی زمین هبوط می کند.

از اینجاست که روحانیت مسیحیت نتیجه می گیرد، علم و ایمان در تضاد با یکدیگرند و نزدیک شدن به علم مساوی است با دوری از ایمان. یا آدم باید دین داشته، امر خدا را بپذیرد. یا باید از درخت معرفت بخورد و چشمهایش باز شود. یا باید دین و مذهب داشت، یا باید شناخت و عصیان کرد. تلقی غلط از این واقعه و شجرۀ ممنوعه را بر جنبه انسانی انسان مرتبط دانستن نه به جنبه حیوانی آن نتیجه ای جز این نخواهد داشت. [9]

2)              تصویر ناصحیح از خداوند: در الهیات مسیحی، خداوند در ردیف علل طبیعی قرار می گرفته است و به همین جهت اعتقاد به خدا و محاسبات علمی با یکدیگر ناسازگار افتاده اند و طبعا موفقیتهای علوم مساوی با شکست الهیات مسیحی بوده است. [10] از دیدگاه کلیسا، جستجوی خدا در عالم نسبیه جستجوی سازندۀ ساعت در لابلای چرخها و اجزای ساعت بود. [11] خداوند در این ترسیم همچون علل طبیعی دیگر جهان، عاملی است در ضمن مجموعه مجهول و مرموز و مجهول نسبت داد. [12] اینان می خواستند به خدا از جنبه منفی معلومات خود پی ببرند، نه از جنبه مثبت آنها، یعنی آنجا که در مجهولی در می ماندند پای خدا را به میان می کشیدند و به عبارت دیگر همیشه خدا را در میان مجهولات خود جستجو می کردند، گویا مارواء الطبیعة انباری است که ما باید مجهولات خود را به آنجا ارجاع کنیم .[13] بنابراین هر چه مجهولاتشان بیشتر، دلایل خداشناسی آنان افزونتر. [14]

لازمه این نگرش آن بود که هر جا علم به کشف علل طبیعی نایل آید، خدا به کناری رانده شود و با پیشرفت روز افزون علوم دیگر جا و پستی برای خدا نمانده و عذر او را برای همیشه باید خواست. [15] طبیعی خواهد بود که بر طبق این نگرش نسبت میان علم و دین، نسبت تباین باشد و جمع آن دو متناقض نماید چرا که با باید علمی فکر کرد و خداوند را از صحنه حضور و دخالت در طبیعت کنار نهاد یا بر تفکر دینی تکیه کرده و با دستاوردهای علوم به ستیز برخاست.

3 قرار دادن مسایل علمی و فلسفه های یونانی در ردیف اصول عقاید مذهبی: کلیسا علاوه بر عقاید خاص مذهبی، یک سلسفه اصول علمی مربوط به جهان و انسان را که غالبا ریشه های فلسفی یونانی و غیر یونانی داشت و تدریجا مورد قبول علمای بزرگ مذهب مسیح قرار گرفته بود، در ردیف اصول عقاید مذهبی قرار داد و مخالفت با آن «علوم رسمی» را جایز نمی شمرد و حکم به ارتداد مخالفان می کرد. [16] الهیات اهل کتاب در قرون وسطی، آنچنان با مکتب ارسطو در هم آمیخته بود، که هر معارضه ای با کیهان شناسی ارسطو را به حساب معارضه با مسیحیت می گذاشتند. این مسأله یکی از بزرگترین ریشه های تعارض علم و دین در عصر گالیله بوده است، بدین معنی که وقتی روابط کمّی quantive مهمّ تلقی گشت نه روابط کیفی qualintive که ارسطو می گفت و تبیین غایت شناختی ion telcologieal explina که مختص تفکر قرون وسطی بود، جای خود را به تبیین توصیفی descripiltive expanition داد، تعارض میان علم و دین صورت جدّی و جدیدی به خود گرفت و این بدان جهت بود که کلام مسیحی به نحو افراطی با فلسفه های یونانی و خصوصا ارسطویی در هم آمیخته بود و نظریه های جدید علمی و فلسفی را بر نمی تافت. [17] ایان بار بور در این باره جمله ای پر مغز گفته است: «بسیاری از مخالفتهای که در ابتدا نسبت به علم ابراز می شد، ناشی مخالفتهایی که در ابتدا نسبت به علم ابراز می شد، ناشی از حرمتی بود که در ابتدا نسبت به علم ابراز می شد، ناشی از حرمتی بود که برای ارسطو قایل بودند.» [18]

4 خشونتهای کلیسا: کلیسا حاضر نبود صرفا به ظهور ارتداد اکتفا کند و تنها آن شخص را از جامعه مسیحیت طرد نماید. بلکه با ایجاد محاکمی به نام «انگیزاسیبون» با «تفیش عقاید» در جستجوی عقاید افراد بود و هنگامی که کوچکترین نشانه ای از مخالفت با عقاید مذهبی در فرد با جمعی مشاهده می کرد از هیچ خشونتی پرهیز نمی کرد. [19] بدیهی است که عکس العمل مردم در مقابل چنین روشی جز نفی مذهب نمی توانست باشد. به فرمایش استاد مطهری (ره): «وقتی که علم دشمن دین معرفی شود، علماء و دانشمندان به نام دین در آتش افکنده شوند و یا سرهایشان زیر گیوتین برود مسلما و قطعا مردم به دین بدبین خواهند شد.» [20]

7) ب) فلسفه: خرد ورزی همزاد آدمی است و قدمتی به بلندای تاریخ اندیشه برشی دارد، از این رو هم در دین و هم در علم تأثیر چشمگیری داشته است. فلسفه با دادن سمت و سوی مناسب به مقولات دینی نقش اساسی در قالب الهیات عقلانی در کنار الهیات و حیاتی داشته است. گر چه نسبت عقل و وحی و یا ایمان و خرد هماره در تاریخ تفکر دستخوش نشیب و فرازهایی بوده است و عده ای چه در مغرب زمین و چه در مشرق سعی در آشتی دادن آن دو داشته اند و برخی حکم به تعارض ابدی میان آن دو کرده اند ولی در یک برآیند کلی، نقش فلسفه در تأمّلات دینی را نباید نادیده انگاشت.

فلسفه با علم نیز پیوند محکمی دارد چندان که برخی مدعی اند: کشفیات گسترده ای که در ارتباط با اتم در فیزیک جدید به عمل آمده ریشه در افکار نخستین فلاسفه یونان دارد. [21] فلسفه در چگونگی تبیین و تنسیق کشفیات علوم و همچنینی در تعمیق تجربه های حاصل از تحقیقات دانشمندان نقش مهمّی داشته است، تا جایی که می توان تأثیر فلسفه را در پس اندیشه ی هر فیزیکدان بزرگی احساس کرد.

از این رو نباید تأثیر فلسفه را در مبحث علم و دین و علی الخصوص «تعارض علم و دین» نادیده گرفت چنان که بسیاری از مکاتب فلسفی مغرب زمین به جهت حلّ تعارض علم و دین پدیدار گشته اند. استاد مطهری به دلیل آشنایی عمیق با فلسفه بدین امر واقف بودند. به اعتقاد ایشان نارسایی و عدم اتقان لازم مفاهیم و مسایل فلسفی مغربزمین، سه نتیجه زیانبار به دست داده، که هر یک به نحوی در پیدایش و تشدید تعارض علم و دین نقش داشته است.

نتیجه زیانبار اوّل آن بود که مفاهیم فلسفی در مورد خداوند و جهان طبیعت با نتایج کشفیات تازه سازگار نبود، خداوند را تا حدّ علل طبیعی تقلیل دادن و آن را در پستوی مجهولات جستجو کردن، حصر توجّه به علت غایی و نادیده انگاشتن علت فاعلی و ... با نتایج نظری علوم تجربی متعارض می نمود. به تعبیر استاد تصور فلسفه های اروپایی نسبت به خدا آن بوده که یا او را در آسمانها و بالاتر از آنها جستجو می کنند و یا در لحظه آغاز عالم. [22] مثلا فلسفه قرون وسطی به دلیل آن که تنها با دفعی الوجود بدون جهان، نیازمندی به علت و خدا را قابل توجیه می دانسته، نظریه تکامل را بر ضدّ استدلال اتقان صنع تلقی می کرد، چرا که اگر جهان یا نوعی از انواع تدریجی الوجود باشد، علل و عوامل تدریجی طبیعت برای توجیه آنها کافی می نمود. فلسفه مدرسی به جای آن که این نظریه را به نفع دین به کار گیرد به دلیل ضعف مفاهیم و مسایل فلسفی خود آن را بر ضد دین انگاشت. [23]

نتیجه دوم آن بود که فضای تفکر خاص فلسی قرون وسطی موجب گشت تا برخی از فرضیه های علمی در قالبی تبیین و تنسیق یابند که نفیشان مساوی با نفی دین و خدا تلقی شود. فرضیه کوویه زیستشناس بزرگ اواخر قرن هفدهم و اوایل قرن هجدهم 1769 1832 نمونه خوبی برای این مورد است. وی با انکار تعبیر شکل تدریجی موجودات زنده، فرضیه دیگر را پیشنهاد کرده و از آن دفاع نمود، او معتقد به یک رشته انقلابات و سوانح ارضی بود. بر طبق این فرضیه انواعی که در ادوار مختلف زمین شناسی می زیسته اند، در نتیجه یک سلسله سوانح و بلایای عمومی نابود می شده اند و در تعقیب آن خداوند ساکنین جدیدی (و البته کاملتر از دسته قبلی) برای جهان خلق می کرده است. [24] به اعتقاد استاد مطهری آنچه این فرضیه را بدین شکل درآورده مشاهدات مثبت و تجربیات عینی نیست، جریان تجربیات علمی را به شکل دیگر نیز می توان بیان کرد، بلکه این تصور مخصوص دانشمندان در معنا و مفهوم آفرینش و طر تفکر فلسفی خاصی که بر اذهان حکومت می کرده موجب شده که فرضیه های علمی در این قالبها تبیین شوند، این تنسیق علمی متأثر از یک اصل موضوع فلسفی نه به صورت یک اصل تعبدی دینی بوده است. این ضعف مفاهیم فلسفی و تنظیم فرضیه های علمی در پرتو آن چیزی جز شکست الهیات نداشته است، چرا که وقتی فرضیه قویتر و قابل قبولتری پا به عرصه می گذاشت، اینطور در اذهان خطور می کرد که فرض خلقت و خالق تنها در ظلمت تقالید پدران موجود است امّا در روشنایی علم از آن اثر و خبری نیست. [25] نتیجه زیانبار سوم که نقش مهمتری در یکی دو قرن اخیر در تضاد علم و دین داشته است، این بود که نارسایی مفاهیم فلسفی قرون وسطی موجب گشت، که با ظهور علم جدید و پدیدار گشتن روشهای تجربی و حسی، فلسفه اولی منسوخ و فلسفه ای بر پایه علم تحت عنوان «فلسفه علمی» seientificphi-losophy به وجود آید، فلسفه ای که صد در صد متکی به علوم است و در آن از مقایسه علوم با یکدیگر و پیوند مسایل علوم با یکدیگر یک سلسله مسایل کلی تر به دست می آید اسپنسر spencer که یکی از بنیانگذاران فلسفه علمی تلقی می شود، می گوید: «علم عبارت است از شناختی که از یگانگی نسبی برخوردار است ولی فلسفه عبارت است از شناختی که از یگانگی کامل برخوردار بوده و با شناخت بالاترین کلیّت. «پوزیتویسم که همزاد همین نگرش است، گر چه مدعای علوم را به صورت شناخت روابط و نظم پدیدارها محدود می کند، ولی با انکار این که بتوان شناختی خارج از چار چوب این علوم یافت، انواع ما بعد الطبیعة را نکوهش می کند. هر چند بر طبق برخی نظریه ها این مکتب برای سازگاری علم و دین پی ریزی شد، ولی در عین حال فلسفه علمی جز محدود کردن دین و آن را به انزوا کشاندن و در قالب دیگری ریختن ثمرۀ دیگری نداشته است. به اعتقاد استاد مطهری این همه روی گرداندن از فلسفه اولی و حکمت ما بعد الطبیعة و در نتیجه تضعیف پایه های عقلانی این معلول ضعیف و نارسایی حکمت الهی غرب بود. [26]

8) ج) علم از نظرگاه شهید مطهری: علم به خودی خود و فی حد ذاته معارض با دین نیست چرا که تکوّن علم بر این قرار نداشته تا مسایل ماوراء طبیعت را منسوخ نماید. [27] اما آنچه که در خور دقّت می باشد، این است که باید اندیشید که چه چیز موجب گشت که علم به صورت رقیب دین درآید و علاوه بر این که او را برنتابد. او را تا حدّ یک امر فردی و درونی تقلیل دهد. به اعتقاد استاد دو دلیل عمده در مغرب زمین موجب گشت که از ناحیه علم مسایلی عرضه شود که ایمان را تحمّل ننموده با آن در تعارض افتد.

1 علم در بستری شکوفا شد که ریشه در ایمان زدایی داشت. در این تحوّل علم را از همزاد خودش که ایمان بود خدا کردند و مدعی شدند که همه معجزات را علم پاسخگوست. به اعتقاد استاد مطهری اینان برای فرار از ایمان بود جدا کردند و مدعی شدند که همه معجزات را علم پاسخگوست. به اعتقاد استاد مطهری اینان برای فرار از ایمان، آگاهی و علم را حلّال همه مشکلات تلقی کردند. [28] فرانسیس بیکن که از پایه گذاران روش تجربی است (در قرن شانزدهم میلادی) در انحراف علم از حقیقت و حدّ خود نقش بسزایی دارد. به نظر شهید مطهری قبل از بیکن علم در خدمت حقیقت بود و در واقع علم وسیله ای بود برای رسیدن به حقیقت، امّا وقتی بیکن گفت که انسان علم را باید در خدمت زندگی قرار دهد و آن علمی خوب است، که انسان را بر طبیعت مسلط کند، آن علمی خوب است که به انسان توانایی دهد، علم از مجرای اصلی خود خارج و از قداست خود تهی گشت، در این مقطع علم جنبه آسمانیش را به جنبه زمینی و مادی داد تمام هستنی را از زاویه دید خود  نگریست و غیر از آن را جز وهم وپندار تلقی نمود (...به دلیل ناخوانا بودن، چند کلمه از مقاله معلوم نیست .....) دیدگاه فلسفی غرب و به دلیل نقصان دستگاه دینی کلیسا، چنان که در فرازهای قبل اشاره شد چندان انسان با عالم مادّی بیگانه شده بود، که وقتی بار دیگر با تحولّات نوین مواجه و بدان روی آورد، آن قدر در حیرت فرو رفت که گویی برای نخستین بار است که با آن روبرو می شود. روش علمی چندان نیرومند وارد عرصه شده که جای انواع دیگر تحقیقات را گرفت. واکنش فلاسفه در این مورد دو گونه بود، گروهی می گفتند باید تسلیم دانش شد چرا که اگر فلسفه بخواهد دوام بیاورد باید در بنای خود نسبت به مذهب و کلیسا و فلسفه یونان تجدید نظر کند و خود را با یافته های علمی وفق دهد. در واقع اینان فلسفه را اسیر علم کردند. فلسفه ای که از این شیوه حمایت می کند اثبات گرایی   positivismنامیده می شود. بر طبق این دیدگاه، اندیشمندان به جای تفکر غایت گرا باید در جستجوی طبایع درونی اشیاء باشند و یا به جای جستجوی طبایع درونی اشیاء باشند و یا به جای جستجو اراده خدایان در پی یافتن علل طبیعی و حقیقی اشیاء به کمک ابزار و روش تجربی باشند، به اعتقاد این فیلسوفان هر چه که در این محدود نگنجد دست نیافتنی و بی معنی است. [29]

دسته دوّم می گفتند: از آنجا که علم، جهان خارجی را زیر سلطه خود در آورده و معرفتی را که به ما می دهد فقط عینی و بیرونی است، بنابراین چاره ای نمی ماند جز آن که به ذهن رو کنیم. [30] البته این خود در دراز مدت منجر به تضاد شدیدی میان علم و فلسفه گشت که باید در جای خود مورد بحث و بررسی قرار گیرد.

به اعتقاد استاد مطهری، جدا شدن علم از فلسفه و ساختن فلسفه ای مبتنی بر علوم تجربی منجر به تشدید تعارض علم و دین گردید، چرا که علم دیگر نظریات فلسفی کلیسا را قبول نداشت و این نظریات چنان با عقاید مذهب عجین گشته بود که مخالفت با آن، مخالفت با مذهب و دین تلقی می شد. از طرفی با تکوّن فلسفه علمی مطالب نوین فلسفی مطرح گردید، که بر طبق آن جهان، انسان و خدا به صورتی تفسیر می شدند که با تصویر کلیسا کاملا مغایر داشت. [31] استفادۀ مادیّین از نظریه داروین نفی خدا [32] استفادۀ مادیّین از نظریه داروین نفی خدا [33] یا استفادۀ نیچه در پی ساخت نظریات اخلاقی خود از نتایج فلسفی علوم با دین است. [34]

بنابراین علم به خودی خود مشکل زا نبوده است بلکه بستری که علم در آن شکوفا شد، نتایج فلسفی و نظری که از آن به دست آمد و تکیه و تأکید مفرطی که بر علم شد، منجر گردید علم در جبهه ای مقابل دین قرار گیرد.

نتیجه آنکه: طبق نظر استاد مطهری «تعارض علم و دین» در مغرب زمین ناشی از افراط و تفریطهایی بوده است، که از سوی نظام دینی قرون وسطی، نظام فلسفی مغرب زمین و علوم تجربی به وقوع پیوسته است. فقدان یک دیدگاه جامع برای شناسایی حدّ و حدود هر یک از این سه نظام در جهان هستی و نبود تفسیری صحیح و متقن از نسبت میان آنها، نتیجه ای جز تضاد علم و دین نداشته است.

9 علم و دین از دیدگاه استاد مطهری:

مناسب و بجاست که ترسیم علم و دین از نظرگاه استاد را با فرازی از سخنان گرانمایه خود ایشان آغاز نماییم:

«برای بشریّت، هیچ چیز گران تر و مشئوم تر از جدایی دین و دانش نیست. این جدایی تعادل اجتماعی بشری را از بین می برد. هم دنیای قدیم، هم دنیای جدید، گاه دچار بی تعادلی شده و تعادل خود را از دست داده است.

زمانی مردم گرایش دینی خود را جدا از علم جستجو می کردند؛ این بیماری عمدۀ دنیای قدیم بود، همچنان که بیماری عمدۀ دنیای جدید این است، که عدّه ای در جستجوی علم منهای دین هستند. اکر انحرافات و بدبختی هایی که بشر امروز را تهدید می کند ناشی از این است، که علم را جدا از ایمان می خواهد، همای سعادت آن روز بر سر بشر سایه خواهد گسترد که وی عمیقا پی ببرد که به هر دو اصل مقدس نیازمند است؛ بداند مرغی است که به دو بال نیاز دارد؛ بالی از دانش و بالی از ایمان» [35]

از این بیان به دست می آید که استاد علاوه بر آن که تضادی میان علم و دین نمی بینند بلکه، آن دو را معاون و مکمل یکدیگر تلقی می کنند. امّا این صرف ادعا نیست، بلکه ایشان نظامی تنسیق نموده اند که در ان علم و دین منافی یکدیگر نیستند بلکه معاون و مکمّل هممند. [36] در این نظام با زدودن افراط و تفریط از دامن هر یک از سه عنصر اساسی علم، دین و فسلفه، آنها در جایگاه واقعی خود قرار گرفته، رسالت اصلی خود را عهده دار می گردند.

در این سیستم دین با تعمیق مسایل فلسفی و عملی آنها را بارور می نماید و فلسفه و علم، باورهای دینی را تحکیم می بخشند. به تعبیر دیگر دین با عمق بخشیدنه به مسایل علمی و فسلفی آنها را برای تبیین و تأیید مسایل خود به خدمت می گیرد. برای آشنایی با این نظام، دیدگاههای استاد در نقش هر یک از سه عنصر را در حدّی که در باب نسبت علم و دین تأثیر دارند، مورد بررسی قرار می دهیم تا روشن شود که استاد چگونه افراط و تفریطهای مطرح شده در ذیل هر یک از این سه عنصر اساسی را زایل نموده، با تبیین جایگاه اساسی آنها، این نحوه ترابط را ترسیم نموده اند.

الف. علم: چنانکه سابقا اشاره شد، به نظر استاد علم فی نفسه در تضاد با دین نیست چرا که علم همچون چراغی است فراروی بشر، قرار دارد چراغ به هر جا که برده شود، همانجا و همان راه را روشن می نماید. بنابراین عمده آن است که کسی چراغ را در دست دارد به کجا و به چه راهی برود. [37] علم اگر حدّ خود را محترم شمرد، نه تنها منافی با دین نیست بلکه معاون و مکمّل آن خواهد بود. آنچه که منجر به تضاد علم و دین می شود، خارج کردن علم از مجرای اصلی و زلال است خود، مبتنی کردن جهان بینی بر علم، ایجاد فلسفه ای مبتنی بر علم و تبیین فرضیه های علمی بر اساس مفاهیم و مسایل نارسا و ناقص فلسفی است.

به اعتقاد شهید مطهری توسعه دادن قلمرو علم و تصویر یک جهان بینی بر اساس آن و محصور کردن تفسیر هستی مطابق آن موجب تضاد علم و دین خواهد گشت امّا اگر توجّه بیشتری مبذول گردد و دقت شود که علم نمی تواند یک جهان بینی متوقّع و مورد انتظار بشری را ارائه نمایأ، دیگر علم نمی تواند دین را به عنوان یک معارض بی بدیل برای خود فرض نماید. از نظرگاه استاد جهان بینی علمی قادر نیست که تکیه گاه یک ایدئولوژی انسانی واقع گردد چرا که جهان شناسی علمی نمی تواند جهان بینی به مفهوم صحیح کلمه یعنی جهان شناسی که تکلیف انسان را در جهان صحیح کلمه یعنی جهان شناسی که تکلیف انسان را در جهان مشخص سازد و الهام بخش خیر و نیکی باشد، ارائه نماید. [38] علم قادر نیست هدفهای بشر را عوض نماید و ارزشها را در نظرش تغییر داده، مقیاسهای او را عمومی و انسانی کند. ارزش شناخت علمی بیشتر عملی بیشتر عملی است تا نظری، آنچه می تواند آرمان ساز و ایمان خیز باشد و تکیه گاه یک ایدئولوژی قرار گیرد ارزش نظری است یعین توانایی در ارائه واقعیت هست آنچنان که هست علم به موازت سیر صعودی در ارزش عملی دچار سیر نزولی شدیدی در بعد ارزش نظری است. [39] از نظر علم، جهان کهنه کتابی است که اوّل و آخر آن افتاده است نه اولش مشخص است و نه آخرش معلوم. جهان بینی علمی جزء شناسی است نه کل شناسی و از همینرو متزلزل است زیرا بر فرضیه و آزمون مبتنی است. بنابراین علم از پاسخگویی به یک سلسله مسائل جهان شناسی که خواه ناخواه برای یک ایدئولوژی متفن، پاسخگویی قطعی به آنها لازم است، قاصر می باشد از قبیل: جهان از کجا آمده و به کجا می رود؟ ما در چه نقطه و موضع از مجموعه هستی هستیم؟ آیا جهان از نظر زمانی اوّل و آخر دارد یا ندارد؟ از نظر مکانی چطور؟ آیا هستی در مجموع خود صحیح است یا غلط؟ حق است یا پوچ؟ زشت است یا زیبا و.... [40] به اعتقاد استاد باید توجّه داشت که مطالعه طبیعت ما را تا مرز ماوراء طبیعت رهبری می کند، این راه جاده ای است که تا مرز ماوراء طبیعت کشیده است و در آنجا پایان می یابد. تنها نشانی مبهم از ماوراء طبیعت می دهد. [41]

 

 

باید عنایت داشت که علم هدفهای انسان را ارتقاء نبخشیده و ه وی جهت نمی دهد، بلکه او باید برای حرکت به جهتی که در زندگی انتخاب کرده است از بیرون علم مدد گیرد. [42] به تعبیر دیگر باید توجّه داشت که بحث دربارۀ خدا از نوع بحث دربارۀ یک پدیده و یا یک جزء از اجزاء عالم یک یک عامل از عوامل مؤثر در عالم نیست بلکه از نوع بحث دربارۀ کل عالم است و به همین دلیل در قلمرو فلسفه است نه در قلمرو علوم. [43]

اگر گفته شود که مدعیان این موضوع نیز، این مسائل را در قلمرو جستجو می کنند اما نه در فلسفه اولی که منسوخ شده است، بلکه در فلسفه جدیدی که بر اساس نتایج علمی نضج یافته. باید گفت که استاد خود واقف بدین امر بوده اند و بسیار جالب تطور تاریخ تفکر بشری را بر اساس اعتقاد اگوست کنت که از پایه گذاران اصلی فلسفه علمی در مغرب زمین است تبیین فرموده اند.

کنت پس از اسقاط اعتبار علم ما بعد الطبیعة و حاکمیت روش تجربی، متوجّه گشت که اگر هر چه هست منحصر به علوم تجربی باشد، ما از شناخت کلی جهان که فلسفه یا ما بعد الطبیعة مدعی عهده داری آن بود به کلی محروم خواهیم ماند. از این رو فلسفه علمی را پایه گذاری نمود.

فلسفه از نظر کنت و پیروان او دیگر آن علمی نبود که مستقل شناخته می شد بلکه علمی شد که کارش تحقیق در فرآورده های علوم دیگر و پیوند دادن میان آنها و استخراج مسایل کلی تر از مسایل محدودتر علوم بود. از این نقطه نظر فلسفه جدا از سایر علوم نیست بلکه نسبت علوم با فلسفه از قبیل نسبت یک درجه از معرفت با یک درجه کامل تر از معرف دربارۀ یک چیز است یعنی فلسفه ادراک وسیع تر و کلی تر همان چیزهایی است که مورد ادراک و معرفت علوم است. به اعتقاد استاد مطهری در جهان اروپا کم کم آنچه «نه علم» بود یعنی در هیچ علم خاصی از علوم طبیعی یا ریاضی نمی گنیجد و در عین حال یک نظریه دربارۀ جهان یا انسان یا اجتماع بود به نام فلسفه خوانده شد. بنابراین باید توجّه داشت که تفاوت فلسفه قدیم با فلسفه جدید، تفاوتی است ماهوی و وجودی نه سطحی و عرضی.

به نظر استاد این نیز حرکت افراطی است، که منجر به تضاد علم و دین گشته کسانی که از نتایج فلسفه علمی آگاهند، به تنگناهیی که فلسفه علمی برای دین ایجاد کرده است بخوبی واقفند. شهید مطرهی معتقدند کسانی که فلسفه خود را فلسفه علمی خوانده اند. بر شهپر نوعی فلسفه نشسته اند؛ که صرفا با یک سلسله شباهتهای سطحی به غلط فلسفه خود را فلسفه علمی نامیده اند. [44]

این فلسفه نه می تواند جوابگوی پرسشهای فلسفی ذهن باشد و نه می تواند تنها با اتکاء به علوم بدون دخالت اصولی دیگر خارج از حوزۀ علوم روی پای خود بایستد. فلسفه ای که فقط متکی بر بررسی های جزئی و فرضیه ها و آزمونها باشد، فلسفه ای که در نهایت امر تنها از حواس مایه بگیرد، جز ایده آلیسم کامل و سفسطه محض سرنوشتی ندارد. اصول فلسفی متکی بر فرضیه و آزمون ارزش موقت دارد و دایما در معرض فسخ است؛ علاوه بر آنکه نمی تواند تفسیر جامعی از مجموعه هستی ارائه نماید.

فسفه را محدود کردن به حکمت علمی فقط توجیهی است برای این که لغت فلسفه مورد استفاده قرار گیرد؛ هیچ یک از اینها پاسخگوی نیاز فلسفی بشر نیست. [45]

از سوی دیگر اگر فرضیه های علمی در یک قالب صحیح و قویم فلسفی تبیین شود علم معارض با این نخواهد بود، به نظر استاد تضاد میان توحید و تکامل، سرچشمه در فرضیه های علمی داشته که بر اساس فلسفه های غیر صحیح و نا موجّه تبیین گشته اند. [46] فراز ذیل گواه صادقی است بر شکوائیه استاد از این موضوع:

«اینجانب حقیقتا وقتی که جریان تاریخ علم را در قرون جدید کم و بیش مطالعه می کنم و متوجّه رنگ مخصوصی که فقط طرز تفکر فلسفی خاص دانشمندان به جریان پاک و پاکیزۀ علم داده است، می شود سخت متأثر و افسرده می گردم و آرزو می کنم که ای کاش دانشمندان به آن طرز تفکر فلسفی عالی که در طول چهارده قرن در دامن قرآن کریم رشد یافته، آشنا بودند آشنایی صحیح و کامل و آب زلال علم را با آن طرز تفکر یهودی مکدّر نمی کردند.» [47]

استاد معتقدند اگر علوم تجربی خلوص خود را حفظ نماید، گامهایش در جهت دین خواهد بود نه ضد آن؛ ولی باید توجّه داشت، که خدمت علم به دین و علی الخصوص توحید، از راه نظام غایی است، [48] همان علت غایی که پذیرش و عدم پذیرش آن در طرز جهان بینی انسان اثر شگرفی دارد [49] و متأسفانه این موضوع اساسی در علم جدید مدخلیّتی ندارد و اصلا جایگاهی برای آن دیده نشده است. به اعتقاد استاد هر چه بیشتر در تملّک دانش مخصوصا در آنچه مربوط به بینهایت کوچک است؛ پیش می رویم، براهین به نفع وجود یک آفریننده، بلیغ و شیواتر می گردند. علم وقتی که پیش می رود نظامات بیشتری کشف می کند، نظاماتی که از وجود انتخاب، اختیار، تدبیر و ارادۀ بیشتر حکایت می کند و این مسائیل در تبیین جهان هستی و هدفمندی آن که در نهایت به خداشناسی توحیدی منجر می شود نقش اساسی دارند. البتّه این کمک غیر مستقیم است و نه مستقیم بدین معنی که در صورت پیوند دست آوردهای علوم با عقل می توان پایه های خداشناسی را تبیین و تقویت نمود. [50]

در نظرگاه استاد علوم تجربی نمی توانند تبیین صحیحی از نظام فاعلی بدست دهند، همان نظامی که علم جدید بر آن تکیه فراوان کرده و نتیجه ای جز تعارض با اعتقاد به خدا و اختیار انسان به بار نیاورده است. علم تنها با نفی استقلال پدیده ها است، امّا این نظام زمانی می تواند معارض با دین یا حتی معاون دین باشد، که به مفهوم فلسفی آن بکار گرفته شود نه به مفهوم علمی آن. به اعتقاد استاد مفهوم علمی علت و معلول عبارت است از رابطه و پیوستگی وجودی حوادث زمانی که متوالیا یکدیگر را تعقیب می کنند و در متن زمان پشت سر یکدیگر قرار گرفته اند. امّا مفهوم فلسفی آن از یک تحلیل عقلی سرچشمه می گیرد که هر حادث به دلیل علایم امکان، ممکن شناخته می شود و به دلیل نیاز ذاتی ممکن به علت حدوثا و بقائا وجود علتی مقارن و همزمان و محیط بر او کشف می شود شهید مطهری معتقدند که از نظر فلسفه عللی که علوم آنها را علل می شناسند، معدّاتند نه علل و به عبارت دیگر مجوایند نه ایجاد کننده و آفریننده. [51]

بنابراین در نظر استاد مطهری علم فی حد نفسه هیچ تقابلی با دین ندارد و اگر دچار سوء استفاده های ناروا قرار نگیرد؛ معلول خوبی برای تبیین و استحکام باورهای دینی خواهد بود.

ب) فلسفه: نقش مسایل فلسفی در مبحث علم و دین چنانکه قبلا اشاره شد یکی نقش کلیدی است؛ چرا که بسیاری از منازعات علم و دین ریشه در نتایج فلسفی علوم و همچنین تبیین فرضیه های علمی بر اساس آن داشته و چه بسیار ملازمات فلسفی که برخی از مقولات بنیادی دین را متزلزل کرده است. علاوه بر آنکه فلسفه در تفسیر جهان و هستی و تبیین حدود متافیزیکی عالم نقش مهمّی بر عهده دارد. بنابراین نادیده انگاشتن منزلت ذهن چه از ناحیه علوم و چه از سوی دین نتیجه زیانباری به بار خواهد آورد. به تعبیر استاد ذهن یک سلسله معانی و مفاهیم از جهان هستی و دنیای خارج دارد که اصول تصوّرات و اندیشه های بشر به شمار می رود و بشر به هیچ وجه قادر نیست با کنار زدن آنها و اکتفا به اندیشه های حسی که تصور مأخوذ از پدیده هاست؛ تفکر کند. مانند:

حدوث و قدم، تقدّم و تأخّر، علیّت، ضرورت، امکان و ... [52] چنانکه معارف دینی نیز در تحکیم برخی مطالب اساسی خود همچون مبدأ و معاد نیازمند به تفکر عقلی اند. [53] امّا آنچه در این باب از دیدگاه استاد مهم است؛ آن است که با تحوّل علوم، فلسفه نیز در مغرب زمین رو به رشد گذاشت، در این میان برخی به فلسفه تعقّلی پرداختند و برخی از دریچه علوم تجربی به فلسفه نظر کردند ولی در فلسفه اولی چه در قرون وسطی و چه در قرون جدید پیشرفت قابل ملاحظه ای حاصل نشده است و یک سیستم قوی که فلسفه را از تشتت نجات دهد، بوجود نیامده است. و همین امر موجب پیدایش مشربهای ضد و نقیض در اروپا شده است، به اعتقاد استاد آنچه به نام فلسفه اروپا معروف است در حقیقت مربوط به فلسفه نیست بلکه مربوط به ریاضیات یا فیزیک یا روانشناسی است. [54] علاوه بر آنکه با گرایش شدید بر علوم تجربی و نفی اعتبار ما بعد الطبیعة، فلسفه اولی و به عبارت استاد گرامی ترین مسایل مورد نیاز عقل بشر را از بشر گرفتند. [55] منحصر کردن الهامات فکری به حواس و آزمایشهای حسّی و تجربه و ایجاد فلسفه علمی باعث خلط بسیاری از مسائل فلسفی با مسائل علمی گشته و در نهایت برخی مسایل فلسفی که زیر بنای خداشناسی، هستی شناسی، انسان شناسی و معرفت شناسی بوده است در قالبی تبیین شده اند، که با باورهای دینی معارض بوده اند. استاد مطهری با خطر نشان ساختن این ضعف اساسی، یعنی: خلط مفاهیم فلسفی با مسایل علمی [56] معتقدند، که فلسفه و علم با یکدیگر افتراقات اساسی داشته و تنها در یک نظام منطقی و یک چار چوب صحیح و مدلّل با هم مرتبطند. استاد مطهری با تکیه و تأکید و توصیه به حکمت الهی اسلامی که به نظر استاد باعث گشته که مفاهیم دقیق دینی در قالبی صحیح برای دانشمندان تبیین شود [57] معتقدند، که فلاسفه باید مطالب علوم و نتایج نظری آن را مورد ارزیابی قرار داده و با اصول فلسفی خود صحت و سقم آن را محک زنند. [58]

به نظر استاد گر چه برخی از مسایل که هم علم از آنها سخنی می گوید و هم فلسفه آنها را مورد بررسی قرار می دهد، ولی مطالعات فلسفی جنبه کلی و عمومی دارد آن هم نه به معنی اینکه آنچه را علوم کشف کرده اند؛ فلسفه یک کاسه می کند و تحت یک ضابطه کلی در می آورد چنانکه برخی تصور کرده اند بلکه به معنی این است، که دید فلسفی از دید و زاویه ای دیگر به مسایل می نگرد و همیشه آن زاویه به نحوی است، اختصاص به نوعی خاص از انوع ندارد. مثلا عمده قضاوتهای فلسفی دربارۀ تغییرات و تبدّلات طبیعت مبتنی بر جنبه های متغیر و قضاوتهای علمی نیست و از آنها ریشه و مایه نمی گیرد، بلکه فلسه از آن جهت تغییرات طبیعت را بررسی می کند که طبیعت نمایشگاه قوّه و فعل است و این دو مفهوم حسی نمی باشند و کلماتی از قبیل پدیده، یا فنومن در آنها صدق نمی کند. [59]

علم به فلسفه نیازمند است، چرا که در خلال هر شناسایی منطقی تجربی یک شناسایی تعقّلی قیاسی استدلالی محض وجود دارد، که تکیه گاه شناسایی تجربی است. [60] مضافا بر اینکه علوم در پاسخ به چگونگی و تبیین روابط پدیده ها نیازمند به اصل قویم علّیّتند که در فلسفه از آن بحث می شود. [61] فلسفه نیز نتایج تحقیقات علوم را مورد استفاده قرار می دهد، ولی مهم آن است که دانسته شود که این نتایج علمی در چه موارد و به چه صورتی در فلسفه به خدمت گرفته می شوند. به اعتقاد استاد مسایل فلسفی دو سخند:

الف مسایل خالص فلسفی، ب مسایل غیر خالص فلسفی.

مسایل خالص فلسفی که ستون فقرات فلسفه به شمار می رود و بر جنبه غیر خالص آن غلبه دارد و بیشتر آن مربوط به شناخت جهان هستی است؛ همچون: وجود و عدم، ضرورت و امکان، حدوث و قدم، حرکت، علّت و معلول، متناهی و غیر متناهی و... بر پایه بدیهیّات اولیه و اصول متعارفه قرار گرفته اند. بنابراین خدمت علوم در این مسائل معقول نیست.

اما مسایل غیر خالص فلسفی از علوم مدد می جوید، ولی این بدان معنی نیست که پاره ای از مسایل علوم در صف مسایل فلسفی قرار بگیرد یا آنکه مسأله فلسفی از مسأله علمی استنساج شود. بلکه به این نحو است، که فلسفه از مسایل علوم، مسأله دیگری را که جنبه فلسفی دارد، انتزاع می کند. بدین معنی که یک مسأله علمی را صغرای قیاس فلسفی خود قرار می دهد نه کبری و از روی اصول کلی خود یک نتیجه فلسفی استنتاج می کند. البتّه در اینجا همواره ضمانت صحّت و سقم صغریات به عهدۀ علم است و فلسفه نمی تواند صحّت و سقم مطلق آن حقایق فلسفی را که از مواد علمی تهیه شده، تضمین نماید. [62] روشن است که خدمت علوم به فلسفه به معنای نیازمندی فلسفه به آنها نیست تا در صورت تغییر و تحوّل در علوم اصول فلسفی نیز متزلزل و متغیّر شود چنانکه برخی ادّعا کرده اند بلکه تنها علوم در مسایل غیر خالص فلسفی که شمار شان اندک است به کار گرفته می شوند؛ آن هم در صغرای قیاس؛ نه در کبرای آن و در واقع علوم خوراک مسایل فلسفی است، نه زیر بنای آن.

بنابراین باید دقت کرد و مفاهیم دقیق فلسفی را با مسایل علمی خلط ننموده، ابزار و متد یک علم متمایز را در علم دیگر به کار نگرفت. به اعتقاد استاد یکی از مخاطرات بزرگ این است، که یک قانون مربوط به فن مخصوصی را بخواهیم با ابزار و وسایل مخصوص فن دیگر، رد یا اثبات کنیم. در نظرگاه استاد همان گونه که عمل فلاسفه قدیم که مسایل طبیعیات را می خواستند با اصول فلسفی نفی یا اثبات نمایند؛ مخاطراتی در برداشت و حداقل موجب توقف رشد علم می شد؛ عملکرد دانشمندان جدید که می خواهند فلسفه را از دریچه فیزیک ببینند، خطری کمتر از آن خطرات در بر ندارد. [63] مثلا اصل علّیّت از قوانین فلسفی خالص است و تنها با اصول فلسفی می توان در مقام نفی یا اثبات آن بر آمد. بنابراین نه تبیین مکانیسمی جهان مؤِیّد اصل علیّت است تا دخالت خداوند را در هستی محدود کند و با اختیار انسان معارض باشد چرا که این اصل تنها مبیّن روابط مادّی و مکانیکی موجودات است نه فراتر از آن. و نه اصل عدم قطعیّت و عدم وجوب ترتب معلول بر علت مستفاد از فیزیک جدید می تواند نافی اصل علیّت باشد تا مثبت مداخله غیب در جهان هستی و مفسّر اختیار انسان باشد. چرا که قانون علیّت از شوؤن واقعیت مطل است؛ خواه آنکه واقعیت مادّی باشد یا غیر مادّی و بنابراین هر عاملی که به معلول خود واقعیت بدهد، آن عامل علت است و آن معلول، معلول. این نظریه از تجربه حوادث روزانه به دست نیامده، تا با برخورد تجربه به مشکلاتی پایه نظریه فلسفی و در نتیجه اعتقادی ما سست شود. به نظر استاد ما نظریه ترتیب و نظام موجودات را از برهان عقلی کسب کرده ایم، نه از تجارب علمی. این اصل نه منافی با تقدیر و ارادۀ ما فوق الطّبیعی است، نه معارض با اختیار آدمی. [64]

نتیجه آنکه به اعتقاد استاد با پالایش مسائل خالص فلسفی از مسایل و متدهای علوم تجربی و اتکاء به جایگاه حقیقی آن و همچنین دقت در مفاهیم عمیق فلسفی و جدا کردن آن از مفاهیم علمی، نه تنها بین لوازم نظری و فلسفی با اعتقادات دینی تهافتی نخواهد بود، بلکه با تبیین فرضیه های علمی در قالب مفاهیم عمیق و دقیق فلسفی می توان نظام هماهنگ و همخوانی را برای دین، فلسفه و علم ترسیم نمود و در این میان نقش فلسفه اسلامی نباید نادیده انگاشته شود:

«حکمت الهی اسلامی آنچنان پایه های محکمی یافته است، که به هیچ وجه تزلزل پذیر نیست. از نظر ما هیچ لزومی ندارد که در ارزش علم اعلی و حکمت الهی اسلامی آنچنان پایه های محکمی یافته است، که به هیچ وجه تزلزل پذیر نیست. از نظر ما هیچ لزومی ندارد که در ارزش علم اعلی و حکمت الهی تردید کنیم آن گاه مانند تشنه ای در بیابان بی آب برویم و به جایی نرسیم.» [65]

ج دین: در نظر گاه شهید مطهری، دین اسلام نه تنها منافی با علم نیست بلکه محرّک آن ه سوی تحقیق نیز بوده است. [66] اما در این میان برخی دینداران و مقدس مآبان به نام دین با حرکتهای نامعقول علم را مقابل دین دانسته و امر به پرهیز از آن می کنند و این تندروی زمینه تقابل علم و دین را فراهم می آورد. [67] و حال آنکه اسلام نه عالم بی دین می خواهد نه جاهل دیندار و به نظر استاد جهالت بدتر به اسلام ضربه زده است. تا علم، [68]علاوه بر اینکه ایشان معتقدند یکی از علل اصلی عقب ماندگی مسلمانان و متروک ماندن علوم، محدود کردن علوم به علوم خاص و انحضار علوم زمان بوده است. [69]

برخی نیز منشاء دین را جهل دانسته و معتقدند با آمدن علم و پیشرفت آن، دین نمی تواند در جامعه باقی بماند و رسالتش تمام می شود. استاد با تخطئه این دیدگاه معتقدند که مسأله مذهب هیچ ارتباطی به جهل و علم ندارد؛ چرا که اگر این نظر درست بود، می بایستی به هر نسبت که مردم بی سوادترند، مذهبی تر باشند و به هر نسبت که مردم بی سوادترند، مذهبی تر باشند و به هر نسبت که مردم باسواد ترند و عالمترند، حتما لا مذهب باشند و حال آنکه این خلاف واقع است. [70] علاوه بر آنکه آن چیزی که بشر را به سوی اعتقاد به خدا کشانده است؛ توجیه و تفسیر حوادث جزئی طبیعت نیست تا با تبیین علم، بی درنگ و حتی محو شود بلکه آنچه که منشاء اعتقاد به خدا شده است، توجیه مجوعه نظام هستی است نه فلان پدیدۀ خاص، اعتقاد به خدا در زمینه توجیه کل نظام هستی به وجود آمده، نه در زمینه توجیه فلان پدیدۀ طبیعت و تحلیل آن. [71] به تعبیر استاد کسی که الهی است؛ به معنی این است که هستی را منحصر در طبیعت نمی داند قوانین حاکم بر هستی را منحصر به قوانین حوزۀ فیزیک یا شیمی نمی شمارد. بلکه جهان را در کل خود ذی شعور می داند و برای جهان ماهیت از اویی و به سوی اویی قایل است. [72] به نظر شهید مطهری زمانی برخی خیال می کردند، که اگر تمدن پیشرفت کند دیگر جایی برای دین نیست، امّا امروز معلوم شده که پیشرفت علم و تمدن نیازی را که بشر به دین برای یک زندگی خوب دارد، رفع نمی کند. بشر هم از لحاظ شخصی احتیاج به دین دارد و هم از لحاظ اجتماعی نیازمند به دین است. [73] انسان علم را در اختیار می گیرد و در هر جهت که بخواهد، آن را به کار می برد. امّا دین، انسان را در اختیار می گیرد و جهت انسان و مقصد او را عوض می کند. [74] بنابراین آدمی به همان اندازه که نیازمند به علم است، محتاج به دین است و این هر دو معاون و مکمل یکدیگر و انسان مرهون هر دوست. [75]

امّا آنچه که در این باب حائز اهمیّت است آن است که در نظر گاه استاد دین و مفاهیم و مسائل آن هیچ ضدیّتی با علم ندارند، چرا که قصه حضرت آدم و تحریف آن در تورات که موجب تضاد معرفت و ایمان گشته بود، در قرآن به شکل دیگری مطرح شده است. در آیات سورۀ بقره (28 33)، حضرت آدم به این دلیل از بهشت رانده نشد که به معرفت نایل آمده باشد، چرا که او قبل از نزدیک شدن به شجره ممنوعه دارای معرفت بود.

(بقره 31) بلک به این دلیل از بهشت هبوط کرد، که به شناخت و معرفت خود عمل نکرد و در ناحیه التزام به عمل پایش لغزید. به اعتقاد شهید مطهری بر طبق آیات قرآن، دین نمی تواند با شناخت، معرفت و علم دشمن باشد، بر عکس می خواهد بگوید چون شما انسانها فزرند آن آدمی هستید، که شناخت بی نهایت پیدا کرد، پس به سوی شناخت بی نهایت بروید. نه آنکه آن را معارض با ایمان تلقی نمایید. [76]

به نظر استاد مطهری، علم و دین هر دو برای گسترش شناسایی انسان آمده اند، امّا علم افزایش و توسعه افقی به انسان ارزانی می دارد، ولی دین افزایش عمقی به بشر اعطاء می نماید. دین برای افزایش ژرفایی شناخت آمده، دین می گوید تمام این جهان که می بینی در مقابل جهان غیبی که بر این جهان احاطه دارد مثل یک حلقه است در صحرا. پیامبران از این عالم چیزی کم نکرده اند، بلکه عظمت آن عالم را به ما ارائه و نشان داده اند. [77] اهمیّت قرآن نیز در این است، که در عین توجّه دادن به طبیعت و به تعبیر قرآن «شهادت» ایمان به غیب را سر لوحه دعوتش قرار داده است. به عبارت دیگر دعوت قرآن به مطالعه طبیعت به معنی منحصر ساختن اذهان از توجّه به هر امر غیر طبیعی نیست، بر عکس دعوت به مطالعه طبیعت به عنوان آیات و نشانه ها به معنی عبور دادن از طبیعت به ماوراء طبیعت است. از نظر قرآن راه غیب از شهادت و راه ماوراء طبیعت از طبیعت و راه معقول از محسوس می گذرد. [78] بنابراین دین در راستای تعمیق مسایل و باورهای علمی است نه در مقابل آن.

از طرفی از دیدگاه استاد مطهری قرآن کریم خدا را از جنبه معلومات بشری به ما می شناساند، نه از جنبه منفی آن و هیچگاه به مواردی که گمان می رود نظمی بهم خورده، برای اثبات توحید استشهاد نمی کند، بلکه به مواردی استشهاد می کند، که مردم مقدمات و علل طبیعی آنها را می دانند و خود همین نظم را به گواهی می گیرد. [79]

و از این روی مسایل دینی با قبض و بسط مسایل علمی مضطرب و متزلزل نخواهد گشت، بلکه در جهت استحکام و اعتبار خود از فرآورده های و دست آوردهای علوم تجربی نیز بهره مند می گردد. [80] به اعتقاد استاد همان گونه که شناخت علل طبیعی و تحوّل در آن نمی تواند خدشه ای به نفوذ و تقدیر اراده باری در جهان هستی وارد آورد، [81]  اعتقاد به وجود خداوند هم در محاسبات علمی ما در مورد شناخت علل طبیعی تغییری نمی دهد. چرا که اثر اعتقاد به وجود خداوند فقط این است، که اصالت و استقلال و قائم بالذات بودن را از جهان می گیرد، معولم می شود قدرتی وجود دارد، که قیوم جهان است و جهان با تمام طول و عرض و عمقش و با تمام ابعاد زمانی و مکانیش و با سراسر علل و اسباب طبیعتش به یک نسبت ناشی از ذات اوست و این به هیچ وجه منافی و معارض با توجیه علل طبیعی اشیاء نیست. [82]

البتّه به نظر استاد باید مفاهیم دینی و مذهبی به طرز صحیحی تعلیم شوند تا از منزلت دین کاسته شود و نه معارض با علم تلقی گردد. [83] در این میان نقش دانش پژوهان علوم دینی و حافظان سنگر قویم معارف دینی بسیار برجسته است.

نتیجه آنکه علم، دین و فلسه هر یک ابعادی از هستی را فراروی انسان قرار می دهند که آدمی به همه آنها نیازمند است، امّا مهمّ آن است، که بیابیم این ابعاد دارای چه حدّ و حدودی است و نحوۀ ارتباطشان با یکدیگر چیست؟ استاد مطهری با شناسایی قلمرو هر یک و قرار دادن آنها در جایگاه اصلی خود و تبیین رسالتشان معتقدند، که دین در تعمیق شناخت علمی و فلسفی [84] نقش مهمّی دارد. از طرفی علم و فلسفه در تحکیم باورهای دینی سهم بسزایی دارند. در این میان هیچ گونه تهافتی میان این سه سیستم با توجّه به قلمرو و  وظیفه اصلی آنها وجود ندارد، بلکه هر سه در تبیین و تنسیق نظام هستی مکمّل و معاون یکدیگرند.

تذکرات پایانی:

1 علم و دین و فلسفه هر یک زوایای خاصی از هستی را فراروی بشر قرار می دهند، امّا برای فهم بهتر این سه نظام و نحوۀ ارتباط  آن باید به منابع، ابزار و متد این علوم واقف بود و از این رو بحث معرفت شناسی در عصر کنونی بسیار حائز اهمیّت است. در این راستا بررسی تحلیلی عقل، وحی، تجربه، و شهود جایگاه و کارکرد حوزۀ تبیین یا اعتبار نظام منطقی جهت تفسیر جهان هستی بر طبق آن و نحوۀ  ارتباط و تأثیر گذاری تأثیر پذیری از یکدیگر، از مباحث ضروری و دارای اولویت است. نویسنده به دلیل تنگی مقال، مجالی نیافت تا این مسأله را که به صورت خیلی اساسی و جدّی در بحث علم و دین نقش دارد از دیدگاه استاد به بحث نشیند، ولی جای این بحث در حوزۀ اندیشه کنونی جامعه ما بسیار خالی است.

2 این نوشتار به دلیل محدودیّت تنها به صورت اجمال و کلی نظامی را ترسیم نمود، که به نظر استاد مطهری در آن علم و دین مکمل یکدیگرند، نه معارض یکدیگر. و از این رو به مسایل جزئی تری که به ظاهر در علم و فلسفه و علم و دین مقابل یکدیگرند، نپرداخت، امّا نویسنده معتقد است، که می توان با تفصیل این مسایل، خود در مقالات دیگر با توجّه به نحوۀ ارتباطی که مرحوم مطهری ارائه نموده اند، علل تهافت را کشف نموده، بر اساس این نظام نسبت آنها را تبیین کرد.

3 این مقاله تنها بیانگر رابطه دین با علوم تجربی است، علو م انسانی و رابطه آن با فلسفه و دین باید با مبانی و ترسیم نظام دیگری که استاد بیان فرموده اند، پی گرفته شود.

4 دانش پژوهان علوم دینی در عصر کنونی که مبحث علم و دین هم به صورت حادّ و هم پیچیده تر از گذشته، رخ نموده است باید به همان اندازه که به فلسفه اسلامی می پردازند، از نتایج علمی مطلّع باشند؛ چرا که به قول ژیلسون: «فلسفه در پی آن می رود که چرا بی امور را بشناسد و بر فرض این که موفق به شناختن آن شود، به هیچ وجه ما را از علم بی نیاز نمی دارد. چه تنها قصد علم این است، که جوابی در برابر سؤال از چگونگی باز یابد.»

و اطّلاع از این چگونگی ما را در تفسیر صحیح یا نادرست علم از بخشی از جهان هستی یاری می نماید.

دانشجوین علوم تجربی نیز باید با دقت بیشتری به مسایل دینی و مفاهیم فلسفی و علی الخصوص حکمت متعالیه توجّه نمایند، تا خلطهای ناروای مفاهیم علمی و مسایل فلسفه علمی را از مسایل خالص فلسفی باز یافته، به بصیرت بیشتری در مسایل دینی نایل آیند.

پی نوشتها:



[1] - دامپی یر، تاریخ علم، ترجمه عبد الحسین آدرنگ، سمت، چاپ اوّل، بهار 1371.

فرهنگ و دین مقاله علم و دین، استانلی ل، جکی، ترجمه بهاء الدین، خرمشاهی، طرح نو، چاپ اوّل، ص 200 ص 236 باربور، آبان، علم و دین ، ترجمه بهاء الدین خرمشاهی، مرکز نشر دانشگاهی، چاپ اوّل، تهران، 1362.

[2] - قبیل ص، جیمر کون، آشنایی با فلسفه غرب، ترجمه محمد بقایی( ماکان)، حکمت، چاپ اوّل، 1375 ه. ش، ص 181 و ص 182.

[3] نصیر، حسین، جوان مسلمان و دنیای متجدی مترجم مرتضی اسعدی، طرح نو، چاپ سوّم، 1375 ه. ش، ص 181 و ص 182.

[4] نگارنده در این باب طرحی را تدوین نموده که امیدوار است پس از تکمیل و اصلاحات لازم در یکی از نشریات علمی تقدیم دانش پژوهان و محققان گرامی نماید.

[5] مطهری، مرتضی، بیست گفتار، صدرا، چاپ پنجم، 1359 ه. ش، ص 171، 172.

[6] مطهری، مرتضی، هدف زندگی، انتشارات اسلامی، بی تا، ص 18.

[7] بیست گفتار، ص 171.

[8] مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج 3، صدرا، چاپ پنجم، 1375 ه .ش، ص 3، 4.

[9] مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج 3، صدرا، چاپ اوّل، 1367 ه .ش، ص 26، ص 28.

[10] مطهری، مرتضی، انسان و ایمان، صدرا، بی تا، ص 25 و ص 27.

[11] طباطبایی، محمد حسین، اصول فلسفه و روش رئالیزم، مقدمه و پاورقی مرتضی مطهری، دفتر انتشارات اسلامی، بی تا، ج 5، ص 85.

[12] مطهری، مرتضی، علل گرایش به مادّیگری، صدر، چاپ پانزدهم، 1373ه ش، ص 62.

[13] همان ص 63 و ص 64.

[14] مطهری، مرتضی، مقالات فلسفی، حکمت، بی تا، ج اوّل، ص 49 و ص 50 و بیست گفتار، ص 221.

[15] همان ص 50.

[16] علل گرایش به مادّیگری ص 60.

[17] همان ص 66 و ص 67.

[18] علم و دین، ص 17 ص 67.

[19] همان ص 35.

[20] علل گرایش به مادّیگری، ص 67 تا ص 72.

[21] مجموعه آثار، ج 3، ص 405.

[22] آشنایی با فلسفه غرب، ص 61.

[23] اصول فلسفه و روش رئالیزم، ج 5 ، ص 80.

[24] علل گرایش به مادّیگری ، ص 108 و ص 109.

[25] علم و دین، ص 102.

[26] مقالات فلسفی، ج اوّل، ص 76 تا ص 83، برای وضوح بیشتر مطلب، مقاله توحید و تکامل مطالعه شود.

[27] کویری، جان مک، تفکر دینی در قرن بیستم، مترجمان عباس شیخ شعاعی، محمد محمد رضایی  مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، چاپ اوّل، زمستان 1375 و ص 479، ص 478.

[28] مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، صدرا، چاپ چهارم، 1374، ج5، ص 136 و ص 137 و ص 479، ص 478.

[29] علل گرایش به مادیگری، ص 53.

[30] مطهری، مرتضی، فلسفه اخلاق، صدرا، چاپ هفتم، 1368 ه ش، ص 240 و ص 241.

[31] مطهری، مرتضی، انسان کامل، دفتر انتشارات اسلامی، 1362 ه ش، ص 195 تا ص 197.

[32] فولکیه، پل، فلسفه عمومی با ما بعد الطبیعة، ترجمه دکتر یحیی مهدوی، دانشگاه تهران، چاپ سوم، 1366 ه ش، ص 152، ص 154.

[33] آشنایی با فلسفه غرب، ص 185.

[34] مجموعه آثار، ج 3، ص 32 و طباطبایی، محمد حسین، اصول فلسفه و روش رئالیزم مقدمه و پاورقی مرتضی مطهری، دفتر انتشارات اسلامی، سه جلد در یک مجلد، بی تا، اوّل، ص 11 و ص 21، مجموعه آثار، ج 3 ص 532 و 533 35 اصول فلسفه و روش رئالیزم، ج اوّل، ص 18.

[35] اصول فلسفه و روش رئالیزم، ج اوّل، ص 18.

[36] انسان کامل، ص 200 و 201.

[37] مطهری، مرتضی، امدادهای غیبی، صدرا، بی تا، ص 98.

[38] البته کامل یا ناقص بودن این نظام بحث دیگری است، که باید بطور مستقل بدان پرداخته شود ولی آنچه که مهمّ است، اینکه ایشان سیستمی را ابداع و عرضه نموده اند، که اگر تقویت و اصلاح گردد، راهگشا بسیارمناسبی برای رفع تعارض علم و دین خواهد بود.

[39] مطهری، مرتضی، اسلام و مقتضیات زمان صدرا، چاپ ششم، 1370 ه .ش، ج اوّل، ص 43 و ص 50.

[40] مجموعه آثار، ج 3، ص 30.

[41] همان، ص 357.

[42] همان، ص 38.

[43] مطهری، مرتضی، جهان بینی توحیدی، صدرا، مفید 1357، ج 2، ص 13 44 اصول فلسفه و روش رئالیزم، ج 5 ص 20.

[44] اصول فلسفه و روش رئالیزم، ج 5، ص 20.

[45] مطهری، مرتضی، تکامل اجتماعی انسان، دفتر انتشارات اسلامی، بی تا، ص 30و 31.

[46] اصول فلسفه و روش رئالیزم، ج 5، ص 78.

[47] همان، ص 136 138.

[48] مجموعه آثار، ج 3، ص 373 و 374.

[49] مجموعه آثار ج 5، ص 478 و 479 مطهری، مرتضی، شرح مبسوط منظومه، حکمت، چاپ اوّل، 1406 ه ق، ج 2، ص 98.

[50] مقالات فلسفی، ج اوّل، مقاله توحید و تکامل.

[51] همان، ص 80.

[52] اصول فلسفه و روش رئالیزم، ج 5، ص 22 و 23.

[53] همان، ص 419و 420.

[54] مطهری، مرتضی، توحید، صدرا، چاپ دوّم، 1373، صص 44، 66، 71و 77.

[55] همان، ص 96 و اصول فلسفه و روش رئالیزم، ج 5، ص 23.

[56] طباطبایی، محمد حسین ، اصول فلسفه و روش رئالیزم، مقدمه و پاورقی مرتضی مطهری، صدرا، چاپ دوّم 1365 ه .ش، ج 4، ص 10.

[57] اصول فلسفه و روش رئالیزم ج 5، صص 10 و 13.

[58] اصول فلسفه و روش رئالیزم ج 1، ص 11 و 12.

[59] مجموعه شرح، 5، ص 136.

[60] همان، ص 447 و 448 و اصول فلسفه و روش رئالیزم، ج 4 ص 130 الی ص 136.

[61] علل گرایش به مادیگری، ص 57.

[62] مقالات فلسفی، ج اوّل، ص 66و 67.

[63] اصول فلسفه و روش رئالیزم ج 4 ، ص 9و 10.

[64] - شناخت ص 125

[65] - اصول فلسفه و روش رئالیسم ج اول ، ص 414.

[66] - اصول فلسفه و روش رئالیسم ، ج اول ، ص 30 و 31 و ص 364.

[67] - همان ، ص 518.

[68] - همان ، صص 491-496 و 512 تا 523.

[69] - مجموعه آثار ، ج 5 ، ص 279. مجموعه آثار ، ج 3 ، ص 336.

[70] - همان ، ص 405.

[71] - مطهری ، مرتضی ، ده گفتار ، دفتر انتشارات اسلامی، بی تا، ص 119 و ص 120.

[72] - همان ص ، 113 و 117.

[73] - مطهری ، مرتضی ، فطرت، انجمن اسلامی دانشجویان دانشکده عمران، چاپ سوم، 1362 ) ص 88.

[74] - اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 5 ، ص 37- ص 39.

[75] - مجموعه آثار، ج 3، ص 43.

[76] - همان، ص 398.

[77] - همان، ص 358 و ص 401

[78] - امدادهای غیبی ص 98.

[79] - مسئله شناخت، ص 28 ص 31.

[80] - همان، ص 166 و ص 167.

[81] - مطهری، مرتضی: وحی و نبوت، صدرا، چاپ دوم، 1357، ص 90 و 91.

[82] - بیست گفتار، ص 220.

[83] - مقالات فلسفی ، ص 50، ص 55.

[84] - اصول فلسفه و روش رئالیزم ، ج 1 ، ص 521.

کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است