در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: مجموعه آثار جلد 4، مطهری، مرتضی ؛


مقدمه: یکی از استدلالات قرآن بر نبوت عامه، نیاز انسان به هدایت است. در این مقاله این استدلال قرآنی تبیین شده است.

یک بیان برای نبوت عامه - نه نبوت خاصه، یعنی نه برای اثبات پیغمبری فلان پیغمبر یا پیغمبرانی که در تاریخ آمده اند، بلکه یک بحث کلی راجع به نبوت که در میان بشر نبی وجود دارد و باید وجود داشته باشد - بیانی است که حتی در عرف علماء هم می گویند «بیان حکمای اسلام » .

در کتابهای حقوقی امروزهم که گاهی در مساله لزوم قانون بیان می کنند اسمش را می گذارند«بیان حکمای اسلام » .من فقط پایه و نیز ریشه قرآنی اش را عرض می کنم بعد دیگر از این مطلب می گذریم.

پایه استدلال حکما

به طور کلی در باب خدا یک بحث هست - که در گذشته هم و لو به اجمال این را

گفته ایم - که آیا اگر ما بخواهیم بر خدا استدلال کنیم حتماباید به وسیله چیز دیگر بر خدا استدلال کنیم، یا اینکه به وسیله چیز دیگری بر خدا استدلال کردن یک راه استدلال است و می توان از خود خدا بر خود خدا استدلال کرد؟عده ای معتقدند که راه صدیقین همان راهی است که از خود خدابر خود خدا استدلال می کنند، که ما در تعبیرات مذهبی هم در این زمینه یا امام حسین می فرماید: «ایکون لغیرک من الظهور ما لیس لک »(2) آیا غیر از تو از تو ظاهرتر است که من غیر تو را دلیل بر تو بگیرم؟ پس عده ای معتقدند(اجمال را می خواهم اشاره بکنم)که آن هم راهی است و اشرف هم هست(حالا تقریر و بیانش هر چه هست به جای خود).مطلب دیگر این است: آیا می توان از خدا بر چیز دیگر استدلال کرد یا نه؟یعنی ما خدا را معلوم قرار بدهیم و یک چیزی را مجهول، به دلیل اینکه خدا هست پس فلان چیز هم بالضروره وجود دارد، که آن معلومی که ما در برهان خودمان اتخاذ می کنیم خود خدا باشد، یعنی اگر ما نتوانیم خدایی اثبات بکنیم آن مجهول ما هم مجهول است ولی اگر خدا را اثبات کردیم، به دلیل اینکه خدا هست فلان شی ء هم هست یعنی این یک ضرورتی است که از وجود خداوند ناشی می شود؟عده ای معتقدند که بله، این هم خودش یک طرز استدلال است، البته نه اینکه بر همه اشیاء بشود از این راه، از طریق عقلی استدلال کرد، ولی می توان نظام کلی وجود و کلیات وجود را از راه شناختن خداوند کشف کرد.در باب نبوت عامه یک چنین استدلالی است، نه استدلال ازراه متکلمین که بر خداوند واجب است، اگر نکند خداوند به تکلیف خودش عمل نکرده، نه، صحبت ضرورت است نه وجوب و تکلیف.خواسته اند بگویند چون خدا هست، در خلقت خلا وجود ندارد یعنی اگر یک موجودی امکان یک رشد و یک کمال در او باشد و موانعی در کار نباشد، قابلیت از طرف او تمام باشد، از طرف خداوند آن کمال به او افاضه می شود.بعد آمده اند در باب نوع انسان اینجور گفته اند: نوع انسان نیازمند به یک هدایتی هست ماورای هدایت حس و عقل، و امکان این هم که بشر بتوانداین را از ماورای خودش، از عالم دیگر تلقی بکند - که نامش وحی هست - وجود دارد، بشر

.............................................................. 1.بحار، ج 87/ص 339. 2.مفاتیح الجنان، دعای عرفه.

صفحه : 396

می تواند این را تلقی بکند،پس با نیاز بشر به چنین هدایتی و با امکان اینکه بشر چنین تلقی ای بکند(که اینها را با مقدماتی ذکر می کنند)از ناحیه خداوند این فیض بالضروره می رسد.

این طرز بیانی است که[ذکر]کرده اند.حالا من یادم نیست که اینکه می گویند «بیان حکمای اسلام » اول کسی که این را بیان کرده فارابی بوده است یا بوعلی، فرصت نکرده ام[ببینم].بوعلی که متعدد در کتابهای خودش این مطلب را متعرض شده است و مثالهایی هم ذکر می کند.این یک بیان کلی.

ریشه قرآنی بیان حکمای اسلام

حالا ما به این بیان خیلی کار نداریم، ما می خواهیم ببینیم اصلا خود قرآن هم از این راه رفته است یا نه، این یک راهی است که ساخته و پرداخته متکلمین و حکمای اسلامی است؟اگر یک راهی صرفا ساخته و پرداخته حکما و متکلمین باشد ضرورتی ندارد که ما حساسیتی داشته باشیم، حرفی است که بشرهایی گفته اند، اشتباه کرده اند یا نکرده اند، ولی اگر یک استدلالی در خود قرآن هم باشد ما بالاخره باید رویش فکر کنیم ببینیم قرآن روی چه مبنا و اساسی این را گفته است.ما در قرآن به آیاتی بر می خوریم که می بینیم این اصل را تایید می کند.مثلادر سوره انعام آیه 91 در مقام انتقاد منکرین نبوت و وحی اینجور می گوید: و ما قدروا الله حق قدره اذ قالوا ما انزل الله علی بشر من شی ء.

بعد هم می فرماید: قل من انزل الکتاب الذی جاء به موسی نورا و هدی للناس.

اینجا دو نوع استدلال است: اول می فرماید که «نشناخته اند خدا را آنچنانکه باید بشناسندکسانی که می گویند خدا بر بشری وحی نکرده است » .پس این می خواهدبگوید که «اگر کسی توحیدش درست باشد، اگر کسی خدا را بشناسد و خدا را خدا شناخته باشد چنین حرفی نمی زند که خدایی باشد در جهان و خدا خدا

صفحه : 397

باشد ولی بر بشری وحی نفرستد» .این همان استدلال از خداست بر وجود نبوت و وحی.این دیگر آئین نامه هم نیست که برای خدا معین شده باشد.در قسمت دوم استدلال می کند بر امر موجود، [و مجموعا چنین می شود: ] «نه خدا را شناخته است و نه این اثر موجود را تشخیص داده است که کتابهای آسمانی باشد» .از هر دو راه استدلال شده و به اصطلاح هم دلیل لمی آورده است(چون آن کسی که منکر بوده، خدا راقائل بوده، گفت خدا بر بشر چیزی نازل نکرده.می گوید نه، اگر تو خدا را شناخته بودی چنین حرفی نمی زدی)[و هم دلیل انی، زیرا]بعد هم استناد می کند به اثرشان، به شاهد و دلیلشان که در خارج وجود دارد که کتاب آسمانی باشد.

آیه دیگر در سوره اسراء آیه 95 است در جواب کسانی که می گفتند اگر خدا می خواست رسولی بفرستد و وحیی نازل کند و پیامی برای ما بفرستد چرا یک بشر را بفرستد، بایدیک فرشته را می فرستاد.در جواب اینها جوابهای مختلف و متعدد نوشته شده است که اگر ما فرشته را بر شما می فرستادیم بازباید او را بشری قرار می دادیم لجعلناه رجلا.به آن استدلال کار نداریم.

یک استدلال دیگراین است که: اگر در روی زمین فرشتگانی بودند آنوقت ما بر آنها رسولی از نوع فرشتگان می فرستادیم.از این آیه فهمیده می شود که چون شما بشر هستیدخداوند برای شما هادی ای از نوع بشر می فرستد، فرشتگانی در روی زمین نیستند ولی اگر فرشتگان در روی زمین می بودند ماکه خدا هستیم آنها را هم مهمل و بی هدایت نمی گذاشتیم، باز آنها را هم از طریق یک فرشته ای هدایت می کردیم، یعنی ما که ما هستیم نه بشر را مهمل می گذاریم در امر هدایت و نه فرشتگان را.

در آن جلسه این آیه را خواندم: لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط(که قرآن به طور علت غایی بیان می کند)یعنی ما پیغمبران را فرستادیم برای همین که عدالت در میان بشر بر قرار بشود، یعنی قرآن این مطلب را مسلم گرفته است که اگر پیغمبران در دنیانمی آمدند عدالتی در زندگی بشر وجود نمی داشت، ولی البته چون بنا بر اجبار نیست، همین مقدار که بشر وسیله داشته باشد، وسیله اینکه عدالتی در کار باشد، که وقتی وسیله بود لا بد افراد زیادی به او می گروند این کار خواهد شد.اگر این نیازبه قانونی که از طرف خدا وحی بشود و مردم به آن ایمان داشته باشند در کار نبود یا بشر از راه دیگر این را تهیه می کرد، این

صفحه : 398

منطق قرآن منطق کاملی نبود که چون بشر به قانون و به عدالت نیاز دارد پس خدا پیغمبران را می فرستد.این همان استدلال است، چیز دیگری نیست.

از این که بگذریم اگر یادتان باشد در مبحث توحید که ما بحث می کردیم عرض کردیم که قرآن استدلال بر خدا را که از طریق مخلوقات می کند، از دو راه بلکه از سه راه می کند،ما از سه راه عرض کردیم: یکی اینکه اصلا این موجودات را حادث و مخلوق می داند، می گوید اساسا کی اینها را به وجود آورده؟به دلیل اینکه نبوده اند و پیدا شده اند، نیستند و تغییر و تبدیل می پذیرند و پیدا می شوند، می گوید خدا خالق است.

دلیل دیگر نظم موجودات است و این هم در قرآن زیاد تکرار شده است، [استدلال]به نظم ماهرانه ای که نشان می دهد ناظم مدبری داشته است که از این نظر عالم حکم یک ساختمانی را دارد که وضع ساختمان و ترتیب اجزائش نشان می دهد که عمدی در کار بوده است که هر چیزی را درجایی برای منظوری قرار بدهد، همین طور که نوشته های یک کتاب، ترتیب کلمات و حروف بر علم نویسنده آن دلالت می کند،و همچنین یک مصنوع مثل ماشین یا ساعت و یا ساختمان[بر صانع آن دلالت می کند].

یک استدلال دیگری در قرآن است و آن غیراز این دوتاست و از راه هدایت و رهبری موجودات است و این از مختصات قرآن است که تفکیک کرده است میان اصل نظم و اصل هدایت، یعنی آن را یک چیز می داند و این را چیز دیگر، و همان جا باز عرض کردم من در میان کسانی که دیده ام متوجه این نکته شده اند اول کس ظاهرا فخر الدین رازی است که در تفسیر خودش می گوید بر خلاف آنچه که متکلمین خیال می کنند، قرآن ایندو را از یکدیگر تفکیک کرده است.چطور می شود هدایت را از نظم تفکیک کرد؟ممکن است بگوییدهمان است، چیز دیگری نیست.اگر ساختمان موجود یک شی ء برای راهی که می رود کافی باشد، آن دیگر هدایت علیحده ای ندارد، مثل اینکه یک سفینه را طوری می سازند که خود سفینه و آن ساختمان داخلی و ماشینی اش کافی است، یعنی مجموع علل فاعلی که در آن گنجانده اند کافی است که او را پیش ببرد و هدایت کند، همان نظمش هادی او هم هست.ولی گاه یک نوع هدایتهایی در شی ء هست که این ساختمان برای آن هدایت کافی نیست، یک چیز دیگری غیر از ساختمان مادی اش باید باشد، مثل یک کششی که از جلو دارد این شی ء را می کشد و می برد.می گویند علل فاعلی کانه سائق است یعنی از پشت سر شی ء را

صفحه : 399

می راند و به جلومی برد، علت غائی مثل قائد است که از جلو می کشد، مثل یک جذبه ای که یک شی ء را به سوی خودش می کشد.ما از قرآن چنین استنباط می کنیم که گذشته از این نظم بسیار دقیقی که در اشیاء هست، قوه هدایتی در اشیاء وجود دارد که اینها را می کشاند.در آنجا ما بحث کردیم این هدایتهای عجیبی که در اشیاء مخصوصا در جانداران هست، نظم داخلی و نظم ماشینی شان، برای چنین هدایتی کافی نیست خصوصا آنهایی که از نوع ابتکار است و حتی از نوع تطبیق دادن خود بر احتیاجات جدید و احتیاجات پیش بینی نشده است.

این یک اصلی است که در قرآن خیلی هم روی آن تکیه شده است، اصل هدایت اشیاء، و قرآن می فرماید که ما هیچ چیزی را عاری از هدایت خلق نکردیم: ربنا الذی اعطی کل شی ءخلقه ثم هدی (1) با «ثم » ذکر کرده است)در ساختمان هر چیزی آنچه که برای آن چیز لازم است قرار دادیم و سپس او را هدایت کردیم.آنچه که در اینجا من می خواهم به آن استدلال کنم این کل شی ءاست، یعنی هر موجودی، در هر مرتبه ای، به هر نوع هدایتی که نیاز دارد و در مسیر تکاملی آن قرار گرفته است آن هدایت به او داده شده است.بنابراین ما باید ببینیم که انسان در چه مرتبه ای و در چه مرحله ای از تکامل است و در آن مرحله به چه هدایتهایی نیازمند است.اگر ما نیازمندی را ثابت کردیم - ممکن است شما آن را قبول نکنید، آن یک حرفی است، ولی اگر نیازمندی بشر را به هدایت وحی قبول کردیم - به حکم قرآن که هیچ موجودی در مرتبه ای که احتیاج دارد به یک هدایت،مهمل گذاشته نمی شود، باید قبول کنیم چنین هدایتی وجود دارد.

باز نظیر این است: الذی خلق فسوی، و الذی قدر فهدی (2).آنجا هم باز خلقت و تسویه وتعدیل و تکمیل(ساختمان شی ء) علیحده ذکر شده، و هدایت به عنوان یک امر علیحده ذکر شده است.و لکل وجهة هو مولیها (3) این همان اصل غائیت است) هر چیزی در جهان یک وجهه ای، یک طرفی دارد،یک غایتی دارد که آن غایت را پیش می گیرد یعنی اشیاء تنها از پشت سر رانده نمی شوند که همین علل مادی باشد، به

.............................................................. 1.طه/50. 2.اعلی/2 و 3. 3.بقره/148.

صفحه : 400

سوی جلو هم کشیده می شوند، یک جاذبه ای هم در جلو دارند که راه خودشان را به واسطه آن جاذبه ای که از جلو آنها را می کشد به سوی کمال آینده خودشان می پیمایند.درمبحث «تکامل » هم اگر یادتان باشد بحث کردیم - و یک تعبیری آقای دکتر سحابی داشتند: «تکامل هدایت شده » - که علمای امروز هم رسیده اند به اینجا که بر خلاف آنچه که داروین و بسیاری اشخاص دیگر می پنداشتند که تکامل یعنی جمع شدن شرایط[مادی]، این امر کافی نیست برای اینکه جاندارها به این تکاملی که پیدا کرده اند برسند، در عین حال یک هدایتی هم هست، یک کشیدنی هم هست که اینها را از این مسیرها دارد عبور می دهد، یعنی مجموع آن شرایط مادی کافی نیست که[جاندار]به آنجا برسد، باز در میان این مجموع علل و شرایط، دارد رهبری و هدایت می شود.

بنابراین وقتی که قرآن مساله هدایت را به صورت یک اصل کلی به ما تلقین و القاء می کند و می گوید هیچ چیزی خالی از هدایت نیست، پس اگر نیاز به یک هدایتی و نیز امکانش- به قول بو علی - ثابت شد(بو علی می گوید صرف اینکه بگویید ما به چنین چیزی نیاز داریم پس باید باشد، کافی نیست، باید ببینیم امکانش هم در کار هست یا نه.وقتی امر محال شد که دیگر پیدا نمی شود)، اگر ما نیاز بشر به هدایت نبوت وامکان وجود چنین هدایتی را - یعنی امکان اینکه بشر بتواند وحی را از خدا تلقی بکند - ثابت کردیم، از ناحیه خداوندقصور و نقص و منع و بخلی در کار نیست، قطعا چنین چیزی وجود دارد.

این، سبک استدلال بر نبوت عامه است، ولی از این البته نمی شود استدلال کرد که موسی پیغمبر بوده، عیسی پیغمبر بوده، ابراهیم پیغمبر بوده، حضرت رسول پیغمبر بوده اند،چون این استدلال یک «کلی » است و به فرض اینکه تمام باشد فقط نشان می دهد که در میان افراد نوع بشر وحیی وجود دارد اماآنها[که وحی را تلقی می کنند] چه کسانی هستند، آن را دیگر باید از راه آثار خصوصی و به قول خود قرآن از آیات و بینات هر پیغمبری جداگانه به دست آورد.

کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است