در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: مجموعه آثار، ج 3، مطهری، مرتضی ؛


اسلام خواسته است مسلمانان به صورت واحد مستقلی زندگی کنند , نظامی مرتبط و اجتماعی پیوسته داشته باشند , هر فردی خود را عضو یک پیکر که همان جامعه اسلامی است بداند , تا جامعه اسلامی قوی و نیرومند گردد , که قرآن می خواهد جامعه مسلمانان برتر از دیگران باشد :

و لا تهنوا و لا تحزنوا و انتم الاعلون ان کنتم مؤمنین ( 1 ) .
سست نشوید و اندوهگین نباشید که اگر به حقیقت مؤمن باشید شما برترید. ایمان , ملاک برتری قرار گرفته است . مگر ایمان چه می کند ؟ ایمان ملاک وحدت و رکن شخصیت و تکیه گاه استقلال و موتور حرکت جامعه اسلامی است . در جای دیگر می فرماید :
و لا تنازعوا فتفشلوا و تذهب ریحکم ( 2 ) .

با یکدیگر نزاع نکنید و اختلاف نداشته باشید که سست و ضعیف خواهید شد و بو و خاصیت خود را از دست خواهید داد .
جدال و اختلاف , کیان و شخصیت جامعه اسلامی را منهدم می کند ایمان اساس دوستی و وداد و ولاء مؤمنان است . قرآن کریم می فرماید :
و المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولیاء بعض یامرون بالمعروف و ینهون عن المنکر ( 3 ) .
مردان مؤمن و زنان مؤمنه بعضی ولی بعضی دیگرند , به معروف امر می کنند و از منکر باز می دارند .
مؤمنان نزدیک به یکدیگرند و به موجب اینکه با یکدیگر نزدیک اند , حامی و دوست و ناصر یکدیگرند و به سرنوشت هم علاقه مندند و در حقیقت به سرنوشت خود که یک واحد را تشکیل می دهند علاقه می ورزند و لذا امر به معروف می کنند و یکدیگر را از منکر و زشتیها باز می دارند .
این دو عمل ( امر به معروف و نهی از منکر ) ناشی از وداد ایمانی است و لذا این دو جمله - یامرون بالمعروف و ینهون عن المنکر
- بلافاصله به دنبال بیان ولاء ایمانی مسلمانان واقع شده است .
علاقه به سرنوشت اشخاص از علاقه به خود آنها سرچشمه می گیرد پدری که به فرزندان خویش علاقه دارد قهرا نسبت به سرنوشت و رفتار آنان نیز احساس علاقه می کند , اما ممکن است نسبت به فرزندان دیگران در خود احساسی نکند , چون نسبت به خود آنها علاقه ای ندارد تا به سرنوشتشان نیز علاقه مند باشد و کار نیکشان در او احساس اثباتی به وجود آورد و کار بدشان احساس نفیی .
امر به معروف در اثر همان احساس اثباتی است و نهی از منکر در اثر احساس نفیی , و تا دوستی و محبت نباشد این احساسها در نهاد انسانی جوشش نمی کند .
اگر انسان نسبت به افرادی بی علاقه باشد , در مقابل اعمال و رفتار آنها بی تفاوت است , اما آنجا که علاقه مند است , محبتها و مودتها او را آرام نمی گذارند و لذا در آیه شریفه با کیفیت خاصی , امر به معروف و نهی از منکر را به مساله ولاء ارتباط داده است و سپس به عنوان ثمرات امر به معروف و نهی از منکر , دو مطلب را ذکر کرده است :
یقیمون الصلاة و یؤتون الزکاة .
نماز را به پا می دارند و زکات را می دهند .
نماز نمونه ای است از رابطه خلق و خالق , و زکات نمونه ای است از حسن روابط مسلمانان با یکدیگر که در اثر تعاطف و تراحم اسلامی از یکدیگر حمایت می کنند و به هم تعاون و کمک می کنند . و سپس بر آن متفرع کرده است :
اولئک سیرحمهم الله ان الله عزیز حکیم ( 4 ) .
آن وقت است که انواع رحمتهای الهی و سعادتها بر این جامعه فرود میآید . خداوند عزیز و حکیم است .
بعدا درباره این آیه توضیحاتی خواهیم داد که این آیه و برخی آیات دیگر که ولاء اثباتی عام را ذکر می کنند , تنها ناظر به محبت و وداد قلبی نمی باشند , نوعی تعهد و مسؤلیت برای مسلمین در زمینه حسن روابط مسلمین با یکدیگر اثبات می کنند پیغمبر اکرم ( صلی الله علیه و آله و سلم ) در حدیث معروف و مشهور فرمود :
مثل المؤمنین فی تواددهم و تراحمهم کمثل الجسد اذا اشتکی بعض تداعی له سائر اعضاء جسده بالحمی و السهر ( 5 ) .
داستان اهل ایمان در پیوند مهربانی و در عواطف متبادل میان خودشان , داستان پیکر زنده است که چو عضوی به درد آید , سایر اعضاء با تب و بی خوابی با او همراهی می کنند .
قرآن کریم درباره رسول اکرم و کسانی که با اویند و تربیت اسلامی یافته اند می فرماید :
محمد رسول الله و الذین معه اشداء علی الکفار , رحماء بینهم (6) .
محمد پیامبر خدا و کسانی که با اویند , بر کافران سخت اند و با یکدیگر مهربان .
در این آیه , هم به ولاء نفیی اشارت رفته و هم به ولاء اثباتی عام , و همچنانکه قبلا گفتیم آیات کریمه قرآن ما را متوجه می کنند که دشمنان اسلام در هر زمان سعی دارند ولاء منفی را تبدیل به اثباتی و ولاء اثباتی را تبدیل به منفی نمایند , یعنی همه سعی شان این است که روابط مسلمین با غیر مسلمین روابط صمیمانه , و روابط خود مسلمانان به بهانه های مختلف – از آن جمله اختلافات فرقه ای - روابط خصمانه باشد در عصر خود ما به وسیله اجانب در این راه فعالیتهای فراوان صورت می گیرد , بودجه های کلان مصرف می گردد , و متاسفانه در میان مسلمانان عناصری به وجود آورده اند که کاری جز این ندارند که ولاء نفیی اسلامی را تبدیل به اثباتی و ولاء اثباتی اسلامی را تبدیل به نفیی نمایند این بزرگترین ضربتی است که این نابکاران بر پیغمبر اکرم ( ص ) وارد می سازند .
امروز اگر بر مصیبتی از مصیبتهای اسلام باید گریست , و اگر بر فاجعه ای از فاجعه های اسلام بایست خون بارید , این مصیبت و این فاجعه است .
امیرالمؤمنین علی ( ع ) می فرماید :
فیا عجبا , عجبا ! و الله یمیت القلب و یجلب الهم من اجتماع
هؤلاء القوم علی باطلهم و تفرقکم عن حقکم ( 7 ) .
شگفتا , شگفتا ! به خدا قسم تعجب و حیرت از اجتماع دشمنان بر گرد باطل , و تفرق و تشتت شما از اطراف حقیقتی که در میان شماست , دل را می میراند و اندوه را می کشاند .
خدایا ! اسلام و مسلمین را از شر این نابکاران محفوظ و مصون بدار , بحق محمد و آله الطاهرین .
اللهم انا نشکوا الیک فقد نبینا صلواتک علیه و آله و غیبة ولینا و کثرة عدونا و قلة عددنا و شدة الفتن بنا و تظاهر الزمان علینا فصل علی محمد و آله و اعنا علی ذلک بفتح منک تعجله و نصر تعزه و سلطان حق تظهره و رحمة منک تجللناها و عافیة منک تلبسناها ( 8 ) .

ب.ولاء اثباتی خاص

ولاء اثباتی خاص، ولاء اهل البیت(علیهم السلام)است.در اینکه پیغمبر اکرم مسلمانان را به نوعی ولاء نسبت به خاندان پاک
خود خوانده و توصیه نموده است جای بحث نیست، یعنی حتی علمای اهل تسنن در آن بحثی ندارند.آیه ذوی القربی(قل لا
اسئلکم علیه اجرا) (9)ولاء خاص را بیان می کند.آنچه در حدیث معروف و مسلم غدیر نیز آمده است که با این عبارت است:
«من کنت مولاه فهذا علی مولاه » خود بیان نوعی از ولاء است که بعدا توضیح داده می شود.

آیه کریمه: «انما ولیکم الله و رسوله و الذین امنوا الذین یقیمون الصلاة و یؤتون الزکاة و هم راکعون » (10) ولی تان خداست و
فرستاده اش و آنان که ایمان آورده اند که نماز را به پا می دارند و زکات را در حال رکوع ادا می کنند)به اتفاق فریقین در مورد
علی (علیه السلام)نازل گشته.طبری روایات متعددی را در این باره نقل می کند (11) و زمخشری که از اکابر علمای اهل تسنن
است به طور جزم می گوید:

«این آیه در شان علی نازل شده و سر اینکه لفظ جمع آمده با اینکه مورد نزول آن یک مرد بیش نبوده این است که مردم را به
اینچنین فعلی ترغیب کند و بیان دارد که مؤمنان باید اینچنین سیرت و سجیه ای را کسب کنند و اینچنین برخیر و احسان و
دستگیری از فقیران ساعی و حریص باشند و حتی با نمازی نیز تاخیر نیندازند (یعنی با اینکه در نمازند و موضوع زکات پیدا
می شود تاخیر نکرده و در حال نماز انجام وظیفه می کنند)» (12).

فخر رازی نیز که همچون زمخشری از اکابر اهل سنت و جماعت است می گوید:
«این آیه در شان علی نازل گشته و علما نیز اتفاق کرده اند که ادای زکات در حال رکوع واقع نشده جز از علی » (13).

منتها در معنای «ولی » مناقشاتی دارد و در آینده در مورد مقصود آیه بحث خواهیم کرد.

علی بن حماد عدوی بصری بغدادی معروف به ابن حماد، از اکابر شعرای امامیه در قرن چهارم هجری است، در اشعار ذیل به
این معنی اشاره می کند:
قرن الاله ولائه بولائه
مما تزکی و هو حان یرکع
سماه رب العرش نفس محمد
یوم البهال و ذاک ما لا یدفع (14)
خداوند ولاء علی را با ولاء خودش، در اثر اینکه علی در حال رکوع زکات بخشید، مقرون ساخت.پروردگار عرش، علی را در روز
مباهله «جان محمد» خواند و این حقیقتی غیر قابل انکار است.

همچنانکه قبلا گفتیم، در اسلام به نوعی ولاء توصیه شده است که اثباتی و عام است و آیه کریمه «المؤمنون و المؤمنات
بعضهم اولیاء بعض » ناظر به آن نوع از ولاء است.
اکنون می گوییم آیه کریمه «انما ولیکم الله...» مطلب را به شکلی بیان می کند که عمومیت بردار نیست و به هیچ وجه
نمی توان احتمال داد که این آیه نیز در صدد بیان ولاء اثباتی عام است، زیرا قرآن در اینجا در صدد بیان یک قانون کلی نیست،
نمی خواهد استحباب یا وجوب ادای زکات در حال رکوع را بیان کند و به عنوان تشریع یک مندوب یا یک فریضه اسلامی،
جعل قانون کند، بلکه اشاره است به عمل واقع شده ای که فردی در خارج انجام داده و اکنون قرآن عمل را معرف آن فرد قرار
داده و به نحو کنایه، حکمی را که همان ولایت خاص است اثبات می کند.این سبک سخن که یک حادثه شخصی مربوط به فرد
معین به لفظ جمع بیان شود در قرآن بی نظیر نیست، مثلا می فرماید:
یقولون لئن رجعنا الی المدینة لیخرجن الاعز منها الاذل (15).

می گویند اگر به مدینه برگشتیم، عزیزتر خوارتر را بیرون می کند.

در اینجا نیز قرآن به داستان واقع شده ای اشاره کرده، می فرماید «یقولون » (می گویند)با اینکه گوینده یک نفر - عبد الله بن
ابی - بیش نبوده است، کما اینکه در عرف امروز ما نیز این مطلب متداول است، می گوییم «می گویند چنین و چنان » با اینکه
گوینده یک نفر بیش نیست.

زکات دادن در حال رکوع یک کار معمولی برای مسلمانان نبوده است تا بگوییم قرآن همه را مدح می کند و «ولایت » را - به
هر معنایی که بگوییم - برای همه اثبات می کند.خود این مطلب شاهد زنده ای است بر اینکه مورد آیه، شخصی و خصوصی
است، یعنی یک کسی بوده که در حال رکوع و در حال عبادت از بندگان خدا نیز غافل نبوده و چنین کاری را کرده است و
اکنون قرآن می فرماید او نیز همچون خدا و رسولش ولی شماست.پس سخن از شخص معینی است که او نیز مانند خدا و
رسول، ولی مؤمنین است و مؤمنین باید ولاء او را بپذیرند.

اما اینکه مقصود از این ولاء چیست، آیا صرفا محبت و ارادت خاصی است که مردم باید نسبت به آن حضرت داشته باشند یا
بالاتر از این است، مطلبی است که عن قریب درباره اش سخن خواهیم گفت.فعلا سخن ما در این است که بر خلاف تصور
بعضی از علمای اهل تسنن، مفاد این آیه، ولاء خاص است نه ولاء عام.

انواع ولاء اثباتی خاص

تا بدینجا - همچنانکه ملاحظه شد - اجمالا مساله ولاء علی(علیه السلام)و سایر اهل البیت تردید پذیر نیست، منتها بحث
در این است که مراد از ولاء در این آیه و سایر آیات و در احادیث نبوی که به آن دعوت شده چیست؟ما برای اینکه مقصود
روشن گردد لازم می دانیم موارد استعمال خصوصی کلمه «ولاء» و «ولایت » را در کتاب و سنت که درباره اهل البیت آمده است
بحث کنیم.این دو کلمه، معمولا در چهار مورد استعمال می شود:

1 . ولاء محبت یا ولاء قرابت


ولاء محبت یا ولاء قرابت به این معنی است که اهل البیت، ذوی القربای پیغمبر اکرم اند و مردم توصیه شده اند که نسبت به
آنها به طور خاص، زائد بر آنچه ولاء اثباتی عام اقتضا می کند، محبت بورزند و آنها را دوست بدارند.این مطلب در آیات  قرآن آمده است و روایات بسیاری نیز در این زمینه از طرق شیعه و اهل سنت وارد شده که محبت اهل البیت و از جمله
علی(علیه السلام)را یکی از مسائل اساسی اسلامی قرار می دهد و قهرا در این مورد، دو بحث به وجود می آید:
اول اینکه چرا در موضوع اهل البیت، اینهمه توصیه شده است که مردم به آنها ارادت بورزند و این ارادت و محبت را وسیله
تقرب به خداوند قرار دهند؟گیرم همه مردم اهل البیت را شناختند و به آنها محبت و ارادت واقعی پیدا کردند، چه نتیجه و
خاصیتی دارد؟دستورهای اسلامی همه مبنی بر فلسفه و حکمتی است.اگر چنین دستوری در متن اسلام رسیده باشد قطعا
باید حکمت و فلسفه ای داشته باشد.

پاسخ این پرسش این است که دعوت به محبت اهل البیت، و به عبارت دیگر ولاء محبت اهل البیت، حکمت و فلسفه خاص
دارد، گزاف و گتره نیست، پاداش به رسول اکرم یا به خود آنها نیست.قرآن کریم از زبان رسول اکرم تصریح می کند که پاداشی
که از شما خواستم - یعنی مودت ذوی القربی - فایده اش عاید خود شماست.

ولاء محبت، مقدمه و وسیله ای است برای سایر ولاءها که بعدا توضیح خواهیم داد.رشته محبت است که مردم را به اهل البیت
پیوند واقعی می دهد تا از وجودشان، از آثارشان، از سخنانشان، از تعلیماتشان، از سیرت و روششان استفاده کنند.بعلاوه در
کتاب جاذبه و دافعه علی علیه السلام درباره خاصیتهای عشق و محبت، و مخصوصا عشق و محبت به پاکان و اولیاء حق که
انسانساز است و عامل بسیار ارزنده ای است برای تربیت و برای به حرکت آوردن روحها و زیر و رو کردن روحیه ها، مفصلا
بحث کرده ایم و در اینجا تکرار نمی کنیم.

دوم اینکه آیا ولاء محبت از مختصات شیعیان است یا سایر فرق اسلامی نیز به آن اعتقاد دارند؟
در جواب باید گفت که ولاء محبت از مختصات شیعیان نبوده، سایر فرقه های مسلمان نیز به آن اهمیت می دهند.امام شافعی
که از ائمه چهارگانه اهل سنت است در اشعار معروف خود می گوید:
یا راکبا قف بالمحصب من منی
و اهتف بساکن خیفها و الناهض
سحرا اذا فاض الحجیج الی منی
فیضا کملتطم الفرات الفائض

ان کان رفضا حب ال محمد
فلیشهد الثقلان انی رافضی (16)
ای سواره!در سرزمین پر سنگریزه منی بایست و سحرگاه فریاد کن به آنکه در خیف ساکن است و به آنکه حرکت کرده است -
آنگاه که حجاج از مشعر به منی حرکت می کنند و کثرت جمعیت مانند رود فرات موج می زند - که اگر محبت آل محمد
«رفض » (17) شمرده می شود پس جن و انس گواهی دهند که من «رافضی » (18) می باشم.

و هم او می گوید:
یا ال بیت رسول الله حبکم
فرض من الله فی القرآن انزله
یکفیکم من عظیم الفخر انکم
من لم یصل علیکم لا صلاة له (19)
ای اهل بیت رسول!دوستی شما فریضه ای است از جانب خداوند که در قرآن آن را فرود آورده است.از فخر بزرگ، شما را این
بس که درود بر شما جزء نماز است و هر کس بر شما درود نفرستد نمازش باطل است.

و هم او می گوید:
و لما رایت الناس قد ذهبت بهم
مذاهبهم فی ابحر الغی و الجهل
رکبت علی اسم الله فی سفن النجا
و هم اهل بیت المصطفی خاتم الرسل
و امسکت حبل الله و هو ولاؤهم
کما قد امرنا بالتمسک بالحبل (20)
چون مردم را دیدم که راههاشان آنها را در دریاهای گمراهی و جهالت انداخته است، به نام خدا سوار کشتی نجات شدم،
همانا اهل بیت مصطفی خاتم رسولان آن کشتی نجات اند، و به ریسمان خدا که ولاء آنهاست چنگ زدم همچنانکه دستور به
ما داده شده که به این ریسمان چنگ بزنیم.

زمخشری و فخر رازی که در بحث خلافت به جنگ شیعه می آیند، خود راوی  روایتی هستند در موضوع ولاء محبت.فخر رازی از زمخشری نقل می کند که پیغمبر فرمود:
من مات علی حب آل محمد مات شهیدا، الا و من مات علی حب ال محمد مات مغفورا له، الا و من مات علی حب ال محمد
مات تائبا، الا و من مات علی حب ال محمد مات مؤمنا مستکمل الایمان... (21).

هر کس که بر دوستی آل محمد مرد، شهید مرده است، هر کس که بر دوستی آل محمد مرد، آمرزیده مرده است، هر کس
که بر دوستی آل محمد مرد، توبه کار مرده است، هر کس که بر دوستی آل محمد مرد، مؤمن و کامل ایمان مرده است...


ابن فارض، عارف و شاعر غزلسرای معروف مصری - که در ادبیات عرب همچون حافظ در زبان فارسی است - در غزل
معروف خود که با این بیت آغاز می شود:
سائق الاظعان یطوی البید طی
منعما عرج علی کثبان طی
می گوید:
ذهب العمر ضیاعا و انقضی
باطلا ان لم افز منک بشی
غیر ما اولیت من عقدی و لا
عترة المبعوث حقا من قصی
خدایا!اگر من به وصال تو نائل نشوم عمرم ضایع و باطل گذشته است.اکنون جز یک چیز، چیز دیگر در دست ندارم و آن
همان پیوندی است که به ولاء عترت پیغمبری که از اولاد قصی (22)مبعوث شده بسته ام.

در اینجا ممکن است مقصود از ولاء، معنای عالی تری باشد، ولی قدر مسلم این است که ولاء محبت را گفته است.

ملا عبد الرحمن جامی - با اینکه قاضی نور الله درباره وی می گوید: دو تا عبد الرحمن، علی را آزردند: عبد الرحمن بن ملجم
مرادی و عبد الرحمن جامی - قصیده معروف فرزدق را در مدح امام سجاد(علیه السلام)به فارسی به نظم آورده است.
می گویند خوابی نقل کرده که پس از مرگ فرزدق از او در عالم رؤیا پرسیدند خداوند با تو چه کرد؟جواب داد: مرا به واسطه
همان قصیده که در مدح علی بن الحسین گفتم، آمرزید.جامی خود اضافه می کند و می گوید: اگر خداوند همه مردم را به
خاطر این قصیده بیامرزد عجیب نیست.جامی درباره هشام بن عبد الملک که فرزدق را حبس کرد و شکنجه اش داد می گوید:

اگرش چشم راست بین بودی
راست کردار و راست دین بودی
دست بیداد و ظلم نگشادی
جای آن حبس خلعتش دادی (23)
بنابراین در مساله ولاء محبت، شیعه و سنی با یکدیگر اختلاف نظر ندارند مگر ناصبیها که مبغض اهل البیت هستند و از
جامعه اسلامی مطرود و همچون کفار محکوم به نجاست اند و بحمد الله در عصر حاضر زمین از لوث وجود آنها پاک شده
است.فقط افراد معدودی گاهی دیده می شوند که برخی کتابها می نویسند، همه کوشش شان در زیاد کردن شکاف میان
مسلمین است - مانند افراد معدودی از خودمانیها - و همین بهترین دلیل است که اصالتی ندارند و مانند همقطاران
خودمانیهاشان ابزار پلید استعمارند.

زمخشری و فخر رازی در ذیل روایت گذشته، از پیغمبر اکرم(ص)نقل می کنند که فرمود:
الا و من مات علی بغض ال محمد مات کافرا، الا و من مات علی بغض ال محمد لم یشم رائحة الجنة.

هر کس که بر دشمنی آل محمد بمیرد، کافر مرده است، هر کس که بر دشمنی آل محمد بمیرد، بوی بهشت را استشمام
نخواهد کرد.

و امام صادق(علیه السلام)فرمود:
فان الله تبارک و تعالی لم یخلق خلقا انجس من الکلب و ان الناصب لنا اهل البیت لا نجس منه (24).

خداوند خلقی را نجس تر از سگ نیافرید و ناصب ما اهل البیت از آن نجس تر است.

این نوع از ولاء اگر به اهل البیت نسبت داده شود و آنها را «صاحب ولاء» بخوانیم باید بگوییم «ولاء قرابت » و اگر به مسلمانان از
نظر وظیفه ای که درباره علاقه به اهل البیت دارند نسبت دهیم باید بگوییم «ولاء محبت » .

در اینکه ماده «ولاء» در مورد محبت استعمال شده است ظاهرا جای بحث نیست.مخصوصا در زیارات، زیاد به این معنی بر
می خوریم، از قبیل «موال لمن والاکم و معاد لمن عاداکم » که بی شبهه معنی اش این است من دوست کسانی هستم که شما را
دوست می دارند و دشمن کسانی هستم که شما را دشمن می دارند، و یا «موال لکم و لاولیاءکم و معاد لاعدائکم » (25) و امثال
اینها که زیاد است.

بحث در دو جهت دیگر است: یکی اینکه آیا خصوص کلمه «ولی » به معنای «دوست » استعمال شده است یا خیر؟دیگر اینکه
کلمه «ولی » در خصوص آیه کریمه «انما ولیکم الله » که ولایت امیر المؤمنین(علیه السلام)را اثبات می کند به چه معنی
استعمال شده است؟
بعضی معتقدند در قرآن هر جا که این کلمه به کار رفته و ابتداء توهم می رود که به معنای «دوست » است، پس از دقت معلوم
می شود که به این معنی نیست.مثلا معنای «الله ولی الذین امنوا یخرجهم من الظلمات الی النور» (26) این نیست که خدا
دوست اهل ایمان است، بلکه این است که خداوند با عنایت خاص خود متصرف در شؤون اهل ایمان است و اهل ایمان در حفظ
و صیانت خاص پروردگارند.و همچنین معنای «الا اناولیاء الله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون » (27) این نیست که بر دوستان خدا ترسی نیست.در اینجا کلمه «ولی » از قبیل فعیل به
معنای مفعول است.پس معنی چنین می شود:
کسانی که خداوند ولی امر آنها و متصرف در شؤون آنهاست مورد ترس و نگرانی نمی باشند.و همچنین معنای آیه «المؤمنون
و المؤمنات بعضهم اولیاء بعض » این نیست که مؤمنین دوستان یکدیگرند بلکه این است که مؤمنین نسبت به یکدیگر متعهد
و در شؤون یکدیگر متصرف و در سرنوشت یکدیگر مؤثرند و لهذا بعد می فرماید: «یامرون بالمعروف و ینهون عن المنکر» .

از اینجا جواب سؤال دوم هم روشن شد.در آیه مورد نظر، مقصود این نیست که خدا و پیامبر و علی دوستان شمایند، بلکه این
است که اختیاردار و ذی حق در تصرف در شؤون شما هستند.

و به فرض اینکه استعمال کلمه «ولی » به معنای «دوست » صحیح باشد، در اینجا مناسبت ندارد که به صورت حصر گفته شود
که منحصرا ولی شما خدا و پیامبر و علی است.از اینجا معلوم می شود که توجیه برخی مفسرین اهل سنت - که گفته اند مفاد
این آیه چیز مهمی نیست، بلکه صرفا این است که علی دوست شماست یا علی باید محبوب و مورد علاقه شما باشد(اگر فعیل
به معنی مفعول باشد) - غلط است.

طبق این بیان، آیه شریفه «انما ولیکم الله » که ولاء اثباتی خاص است، صرفا ولاء محبت نیست، بالاتر است.پس چه نوع ولائی
است؟توضیحاتی که بعدا داده می شود مطلب را روشن می کند.

2 . ولاء امامت

ولاء امامت و پیشوایی و به عبارت دیگر مقام مرجعیت دینی یعنی مقامی که دیگران باید از وی پیروی کنند، او را الگوی
اعمال و رفتار خویش قرار دهند و دستورات دینی را از او بیاموزند، و به عبارت دیگر زعامت دینی.چنین مقامی مستلزم عصمت است، و چنین کسی قول و
عملش سند و حجت است برای دیگران.این همان منصبی است که قرآن کریم درباره پیغمبر اکرم می فرماید:
لقد کان لکم فی رسول الله اسوة حسنة لمن کان یرجوا الله و الیوم الاخر و ذکر الله کثیرا (28).

برای شما در(رفتار)فرستاده خدا پیروی ای نیکوست برای آنان که امیدوار به خدا و روز دیگرند و خدا را بسیار یاد کنند.

قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله و یغفر لکم ذنوبکم (29).

بگو اگر خدا را دوست دارید از من پیروی کنید تا خدا شما را دوست بدارد و گناهانتان را بیامرزد.

در این آیات رسول الله را الگویی معرفی کرده که مردم باید رفتار و اخلاقشان را با رفتار و اخلاق او تطبیق دهند و او را
مقتدای خویش سازند، و این خود دلیل عصمت آن حضرت است از گناه و خطا، زیرا اگر خطا و گناهی ممکن بود از او صادر
گردد دیگر جا نداشت خدای متعال او را پیشوا و مقتدا معرفی کند.


این مقام پس از پیغمبر به اهل البیت رسید و بر طبق روایتی که اکثر علمای اهل سنت در کتب سیره و تاریخ و کتب
وایت خود از قریب سی نفر از صحابه پیغمبر نقل کرده اند (30) اهل البیت را به پیشوایی و امامت برگزید، فرمود:
انی تارک فیکم الثقلین: کتاب الله و عترتی اهل بیتی، و انهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض، فلا تقدموهما فتهلکوا، و لا
تقصروا عنهما فتهلکوا، و لا تعلموهم فانهم اعلم منکم.

من در بین شما دو چیز ارزنده را باقی می گذارم: کتاب خدا و اهل بیتم را.آنها جدا نگردند تا در حوض کوثر بر من وارد آیند.
بر آنها پیشی نگیرید که تباه شوید، و از آنها کوتاهی نکنید که تباه شوید، و به آنان نیاموزید که از شما داناترند.

در اینجا پیغمبر، اهل البیت را درست قرین و توام کتاب خدا قرار می دهد و خدا درباره کتابش می فرماید:
لا یاتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه (31).

باطل و نادرستی نه از پیش رو و نه از پشت سر به آن راه نمی یابد.

و اگر اهل البیت گرد باطل و نادرستی می گشتند، اینچنین قرین و توام کتاب قرار نمی گرفتند، و اگر همچون نبی اکرم از
گناه و خطا معصوم و منزه نمی بودند اینچنین به جای وی پیشوا و مقتدا نمی شدند.مضمون حدیث حکایت می کند که مورد
حدیث افرادی معصوم می باشند، و به قول خواجه نصیر الدین طوسی دیگران نه معصومی دارند و نه مدعی عصمت برای
کسی هستند، پس جز ائمه اطهار مصداقی ندارد.ابن حجر می گوید:
«این گفته پیغمبر - بر آنها پیشی نگیرید که تباه شوید، و از آنها کوتاهی نکنید که تباه شوید، و به آنان نیاموزید که از شما
داناترند - دلیل است که هر که از اهل البیت به مراتب عالی علمی رسید و برای وظایف دینی شایسته بود، بر دیگران مقدم
است » (32).

حافظ ابو نعیم از ابن عباس روایت می کند که پیغمبر فرمود:
«هر که را خوش آید که همچون زندگی من بزید و همچون مرگ من بمیرد و در بهشت جاودانی سکونت کند، علی را از پس
من ولی انتخاب کند (33) و ولی او را ولی گیرد و به امامان از پس من که عترت من اند و از گل من آفریده شده اند، اقتدا کند  که آنان فهم و دانش روزی شده اند، و وای بر آنان که فضلشان را تکذیب کنند و رحم مرا در موردشان قطع کنند که شفاعتم
آنان را نگیرد» (34).

امامت و پیشوایی و مقتدایی دینی، به طوری که آنچه پیشوا می گوید و هر طور عمل می کند سند و حجت الهی تلقی شود،
نوعی ولایت است، زیرا نوعی حق تسلط و تدبیر و تصرف در شؤون مردم است.

به طور کلی هر معلم و مربی از آن جهت که معلم و مربی است، ولی و حاکم و متصرف در شؤون متعلم و مرباست، چه رسد
به معلم و مربی ای که از جانب خدا این حق به او داده شده باشد.

آیه کریمه «انما ولیکم الله و رسوله و الذین امنوا الذین یقیمون الصلوة و یؤتون الزکوة و هم راکعون » ناظر به چنین ولایتی
است.البته مقصود این نیست که این آیه شامل برخی دیگر از اقسام ولایت که بعدا ذکر خواهیم کرد نیست.مقصود این است
که این آیه شامل ولاء امامت و پیشوایی و مرجعیت دینی هست.در برخی احادیث گذشته نیز کلمه «ولی » در مورد ولاء امامت
استعمال شده است.

این نوع از ولاء را اگر به امام نسبت دهیم به معنی حق پیشوایی و مرجعیت دینی است و اگر به افراد امت نسبت دهیم به
معنی پذیرش و قبول این حق است.

3 . ولاء زعامت

ولایت زعامت یعنی حق رهبری اجتماعی و سیاسی.اجتماع نیازمند به رهبر است.آن کس که باید زمام امور اجتماع را به
دست گیرد و شؤون اجتماعی مردم را اداره کند و مسلط بر مقدرات مردم است «ولی امر مسلمین » است.پیغمبر اکرم در
زمان حیات خودشان ولی امر مسلمین بودند و این مقام را خداوند به ایشان عطا فرموده بود و پس از ایشان طبق دلایل
زیادی که غیر قابل انکار است به اهل البیت رسیده است.

آیه کریمه «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم » (35)اطاعت کنید خدا و پیغمبر را و کسانی را که اداره کار شما به
دست آنهاست)و همچنین آیات اول سوره مائده و حدیث شریف غدیر و عموم آیه «انما ولیکم الله » (36) و عموم آیه «النبی اولی
بالمؤمنین من انفسهم » (37) ناظر به چنین ولایتی است.

در این جهت که پیغمبر اکرم چنین شانی را داشته و این یک شان الهی بوده است - یعنی حقی بوده که خداوند به پیغمبر
اکرم عنایت فرموده بود نه اینکه از جانب مردم به آن حضرت تفویض شده باشد - میان شیعه و سنی بحثی نیست.برادران
اهل سنت ما با ما تا اینجا موافق اند.سخن در این است که پس از پیغمبر اکرم تکلیف «ولایت زعامت » چیست؟افراد مردم برای
اینکه اجتماع متزلزل نشود و هرج و مرج به وجود نیاید، باید از کسی و مقامی به عنوان حاکم و ولی امر اطاعت کنند.تکلیف
چنین مقامی چیست؟آیا اسلام در این باره تکلیفی معین کرده است و یا بکلی سکوت اختیار کرده است، و اگر تکلیف معین
کرده چگونه است؟آیا به مردم اختیار داده که بعد از پیغمبر هر که را می خواهند خود انتخاب کنند و بر دیگران اطاعت او
واجب است و یا اینکه پیغمبر اکرم قبل از رحلت، شخص معینی را برای جانشینی خود در این مقام بزرگ و با اهمیت تعیین
کرد؟
در اینجا به مناسبت، درباره همه شؤون اجتماعی پیغمبر اکرم در میان امت، مطابق آنچه از قرآن مجید استنباط می شود،
بحثی می کنیم.

از قرآن مجید و هم از سنت و سیره نبوی استنباط می شود که پیغمبر اکرم در میان مسلمین در آن واحد دارای سه شان بود:

اول اینکه امام و پیشوا و مرجع دینی بود و ولایت امامت داشت، سخنش و عملش سند و حجت بود:
«ما اتیکم الرسول فخذوه و ما نهیکم عنه فانتهوا (38).

آنچه را پیغمبر برای شما آورده است بگیرید و از آنچه شما را باز دارد بایستید.

دوم اینکه ولایت قضائی داشت، یعنی حکمش در اختلافات حقوقی و مخاصمات داخلی نافذ بود:
فلا و ربک لا یؤمنون حتی یحکموک فیما شجر بینهم ثم لا یجدوا فی انفسهم حرجا مما قضیت و یسلموا تسلیما (39).

نه چنین است.به پروردگارت سوگند، ایمانشان واقعی نخواهد بود تا در آنچه در بینشان اختلاف شود داورت کنند و سپس
در دلهای خویش از آنچه حکم کرده ای ملالی نیابند و بی چون و چرا تسلیم شوند.

و البته با اینکه در این مورد مثل مورد قبل استعمال کلمه «ولایت » صحیح است ولی ندیده ایم این کلمه عملا در باب ولایت
قضائی استعمال شده باشد.

سوم اینکه ولایت سیاسی و اجتماعی داشت، یعنی گذشته از اینکه مبین و مبلغ احکام بود و گذشته از اینکه قاضی مسلمین
بود، سائس و مدیر اجتماع مسلمین بود، ولی امر مسلمین و اختیاردار اجتماع مسلمین بود.همچنانکه قبلا گفته شد، آیه
کریمه «النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم » و همچنین آیه «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم » ناظر به این
قسمت است.البته پیغمبر اکرم شان چهارمی هم دارد که بعدا ذکر خواهد شد.

پیغمبر اکرم رسما بر مردم حکومت می کرد و سیاست اجتماع مسلمین را رهبری می نمود، به حکم آیه کریمه «خذ من
اموالهم صدقة تطهرهم و تزکیهم بها» (40) از مردم مالیات می گرفت، شؤون مالی و اقتصادی اجتماع اسلامی را اداره می کرد.

این شان از شؤون سه گانه رسول اکرم، ریشه بحث خلافت است.

این نکته لازم است گفته شود که کلمه «امامت » همچنانکه در مورد پیشوایی در اخذ معالم دین استعمال شده است، یعنی
«امام » گفته می شود و مفهومش «کسی است که معالم دین را از او باید فرا گرفت » و اهل سنت به همین عنایت، به ابو حنیفه و
شافعی و مالک و احمد حنبل کلمه «امام » اطلاق می کنند، در مورد زعامت اجتماعی و سیاسی نیز زیاد به کار رفته است.
رسول اکرم فرمود:

ثلاث لا یغل علیهن قلب امرء مسلم: اخلاص العمل لله، و النصیحة لائمة المسلمین و اللزوم لجماعتهم (41).

هرگز قلب یک مسلمان نسبت به سه چیز خیانت و تردید روا نمی دارد: اخلاص نیت برای خدا، خیرخواهی برای زعمای
مسلمین در راه رهبری مسلمین، همراهی با جماعت مسلمین.

علی(علیه السلام)در یکی از نامه هایش که در نهج البلاغه ثبت است می فرماید:
فان اعظم الخیانة خیانة الامة و افظع الغش غش الائمة (42).

بزرگترین خیانتها خیانت به جامعه است و شنیع ترین دغلبازیها، دغلبازی با پیشوایان مسلمین است.

زیرا نتیجه این دغلبازی علیه مسلمین است.اگر ناخدای یک کشتی آن کشتی را درست هدایت کند و شخصی پیدا شود و آن
ناخدا را فریب دهد و کشتی را دچار خطر کند، تنها به ناخدا خیانت نکرده است، به همه سکان کشتی خیانت کرده است.

در این جمله نیز کلمه «امام » به اعتبار رهبری اجتماعی اطلاق شده است.

در تاریخ مسلمین زیاد می خوانیم که مسلمانان - حتی ائمه اطهار - خلفای عصر خود را با کلمه «امام » خطاب می کردند.
چیزی که هست امام به این معنی گاهی امام عدل است و گاهی امام جور و مسلمانان در قبال هر یک از آنها وظایفی دارند.
پیغمبر اکرم در حدیث مشهوری که فریقین روایت کرده اند فرمود:
افضل الجهاد کلمة عدل عند امام جائر (43).

بالاترین جهاد، یک سخن حق است در برابر یک پیشوای جور.

و همچنین پیغمبر اکرم فرمود:

افة الدین ثلاثة: امام جائر، و مجتهد جاهل، و عالم فاجر (44).


سه چیز آفت دین به شمار می روند(و مانند یک آفت که گیاهی یا حیوانی را از پا در می آورد، دین را از پا در می آورند): پیشوای
ستمگر، عابد نادان و عالم گناهکار.

بالاتر اینکه در خود قرآن از پیشوایانی یاد شده است که مردم را به آتش جهنم دعوت می کنند و با کلمه «امام » هم تعبیر شده
است:
و جعلناهم ائمة یدعون الی النار (45).

آنان را پیشوایانی قرار داده ایم که به آتش می خوانند.

البته شک نیست که غالبا کلمه «امام » یا «ائمه » به پیشوایان عادل و صالح اطلاق می شود و در عرف شیعه کلمه «امام » بر
پیشوایان بر حق و معصوم اطلاق می شود که فقط دوازده نفرند.

4 . ولاء تصرف

ولاء تصرف یا ولاء معنوی بالاترین مراحل ولایت است.سایر اقسام ولایت یا مربوط است به رابطه قرابتی با رسول اکرم بعلاوه
مقام طهارت و قداست شخصی اهل البیت، یا مربوط است به صلاحیت علمی و یا اجتماعی آنها.آنچه به نام ولایت در دو مورد
اخیر نامیده می شود از حدود تشریع و قرار داد تجاوز نمی کند گو اینکه ریشه و مبنا و فلسفه این قرارداد صلاحیت علمی یا
اجتماعی است، اما ولایت تصرف یا ولایت معنوی، نوعی اقتدار و تسلط فوق العاده تکوینی است.اول باید ببینیم ولایت تصرف
چه معنی و مفهومی دارد و مقصود معتقدین چیست؟

نظریه ولایت تکوینی از یک طرف مربوط است به استعدادهای نهفته در این موجودی که به نام «انسان » در روی زمین پدید
آمده است و کمالاتی که این موجود شگفت بالقوه دارد و قابل به فعلیت رسیدن است، و از طرف دیگر مربوط است به رابطه
این موجود با خدا.مقصود از ولایت تکوینی این است که انسان در اثر پیمودن صراط عبودیت به مقام قرب الهی نائل می گردد
و اثر وصول به مقام قرب - البته در مراحل عالی آن - این است که معنویت انسانی که خود حقیقت و واقعیتی است، در وی
متمرکز می شود و با داشتن آن معنویت، قافله سالار معنویات، مسلط بر ضمائر و شاهد بر اعمال و حجت زمان می شود.زمین
هیچگاه از ولیی که حامل چنین معنویتی باشد، و به عبارت دیگر، از «انسان کامل » خالی نیست.

ولایت به این معنی غیر از نبوت و غیر از خلافت و غیر از وصایت و غیر از امامت به معنی مرجعیت در احکام دینی است،
غیریتش با نبوت و خلافت و وصایت، واقعی است و با امامت، مفهومی و اعتباری.

مقصود از اینکه غیریتش با نبوت و خلافت و وصایت، واقعی است این نیست که هر که نبی یا وصی یا خلیفه شد «ولی » نیست،
بلکه مقصود این است که نبوت و همچنین وصایت و خلافت، حقیقتی است غیر از ولایت، و الا انبیاء عظام، خصوصا خاتم آنها،
دارای ولایت کلیه الهیه بوده اند.

و مقصود از اینکه غیریتش با امامت، اعتباری است این است که یک مقام است، به اعتباری «امامت » و به اعتبار دیگری
«ولایت » نامیده می شود.کلمه «امامت » در بسیاری از تعبیرات اسلامی در مورد همین ولایت معنوی به کار رفته است.مفهوم
امامت مفهوم وسیعی است.امامت یعنی پیشوایی.یک مرجع احکام دینی پیشواست، همچنانکه یک زعیم سیاسی و اجتماعی
نیز پیشواست و همچنانکه یک مربی باطنی و راهنمای معنوی از باطن ضمیر نیز پیشواست.

از نظر شیعه که مساله ولایت مطرح است از سه جنبه مطرح است و در هر سه جنبه چنانکه گفته شد کلمه امامت به کار
رفته است:
اول از جنبه سیاسی، که احق و الیق برای جانشینی پیغمبر برای زعامت و رهبری سیاسی و اجتماعی مسلمین چه کسی
بوده است و چه کسی می بایست بعد از پیغمبر زعیم مسلمین باشد، و اینکه پیغمبر از طرف خداوند علی را برای این پست و
مقام اجتماعی تعیین کرده بود.این جهت است که در حال حاضر جنبه تاریخی و اعتقادی دارد نه جنبه عملی.

دوم آنکه در بیان احکام دین بعد از پیغمبر به چه کسانی باید رجوع کرد و آن کسان علم خود را از چه طریق کسب کرده اند؟
و آیا آنها در بیان احکام معصوم اند یا نه؟و چنانکه می دانیم شیعه معتقد به امامت ائمه معصومین است.این جهت، هم جنبه
اعتقادی دارد و هم عملی.

سوم از جنبه معنوی و باطنی.از نظر شیعه در هر زمان یک «انسان کامل » که نفوذ غیبی دارد بر جهان و انسان، و ناظر بر
ارواح و نفوس و قلوب است و دارای نوعی تسلط تکوینی بر جهان و انسان است، همواره وجود دارد و به این اعتبار نام او
«حجت » است.بعید نیست - همچنانکه گفته اند - آیه کریمه «النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم » (46) ناظر به این معنی از ولایت
نیز بوده باشد.

مقصود از ولایت تصرف یا ولایت تکوینی این نیست که بعضی جهال پنداشته اند که انسانی از انسانها سمت سرپرستی و
قیمومت نسبت به جهان پیدا کند به طوری که او گرداننده زمین و آسمان و خالق و رازق و محیی و ممیت من جانب الله
باشد.

اگر چه خداوند، جهان را بر نظام اسباب و مسببات قرار داده و موجوداتی که قرآن آنها را ملائکه می نامد «مدبرات امر» (47) و
«مقسمات امر» (48) به اذن الله می باشند و این جهت هیچ گونه منافاتی با شریک نداشتن خداوند در ملک و خالقیت ندارد، و
همچنین با این که «به هیچ وجه هیچ موجودی «ولی » به معنای یار و یاور خدا و حتی آلت و ابزار خدا به شمار نمی رود»
منافات ندارد(و لم یکن له شریک فی الملک و لم یکن له ولی من الذل و کبره تکبیرا) (49) ، نسبت مخلوق به خالق جز
مخلوقیت و مربوبیت مطلقه و لا شیئیت نیست.

قرآن در عین اینکه خداوند را در حد اعلای غنا و بی نیازی معرفی می کند و در عین اینکه مثلا می گوید: «الله یتوفی الانفس
حین موتها» (50) ، باز می گوید: «قل یتوفیکم ملک  الموت الذی وکل بکم »(51) ، «الذین تتوفیهم الملائکة ظالمی انفسهم » (52).قرآن در عین اینکه می فرماید: «خداوند بر همه چیز حفیظ است » (53) ، می فرماید: «و یرسل علیکم حفظة حتی اذا جاء احدکم الموت توفته رسلنا» (54).

در این آیه کریمه رسولانی را، هم به عنوان نگهبان و هم قبض کننده ارواح معرفی می کند.

پس، از نظر توحیدی، وجود وسائط و نسبت دادن تدبیر امور به غیر خداوند ولی به اذن خداوند و به اراده خداوند به طوری
که مدبران، مجریان اوامر و اراده پروردگارند، مانعی ندارد.

در عین حال، اولا ادب اسلامی اقتضا می کند که ما خلق و رزق و احیا و اماته و امثال اینها را به غیر خدا نسبت ندهیم زیرا
قرآن می کوشد که ما از اسباب و وسائط عبور کنیم و به منبع اصلی دست یابیم و توجه مان به کارگزار کل جهان باشد که
وسائط نیز آفریده او و مجری امر او و مظهر حکمت او می باشند، ثانیا نظام عالم از نظر وسائط نظام خاصی است که خداوند
آفریده است و هرگز بشر در اثر سیر تکاملی خود جانشین هیچیک از وسائط فیض نمی گردد بلکه خود فیض را از همان
وسائط می گیرد، یعنی فرشته به او وحی می کند و فرشته مامور حفظ او و مامور قبض روح او می گردد، در عین اینکه ممکن
است مقام قرب و سعه وجودی آن انسان از آن فرشته ای که مامور اوست احیانا بالاتر و بیشتر باشد.

مطلب دیگر اینکه ما حدود ولایت تصرف و یا ولایت تکوینی یک انسان کامل و یا نسبتا کامل را نمی توانیم دقیقا تعیین کنیم،
یعنی مجموع قرائن قرآنی و قرائن علمی که نزد ما هست اجمالا وصول انسان را به مرتبه ای که اراده اش بر جهان حاکم باشد
ثابت می کند، اما در چه حدودی؟آیا هیچ حدی ندارد و یا محدود به حدی است؟
مطلبی است که از عهده ما خارج است.

مطلب سوم که لازم است گفته شود این است که ولایت تصرف، شان بنده ای است که از هواجس نفسانی بکلی پاک شده است.این قدرت قدرتی نیست که به اصطلاح دلبخواه و تابع هوس و میل خود  سر یک انسان باشد.اساسا انسانی که هنوز محکوم هوسها و میلهای خودسر است از چنین کرامتهایی محروم است.انسانی که  تا آن حد پاک باشد، اراده اش از مبادئ و مقدماتی که اراده ما را منبعث می کند هرگز منبعث نمی شود، انبعاث اراده اش با  تحریکی درونی و اشاره ای غیبی است.و اما اینکه این تحریک و اشاره به چه نحو است و چگونه است، ما نمی دانیم و لهذا چنین  کسان «گاهی بر طارم اعلی نشینند» و «گهی تا پشت پای خود نبینند» .

اما اینکه در آیات کریمه قرآن آمده است: قل لا املک لنفسی نفعا و لا ضرا» (55) من مالک هیچ سود و زیانی برای خود نیستم)،
بدیهی است که می خواهد بگوید مالک اصلی همه سود و زیانها خداست و توانایی من بر سود و زیانم نیز از خداست نه از
خودم، و الا چگونه ممکن است که انسانهای دیگر در حدودی مالک سود و زیان خود باشند و اما پیغمبر حتی از انسانهای
دیگر هم کمتر باشد؟! این نکات سه گانه لازم بود که در مقدمه بحث «ولایت تکوینی » یاد آوری شود، و چون کمتر درباره این
موضوع بحث می شود، بعلاوه عده ای اظهار علاقه می کنند که ما این موضوع را مطرح کنیم، اندکی سخن را در این باره بسط
می دهیم.

اعتراف می کنم که قبول ولایت به این معنی اندکی دشوار است، باور کردنش خالی از صعوبت نیست.مخصوصا طبقه
روشنفکر ما چندان از طرح چنین مسائلی خرسند نیستند، احیانا دشواری مطلب و مورد انکار بودن آن را به این صورت
طرح می کنند: «فعلا با اینهمه مسائل ضروری و فوری برای مسلمین طرح این گونه مسائل که پیغمبر و امام، ولایت تکوینی
دارند یا ندارند، چه ضرورتی دارد؟» .برخی دیگر انکار و اشکال خود را به صورت دیگر که رنگ مذهبی دارد طرح می کنند و
آن اینکه:
این غلو است و مقام فوق بشری و نیمه خدایی برای بشر قائل شدن است، کار خدا را به غیر خدا نسبت دادن است، پس
شرک است و با اصل اولی و اساسی اسلام که توحید است، منافی است.

حقیقت این است که ما از پیش خود نه می توانیم مطلبی را قبول کنیم و نه می توانیم رد کنیم.شرک یا توحیدی بودن یک
نظریه به میل و اراده ما نیست که هر چه  را خواستیم شرک بنامیم و هر چه را خواستیم نام توحید روی آن بگذاریم.معیارهای بسیار دقیق قرآنی و برهانی دارد.
معارف اسلامی در مسائل مربوط به شرک و توحید از اوج و عظمتی برخوردار است ما فوق تصور افراد عادی.مساله فوری تر و
ضروری تر بودن بعضی مسائل نسبت به بعضی دیگر نیز سخنی است اساسی، ولی معیار ضروری بودن تنها این نیست که یک
مساله ای در یک زمان بیشتر طرح شود و افراد بیشتر احساس احتیاج کنند.اشتباه است اگر خیال کنیم همواره احساس
احتیاج ها بر طبق احتیاجهاست.

اینکه قرآن در عرض مسائل و معارف خود چه اندازه بر مطلبی تکیه دارد، خود یک معیار است که در هر زمان باید مورد
استفاده قرار گیرد.مساله ولایت تکوینی یکی از مسائل مربوط به «انسان » و استعدادهای انسانی است.قرآن به انسان و
استعدادهای انسانی و جنبه غیر عادی خلقت او اهمیت فراوان می دهد و ما در بحثهایی که ان شاء الله در کتاب قرآن و انسان (56)
طرح خواهیم کرد به این مساله رسیدگی می نماییم.
در اینجا کافی است که اشاره ای اجمالی به این مطلب بنماییم و پایه های این فکر را با توجه به معانی و مفاهیم قرآنی روشن
کنیم تا عده ای خیال نکنند که به اصطلاح این یک سخن «قلندری » است.

در این گونه مسائل که احیانا بر فهم ما گران می آید اگر ما خود را تخطئه بکنیم به حقیقت نزدیکتر است تا اینکه انکار نماییم.
شک ندارد که مساله «ولایت » به معنی چهارم از مسائل عرفانی است، ولی این دلیل نمی شود که چون یک مساله عرفانی است
پس باید مردود قلمداد شود.این مساله یک مساله عرفانی است که از دید تشیع یک مساله اسلامی نیز هست.تشیع یک
مذهب است و عرفان یک مسلک.این مذهب و آن مسلک(قطع نظر از خرافاتی که به آن بسته اند)در این نقطه با یکدیگر
تلاقی کرده اند و اگر الزاما بنا هست که گفته شود یکی از ایندو از دیگری گرفته است به حکم قرائن مسلم تاریخی قطعا این
عرفان است که از تشیع اقتباس کرده است نه بالعکس.به هر حال، ما پایه ها و ریشه های این اندیشه را به طور اختصار بیان
می کنیم:

مهمترین مساله ای که در این زمینه باید مطرح شود، مساله «قرب » و «تقرب الی الله » است.می دانیم که در اسلام، بلکه در هر
آیین آسمانی، روح دستورها که باید اجرا شود قصد قربت است و نتیجه نهایی که از اعمال باید گرفته شود، تقرب به ذات
احدیت است.پس بحث خود را از معنی و مفهوم «قرب » آغاز می کنیم.

تقرب به خدا یعنی چه؟

انس ما با مفاهیم اعتباری و اجتماعی که در زندگی اجتماعی به کار می بریم غالبا سبب خطا و اشتباه ما می شود، سبب
می شود که الفاظی که در معارف اسلامی آمده است از معنای حقیقی خود منسلخ شوند و مفهومی اعتباری و قراردادی پیدا
کنند.

ما آنجا که کلمه «قرب » و نزدیکی را در خارج از مفاهیم اجتماعی به کار می بریم همان مفهوم حقیقی را اراده می کنیم، مثلا
می گوییم در نزدیکی این کوه چشمه ای است، یا خود را به نزدیک این کوه رساندم.در اینجا مراد ما قرب واقعی است، یعنی
واقعا دوری و نزدیکی فاصله خود را تا کوه در نظر می گیریم و از کلمه «قرب » منظورمان این است که آن فاصله - که یک امر
واقعی است نه قراردادی - کمتر شده است.اما وقتی که می گوییم فلان شخص نزد فلان مقام اجتماعی قرب پیدا کرده است و
یا می گوییم فلان شخص با فلان خدمت خود به فلان مقام نزد او تقرب حاصل کرد، در اینجا منظورمان چیست؟آیا مقصود
این است که فاصله میان آنها کمتر شد؟
مثلا سابقا در پانصد متری او قرار داشت و اکنون در صد متری اوست؟البته نه.اگر چنین است پس پیشخدمت در اطاق هر
کسی از هر کس دیگر نزد او مقرب تر است.

مقصودمان این است که خدمتگزار در اثر خدمتش در روحیه مخدوم خود تاثیر کرد و او را از خود راضی نمود و حال اینکه
قبلا راضی نبود، یا او را از خود راضی تر کرد و در نتیجه از این پس مخدوم بیش از گذشته به او عنایت خواهد داشت.پس
استعمال «قرب » در اینجا یک استعمال مجازی است نه حقیقی، واقعا وجود خارجی این شخص در نزدیکی وجود خارجی آن
شخص قرار نگرفته است، بلکه از آن رابطه خاص روحی که از طرف مخدوم نسبت به خادم برقرار شده و آثاری که بر این
رابطه روحی مترتب است، مجازا و تشبیها «قرب » تعبیر شده است.

قرب به ذات حق چطور؟آیا قرب حقیقی است یا قرب مجازی؟آیا واقعا بندگان با اطاعت و عبادت و سلوک و اخلاص به سوی
خدا بالا می روند و به او نزدیک می شوند؟فاصله شان کم می شود تا آنجا که فاصله از بین می رود و به تعبیر قرآن «لقاء رب »
حاصل می گردد، و یا اینکه همه این تعبیرات، تعبیرات مجازی است؟به خدا نزدیک شدن یعنی چه؟!خدا دور و نزدیکی ندارد.
نزدیکی به خدا عینا مانند نزدیکی به یک صاحب مقام اجتماعی است، یعنی خدا از بنده خود خشنودی حاصل می کند و در
نتیجه، لطف و عنایتش عوض می شود و بیشتر می گردد.

البته اینجا سؤال دیگری پیش می آید و آن اینکه خشنودی خداوند یعنی چه؟
خداوند محل حوادث نیست که از کسی خشنود نباشد و بعد خشنود شود و یا خشنود باشد و بعد ناخشنود شود.ناچار جواب
می دهند که تعبیر «خشنودی » و «ناخشنودی » نیز یک تعبیر مجازی است، مقصود آثار رحمت و عنایت حق است که در صورت
طاعت و بندگی می رسد و نه چیز دیگر.

آن رحمتها و عنایتها چیست؟در اینجا منطقها فرق می کند: برخی رحمتها و عنایتها را اعم از معنوی و مادی می دانند -
رحمت معنوی یعنی معرفت و لذت حاصل از آن، و رحمت مادی یعنی باغ و بهشت و حور و قصور - اما بعضی دیگر حتی از
اعتراف به رحمت معنوی نیز امتناع دارند و همه عنایات و مقامات انسانها را در نزد خداوند محدود می کنند به باغ و
بهشتهای جسمانی و حور و قصور و سیب و گلابی.

نتیجه سخن دسته اخیر این است که معنای تقرب بیشتر اولیاء خدا به ذات احدیت این است که بیش از افراد دیگر حور و
قصور و سیب و گلابی و باغ و بوستان در اختیار دارند.

نتیجه سخن منکران قرب حق این است که در اثر طاعت و عبادت، نه نسبت خداوند به بنده فرق می کند - همچنانکه
طرفداران قرب حقیقی نیز به این مساله اعتراف دارند - و نه نسبت بنده با خدا فرق می کند.از نظر نزدیکی و دوری حقیقی،
اولین شخص جهان بشریت یعنی رسول اکرم با شقی ترین آنها از قبیل فرعون و ابو جهل مساوی اند حقیقت این است که این
اشتباه از یک نوع طرز تفکر مادی درباره خدا و انسان - و بالاخص درباره انسان - پیدا شده است.کسی که انسان و روح انسان
را صرفا  توده ای از آب و گل می داند و نمی خواهد به اصل فاذا سویته و نفخت فیه من روحی (57) اعتراف کند و حتی این تعبیر را نیز
حمل به یک معنای مجازی می کند، چاره ای ندارد جز انکار قرب واقعی حق.

ولی چه لزومی دارد که ما انسان را اینچنین حقیر و خاکی فرض نماییم تا مجبور شویم همه چیز را تاویل و توجیه کنیم؟
خداوند کمال مطلق و نامحدود است، و از طرفی حقیقت وجود مساوی با کمال است و هر کمال واقعی به حقیقت وجود که
حقیقتی اصیل است باز می گردد از قبیل علم، قدرت، حیات، اراده، رحمت، خیریت و غیره.

موجودات در اصل آفرینش به هر نسبت که از وجودی کامل تر - یعنی از وجودی قوی تر و شدیدتر - بهره مند هستند، به
ذات الهی که وجود محض و کمال صرف است نزدیکترند.طبعا فرشتگان از جمادات و نباتات به خداوند نزدیکترند و به همین
جهت بعضی از فرشتگان از بعضی دیگر مقرب ترند، بعضی حاکم و مطاع بعضی دیگر می باشند، و البته این تفاوت مراتب قرب
و بعد مربوط به اصل خلقت و به اصطلاح مربوط به قوس نزول است.

موجودات، بخصوص انسان، به حکم انا لله و انا الیه راجعون (58) به سوی خداوند بازگشت می کنند.انسان به حکم مرتبه
وجودی خود، این بازگشت را باید به صورت طاعت و عمل اختیاری و انجام وظیفه و به صورت انتخاب و اختیار انجام دهد.
انسان با پیمودن طریق طاعت پروردگار واقعا مراتب و درجات قرب پروردگار را طی می کند، یعنی از مرحله حیوانی تا
مرحله فوق ملک را می پیماید.این صعود و تعالی یک امر تشریفاتی و اداری نیست، قراردادی و اعتباری نیست، از قبیل بالا
رفتن از عضویت ساده یک اداره تا مقام وزارت، و یا از عضویت ساده یک حزب تا رهبری آن حزب نیست، بلکه بالا رفتن بر
نردبان وجود است، شدت و قوت و کمال یافتن وجود است که مساوی است با زیادت و استکمال در علم و قدرت و حیات و
اراده و مشیت و ازدیاد دایره نفوذ و تصرف.تقرب به خداوند یعنی واقعا مراتب و مراحل هستی را طی کردن و به کانون لا
یتناهی هستی نزدیک شدن.

بنابراین محال است که انسان در اثر طاعت و بندگی و پیمودن صراط عبودیت به مقام فرشته نرسد و یا بالاتر از فرشته نرود و
لا اقل در حد فرشته از کمالات هستی بهره مند نباشد.قرآن برای تثبیت مقام انسانی می گوید:
«ما فرشتگان را فرمان دادیم که در پیشگاه آدم سجده کنند و همه فرشتگان بلا استثناء سجده کردند جز ابلیس که حاضر
نشد» (59).

حقا باید گفت منکر مقام انسان هر که هست ابلیس است.

حیات ظاهر و حیات معنی

انسان در باطن حیات ظاهری حیوانی خود یک حیات معنوی دارد.حیات معنوی انسان که استعدادش در همه افراد هست
از نظر رشد و کمال از اعمالش و اهدافش سرچشمه می گیرد.کمال و سعادت انسان و همچنین سقوط و شقاوت او وابسته به
حیات معنوی اوست که وابسته است به اعمال و نیات و اهداف او و به اینکه با مرکب اعمال خود به سوی چه هدف و مقصدی
پیش می رود.

توجه ما به دستورهای اسلامی تنها از جنبه های مربوط به زندگی فردی یا اجتماعی دنیوی است.شک نیست که دستورهای
اسلامی مملو است از فلسفه های زندگی در همه شؤون.اسلام هرگز مسائل زندگی را تحقیر نمی کند و بی اهمیت نمی شمارد.از
نظر اسلام، معنویت جدا از زندگی در این جهان وجود ندارد.همان طور که اگر روح از بدن جدا شود، دیگر متعلق به این
جهان نیست و سرنوشتش را جهان دیگر باید معین کند، معنویت جدا از زندگی نیز متعلق به این جهان نیست و سخن از
معنویت منهای زندگی در این جهان بیهوده است.

اما نباید تصور کرد که فلسفه های دستورهای اسلامی، در مسائل زندگی خلاصه می شود، خیر، در عین حال به کار بستن این
دستورات وسیله ای است برای طی طریق عبودیت و پیمودن صراط قرب و استکمال وجود.انسان یک سیر کمالی باطنی
دارد که از حدود جسم و ماده و زندگی فردی و اجتماعی بیرون است و از یک سلسله مقامات  معنوی سرچشمه می گیرد.انسان با عبودیت و اخلاص خود عملا در آن سیر می کند، احیانا در همین دنیا و اگر نه، در جهان
دیگر که حجاب برطرف شد همه مقاماتی را که طی کرده - که همان مقامات و مراتب قرب و در نتیجه ولایت است -
مشاهده می نماید (60).

نبوت و ولایت

حضرت استادنا الاکرم علامه طباطبائی(مد ظله العالی)می فرمایند:
«احکام و نوامیس دینی که یک دسته از آنها همان مقررات اجتماعی می باشند، در ظاهر یک سلسله افکار اجتماعی می باشند،
ارتباط آنها با سعادت و شقاوت اخروی، و به عبارت ساده دینی با نعمتهای بهشتی و نقمتهای دوزخی، منوط به واقعیتهایی
است که به واسطه عمل به آن نوامیس و مقررات یا ترک آنها در انسان به وجود آمده و در پس پرده حس ذخیره شده و پس از
انتقال وی به نشئه آخرت و پاره شدن پرده غفلت و حجاب انیت برای انسان ظاهر و مکشوف افتد...پس در زیر لفافه زندگی
اجتماعی که انسان با رعایت نوامیس دینی بسر می برد، واقعیتی است زنده و حیاتی است معنوی که نعمتهای اخروی و
خوشبختیهای همیشگی از آن سرچشمه گرفته و به عبارت دیگر مظاهر وی می باشند.این حقیقت و واقعیت است که به نام
«ولایت » نامیده می شود. «نبوت » واقعیتی است که احکام دینی و نوامیس خدایی مربوط به زندگی را به دست آورده و به مردم
می رساند و «ولایت » واقعیتی است که در نتیجه عمل به فرآورده های نبوت و نوامیس خدایی در انسان به وجود می آید» (61).

امام، حامل ولایت

حضرت معظم له درباره ثبوت ولایت و حامل آن(امام)و اینکه جهان انسانی همواره از انسانی که حامل ولایت باشد(انسان
کامل)خالی نیست، می فرمایند:

«در ثبوت و تحقق صراط ولایت که در وی انسان مراتب کمال باطنی خود را طی کرده و در موقف قرب الهی جایگزین
می شود، تردیدی نیست، زیرا ظواهر دینی بدون یک واقعیت باطنی تصور ندارد و دستگاه آفرینش که برای انسان ظواهر
دینی (مقررات عملی و اخلاقی و اجتماعی)را تهیه نموده و وی را به سوی او دعوت کرده است، ضرورتا این واقعیت باطنی را
که نسبت به ظواهر دینی به منزله روح است آماده خواهد ساخت و دلیلی که دلالت بر ثبوت و دوام نبوت(شرایع و احکام) در
عالم انسانی کرده و سازمان مقررات دینی را به پا نگه می دارد، دلالت بر ثبوت و دوام و فعلیت سازمان ولایت می کند.و چگونه
متصور است که مرتبه ای از مراتب توحید و یا حکمی از احکام دین، امر(فرمان)زنده ای بالفعل داشته باشد در حالی که
واقعیت باطنی که در بردارد در وجود نباشد و یا رابطه عالم انسانی با آن مرتبه مقطوع بوده باشد.کسی که حامل درجات
قرب و امیر قافله اهل ولایت بوده و رابطه انسانیت را با این واقعیت حفظ می کند در لسان قرآن (62) «امام » نامیده می شود.امام
یعنی کسی که از جانب حق سبحانه برای پیشروی صراط ولایت اختیار شده و زمام هدایت معنوی را در دست گرفته.ولایت
که به قلوب بندگان می تابد، اشعه و خطوط نوری هستند از کانون نوری که پیش اوست، و موهبتهای متفرقه، جویهایی
هستند متصل به دریای بیکرانی که نزد وی می باشد» (63).

در اصول کافی(باب «ان الائمة نور الله » )از ابو خالد کابلی روایت می کند که گفت از امام باقر(علیه السلام)از این آیه سؤال
کردم:
فامنوا بالله و رسوله و النور الذی انزلنا (64).

به خدا و فرستاده اش و نوری که فرود آورده ایم ایمان آورید.

امام ضمن توضیح معنای این آیه فرمود:
و الله یا ابا خالد لنور الامام فی قلوب المؤمنین انور من الشمس المضیئة بالنهار.

به خدا سوگند - ای ابا خالد! - که نور امام در دل مردم با ایمان که تحت نفوذ و سیطره معنوی او هستند از نور خورشید در
روز روشن تر است.

مقصود این است که محدود کردن هدف و مقصد و ظاهر و باطن دستورهای دینی به آثاری که از نظر زندگی مترتب می شود،
و قرب الهی را که نتیجه مستقیم انجام صحیح این اعمال است یک امر اعتباری و مجازی از قبیل تقرب به ارباب زر و زور در
دنیا تلقی کردن بدون آنکه نقش مؤثری در حیات معنوی و واقعی انسان داشته باشد و او را واقعا در نردبان وجود بالا ببرد،
اشتباه بزرگی است.افرادی که مراتب قرب را واقعا طی کرده و به عالی ترین درجات آن نائل گشته یعنی واقعا به کانون هستی
نزدیک شده اند، طبعا از مزایای آن بهره مند شده اند و همانها هستند که احاطه بر عالم انسانی دارند و ارواح و ضمائر دیگران
را تحت تسلط می گیرند و شهید بر اعمال دیگران اند.

اساسا هر موجودی که قدمی در راه کمال مقدر خویش پیش رود و مرحله ای از مراحل کمالات خود را طی کند، راه قرب به
حق را می پیماید.انسان نیز یکی از موجودات عالم است و راه کمالش تنها این نیست که به اصطلاح در آنچه امروز «تمدن »
نامیده می شود - یعنی یک سلسله علوم و فنون که برای بهبود این زندگی مؤثر و مفید است و یک سلسله آداب و مراسم که
لازمه بهتر زیستن اجتماعی است - پیشرفت حاصل کند.اگر انسان را تنها در این سطح در نظر بگیریم مطلب همین است،
ولی انسان راهی و بعدی دیگر دارد که از طریق تهذیب نفس و با آشنایی آخرین هدف یعنی ذات اقدس احدیت حاصل
می گردد.

از عبودیت تا ربوبیت

تعبیر زننده ای است: از بندگی تا خداوندگاری؟!!مگر ممکن است بنده ای از مرز بندگی خارج گردد و پا در مرز خدایی
بگذارد(این التراب و رب الارباب)؟!به قول محمود شبستری:
سیه رویی ز ممکن در دو عالم
جدا هرگز نشد و الله اعلم

راست است، ولی مقصود از «ربوبیت » خداوندگاری است نه خدایی.هر صاحب قدرتی خداوندگار آن چیزهایی است که تحت
نفوذ و تصرف اوست.جناب عبد المطلب به ابرهه که به قصد خراب کردن کعبه آمده بود گفت:
انی رب الابل و ان للبیت ربا (65).

من صاحب شترانم که برای مطالبه آنها آمده ام، اما خانه خود صاحبی دارد.

ما تعبیر بالا را به پیروی از یک حدیث معروف که در مصباح الشریعة آمده است آوردیم.در آن حدیث می گوید: «العبودیة
جوهرة کنهها الربوبیة » یعنی همانا بندگی خدا و پیمودن صراط قرب به حق گوهری است که نهایت آن خداوندگاری یعنی
قدرت و توانایی است.

بشر همواره در تلاش بوده و هست که راهی پیدا کند که بر خود و بر جهان تسلط یابد.فعلا به اینکه چه راههایی را برای این
هدف برگزیده و در آن راه کامیاب و یا ناکام شده است کاری نداریم.در میان آن راهها یک راه است که وضع عجیبی دارد، از
این نظر که انسان تنها وقتی از این راه استفاده می کند که چنان هدفی نداشته باشد، یعنی هدفش کسب قدرت و تسلط بر
جهان نباشد، بلکه هدفش در نقطه مقابل این هدف باشد، یعنی هدفش «تذلل » ، «خضوع » ، «فنا» و «نیستی » از خود باشد.آن
راه عجیب راه عبودیت است.

آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟
فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی
دیوانه تو هر دو جهان را چه کند؟

مراحل و منازل

ربوبیت و خداوندگاری و ولایت، به عبارت دیگر کمال و قدرتی که در اثر عبودیت و اخلاص و پرستش واقعی نصیب بشر
می گردد، منازل و مراحلی دارد:
اولین مرحله این است که الهام بخش و تسلط بخش انسان بر نفس خویشتن است.به عبارت دیگر، کمترین نشانه قبولی عمل انسان در نزد پروردگار این است که اولا بینشی نافذ پیدا می کند، روشن و
بینای خود می گردد، قرآن کریم می فرماید:
ان تتقوا الله یجعل لکم فرقانا (66).

اگر تقوای الهی را داشته باشید، خداوند مایه تمیزی برای شما قرار می دهد.

و نیز می فرماید:
و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا (67).

آنان که در راه ما بکوشند، ما راههای خویش را به آنها می نمایانیم.

و ثانیا آدمی بر نفس و قوای نفسانی خویش غالب و قاهر می گردد، اراده انسان در برابر خواهشهای نفسانی و حیوانی
نیرومند می گردد، آدمی حاکم وجود خویش می شود، مدیریت لایقی نسبت به دایره وجود خودش کسب می کند.قرآن کریم
درباره نماز می فرماید:
ان الصلاة تنهی عن الفحشاء و المنکر (68).

محققا نماز انسان را از کارهای زشت و ناپسند باز می دارد.

درباره روزه می فرماید:
کتب علیکم الصیام کما کتب علی الذین من قبلکم لعلکم تتقون (69).

بر شما روزه نوشته شد آنچنانکه بر امتان پیشین نوشته شد، بدان جهت که باشد تقوا و نیروی خود نگهداری کسب کنید.


درباره هر دو عبادت می فرماید:

یا ایها الذین امنوا استعینوا بالصبر و الصلاة (70).

ای اهل ایمان!از نماز و از صبر(روزه)کمک بخواهید و از این دو منبع نیرو استمداد کنید.

در این مرحله از عبودیت، آن چیزی که نصیب انسان می گردد این است که ضمن یک روشن بینی، خواهشها و تمایلات
نفسانی انسان مسخر وی می گردد.به عبارت دیگر، اولین اثر عبودیت، ربوبیت و ولایت بر نفس اماره است (71).

مرحله دوم، تسلط و ولایت بر اندیشه های پراکنده، یعنی تسلط بر نیروی متخیله است.

از عجیب ترین نیروهای ما قوه متخیله است.به موجب این قوه است که ذهن ما هر لحظه از موضوعی متوجه موضوعی دیگر
می شود و به اصطلاح تداعی معانی و تسلسل خواطر صورت می گیرد.این قوه در اختیار ما نیست، بلکه ما در اختیار این قوه
عجیب هستیم و لهذا هر چه بخواهیم ذهن خود را در یک موضوع معین متمرکز کنیم که متوجه چیز دیگر نشود برای ما
میسر نیست، بی اختیار قوه متخیله ما را به این سو و آن سو می کشاند.مثلا هر چه می خواهیم در نماز «حضور قلب » داشته
باشیم، یعنی هر چه می خواهیم این شاگرد را بر سر کلاس نماز حاضر نگه داریم، نمی توانیم، یک وقت متوجه می شویم که
نماز به پایان رسیده است و این شاگرد در سراسر این مدت «غایب » بوده است.

رسول اکرم تشبیه لطیفی دارد در این زمینه، دل را - دل افرادی که مسخر قوه متخیله است - به پری تشبیه می کند که در
صحرایی بر درختی آویخته شده باشد که هر لحظه باد او را پشت و رو می کند.فرمود:
مثل القلب مثل ریشة فی الفلاة، تعلقت فی اصل شجرة یقلبها الریح ظهرا لبطن (72).

گفت پیغمبر که دل همچون پری است
در بیابانی اسیر صرصری است
باد پر را هر طرف راند گزاف
گه چپ و گه راست با صد اختلاف
در حدیث دیگر آن دل را چنان
کآب جوشان ز آتش اندر غازقان
هر زمان دل را دگر رایی بود
آن نه از وی بلکه از جایی بود
حدیث دیگری که در این ابیات، مولوی اشاره کرده این است:
لقلب ابن ادم اشد انقلابا من القدر اذا اجتمعت غلیا (73).

همانا دل فرزند آدم از دیگ در حال جوشیدن بیشتر زیر و بالا می شود.

ولی آیا انسان جبرا و اضطرارا محکوم است که همواره محکوم اندیشه باشد و این نیروی مرموز که مانند گنجشکی همواره از
شاخی به شاخی می پرد حاکم مطلق وجود او باشد، و یا اینکه محکومیت در برابر قوه متخیله از خامی و ناپختگی است،
کاملان و اهل ولایت قادرند این نیروی خود سر را مطیع خود گردانند؟
شق دوم صحیح است.یکی از وظایف بشر تسلط بر هوسبازی خیال است، و گرنه این قوه شیطان صفت مجالی برای تعالی و
پیمودن صراط قرب نمی دهد و تمام نیروها و استعدادها را در وجود انسان باطل و ضایع می گرداند.مولوی چقدر عالی
می گوید:
جان همه روزه لگدکوب از خیال
و ز زیان و سود و از خوف زوال
نی صفا می ماندش نی لطف و فر
نی به سوی آسمان راه سفر
و هم او در شرح این حدیث نبوی: «تنام عینای و لا ینام قلبی » (74) دو چشمم می خوابند اما دلم بیدار است)می گوید:
گفت پیغمبر که عینای ینام
لا ینام القلب عن رب الانام
چشم تو بیدار و دل رفته به خواب
چشم من خفته دلم در فتح باب

همنشینت من نی ام سایه من است
برتر از اندیشه ها پایه من است
زانکه من ز اندیشه ها بگذشته ام
خارج از اندیشه پویان گشته ام
حاکم اندیشه ام محکوم نی
چون که بنا حاکم آمد بر بنی
جمله خلقان سخره اندیشه اند
زین سبب خسته دل و غم پیشه اند
من چو مرغ او جم اندیشه مگس
کی بود بر من مگس را دسترس
چون ملالم گیرد از سفلی صفات
بر پرم همچون طیور الصافات
سالکان راه عبودیت، در دومین مرحله، این نتیجه را می گیرند که بر قوه متخیله خویش ولایت و ربوبیت پیدا می کنند، آن را
برده و مطیع خویش می سازند.اثر این مطیع ساختن این است که روح و ضمیر به سائقه فطری خداخواهی هر وقت میل بالا
کند، این قوه با بازیگریهای خود مانع و مزاحم نمی گردد.

بگذریم از انسانی مانند علی(علیه السلام)و زین العابدین(علیه السلام)که چنان در حال نماز مجذوب می شوند که تیری را از
پای علی(علیه السلام)بیرون می آورند و او از شدت استغراق به خود باز نمی گردد و متوجه نمی شود، یا فرزند خردسال زین
العابدین(علیه السلام)در حالی که آن حضرت مستغرق عبادت است از بلندی سقوط می کند و دستش می شکند، فریاد بچه و
زنهای خانه غوغا می کند و بالاخره شکسته بند می آید و دست بچه را می بندد، زین العابدین(علیه السلام)پس از فراغ از نماز
- یعنی پس از بازگشت از این سفر آسمانی - چشمش به دست بچه می افتد و با تعجب می پرسد که مگر چه شده است که
دست بچه را بسته اید؟معلوم می شود این فریاد و غوغا نتوانسته است امام را از استغراق خارج کند، آری، بگذریم از این ردیف
انسانها، در میان پیروان آنها ما در عمر خود افرادی را دیده ایم که در حال نماز آنچنان مجموعیت خاطر و تمرکز ذهن
داشته اند که به طور تحقیق از هر چه غیر خداست غافل بوده اند.استاد بزرگوار و عالیقدر ما مرحوم حاج میرزا علی آقا
شیرازی اصفهانی(اعلی الله مقامه)از این ردیف افراد بود.

برای کسب این پیروزی هیچ چیزی مانند عبادت که اساش توجه به خداست، نمی باشد.ریاضت کشان از راههای دیگر وارد
می شوند و حداکثر این است که از راه مهمل گذاشتن زندگی و ستم بر بدن، اندکی بدان دست می یابند، ولی اسلام از راه
عبادت - بدون اینکه نیازی به آن کارهای ناروا باشد - این نتیجه را تامین می کند.

توجه دل به خدا و تذکر اینکه در برابر رب الارباب و خالق و مدبر کل قرار گرفته است، زمینه تجمع خاطر و تمرکز ذهن را
فراهم می کند.

زلف آشفته او باعث جمعیت ماست
چون چنین است پس آشفته ترش باید کرد
دریغ است که در اینجا تاییدی از شیخ فلاسفه اسلام، اعجوبه دهر، که از برکت تعلیمات اسلام اندیشه های فلسفی را به جایی
رسانده است که پیشینیان یونانی و ایرانی و هندی و غیر آنها هرگز نرسیده اند، نقل نکنیم.این مرد بزرگ در نمط نهم اشارات
پس از تشریح عبادت عوامانه که تنها برای مزد است و ارزش زیادی ندارد، به عبادتهای مقرون به معرفت می پردازد، می گوید:
و العبادة عند العارف ریاضة ما لهممه و قوی نفسه المتوهمة و المتخیلة لیجرها بالتعوید عن جناب الغرور الی جناب الحق
فتصیر مسالمة للسر الباطن حینما یستجلی الحق لا تنازعه فیخلص السر الی الشروق الباطن.
عبادت از نظر اهل معرفت، ورزش همتها و قوای وهمیه و خیالیه است که در اثر تکرار و عادت دادن به حضور در محضر حق،
همواره آنها را از توجه به مسائل مربوط به طبیعت و ماده به سوی تصورات ملکوتی بکشاند و در نتیجه، این قوا تسلیم «سر
ضمیر» و فطرت خداجویی انسان گردند و مطیع او شوند به حدی که هر وقت اراده کند که در پی جلب جلوه حق بر آید، این
قوا در جهت خلاف فعالیت نکنند و کشمکش درونی میان دو میل علوی و سفلی ایجاد نشود و «سر باطن » بدون مزاحمت
اینها از باطن کسب اشراق نماید.

مرحله سوم این است که روح در مراحل قوت و قدرت و ربوبیت و ولایت خود به مرحله ای می رسد که در بسیاری از چیزها از
بدن بی نیاز می گردد در حالی که بدن صد در صد نیازمند به روح است.

روح و بدن نیازمند به یکدیگرند.حیات بدن به روح است.روح صورت و حافظ بدن است.سلب علاقه تدبیری روح به بدن
مستلزم خرابی و فساد بدن است.و از طرف دیگر روح در فعالیتهای خود نیازمند به استخدام بدن است، بدون به کار بردن
اعضا و جوارح و ابزارهای بدنی قادر به کاری نیست.بی نیازی روح از بدن به این است که در برخی از فعالیتها از استخدام بدن بی نیاز می گردد.این بی نیازی گاهی در چند لحظه و گاهی مکرر و گاهی به  طور دائم صورت می گیرد.این همان است که به «خلع بدن » معروف است.

سهروردی حکیم اشراقی معروف گفته است «ما حکیم را حکیم نمی دانیم مگر آنکه بتواند خلع بدن کند» .میرداماد می گوید
«ما حکیم را حکیم نمی دانیم مگر آنکه خلع بدن برای او ملکه شده باشد و هر وقت اراده کند عملی گردد» .

همان طور که محققان گفته اند، خلع بدن دلیل بر کمال زیادی نیست، یعنی افرادی که هنوز از عالم «مثال » عبور نکرده و
قدم به غیب معقول نگذاشته اند، ممکن است به این مرحله برسند.

مرحله چهارم این است که خود بدن از هر لحاظ تحت فرمان و اراده شخص در می آید به طوری که در حوزه بدن خود شخص
اعمال خارق العاده سر می زند.این مطلب دامنه بحث زیادی دارد.امام صادق(علیه السلام)فرمود:
ما ضعف بدن عما قویت علیه النیة (75).

آنچه که همت و اراده نفس در آن نیرومند گردد و جدا مورد توجه نفس واقع شود، بدن از انجام آن ناتوانی نشان نمی دهد.


مرحله پنجم که بالاترین مراحل است این است که حتی طبیعت خارجی نیز تحت نفوذ اراده انسان قرار می گیرد و مطیع
انسان می شود.معجزات و کرامات انبیاء و اولیاء حق از این مقوله است.

مساله معجزات و کرامات خود مساله قابل بحثی است که جداگانه درباره توجیه آن باید بحث شود.تدین به یکی از ادیان
آسمانی ملازم با قبول و ایمان به خرق عادت و معجزه است، مثلا یک نفر مسلمان نمی تواند مسلمان باشد و به قرآن ایمان و
اعتقاد داشته باشد ولی منکر معجزه و خرق عادت باشد.از نظر حکمت الهی اسلامی، مشکل معجزه یک مشکل حل شده
است و البته بررسی این مساله مستلزم بحث در مقدمات زیادی است.ما در اینجا از نظر بحث «ولایت تصرف » در آن بحث
می کنیم و طبعا طرف سخن ما افرادی هستند که به قرآن ایمان و اعتقاد دارند و وقوع معجزات را اعتراف دارند.سخن ما با آنها در این
جهت است که معجزه جز مظهری از ولایت تصرف و ولایت تکوینی نیست.بگذریم از قرآن که علاوه بر جنبه معجزه بودن،
کلام خداوند است نه کلام پیغمبر و وضع استثنائی دارد در میان همه معجزات، معجزه بدان جهت صورت می گیرد که به
صاحب آن از طرف خداوند نوعی قدرت و اراده داده شده که می تواند به اذن و امر پروردگار در کائنات تصرف کند، عصایی را
اژدها نماید، کوری را بینا سازد و حتی مرده ای را زنده کند، از نهان آگاه سازد.این قدرت و آگاهی برای او تنها از طریق
پیمودن صراط قرب و نزدیک شدن به کانون هستی پیدا می شود و «ولایت تصرف » جز این چیزی نیست.

برخی می پندارند که در وجود معجزه، شخصیت و اراده صاحب معجزه هیچ گونه دخالتی ندارد، او فقط پرده نمایش است،
ذات احدیت مستقیما و بلا واسطه آن را به وجود می آورد، زیرا کار اگر به حد اعجاز برسد از حدود قدرت انسان در هر مقامی
باشد خارج است، پس آنگاه که معجزه صورت می گیرد، انسانی در کائنات تصرف نکرده است، بلکه خود ذات احدیت است که
مستقیما و بدون دخالت اراده انسان، در کائنات تصرف کرده است.

این تصور اشتباه است.گذشته از اینکه علو ذات اقدس احدیت ابا دارد که یک فعل طبیعی بلا واسطه و خارج از نظام از او
صادر گردد، این تصور بر خلاف نصوص قرآنی است.قرآن در کمال صراحت آورنده «آیت » (معجزه)را خود رسولان می داند ولی
البته با اذن و رخصت ذات احدیت.بدیهی است که اذن ذات احدیت از نوع اذن اعتباری و انسانی نیست که با لفظ و یا اشاره،
ممنوعیت اخلاقی یا اجتماعی او را از بین ببرد.اذن پروردگار همان اعطای نوعی کمال است که منشا چنین اثری می گردد و
اگر خداوند نخواهد، آن کمال را از او می گیرد.در سوره مبارکه مؤمن آیه 78 می فرماید:
و ما کان لرسول ان یاتی بایة الا باذن الله.

هیچ پیامبری را نرسد که آیت(معجزه)بیاورد مگر با اذن خداوند.

در این آیه کریمه آورنده آیت را پیامبران می داند ولی به اذن پروردگار.

مخصوصا کلمه «اذن پروردگار» اضافه می شود که توهم نشود که کسی از خودش در مقابل ذات حق استقلال دارد و همه
بدانند که «لا حول و لا قوة الا بالله » هر حول و قوه ای - اعم از اندک یا بسیار، کوچک یا بزرگ - متکی به ذات اقدس احدیت
است، هر موجودی در هر مرتبه ای مجرای اراده و مشیت الهی است و مظهری از مظاهر آن است، پیامبران در هر کار و از
جمله در اعجاز خود متکی و مستمد از منبع لا یزال غیبی هستند.

در سوره مبارکه نمل، داستان سلیمان و ملکه سبا را نقل می کند.سلیمان، ملکه سبا را احضار می کند و ملکه به حضور
سلیمان روانه می شود.سلیمان از حاضران مجلس می خواهد که تخت ملکه را پیش از ورود خودش حاضر نمایند.برخی
داوطلب می شوند و سلیمان به نوع کار آنها راضی نمی شود تا آنکه:
قال الذی عنده علم من الکتاب انا اتیک به قبل ان یرتد الیک طرفک (76).

آن که دانشی از لوح محفوظ نزد او بود گفت: من پیش از آنکه چشم به هم بزنی آن را حاضر می کنم(و حاضر کرد).

تعبیر قرآن این است که آن دانشمند گفت: «من آورنده آن در این مدت کم هستم » .پس حول و قوه را به خود نسبت می دهد
و بعلاوه می گوید آن که دانشی از لوح محفوظ نزدش بود چنین گفت، اشاره به اینکه این کار خارق العاده را به موجب نوعی
دانش کرد و آن دانش از نوع علومی که در دفترهای بشری تاکنون ثبت شده نیست، دانشی است که با ارتباط و اتصال به لوح
محفوظ یعنی با قرب به ذات حق می توان بدان رسید.

و باز قرآن صریحا درباره خود این پیامبر می گوید:
فسخرنا له الریح تجری بامره رخاء حیث اصاب و الشیاطین کل بناء و غواص و اخرین مقرنین فی الاصفاد، هذا عطاؤنا فامنن
او امسک بغیر حساب (77).

ما باد را مسخر وی ساختیم در حالی که به آسانی به امر و اراده او هر جا بخواهد حرکت می کند، و همچنین شیاطین هر سازنده و هر زیر آب رونده را و دیگرانی که در زنجیر بسته شده بودند.ای سلیمان!
این است بخشش بی حساب ما، پس با توست که ببخشی یا نگه داری.

در آیاتی که درباره معجزات حضرت عیسی مسیح آمده نیز از تعبیرات قرآن همین مطلب استفاده می شود.به واسطه پرهیز
از اطاله از ذکر آنها خودداری می کنیم.

مقصود این است که با قبول قرآن نتوان منکر ولایت تصرف در کائنات شد، و اما اگر کسی بخواهد صرفا با موازین علمی و
فلسفی این مطلب را رسیدگی کند، البته داستان دیگری است و از هدف فعلی ما خارج است.

در خاتمه نکته ای را که در اول بحث اشاره کردیم توضیح می دهیم: همه این مراحل نتیجه «قرب » به پروردگار است و قرب به
حق یک حقیقت واقعی است نه یک تعبیر مجازی و اعتباری.در حدیث معروف و مشهور قدسی که شیعه و سنی آن را روایت
کرده اند به صورت بسیار زیبایی این حقیقت بیان شده است.امام صادق (علیه السلام)از رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و
سلم)روایت می کند که:
قال الله عز و جل: ما تقرب الی عبد بشی ء احب الی مما افترضت علیه و انه لیتقرب الی بالنافلة حتی احبه فاذا احببته
نت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصر به و لسانه الذی ینطق به و یده التی یبطش بها.ان دعانی اجبته و ان سالنی
اعطیته (78).

خداوند می گوید: هیچ بنده ای با هیچ چیزی به من نزدیک نشده است که از فرائض نزد من محبوب تر باشد.همانا بنده من به
وسیله نوافل و مستحبات - که من فرض نکرده ام ولی او تنها به خاطر محبوبیت آنها نزد من انجام می دهد - به من نزدیک
می شود تا محبوب من می گردد.همینکه محبوب من گشت، من گوش او می شوم که با آن می شنود و چشم او می شوم که با
آن می بیند و زبان او می شوم که با آن سخن می گوید و دست او می شوم که با آن حمله می کند.اگر مرا بخواند، اجابت می کنم
و اگر از من بخواهد، می بخشم.

در این حدیث جان مطلب ادا شده است: عبادت موجب تقرب، و تقرب موجب محبوبیت نزد خداست، یعنی با عبادت انسان
به خدا نزدیک می شود و در اثر این نزدیکی قابلیت عنایت خاص می یابد و در اثر آن عنایتها گوش و چشم و دست و زبان او
حقانی می گردد، با قدرت الهی می شنود و می بیند و می گوید و حمله می کند، دعایش مستجاب و مسؤولش برآورده است.
حقیقت این است که روح مذهب تشیع که آن را از سایر مذاهب اسلامی ممتاز می کند و بینش اسلامی خاص به پیروان خود
می دهد، دید خاص این مذهب درباره «انسان » است.از طرفی استعدادهای انسان را بسی شگرف می داند - که بدان اشاره شد
- و جهان انسان را هیچگاه از وجود «انسان کامل » که همه استعدادهای انسانی در او به فعلیت رسیده باشد خالی نمی داند، و
از طرف دیگر طبق بینش این مذهب عبودیت، یگانه وسیله وصول به مقامات انسانی است و طی طریق عبودیت به صورت
کامل و تمام جز با عنایت معنوی و قافله سالاری انسان کامل که ولی و حجت خداست میسر نیست.از این رو اولیاء این مذهب
گفته اند:
بنی الاسلام علی خمس: علی الصلوة و الزکوة و الصوم و الحج و الولایة و لم یناد بشی ء کما نودی بالولایة (79).

پینوشتها:

1 . آل عمران / 139 .
2 . انفال / 46 .
3 . توبه / 71 .
4. این قسمت در چاپ قبل به صورت دیگری آمده بود که پس از مطابقت با قرآن کریم اصلاح شد .
5 . جامع الصغیر , ج 2 / ص 155 .
6 . فتح / 29 .
7 . نهج البلاغه , خطبه 27 .
8 . آخر دعای افتتاح .

9.شوری/23.
10.مائده/55.
11.تفسیر طبری، ج 6/ص 288 و 289.

12.الکشاف(چاپ مصر، سال 1373)، ج 1/ص 505.
13.التفسیر الکبیر(طبع مصر، سال 1357)، ج 12/ص 30.
14.ریحانة الادب، ج 5/ص 311.

15.منافقون/8.

16.التفسیر الکبیر فخر رازی، ج 27/ص 166.
17 و 18. «رفض » طرد و ترک چیزی است.شیعیان را به علل خاصی «رافضی » می خواندند.
19.الکنی و الالقاب محدث قمی و نور الابصار شبلنجی/ص 104.
20.الکنی و الالقاب محدث قمی.

21.التفسیر الکبیر فخر رازی، ج 27/ص 166 و الکشاف زمخشری، ج 4، ذیل آیه 23 سوره شوری.امیر المؤمنین
(علیه السلام)نیز در نهج البلاغه آخر خطبه 232 می فرماید:
فانه من مات منکم علی فراشه و هو علی معرفة حق ربه و حق رسوله و اهل بیته مات شهیدا و وقع اجره علی الله و استوجب
ثواب
ما نوی من صالح عمله و قامت النیة مقام اصلاته لسیفه.
هر که از شما بر خوابگاهش بمیرد در حالی که به حق خدای خود و رسولش و اهل بیت او شناسا باشد، شهید
مرده است و پاداشش با خداست و سزاوار پاداش اعمال شایسته ای است که در اندیشه داشته و این اندیشه
همچون شمشیر کشیدن اوست.
22. «قصی » - به ضم قاف و تشدید «یاء» - نام چهارمین جد پیغمبر است.

23.سلسلة الذهب.

24.وسائل الشیعة(چاپ جدید)، ج 1/ص 159.
25.من لا یحضره الفقیه، ج 2/ص 614، از فقرات زیارت جامعه کبیره.
26.بقره/257.

27.یونس/62.

28.احزاب/21.
29.آل عمران/31.
30.رجوع شود به رساله ای که آقای قوام الدین جاسبی قمی - از فضلای حوزه علمیه قم - به امر آیة الله بروجردی
درباره اسناد این حدیث تالیف کردند و «دار التقریب بین المذاهب الاسلامیة » چاپ و منتشر کرد.

31.فصلت/42.
32.الصواعق المحرقة/ص 135.
33.در متن روایت «فلیوال علیا» آمده است و بر طبق معانی مختلف ولاء، مفهوم این جمله متفاوت می شود.

34.حلیة الاولیاء، ج 1/ص 86.

35.نساء/59.
36.مائده/55.
37.احزاب/6.
38.حشر/7.

39.نساء/65.
40.توبه/103.

41.کافی، ج 1/ص 403.
42.نامه 26.
43.کافی، ج 5/ص 60.

44.جامع الصغیر، ج 1/ص 4.
45.قصص/41.

46.احزاب/6.
47.نازعات/5.
48.ذاریات/4.
49.اسراء/111.
50.زمر/42.

51.سجده/11.
52.نحل/28.
53.هود/57.
54.انعام/61.

55.اعراف/188.

56 - [این کتاب در زمان حیات استاد تحت عنوان انسان در قرآن(جلد چهارم مقدمه ای بر جهان بینی اسلامی)منتشر شد.]

57.حجر/29.
58.بقره/156.

59.بقره/34.

60.رجوع به نشریه سالانه مکتب تشیع، شماره 2/ص 172 - 180.
61.نشریه سالانه مکتب تشیع، شماره 2.

62.رجوع شود به تفسیر المیزان آیه و اذ ابتلی ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انی جاعلک للناس اماما(بقره/124)که به
زیباترین وجهی این مطلب بیان شده است.
63.نشریه سالانه مکتب تشیع، شماره 2.
64.تغابن/8.

65.سیره ابن هشام، ج 1.

66.انفال/29.
67.عنکبوت/69.
68.عنکبوت/45.
69.بقره/183.

70.بقره/153.
71.در سخنرانیهای تقوا که در کتاب گفتار ماه چاپ شده است(سخنرانی دوم از جلد اول)رابطه تسلط بر هوای نفس
را با روشن بینی، که از چه راه است، توضیح داده ایم.[سخنرانیهای مذکور در کتاب ده گفتار اثر مؤلف شهید به
چاپ رسیده است.]
72.نهج الفصاحة و جامع صغیر، ج 1/ص 102.

73.مسند احمد، ج 6/ص 4.
74.جامع الصغیر، ج 1/ص 133.

75.امالی صدوق/ص 293.

76.نمل/40.
77.ص/36 - 39.

78.کافی، ج 2/ص 352.

79.وسائل، ج 1/ص 4.

 

 

کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است