در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: تجلی پیام (استاد مطهری)، ؛


تدکر: این مقاله جهت رعایت حال کاربر به چهار بخش تقسیم گردیده و بخش های دیگر آن تحت عنوان لینک مقالات مرتبط در ذیل هر مقاله درج شده است.

وظیفه پیغمبر و وظیفه امام

کاری که یک پیغمبر انجام می دهد مبارزه مستقیم با کفر و شرک، باظلمها و بی عدالتی ها، با خرافات و بالاخره با کفر صریح است. پیغمبر جریانی را به وجود می آورد، به اصطلاح امروز انقلابی را بپا می کند، یک وضع نوی را به وجود می آورد. امام چه وظیفه ای دارد؟ ما در مورد وظیفه امام معمولًا می گوییم امام حافظ و نگهدارنده آن جریانی است که پیغمبر به وجود آورده است. حرف درستی است ولی شکل قضیه چیست؟ ببینیم که چه قضایایی و چه وضعی رخ می دهد که احتیاج به وجود امام هست و افرادی نظیر علی بن ابی طالب (ع) و حسین بن علی (ع) باید که این میراث نبوی را حفظ کنند. این حفظ کردن چگونه است؟

ممکن است افرادی این جور خیال کنند، بگویند که پیغمبر مانند آن کسی است که در ابتدا این مسجد را ساخته است. امام کیست؟ امام آن کسی است که بعد از آنکه بنا رفت حافظ و نگهبان این بناست. اگر حفظ و نگهبانی در همین حد می بود افراد عادی هم حفظ می کردند و کار بسیار مشکلی نبود.

خطر نفاق در جریان های فکری و انقلاب ها

در جریان های فکری، اعتقادی، ایمانی و در انقلابهای الهی و غیر الهی که در دنیا به وجود می آید خطر بزرگ آن خطری است که قرآن از آن به نام نفاق یاد کرده است. آن جریانی که پیغمبر به وجود آورده است قهراً روحی و حقیقتی دارد و در عین اینکه روحی و حقیقتی و باطنی دارد، ظاهری و شعارهایی و پوسته ای هم دارد؛ هم هسته دارد و هم پوسته. تاریخ و طبیعت بشری و تجربه ها و آزمایش های تاریخی نشان می دهد که هرگاه یک جریان صحیح و مفید و خدمتگزارانه ای برای بشر به وجود می آید دشمن وقتی که می بیند از مواجهه و رو در روی آن قرار گرفتن نتیجه ای نمی برد به فکر

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 457

این می افتد که به آن ملحق بشود و خودش را در همان جریان قرار بدهد. ولی در این جریان، پوسته را حفظ می کند هسته را که درون هست، خالی می کند و می خورد؛ ظاهر را نگه می دارد، باطن را تغییر می دهد به طوری که اکثریت قریب به اتفاق مردم احساس نمی کنند که آن حقیقت از دستشان رفته، چون پوسته و حجم و هیکل محفوظ است روح وجود ندارد. با رنگ آمیزی، یک مرده ای را به صورت یک زنده نشان می دهند. آنچنان آن را از درون خالی می کنند و از باطن می پوسانند و از بین می برند که مدتی همین جور به ظاهر دوام پیدا می کند ولی مانند یک گردوی پوچ و بی مغز. وقتی که باطن رفت چون پوست را هسته نگه می دارد، حیات پوست به هسته آن است و ظاهر را باطن نگه می دارد بعد از مدتی ظاهر خود به خود از میان می رود.

امام یعنی آن چشم بسیار بینایی که در عمق حوادث نفوذ می کند، به اصطلاح آنچه را که دیگران در آینه نمی توانند ببینند او در خشت خام می بیند. او می بیند که باطن هست یا نیست، حقیقیت هست یا نیست. چقدر تظاهر به جای حقیقت آمده است، چقدر جوفروشی و گندم نمایی است، گندم می نمایانند ولی جو به مردم می فروشند «1».

ولی و مردم

احتیاجات بشر در آب و نان و جامه و مسکن خلاصه نمی شود. احتیاج انسان با یک کبوتر و با یک آهو از زمین تا آسمان متفاوت است. بشر یک سلسله نیازهای روانی دارد. لهذا برای یک حکومت که بخواهد طبیعی و محبوب و قابل تحمل باشد کافی نیست که برآورنده نیازهای مادی باشد، توجه به نیازهای انسانی و معنوی نیز لازم است. در رأس نیازهای معنوی این است که حکومت با چه چشمی نگاه کند به مردم: به چشم ابزارهای بی جان که ضمناً باید نگهداری هم کرد و یا به چشم حیوان های بارکش و شیرده که باید تیمارشان هم ضمناً کرد و یا به چشم انسانهای متساوی الحقوق و بلکه به شکل مخدوم ها. خلاصه آیا مردم برای رهبر و یا رهبر برای مردم؟

اعتراف به حقوق مردم شرط لازم و احتراز از هر چیزی که مشعر بر نفی حاکمیت آنها باشد شرط اول رهبری سالم و شرط اول رهبری طبیعی است که می تواند رضایت و اطمینان مردم را جلب کند.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 458

گفتیم که پیوند تصنعی که کلیسا میان اعتقاد به خدا و نفی حق حاکمیت مردم و بالالزام میان حق حاکمیت مردم و نفی خدا برقرار کرد، عامل مهمی در روگرداندن مردم از دین و مذهب شد؛ در حقیقت اصل مردم برای رهبر و نه رهبر برای مردم را تثبیت کرد.

کالیگولا امپراتور رم (در قرن اول میلادی و یا پیش از میلاد) می گفته است: همان قسمی که چوپان بر گوسفند برتری دارد قائدین قوم نیز بر مردم برتری دارند، قائدین نظیر خدایان و رعایا نظیر چارپایانند.

بسیاری از فلاسفه غرب معتقد بودند که قدرت رؤسا برای آسایش مرئوسین نیست بلکه طبیعی است، پس طبعاً مرئوسین برای رؤسا آفریده شده اند.

واه «رعیت» علیرغم مفهوم منفوری که اخیراً در زبان فارسی پیدا کرده، متضمن مفهوم حاکم و رهبر برای مردم نه مردم برای رهبر و حاکم است.

از آیه کریمه «ان الله یأمرکم ان تؤدوا الامانات الی اهلها و اذا حکمتم بین الناس ان تحکموا بالعدل» بهترین مفهوم، این است که حاکم امانتدار مردم است و به عبارت دیگر اصل رهبر برای مردم نه مردم برای رهبر، استفاده شود.

در مجمع از امامین صادقین (ع) نقل می کند که در این آیه مخاطب، ائمه اند، چنانکه در آیه بعد: «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول» ... [مخاطب،] مردمند. امام باقر (ع) فرمود: از این دو آیه یکی مال ماست (مبین حقوق ماست) و دیگری مال شماست (مبین حقوق شماست).

در تفسیر المیزان از «درّ المنثور» از حضرت امیر (ع) نقل می کند که:

 «حق علی الامام ان یحکم بما انزل الله و ان یؤدی الامانه، فاذا فعل ذلک فحق علی الناس ان یسمعوا له و ان یطیعوا و ان یجیبوا اذا دعوا».

در همان مقاله از نامه 5 نهج البلاغه خطاب به عامل آذربایجان می نویسد: «و ان عملک لیس لک بطعمه ولکنه فی عنقک امانه و انت مسترعی لمن فوقک، لیس لک ان تفتات فی رعیه».

مبادا بپنداری که حکومتی که به تو داده شده لقمه ای جلویت انداخته شده و رشوه ای به تو داده شده و شکاری در اختیارت قرارداده شده، بلکه امانتی به تو سپرده شده و از جانب مافوقت (امیرالمؤمنین) رعایت و نگهبانی آن از تو خواسته شده. تو را نرسد که به استعداد و دلبخواه در میان مردم رفتار کنی.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 459

در نامه 51 که بخشنامه ای است برای مأمورین جمع مالیات، می فرماید: «فانصفوا الناس من انفسکم و اصبروا لحوائجهم، فانکم خزان الرعیه و وکلاء الامه و سفراء الائمه».... شما گنجوران ملت، نمایندگان رعیت و سفیران و ماموران حکومتید «1».

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 460

فصل دوم: شیوه رهبری

شیوه رهبری ممکن است مستبدانه، تحمیلی، صد در صد فردی باشد و ممکن است شورایی و هم اندیشانه و همکارانه باشد.

البته در افراد عادی، لازمه شیوه فردی و مستبدانه این است که فرد تمام دستورها و سیاست لازم را خود به پیروان خود دیکته کند و به مشورت تن ندهد، تشویق و یا توبیخ اتفاقی پیروان در درجه اول منوط به داوری و احساس شخصی خود او باشد و به قول مؤلف کتاب دیباچه ای بر رهبری، صفحه 77، رهبر خودسالار باشد.

و لازمه رهبری مشورتی و همکارانه این است که رهبر راه حل های لازم را از خلال پیشنهادهای پیروان خود کشف کند و به قول آن کتاب، مردم سالار باشد.

ولی علاوه بر آنچه در بالا گفته شد، یعنی قطع نظر از نیاز رهبر به اینکه راه حل های مشکلات خود را از پیشنهادهای پیروان خود کشف کند، رهبری مشورتی مستلزم شخصیت دادن به پیروان و به حساب آوردن آنهاست و هر گونه احساس حقارتی را از آنها زایل می سازد و این جهت بیشتر آنها را به همکاری و پیروی تشویق و نیروهای آنها را بسیج می سازد «1».

روش رهبری

بعضی ها این جورند که حرف همه را گوش می کنند و چون حرف ها ضد و نقیض است طبعاً این ها از خودشان تصمیمی ندارند یعنی رأی و فکرشان به دست دیگران است. درباره بعضی افراد، گاهی مضمون می گویند که فلان کس عقیده اش عقیده آخرین کسی است که با او ملاقات کرده، یعنی آخرین کسی که با او ملاقات کرده و حرف هایی به او تلقین کرده عقیده او فعلًا همان عقیده آن شخص است و اگر کسی دیگر رفت یک حرف دیگر زد باز عقیده او را پیدا می کند. این جور اشخاص اشخاص ضعیفی هستند و این روش بسیار بدی است. چنین کسی نمی تواند رهبر باشد. ملعبه ای است در دست افراد.

یک عده نقطه مقابل هستند که شخصیت افراد را به هیچ نحو به حساب نمی آورند و برای هیچ کسی هیچ گونه احترامی قائل نیستند، حرف هیچ کس را به هیچ شکل گوش نمی کنند؛ اصلًا افراد کوچک ترند

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 461

از اینکه حرفی بزنند و این ها به حرف آن ها گوش کنند. این روش هم بسیار بدی است و برای یک رهبر عیب بزرگی است و اگر رهبری چنین باشد نمی تواند رهبر باشد؛ رهبری که مردم، تابع های او، افرادی که تحت نظر او هستند اصلًا امید ندارند که او به حرفشان گوش کند و او از افراد فقط اطاعت می خواهد و بس.

رهبر واقعی آن کسی است که به حرف ها گوش می کند ولی تصمیم خودش آنچنان تصمیم می گیرد که باید بگیرد، یعنی در تصمیم خودش دیگر تابع نظر و میل و تلقینات این و آن نیست، تابع واقعیت امر است. تاریخ درباره پیغمبر اکرم (ص) این حالت سوم را نشان می دهد، یعنی هر دو خصوصیت را نقل می کند. یکی اینکه بی اعتنا به اصحابشان نبودند. هر کس که می آمد و می گفت من حرفی دارم، حرفش را گوش می کرد. حتی وقتی هم که می دانست حرف او دروغ و خلاف است باز تو ذوقش نمی زد؛ اگر حرفش دروغ و بی اساس هم بود البته ترتیب اثر به آن نمی داد ولی تو ذوقش هم نمی زد و ناراحتش نمی کرد. بالاتر، آن خصوصیت هم نقل شده که پیغمبر اکرم در تصمیم خودشان به قدری استقلال نظر داشتند و مستقل بودند که احدی نمی توانست دخالت کند. قبل از آنکه در کاری تصمیم بگیرد، خوب نظر افراد را می خواست. ولی آن وقتی که تصمیم می گرفت، دیگر کسی نمی توانست رأی ایشان را بزند و او را منصرف کند. این دیگر در تاریخ پیغمبر اکرم مطلبی نیست که فقط ما مسلمانان بگوییم؛ در کتاب هایی که خارجی ها راجع به ایشان نوشته اند آن ها پیغمبر اکرم را به عنوان مردی که فکر فوق العاده بلندی داشته است و فوق العاده واقع بین بوده و فوق العاده خصایص رهبری در او جمع بوده است، معرفی کرده اند. رهبری، خصیصه ای است که در کمتر افرادی پیدا می شود. روحیه افراد را اداره کردن و به حرکت آوردن و افراد را تابع تصمیم و اراده خود قرار دادن چیزی است که کار هر کس نیست. در آیه ای از آیات قرآن چنین می خوانیم:

 «فبما رحمه من الله لنت لهم و لو کنت فظاً غلیظاً القلب لا نفضوا من حولک فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فی الامر فاذا عزمت فتوکل علی الله» «1».

 (آن آیه از نظر محتوا و مفهوم با این آیه خیلی مربوط است). ای پیامبر! تو به موجب رحمتی که از طرف خداوند به تو افاضه شده است برای مؤمنین نرم هستی. ا ین از خصایص رهبری است و مخصوصا

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 462

در پیغمبر اکرم (ص). در مقابل اصحاب آن چنان نرم بود که همه او را از خود می دانستند. یک رهبر خشن نبود که وقتی افراد در مقابلش قرار می گیرند حساب رعب و ترس در کار باشد. هستند در میان رهبران سیاسی که حسابشان حساب رعب و ترس است، مثل نادر و افراد بیشتر از جنبه ترس تحت نفوذشان هستند. پیغمبر اکرم (ص) ابا و امتناع داشت که مردم مرعوبش باشند و اگر احیاناً می دید افراد مرعوب شده اند کاری می کرد که رعبشان بریزد.

نوشته اند که مردی آمد با حضرت صحبت کند. با خودش فکر کرد پیغمبر است و چنین قدرتی! زبانش به لکنت افتاد، خودش را باخت. پیغمبر اکرم فوراً آن مرد را در آغوش گرفت و گفت از چه می ترسی؟ «لست بملک» من که پادشاه نیستم که از من می ترسی، من پسر آن زنی هستم که با دست خودش بز را می دوشید، هر چه دلت می خواهد بگو.

این نرمشی بود که پیغمبر اکرم (ص) داشت. «لنت لهم». لین و نرم هستی. «و لو کنت فظاً غلیظاً القلب لانفضوا من حولک». باز آن خصیصه رهبری را ذکر می کند. اگر آدم تندخوی سنگدلی می بودی مردم از دور تو پراکنده می شدند، «فاعف عنهم» بنابراین این ها بدی می کنند، تو گذشت داشته باش. «و استغفر لهم» نسبت به خدای تبارک و تعالی معصیت می کنند. تو برای آن ها طلب مغفرت کن. «و شاورهم فی الامر» در کار و اداره امور با مردم مشورت کن، از آن ها نظر بخواه. «فاذا عزمت فتوکل علی الله» اما این ها قبل از آن است که در کاری تصمیم بگیری، وقتی که تصمیم گرفتی دیگر همه از حساب بیرونند، توکل و اعتماد و اتکائت به خدا باشد و بس.

پیغمبر اگر در کاری تصمیم می گرفتند، دیگر حرفی را گوش نمی کردند و جای گوش کردن هم نبود. در جنگ احد پیغمبر اکرم اصحاب را جمع کرد و فرمود: به ما خبر رسیده که قریش می آیند برای اینکه مدینه را محاصره کنند، به نظر شما چه بکنیم بهتر است؟ ما در داخل مدینه بمانیم، در حصار با آن ها بجنگیم، یا لشگر بیرون بزنیم در صحرا با آن ها روبه رو شویم؟ بیشتر پیرمردها و تجربه دارها که مجموعاً به اوضاع و احوال آگاه بودند نظرشان این بود که اگر ما در مدینه بمانیم موفق تر هستیم، این ها می آیند نمی توانند فتح کنند، مدتی می مانند، بعد اوضاع برایشان سخت خواهد شد، خودشان برمی گردند. پیغمبر اکرم هم همین نظر را اصلح می دانستند. جوان ها که به آن ها برمی خورد، گفتند ما اینجا در مدینه محصور باشیم آن ها بیایند ما را در محاصره قرار دهند؟! خیر، بیرون می رویم. اکثریت هم با این ها بود. رسول اکرم

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 463

فرمود: بسیار خوب، حالا که اینجور است پس بیرون می رویم. یک وقت دیدند پیغمبر اکرم مسلح و سلاح پوشیده بیرون آمد، علامت اینکه لشگر حرکت کند. تازه جوان ها به فکر افتادند، با خود گفتند پیغمبر نظر خودش این بود که بماند، نکند ما برخلاف نظر پیغمبر حرفی زدیم! آمدند گفتند: یا رسول الله! اگر شما نظرتان این است که بمانید، ما تمرد و مخالفت نمی کنیم. چون خود شما از ما نظر خواستید ما نظرمان را گفتیم، بنابراین الآن هم اگر شما مایل هستید که بمانیم ما می مانیم. فرمود: نه، پیغمبری پس از آنکه اسلحه پوشید دیگر سلاح را از تن خودش بیرون نمی آورد. حالا که گفتیم بیرون می رویم، دیگر بیرون می رویم «1».

شرایط رهبری

الف. پیشقدمی.

ب. همدردی.

ج. قدرت سازمان بخشی.

د. شناخت لیاقت افراد برای کارهای مرجوعه.

ه. جلب علاقه و محبت افراد.

و. مؤمن ساختن افراد به هدف کلی اجتماعی.

ز. شناخت شرایط زمان.

ح. ایمان و اعتقاد به هدف.

ط. ایمان و اعتقاد به موفقیت، عدم تردید و دودلی، اعتماد به نفس.

ی. حسن تشخیص.

یا. سرعت تشخیص.

یب. قاطعیت.

یج. تصمیم (عدم تردید و دودلی در انتخاب کارها، همچنان که نسبت به اصل هدف نیز نباید مردد و دودل باشد).

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 464

ید. شهامت و عدم هراس از عواقب اقدام.

یه. پیش بینی.

یو. اقدامات احتیاطی برای شکست.

یز. ظرفیت تحمل عقاید مخالف.

یح. شهامت قبول مسئولیت شکست.

یط. تقسیم مناسب کار و نیروی انسانی.

ک. از همه بالاتر، قوت اراده و شخصیت و تحت تاثیر قراردادن اراده و تسخیر اراده ها که بی اختیار از اراده او تبعیت کنند و این با نوعی قدرت القاء و تلقین همراه است. این جهت بود که رسول خدا را دارای قدرت مرموز جادو می دانستند و حال آنکه عظمت شخصیت بود «1».

1- 2- فقه

مفهوم فقه

 «فقه» در لغت به معنی فهم است اما فهم عمیق. اطلاعات ما درباره امور و جریان های جهان دو گونه است. گاهی اطلاعات ما سطحی است و گاهی عمیق است. از امور اقتصادی مثال می آوریم: ما دائماً مشاهده می کنیم که کالایی در سالهای پیش موجود نبود اکنون به بازار آمده است و برعکس یک سلسله کالاهایی دیگر که موجود بود اکنون یافت نمی شود، قیمت فلان کالا مرتب بالا می رود و قیمت فلان کالای دیگر فرضاً ثابت است.

این اندازه اطلاعات برای عموم ممکن است حاصل شود و سطحی است. ولی بعضی افراد اطلاعاتشان درباره این مسائل عمیق است و از سطح ظواهر به اعماق جریانها نفوذ می کند و آنها کسانی هستند که به ریشه این جریانها پی برده اند، یعنی می دانند که چه جریانی موجب شده که فلان کالا فراوان شود و فلان کالای دیگر نایاب، فلان کالا گران شود و فلان کالا ارزان، و چه چیز موجب شده که سطح قیمتها مرتب

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 465

بالا رود، تا چه اندازه این جریانها ضروری و حتمی و غیر قابل اجتناب است و تا چه اندازه قابل جلوگیری است.

اگر کسی اطلاعاتش در مسائل اقتصادی به حدی برسد که از مشاهدات سطحی عبور کند و به عمق جریانها پی ببرد او را «متفقّه» در اقتصاد باید خواند.

مکرر در قرآن کریم و اخبار و روایات مأثوره از رسول اکرم و ائمه اطهار امر به «تفقّه» در دین شده است. از مجموع آنها چنین استنباط می شود که نظر اسلام این است که مسلمین اسلام را در همه شئون عمیقاً و از روی کمال بصیرت درک کنند. البته تفقه در دین که مورد عنایت اسلام است شامل همه شئون اسلامی است اعم از آنچه مربوط است به اصول اعتقادات اسلامی و جهان بینی اسلامی و یا اخلاقیات و تربیت اسلامی و یا اجتماعیات اسلامی و یا عبادات اسلامی و یا مقررات مدنی اسلامی و یا آداب خاص اسلامی در زندگی فردی و یا اجتماعی و غیره. ولی آنچه در میان مسلمین از قرن دوم به بعد در مورد کلمه «فقه» مصطلح شد قسم خاص است که می توان آن را «فقه الاحکام» یا «فقه الاستنباط» خواند و آن عبارت است از «فهم دقیق و استنباط عمیق مقررات عملی اسلامی از منابع و مدارک مربوط».

احکام و مقررات اسلامی درباره مسائل و جریانات به طور جزئی و فردی و به تفصیل درباره هر واقعه و حادثه بیان نشده است- و امکان هم ندارد، زیرا حوادث و وقایع در بی نهایت شکل و صورت واقع می شود- بلکه به صورت یک سلسله اصول، کلیات و قواعد بیان شده است.

یک نفر فقیه که می خواهد حکم یک حادثه و مسئله را بیان کند باید به منابع و مدارک معتبر- که بعداً درباره آنها توضیح خواهیم داد- مراجعه کند و با توجه به همه جوانب نظر خود را بیان نماید. این است که فقاهت توأم است با فهم عمیق و دقیق و همه جانبه.

فقها در تعریف فقه این عبارت را به کار برده اند: «هوالعلم بالاحکام الشرعیه الفرعیه عن ادلتها التفصیلیه» یعنی فقه عبارت است از علم به احکام فرعی شرع اسلام (یعنی نه مسائل اصول اعتقادی یا تربیتی بلکه احکام عملی) از روی منابع و ادلّه تفصیلی. (بعداً درباره این منابع و مدارک توضیح خواهیم داد.)

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 466

کلمه «فقه» در اصطلاح علما

در اصطلاح قرآن و سنت «فقه» علم وسیع و عمیق به معارف و دستورهای اسلامی است و اختصاص به قسمت خاص ندارد، ولی تدریجاً در اصطلاح علما این کلمه اختصاص یافت به «فقه الاحکام».

توضیح اینکه علمای اسلام تعالیم اسلامی را منقسم کردند به سه قسمت:

الف. معارف و اعتقادات، یعنی اموری که هدف از آنها شناخت و ایمان و اعتقاد است که به قلب و دل و فکر مربوط است، مانند مسائل مربوط به مبدأ و معاد و نبوّت و وحی و ملائکه و امامت.

ب. اخلاقیات و امور تربیتی، یعنی اموری که هدف از آنها این است که انسان از نظر خصلتهای روحی چگونه باشد و چگونه نباشد، مانند تقوا، عدالت، جود و سخا، شجاعت، صبر و رضا، استقامت و غیره.

ج. احکام ومسائل عملی، یعنی اموری که هدف از آنها این است که انسان در خارج عمل خاصی انجام دهد، و یا عملی که انجام می دهد چگونه باشد و چگونه نباشد، و به عبارت دیگر «قوانین و مقررات موضوعه».

فقهای اسلام کلمه «فقه» را در مورد قسم اخیر اصطلاح کردند، شاید از آن نظر که از صدر اسلام آنچه بیشتر مورد توجه و پرسش مردم بود مسائل عملی بود، از این رو کسانی که تخصصشان در این رشته مسائل بود به عنوان «فقهاء» شناخته شدند.

علم اصول در حقیقت «علم دستور استنباط» است. این علم روش صحیح استنباط ازمنابع فقه را در فقه به ما می آموزد. از این رو علم اصول مانند علم منطق یک علم «دستوری» است و به «فن» نزدیکتر است تا «علم». یعنی دراین علم درباره یک سلسله «باید» ها سخن می رود نه درباره یک سلسله «است» ها. بعضی خیال کرده اند که مسائل علم اصول مسائلی است که در علم فقه به آن شکل مورد استفاده واقع می شود که مبادی یعنی مقدمتین قیاسات یک علم در آن علم مورد استفاده قرار می گیرد. از این رو گفته اند که مسائل ونتایج در علم اصول «کبریات» علم فقه است. ولی این نظر صحیح نیست. همچنان که مسائل منطق «کبریات» فلسفه قرار نمی گیرند مسائل اصول نیز نسبت به فقه همین طورند.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 467

مفهوم استنباط

کلمه «استنباط» نیز مفید معنی شبیه اینهاست. این کلمه از ماده «نبط» مشتق شده است که به معنی استخراج آب تحت الارضی است. گویی تنها فقها کوشش و سعی خویش را در استخراج احکام تشبیه کرده اند به علمیات مقنّیان که از زیر قشرهای زیادی باید آب زلال احکام را ظاهر نمایند. «1»

 

لینک مقالات مرتبط:

مفهوم ولایت فقیه‏ بخش اول

مفهوم ولایت فقیه‏ بخش دوم

مفهوم ولایت فقیه‏ بخش چهارم

کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است