در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: تجلی پیام (استاد مطهری)، ؛


تدکر: این مقاله جهت رعایت حال کاربر به چهار بخش تقسیم گردیده و بخش های دیگر آن تحت عنوان لینک مقالات مرتبط در ذیل هر مقاله درج شده است.

استقلال فکری

استقلال فکری یعنی اینکه انسان از خود اصول و مبادی و فلسفه ای در زندگی داشته باشد و به آن ایمان و اعتقاد داشته باشد و در روحش نسبت به او نوعی حماسه موجود باشد. آن را می گویند غرور ملی، غرور اجتماعی و غیره.

احترام به سنن و نظامات سالم یکی از علائم حماسه داشتن است. تغییر خط، تغییر لباس، تبعیت در اسم گذاری از قبیل ژیلا و روژی و غیره، در مُد لباس، در لباس پوشیدن، در به کار بردن الفاظ آنها، تابلوها

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 184

را به نام آنها کردن، عید ژانویه بیگانه را بر عیدهای ملی و مذهبی مقدم داشتن و گفتن «بای بای»، «گودبای»؛ بالأخره پذیرفتن شعارهای بیگانه دلیل بر عدم استقلال روحی و عدم حماسه است.

به قول اقبال باید گِل کوزه ما به دست خودمان تهیه شود نه به دست دیگران و باز به قول او باید آهن باشیم تا نان داشته باشیم، نه به قول موسولینی: باید آهن داشته باشیم تا نان داشته باشیم. اقبال می گوید: باید صلابت و حماسه داشته باشیم؛ موسولینی می گوید: باید زور داشته باشیم.

استقلال فکری و حماسه داشتن، با اقتباس خوبیهای علمی، فنی، هنری و غیره از دیگران منافات ندارد. چیزی که هست باید در هاضمه خود هضم کرد نه اینکه در هاضمه آنها هضم شد.

ما ایرانیها این عیب را داریم که بیش از هر ملت دیگر تسلیم شعارهای پوچ بیگانگان می شویم. در عین اینکه نسبت به حقایق تعصب نداریم، نسبت به شعارهای پوچ بیگانه هم زود تسلیم می شویم.

هندیها دانشمند درجه اول شان همان لباس و زیّ هندی را حفظ می کند. «نهرو» سیاستمدار، لباس هندی را حفظ می کند و می خواهد بگوید من هندی هستم، هندی باید هندی بماند نه اینکه در هاضمه اروپایی هضم شود. اما ما اگر دیدیم فرنگی زُنّار بست، دو تا به جای یکی می بندیم. به عبارت دیگر آمادگی کاملی برای استعمار فکر داریم. استعمار فکری بالاتر است زیرا [در این نوع استعمار، شخص ] مثل دشمن فکر می کند و حس نمی کند که استعمارزده است.

ما بالاتر از استعمار فکری را داریم، استسباع فکری داریم، یعنی مثل یک حیوان مستسبع به طرف آن که ما را می درد، می دویم.

ارزش استقلال فکری و اعتماد به فلسفه زندگی خود و احترام به سنن و نظامات خود، از علم بالاتر است. ملت عالِم ممکن است در ملت دیگر هضم شود، ولی ملتی که احساس شخصیت و استقلال می کند قابل هضم شدن نیست. الجزایری ها و ویت کنگ ها به دلیل علمشان با استعمار فرانسه و آمریکا نجنگیدند بلکه به خاطر یک حماسه روحی که در آنها هست [جنگیدند.]

مطابق نقل اقبال شناسی ص 69، به عقیده اقبال چند چیز است که شخصیت ملی را تقویت می کند و چند چیز دیگر است که آن را تضعیف می کند.

اما عوامل تقویت:

الف. عشق و ایده آل (البته عشق به اصول عالی انسانیت نه عشقهای فردی و نژادی).

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 185

ب. فقر (استغناء): اسْتَغْنِ عَمَّنْ شِئْتَ ....

ج. غیرت.

د. تحمّل و بردباری.

ه-. کسب حلال.

و. شرکت کردن در فعالیتهای خلّاقه.

اما عوامل تضعیف شخصیت:

الف. ترس.

ب. گدایی و سؤال (کَلّ برای دیگران بودن به هر شکل). هر نوع کامیابی و موفقیتی که بدون کوشش تحصیل شود گدایی است «1».

ج. بردگی و ذلّت به هر شکل و صورت، اعمّ از اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، اخلاقی.

د. غرور نژادی یا نسب پرستی، غرور نژادی و تفاخر به اصل خانوادگی که در میان افراد بشر فواصلی ایجاد می کند و مباین ارزش ذاتی است باید محو و نابود شود «2».

اقبال می گوید «3».

 «هر جامعه ای که بخواهد از آرامش و سعادت برخوردار شود باید «خودی» دسته جمعی و اجتماعی اش را رشد دهد و آن را به مرحله کامل برساند و حصول این منظور در سایه حفظ و حراست ترادیسیونها امکان پذیر است.

اگر بخواهیم به نقش مهمی که ترادیسیونها؛ یعنی، سنن و نظامات و مراسم، در حیات دسته جمعی ایفا کرده توجه کنیم بایستی به تاریخ قوم یهود مراجعه کنیم. این فرقه کوچک در طول اعصار و قرون گذشته در تمام کشورها تحت فشار زیست کرده و چه بسا ادواری را پشت سر گذاشته که مشرف بر انهدام بوده است.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 186

با این حال قوم یهود از این طوفانها جان به در برده و بقای خودش را حفظ کرده است و این بدان جهت است که یهودها در جریان اینهمه گرفتاری و مصیبت، نسبت به ترادیسیونهای خودشان وفادار مانده اند.

هر فرقه و جمعیتی در دوران سعادت و کامروایی خودش یک مقدار ترادیسیونهای سالم ایجاد می کند و در روزهای تیره و تاری که دچار مصیبت و بدبختی می شود تنها راه علاجش این است که به این ترادیسیونها چنگ بزند تا اینکه روز گشایش و فرج فرا رسد.»

شخصیت، احساس منش است و اعلام وابستگی به شخصیت دینی یا ملّی یا مسلکی است.

ایضاً تعظیم شعارهای دینی و ملی شرط حفظ شخصیت است.

شعار «باید جسماً و روحاً، ظاهراً و باطناً فرنگی شد» فتوای فنا و اضمحلال و هضم شدن در هاضمه بیگانه است.

هدف استعمار فقط محو شخصیت و استقلال روحی و فکری است، نه جاهل ماندن، نه ساختمان عالی نداشتن، نه ظاهر پرزرق و برق نداشتن. اینها هدف نیست.

می گویند در مَثَلْ: «الاغ مرده دیگری در نظر او قاطر است».

دو چیز مقیاس قضائی را بهم می زند: عشق و حبّ، دیگر مرعوبیت. بزرگترین خسرانها خسران شخصیت است. وای به حال ملتی که افتخارش به این باشد که به زبان اجنبی سخن می گوید، آداب او را به کار می برد ... «1».

عوامل هویت ساز ملیت ایرانی

اسلام، عامل هویت بخشی به ایران

اگر استمرار ملیت ضروری است، باید عناصر فرهنگ موروثی حفظ شود و اسلام، نیرومندترین عنصر فرهنگی ماست «2».

عامل نژاد، منطقه، وابستگی خونی و غیره نمی تواند عامل استمرار ملیت باشد. تنها فرهنگ چنین نقشی را می تواند بازی کند. در فرهنگ هم نیرومندترین عنصر فرهنگی، اسلام است «3».

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 187

روح اسلامی در کالبد ایرانی

نسبت عقاید و افکار و فرهنگها با روح افراد و ملتها نسبت روح است به بدن. علیهذا یک عقیده، یک ایدئولوژی، یک فرهنگ در یک ملت به منزله روحِ روح اوست. پس مقصود ما از کالبد ایرانی کالبد روحی ایران و ایرانی است.

سؤال: مگر روح ایرانی با سایر روحها متفاوت است؟ و اساساً مگر روحها متفاوت هستند؟ جواب: روحها هم مانند بدنهاست. همان طور که همه انسانها یک وجوه مشترک دارند از لحاظ بدنی، و از جنبه پزشکی و وظایف الاعضائی، همه نژادها یکسان است و یک دارو را در همه ملتها به حکم اینکه همه انسانند می شود مورد استفاده قرار داد، در عین حال فی الجمله تفاوتهایی در رنگ، قیافه، شکل و حتی تا اندازه ای مزاج و از جنبه پزشکی نیز هست، روح انسانها نیز در عین فطرت مشترک که «فطر الناس علیها» یک وجوه اختلافی، چه فردی و چه ملی، با هم دارند. فردی که واضح است. اما ملی؛ شما می بینید یک قیافه اروپایی یا آفریقایی یا ژاپنی اگر در میان ما باشد، کاملًا مشخص است. حتی قیافه یک افغانی یا ترک یا عراقی که همسایه ایران است با قیافه یک ایرانی عندالدقه مختلف است. بالاتر اینکه با مقیاس کمتر و دقیقتر، قیافه خراسانی و تهرانی هم متفاوت است. اختلاف شعرها، موسیقیهای ملتها و حتی شهرها و نقاشیها هم همین طور.

این است که ملتها از نظر روحی یک مشخصات خاص دارند. بعضی بیشتر مغرورند و بعضی کمتر، بعضی تعصب قومی شان زیاد است بعضی نه، بعضی احساساتی هستند و بعضی عقلی.

پیوند این مسأله با سعادت ملی ما و اینکه قطع نظر از اسلام سعادت ایرانی در چه چیز است. خلاصه وسیله ای است برای شناخت و شناسایی خودمان. از این زاویه بهتر خود را می توانیم بشناسیم. خودشناسی ملی نیز مثل خودشناسی فردی و خودشناسی نوعی مفید و لازم است «1».

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 188

حسین (ع) و هویت بخشی جامعه اسلامی

لازم است ما از خود سؤال کنیم که چه رابطه ای میان شهادت حسین بن علی و نیرو گرفتن اسلام و زنده شدن اصول و فروع دین وجود دارد؟ زیرا می دانیم صرف اینکه خونی ریخته بشود منشأ این امور نمی شود. بنابراین میان قیام و نهضت و شهادت حسین بن علی علیه السلام و این آثاری که ما می گوییم و مدعی آن هستیم و واقعاً تاریخ هم نشان می دهد که حقیقت دارد، چه رابطه ای وجود دارد؟ این رابطه را ما وقتی می توانیم درک بکنیم که موضوع گفته شده در دو گفتار پیشین را کاملًا در نظر بگیریم.

اگر شهادت حسین بن علی علیه السلام صرفاً یک جریان حزن آور می بود، اگر صرفاً یک مصیبت می بود، اگر صرفاً این می بود که خونی بناحق ریخته شده است و به تعبیر دیگر صرفاً نفله شدن یک شخصیت می بود ولو شخصیت بسیار بزرگی، هرگز چنین آثاری را به دنبال خود نمی آورد. شهادت حسین بن علی از آن جهت این آثار را به دنبال خود آورد که- به تعبیری که عرض کردیم- نهضت او یک حماسه بزرگ و الهی بود؛ از این جهت که این داستان و تاریخچه، تنها یک مصیبت و یک جنایت و ستمگری از طرف عده ای جنایتگر و ستمگر نبود، بلکه یک قهرمانی بسیار بسیار بزرگ از طرف همان کسی بود که جنایتها را بر او وارد کردند.

شهادت حسین بن علی علیه السلام حیات تازه ای در عالم اسلام دمید و- همان طور که در گفتار اول گفتیم- اثر و خاصیت یک سخن یا تاریخچه و یا شخصیت حماسی این است که در روح، موج به وجود می آورد، حمیّت و غیرت به وجود می آورد، شجاعت و صلابت به وجود می آورد؛ در بدنها، خونها را به حرکت و جوشش در می آورد و تن ها را از رخوت و سستی خارج می کند و چابک و چالاک می نماید.

چه بسا خونها در محیطهایی ریخته می شود که چون فقط جنبه خونریزی دارد، اثرش مرعوبیت مردم است، اثرش این است که از نیروی مردم و ملت می کاهد و نفسها بیشتر در سینه ها حبس می شود. اما شهادتهایی در دنیا هست که به دنبال خودش روشنایی و صفا برای اجتماع می آورد. شما در حالت فرد امتحان کرده و دیده اید که بعضی از اعمال است که قلب انسان را مکدّر می کند ولی بعضی دیگر از عمال است که قلب انسان را روشن می کند، صفا و جلا می دهد. این حالت عیناً در اجتماع هم هست. بعضی از پدیده های اجتماعی، روح اجتماع را تاریک و کدر می کند، ترس و رعب در اجتماع به وجود می آورد، به اجتماع حالت بردگی و اسارت می دهد، ولی یک سلسله پدیده های اجتماعی است که به اجتماع صفا و

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 189

نورانیت می دهد، ترس اجتماع را می ریزد، احساس بردگی و اسارت را از او می گیرد، جرأت و شهامت به او می دهد.

بعد از شهادت امام حسین علیه السلام یک چنین حالتی به وجود آمد، یک رونقی در اسلام پیدا شد. این اثر در اجتماع از آن جهت بود که امام حسین علیه السلام با حرکات قهرمانانه خود روح مردم مسلمان را زنده کرد، احساسات بردگی و اسارتی را که از اواخر زمان عثمان و تمام دوره معاویه بر روح جامعه اسلامی حکفرما بود، تضعیف کرده و ترس را ریخت، احساس عبودیت را زایل کرد و به عبارت دیگر به اجتماع اسلامی شخصیت داد. او بر روی نقطه ای در اجتماع انگشت گذاشت که بعداً اجتماع در خودش احساس شخصیت کرد.

احساس شخصیت

مسأله احساس شخصیت؛ مسأله بسیار مهمی است. از این سرمایه بالاتر برای اجتماع وجود ندارد که در خودش احساس شخصیت و منش کند، برای خودش ایده آل داشته باشد و نسبت به اجتماعهای دیگر حس استغنا و بی نیازی داشته باشد، یک اجتماع این طور فکر کند که خودش و برای خودش فلسفه مستقلّی در زندگی دارد و به آن فلسفه مستقلّ زندگی خودش افتخار و مباهات کند و اساساً حفظ حماسه در اجتماع یعنی همین که اجتماع از خودش فلسفه ای در زندگی داشته باشد و به آن فلسفه ایمان و اعتقاد داشته باشد و او را برتر و بهتر و بالاتر بداند و به آن ببالد. وای به حال آن اجتماعی که این حس را از دست بدهد! این یک مرض اجتماعی است و این غیر از آن «خود» اخلاقی است که بد است و نفس پرستی و شهوت پرستی است.

اگر اجتماعی این منش را از دست داد و احساس نکرد که خودش فلسفه مستقلّی دارد که باید به آن فلسفه متکی باشد و اگر به فلسفه مستقلّ زندگی خودش ایمان نداشته باشد، هر چه داشته باشد از دست می دهد، ولی اگر این یکی را داشته باشد ولی همه چیزهای دیگر را از او بگیرند، باز روی پای خودش می ایستد؛ یعنی یگانه نیرویی که مانع جذب شدن ملتی در ملت دیگر و یا فردی در فرد دیگر می شود، همین احساس منش و شخصیت است.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 190

معروف است که آلمانها گفته اند ما در جنگ دوم همه چیز را از دست دادیم مگر یک چیز را که همان شخصیت خودمان بود و چون شخصیت خودمان را از دست ندادیم همه چیز را دوباره به دست آوردیم و راست هم گفته اند. اما اگر ملتی همه چیز داشته باشد ولی شخصیت خودش را ببازد، همه چیز نخواهد داشت و خواه ناخواه در ملتهای دیگر جذب می شود. وای به حال این خودباختگی که متأسفانه در جامعه امروز ما وجود دارد.

در گفتارهای اقبال لاهوری خواندم که موسولینی گفته است: انسان باید آهن داشته باشد تا نان داشته باشد؛ یعنی اگر می خواهی نان داشته باشی، زور داشته باش. ولی اقبال می گوید: این حرف درست نیست. اگر می خواهی نان داشته باشی، آهن باش. (نمی گوید آهن داشته باش، بلکه آهن باش.) یعنی شخصیت تو شخصیتی محکم به صلابت آهن باشد. می گوید شخصیت داشته باش؛ چرا به زور متوسل می شوی، چرا به اسلحه متوسل می شوی، چرا می گویی اگر می خواهی نان داشته باشی باید اسلحه داشته باشی؟ بگو اگر می خواهی هر چه داشته باشی خودت آهن باش، خودت فولاد باش، خودت شخصیت داشته باش، خودت صلابت داشته باش، خودت منش داشته باش، اگر یک ملت بیچاره و بدبخت، ایمانش را به آنچه که خودش از فلسفه زندگی دارد از دست بدهد و مرعوب یک ملت دیگر بشود، در تمام مسائل آن جور فکر می کند که دیگران فکر می کنند و اصلًا نمی تواند شخصاً در مسائل قضاوت کند. هر موضوعی را فقط به دلیل اینکه مد است یا پدیده قرن است، به دلیل اینکه در جامعه آمریکا و در جامعه اروپا پذیرفته شده است، می پذیرد و دیگر منطق سرش نمی شود.

در یکی دو سال قبل در کتابی از یک نفر از متجددین ایرانی- که کتاب بدی هم نیست- می خواندم که در زمانی که من در لندن بودم حادثه خیلی جالبی پیش آمد و آن اینکه دختر سفیرکبیر سابق انگلستان در مسکو که قهراً از شخصیتهای خیلی معتبر انگلستان بود، عاشق یک سیاه پوست شده بود و با این سیاه پوست ازدواج کرد و باعث غوغایی در انگلستان شد که چرا این دختر سفیدپوست، آن هم دختر یکی از شخصیتهای بزرگ انگلستان با یک سیاه پوست ازدواج کرده است؟ مدتها این مطلب سوژه شده بود و یک روزنامه نوشت که این موضوع این همه سر و صدا ندارد، دنیا دارد به طرف تساوی می رود و دنیای امروز میان نژادها تساوی قائل است و بعلاوه در چهارده قرن پیش دین اسلام که یکی از مذاهب بزرگ جهان است اختلاف سفید و سیاه را برداشته است. در آن کتاب نوشته بود در یک مجلسی که

                        تجلی پیام

عده ای از انگلیسیها در آن بودند، چند جوان ایرانی هم بودند. صحبت این موضوع می شود که فلان روزنامه چنین حرفی نوشته و به اسلام استناد کرده است که اسلام در چهارده قرن پیش، از سیاهان حمایت کرده و آنها را همدوش سفیدها قرار داده است و یک مرد انگلیسی گفته بود یک دین کثیف باید هم از کثیفها حمایت کند. بعد نوشته بود دو نفر جوان ایرانی که در آن مجلس بودند خیلی افسرده شده و گفته بودند چرا ما باید یک دینی داشته باشیم که اسباب سرشکستگی ما باشد، بعد هم ماجرای این مجلس را تعریف کرده بودند که ما در جلسه ای بودیم و چنین حرفی زدند و گفتند یک دین کثیف باید هم از یک نژاد کثیف حمایت کند. آن دو جوان اظهار کرده بودند که واقعاً چطور اسلام نتوانسته درک کند که میان سفید و سیاه فرق است!

این را می گویند شخصیت باختگی، اینها چون در محیطی قرار گرفته اند که آن محیط این طور فکر می کند، به جای اینکه یک ذرّه استقلال فکری داشته باشند و بر دهان گوینده آن سخن بکوبند و بگویند حرف تو حرف مفت و مزخرفی است و مگر اختلاف رنگ می تواند سبب امتیاز فضیلت در میان افراد بشر باشد. آن طور افسرده می شوند و خود را می بازند. زیرا او می گوید وقتی فرنگی این طور فکر می کند لابد این طور درست است!

حسن و عیب ما مردم ایران

ما مردم ایران یک حسن داریم و یک عیب. حسن ما مردم این است که در مقابل حقیقت، تعصب کمی داریم و شاید می توانیم بگوییم بی تعصب هستیم؛ یعنی اگر با حقایقی برخورد کنیم و آنها را درک کنیم، شاید از هر ملت دیگر زودتر تسلیم آن حقایق می شویم. ولی یک عیب بزرگ در ما ملت ایران هست که به موازات اینکه در مقابل حقایق تسلیم می شویم، به حماسه ها و ارکان شخصیت خودمان زیاد پایبند نیستیم و با یک حرف پوچ، زود آن را از دست می دهیم و رها می کنیم. هیچ ملتی به اندازه ما نسبت به شعائر خودش بی اعتنا نیست. شما هندیها و ژاپنیها و اعراب را دیده اید؛ آن ها هم مثل ما مشرق زمینی هستند، لکن از این نظر مثل ما نیستند. به اندازه ای که ما در مقابل لغات و عادات اجنبی تسلیم هستیم، هیچ ملتی تسلیم نیست. به عکسهایی که در کتابهای تاریخ علوم هست نگاه کنید، می بینید دانشمندان درجه اول هند با همان عمامه و لباس خودشان هستند. نهرو که یک سیاستمدار بزرگ و یک وزنه جهانی بود، با

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 192

همان لباس هندی در همه جا حرکت می کرد. بلندی و کوتاهی لباس و یا سفید و سیاه بودنش اهمیت ندارد، اما اینکه آن دانشمند عمامه خودش را سرش می گذارد و یا نهرو با آن شلوار سفید و گشاد و پالتوی مخصوص همه جا می رود، می خواهد به همه مردم دنیا بگوید که من هندی هستم و باید هندی باقی بمانم و در مقابل علم و صنعت تعصب ندارم، که علم و صنعت مربوط به کشور خاصی نیست؛ در مقابل عقاید بزرگ فلسفی و دینی تعصب ندارم اما در مورد شعارهای ملی، هر کسی به شعارهای خودش پایبند است، من چرا باید شعار یک ملت دیگر را بپذیرم؟ ولی ما، اگر فرنگی یک زُنّار ببندد، ما دو تا زنّار می بندیم، با اینکه او روی حساب شعار خودش این کار را می کند. در جامعه ما این حسابها نیست.

هر روز یک زمزمه ای بلند می شود و هر چند صباحی یک بار مسأله تغییر خط مطرح می شود که این خط به درد نمی خورد و باید خط لاتین به کار ببریم و کلمات خودمان را با حروف لاتین بنویسیم، حالا در اثر این تغییر چه بر سر معارف و فرهنگ و تمدن و شخصیت و حماسه ملی ما می آید، این حسابها دیگر در کار نیست. ما آثار نفیسی داریم که در دنیا نظیر ندارد. مگر دنیا کتابی مثل مثنوی مولوی دارد؟ مگر دنیا کتابی مثل کتاب سعدی دارد، اینها در قالب همین خطوط گفته و نوشته شده است. اگر شما این خط را که صادش با سینش و با ث سه نقطه اش و نیز حرف زاء آن با ضادش و با ظینش فرق می کند منسوخ کنید، اگر شما این قالب را بردارید در ظرف صد سال دیگر اصلًا مثنوی را نمی شود خواند! ولی من نمی دانم چرا ما این طور هستیم؟!

پیغمبر اسلام به مردم عرب چه داد؟ و اساساً یک آدم فقیر و یتیم و کسی که تمام قوم و قبیله اش با او دشمن هستند، چه داشت که به آنها بدهد و چطور شد که آنها را از آن حضیض پستی به اوج عزّت رساند؟ ایمانی به آنها داد که آن ایمان به آنها شخصیت داد؛ یکمرتبه آن عرب سوسمارخور، شیر شترخور، عرب غارتگری که دخترش را زنده زنده به خاک می کرد، این احساس در او پیدا شد که من باید دنیا را از اسارت و از پرستش و اطاعت غیرخدا نجات بدهم و هیچ اهمیت نمی داد که اعتراف کند که در گذشته چطور بوده است، حتی افتخار می کرد که بگوید من در گذشته پست بودم، آن طور فکر می کردم، هیچ سابقه درخشان ملی ندارم، ولی امروز این طور فکر می کنم، از شما عالیتر فکر می کنم. این را می گویند شخصیت.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 193

آیا کلمه ای هست که از کلمه «لا الهَ الّا اللهُ» بیشتر به روح انسان حماسه و شخصیت بخشد؟ معبودی، مُطاعی، قابل پرستشی غیر از خدا نیست. یک جرم فلکی، یک حیوان، یک سنگ، یک درخت کجا و سر تعظیم فرود آوردن یک بشر کجا! من در مقابل غیر خدا، هر چه هست، سر تعظیم فرود نمی آورم. من طرفدار عدالتم، طرفدار حق و احسانم، طرفدار فضیلتم. به این می گویند شخصیت.

امویین کاری کردند که شخصیت اسلامی را در میان مسلمین میراندند. کوفه مرکز ارتش اسلام بود و اگر امام حسین علیه السلام به کوفه نمی رفت امروز تمام مورخین دنیا او را ملامت می کردند، می گفتند عراق که مرکز ارتش اسلامی بود از تو دعوت کرده بود و هجده هزار نفر با نماینده تو بعیت کردند و دوازده هزار نامه برای تو فرستادند، چرا به آنجا نرفتی؟ مگر از عراق جایی بهتر و بالاتر هم بود؟!

اساساً کوفه، شهری است که بعد از جنگهایی که در صدر اسلام واقع شد، به دستور عمربن خطّاب توسط ارتش اسلام ساخته شد و از کوفیها و مردم عراق شجاعتر و سلحشورتر وجود نداشت. در عین حال همین مردمی که هجده هزار بیعت کننده داشتند و دوازده هزار نامه نوشته بودند به مجرد اینکه سر و کلّه پسر زیاد پیدا شد همه فرار کردند، چرا؟

چون زیادبن ابیه سالها در کوفه حکومت کرده بود، آنقدر چشم در آورده بود، آنقدر دست و پاها بریده بود، آنقدر شکمها سفره کرده بود، آنقدر افراد را در زندانها کشته بود که اینها به کلی احساس شخصیت خودشان را از دست داده بودند. لذا تا شنیدند پسر زیاد آمد، زن، دست شوهرش را می گرفت و او از پیش مسلم کنار می کشید، مادر دست بچه خودش را می گرفت و از مسلم جدا می کرد، بی شک مردم کوفه از شیعیان علی بن ابیطالب علیه السلام بودند. امام حسین علیه السلام را شیعیانش کشتند. لذا در همان زمان هم می گفتند: «قُلوبُهُمْ مَعَهُ وَ سُیوفُهُم عَلَیْهِ» «1»، چرا که امویها شخصیت ملت مسلمان را لِه کرده و کوبیده بودند و دیگر کسی از آن احساسهای اسلامی در خودش نمی دید.

اما همین کوفه بعد از مدت سه سال انقلاب کرد و پنج هزار نفر توّاب از همین کوفه پیدا شد و سر قبر حسین بن علی علیه السلام رفتند و در آنجا عزاداری کردند؛ گریه کردند و به درگاه الهی از تقصیری که کرده بودند، توبه کردند و گفتند ما تا انتقام خون حسین بن علی علیه السلام را نگیریم از پای نمی نشینیم، یا باید کشته بشویم یا انتقام بگیریم و عمل کردند و قتله کربلا را همینها کشتند.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 194

شروع این نهضت از همان عصر عاشورا و از روز دوازدهم محرم بود. چه کسی این کار را کرد؟ حسین بن علی علیه السلام. شخصیت دادن به یک ملت به این است که به آنها عشق و ایده آل داده شود و اگر عشقها و ایده آلهایی دارند که رویش را غبار گرفته است، آن گرد و غبار را زدوده و دو مرتبه آن را زنده کرد.

لینک مقالات مرتبط:

مفهوم هویت ملی بخش اول

مفهوم هویت ملی بخش دوم

مفهوم هویت ملی بخش چهارم

کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است