در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: آشنائی با قرآن جلد پنجم، مطهری، مرتضی ؛


بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد الله رب العالمین، باری ء الخلائق اجمعین و الصلوة و السلام علی عبد الله و رسوله و حبیبه و صفیه و حافظه سره و مبلغ رسالاته سیدنا و نبینا و مولانا ابی القاسم محمد و علی اله الطیبین الطاهرین المعصومین اعوذ بالله من الشیطان الرجیم:

هل ینظرون الا الساعة ان تاتیهم بغتة و هم لا یشعرون × الا خلاء یومئذ بعضهم لبعض عدو الا المتقین × یا عباد لا خوف علیکم الیوم و لا انتم تحزنون × الذین امنوا بایاتنا و کانوا مسلمین × ادخلوا الجنة انتم و ازواجکم تحبرون (1)

پس از بیان یک سلسله تذکرات که در آیات پیش داده شد (2) و ذکر بعضی از امثال یعنی نمونه ها و تاریخها و سرگذشتها از موسی و عیسی علیهما السلام و پس از اینکه هیچ یک از این تذکرات به حال سرسختیهای قریش رؤسا و ملا قریش سود نبخشید، این آیه تقریبا بیان یاس آمیزی است درباره آنها; می فرماید: «هل ینظرون الا الساعة ان تاتیهم بغتة و هم لا یشعرون » .

«ینظرون » به معنای ینتظرون است. کلمه «نظرة » تنها به معنی نگاه نیست، به معنی مهلت هم هست. در خود قرآن آمده است: «و ان کان ذو عسرة فنظرة الی میسرة » (3). این آیه در بابل «مدیون و دائن » است که اگر مدیون در مشقت است و ادای دین برای او سخت است بر دائن است که او را تا وقتی که تمکنی پیدا کند و در یسر قرار گیرد مهلت بدهد و فعلا که در عسر و مشقت است بر او فشار نیاورد تا دستش به اصطلاح باز بشود. پس آنجا کلمه «نظرة » به معنی مهلت و انتظار است.

در اینجا هم همین معنی را دارد. «هل ینظرون » یعنی آیا انتظار می برند؟ آیا منتظر چیزی جز مرگ یا قیام قیامت خواهند بود؟ یعنی دیگر چیزی نمانده که به اینها گفته نشده باشد و دیگر امیدی به حال اینها نیست. اینها حالتشان این است که انتظار نمی کشند جز اینکه مرگ و یا قیامت کبری بیاید (این در واقع زبان حالشان است نه اینکه خودشان جز این انتظار نمی کشند).

اینکه عرض می کنیم «مرگ » یا «قیامت کبری » به این دلیل است که کلمه «الساعة » آمده است. این کلمه در قرآن معمولا به معنای قیامت می آید. در مورد مرگ هم «قیامت » گفته می شود، از باب اینکه هر کسی که بمیرد قیامت او بپا شده است: «اذا مات المرء قامت قیامته » وقتی که انسان می میرد قیامت او بپا شده و شروع شده است. البته یک قیامت کبری و قیامت عمومی داریم که حساب دیگری دارد.

می فرماید اینها دیگر هیچ انتظاری بر ایشان نیست مگر آنکه قیامت بغتة و به طور ناگهانی آنها را بگیرد. حال یا مقصود این است که مرگ بغتة آنها را [در کام خود] بگیرد و یا قیامت کبری بغتة پیدا شود (چون درباره قیامت کبری هم در قرآن هست که بغتة پیدا می شود در حالی که مردم انتظار چنین چیزی را ندارند و در فکر چنین چیزی نیستند.) اینها هیچ توجه و آگاهی ندارند و نمی دانند که این قیامت است که دارد می رسد و یا مرگ اینهاست که دارد می رسد. اگر مقصود مرگ باشد ممکن است مراد همان مرگ دسته جمعی اینها باشد که به وسیله مسلمین گشته شدندو در واقع «ساعت » و قیامت اینها در «بدر» بپا شد.

آیه بعد آیه ای است که درباره مضمون آن، آیات دیگری هم داریم و باید یک مقدار بحث شود و بعد تناسب آن با آیات پیش بیان گردد. در آیات پیش نقد حال ملا قریش یعنی اشراف قریش بود. آنها یک دسته به هم بافته و به اصطلاح امروز یک «طبقه » بودند و یک وحدت طبقه ای و همکاری بسیار شدیدی داشتند.

زندگی مردم قریش در جاهلیت زندگی قبیله ای بود و در زندگی قبیله ای به قول ابن خلدون «عصبیت » حکمفرماست. امروز می گویند در زندگیهای قبیله ای یک روح که همان روح قبیله ای و عصبیت قبیله ای باشد افراد را به یکدیگر شدیدا پیوند می دهد و خود همین عصبیت قبیله ای از جهتی اداره کننده اجتماعشان هم هست و بسیاری از مشکلات را حل می کند و یک سلسله اخلاق و مراسم و آداب به وجود می آورد و بالاخره به نحوی جامعه ساز است. (4).

خود قریش یک قبیله بزرگ بود و بطنهاو شاخه های مختلف داشت: بنی هاشم، بنی امیه، بنی زهره، بنی تیم، بنی مخزوم و غیره، که بعضی از اینها مثل بنی هاشم و بنی امیه و بنی مخزوم و بنی زهره قبیله هایی قوی و بعضی مثل بنی عدی که عمر وابسته به آن بود و بنی تیم که ابوبکر وابسته به آن بود از قبیله های ضعیف و کوچک و منحط قریش بودند و لذا وقتی به کسی می گفتند از «بنی عدی » و «بنی تیم » [هستی] یک مقدار تحقیر آمیز تلقی می شد. به هر حال بطنهای مختلفی بود.

در میان قریش طبقه ای وجود داشت که در آن از بنی هاشم، بنی امیه، بنی مخزوم و قبیله های دیگر افرادی بودند و یک همبستگی طبقه ای قوی داشتند. قرآن هم تکیه اش بیشتر روی «همبستگی طبقاتی » آنهاست نه «همبستگی قبیله ای » آنها. در قرآن یک کلمه از همبستگی قبیله ای قریش نیامده است، اسمی از «بنی هاشم » یا «بنی امیه » یا بنی فلان نیست، اما اسم ملا قریش هست. اینها آنقدر به یکدیگر وابسته بودند که [مثلا] ابولهب با اینکه از قبیله پیغمبر صلی الله علیه واله بود و لااقل عصبیت قبیله ای اقتضا می کرد که حامی پیغمبر باشد ولی از طبقه ابوسفیان و ابوجهل بود و به آنها پیوست. بالاتر اینکه عباس بن عبد المطلب عموی دیگر پیغمبر صلی الله علیه و آله با اینکه در حد ابولهب نبود و بلکه بر عکس، به پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله علاقه مند بود و مسلم در باطن خودش حامی ایشان بود و به نفع مسلمین هم کار می کرد، ولی جنگ بدر که بپا شد یکی از کسانی که سهمی از بودجه جنگ بدر را علیه مسلمین پرداخت همین عباس بن عبد المطلب بود و خودش هم در جنگ بدر علیه مسلمین شرکت کرد و اگر غیر از این می بود نمی توانست در مکه زندگی کند. او در بدر اسیر شد و عده دیگری از بنی هاشم از جمله عقیل برادر امیر المؤمنین علیه السلام - که تا آن وقت جزء کفار بود - اسیر شدند. پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به او فرمود فدیه خود و خویشاوندانت را بده (چون عباس پولدار آنها بود) و هر کس فدیه می داد آزاد می شد. گفت: ندارم. فرمود: یادت هست وقتی می خواستی بیایی به زنت ام الفضل این مقدار پول دادی و گفتی جنگ است شاید بر نگشتم، اگر بر نگشتم این پول را به مصرف برسان؟ از همان پول فدیه اینها را بده. گفت: «اشهد انک رسول الله » شهادت داد و بعد به مکه رفت و باز جزء همانها بود ولی محرمانه به نفع مسلمین کار می کرد. او آدمی بود که در همان جنگ بدر هم دلش با مسلمین بود ولی وابسته به طبقه ای بود که با آنها عملا همکاری می کرد. حال این را در نظر داشته باشید.

قرآن بعد از اینکه اینها را در این احد می گوید که «هل ینظرون الا الساعة ان تاتیهم بغتة و هم لا یشعرون » (دیگر چیزی در انتظار اینها نیست جز مرگ) می فرماید: «الا خلاء یومئذ بعضهم لبعض عدو الا المتقین » دوستان در قیامت همه با همدیگر دشمن اند مگر پرهیزکاران. قرآن می خواهد بگوید اینها که در دنیا امروز با یکدیگر دوست و متحدند و علیه پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله متشکل اند، مبنای دوستی و تشکل و وحدتشان علیه پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله امور انسانی نیست بلکه منافعشان است; یعنی: ای دوستان امروز! ای گروهی که دور هم جمع شده اید و منافع، شما را در یک جا جمع و متحد و متشکل کرده است، از جمله خبرهایی که به شما می دهم این است که در قیامت دشمن خونی یکدیگر خواهید بود.

به نظر می رسد این آیه «الا خلاء یومئذ بعضهم لبعض عدو الا المتقین » به همین جهت دنبال آیه قبیل آمده است، دارد به آنها می گوید که این رفاقتها و دوستیهای شما و این خلتهای شما بر مبنای مطامع است; این دوستیها آنجا که پای این مطامع در کار نیست و حقایق ظهور می کند یکجا تبدیل به دشمنی خواهد شد. این از جهت ارتباط این آیه با آیات دیگر.

قطع نظر از مورد این آیه، خود این آیه «الا خلاء یومئذ بعضهم لبعض عدو الا المتقین » یک اصل کلی است. همیشه وقتی دو نفر و یا یک عده با یکدیگر دوست می شوند یک وجه مشترکی در کار است که آنها را همگروه و همنشین و معاشر و هم پیاله کرده است. محال است که دو نفر که با یکدیگر هیچ سنخیت روحی ندارند و از وجود یکدیگر بهره ای نمی برند و در [جذب] منفعتی یا دفع ضرری مشارکت ندارند با یکدیگر دوست بشوند. مولوی در شعرهای معروف خود مثال می آورد که محال است دو نفر با یکدیگر دوست شوند مگر اینکه وجه مشتکری بین آنها باشد. گاهی دیده شده که دو نفر که بر ضد یکدیگر هستند با هم دوستند. ولی باید دانست که آن ضدیت صددرصد نیست، مثلا نود و نه درصد است. آن یک درصد است که این دو را به یکدیگر پیوند داده است. مولوی می گوید:

آن حکیمی گفت دیدم در تکی در بیابان زاغ را با لک لکی

در عجب ماندم بجستم حالشان تا چه قدر مشترک یابم نشان

چون شدم نزدیک و من حیران و دنگ خود بدیدم هر دوان بودند لنگ

می گوید دیدم یک زاغ و یک لکلک با هم رفیقند. تعجب کردم که آخر قدر مشترک زاغ و لک لک چیست؟! وقتی جلو رفتم دیدم هر دو لنگند، فهمیدم که این لنگی سبب شده که این دو با یکدیگر رفیق شوند.

دوستی مبنا می خواهد، ریشه و دلیل می خواهد. حکما می گویند معلول تابع علت است، تا علت هست معلول هست، علت که رفت معلول هم می رود. این سماوری که ما روشن می کنیم تا وقتی آتش زیر آن مشتعل است می جوشد، به محض اینکه آتش خاموش شود جوشش هم از بین می رود. علت که از بین رفت معلول هم از بین می رود. دوستیهایی که بر مبنای مطامع مادی است تا وقتی می تواند ادامه داشته باشد که پای مطامع مادی در میان باشد; وقتی که اینها رفت علت دوستی از میان می رود، خصوصا اگر با آشکار شدن حقایق همان علت دوستی به علت دشمنی تبدیل شود. مثلا می دید که این شخص به او فلان منفعت را می رساند; این سبب می شد که دوستی اش زیادتر بشود. در قیامت که حقایق برایش آشکار می شود می بیند همان چیزی که در دنیا محبتش را جلب می کرد برایش آتش آورده است; یعنی همان ملاک دوستی، ملاک دشمنی می شود. به هر میزان که آن پیوند در دنیا بیشتر منشا دوستی بوده، در قیامت بیشتر منشا دشمنی می شود. این در صورتی است که مناط و ملاک، مصامع مادی باشد. اما اگر دو نفر نه بر مبنای مادیات بلکه بر مبنای معنویات، بر اساس توحید و بندگی خدا و عقیده و ایمان در دنیا با یکدیگر دوست باشند در قیامت این دوستی نه تنها از بین نمی رود بلکه شدیدتر می شود چون علت باقی است. تا علت باقی است معلول باقی است. در آنجا بینش [آنها] قویتر و شدیدتر است چون ایمانشان تبدیل به شهود می شود: «فکشفنا عنک غطائک فبصرک الیوم حدید» (5) طبعا آن دوستی که بر مبنای خدا و عقیده درست و ایمان صحیح واقعی بوده است باقی می ماند.

بنا بر این دوستانی که در راه ایمان و خدا و در راه حق و حقیقت یکدیگر را دوست دارند در قیامت هم یکدیگر را دوست دارند و بلکه شدیدتر.

در قرآن کریم جزء لذایذ اهل بهشت این را ذکر می کند که آنها برادرانه در کنار یکدیگر هستند: «و نزعنا ما فی صدورهم من غل اخوانا علی سرر متقابلین » (6) هر چه از غل و غش و کدورت است از جان آنها بیرون کشیده ایم، برادروار در نهایت صفا و صمیمیت در مقابل یکدیگر می نشینند و لذت می برند.

قرآن به مساله «اخوت فی الله » اهمیت می دهد. طرفدار این نیست که انسان خدا پرست در فردیت زندگی کند [و بگوید] من هستم و خدای خودم و با هیچ کس ارتباطی ندارم. نه، تو هستی و خدای خودت، و هر کس که بنده خدای توست او را هم باید دوست داشته باشی. اگر انسان به خاطر خدا بندگان خدا را دوست نداشته باشد نقص است. بله، یک وقتی انسان کسی را دوست دارد به غیر ملاک الهی، این با دوستی خدا نوعی تضاد پیدا می کند و نوعی شرکت است. اما دوست داشتن دیگران برای خدا عین توحید است. در یکی از سورهای مسبحات و جزء دعاهایی که در قنوت هم خوانده می شود مؤمنین می گویند: «ربنا اغفرلنا و لاخواننا الذین سبقونا بالایمان » پروردگارا ما را و برادرانی که در ایمان بر ما سبقت داشتند بیامرز، آنها را نیز مشمول مغفرت خودت بگردان «و لا تجعل فی قلوبنا غلا للذین امنوا ربنا انک رؤف رحیم » (7) خدایا در دلها و سینه های ما و در روحههای ما کوچکترین کدورتی نسبت به اهل ایمان قرار نده ( «غل » یعنی کدورت غش، تیرگی) تو رئوف و مهربان هستی. چقدر بد است که انسان نسبت به شخصی که واقعا مؤمن و با ایمان است غل و حقد و کینه و ناراحتی در قلب خودش داشته باشد. به همین دلیل است که ما در دستورهای دینی خودمان داریم (8) که اگر دو نفر مؤمن نسبت به یکدیگر کدورتی پیدا کردند این کدورت نباید بیش از سه روز باشد. (قرار دادن مدت به این دلیل است که ابتدا یک هیجانی در کار است). بعد از سه روز هر دو نفر موظف هستند که زودتر اقدام کنند تا این غل و ناراحتی و این عقده ای که از یکدیگر پیدا کرده اند منتفی و رفع شود.

در زمینه «مؤاخات فی الله » دستورهای زیادی داریم. در حدیثی که در کافی (9) هست پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به اصحابشان فرمودند (10): «ای عری الایمان اوثق » ؟ در میان دستگیره های ایمان کدامیک محکمتر است؟ یکی گفت: نماز; دیگری گفت: روزه; سومی گفت: حج; چهارمی گفت: جهاد و دیگری گفت: زکات. حضرت فرمودند: تمام اینها که شما گفتید دستگیره های محکمی هستند ولی مقصود من چیز دیگری است. گفتند: خودتان بفرمایید یا رسول الله! فرمودند: «الحب فی الله و البغض فی الله » اینکه یکدیگر را به خاطر خدا دوست و یا دشمن بداری; یعنی دوستان خدا را به خاطر خدا دوست بدارید و دشمنان خدا را به خاطر خدا دشمن بدارید; این محکمترین دستگیره های ایمان است.

امیر المؤمنین علیه السلام در کلمات قصار نهج البلاغه می فرمایند: «کان لی فی ما مضی اخ فی الله » (خیلی جمله های عالی و خوبی است!) من در گذشته برادری داشتم اما «اخ فی الله » یعنی نه برادر نسبی، بلکه برادری که یکدیگر را به خاطر خدا دوست می داشتیم «و کان یعظمه فی عینی صغر الدنیا فی عینه » (11) یک چیز، او را در چشم من بزرگ می کرد و آن این بود که همه دنیا در نظر او کوچک بود. این خودش بزرگی است. تا انسان بزرگ نباشد دنیا در نظرش کوچک نمی آید. شراح گفته اند با قرائنی که در مجموع این جمله ها هست مقصود ایشان جناب «عثمان بن مظعون » است. (12)

حال ببینیم چرا در آیه شریفه کلمه «اخلاء» (جمع خلیل) آمده است؟ ما حضرت ابراهیم علیه السلام را «خلیل الله » می گوییم. بعضی می گویند علت اینکه به دوست «خلیل » می گویند این است که خلیل از ماده «خلت » است و خلت یعنی حاجت. به دوست از آن جهت «خلیل » می گویند که به نیازمندیهای دوستش می رسد، رفع خلت و رفع نیاز از دوستش می کند، یعنی به اعتبار یکی از شرایط و آداب دوستی به دوست «خلیل » می گویند.

ولی من فکر می کنم - چنانکه برخی عرفا هم گفته اند - ریشه این کلمه این نیست. این کلمه از همان ماده «تخلل » است. تخلل یعنی آمیختگی، یکی شدن. اگر خلیل از ریشه «خلت » به معنای حاجت باشد، ما خدا را می توانیم «خلیل ابراهیم » بنامیم ولی ابراهیم را دیگر نمی توانیم «خلیل الله » بگوییم. خدا را به اعتبار اینکه نیازمندیهای ابراهیم علیه السلام را بر می آورد می توان گفت خلیل ابراهیم است اما ابراهیم چطور؟ ظاهر این است که خلت به معنی آمیختگی است. دو نفر وقتی با همدیگر دوست می شوند، ولو ریشه اش مطامع باشد، بالاخره با یکدیگر اختلاط و امتزاج روحی پیدا می کنند. مولوی می گوید:

می رود از سینه ها در سینه ها از ره پنهان صلاح و کینه ها

دو نفر وقتی با یکدیگر معاشرت کنند ولو مبنای معاشرتشان مطامع و منافع مادی باشد چه بخواهند و چه نخواهند روح آنها با یکدیگر مخلوط می شود. از روح این، روح او متاثر می شود و از روح او روح این و خود به خود در این بین تخلل و اختلاط و امتزاج پیدا می شود. حال چند روایت دیگر را عرض می کنم.

در کافی حدیثی از امیرالمؤمنین علیه السلام هست که راجع به شرایط دوستی می فرماید: «من استحکمت لی فیه خصلة من خصال الخیر احتملته علیها و اغتفرت فقد ما سواهاو لا اغتفر فقد عقل و لا دین » اگر کسی یک خصلت نیک در او باشد و سایر خصلتها را نداشته باشد برای من قابل تحمل است که به خاطر همان خصلت نیکش با او دوستی کنم. اما دو چیز است که آنها رکن دوستی است. اگر آن دو رکن باشد و هیچ یک از خصلتهای دیگر نباشد برای من کافی است. ولی دو خصلت است که اگر آنها را نداشته باشد قابل تحمل نیست، قابل معاشر نیست. آن دو خصلتی که نبودشان قابل تحمل نیست یکی «عقل » است و دیگری «دین » . «و لا اغتفر فقد عقل و لا دین » آن چیزی که از نظر من در دوستی قابل بخشش نیست یکی فقدان عقل است و دیگری فقدان دین «لان مفارقة الدین مفارقة الامن » (خیلی عجیب است!) چون اگر دوست من دین نداشته باشد من از ناحیه او امنیت ندارم، یعنی یک روزی مرا سودا خواهد کرد. اگر دین داشته باشد می تواند برای من قابل اعتماد باشد که یک روزی روی من و دوستی من معامله نخواهد کرد و مرا نخواهد فروخت. «لان مفارقة الدین مفارقة الامن » اگر دین نباشد من اصلا امنیت ندارم، وقتی امنیت نداشته باشم دائما نگران هستم نکند او یک حقه ای به من بزند. بعد فرمود: «فلا یتهنا بحیاة مع مخافة » زندگی اگر توام با بیم و ترس باشد گوارا نیست. پس باید با کسی دوستی کنم که صد در صد از ناحیه او مطمئن باشم. «و فقد العقل فقد الحیاة و لا یقاس الا بالاموات » (13) آدمی که عقل نداشته باشد مرده است، با مرده که نمی شود معاشرت کرد.

حدیث دیگری هست که در آن به همین آیه «ال خلاء یومئذ بعضهم لبعض عدو» استشهاد شده است. امام صادق علیه السلام فرمود: «احذر ان تؤاخی من ارادک لطمع او خوف او اکل او شرب و اطلب مؤاخاة الاتقیاء ولو فی ظلمات الارض » (14) بترس از کسی که با تو برادری و دوستی می کند ولی به خاطر یک طمع یا خوف و ترسی که در بین هست. گاهی عامل خوف سبب دوستیها می شود و افراد را به خاطر یک دشمن مشترک با یکدیگر جمع می کند.

«او اکل او شرب » از دوستی کسانی که به خاطر شکم با آدم دوست می شود بپرهیز، مثل آنها که به خاطر همپیالگی و اینجور چیزها با انسان دوست می شوند «و اطلب مؤاخاة الاتقیاء» اما پاکان و پرهیزکاران را دنبالشان برو و آنها را پیدا کن «ولو فی ظلمات الارض » ولو بروی از گوشه های تاریک زمین، از عزلتها و انزوالها آنها را پیدا کنی. از آن دسته بر حذر باش و اینها را حتما برو پیدا کن. نسبت به اینها نمی فرماید بی تفاوت باش، می فرماید حتما برو جستجو کن «و ان افنتیت عمرک فی طلبهم » هر چند عمرت را در جستجوی اینها فانی کنی; یعنی ولو اینکه عمرت در جستجوی اتقیا صرف شود برو جستجو کن «فان الله عز و جل لم یخلق علی وجه الارض افضل منهم بعد النبیین » خداوند بعد از پیغمبر در روی زمین فاضلتر [و برتر] از پرهیزکاران خلق نکرده است «و ما انعم الله علی العبد بمثل ما انعم الله به من التوفیق لصحبتهم » خداوند هیچ نعمتی را به اندازه این نعمت به بنده ای نمی دهد، هیچ نعمتی ارزش این را ندارد که انسان با اتقیا و پاکان دوست و معاشر باشد. بعد حضرت این آیه را فرمود: «الا خلاء یومئذ بعضهم لبعض عدو الا المتقین » واست بفرماید که این گونه دوستیهاست که تا ابد باقی می ماند.

کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است