در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: تجلی پیام (استاد مطهری)، ؛


تدکر: این مقاله جهت رعایت حال کاربر به چهار بخش تقسیم گردیده و بخش های دیگر آن تحت عنوان لینک مقالات مرتبط در ذیل هر مقاله درج شده است.

امام خمینی (ره)، هویت بخش ایران  

ندای امام خمینی از قلب فرهنگ و اعماق تاریخ و از ژرفای روح این ملت برخاست. مردمی که چهارده قرن حماسه محمد، علی، زهرا، حسین، زینب، سلمان، ابوذر و صدها و هزارها زن و مرد دیگر را شنیده بودند و با روحشان عجین شده بود، بار دیگر همان ندای آشنا را از حلقوم ایشان شنیدند، علی را و حسین را در چهره او دیدند، او را آیینه تمام نمای فرهنگ خود- که تحقیر شده بود و داشتند اعتقاد و اعتماد خود را از کارآیی ایمان خود و فرهنگ خود از دست می دادند- تشخیص دادند.

او چه کرد؟ او به مردم ما شخصیت داد، یعنی شخصیت واقعی و هویت اسلامی آنها را به آنها بازگرداند، آنها را از حالت از خودباختگی و استسباع خارج کرد، گفت اسلام نجات بخش شماست، جهاد اسلامی را مطرح کرد، جدا نبودن دین از سیاست را مطرح کرد، توکل و اعتماد و اطمینان به لطف خدا را مطرح کرد، وظیفه شرعی و دینی را مطرح کرد، اجر و پاداش شهیدان را مطرح کرد.

مردمی که سالها شنیده و آرزو کرده بودند خطاب به حسین بن علی علیه السلام: «یا لیتنی کنت معکم فأفوز فوزاً عظیماً»، خود را در صحنه ای دیدند. که حسین آن را به رسمیت می شناسد. صحنه کربلا، صفین، بدر، احد، حنین، تبوک، خیبر را در مقابل خود دیدند. این بود که غسل کردند و از سرچشمه عشق خدا وضو ساختند و چهار تکبیر زدند یکسره بر هر چه که هست «1».

احساس شخصیت و خروج از خودباختگی در انقلاب اسلامی

تعبیری است که همه با آن آشنا هستیم: «خودباختگی» که اصل خودباختگی یک تعبیر قرآنی است: خسران نفس، خود را باختن. خودباختگی، حالتی است روحی در انسان که واقعاً انسان حالتی پیدا می کند

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 195

که خودش، خودش را می بازد یعنی تمام قوا و نیروها و استعدادهایی که دارد وضعی پیدا می کند که گویی چیزی ندارد. اگر یک بیمار در بیماری خود، خودش را ببازد، معتقد شود که مرضش خطرناک است و دیگر معالجات برای او سودی ندارد، ولو آن بیماری بیماری مهلکی نباشد، این بیمار بعید است خوب شود، چون خودش معتقد شده که من خوب نمی شوم، من می میرم. اگر این فکر در یک بیمار پیدا شود که من می میرم؛ من خوب شدنی نیستم؛ این دواها را بیخود به من می دهید؛ این آمپول ها را بیخود به من می زنید؛ این رژیم ها را بیخود عمل می کنید و من مردنی هستم. به هر نسبت که معتقد باشد که می میرد احتمال شفا در او ضعیف تر است. برعکس اگر بیماری معتقد شود که بیماری من چیزی نیست و واقعاً معتقد باشد و ایمان داشته باشد که من خوب می شوم، این یک مدد فوق العاده به خوب شدن اوست. معالجات روانی در دنیای امروز هم معمول است، یعنی حتی در بیماری های جسمی از راه روانی معالجه می کنند، از راه تلقین و القاء از راه معتقد کردن و مؤمن کردن بیمار به این که تو خوب می شوی. یک طبیب اگر ناشی گری کند و در مقابل بیمار اظهار نگرانی کند که مرضت خیلی خطرناک است (برای این که می خواهد شأن خودش را بالا ببرد که اگر تو را معالجه کردم، هنر بزرگی کردم) بزرگ ترین خیانت ها را به این بیمار کرده است.

اختصاص به بیماری ندارد. یک پهلوان وقتی که با رقیب خودش روبه رو می شود اگر از اول خودش را ببازد، بگوید من در مقابل این کاره ای نیستم، من کجا و این کجا، او دیگر از نیروی خودش نمی تواند استفاده کند، زیرا نیمی یا دو ثلث از نیروی خودش را از دست می دهد. چه جمله عالی ای دارد امیرالمؤمنین علیه السلام! می فرماید: من در میدان جنگ با هر کسی که روبه رو شدم خودش در مغلوب شدن خودش به من کمک کرد، یعنی نیرویش را از دست داد: چون علی را همه شناخته بودند که علی هیچ وقت با هیچ کس روبه رو نشده است که شکست بخورد، خلاصه از زیر دست علی کسی سالم بیرون نمی آید. اگر حریف نمی شناخت که این علی است که می توانست یک کر و فری بکند، ولی اگر می فهمید علی است، خودش را می باخت. می فرمود با هر که روبه رو شدم خودش من را کمک داد، برای این که خودش را می باخت، اعتقاد و ایمان به خودش را از دست می داد. در هر موردی چنین است. یک دانش آموز یا دانشجو اگر معتقد باشد من چیزی نمی شوم (ما که چیزی نخواهیم شد) او دیگر چیزی

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 196

نخواهد شد. اما اگر معتقد باشد که من چیزی خواهم شد، من چنین و چنان خواهم شد، هر چه که اعتقادش به خودش بیشتر باشد، احتمال ترقی در او بیشتر است.

حال استسباع: [ددزدگی ] «1»

حکمای قدیم اصطلاحی دارند به نام «استسباع». در بعضی حیوانات مانند خرگوش این گونه است که وقتی با حیوان درنده ای که او را شکار می کند- مثلًا با شیر- روبه رو می شود اگر شیر چشم در چشمش بیندازد این حیوان مستسبع می شود یعنی همه چیز خود را، اراده و فکر خود را از دست می دهد؛ فکر فرار کردن، فکر این که این خورنده من است و اگر من به طرف او نزدیک شوم، مرا می بلعد به کلی از ذهن این حیوان بیرون می رود؛ سرجای خودش می ایستد، بلکه خودش به طرف او می آید. قدرت فرار کردن از او سلب و به زمین میخکوب می شود.

این را می گویند خودباختگی، از دست دادن خود، از دست دادن روحیه و از دست دادن اعتماد و ایمان به خود.

ایمان و اعتماد به خود

نقطه مقابل آن (خودباختگی)، ایمان و اعتقاد به خود پیدا کردن است.

مردی از اصحاب پیغمبر اکرم (ص) بسیار فقیر شد، در نان شبش هم گیر کرده بود. زنش به او گفت برو پیش پیغمبر، از پیغمبر کمک بگیر. یک روز رفت در حضور پیغمبر نشست، تا آخر که مردم رفتند. ولی خجالت کشید به پیغمبر یک جمله بگوید. اما قبل از آن که برود، پیغمبر اکرم (ص) احساس کرد که موضوع چیست، این جمله را به طور کلی فرمود: هر کس از ما کمک بخواهد ما به او کمک می دهیم ولی هر کس به خدا توکل کند و دنبال کار برود خدا به او کمک خواهد کرد. برخاست و به خانه آمد. یک شبانه روز دیگر هم گذشت، گرسنگی بیشتر به او فشار آورد. زنش به او گفت برخیز و برو پیش پیغمبر. روز دوم هم رفت، یکی دو ساعت نشست، باز خجالت کشید بگوید. باز پیغمبر در ضمن سخنانش آن جمله را تکرار کرد. روز سوم این جمله پیغمبر او را به خود آورد، گفت ای دل غافل! پیغمبر دارد با من

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 197

حرف می زند، من مخاطبش هستم، به من می گوید که اگر تو می خواهی از من گدایی کنی، من حاضرم به تو کمک کنم اما از من گدایی نکن، برو به خودت تکیه کن و به خدای خودت. به فکر افتاد [که کاری انجام دهد. با خود گفت ] کار که در دنیا قحط نیست، اگر عطار بوده ام و عطاری نمی توانم بکنم، بقال بوده ام و بقالی نمی توانم بکنم، چوپان بوده ام و چوپانی نمی توانم بکنم، ببنیم کار دیگری در دنیا نیست؟ به عقلش رسید که برود هیزم کشی کند. طناب ندارم، از همسایه قرض می کنم، تیشه ندارم، از همسایه دیگر قرض می کنم. رفت در بیابان و یک پشته هیزم آورد و فروخت. مقدار کمی پول به دستش آمد. برق امید در دلش پیدا شد. فردا رفت مقداری دیگر آورد. چند روز این کار را انجام داد. توانست ریسمان را از پول خودش تهیه کند، چند روز دیگر توانست تیشه را از پول خودش تهیه کند. مدت دیگری توانست یک حیوان برای خودش تهیه کند. کم کم زندگی اش اداره شد. بعد از مدتی یک روز رفت خدمت رسول اکرم (ص)، پیغمبر به او فرمود: نگفتم به تو: هر کس از ما کمک بخواهد به او کمک می دهیم اما اگر کسی از ما کمک نخواهد و به خدا توکل کند و دنبال کار برود خدا او را کمک می کند. پیغمبر با این جمله کاری کرد که او را متّکی به قدرت و نیروی خودش کرد و او فهمید اگر دنبال کار برود از این راه می تواند زندگی خود را اداره کند.

خودباختگی ملی

این مطلب در جامعه ما هم هست. گاهی یک جامعه در مقابل جامعه دیگر خودش را می بازد، خودباخته می شود، مستسبع می شود. گاهی یک جامعه، جامعه دیگر را از روی زرنگی با عواملی که دارد، خودباخته می کند. نیرنگ بزرگ استعمار با کشورهای مستعمره و کشورهای استعمارزده همین است، کوشش می کند که کشور استعمارزده، اعتماد و ایمان به خودش و ایمان به حیثیت خودش را از دست بدهد، به فرهنگ خود، دین خود، ملیت خود، کتاب های خود، پیشوایان خود، به تاریخ گذشته خود و به هر چه که دارد بی اعتقاد شود. بگوید همه آن هیچ و پوچ بوده، ما که چیزی نیستیم، ما که هیچ هستیم، هر چه هست آن ها هستند. این بزرگ ترین نیرنگ استعمار است، بی اعتقاد کردن، بی ایمان کردن یک ملت به شخصیت و هویت اجتماعی خودش. کاری می کند که این ملت، بدی که از ناحیه استعمار بیاید بر خوبی که از ناحیه خودش باشد، ترجیح می دهد. مثلًا بسا هست خود آن ملت انواع آشامیدنی های خوب

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 198

دارد که غرب ند ارد و باید از آنجا بگیرد، ولی آشامیدنی هایی نظیر پپسی کولا و کوکاکولا را- که خودشان می گویند برای بدن مضر است و از هر پزشکی اگر بپرسید، تجویز نمی کند و مخصوصاً اعتیاد به این ها را مضر می داند- بر آشامیدنی های خود ترجیح می دهد. هر نوع شربتی از شربت های ایرانی (شربت ریواس، سکنجبین، به لیمو) به دلیل این که ایرانی است، خوب نیست ولی هر شربتی که از آنجا بیاید حتماً خوب است! هر نوع اغذیه ای- که گاهی آن ها در آرزوی اغذیه ایرانی هستند- چون ایرانی است، بد است، چون از آنجا آمده، خوب است.

گاهی در روزنامه ها می خوانیم که در بسیاری از مهمانخانه های خیلی مدرن که متجددهای درجه اول- که پول زیاد درجیب دارند و وقتی سر یک میز می نشینند و بلند می شوند کمتر از پانصد تومان برای یک غذا نمی دهند- به آنجا می روند و غذاهای فرنگی عرضه می شود. ولی وقتی که دقت می کنید که این غذا را از چه درست کرده اند؟ می بینید از خرچنگ، از قورباغه، ولی غذای فرنگی است.

در روزنامه خواندم که زنی با شوهرش به یکی از مهمانخانه های خیابان جردن رفته بود. از همان غذاهای فرنگی چنین و چنان و با اسم های خاص فرنگی آوردند و خورد. بعد پرسید که این را از چه درست می کنند؟ تا گفتند از خرچنگ یا قورباغه، فوراً بالا آورد.

این معنی خوباختگی ملی است؛ یعنی ملتی خودش خودش را هیچ می داند، تاریخ خودش را هیچ می داند، عالم خودش را هیچ می داند، فرهنگ گذشته خودش را هیچ می داند، تمدن گذشته خودش را هیچ می داند، نظامات اجتماعی خودش را هیچ می داند، هر قانونی که خودش داشته است چون از خودش بوده می گوید این بد است، هر قانونی که از کشور بیگانه بیاید چون از ناحیه آن ها آمده، می گوید این خوب است.

اگر ملتی خودباخته شد، خودش و روحش را در مقابل ملت دیگر باخت یعنی اگر استعمار روحی و فکری و فرهنگی شد، با کمال افتخار استعمار سیاسی و استعمار اقتصادی را می پذیرد، یعنی سرمایه های مادی خودش را دو دستی به او تقدیم می کند و برای خودش هم افتخار می شمارد. نوکری بیگانه را با کمال افتخار می پذیرد، چرا؟ چون استعمار فکری و فرهنگی شده است.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 199

بزرگ ترین هدیه یک رهبر به ملت خود

از جمله کارهایی که رهبران بزرگ ما و بالخصوص رهبر بزرگ فعلی ما حضرت آیت الله العظمی امام خمینی (ره) در این سالها انجام دادند این بود که این خودباختگی را از مردم ما گرفتند و مردم ما را به آن خود واقعی و به آن روح جمعی مؤمن ساختند.

بزرگترین هدیه ای که یک رهبر به ملتش می تواند بدهد، «ایمان به خود» است، یعنی آن ملت را به خودش مؤمن کند. یک رهبر ممکن است هدیه ای که به مردمش می دهد، هدیه مادی باشد، فرض کنید یکی از منابع مادی را که دشمن می برده است، بگیرد و به ملت پس بدهد. ممکن است هدیه سیاسی باشد، استقلال سیاسی به ملت خودش بدهد. ممکن است ایمان به رهبر باشد یعنی ملت معتقد شود که رهبر ما رهبر خیلی بزرگی است. ولی اینها آنقدر مهم نیست که هدیه ای که یک رهبر به ملتش می دهد، این باشد که این ملت را به خودش مؤمن و معتقد کند که بگوید من نباید زیر بار دشمن بروم، زیر بار استبداد بروم، زیر بار استعمار بروم، من از خودم تاریخ دارم. از خودم فرهنگ دارم، من هیچ احتیاجی ندارم که از غرب الگو بگیرم.

کشف «منِ» اسلامی از راه آشنایی با تاریخ و ایدئولوژی اسلام

این حقیقت را باور کنید که غرب فقط از یک چیز می ترسد و آن بیداری شرق اسلامی است، این که شرق اسلامی به خود بیاید؛ بیدار شود و منِ اسلامی خودش (منِ مسلمان) را کشف کند. اگر کشف کند که در درون من، غیر از منِ حسن پسر حسین، غیر از منِ بازاری، غیر از من کارگر، غیر از من مهندس، غیر از من پزشک، غیر از من دانشجو، یک منِ دیگر نهفته است: منِ مسلمان، که همین طور که در من نهفته است در رفیق من نهفته است، در آن برادر دیگر و آن خواهر و در همه مسلمانان نهفته و این معنی همه را در برگرفته است و همه ما یک من هستیم: مسلمان، اگر ملل اسلامی این من را در خودشان کشف کنند و آن را به دست آورند و به او اعتقاد و ایمان پیدا کنند بمب اتم هم از عهده آنها بر نمی آید. ما باید کوشش خودمان را بیشتر در همین راه به خرج بدهیم. واقعاً ما این منِ خود، من اسلامی خودمان را کشف کنیم، چگونه کشف کنیم؟ یکی این که با تاریخ خودمان آشنا شویم دیگر این که با ایدئولوژی خودمان آشنا شویم.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 200

سالهاست که در میان ما تبلیغ می کنند، یک تبلیغ دروغ که اسلام نه تنها تمدنی را پایه گذاری نکرد، تمدنهای گذشته را هم نابود کرد، تمدن مصر و تمدن ایران را از بین برد. اینها کارهای حساب شده است، می خواهند ملت مسلمان به تاریخ اسلامی خودش بدبین شود.

به آن دوست و برادر عزیز گفتم اگر اسلام در طول تاریخ و در بدو ظهور خود تا زمانی که انحراف پیدا نشده بود- که ریشه این انحراف مسیحیت است- تمدنی ایجاد نکرده بود حرف شما درست بود، ولی پنج قرن بر دنیا سیادت فرهنگی و علمی داشته ایم. تمدن امروز اروپا در کمال صراحت خودش را مدیون تمدن اسلامی می داند. خوب است که کتابهای فارسی در همین زمینه چاپ شده. همان کتاب تمدن اسلام و عرب گوستاولوبون را بخوانید کافی است. کتاب کارنامه اسلام اثر یکی از اساتید دانشگاه تهران «1» را بخوانید، روی مدارک ثابت می کند که تمدن امروز دنیا و تمدن اروپا تا چه حد مدیون تمدن اسلام است! ولی ما از تاریخ خودمان بی خبریم.

فلسفه های زندگی اسلامی، مترقی تر از مشابه غربی

همچنین ما از فلسفه احکام خودمان بی خبر هستیم. من در موضوعاتی که خودم روی آنها تحقیقاً کار کرده ام برایم مثل روز روشن شده است که فلسفه های اجتماعی و فلسفه های زندگی اسلامی به درجاتی مترقی تر از فلسفه های زندگی غربی است. یکی از مسائلی که خودم روی آن کار کرده ام فلسفه زندگی خانوادگی است که نیمی از مطالبش را در کتاب نظام حقوق زن در اسلام چاپ کرده ام. آنجا برای من مثل آفتاب روشن شد که مسئله تساوی حقوق زن و مرد با این که «تساوی حقوق زن و مرد» به مفهوم دقیق کلمه عبارت درستی است یعنی زن حقوق کمتری از مرد ندارد و نباید داشته باشد (تساوی مربوط به کمیت است) بلکه در اسلام زن در مجموع حقوق بیشتری از مرد دارد و باید هم داشته باشد؛ ولی مسئله تساوی، برابری از نظر کمّی، غیر از مسئله تشابه یعنی همگونگی و همشکلی است. این مثل این است که دو برادر ثروتمند داشته باشیم، یک وقت می گویند ثروتهای این دو برادر برابر است، این ده میلیون تومان ثروت دارد آن هم ده میلیون تومان. یک وقت می گویند ثروتهای اینها همگونه است یعنی اگر ثروت این مثلًا کارخانه است ثروت آن هم کارخانه است، اگر ثروت این مِلک زراعی است ثروت او هم مِلک

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 201

زراعی است. اگر ثروت او گوسفند است ثروت این هم گوسفند است. ولی ممکن است که هر دو ده میلیون تومان ثروت داشته باشند اما ثروت او از نوع مِلک زراعی باشد و ثروت این از نوع کارخانه. برابر بودن حقوق غیر از همشکل و همگونه بودن حقوق است، آن هم رازها و فلسفه های بسیار عالی اجتماعی دارد که غرب از آنها غافل است و غرب اکنون دارد غرامت این اشتباه خودش را می دهد.

ما چرا در فلسفه اجتماعی خودمان تعمق و غور نکنیم، چرا در فلسفه سیاسی خودمان غور نکنیم؟ فلسفه سیاسی ما چه باید باشد؟ حتماً باید ما در فلسفه سیاسی یکی از الگوهای غرب را بگیریم؟ باید در فلسفه سیاسی تابع انگلستان یا آمریکا یا فرانسه و یا شوروی باشیم؟ آیا امکان ندارد که فلسفه سیاسی دیگری وجود داشته باشد مترقی تر و عالی تر از آنها؟ چرا، امکان دارد.

در فلسفه اقتصادی و نظام اقتصادی همین طور. در فلسفه اخلاق چطور؟ آیا اخلاق ما حتماً باید اخلاق به اصطلاح بورژوازی و سرمایه داری باشد یا اخلاف سوسیالیستی و اخلاق کمونیستی باشد؟ اخلاق دیگری در دنیا وجود نداشته و ندارد و ما نمی توانیم از خودمان فلسفه اخلاق مستقل داشته باشیم؟ چرا، می توانیم داشته باشیم.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 202

گزین گویه ها

1- در اسلام، در برخی موارد امر به «مجاهده نفس» شده است و در برخی موارد تأکید بر کرامت و عزت نفس. اما این دو رویکرد اسلام نشانگر دوگانه بودن وجود انسان نیست، بلکه به این جهت است که وجود انسان، حقیقتی دارای مراتب است به طوری که اگر انسان در مراتب پست وجودی خود واقع شود، مذموم است و اگر در مرتبه عالی وجودی خود واقع شود، ممدوح. دین و عرفان، خود واقعی انسان را ذات حق تعالی معرفی می نمایند و معتقدند که انسان هرگاه که موفق به کشف خدا گردد آنگاه خود واقعی خود را کشف خواهد کرد.

2- خودی فردی، به این معناست که انسان بنا به حس خودپرستی، تنها به فکر خود و راحتی خود باشد.

3- خود خانوادگی، سبب می گردد که انسان ارزش و اصول انسانی را تنها در حد مجموعه افراد خانوادگی خویش رعایت کند.

4- خود محلی، ارزش ها را در حد افراد واقع در یک محله مطرح و اجراء شدنی در نظر می گیرد.

5- خود ملی، خود وسیع تری است که اصول و ارزش ها را در ارتباط با مردمی که دارای فرهنگ، آداب و رسوم، احساسات و اعتقادات مشترک و واحدی اند، قابل اجراء و رعایت در نظر می گیرد.

6- خود فرهنگی (که در اندیشه اگزیستی مطرح است)، در مقابل خود فردی مطرح می گردد به این معنی که انسان به لحاظ فردی موجود بالقوه ای است که هیچ چیز ندارد بلکه آن چیزی که از فرهنگ اقتباس می نماید محور و اصیل است و فرهنگ هم وابسته به گذشته و زمان حاضر است. بنابراین خود واقعی انسان، آن چیزی است که از بیرون گرفته است.

7- خودباختگی؛ یعنی تزلزل شخصیت، بی ایمانی به خود، گم کردن خود، از دست دادن حس احترام به ذات و کرامت ذات، بی اعتمادی و بی اعتقادی به فرهنگ و استعداد خود است. این حس (خودباختگی) هم برای فرد در برابر فرد دیگر رخ می دهد و هم برای یک ملت در برابر ملت های دیگر.

 

8- فقر روحی، فکری و اخلاقی، عامل اصلی از خود بیگانگی و خودباختگی است و رکود و سقوط انسان از این لحاظ خطرناکتر از فقر جسمی و مادی است.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 203

9- از جمله ظواهر خودباختگی فردی و اجتماعی و ملی، طفیلی گری (مرعوب و وابسته و دنباله رو دیگران بودن)، پیروی از مد (تبعیت از عرف و عادت اجتماعی به خلاف تبعیت از ذوق طبیعی و زیباشناختی) و ... می باشد.

10- «ملت» به معنای نژاد و خون خالص در هیچ جای دنیا امکان و معنا ندارد بلکه ملت به معنای اجتماعی آن مطرح است که عبارت از یک واحد اجتماعی انسانی است که دارای حکومت، قانون، سیاست، افکار، عقاید و احساسات مشابه و واحدی باشد.

11- «ناسیونالیسم» به معنی گرایش به جنبه های ملی، از خانواده خودخواهی و متکی بر احساسات است و نه عقل و دارای عوارض و نتایج خوب و هم بد است.

12- فکر ملیت پرستی و نژادپرستی، فکری است که می خواهد ملل مختلف را در برابر یکدیگر قرار دهد. لذا مشکل آفرین و برخلاف اصول تعلیماتی اسلام و مانع وحدت مسلمانان است.

13- ملیت پرستی گر چه دارای فواید می باشد، ولی در جهان اسلام، سبب تفرقه و جدائی است. چرا که در جهان اسلام، عامل اصلی و وحدت بخش، «اسلام» است و نه قومیت خاص.

14- احساسات ملی تا آنجا که جنبه مثبت داشته باشد و نتیجه اش خدمت به هموطنان و روابط حسنه بین یکدیگر باشد، قابل توجه و مفید است ولی آنجا که جنبه منفی به خود می گیرد و موجب تبعیض در قضاوت، دیدن و ندیدن خوبی ها و بدی ها و جانبداری و روابط خصمانه می شود، ضد اخلاقی و ضد انسانیت است در حالی که منطق هایی که فوق ناسیونالیستی می باشند؛ نظیر علم، فلسفه و دین دارای اهمیت و اصالت هستند.

15- کلمه ملت، کلمه ای عربی به معنی راه و روش است. اما در اصطلاح امروز فارسی مفهومی مغایر با مفهوم اصلی اش یافته است که عبارت از واحد اجتماعی که دارای سابقه تاریخی و حکومت و آمال و آرمان های مشترک و واحدند، می باشد.

16- مقیاس ملی بودن و مورد پذیرش واقع شدن امور و اصول، دو شرط است: یکی کلی و عام بودن؛ نظیر علم، فلسفه و دین و دیگری انتخاب و برگزیده شدن توسط افراد جامعه بنابراین تنها در صورتی که پدیده ای که از خارج رسیده، اجنبی و بیگانه است که مخالف با اصول ملیت باشد و منجر به تغییر ملیت گردد. اما اگر آن چیز، رنگ مخصوصی نداشته باشد، نسبتش با همه یکسان است و ضد ملی نیست؛ نظیر،

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 204

حقایق علمی، فلسفی و دینی. به همین دلیل دانشمندان، فیلسوفان و پیامبران به همه جهانیان تعلق دارند. همچنین صرف اینکه یک چیز از میان یک مردمی برخاسته باشد، ملاک (خودی بودن) آن نمی شود و صرف اینکه چیزی خارج از مرزها آمده باشد، ملاک اجنبی و بیگانه بودن نیست.

17- فرهنگ که از مختصات ملت ها می باشد، مجموعه ای از اندوخته های معنوی، فکری، روحی و عقلی، اخلاقی، اجتماعی و مذهبی یک قوم می باشد.

18- اسلام، تنها دینی است که از فروعات فرهنگ یک قوم نیست. بلکه خود سازنده فرهنگ و دارای یک سلسله اندوخته های معنوی و معرفتی است.

19- در زمینه نسبت بین فرهنگ و هویت ملی، برخی بر این عقیده اند که حقیقت و روح یک ملت را فرهنگ آن ملت تشکیل می دهد و هویت ملی برابر فرهنگ ملی می باشد. البته گر چه فرهنگ، روح جامعه می باشد اما همه فرهنگ های ملی در زمینه اصول و محورهایی در اشتراک با هم هستند. یعنی فرهنگ های ملی یک سری اصول بین المللی دارد؛ نظیر، توجه به بسیاری از مسائل معنوی؛ از قبیل آزادی، عدالت، صلح، بشر دوستی و ....

20- عواملی که سبب تحقق شخصیت و هویت ملی می گردند عبارت از تعظیم شعائر ملی، بیدار کردن قوه نقادی و پرهیز از تحقیر افراد و همچنین داشتن استقلال فکری می باشد به این معنی که ملت برای خود اصول، مبادی و فلسفه زندگی داشته باشد و نسبت به آن اعتقاد و حماسه.

21- اسلام، نیرومندترین عنصر فرهنگ ایرانی است که عامل استمرار ملیت ایرانی می باشد و نه سایر عوامل نژادی، منطقه ای، وابستگی خونی و .... اسلام برای ملت ایران به منزله روح برای کالبد است.

22- شهادت امام حسین (ع) عامل اصلی در نیروبخشیدن به اسلام و هویت بخشی به جامعه اسلامی گشت. زیرا امام حسین (ع) با حرکت قهرمانانه خود، روح مردم مسلمان را زنده کرد و احساسات بردگی و اسارتی را که از اواخر زمان عثمانی و تمام دوره معاویه بر روح جامعه اسلامی حکمفرما گشته بود، تضعیف کرد و ترس و رعب را از بین برد و به اجتماع اسلامی احساس شخصیت داد. امویین کاری کرده بودند که شخصیت اسلامی در میان مسلمین مرده شده بود. اما شهادت امام حسین (ع)، شخصیت اسلامی ایشان را زنده کرد؛ یعنی، گرد و غبار را از روی عشق و ایده آل های مسلمانان برداشت و آن ها را زنده نمود.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 205

23- احساس شخصیت که سرمایه اصلی یک اجتماع می باشد به این معنی است که اجتماع در خودش احساس شخصیت و منش کند؛ برای خودش ایده آل داشته باشد و نسبت به اجتماع های دیگر، حس استغنا و بی نیازی داشته باشد.

24- احساس شخصیت از این جهت نیاز اساسی یک اجتماع است که اگر اجتماعی احساس شخصیت داشته باشد و از سایر توانائی ها و امکانات محروم باشد، قادر به حیات و پیشرفت است اما اگر این حس را نداشته باشد هر چند دارائی های دیگر داشته باشد، دچار رکود، استعمار و استسباع می گردد.

25- ملت ایران با وجود اینکه ویژگی مثبت بی تعصبی و تسلیم بودن در برابر حقایق را دارد اما دارای عیب بزرگ بی توجهی، بی اعتنایی و پایبند نبودن نسبت حماسه ها و ارکان شخصیتی خویش می باشند. به طوری که به سرعت و سطحی نسبت به شعائر و فضائل خودی بی اعتقاد می شود.

26- امام خمینی (ره)، رهبر کبیر انقلاب اسلامی، هویت بخش به ملت ایران است. از این جهت که فرهنگ اسلامی مردم ایران را که در دوره استبدادی مدفون شده بود، احیاء کرد و مردم وی را آینه تمام نمای فرهنگ خود تشخیص دادند. او به مردم ایران شخصیت داد و هویت اسلامی اشان را به آن ها بازگرداند و این بزرگ ترین هدیه یک رهبر به ملت خود است؛ یعنی، «ایمان به خود» در مقابل سایر علکردها و ارمغان هایی که رهبران اجتماعی برای خود دارند؛ نظیر، بازگرداندن منابع مادی به ملت از چنگال دشمن، استقلال سیاسی و .....

27- طریقی که امام به وسیله آن، ملت ایران را بیدار کرد و در حال حاضر هم به آن، نیاز است، آشنا نمودن ملت با تاریخ خود و ایدئولوژی ملت ایران، یعنی اسلام بود.

28- فلسفه های اجتماعی و فلسفه های زندگی اسلامی، به جهت عمق و گستردگی اشان به درجاتی مترقی تر از فلسفه های زندگی غربی است، اما مسلمانان و ایرانیان به علت عدم مطالعه ایدئولوژی اسلامی، مرعوب و مفتون فلسفه های مختلف اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و ... غرب شده اند.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 206

منابع اصلی

1- مجموعه آثار استاد مطهری، ج 3، انتشارات صدرا، تهران، 1372.

2- مجموعه آثار استاد مطهری، ج 7، انتشارات صدرا، تهران، 1378.

3- مجموعه آثار استاد مطهری، ج 8، انتشارات صدرا، تهران، 1382.

4- مجموعه آثار استاد مطهری، ج 13، انتشارات صدرا، تهران، 1376.

5- مجموعه آثار استاد مطهری، ج 14، انتشارات صدرا، تهران، 1380.

6- مجموعه آثار استاد مطهری، ج 17، انتشارات صدرا، تهران، 1384.

7- مجموعه آثار استاد مطهری، ج 22، انتشارات صدرا، تهران، 1384.

8- مجموعه آثار استاد مطهری، ج 23، انتشارات صدرا، تهران، 1383.

9- یادداشت های استاد مطهری، ج 8، انتشارات صدرا، تهران، 1383.

10- یادداشت های استاد مطهری، ج 10، انتشارات صدرا، تهران، 1385.

11- نظام حقوق زن در اسلام، انتشارات صدرا، تهران، (مندرج در ج 19، مجموعه آثار، 1385)

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 207

منابع تکمیلی

الف- کتاب ها

1- مجموعه آثار ج 14، انتشارات صدرا.

2- اسلام و ایران، حجت الله ابراهیمیان، کانون اندیشه جوان، 1383.

3- فلسفه تاریخ فصل ماهیت جامعه، انتشارات صدرا.

4- خودشناسی عرفانی، حمیدرضا مظاهری سیف، انتشارات نشاط، ج 1، تهران، 1381.

 

لینک مقالات مرتبط:

مفهوم هویت ملی بخش اول

مفهوم هویت ملی بخش دوم

مفهوم هویت ملی بخش سوم

 

کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است