در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: مجله کیهان فرهنگی سال 12 شماره 121، دکتر تقی آزاد ارمکی ؛


نظریۀ اجتماعی استاد مطهری را بدون ملاحظه موقعیت اجتماعی، فرهنگی، و سیاسی جامعه اش نمی توان مطرح ساخت چارچوب اصلی و اساسی درک درست تر اندیشه او به چند مسأله بستگی دارد.

1 بیان اجمالی از زندگی استاد مطهری.

2 شرایط اجتماعی سیاسی جامعه ای که استاد در آن می زیسته است.

3 پیشینۀ فکری علمی و فلسفی و ایدئولوژیک او.

4 مشکلات و مسایل اجتماعی جامعۀ او.

علمای علوم اجتماعی شکل گیری اندیشه های اجتماعی فلسفی را در چارچوب وجود مشکلات و مسایل اجتماعی به ویژه بحرانها و انقلاب های اجتماعی سیاسی تحلیل می کنند.با وجود اینکه مشکلات و مسایل اجتماعی زمینه های عمده ای در شکل گیری اندیشه ها دارند، ولی به طور تام و تمام نمی توانند نحوۀ بروز و شکل گیری اندیشه ها را بازگو نمایند.از این رو ملاحظه عوامل متعدد(طرح شده در بالا) در شکل گیری اندیشه ها ضروری است.

استاد مطهری( تولد 1289 شهادت 1358) در خانواده ای مذهبی و اهل علم به دنیا آمد و طی سالهای 15 1311 به تحصیل علوم دینی در حوزۀ علمیۀ مشهد پرداخت.سپس در سال 1316 به قم مهاجرت، و تا سال 1331 در آن شهر ماند.در شهر قم به تحصیل فقه، اصول، اخلاق، فلسفه نزد استادان بزرگ حوزه علمیه قم پرداخت و به طورجدی به فلسفه اسلامی علاقه مند شد. به لحاظ وجود علامه طباطبایی در قم و ارائه فلسفه تطبیقی( مقایسه فلسفه اسلامی با دیگر فلسفه ها به ویژه ماتریالیسم دیالکتیک) استاد به اهمیت فلسفه تطبیقی پی برد.در این نوع بررسی، استاد در کلاسهای علامه طباطبایی به ویژه درس اختصاصی ای که بعدها به عنوان« اصول فلسفه و روش رئالیسم» تشکیل شد.  حضور یافت و در نهایت به شرح و تفسیر آنها پرداخت که حاصل این مبحث مجموعه کتابهای«اصول فلسفه و روش رئالیسم» با توضیح و پاورقی می باشد.

استاد مطهری در سال 1331 به تهران مهاجرت نمود و بر اثر حضور در شهر تهران نوع کار ایشان در مقایسه با دیگر علمای اسلامی صورت دیگری یافت.به طور طبیعی شرایط محیطی جدید( اعم از فرهنگی و اجتماعی) امکانات متفاوت برای تحقیق و بررسی برای استاد فراهم آورد و زمینه ساز طرح پرسشهای متفاوت شد.شهر تهران به لحاظ اجتماعی سیاسی، فرهنگی و اقتصادی متفاوت از شهر قم بوده و در این صورت مسایل آن نیز متفاوت بوده است.از سوی دیگر حضور استاد در حوزه( مدرسه مروی) و دانشگاه( دانشکده الهیات دانشگاه تهران) و نیز ارتباط با گروههای جدید فکری( از قبیل انجمنهای اسلامی مهندسین و پزشکان، و دیگر گروههای روشنفکری، حضور در مجامع روشنفکری اسلامی از قبیل مشارکت در تأسیس حسینیه ارشاد و حساسیت نسبت به ماهیت و روند کمی و کیفی مطبوعات و وسایل ارتباط جمعی و نیز نگارش و تألیف مقاله و کتاب و نقد و بررسی آراء و نظریات، و همچنین مؤانست با جریانهای سیاسی مذهبی) پس از سال 1342 در شکل گیری اندیشه استاد مؤثر بوده اند. در مجموع می توان زندگی استاد را به طور کلی به چهار دوره تقسیم کرد:

1 مرحلۀ کودکی تا قبل از ورود به حوزه

2 حضور در حوزه علمیه مشهد

3 حضور در حوزه علمیه قم

4 حضور در تهران

حضور استاد در تهران را به لحاظ محتوا و صورت اندیشه مطرح شده ایشان می توان به سه مرحله تقسیم نمود مرحله نخست را که از سال 1331 تا پانزدهم خرداد سال 1342 است می توان به عنوان دورۀ طرح فلسفه تطبیقی و فلسفه اسلامی قلمداد نمود؛ به لحاظ اینکه با شروع دهه 30 در قرن چهاردهم جامعه ایران با شرایط جدیدی رو به رو بشود( بحران سیاسی درون رژیم پهلوی، ایجاد فضای باز به طور موقت پس از شهریور سال 1320، تأسیس و توسعه فعالیت حزب توده.پیدایش جریان روشنفکری چپ و راست، طرح ناسیونالیزم، نهضت ملی مصدق، رشد جریان غرب زدگی، و طرح نظریه بازگشت به خویش از سوی روشفنکران مستقل) از این رو عوامل و زمینه های جدید استاد مطهری را مایل به طرح مبانی فلسفی اسلامی و نقد فلسفه مادی نموده است در مرحلۀ نخست فکری است که استاد مطهری با تفکر ماتریالیستی آشنا می شود

از سال 1323 استاد به مطالعه علوم عقلی و نیز توجه به فلسفه مادی پرداخت با کتابهای دکتر ارانی شروع و سپس با کتاب پولیستر آشنا شد. به اشارۀ خود ایشان در سال 29 یا 30 بود که کتاب اصول مقدماتی« فلسفه ژرژپولیستر استاد دانشکده کارگری پاریس به دستم رسید. برای اینکه مطالب کتاب در حافظه ام بماند.همه مطالب را خلاصه کردم و نوشتم هم اکنون یادداشتها و خلاصه هایی را که از آن کتاب و کتاب« ماتریالیسم دیالکتیک» ارانی برداشته ام.دارم«( ص 10، علل گرایش). استاد مطهری به طور مشخص و روشن در میزان نقد ماتریالیسم به توجه به نقش علامه اشاره کرده و کتاب اصول فلسفه را پاسخی به کتاب پولیستر می داند(ص 10، علل گرایش). استاد مطهری در بررسی فلسفه ماتریالیستی به میزان اختلاف و شباهت ماتریالیزم با فلسفه اسلامی پرداخته است:« از همان زمان که به مطالعه این مبحث در فلسفه( اسلامی و مادی) پرداختم، سعیم این بود که وجوه اختلاف این دو فلسفه را به طور دقیق و عمیق درک کنم. می خواستم بدانم راه این دو فلسفه در کجا از هم جدا می شود؛ نقطۀ اصلی ازاختلاف نظر کجاست؟ آنچه خودم در این جهت می فهمیدم این بود که نقطۀ اصلی اختلاف نظر دایرۀ وجود و واقعیت است» (ص 11.علل گرایش).

استاد از سال 1325 با کتابهای مادیون آشنا می شود و از آنجا که سخت به فلسفه علاقه مند بود و استعداد خود را در این رشته نشان داده بود، به مطالعه می پردازد.این آشنایی برای او بسیار پرثمر بود، چرا که تا آخر عمر به مطالعات فلسفی خود چه درزمینۀ فلسفه الهی و چه در زمینه فلسفه مادی ادامه داد و بدین وسیله توانست محل جدایی این دو فلسفه را از یکدیگر بازشناخته و دو نوع جهان بینی الهی و جهان بینی مادی را با یکدیگر مقایسه نماید، و به خوبی توانست از اصالت جهان بینی اسلامی در برابر هجوم اندیشه های مادی پاسداری و حمایت کند. ([1])

رابطه با علامه طباطبایی نیز یک عامل مؤثر و مهم در شناخت ماتریالیسم و رئالیسم می باشد.علامه در سال 1325 به قم آمدند و چند سال بعد در بحثهای متعدد علامه به ویژه« بحث خاصی که علامه در منزل مطرح نمودند.استاد نیز شرکت جستند.حاصل این بحث به تألیف کتاب« اصول فلسفه و روش رئالیسم» انجامید.مرحله دوم زندگی فکری استاد مطهری از سال 1342 تا 1351 است که با وجود همکاری در فعالیتهای سیاسی بیشتر پرداختن با مسایل اجتماعی جامعه از سوی استاد مطهری است. ایشان در این دوران سعی در چندین امر داشته اند:

1 تبلیغ اسلام

2 مشارکت در تأسیس مراکز علمی فرهنگی با جهت گیری اسلامی

3 پاسخ دادن به مشکلات فرهنگی اجتماعی جامعه از این روست که او در این سده به تألیف کتابهایی پرداخته که از توجه به عناوین آنها نوع پرسشهایی که در جامعه او مطرح بوده، روشن می گردد.« مرجعیت و روحانیت»،«اخلاق اساسی سازمان روحانیت»،«علاقه جنسی»،«اخلاق جنسی»،« خدمات متقابل ایران و اسلام».« انسان و سرنوشت»،« خورشید دین هرگز غروب نمی کند»،« علل گراش به مادیگری»،« مسأله حجاب»،« امدادهای غیبی»، «عدل الهی»،« جاذبه و دافعه»،«تحریفات عاشورا» و« حماسۀ حسینی» از عمده ترین کتب و مباحث استاد در این دوره بوده اند. استاد مطهری در این دوره به طرح و بررسی مسایل و مشکلات جامعه که به واسطه روشنفکران غربی، ناسیونالیست، و مارکسیست ها مطرح شده بود، پرداخته و به طور مشخص شرایط این دوره و نحوۀ برخورد و بررسی مشکلات و مسایل را مطرح ساخته است. به هر حال، یک گام مبارزه با مادیگری، عرضه کردن یک مکتب الهی است که بتواند پاسخگوی نیازهای فکری اندیشمندان باشد.

در مرحلۀ دوم باید پیوند مسایل الهی با مسایل اجتماعی و سیاسی مشخص شود. مقام مکتب الهی از نظر پشتوانه بودن حقوق سیاسی و اجتماعی روشن گردد. دیگر قبول خدا ملازم با قبول حق زورگویی و استبداد حکمران تلقی نگردد.خوشبختانه از این نظر نیز تعلیمات اسلامی غنی و رساست، هرچند کمتر عرضه شده است وظیفه دانشمندان روشنفکر اسلامی است که مکتب حقوقی اسلام را از جهت های سیاسی و اقتصادی و به ویژه از وجهۀ اقتصادی معرفی کنند...

استاد مارکسیسم و ماتریالیزم را در ایران با دو ویژگی تعریف نموده است:1 مارکسیسم در نیم قرن گذشته در ایران بیشتر سیاسی و تبلیغاتی و کمتر علمی مطرح شده است.«تبلیغ و اشاعه مارکسیسم دولتی، یعنی جنبه های الحادی مارکسیسم منهای جنبه های سیاسی و اجتماعی آن، چنان که می دانیم عناصر خود فروختۀ مارکسیست به یک توافق با دستگاه حکومت نایل آمدند و آن تبلیغ جنبه های عناصر الحادی و ماتریالیستی و ضد مذهبی مارکسیسم و سکوت از جنبه های سیاسی و اجتماعی آن است. ما در دانشگاه از نزدیک شاهد این گونه فعالیتهای عناصر مارکسیست که در زیر چتر حمایت بی دریغ دستگاه خوشبخت می زیستند بودیم»( ص 66، کتاب نهضت ها)

2 ماتریالیسم و مارکسیسم برای دستیابی به چندین موقعیت سیاسی در ایران از تحریف فرهنگی در چندین سطح طراحی شده است.

الف طرح دیدگاههای ایدئولوژیکی در جایگزینی به جای اسلام.

ب تحریف شخصیت ها( از قبیل حلاج، حافظ، ابن خلدون...)

پ تحریف قرآن

ت تحریف تاریخ

ث تحریف مذهب.

از این روست که استاد به راز کار ماتریالیستها اشاره نموده است:یک چیز، یک چیز بسیار ساده ضعف منطق مادیین و ترس آنها از مواجهه با مسایل در چهره اصلی است([2]). استاد به نوع و میزان تحریف ماتریالیست ها در مورد موضوعات مورد بحث پرداخته است.به عنوان شاهد نحوۀ برخورد با ماتریالیست ها یا نهضتهای اسلامی از نظر استاد قابل توجه است:

« همه این نهضت ها، اعم از فکری و عملی و اعم از پیشرو و ارتجاعی نیازمند به بررسی و تحلیل وسیعی هستند، به ویژه با توجه به این که اخیرا عده ای فرصت طلب از خلأ موجود سوء استفاده کرده و طبق« دستور» و به طور« دلخواه» نهضتهای دورۀ اسلامی را تحلیل می کنند و در اختیار تودۀ بی خبر می گذارند»([3]).

مرحلۀ سوم زندگی فکری استاد مطهری از سال 1351 تا شهادت ایشان می باشد.در این دوران در مقایسه با گذشته شرایط بسیار متفاوت شده بود استاد مطهری در کتاب« نهضتهای اسلامی در صد سالۀ اخیر» به بیان شرایط جدید( به طور کلی و خاص) پرداخته است.

شرایط متعددی که در دورۀ جدید( پیش از انقلاب اسلامی) در ایران مطرح بوده، از نظر استاد در نهایت به نهضت اسلامی ایران انجامیده است:

الف: آنچه در این نیم قرن در جامعه اسلامی ایران رخ داد عبارت است از

استبداد خشن و وحشی و سلب هر نوع آزادی

نفوذ استعمار نو...

دور نگه داشتن دین از سیاست، بلکه بیرون کردن دین از میدان سیاست.

کوشش برای بازگرداندن ایران به جاهلیت پیش از اسلام و احیای شعارهای مجوسی و از میان بردن شعارهای اصیل اسلامی.

قلب و تحریف درمیراث فرهنگی الهی

تبلیغ و اشاعه مارکسیسم دولتی

کشتار مبارزان

تسلط نیروهای غیر مسلمان بر دولت.

نقص آشکار قوانین و مقررات الهی.

مبارزه با ادبیات فارسی

بریدن پیوند از کشورهای اسلامی و پیوند با کشورهای غیراسلامی

ب.در جهان لیبرالیسم غربی و سوسیالیسم شرقی رشد نمود.

پ: در مقابله با حوادث فوق عده ای از متفکرین مسلمان پس از شهویور سال 1320 توانستند بر آگاهی مردم افزوده و طرح درستی از چهرۀ اسلامی مطرح کنند

در این سده به لحاظ تغییر در شرایط خاص اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، استاد مطهری نیز به طرح مباحث خاص تر پرداخته است.درس اسفار، «شرح منطومه»، «شفا»، «معارف قرآن»، «اقتصاد اسلامی»، «مارکسیسم»، «سیری در نهج البلاغه» و «قیام و انقلاب»،«مقالۀ شهید»،« نظام حقوق زن در اسلام»،« نهضت های اسلامی در صد سالۀ اخیر»،«جهان بینی و آشنایی با علوم اسلامی» از عمده ترین کتابها و تألیفات استاد در این دوره می باشند.

با وجود اینکه استاد دو گرایش عمده از دو دورۀ پیشین را برای طرح فلسفه اسلامی، فلسفۀ تطبیقی و بررسی مسایل اجتماعی دارد، ولی تأکید اصلی اش بر سه مسأله دیگر بوده است.

1 او به طور مشخص به نقد فلسفی، تاریخی و ایدئولوژیک مارکسیسم و التقاط پرداخته است.

2 به بیان چارچوب نظری تحت عنوان جهان بینی و ایدئولوژی اسلامی پرداخته است.

3 پدیدۀ انسان، جامعه، تاریخ، انقلاب تحول، تمدن و علم را نیز در چارچوب نظری مشخص طراحی نموده است. در این دوره استاد به طور روشن تر و مشخص تر به حوزه های علوم انسانی از قبیل انسان شناسی، جامعه شناسی، تاریخ، اقتصاد، سیاست و حقوق وارد شده و سعی نموده تا این علوم را از بیرون مورد بررسی و ارزیابی قرار دهد.بی ربط نخواهد بود اگر کارهای استاد در این دوره در مسیر تأسیس نظریات جدید علمی مبتنی بر نگرش اسلامی قلمداد شود.

دکتر حداد عادل در این زمینه اشاره نموده است که استاد مطهری به این دیدگاه رسیده بود که: ما به جامعه شناسی اسلامی احتیاج داریم و نیز به روان شناسی و اقتصاد و فلسفه تاریخ و فلسفه اخلاق اسلامی([4]). استاد مطهری به طور مشخص نحوۀ ارتباط و حضور در شرایط جدید اجتماعی را با بررسی جدی در« بررسی نهضتهای اسلامی در صد سالۀ اخیر» نشان می دهد. ایشان به طور خاص به نحوۀ ارتباط شرایط با طرح نظریه و فکر پرداخته است.

« شرایط تقویمی، یعنی مصادف بودن فردا که پانزدهم شعبان است با میلاد مسعود بزرگ مصلح جهانی و بزرگ منجی بشریت حضرت حجت ابن الحسن(عج) و هم شرایط اجتماعی معاصر که در متن نهضتی اصلاحی که امواج آن سراسر کشور ما را فرا گرفته است قرار گرفته ایم و روح اصلاح خواهی که در اکثریت قریب به اتفاق مردم ما پدید آمده است، به من این الهام را بخشید که بحث خود را به اصلاح و اصطلاح طلبی خصوصا در صد ساله اخیر اختصاص دهم»([5]).

روند و جریان زندگی استاد نشان دهندۀ یک مسیر تراکمی دانش و معرفت است.استاد مطهری از مباحث تطبیقی فلسفی( اسلام و ماتریالیسم)، به بررسی مسایل منفرد اجتماعی رسیده و در دورۀ سوم زندگی فکری، او به طرح جهان بینی جامع برای تفسیر و تحلیل مسایل متعدد است.استاد مطهری در این دوران به جای تحلیل جزیی از موضوعات، به طرح اصول و مبانی چارچوب کلی علم...پرداخت.

جایگاه تفکر جامعه شناسی در ایران

در رشد جامعه شناسی عوامل بسیاری مؤثر بوده اند. مجموع عوامل را در یک جریان تاریخی می توان تحت چندین مقوله مطرح ساخت:

1 علاقۀ شخصی افرادی که کار و تحقیق در این رشته را برگزیده اند.

2 ضرورت بررسی جنبشهای اجتماعی و بحرانها و مشکلات جاری.

3 پیشینۀ نظریات و ارتباط آنها با یکدیگر از عمده ترین عوامل مؤثر در پیدایش شکل دهی جامعه شناسی در غرب بوده اند.

در اینکه چرا جامعه شناسی در ایران به صورت مطلوب مطرح نشده است، به نبود بحرانهای اجتماعی، جنبشهای اجتماعی و سیاسی و مسایل اجتماعی بر نمی گردد. از سوی دیگر، نمی توان در صورت سختگیری و اصرار در طرح تعاریف جدیدتر از جامعه( از قبیل علم مطالعه ساخت ها، علم مطالعه روابط اجتماعی و...) و تفکیک حوزه های متعدد از یکدیگر به عدم وجود پیشینۀ نظری، فکری و فلسفی برای تفکر جامعه شناختی در ایران قایل شد؛ زیرا اندیشه های افرادی چون ابن خلدون، خواجه نصیر الدین طوسی، غزالی، ابو ریحان بیرونی، و بسیاری دیگر از متفکرین مسلمان از وجود این پیشینۀ فکری در جامعه ایران حکایت می کند. در بررسی عدم تحقیق جامعه شناسی در ایران عده ای عدم وجود پیشینۀ نظری را به طور جدی مطرح ساخته اند؛ ولی با قدری تأمل و توجه به تاریخ اندیشۀ ایران و اسلام خلاف این ادعا ثابت می شود عده ای نیز سکون و انحطاط و تمدن مسلمانان را که ناشی ازعدم توجه آنان به علم و دانش بوده. یک عنصر اساسی در عدم ربط جامعه شناسی دانسته اند به نظر می آید این نیز مطلب صادقی نیست؛ زیرا بحرانها، مشکلات و جنبشهای اجتماعی به ویژه در دو سدۀ اخیر همچنان مطرح بوده است متفکرین دینی نیز در دورۀ افول در ایران و دیگر کشورهای اسلامی به طرح اندیشه ها و آراء اجتماعی پرداخته اند. ولی حاصل تلاش این افراد به طور مشخص پیدایش و شکل گیری جامعه شناسی ایران را بنا نهاده است. شاید یکی از عوامل اصلی که عامل پیوند من با پیشینۀ تحقیق و مشکلات اجتماعی است.عدم وجود افراد علاقه مند در جامعه شناسی است. جامعه شناسان ایرانی را در شرایط جدید می توان تحت چندین مقوله طبقه بندی ساخت.

1 گروهی که همانند کارمندان دیگر ادارات بوده و تنها جامعه شناس بودن را یک شغل معمولی تلقی می کند. این افراد دست کم سعی در حضور در دانشگاه داشته و مابقی وقتشان را به عنوان آموزگار حق التدریس( به منزله اضافه کار اداری) و یا کارهای دیگری که کمتر با جامعه شناس ارتباط دارد، می گذرانند.

2 گروه دوم را می توان اشاعه دهندگان آراء و افکار جامعه شناسی دانست. برای این گروه کار جامعه شناسی تنها چون شغلی در کنار دیگر مشاغل سازمان اداری جامعه ایران نیست.این افراد معرفی جامعه شناسی را وظیفه اصلی خود تلقی می نمایند.گروه دوم تعهد و حساسیت بیشتری نسبت به جامعه شناسی داشته و معتقدند که جامعه شناسی علم جدیدی در کنار دیگر علوم است عدم حل مشکلات اجتماعی را در عدم حضور و یا حضور کم رنگ جامعه شناسی در سیستم اجتماعی می دانند.

از سوی دیگر معتقدند که جامعه شناسی بایستی به جامعه شناسان مانند دیگر متخصصان احترام گذاشته و برای آنان حقوق و امتیازات قایل شود.اشکال اساسی این گروه از جامعه شناسان عدم اطلاع کافی از جایگاه کنونی جامعه شناسی در دنیای غرب است و به نظر می آید طرح ناقص از جامعه شناسی به این گروه بر می گردد.

گروه سوم از جامعه شناسان که در اقلیت می باشند در جهت معرفی و نقادی اندیشه های موجود جامعه شناسی و تولید اندیشه جدید جامعه شناختی در کار حل مشکلات اجتماعی اند.این گروه اصرار در علمی تلقی نمودن جامعه شناسی و سپس پرستش آن ندارند.این گروه نقادی جامعه شناسی را جهت بازسازی آن ضروری دانسته و در عین حال طراحی نظریات جدید را از دو راه( از نظر این گروه انجام کارهای غربی و به کار بردن نظریات و نقادی آنها) وظیفه و هدف جامعه شناس می دانند. جامعه شناسی که فردی متفکر، اهل قلم و حساس نسبت به تحولات و تغییرات اجتماعی بوده و جامعه شناسی حوزه اندیشه و تفکر تلقی می گردد.مشکل جامعه شناسی در ایران از نبود افراد گروه اول و دوم  نیست.بلکه از کمی تعداد افراد گروه سوم می باشد.

جامعه شناسان گروه سوم در جامعه شناسی به لحاظ اینکه اصرار بر تلقی جامعه شناسی در چارچوب کلاسیک و رسمی آن نداشته اند، سعی در نوآوری ها و نقد مفاهیم، اصول، آراء نظریات، روش ها و نتایج تحقیق دارند و از سوی دیگر مدعی اند که رشته های دیگر علوم اجتماعی با جامعه شناسی رابطه داشته و این رابطه زمینه ساز مناسبی در توسعه علم جامعه شناسی شده است. جامعه شناسی به میزان ارتباط مناسب با فلسفه، تاریخ، ایدئولوژی، علوم تجربی، مطالعات و تحقیقات تجربی توانسته است توسعه یابد.

در جامعه ایران به لحاظ فرهنگی مباحث مربوط به دین، ایدئولوژی، ادبیات، شعر، هنر، تاریخ، فلسفه و انسان شناسی و فرهنگ اهمیت بیشتری در مقایسه با مباحث مربوط به علوم تجربی و مطالعات و تحقیقات جزیی و آزمایشگاه دارد.این گرایش نظری و فرهنگی ناشی از سابقه فرهنگی ایران و عدم رشد کافی صنعت و تکنولوژی در ایران بوده است.از این رو حوزه های علمی و تحقیقاتی به طور اساسی از فلسفه و دین تا دیگرمباحث متأثر شده و مطالعات بین رشته ای بین فلسفه و تاریخ، بین فلسفه و دین، بین فلسفه و شعر و ادبیات رشد و نحوه نگاههای فلسفی نسبت به موضوعات، مباحث و رشته های علمی نیز رشد نموده است. از این روست که در ایران با فلسفه علم، فلسفه تاریخ، فلسفه اقتصاد، فلسفه جامعه شناسی، فلسفه فرهنگ، فلسفه هنر، فلسفه دین تا مطالعات درون علم تاریخ، اقتصاد، جامعه شناسی، فرهنگ، هنر، دین رو به رو هستیم.

روند توسعه جامعه شناسی از غرب بدین گونه است.

1 در آغاز فلسفه اجتماعی مطرح شده و در آن چارچوب موضوعی برای جامعه، انسان،... و نظام اجتماعی قایل شده اند. کارهای ارسطو، افلاطون و... را بیشتر در این مقوله می توان مطرح ساخت.

2 مرحله دوم طرح علوم جدید جامعه شناسی است. با اینکه کنت را نخستین جامعه شناس، و توسعه دهندۀ جامعه شناسی اروپایی را دورکهایم و وبر می دانند. ولی این افراد همچنان به فلسفه جامعه شناسی نیز پرداخته اند.

بوگلر در مقدمه کتاب« فلسفه و جامعه شناسی»(1360) در این زمینه آورده است:

« با اینکه او(دورکهایم)می بایست به شیوۀ خویش به مسایل بزرگ کلی ای می پرداخت که چشم پوشی از آنها شدنی نیست. نخست با این علت که جامعه شناسی نه فقط به وسیلۀ تحقیقات مثبت بلکه از طریق مباحثات دربارۀ اصول حق داشت که وجود خود را اثبات کند.به ندرت اتفاق می افتاد که دانشی در آغاز تولد برای گشودن راه خویش ناگزیر از پرداختن به فلسفه نباشد. این دانش با متمایز ساختن خویش جای خود را محکم می کند. این دانش اندیشه ها را به تفکر دربارۀ مناسبات علوم، روشهای علمی مختلف و سلسله مراتب اشکال هستی افراد می خواند و اینها همه مسایلی هستند از آن فلسفه»( ص 3، فلسفۀ جامعه شناسی). بوگلر مدعی است که این کوشش در نهایت به پیدایش جامعه شناسی انجامید:

« دورکهایم نتوانست از اقدام به پیش بینی نتایج کلی مورد نظر خویش خودداری کند بدین گونه چیزی زاده شد که امروزه اغلب بدان« جامعه شناسی گرایی»(So-ciologiame) می گویند که کوششی است فلسفی در جهت اولویت بخشیدن به مطالعات اختصاصی، عینی و تطبیقی که جامعه شناسان هم خود را وقف آن ساخته اند»(ص 3، فلسفۀ جامعه شناسی).

مرحله جدید جامعه شناسی در غرب به سوی رشد حوزه ها و گرایشات... است که فلسفۀ اجتماعی و فلسفۀ جامعه شناسی نیز یک حوزه عمده و اساسی در جامعه شناسی است. در شرایط جدید نیز همچنان جامعه شناسان به مطالعات از بیرون نسبت به جامعه شناسی علاقه نشان می دهند بسیاری از جامعه شناسان معتقدند با اینکه جامعه شناسی در جهت مطالعه شرایط خارجی در جهت تبیین دستیابی به امور جدید است، در نهایت به تحول از درون جامعه شناسی و بازسازی جامعه( به لحاظ اینکه مباحث جامعه ساختی نسبت به جامعه از طریق برنامه ریزی ها در سیستم اثر می گذارد) می انجامد، ولی مطالعه جامعه شناسی از بیرون از دیدگاههای متعدد امری ضروری و مفید بوده و حاصل آن توسعه علم جامعه شناسی است. جامعه شناسی علم مطالعه جامعه و امور آن است در کنار این تعریف عام، نگاه های خاص به جامعه شناسی نیز مطرح شده است که آن را تحت عنوان« جامعه شناسی جامعه شناختی» فلسفه جامعه شناسی و متاتئوری خوانده اند. جامعه شناسی به معنای مطالعه جامعه شناختی کلیت جامعه شناسی است. در این مطالعه جامعه شناسی موضوع مطالعه است([6]). تئوری عبارت است از مطالعه جامعه شناختی عناصر اصلی سازنده تئوریها در متاتئوری موضوع تئوری ها و نحوۀ پیدایش، رشد،افول و ارتباط آنها با یکدیگر است جورج ریتزر در متاتئوری سه حوزه متفاوت را مطرح ساخته است.

1 دیدگاه متاتئوریکی که در جهت شناخت تئوریهاست.

2 دیدگاه متاتئوریکی که متاتئوریست ها را در اثر مطالعه تئوریها علاقه مند به توسعۀ تئوری ها ساخته و به تولید تئوری جدید می انجامد.

3 دیدگاه متاتئوریکی که در جهت ایجاد یک دیدگاه کلان بین تئوری ها و نظرات تئوری پردازان است.

فلسفه اجتماعی در علوم اجتماعی اجتناب ناپذیر است، زیرا دانشمندان علوم اجتماعی مجبورند تا بسیاری از پرسشهای خود را در چارچوب فلسفی بیاورند. در فلسفه پرسشهای بنیادی دربارۀ معرفت، کنش انسانی و فلسفۀ اخلاقی مطرح می شود، فلسفۀ علوم اجتماعی، نگاههای فلسفی به هریک از دانشهای مطرح در علوم اجتماعی است. به نظر روزندرگ فلسفه مربوط به علوم سعی دارد تا دو پرسش اساسی را پاسخ دهد:

1 سؤالاتی که علوم از قبیل علوم رفتاری، اجتماعی، زیستی و فیزیکی، نمی توانند جواب دهند.

2 پرسشهایی دربارۀ اینکه چرا علوم نمی توانند پرسشهای بالا را جواب دهند.

به طور مثال سؤالاتی دربارۀ ماهیت علوم، نحوۀ ارتباط آنها، روشهای مناسب برای آن و اینکه چرا این مباحث نمی توانند در خود علم مطرح شوند، از مباحث فلسفه علوم علامه طباطبایی و استاد مطهری

اجتماعی اند. همان طور که در منظور علم جامعه شناسی اشاره شد، جامعه شناسی در مرحلۀ نخست به عنوان علم مستقل مطرح نبود، بلکه در مرحلۀ دوم به واسطه کنت، دورکهایم و وبر مطرح شد. این افراد سعی نمودند تا به لحاظ فلسفی موضوعیت، مسایل، روش و آینده علم جامعه شناسی را مطرح سازند.این افراد در جهت معرفی علم جامعه شناسی در پی به کارگیری اصول، ویژگیها و متدلوژی مطرح شده در علوم تجربی در جامعه شناسی بوده و اصرار داشته اند تا جامعه شناسی را علم به قانون رسیده مطرح سازند. از این روست که گودویج جامعه شناسی سدۀ نوزدهم را در بردارنده 195 قانون دانسته است.

فلسفه جامعه شناسی از مباحث دیگری چون جامعه شناسی فلسفی، فلسفه علم، علوم اجتماعی، و متاتئوری متفاوت است. جامعه شناسی فلسفی یک حوزه در درون جامعه شناسی است. در این صورت پس از استقرار جامعه شناسی مطرح شده است. فلسفه علم، فلسفه علوم اجتماعی، فلسفه جامعه شناسی و متاتئوری پیش و یا پس از جامعه شناسی می آیند. اگر جامعه شناسی و عناصر آن را( از قبیل مفاهیم، معانی، اصول، روشها، نظریات و تجربیات و تحقیقات) مورد مطالعه جامعه شناختی قرار دهیم،جامعه شناسی(Metasocialogy)و یا متاتئوری و متامتد(Meta-method) و متاآنالیز(Meta-analyses) و متادکت(Met-adact) حاصل می شود، زیرا مطالعه بعد از تحقق جامعه شناسی و عناصر آن است. حال اگر مطالعه پیش از تحقق و یا نگاه از بیرون به جامعه شناسی باشد.فلسفه جامعه شناسی خواهد بود.

فلسفه جامعه شناسی

در گذر پیدایش و تحول جامعه شناسی مبانی و بنیانهایی برای جامعه مطرح شده که از درون جامعه شناسی شکل نگرفته اند. هدف عمده در این اصول و بنیانها از طریق فلسفه معرفت شناسی ایجاد مکانیزمهای ایجاد کنترل، انتقاد و اصلاح جامعه شناسی بوده است و فلسفه جامعه شناسی نامیده شده است.فلسفۀ جامعه شناسی دارای چندین ویژگی است:

1 قبل از جامعه شناسی است

2 عامل کنترل و اصلاح جامعه شناسی است.

3 ساخت دهنده به جامعه شناسی است.

4 زمینه ساز طرح مفاهیم و اصول جدید در جامعه شناسی است.

5 در جهت تغییر تئوری ها و اصول و ساختار جامعه شناسی در چارچوب فلسفی است.

فلسفه جامعه شناسی تمایل دارد تا تئوریهای جامعه شناختی را درقضایای فلسفی بر اساس انسان شناسی طراحی کند. از سوی دیگر، سعی بر این دارد تا جامعه شناسی را به سوی یکی از گرایشات فلسفی مارکس به رفتارگرایی، طبیعت گرایی سازمانی، کنش اجتماعی، فلسفۀ اگزیستانسیالیستی و...) بکشاند. دینا معتقد است که نظریه جامعه شناختی دست کم یک فلسفه جامعه شناسی را در بر خواهد داشت که در نهایت این نگاه فلسفی به جامعه شناسی به قضاوتی بنیادگرایانه می انجامد.

در کلیت بایستی توجه داشت که فلسفه جامعه شناسی بنیانهای متافیزیکی، اخلاقی، معرفتی و عقلی برای جامعه شناسی قایل است. در صورتی که جامعه شناسی در حد فلسفه جامعه شناسی باقی بماند و مرتبط با واقعیتهای اجتماعی نشود. در دوران کوتاهی به دگماتیزم مبدل شده و یا جنبه ارزشی یافته و از صفت علمی خود خارج خواهد شد.

جایگاه فلسفه جامعه شناسی ازنظر استاد

استاد مطهری جامعه شناسی را به لحاظ نگاه درست فلسفی و علمی نقد نموده است. از این روست که او طرح فلسفه جامعه شناسی جدیدی را برای جامعه شناسی مفید می داند.استاد مطهری در طرح اجتماعیات در اسلام به آنچه گلدمن اشاره نموده باور داشته است گلدمن شرط علمی بودن علوم انسانی را خصلت فلسفی داشتن می داند:« علوم اثباتی تا بدانجا می تواند ادعای شناخت کند که بتواند خود را از نفوذ فلسفه رها سازد.علم گرایی کوشید که این شیوۀ نگرش را به علوم زیستی و انسانی نیز گسترش دهد، که حاصل آن چیزی جز پیدایش بیولوژی مکانیکی، روان شناسی رفتارگرا، تاریخ اثبات گرا و جامعه شناسی آماری و توصیفی نمی توانست باشد.

اگر علم گرایی درست باشد در این صورت فلسفه یک ارثیه بیهوده ایدئولوژی است که هیچ دلیل وجودی ندارد و باید از آن رهایی پیدا کنیم؛ ولی از سوی دیگر اگر فلسفه به واقع چیزی دربارۀ طبیعت انسان به ما می آموزد، پس هر کوششی در راه نابودی آن به منزله مانعی است که در راه درک واقعیت انسانی قرار می گیرد. از این رو برای اینکه علوم انسانی خصلت علمی داشته باشند باید در وهلۀ نخست فلسفی باشند.([7]

بررسی فلسفی علوم انسانی به ویژه جامعه شناسی انسان شناسی و تاریخ از نظر استاد مطهری بایستی ریشه در تفکر اسلامی داشته باشد، زیرا نحوۀ بررسی در این حوزه ها با نحوه تبلور ایدئولوژی رابطه دوسویه دارد. در این صورت استاد مطهری افزون بر نگاه منفی در علوم اجتماعی و انسانی تأمل و توجه دینی را ضروری می داند:

« نوع شناخت یک مکتب از جامعه و تاریخ و طرز برداشت آن از این دو، نقش تعیین کننده در ایدئولوژی آن مکتب دارد.از این رو ضرورت دارد در متن جهان بینی اسلامی، طرز نگرش اسلام به جامعه و به تاریخ روشن گردد».

استاد مطهری مدعی طرح جامعه شناسی و علوم دیگر از قبیل فلسفه تاریخ، تاریخ نیست بلکه سعی دارد تا نظر اسلام را درباره این موضوعات بازگو نماید.تفکر اسلامی دربارۀ جامعه و تاریخ...از اهمیت ویژه ای برخوردار است که شایسته مطالعه و تحقیق است...

استاد مطهری به طور روشن مدعی است که بین جامعه شناسی و ایدئولوژی ارتباط وجود دارد.برای توضیح ارتباط جامعه و ایدئولوژی، اعتقاد به تنوع جوامع و امکان تعدد ایدئولوژی را مطرح کرده است:« برحسب اختلاف منطقه ها و شرایط زمانی و مکانی و درجه فرهنگ ها و تمدن ها، انواع متعدد و ماهیت های مختلف می شوند و طبیعی است جامعه شناس های متعدد می آیند و هر نوع از یک ایدئولوژی خاص می تواند برخوردار باشد.مغایر با ایدئولوژی نوع دیگر... یا هر جامعه ای برحسب شرایط منطقه ای و فرهنگی و تاریخی، جامعه شناسی ویژه دارد و ایدئولوژی خاص را ایجاب می نماید. نظر استاد مطهری در مورد نحوۀ ارتباط دین، فلسفه و علم در کتاب جهان بینی اسلامی بخش جامعه و تاریخ آورده شده است. ما در این کتاب که بحث جامعه و تاریخ را از نظر جهان بینی اسلامی مطرح کرده ایم، نظرمان تنها تاریخ علمی و فلسفه و تاریخ است، زیرا اینها هستند که در حوزه کلی جهان بینی قرار می گیرند.(ص 357).

استاد مطهری برای ایجاب ارتباط مناسب و مؤثر بین دین، فلسفه و جامعه شناسی وارد حوزه فلسفه جامعه شناسی شده است او به لحاظ اینکه مبانی دیدگاههای کلی حاکم بر جامعه شناسی را نادرست و غیر علمی و منطقی دانسته است، سعی در طرح اصول، مفاهیم، و دیدگاههای جدیدی برای جامعه شناسی دارد.استاد مطهری معتقد است جامعه شناسی( و علوم اجتماعی به طور عام) متاثر از دیدگاه اثباتی و مارکس بوده و از این بابت حال ایدئولوژیک و غیر علمی یافته است. در جامعه شناسی قرن نوزدهم که استاد مطهری بیشتر با آن آشنا بوده، ایدئولوژی ها قابل رؤیت می باشند.اگر ایدئولوژی را« مجموع طرحها و راههایی که جامعه را به سوی کمال و سعادتش رهبری می کند»( جهان بینی، ص 328)بدانیم، در بسیاری از جاها جامعه شناسی در جهت طرح جامعه بهتر در فردا که کمال و توسعه در آن است، می باشد.

آنچه استاد مطهری در کتاب جامعه و تاریخ و دیگر کتب اجتماعی اش مطرح کرده است در بدو امر در چارچوب فلسفه اجتماعی و فلسفه جامعه شناسی نیز در کتب ایشان مطرح شده است که در کل متکی بر فلسفه اجتماعی شان می باشد.فلسفه جامعه شناختی استاد مطهری مبتنی بر چندین اصل است:

1 قبول این نکته که هر دانشی باید مبتنی بر اصولی ثابت طراحی گردد که اعتبار این اصول به واسطۀ فلسفه بیان می شود.

« در اصول فلسفه دربارۀ اخلاق و نسبت اصول اندیشه بحث کرده ایم و ثابت کرده ایم آنچه نسبی است علوم و ادراکات اعتباری و عملی است.این ادراکات است که در فرهنگهای مختلف برحسب شرایط مختلف زمانی و مکانی است و این ادراکات است که واقعیتی ماورای خود که از آنها حکایت کند و معیار حق و باطل و صحیح و غلط بودن آنها باشد، ندارد؛ اما علوم و ادراکات و اندیشه های نظری که فلسفه و علوم نظری انسان را می سازد، همچون اصول جهان بینی مذهب و اصول اولیۀ اخلاق، اصولی ثابت و مطلق و غیر نسبی می باشد،( جهان بینی، ص 341)

2 استاد مطهری مدعی اند که علوم انسانی به لحاظ اینکه به شکلی به بحث از انسان می پردازند، مرتبط به فطرت خواهند بود عدم درک یا درک نادرست از فطرت زمینه ساز انحراف در علوم انسانی است.ایشان اصل« ضرورت توجه به فطرت و تحلیل رفتارهای انسانی بر اساس آکن» را برای علوم انسانی پیشنهاد نموده اند:« تاریخ و تکامل تاریخ است که این موضوع مهم در فلسفه های انسانی و جامعه شناسی است که اگر ما برای انسان فطرت قایل باشیم تکامل تاریخ را به شکلی باید توجیه کنیم و اگر برای آن فطرت قایل نباشیم تکامل تاریخی را باید به شکل دیگری توجیه کنیم.

3 قبول قوانین در جامعه و تاریخ: استاد مطهری اشاره نموده اند که روند جامعه و تاریخ به لحاظ عقلی و دینی و تجربی از مجموعه قوانین تبعیت می کند.ملاحظه درست قوانین، اعتبار علم را بالا می برد و استاد مطهری از دو نوع قانون« بوده»و قانون« شده» که تفکیک کننده فلسفه و تاریخ و جامعه شناسی است.اشاره نموده است.

4 توجه به ماهیت فلسفی جامعه: استاد مطهری جامعه شناسی را متوجه مطالعه طبیعت و ذات جامعه تا مطالعه یک خاص می داند:

« مطالعات جامعه شناسی می تواند دربارۀ این مسأله نظر بدهد که آیا میان جامعه ها یک سلسله خواص مشترک ذاتی وجود دارد یا ندارد؟ و یا اختلافات جامعه ها با یکدیگر در اموری است که سطحی تلقی می شود همه یکسان است، یا به طورکلی جامعه ها در ذات و طبیعت خود مختلفند. به فرض اگر از نظر شرایط خارجی همه یکسان باشند دو گونه عمل می کنند. این راه خود راهی است که فلسفه برای تشخیص وحدت و کثرت نوعی اشیاء که دچار ابهام می گردد پیشنهاد می کند»(جهان بینی، ص 329).

5 جهت گیری.استاد مطهری در فلسفه جامعه شناسی پیشنهادی اش توجه به جهت حرکت جامعه و تاریخ را با اهمیت می داند.

« هر مکتب اجتماعی بنابر قاعده دربارۀ علل تعالی و ترقی اجتماع ها و علل انحطاط و انهدام آنها نظر می دهد. فراز اظهار نظر یک مکتب دربارۀ این مطلب که چه چیزهایی را عامل اساسی ترقی و یا عامل اساسی انحطاط می داند، بیانگر این جهت است که با چه دیدی به جامعه و تاریخ و جنبشهای تعاملی و سیرهای نزولی می نگرد»(جهان بینی اسلامی،ص 469).

6 تعاریف و موضوعات پیشنهادی برای جامعه و جامعه شناسی از دیدگاه فلسفه جامعه شناسی می باشد.

استاد مطهری در طرح دیدگاه اجتماعی اسلام( فلسفۀ جامعه شناسی اسلامی) مسایل عمدۀ زیر را مطرح کرده اند.(جامعه چیست؛ آیا انسان بالطبع اجتماعی است؛ آیا فرد اصیل است و جامعه انتزاعی؛ و یا برعکس جامعه اصل است و فرد انتزاعی، یا شق سوم در کار است، جامعه و سنت؟ آیا فرد در برابر جامعه و محیط اجتماعی مجبور است یا مختار؛ جامعه در تقسیمات اولیه خود به چه نهادها و چه قطب ها و چه گروههایی تقسیم می شود؟ آیا جامعه های انسانی به طور مطلق دارای یک ماهیت و یک نوعند و اختلافات آنها از قبیل اختلافات افراد یک نوع است؛ آیا بر جامعه های انسانی که از فجر تاریخ تا عصر حاضر به صورت پراکنده و مستقل از یکدیگر بوده اند، نوعی کثرت و اختلاف حکمفرما بوده است...؟(جهان بینی، ص 320)

پرسشهای اساسی مطرح شده و نحوۀ پاسخ به آنها حکایت از دقت و توجه فلسفی استاد مطهری دارد.

استاد به لحاظ اینکه فلسفه اسلامی را معارض با تفکر دینی نمی داند بلکه آنها را در یک مسیر ترسیم نموده است، از اندیشه دینی نیز در طراحی و تبیین پرسشهای و پاسخ بدانها بهره گرفته است. استاد مطهری در بیان نظر درست( فرد اصل است یا جامعه) اشاره نموده است: آیات کریمه قرآن، نظریه سوم( اثالت فردی و جمعی) را تأیید می کند. در بحث از قانونمندی جامعه نیز اشاره نموده اند:« قرآن کریم تصریح می کند که امت ها و جامعه ها از آن جهت که امت و جامعه اند( نه تنها افراد جامعه ها) سنت ها و قانون ها، و اعتلاها و انحطاط ها بر طبق آن سنت ها و قانون ها دارند»(جهان بینی صفحه 327).استاد همچنین در بحث جبر و اختیار و اراده انسانی نیز به قرآن استناد کرده اند:« قرآن کریم در عین اینکه برای جامعه طبیعت و شخصیت و عینیت پیرو حیات و مرگ و مراحل وجدان و طاعت و عصیان از فرمان جامعه توانا قایل است، به صراحت فرد را از نظر امکان و سرپیچی از فرمان جامعه توانا می داند...تکیه قرآن بر آن چیزی است که آن را بر« فطرت الله» می نامد و می خواند»(جهان بینی ص 033).

استاد مطهری در قبول اینکه آنچه تحت عنوان« جامعه و تاریخ» آورده اند، حمل بر دیدگاه جامعه شناختی به معنای مصطلح در دانشگاهها(مرتبط با آزمایش)نشود، اشاره نموده اند که مباحث اجتماعی مطرح در قرآن صورت دیگری دارد:

« قرآن در شکل یک کتاب علمی یا فلسفی بشری مسایل را طرح نمی کند، بلکه به شکل دیگری طرح می کند»(جهان بینی ص 2231).

در این صورت آنچه استاد مطهری تحت عنوان جامعه و تاریخ مطرح نموده اند، دیدگاه دینی، فلسفی و منطقی است که بر آن اساس بایستی در جهت تأسیس جامعه شناسی جدید که ترجیحا می توان آن را جامعه شناسی اسلامی تعبیر نمود تلاش کرد.مطالعات انجام شده در مسیر دستیابی به تعریفی از جامعه، رابطه بین فرد و جامعه، اختیار و اجبار انسانی در جامعه، آینده جامعه، قانونمندی جامعه و تاریخ، وحدت و کثرت جامعه و تاریخ و...است. پس از دریافت درست از این مباحث ضرورت تحقیق و بررسی دربارۀ عناصر و عوامل تشکیل دهنده حیات جمعی وجود دارد. هرچند که استاد مطهری در کتب دیگرشان دربارۀ انحطاط و عظمت یک فرم و یک رابطه دین و ملیت، علل طلاق، اخلاق جنسی، پیدایش انقلاب، برخورد بر فرهنگ ها و...بحث دارند، ولی سازمان دادن به این مباحث براساس دیدگاه مشخص جامعه شناختی ضروری است.

براساس مطالب اشاره شده در بالا، مطالب و مباحث استاد مطهری در زمینه اجتماعیات را در دو مقوله: 1 فلسفه جامعه شناسی و فلسفۀ اجتماعی؛ 2 بررسیهای اجتماعی می توان تقسیم بندی نمود.آنچه استاد مرتبط با انسان، جامعه و تاریخ در کتب« اصول فلسفه و روش رئالیسم»،« انسان کامل»،«تکامل اجتماعی»،« فطرت» و« جامعه و تاریخ» مطرح ساخته اند، با عنوان فلسفه اجتماعی و فلسفه جامعه شناسی مرتبط است و مباحث استاد در دیگر کتب اجتماعی شان مرتبط با تولد« بررسی ها و تحلیل های اجتماعی و جامعه شناختی» است با این تفکیک امکان بهره مناسب تر از مطالب استاد وجود خواهد داشت.

با وجود اینکه ژرژ گورویچ در کتاب« مسایل جامعه شناسی معاصر» مدعی شده اند بحث از اصالت فرد و اصالت جمعی بودن، قانونمندی جامعه و جبر و اختیار از مسایل غیر قابل طرح در جامعه شناسی قرن بیستم می باشد؛ زیرا جامعه شناسی قرن نوزدهم بدانها پرداخته است، نمی توان طرح مباحث فوق را به واسطه استاد مطهری غیرمنطقی و نادرست تلقی نمود. از این رو اگر جامعه شناسان قرن هیجدهم و نوزدهم اجبار در طرح این مباحث داشته اند، به دلیل ضرورت در تأسیس علم جدید تحت عنوان جامعه شناسی، بوده است. هر زمان فرد یا ملتی در جهت تأسیس و حتی بازبینی علم جامعه شناسی برآید، به ناچار باید از دریچه فلسفه جامعه شناسی به مطالعه جامعه شناسی بپردازد.مباحث استاد مطهری را باید به عنوان تأسیس علم جامعه شناسی در مسیر جامعه شناسی اسلامی تا جامعه شناسی تجربی دانست.



[1] نشریه شماره 16 ، سالگرد استاد حزب ، ص 27

[2] مطهری؛ مرتضی، علل گرایش به مادیگری، 1350

[3] نهضتهای اسلامی صد ساله اخیر، ص 21، (14- 13)

[4] حداد عادل، غلامعلی، 130، «ذکرو ذاکرین»، ص 124

[5] حداد عادل، غلامعلی، 130، «ذکرو ذاکرین»، ص 124

[6] گلدمن، فلسفه علوم انسانی، ص 5

[7] گلدمن، فلسفه علوم انسانی، ص 26

کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است