در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: پیرامون انقلاب اسلامی ، مطهری، مرتضی ؛


اگر دقت کرده باشید این مسئله که جامعه بشری بدون آنکه هیچگونه معنویتی داشته باشد قابل بقاء نیست،منکر و مخالف ندارد.حتی مکتبها و پیروان مکتبهائی که مادی فکر میکنند و جهان را و جامعه و حرکات آنرا مادی تفسیر میکنند،اعتراف دارند که جامعه به نوعی از معنویت نیازمند است.باید ببینیم مقصود از این معنویت که مورد قبول همه،حتی مادیین است چه معنویتی است و راه تحصیل آن چیست؟میتوان گفت معنویت در این حد که همه آنرا قبول دارند،یک مفهوم منفی است.یعنی منظور از آن، نبودن یک سلسله از امور است،اگر جامعه انسانی و افراد آن به مرحله ای برسند که خود پرست،خودخواه و سودجو نباشند،تعصب نژادی،منطقه ای و حتی مذهبی نداشته باشند، این نیستیها به عنوان معنویت به حساب میآیند.براساس این تلقی از معنویت اگر این قیدها نباشد،در آنصورت افراد جامعه بشری همه برادروار بصورت «ما»زندگی خواهند کرد و«منیت » بکلی از بین میرود.

در اینجا نکته جالبی وجود دارد.اگر از پیروان این طرز تفکر سؤال کنیم که چگونه میتوان این معنویت منفی را ایجاد کرد؟ میگویند بشر در ذات خودش این صفات را ندارد و یک موجود اجتماعی-و یا به تعبیر مارکس،ژنریک-است.اگر بپرسیم پس خودخواهی و سودجوئی و خود پرستی...از کجا پیدا میشود؟ خواهند گفت ریشه همه اینها در مالکیت است.بشر ابتدا بصورت یک «کل »و در یک وحدت زندگی میکرد.مرزی میان خود و دیگران قائل نبود احساس من و تو نمیکرد،اما از وقتی که مالکیت پیدا شد،منیت و انانیت نیز پیدا شد.و اگر بتوانیم مالکیت را از میان ببریم،معنویت نیز-البته با تعریفی که کردیم-حکمفرما خواهد شد.

مالکیت یعنی اینکه اشیاء و ابزارهای زندگی و سازندگی به انسان تعلق داشته باشد. وقتی مردم بگویند خانه من،اتومبیل من، مغازه من،سرمایه من...این تعلق اشیاء به انسانها،آنها را بصورت من هائی جدا از یکدیگر در میآورد.وقتی این تعلقها در کار نبود، وقتی که به عوض من «ما»در کار بود،معنویت در کار خواهد بود.

به این ترتیب در این نوع اخلاق،نه نام خدائی در میان است،نه نام غیب و ماوراء الطبیعه،نه نام پیامبر و دین و ایمان. معنویت اخلاقی یعنی اینکه منیت و انانیت از بین برود،جانها با یکدیگر متحد شوند و اتحاد و وحدت در کار بیاید.

در مقابل این نظر،نظر مخالفی هم وجود دارد،که میگوید اگر ما منشاء منیتها را تعلق اشیاء به انسان بدانیم،نفی مالکیت و نفی این تعلقها در همه موارد امکان پذیر نیست.فرضا این کار را در مورد ثروت انجام دادیم و وضع به صورتی درآمد که دیگر خانه من، اتومبیل من،درآمد من...در کار نبود،با سایر امور چه خواهیم کرد؟ یک جامعه بالطبع پستها و سلسله مراتب مختلف و متفاوتی دارد فی المثل حزب احتیاج به رهبر دارد،رهبر و یا دبیر کل حزب، خواه ناخواه یک نفر است.افراد دیگر هم بحساب مراتب و درجات خود متفاوتند.و یا در مورد دولت،پستها و مشاغل متفاوتی مطرح است،باین ترتیب حتی در اشتراکی ترین جامعه ها،باز بعضی از افراد،از نظر شهرت و معروفیت و محبوبیت جلو میافتند و بعضی دیگر در زاویه گمنامی باقی میمانند.از این مهمتر،در مورد مسائل خانوادگی است.آیا زن و شوهر نیز باید اشتراکی باشند و زن من، و شوهر من در کار نباشد؟یعنی اینکه اشتراک مالی باید به جنسی منتهی شود؟میدانیم که این امکان پذیر نیست.بطور خلاصه اگر اضافه و تعلق اشیاء به انسان،انسان را تجزیه میکند و به انسان انانیت میدهد،در هر حال تعلقهائی وجود دارد که به هیچ روی قطع شدنی نیست.

از سوی دیگر مخالفان نظر اول میگویند،آنچه که انسان را تجزیه میکند و معنویت را-به تعبیر شما-از او میگیرد،تعلق اشیاء به انسان نیست بلکه تعلق انسان به اشیاء است.تعلق انسان به اشیاء یعنی آن علقه و وابستگی درونی که در زبان دین،به محبت دنیا از آن تعبیر میکنند.اگر من به این خانه وابسته شدم،آنوقت است که از انسانهای دیگر جدا خواهم شد.در واقع بجای خانه من میشوم من خانه.یعنی من وابسته به این خانه.من بنده و برده این خانه.به عبارت دیگر آنجا که مضاف و مضاف الیه ای است،انسان اگر مضاف الیه واقع شود،تکه تکه و تجزیه نمیشود.و اگر مضاف واقع شود،بوسیله مضاف الیه اش خرد میشود و از بین میرود.پس بعوض اینکه مالکیت انسان را از اشیاء سلب کنیم،باید مملوکیت انسان نسبت به اشیاء را از بین ببریم.یعنی باید انسان را در درجه اول از درون اصلاح کنیم،نه آنکه صرفا تغییراتی از برون برای او ایجاد کنیم.

این سؤال مطرح میشود که با چه وسیله ای میتوان مملوکیت انسان نسبت به اشیاء را از بین برد؟پاسخ اینست که از راه بنده کردن انسان به حقیقتی که جزء فطرت اوست،به حقیقتی که پدید آورنده اوست و انسان به او عشق ذاتی دارد.

بندگی خدا در عین اینکه بندگی است،وابستگی نیست.زیرا وابستگی به یک امر محدود است که انسان را محدود و کوچک میکند،وابستگی به یک امر نامحدود و تکیه به آن، عین وارستگی و عدم محدودیت است.حافظ میگوید:

خلاص حافظ از آن زلف تاب دار مباد که بستگان کمند تو رستگارانند آنها که با ادبیات عرفانی ما آشنا هستند، میدانند که در ادبیات عرفانی،معنویت را در رهائی انسان از مملوکیت نسبت به اشیاء میدانند نه در رهائی اشیاء از مملوکیت نسبت به انسان (1).

حافظ میگوید:

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است

مگر تعلق خاطر به ماه رخساری که خاطر از همه عالم به مهر او شاد است

انسان را باید آزاد کرد و اینکار باید با آزادی از درون آغاز گردد.در عین حال در روابط بیرونی هم نباید اینگونه نظر داد که این روابط به هر شکل و صورتی که باشند در درون اثر نمی بخشند (2)

اگر بنا شود تعلق اشیاء به انسان،هیچ نظامی و قانونی نداشته باشد و عدالت در آن رعایت نگردد رابطه درونی هم بی تردید بهم میخورد.اینجا این آیه قرآن که پیامبر اسلام در بسیاری از نامه هایش- خطاب به سران کشورهائی که آنها را به اسلام دعوت میکرد- مینوشت،شایسته توجه و دقت است.

قل یا اهل الکتاب تعالوا الی کلمة سواء بینا و بینکم الا نعبد الا الله و لا نشرک به شیئا و لا یتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله...

(سوره آل عمران-آیه 64) ای اهل کتاب بیائید از آن کلمه حق که میان ما و شما یکسان است پیروی کنیم،که بجز خدای یکتا را نپرستیم و چیزی را با او شریک قرار ندهیم و برخی را بجای خدا به ربوبیت تعظیم نکنیم...

معمولا دعوت به این صورت است که کسی دیگری را بسمت آنچه که خود دارد،میخواند. مثل اینکه دو ملت یکی عرب و یکی فارس،یک وقت ملت عرب دعوت میکند که ای مردم فارس بیائید متحد شویم و منظورش اینست که بیائید زبان ما را بگیرید و به رنگ ما در بیائید.اما قرآن میگوید،یک سخن است که رنگ هیچکس را ندارد.نه رنگ یک گروه خاص،نه رنگ یک ملت یا مکتب،و آن سخن خداست.خدائی که هم خالق ماست و هم خالق شما.

رحمتش به شما همانند رحمتش بما است.لطفش به همان شکلی که شامل ما میشود،شامل شما نیز میگردد.قوانینی که خلقت بر اساس آن قوانین جریان پیدا میکند بر ما و بر شما یکسان حکومت میکند.آن سخن متساوی اینست که بیائید جز ذات خدا را نپرستیم.بیائید هم ما و هم شما خود را از هر مملوکیتی رها و آزاد کنیم و در حلقه سرسپردگان او درآییم.

آیا اسلام،به همین میزان قناعت کرده است؟یعنی آیا از نظر اسلام کافیست که فقط درون اصلاح شود و دیگر اهمیتی ندارد که بیرون به هر شکل میخواهد باشد؟می بینیم که بلا فاصله پشت سر اصلاح درون،اصلاح بیرون نیز مطرح شده است،اینکه بعضی از ما انسانها بعضی دیگر را رب و فرمانده و ما فوق خود قرار ندهیم.و رابطه مالکیت و مملوکیت انسانها را که منتهی به بسیاری از روابط غیر انسانی دیگر میگردد از بین ببریم و خراب کنیم.یعنی از نظر قرآن،ما باید در آن واحد،هم نظام روحی و فکری و اخلاقی و معنوی خودمان را درست کنیم و هم نظام اجتماعی و روابط بیرونی را،اگر تنها به یک طرف توجه شود کار از پیش نمی رود.قرآن در همین زمینه فرموده است:

ان الانسان لیطغی ان رآه استغنی...

(سوره علق-آیات 6 و 7) انسان وقتی خود را مستغنی و دارای همه چیز می بیند،این امر در درونش اثر میگذارد و آنرا نیز خراب میکند.چرا این همه در دستورات دینی تاکید شده است که سعادتمندانه ترین زندگیها اینست که کفاف داشته باشد و انسان محتاج کسی نباشد و درآمدی را که از راه شرافتمندانه بدست آورده،برایش کافی باشد؟زیرا همینقدر که مال و ثروت جنبه سودجوئی به خود گرفت و بشکل وسیله ای درآمد برای آنکه انسان به کمک آن خود را بزرگ و با اهمیت جلوه دهد، دیگر روابط درونی نمیتوانند از تاثیر این عامل بیرونی قوی بر کنار و مبرا باقی بمانند و تحت فشار آن،آنها نیز به فساد کشیده میشوند.

خوب برگردیم به آغاز سخن،ببینیم آیا امکان دارد آن معنویتی که امروزه مورد قبول اغلب مکاتب است و از آن به «اومانیسم »تعبیر میکنند،بدون پیدا شدن آن عمقی که ادیان پیشنهاد میکنند،ایجاد گردد؟آیا ممکن است انسان یک موجود معنوی و یا به تعبیر این آقایان،انسانگرا بشود بی آنکه قادر باشد خود را و جهان را تفسیر معنوی بکند؟آیا معنویت بدون ایمان به خدا،بدون ایمان به مبداء و معاد،بدون ایمان به معنویت انسان-و اینکه در او پرتوی غیر مادی حاکم و مؤثر است-اساسا امکان پذیر هست؟ پاسخ همه این سؤالها منفی است.

از جمله خصوصیات انقلاب ما،یکی این است که چون بر پایه ایدئولوژی اسلامی قرار گرفته،به معنویتی واقعی متکی است،نه معنویتی از آن دست که حضرات پیشنهاد میکنند و می بینیم که بطلان و ورشکستگی اش به اثبات رسیده است.در کشورهائی که به ادعای طرفداران این نوع معنویت ساختگی،مالکیت وجود ندارد،بی معنویتی و خودخواهی و خودپرستی همانقدر رایج است که در کشورهای طرفدار مالکیت.یک نمونه جالب از پرورده شدگان مکتبهای اومانیستی اینچنینی،استالین است.میپرسم آیا استالین در چه محیط و در کدام جامعه رشد یافت؟غیر از اینست که در جامعه ای که به ادعای آقایان در آن مالکیت وجود نداشت؟اگر این تز درست باشد که مالکیت فردی به انسان خودپرستی و خودخواهی و جاه طلبی میدهد،در مورد استالین که نه سند مالکیتی بنامش وجود داشت و نه ملک و املاکی داشت و نه خانه های متعدد،چه میتوانید بگوئید؟چگونه بود این شخص که از تربیت شدگان همین مکتبهاست،به اعتراف معتقدان این مکاتب از جمله خودخواه ترین و درنده خوترین انسانهای روی زمین محسوب میشد؟در میان کمونیستهای امروز،غیر از یک گروه خاص،یعنی آنهائی که با نام توده ای شهرت دارند،سایر گروهها به استالین به چشم یک انسان نگاه نمی کنند و استالینیزم را مترادف با فاشیزم میدانند.نمونه استالین در این جوامع کم نیست،لااقل،اگر یک استالین بزرگ پیدا نشود،دهها و هزارها استالین کوچک در آنجا یافت میشوند. به این ترتیب این سؤال اساسی باقی میماند که اگر ممنوعیت،جبرا به دنبال سلب مالکیت پیدا میشود،پس وجود این استالینهای کوچک را چگونه میتوان توجیه کرد؟

درد معنویت بشر را سلب مالکیت به تنهائی کفایت نمیکند. عدالت اجتماعی لازمست،نه سلب مالکیت.زیرا اگر در جامعه ای عدالت اجتماعی برقرار نباشد،پایه معنویت هم متزلزل خواهد بود. منطق اسلام اینست که معنویت را با عدالت،توام با یکدیگر میباید در جامعه برقرار کرد.در جامعه ای که عدالت وجود نداشته باشد هزاران هزار بیمار روانی بوجود میآیند.محرومیتها ایجاد عقده های روانی میکند و عقده های روانی تولید انفجار.یعنی اگر جامعه به تعبیر علی(ع)بدو گروه گرسنه گرسنه و سیر سیر تقسیم شود وضع به همین منوال باقی نمیماند،بلکه صدها تالی فاسد به همراه خواهد آورد.یک گروه گرفتار بیماریهایی نظیر تفرعن،خود بزرگ بینی و...میشوند و گروه دیگر،دچار ناراحتیهای ناشی از محرومیت.

سخن درست بگویم نمیتوانم دید که می خورند حریفان و من نظاره کنم

ما در جامعه آینده خودمان باید همانطور که مسئله عدالت را با شدت مطرح میکنیم، بهمان شدت نیز مسئله معنویت را طرح کنیم.

متاسفانه در جامعه های بشری معمولا نوعی نوسان وجود دارد،به این معنی که ابناء بشر اغلب بین دو حالت افراط و تفریط نوسان میکنند و کمتر طریق اعتدال را در پیش میگیرند.در جامعه خودمان اگر به گفته ها و نوشته های پنجاه سال پیش نگاه کنیم می بینیم درباره معنویت زیاد سخن گفته اند،اما درباره عدالت یا سخن نگفته اند و یا بسیار کم گفته اند.حالا که تحول پیدا شده درباره عدالت سخن گفته میشود ولی گویا مد شده که درباره معنویت زیاد سخن گفته نشود.مثل اینکه اگر درباره معنویت سخن گفته شود،ضد انقلاب است.نه،یک انقلاب اسلامی چنین نیست.اگر معنویت را فراموش کنیم، انقلاب خودمان را از یک عامل پیش برنده محروم کرده ایم.متاسفانه گاهی دیده میشود که در بعضی از نوشته های امروزی،و در بعضی از تفسیرهائی که درباره قرآن نوشته میشود،آنچه که معنویت است،تفسیر به مادیت میکند و با این کار به حساب خودشان برای اسلام فرهنگ انقلابی تدوین میکنند.در قرآن بارها و بارها کلمات آخرت و قیامت بکار رفته است و بدون شک در همه جا مقصود این بوده که بعد از این دنیائی که در آن زندگی میکنیم،عالم دیگری وجود دارد.اما گویا به نظر این آقایان اینکه در قرآن از عالم دیگری اسم برده میشود،ضعف قرآن است.لذا هر جا که اسم آخرت آمده میگویند مقصود سرانجام است.سرانجام هر کار، سرانجام هر مبارزه.این افراد میخواهند پایه های معنویت قرآن را از میان ببرند و متاسفانه صرفا بر روی عدالت فکر میکنند.تصور میکنند بدون معنویت،عدالت امکان پذیر است.ولی اولا از یک سو معنویت در قرآن قابل توجیه و تاویل نیست.و از سوی دیگر،بدون بال معنویت از بال عدالت کاری ساخته نیست.از نظر قرآن معنویت پایه تکامل است.اینهمه عبادات که در اسلام بر روی آن تکیه شده است برای تقویت جنبه معنوی روح انسان است.زندگی پیامبر را ببینید، با آنهمه گرفتاری و مشغله ای که دارد باز در همان حال قرآن میگوید:

ان ربک یعلم انک تقوم ادنی من ثلثی اللیل و نصفه و ثلثه و طائفة من الذین معک و الله یقدر اللیل و النهار علم ان لن تحصوه فتاب علیکم...

(سوره مزمل-آیه 20) خدا آگاه است که تو در حدود دو ثلث شب را به عبادت قیام میکنی، گاهی حدود نصف آن،و لا اقل ثلثی از شب،و گروهی که با تو هستند[نیز چنین می کنند]...

و یا خدا به پیامبرش تاکید میکند که:

قسمتی از شب را برای عبادت برخیز،تهجد کن،نماز شب بخوان،تا به مقام محمود برسی. (3)

و یا در مورد حضرت علی(ع).اگر عدالت اجتماعی او را میبینیم کار کردنها و بیل زدنها و عرق ریختنهایش را مشاهده میکنیم، باید آن در دل شب غش کردنهایش را هم ببینیم.آن از خوف خدا بیهوش شدنهایش را هم نظاره کنیم.اینها واقعیات تاریخ اسلام هستند و آنها هم صریح آیات قرآن.این مسائل را نمیتوان توجیه و تاویل کرد.هرگونه تفسیر و تعبیر مادی این مسائل خیانت به قرآن است.انقلاب ما،در آینده در کنار عدالت اجتماعی به مقیاس اسلامی، نیاز به معنویتی گسترده و شامل دارد، معنویتی از آن نمونه که در پیامبر و ائمه دیده ایم.

پی نوشتها:

1- یابن آدم خلقت الاشیاء لاجلک و خلقتک لاجلی اشیاء برای انسان است و انسان برای خدا.

2- البته ممکن است برای افراد بسیار نادری،بیرون به هر وضعی که باشد در درون آنها اثری بجا نگذارد،اما این قاعده کلیت ندارد.

3- سوره اسرا-آیه 79.

کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است