در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: مجله کلام اسلامی سال هفدهم مسلسل 66، قدرت الله قربانی ؛


اشاره

در شمار گذشته، موضوع فلسفه دین از دیدگاه شهید مطهری مطرح گردید و مباحثی همچون تعریف و منشأ دین و فطری بودن دین، از نگاه او مورد بررسی واقع شد و نقد نظریات دانشمندان و فلاسفۀ غربی مانند فوئرباخ، اگوست کنت، اسپنسر، برتراند راسل و... دربارۀ دین، توسط شهید مطهری تبیین گردید. ابنک در این شماره آیندۀ دین از نگاه شهید مطهری مورد بررسی قرار می­گیرد.

آینده دین

آینده دین از نظر استاد مطهری از دیدگاه پیش­بینی قابل بررسی است و پیش­بینی هم دو نوع است:1. غیبگویی، 2. پیش­بینی کردن استدلالی. غیب گویی از شؤون انسان­هایی است که الها م و اشراق و توسل به مرکز غیب الهی دارند. امّا پیشگویی استدلالی یا پیش­بینی بر اساس شواهد علّی و معلولی امکان پذیر است. از این پیش­بینی­ها درباره سرنوشت ملت­ها و جوامع، از سوی اندیشمندان زیادی صورت گرفته است. استاد مطهری نمونه­های آن را پیش­بینی گوستاولوبون درباره آینده چین، پیش بینی مارکس درباره آینده کمونیسم و سرمایه­داری و پیش­بینی جامعه­شناسان درباره آینده قاره آفریقا می­داند.[1]

استاد مطهری پیشگویی درباره آینده دین را به دو نحو می­داند: اوّل پیشگویی فلسفی و دوم علمی، پیشگویی فلسفی مربوط به تحلیل و توجیه و نگرش فلسفی به دین است و در آن سؤال اصلی درباره چگونگی گذشته و آینده دین است. و اینکه آیا دین در آینده هم، همان ماهیت گذشته خود را حفظ خواهد کرد؟ ایشان در این خصوص به نظریه مارکسیسم اشاره دارد که براساس آن دین در آینده از بین خواهد رفت زیرا در دیدگاه مارکسیستی چون در کمونیسم آینده تفاوت و تبعیض­های طبقاتی از بین خواهد رفت درنتیجه دین که زاییده تفاوت طبقاتی است دیگر وجود نخواهد داشت.[2]

پیش­بینی  علمی، درباره چگونگی دخالت دین در جریان­های عملی و اجتماعی آینده است که برای این امر، کارکرد گذشته و حال دین مورد مطالعه قرار می­گیرد.[3]

استاد مطهری با طرح مباحث فوق درباره آینده دین، این پرسش را مطرح می­کند که آیا دین اجل و پایانی دارد یا نه؟ او بر این عقیده است که اصولا دین مردنی نیست. به تعبیر ویل دورانت دین صد جان دارد، اگر صد بار میرانده شود باز زنده می­شود. مطهری راز پایداری دین را در معیارهایی می­داند که در دین وجود دارد و این معیارها و ویژگی­ها باعث زنده ماندن دین می­شود.

مطهری برای تبیین این امر خواسته­ها و تمایلات بشر را دو دسته می­کند: خواسته­های طبیعی و خواسته­های غیر طبیعی، خواسته­های طبیعی آن چیزهایی است که ناشی از ساختمان طبیعی بشراست که هر بشری به موجب آن که بشر است خواهان آنهاست.[4] در مقابل خواسته­های غیر طبیعی وجود دارند که از طبیعت و سرشت بشر نیستند و به تعبیر مطهری اعتبارات نامیده می­شوند یعنی بر طبیعت انسان عارض می­شوند. در تبیین ویژگی آنها می­توان گفت این خواسته­ها مصنوعی و قابل ترک دادن هستند. امّا امور طبیعی قابل ترک دادن نیستند بلکه در واقع ذاتی و فطری سرشت انسان می­باشند. [5]

دین از جمله خواستهای طبیعی انسان است یعنی در ژرفای و نهاد بشر جای دارد و تأمین کننده نیازهای واقعی انسان است و لذا با فطرت و سرشت بشر عجین و آمیخته است و این، راز و معیار جاودانگی دین در طور زندگی بشر است. به گفته استاد مطهری:«دین، هم جزء نهاد بشر است، هم جزء خواسته­های فطری و عاطفی بشر، و هم از لحاظ تأمین حوائج و خواسته­های بشری  مقامی دارد که جانشین ندارد و... امکان ندارد چیز دیگری جایش را بگیرد».[6]

از سوی دیگر مطهری علت دیگر جاودانگی دین را در سرمایه بودن آن برای انسان می­داند، یعنی دین تنها سرمایه ثابت و باقی انسان برای تضمین آینده اوست، در توضیح این امر مطهری بر این عقیده است که امروزه برای بشر مشخص شده است که پیشرفت خیره کننده علم و تمدن، نمی­تواند تأمین کننده نیازهای واقعی و معنوی بشر باشد، همین­قدر که بشر به جاودانگی و ابدیت می­اندیشد و می­بیند هیچ یک از دستاوردهای علم و تمدن نمی­توانند جاودانگی او را تضمین نمایند دچار نگرانی و حزن درونی می­شود و تصور محرومیت او از ابدیت، او را در این دنیا خرد می­کند و لذا کسانی که به دین پناه نمی­برند یا پناهگاهی دینی ندارند سعی دارند تصور ابدیت خود را از طریق به یادگار گذاشتن نام، یاد، تلاش­ها، مجاهدت­ها، هنرها و دیگر مواریث خود تحقق بخشند و چه زود متوجه می­شوند که این مواریث چقدر فانی و زوال­پذیر هستند. در حالی که سرمایه­ای چون دین هیچ گونه زوال و فنایی را نمی­ذیرد و همواره سرمایه زندگی انسان و تأمین کننده ابدیت برای وی است.[7]

بنابراین آینده دین در نظر مطهری، آینده­ای مبهم و تاریک نیست بلکه از آنجا که دین جزو تمایلات و خواسته­های فطری انسان است و اصلی­ترین سرمایه و پشتیبان انسان در سهمناک­ترین شرایط زندگی و نیز تنها تأمین کننده و تضمین کننده ابدیت و جاودانگی انسان است، دین آینده­ای روشن و پایدار در زندگی انسان دارد هر چند در مسیر خود براساس ضرورت حکمت الهی در برخی دوره­های زندگی انسان دین کمرنگ یا غایب بوده است که در واقع علت تنبه و درک ارزش حضور آن در زندگی بشر است.

رابطه دین و عقل و علم

یکی دیگر از موضوعات مهم فلسفه دین در نزد استاد مطهری رابطه عقل و علم با دین با هم است. به این معنی که آیا بین عقل و علم با دین سازگاری وجود دارد و این که از میان این سه کدام یک وبه چه میزان قابل اعتماد می­باشند؟ در این خصوص در دیدگاه­های فلسفی در باب رابطه عقل و دین، سه نظریه غالب وجود دارد که عبارتند از:1 عقل­گرایی حداکثری 2. عقل گرایی انتقادی 3. ایمان­گرایی.

مطابق دیدگاه عقل گرایی حداکثری برای آنکه نظام اعتقادات دینی واقعا و عقلا مقبول باشد باید بتوان صدق آن را اثبات کرد. یعنی صدق آن باید طوری اثبات شود که عقلا قانع شوند. مطابق دیدگاه ایمان­گرایی، نظام­های اعتقادات دینی را نمی­توان موضوع ارزیابی و سنجش عقلانی قرار داد چرا که در آن دیدگاه از نظر یک مؤمن مخلص بنیانی­ترین مفروضات در خود نظام اعتقادات دینی یافت می­شود. لذا ایمان دینی خود بنیان زندگی مشخصی است و نیازی به بررسی اعتبار عقلانی معتقدات دینی نیست. مطابق عقل­گرایی انتقادی نظام­های اعتقادات دینی را می­توان و می­باید عقلا مورد نقد و ارزیابی قرا ر داد اگر چه اثبات قاطع چنین نظام­هایی امکان پذیر نیست.[8]

درباره رابطه علم و دین نیز دیدگاه­های متفاوتی وجود دارد. عده­ای بر اعتقادند که علم و دین کاملا با یکدیگر در تعارض هستند یعنی این دو، مقوله­ای کاملا متفاوت و متعارض می­باشند. عقیده دیگر آن است که میان علم و دین تعارضی وجود ندارد بلکه اینها به دو قلمرو کاملا متمایز متعلق­اند زیرا تفاوت میان این دو مقوله چندان زیاد است که تصادم میان آن دو محال است در واقع از این دیدگاه می­توان گفت تمایز چشمگیر دین و علم ناشی از تمایز موضوعات، روش­ها و غایات آنهاست بنابراین امکان بروزهر گونه تعارض میان آنها منتفی است. از طرفداران این دیدگاه کلام نو ارتدوکس و اگزیستانسیالیسم هستند. دیدگاه سوم راهی بینابین دارد و بر آن است که رابطه میان علم و دین رابطه د و امر مکمل است یعنی علم و دین باهم تماس دارند امّا مواضع درگیری ندارند. در واقع این دیدگاه سوم تلاش دارد بین علم و دین رابطه وثیقی برقرار کند و برای این منظور مدعیات کلامی را فرضیه­های علمی تلقی می­کند یا می­کوشد علم و دین را در ضمن یک فرضیه کلان­تر مندرج کند که با هم تعارض نداشته باشند.[9]

استاد به واسطه مطالعه و نقادی جریان­های فکری اسلامی و غربی، خصوصا غربی، رابطه و به تعبیر دیگر رویارویی عقل و علم با دین را مدنظر دارد و تلاش دارد ضمن پاسخ دادن به پرسش سازگاری و ناسازگاری عقل و علم با دین، به ریشه یابی تاریخی علت به وجود آمدن آنها هم بپردازد. ابتدا موضوع عقل و دین و سپس علم دین را بررسی خواهیم کرد.

  1. 1.      عقل و دین

مطهری از آنجا که در چهار­چوب اندیشه دینی می­اندیشد که در آن دین امر فطری انسان است و انسان به واسطه امانت­های الهی که در وجود او نهفته است مسئولیت­دا ر است، در ذات و حقیقت دین و عقل نسبت به هم هیچ­گونه تعارضی نمی­بیند به عبارت دیگر در باور شهید مطهری مسأله رویارویی عقل و دین مسأله­ای نیست که با ذات و هویت خالص عقل و واقعیت و حقیقت دین پیوند داشته باشد هیچ یک ا ز مظاهر و نمودهای عقل آدمی به خودی خود با دین و دینداری ناسازواری و ناسازگاری ندارند. یعنی عقل و دین سازواری و سازگاری ذاتی بایکدیگر دارند، نه عقل در برابر دین می­ایستد و نه دین رویاروی عقل و دانش جبهه می­گشاید.[10] لذا در نظر مطهری تعارض عقل و دین نه از حقیقت و ذات عقل و دین، بلکه انگارۀ تعارض و از نحوه تلقی و برداشت دینداران و عقلا و انسان­ها از حقیقت دین و عقل است یعنی چون انسان دین را از زاویه نگاه خود و سلایق شخصی خود می­فهمد،می­پندارد که بین عقل و دین سازگاری وجود ندارد و باید یکی را به نفع دیگری کنار نهاد. در این خصوص مطهری می­گوید:«ما می­بینیم که اگر هم خود ادیان و صاحبان اصلی ادیان این جور نباشند ولی غالبا د رمیان پیروان و روحانیون ادیان، این مطلب بوده است که همیشه دین را به عنوان حقیقتی بر ضد عقل و نقطه مقابل آن عرضه می­داشته­اند و عقل را به عنوان یک وجود مزاحم و یک مانع دین و چیزی که یک انسان متدین باید آن را کنار بگذارد و الّا نمی­تواند دیندار باشد.[معرفی می­کرده­اند] در مسیحیت این مطلب را به وضوح می­بینیم.»[11]

استاد مطهری علاوه بر سازگاری عقل و دین بر اهمیت و تقدم دین بر عقل در پیشرفت و تکامل بشر تأکید دارد یعنی درنظر او عقل انسان به تنهایی قادر نیست تمام زنجیرهای تاریکی را پاره کرده و پرتو افشانی کند چرا که قدرت و توان عقل محدود است و دچار اشتباهات هم می­شود لذا دین که توسط انبیای الهی برای بشر آمده است توانسته عقل بشری را دردریافت هستی و کشف رازهای جهان بیدار کرده و راهنمایی کند. به گفته مطهری:«حرف ما این است که اگر پیغمبران نیامده بودند و رهبری نکرده بودند، اصلا این عقل در همان حد کودکی مانده بود و بشر به این حد نرسیده بود. ما الان بشر آزاد شده را داریم می­بینیم و می­گوییم می­رود به کره ماه، خیال می­کنیم اگر پیغمبران هم در چند هزار سال پیش نیامده بودند بشر امروز می­رفت به کره ماه، در صورتی که این پیغمبران بودند که آمدند و زنجیرها را از عقل بشر پاره کردن و به او شخصیت دادند.»[12] پس در نظر مطهری خاستگاه دین فراتر و برتر از عقل است و لذا نسبت به عقل دارای برتری خاصی است که عقل هرگز نمی­تواند چنین برتری داشته باشد و دین از همین جهت در موارد زیادی راهنما و راهبر عقل است که نشان دهنده و ابستگی عقل به دین از جهاتی می­باشد. از همین­رو در نظر مطهری با عقل تنها، انسان نمی­تواند به تکامل حقیقی خود برسد مگر این که بشر در سایه دین و تعالیم آن که تعالیم هم سویه و کامل هست با ابزار عقل ودل سیر نماید تا بتواند به تکامل حقیقی برسد چرا که مطهری بر آن است که بشر در سایه دین به سرنوش راستین خود که تکامل در پیوند با طبیعت، تکامل در آگاهی، تکامل در قدرت، تکامل در آزادی، و مراحل تکاملی دیگر است می­تواند برسد.[13] پس به طور خلاصه در نظر مطهری عقل و دین در اصل و اساس و به خودی خود ناسازگاری ندارند، نه دین عقل ستیز است و نه عقل، دین و دینداری را از میدان به در شده می­خواهد.

مطهری ریشه اندیشه معارضه عقل ودین را درغرب خصوصا ناشی از تحولات قرون وسطی و تسلط ارباب کلیسا بر جامعه غرب می­داند که باعث شد در دوره رنسانس با رشد علم، اندیشه برتری عقل بر دین و ناسازگاری آن دو و در نهایت عصیان عقل علیه دین و مذهب ایجاد شود. به نظر مطهری الهیات مسیحی حاکم در دوره قرون وسطی دچار بحران­های اساسی بود که در نتیجه آنها نتوانست فرهنگ و تفکری سامان­مند، انسانی خردپذیر از دین مورد قبول خود را ارائه کند و معرفتی تکامل یافته از دین بر ذهن و دل مردمان بنشاند بلکه در حقیقت آموزه­های نارسا و خودساخته کلیسا انگیزاننده­ترین عامل برای دین گریزی و دین­ ستیزی بود.[14] این الهیات بحران زده دارای سه مشکل اساسی بود: 1. مشکل تحریف متون و مفاهیم دینی، 2. مشکل ناروش مندی الهیات مسیحی 3. مشکل نارسایی و ناتوانی مفاهیم فلسفی، لذا دین و الهیاتی که رنسانس علیه آن عصیان کرد دینی حق و ناب نبود که به پاسخ­گویی به انتظارهای دینی انسان توانا باشد از این روی رنسانس به حکم این که زایشی دوباره در خردگرایی همه جانبه بود در حقیقت علیه چنین چهره­ای از دین برشورید چرا که مسیحیت از همه سوی به تیرگی­های رفتاری و نادرستی­های تئوریک و معرفتی گرفتار شده بود و انسان خردباور آن عصر آن را در خودر پذیرش و پیروی نمی­دانست. لذا مطهری چون بر این اعتقاد داشت که همه پیامبران پیام خود را بر خردهای انسانی ابلاغ می­کنند درباره مسیحیت می­گوید:«اگر می­بینید مسیحیت بر ضد این سخن قیام کرد ه است و می­گوید: کار ایمان با عقل ارتباط ندارد این در اثر تحریف مسیحیت است. مسیح اصلی هرگز چنین سخن نمی­گوید، مسیح اصلی نه تثلیث گفت و نه بعد از این که دید تثلیث با هیچ عقلی جور درنمی­آید گفت: ایمان حسابش از عقل جدا است، منطقه ایمان برای عقل منطقه ممنوعه است، عقل حق مداخله ندارد، این مربوط به تعریف مسیحیت است، هیچ پیغمبر چنین سخنی نمی­گوید.»[15] استاد مطهری تحولات دینی قرون وسطی را تحریف دین از حقیقت خود، ناسازگاری دین با عقل یا دین یا معرفت و علم می­داند که برای دین و عقل هر دو بسیار گران تمام شد که نتیجه آن چنین شد که یا دین­دار بمانید و عقل را کنار بگذارید و یا دین را کنار بگذارید و با عقل کار کنید!

استاد نتیجه دیگر این تحول را عصیان عقل در مقابل دین می­داند که در دوره مدرنیته در غرب روی داد که همان عقل­گرایی حداکثری است یعنی غرب از ایمان­گرایی مطلق به عقل­گرایی حداکثری و افراطی کشانده شد که در آن عقلانیت غربی دچار عصیان ابزاری و معرفتی گردید، عصیان ابزاری و معرفتی گردید، عصیان ابزاری آن این بود که علم در خدمت تمایلات مادی انسان قرار گرفت و علم و نیز عقل از مقام مقدس خود ساقط گردیدند چرا که عقل و علم انسان تنها در خدمت رفاه مادی او قرار گرفت و عصیان معرفتی آن این بود که عقل فلسفی وقتی به دین و جهان­بینی دینی بی­اعتنا شد خواست، خودش برای انسان ایدئولوژی و مکتب بسازد و وظیفه­ای را که ذاتا به عهده او نبود عهده­دار گردید که نتیجه آن مکاتبی چون پوزیتویسم و اومانیسم هستند. لذا مطهری به نقل از رنه گنون، منتقد فرهنگی، علمی و اومانیستی غرب، درباره اومانیسم می­گوید: «اومانیسم نخستین صورت امری بود که به شکل نفی روح دینی معاصر درآمده بود، و چون می­خواستند همه چیز را به میزان بشر محدود سازند، بشری که خود غایت و نهایت خود قلمداد شده بود سرانجام مرحله به مرحله به پست­ترین درجات وجود بشری سقوط کرد.»[16]

  1. 2. علم و دین

نگاه مطهری را به علم و عقل خیلی دقیق نمی­توان از هم متمایر کرد به این معنی که در مواثع مختلف که وی درباره عقل بحث می­کند علم را نیز مدنظر دارد وگاهی منظور، عقل فلسفی است هر چند در کل رویکرد مطهری به عقل، همان عقل فلسفی است و به علم، دانش تجربی انسان است. در هر حال در بحث­های مطهری از علم و عقل وجوه اشتراک زیادی می­توان یافت.

استاد مطهری ریشه طرح شدن تعارض علم ودین را در مغرب­ زمین جستجو می­نماید و ضمن این که سعی دارد این موضوع را از جنبه اجتماعی و دینی مورد بحث قرار دهد، دیدکاه اسلام را نیز درباره آن بیا ن می­نماید. وی در ابتدا بر این تأکید دارد که دو دسته، تلاش بیشتری کرده­اند تا علم و دین را مخالف و معارض هم نشان دهند تا بتوانند از آن سوء استفاده­های فراوان نمایند این دو گروه تحصیل کردگان بی­تعهد و دینداران جاهلند.[17]

وی درباره تعارض علم و دین در مغرب زمین، سه عامل اساسی را ذکر می­کند که عبارت از ماهیت عامل دین، فلسفه و علم غربی است. وی بر آن است که علت انکار و اعراض بسیاری در غرب از دین عدم درک صحیح، درست و متقن از مفاهیم دینی بود که از سوی ارباب کلیسا ارائه می­گردید چرا که دین عرضه شدۀ قرون وسطی دارای اشکالات و معایب بسیار اساسی بود که با عقل و علم انسان سازگاری نداشت، مطهری علت آن را در چهار عامل: 1. تحریف متون دینی، 2. تصویر ناصحیح از خدای مسیحی، 3. قرار دادن مسایل علمی و فلسفه­های یونانی مورد قبول کلیسا در ردیف اصول عقاید مذهبی، 4. خشونت­های کلیسا می­­دید. ولی درباره خدای مسیحی بیان می­دارد که در الهیات مسیحی خداوند در ردیف علل طبیعی قرار گرفته بود و به همین جهت اعتقاد به خدا و محاسبات علمی با یکدیگر ناسازگار شدند و طبعا موفقیت­های علوم مساوی با شکست الهیات مسیحی بود.[18] خداوند در این دیدگاه همچون علل طبیعی دیگر جهان، عاملی بود در ضمن مخلوقات و در عرض سایر عوامل، و این عامل مجهول و مرموز هر پدیده مجهولی را باید به آن نسبت داد.[19] و درباره خشونت­های کلیسا بیان می­دارد که کلیسا در قرون وسطی حاضر نبود صرفا به حکم ارتداد اکتفا نماید و تنها آن شخص را از جامعه  مسیحیت طرد نماید بلکه با ایجاد محاکمی به نام انگیزاسیون یا تفتیش عقاید در جستجوی عقاید افراد بود و هنگامی که کوچکترین نشانه­ای از مخالفت با عقاید مذهبی در فرد یا جمع مشاهده می­کرد از هیچ خشونتی پرهیز نمی­کرد.[20] لذا می­گوید:«وقتی که علم دشمن دین معرفی شود، علما و دانشمندان به نام دین در آتش افکنده شوند و یا سرهایشان زیر گیوتین برود مسلما و قطعا مردم به دین بدبین خواهند شد.»[21]

استاد مطهری درباره عامل فلسفه بر آن است که نارسایی و عدم اتقان لازم مفاهیم و مسائل فلسفی سه نتیجه زیانباررا درپیدایش اندیشه تعارض علم و دین داشته است: نتیجه اوّل آن بود که مفاهیم فلسفی در مورد خداوند و جهان طبیعت با نتایج کشفیات تازه سازگار نبود، خداوند را تا حد علل طبیعی تقلیل دادن و آن را در پتوی مجهولات جستجو کردن، حصر توجه به علت غایت و نادیده­انگاشتن علت فاعل، با نتایج نظری علوم تجربی متعارض می­نمود. نتیجه دوم آن بود که فضای تفکر خاص فلسفی قرون وسطی موجب گشت تا برخی از فرضیه­های علمی در قالبی تبیین شوند که مساوی با نفی خدا تلقی شوندد. نتیجه سوم و مهم آن بود که نارسایی مفاهیم فلسفی قرون وسطی باعث شد تا ظهور علم جدید و پدیدارگشتن روش­های تجربی و حسی،فلسفه اولی منسوخ و فلسفه­ای بر پایه علم تحت عنوان فلسفه علمی به وجود آید که نتیجه به وجود آمدن فلسفه علمی محدودکردن دین و آن را به انزواکشاندن بود.[22]

درباره عامل علم مطهری اعتقاد دارد در دوره قرون وسطی به دو دلیل علم دشمن دین شد و نتوانست مفاهیم والگوهای دینی را تحمل نماید: اوّل این که علم در بستری رشد کرد که ریشه در ایمان زدایی داشت. در این تحول، علم از همزاد خود یعنی ایمان جدا شد ومدعی شد که می­تواند وظایف دین را چون پاسخگویی به پرسش­های ماوراء­الطبیعی انجام دهد. به تعبیر مطهری عالمان برای فرار از ایمان، آگاهی و علم را حلّال همه مشکلات تلقی کردند.[23]

عامل دوم در علم، جدایی فلسفه از علم و ساختن فلسفه­ای جدید مبتنی بر علوم تجربی بود که به علت ویژگی خاص دستگاه فلسفی قرون وسطی که در آن انسان با عالم مادی بیگانه شده بود چنین اتفاقی افتاد که واکنش­های متفاوتی را به وجود آورد امّا مهم­ترین نتیجه آن جداشدن کلی علم از فلسفه و تشدید تعارض علم و دین بود. چرا که علم دیگر نظریات فلسفی کلیسا را کنار گذاشت و به تبع آن عقاید دینی مسیحیت هم به کنار رفت و حوزه و قلمرو دین و علم کاملا از هم جدا شدند. نهایت این که جدایی علم و دین باهم باعث جدایی نهایی انسان از دین و خدا شد. و لذا علم، تفسیر جدیدی از جهان و خدا و انسان ارائه کرد تا هیچ اتکایی بر تلقی­های دینی وفلسفی از آنها نداشته باشد. بنابراین مطهری ضمن این که بین علم و دین تعارضی نمی­بیند بر آن هست که علم و دین معاون و مکمل همدیگر هستند لذا وی جدایی علم و دین را بزرگترین ضربه به انسان می­داند و می­گوید:«برای بشریت هیچ چیز گرانتر و مشئوم­تر از جدایی دین و دانش نیست. این جدایی، تعادل اجتماعی بشری را از بین برد، هم دنیای قدیم، هم دنیای جدید گاه دچار بی­ تعادلی شده و تعادل خود را از دست داده است. زمانی مردم گرایش دینی خود را جدا از علم جستجو می­کردند، این، بیماری عمدۀ  دنیای قدیم بود، همچنان که بیماری عمده دنیای جدید این است که عده­ای در جستجوی علم منهای دین هستند. اکثر انحراف­ها و بدبختی­هایی که بشر امروز را تهدید می­کند ناشی از این است که علم را جدا از ایمان می­خواهد. همای سعادت آن روز بر سر بشر سایه خواهد گسترد که وی عمیقا پی ببرد که به هر دو اصل مقدس نیازمند است، بداند مرغی است که به دو بال نیاز دارد، بالی از دانش و بالی از ایمان».[24]

استاد مطهری بر آن است که دین می­تواند با جهت دادن و تعمیق مسایل فلسفی و علمی آنها را باور نماید، به تعبیر دیگر دین با عمق بخشیدن به مسایل علمی و فلسفی، آنها را برای تبیین و تأیید مسایل خود به خدمت بگیرد. لذا وی برای تحقق این امر، سه اقدام اساسی را در سه حوزه علم، فلسفه و دین لازم می­داند:

الف) علم: به نظر مطهری از آنجا که بین علم و دین تضادی وجود ندارد و علم مثل چراغی فراروی بشر است که واقعیت­ها را برای او روشن می­نماید برای این که با دین دچار تعارض نشود باید علم حد خود را نگاه دارد به این معنی که توسعه دادن قلمرو علم و تصویر یک جهان­بینی بر اساس آن و محصور کردن تفسیر هستی مطابق آن، وظیفه علم نیست زیرا علم نمی­تواند یک جهان­بینی کامل و مورد انتظار بشر را ارائه کند. و نیز علم قادر نیست هدف­های بشر را عوض نماید و ارزش­ها را در نظرش تغییر داده مقایس­های او را عمومی و انسانی کند پس ارزش شناخت علمی بیشتر عملی هست تا نظری یعنی این که علم نمی­تواند درباره ماورای طبیعت و مقولاتی  چون خدا برای انسان تفسیر کاملی ارائه کند.[25]

ب) فلسفه: در نظر استاد مطهری فلسفه در تبیین مسائل علم و دین نقش کلیدی دارد چرا که بسیاری از منازعات علم و دین ریشه در تفاسیر فلسفی هستی و ملازمات آن دارد. علاوه بر آن که فلسفه در تفسیر جهان و هستی و ارائه تبیین­های ما بعد­الطبیعی نقش بسیار مهمی دارد. از سوی دیگر در نظر مطهری علم نیاز دقیقی به فلسفه دارد چرا که در خلال هر شناسایی منطقی تجربی، یک شناسایی تعقلی قیاسی استدلالی محض وجود دارد که تکیه­گاه شناسایی تجربی است. مضافا بر این که علوم در پاسخ به چگونگی و تبیین روابط پدیده­ها به علیت که یکی از مهم­ترین اصول فلسفی است نیازمند هستند.[26] لذا از آنجا که در نظر مطهری مسائل فلسفی به دو گونه مسائل خالص فلسفی و مسائل غیر خالص فلسفی تقسیم می­شد که نوع دوم ارتباط زیادی با علم و استنتاجات علمی دارند باید دقت کرد که فلسفه تنها در گونه دوم مسائلش با علم ارتباط دارد و از خلط گونه اول باید احتراز کرد، یعنی نباید مسائل صرف فلسفی را با ابزارهای علمی مورد بررسی قرار داد که اگر چنین دقت­هایی اعمال گردد از دچار شدن به تعارض علم و دین خودداری خواهد شد. به عبارت دیگر با پالایش مسائل خالص فلسفی از مسائل و متدهای علوم تجربی و اتکا به جایگاه حقیقی آن و دقت در مفاهیم عمیق فلسفی و جداکردن آن از مفاهیم علمی، نه تنها بین لوازم نظری و فلسفی با اعتقادات دینی تهافتی نخواهد بود بلکه با تبیین فرضیه­های علمی در قالب مقاهیم عمیق و دقیق فلسفی می­توان نظام هماهنگ و همخوانی را برای دین و فلسفه ترسیم نمود.

ج) دین: از نظر استاد مطهری بین دین وعلم هم هیچ گونه تعارض و تضادی وجود ندارد و خصوصا دین اسلام که در رأس ادیانی است که علم و عالمان را ستوده است لذا باید توجه داشت که پیشرفت علم هیچ گونه ارتباطی با بی­دین شدن یا دینداری افراد در واقعیت ندارد بلکه این یک مسئله تاریخی در مغرب زمین است. در واقع دین نحوه اعتقاد انسان به خدا و ماوراء­الطبیعه را تبیین می­نماید. در حالی که حوزه و قلمرو علم، طبیعت و ماده می­باشد پس بشر، هم از لحاظ شخصی و هم از لحاظ اجتماعی نیازمند دین است. انسان علم را در اختیار می­گیرد و در هر جهت که بخواهد آن را بکار می­برد. امّا دین، انسان را در اختیار می­گیرد و جهت انسان و مقصد او را عوض می­کند. بنابراین آدمی به همان اندازه که نیازمند به علم است محتاج به دین نیز می­باشد.[27]

بنابراین در نظر مطهری علم و دین هر دو برای گسترش شناسایی انسان آمده­اند، با این تفاوت که علم با ابزارهایی که در اختیار انسان قرار می­دهد امکان تصرف در طبیعت را برای وی فراهم می­کند یعنی پیشرفت علم برای انسان پیشرفت افقی است امّا دین به عمل و رفتار انسان و نیز جهان­نگری او عمق و جهت می­دهد. به عبارت دیگر دین می­گوید تمام این جهانی که می­بینی در مقابل جهان غیبی که بر این جهان احاطه دارد مثل یک حلقه است در صحرا، پس دین برای تبیین عالم هستی از آن چیزی نمی­کاهد بلکه عظمت آن را به ما نشان می­دهد.[28]

بنابراین در یک جمع­بندی کلی می­توان گفت از دیدگاه شهید مطهری بین علم و دین و همچنین عقل و دین تناقضی وجود ندارد و اینها در کنار هم کمک­های زیادی به انسان می­کنند. تعارض تنها زمانی است که انسان در استفاده از دین، و عقل و علم از محدوده خاص هر یک خارج  شده و آنچه را که وظیفه آن نیست از او طلب نماید در حالی که نقش اصلی دین در تعمیق شناخت علمی و فلسفی است و نقش خاص عقل در تحکیم باورهای دینی و تبیین اصول علمی است و نقش خاص علم در کشف اسرار طبیعت و تحکیم عملی باورهای دینی است، پس علم و دین و فلسفه یا عقل هر یک زوایای خاصی از هستی را فراروی بشر قرار می­دهد که برای فهم بهتر این سه نظام و نحوه ارتباط آن­ها باید به منابع، ابزار و دروش خاص  این معارف عمل کرد، از این رو نگاه معرفت شناختی کمک فراوانی می­کند.

جمع بندی

با عنایت به مباحث فوق، ملاحظه می­گردد که چون استاد مطهری نگاه عالمانه همراه با عقلانیت دینی به پدید­های فکری و فلسفی داشت در نتیجه در برخوردهای آنها از هر گونه پیش داوری خودداری می­کرد و صرفا به بررسی عقلانی آنها می­پرداخت از این رو مطهری به مطالعه فلسفی دین طبق عرف رایج فیلسوفان دین نمی­پرداخت بلکه پرداخت او به دین از سر درد دینداری و آسیب شناسی دینی بود لذا در برخورد با مسایل فلسفی دین از روش فلسفی  و عقلانی استفاده می­کرد، از همین روی در بررسی منشأ دین از دیدگاه اندیشمندان غربی ابتدا به دیدگاههای آنها پاسخ فلسفی و عقلانی می­دهد و سپس طبق روش کلامی خود از قرآن و احادیث، نمونه­های روشنی را ارائه می­کند و درباره ارتباط دین با علم و عقل نیز روش مطهری، یک روش فلسفی است نه کلامی. بنابراین می­توان گفت علیرغم این که استاد مطهری یک متکلم و روشنفکر دینی بود که در صدد دفاع عقلانی از باورهای دینی و آسیب­ شناسی دین بود در عین حال، قابلیت خود را در نگاه به دین از بیرون، یعنی مطالعه فلسفی دین نشان داد که بحث­های مذکور گویای این امر بود.



[1] . مطهری، یادداشت­ها، جلد 4، ص 238. 

[2] . همان، ص 239.

[3] . همان، ص 340.

[4] . امدادهای غیبی، ص 22 21.

[5] . همان، ص 23 22.

[6].همان، ص 26.

[7] . همان، ص 42 40.

[8] . مایکل پترسون، همان، ص 86 70.

[9] . مایکل پترسون، همان، ص 369 361.

[10] . عباس مخلص، شهید مطهری و رویارویی عقل و دین در تاریخ تفکر غرب، حوزه، شماره 91، فروردین 1378، ص 116 115.

[11] . تعلیم و تربیت در اسلام، ص 271.

[12] . مجموعه آثار مطهری، جلد 4، ص 364.

[13] . تکامل اجتماعی انسان، ص 28.

[14] . عباس مخلصی، همان، ص 130 120.

[15] . سیری در سیره نبوی، چاپ دوم، مهر 1366، ص 189.

[16] . انسان کامل، چاپ اوّل، سال 1367، ص 110.

[17] . محمدرضا کاشفی، علم و دین از دیدگاه استاد مطهری، فصلنامه... سال دوم، شماره اوّل، 1376.

[18] . مطهری، انسان و ایمان، ص 25 و 27.

[19] .علل گرایش به مادیگری، 1373، ص 62.

[20] . محمدرضا کاشف، همان، ص 45.

[21] . علل گرایش به مادیگری، ص 67 تا 72.

[22] . کاشفی، همان، ص 47.

[23] . علل گرایش به مادیگری، ص 53.

[24] . انسان کامل، ص 201 و 200.

[25] . محمدرضا کاشفی، همان، ص 51 تا 49 و مطهری مجموعه آثار، جلد 3، ص 357 و جهان­بینی توحیدی، چاپ 1357، جلد 2، ص 13.

[26] . اصول فلسفه و روش رئالیسم، جلد 4، ص 10 و 9 و مسئله شناخت، ص 145.

[27] . مجموعه آثار، جلد 3، ص 358 و 401 و نیز کتاب امدادهای غیبی در زندگی بشر، ص 98.

[28] . مسئله شناخت، ص 167 و 166.

کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است