در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: رشد معلم، ؛


برادر حسین غفاری سالها از محضر استاد بهره ها برده اند و در تنظیم و نشر برخی از آثار استاد تلاشهای موثری داشته اند.

 

از سال 53-52 تا اواسط سال 57 یعنی چند ماه قبل از پیروزی انقلاب در جلسات مختلف درسی استاد حاضر می شدم. به یاد دارم، برای اولین بار اواخر سال 52 بود که در مدرسه مروری به خدمت ایشان رسیدم. در آن زمان ایشان بخش «الهیات» از کتاب «شفا»ی ابن سینا را تدریس می‌فرمودند.

سپس در سال 53 که ایشان هفته ای دو روز چهارشنبه و پنج شنبه ها را به قم می رفتند و آنجا مباحث «قوه» و «فعل» کتاب «اسفار» را تدریس می فرمودند به اتفاق یکی از دوستان حاضر شدیم. (یعنی از هفته ی دوم این درس تا پایان آن که مصادف با اوج گیری انقلاب اسلامی بود) همزمان با این برنامه در آن ایام به توصیه ی استاد، در درسی منظومه ایشان نیز که در منزلشان تشکیل می شد شرکت کردیم که آن هم تا سال 57 ادامه داشت. درس های متفرقه ای هم در مباحث فلسفی داشتند. منجمله در دوره ی دکترای دانشکده ی الهیات، کتاب «نجات» ابن سینا را بحث می کردند و از این قبیل مباحث رویهمرفته هفته ای 4 روز در جلسات درسهای مختلف استاد حاضر می شدیم (البته به جز ایامی که برای حل اشکالات و یا مسائل دیگر خدمت ایشان می رسیدیم.)

ویژگی های شخصیت استاد

برای دریافت خصوصیات شخصیت استاد، بهتر استاین ویژگی ها را در ابعاد گوناگون تقسیم بندی کنیم، مثلاً به سه بعد علمی، معنوی و اجتماعی.

الف بعد علمی:

علاوه بر نبوغ و قدرت عظیم فکری استاد، بارزترین خصیصه ایشان، داشتن روحیه ی انصاف بود. این ویژگی سبب شده بود که اولاً استاد بر روی حرف مخالفین نظر خود هر که می خواهد باشد و در هر مقامی که باشد کاملاً بیندیشند. یعنی هیچ گاه با روحیه ی استکباری و بزرگ منشانه با آراء و عقاید حتی مخالف ترین دشمنان خود نیز برخورد نمی کردند، همیشه هر سخن و گفته ای را تا حد امکان تجزیه و تحلیل می‌کردند و شقوق درست و قابل قبول آن را از احتمالات نادرست جدا کرده و به حساب هر یک جداگانه رسیدگی می کردند، این خصلت نه تنها به عنوان یک خصیصه ی اخلاقی، قابل احترام و ارزش است، بلکه به لحاظ علمی نیز اثرات فراوانی برآن مترتب است. زیرا باعث می شود که انسان نکات به حق و صحیحی را که در عقاید مخالفین خود نهفته است گرفته و با مبانی مورد اعتقاد خود به ساختن بنایی مطلوب بپردازد.

بارزترین نمونه ی این طرز برخورد را می توان در بررسی های استاد از مکتب ماتریالیسم و مارکسیسم یافت. علیرغم اینکه ایشان به عنوان قویترین سنگر دفاعی در میان متفکرین اسلامی نسبت به فرهنگ های بیگانه از اسلام محسوب می شدند لکن بر خلاف بسیاری هیچ گاه با مارکسیسم برخوردی نفسانی و از روی بغض و عداوت نداشتند، ایشان در نوشته های خود نکات مثبت مارکسیسم را چه درزمینه های فلسفی و چه در زمینه‌های اجتماعی از مبانی الحادی فکری ایشان جدا کرده و به این ترتیب در وهله ی اول، جاذبه های کاذبی را که از این نکات به آن مبادی باطل منتقل شده است از آنها سلب، و بالعکس به مبانی مکتب حق منتقل می‌کردند.

به عنوان مثال، استاد همیشه در بررسی فلسفه ی مارکسیسم، میان انگیزه های عدالت اجتماعی و برقراری جامعه ی مبتنی بر قسط و عدالت که ریشه در فطرت عدالت جویانه ی انسان دارد (و مارکسیسم از روی غرض و یا به اشتباه، تأمین آن را در انحصار مکتب خود می داند) از مبانی الحادی و مادی این مکتب تفکیک می کردند. معظم له در بسیاری از نوشته های خود تصریح کرده اند که میان فکر عدالت اجتماعی و به اصطلاح سوسیالیسم، و ماتریالیسم هیچ تلازم منطقی در کار نیست و بلکه عدالت به معنای واقعی، در تضاد با مبانی این مکتب است. و تأمین عدالت اجتماعی و قسط واقعی در گرو تحقق آرمان اجتماعی اسلام است.

البته به عنوان یک مثال، عرض شد والا این طرز برخورد را ایشان در عمیق ترین مسائل فکری نیز به کار می برد، در اختلاف میان متکلمین و فلاسفه و در اختلاف نظرهای بین حکما و عرفا و میان این هر دو با فقها و ... ایشان دقیقاً همین گونه به حساب مسائل رسیدگی می کردند که مجال ذکرآنها در اینجا نیست.

بدیهی است این انصاف داشتن، از عالی‌ترین خصائص نفسانی است که هم به رشد فکری خود انسان کمک می کند و هم سبب جذب مخالفین می شود.

بررسی اشکالات و سوالات

استاد، اهل بحث بود. در کلاس درس از اشکال و سوال شاگرد استقبال می کرد، هیچ وقت نمی شد که بخواهد با هیمنه و غلبه ی استاد بر شاگرد، جلوی سوال و اشکال را گرفته یا آن را متوقف کند، بلکه به عکس پا به پای شاگرد یا صاحب اشکال جلو می رفت، گاهی می شد که در یک جلسه ی درس حدود یک سوم یا بیشتر از وقت به رفع اشکال و گفتن پاسخ می گذشت. نمونه ی بارز این گونه برخورد در درسهای منظومه وجود دارد که در دست انتشار است.

خواننده ی این درسها ملاحظه می کند که تمرکز درس بر روی سوالات مستمعین هم به لحاظ موقعیت‌های فکری خاص و متفاوتی که داشتند از هیچ نکته و سوال و اشکالی فروگذار نکرده اند به طوری که بنده گمان نمی کنم از حیث بررسی اشکالات و سوالات راجع به مباحث مطروحه در کتب کلاسیک فلسفه ی اسلامی، هیچ کتاب و درسی، مشابه این مباحث، بتوان معرفی کرد.

این روحیه ی استاد باعث ترقی و پیشرفت شاگردان می شد، البته در عین حال استاد از آن روحیه های صلح کلی هم نداشت و در مواقعی که می دید سوال کننده هدفش از اشکال، به غیر از جنبه های علمی و به دست آوردن مطلب است و یا خیلی پرت سخن می گوید و یا در مواردی که اشکال خیلی خارج از بحث است و اشکال کننده هم دست بردار نیست، در این موارد ابتدا با لحن آرام و عباراتی همچون «حالا ببینیم» و سپس با لحن محکمتری چون «این مربوط نیست.» و «نخیر آقا» و ... بحث را به دست می گرفتند ولی روحیه ی کلی ایشان استقبال از سوال بود، خود بنده در طی مدتی که افتخار حضور در محضر ایشان را داشتم حتی یک مورد هم به یاد ندارم که پاسخ مناسب خود را دریافت نکرده باشم. خلاصه در عین صمیمیت با شاگرد، از لوس بار آوردن او هم خودداری می کرد.

عشق به حکمت و معارف اسلامی

از خصوصیات استاد در هنگام درس، عشق و علاقه ی ایشان بود، به آنچه که می اندیشید. ایشان از مطالب پیچیده ی فلسفی با همان شور و حرارتی صحبت می کردند که در مجالس و سخنرانی های عمومی راجع به موضوعات و شخصیت های والای مذهبی، سخن می گفتند. این روحیه به علت این بود  که استاد در زندگی اصولاً جز برای حقیقت کاری نمی کردند. درسی که می دادند از روی واقعیت و اعتقاد به آن موضوعات بود، ایشان جداً معتقد بود که باید حکمت و معارف اسلامی احیاء شده و در جامعه و در افکار نسل جوان رسوخ یابد. این بود که قسمت اعظم عمر و همّ خود را مصروف به همین مهم نمود و به راستی نیز که در این مسیر موفق بود.

آخرین و جالبترین نکته، در زمینه ی ویژگی های علمی و روش تدرسی استاد این بود که استاد در تعلیم مشکلترین مباحث فلسفی به محصلین سطح متوسط بسیار موفق بودند. توضیح این که ایشان جای پای خود را در بحث بر اساس اصطلاحات و مبانی مفروض در آن کتاب نمی گذاشتند. بلکه در هر مبنا و اصطلاحی، نگاه می کردند به مستمعین و آن گاه با در نظر گرفتن مفروضات و اطلاعات آنها، مبانی و اصطلاحات را برای آنها تا حد پذیرش و قبول می رسانیدند و آن گاه به مقدمات مورد نظر می پرداختند به طوری که پس از ادای مقدمات لازم، خود به خود نتایج مورد نظر برای کلیه ی محصلین حاصل می شد.

قدرت علمی استاد

در ارتباط با قدرت علمی استاد بد نیست در اینجا به یک خاطره اشاره کنم: یک روز در همین سالهای اخیر قبل از انقلاب در منزلشان، خدمت ایشان بودم. به مناسبتی مطالبی فرمودند از جمله این که: «افراد از نظر استعداد یادگرفتن و فراگیری مطالب علمی بر دو گونه اند: برخی در سنین جوانی از قدرت فوق‌العاده ای برخوردارند و تا چند سال می توانند به شدت بیاموزند ولی وقتی به اصطلاح پا به سن می گذارند دیگر گویی استعداد آنها خشک می شود و فقط به هر آنچه که با آن موقع آموخته اند اکتفا می کنند و به اصطلاح از کیسه می خورند، ایشان می فرمودند عموم افراد و دانشمندان از این سنخ هستند، و به برخی از بزرگان مثال می زدند و نیز به برخی شخصیت های معاصر و ذی نقش در انقلاب ( که ذکر نام آنها صحیح به نظر نمی رسد )، ولی درباره ی خودشان می فرمودند: «در مورد برخی مطالب طوری دیگری است یعنی همیشه دارای قدرت فراگیری هستند، و من از این دسته هستم. من امروز بیشتر از گذشته در خودم آمادگی برای آموختن احساس می کنم (توجه می فرمایید که این سخنان مربوط به یکی دو سال قبل از شهادت استاد است) من امروز دلم می خواهد که دائماً مطالعه کنم و بیاموزم و تدریس کنم و بیاموزانم. «بعد فرمودند:» یکی از تفضلات الهی بر من این است که در حالی که بسیاری از دانشمندان و اهل نظر هر چند سال یک بار در نظریات خود تجدید نظر می کنند و به اصطلاح تغییر رای می دهند و گاه تا آخر عمر به چندین عقیده ی متفاوت و متضاد گرایش پیدا می کنند، من از ابتدای جوانی تا حال، حتی یک سطر هم ننوشته ام که بعداً ببینم غلط بوده است! بحمدالله هر چه که نوشته ام و اندیشیده ام از همان روزهای اول تا حالا هنوز هم بر همان عقیده ام. گاه به نوشته های سی سال پیش خودم نگاه می کنم، البته تکامل برایم پیدا شده، یعنی یک نظری داشته ام به اجمال، اکنون تفصیل داده ام، برایم پخته تر شده، یک دلیل برای مطلبی داشته ام به دلائل دیگری رسیده ام ولی این که ببینم چیزی گفته ام یا نوشته ام که اکنون به آن معتقد نیستم و نظرم چیز دیگری است، چنین چیزی نیست. و من این را یکی از الطاف بزرگ الهی خودم می دانم».

بعد معنوی شخصیت استاد

استاد از لحاظ روحی و اخلاقی، در یک کلام اهل واقعیت بود، مرد حق و واقع بود. مردم عموماً حرف‌هایی را که می زنند خود عمل نمی کنند یا به همه ی آنها عمل نمی کنند، ولی اهل واقعیت اعمالی را که انجام می دهند، محسناتی را که دارند، و فضائلی را که بدان آراسته اند، ده یک یا صد یکش را نیز بیان نمی‌کنند. مردم معمولی که اکثریت ما را تشکیل می دهد مانند بادکنک هایی هستند که روی آب و در فضا یک حجم دروغین و غیرمناسب با جرم خود را اشغال کرده اند. اهل واقعیت به عکس مانند صخره های یخی هستند که درون آب واقع شده اند و از سطح آب تنها قسمت ناچیزی از آن نمایان است. استاد بدین گونه بود.

در تمام سالهایی که ما تقریباً همه روزه و به غیر از درس نیز در ارتباط های دیگر خدمتشان بودیم، یک کلام و یک جمله و یک حرکت که از آن بوی تظاهر به زهد و تقدس استشمام شود در کلامشان نبود، همیشه رفتاری عادی داشتند و حال آن که سرتاسر زندگیشان تقوی و تهذیب نفس بود. بنده اصلاً از ایشان غیبت نشنیدم، با وجود این که از نظر مسائل خصوصی و سیاسی و اجتماعی ایشان خیلی نسبت به ما حسن ظن و اعتماد داشتند ولی یک جا هم نشد که از کسی غیبت کنند. حسادت و مریدپروری در وجود ایشان جایی نداشتند. شبها مقید بودند که زود بخوابند که برای نماز شب کسل نباشند. البته خود ایشان این مسئله را به هیچ وجه اظهار نمی کردند و بلکه می گفتند از نظر جسمی وضعم طوری است که باید زودتر بخوابم یک بار به خاطر می آورم، یعنی خودشان برای ما نقل فرمودند در یک جلسه ای که رجال مذهبی و سیاسی ما در آن زمان، ظاهراً آقای مفتح و برخی گردانندگان حسینیه ارشاد و دیگران بودند و جلسه ی مهمی بود (ظاهراً جلسه‌ای بود که می خواستند برای دانشجویان خارج از کشور به ماسبتی پیام دهند) آقای مطهری نزدیک ساعت 11 شب که جلسه به جاهای حساس رسیده بود بلند شده بودند و فرموده بودند: «من دیگر وقت خوابم گذشته و نمی توانم بنشینم و باید بروم بخوابم». و بعد بعضی ها همین را برای ایشان دست گرفته بودند که آقا حاضر نیست یک ساعت از خوابش را کم کند! مردم غافل همیشه اصل بصیرت را سرزنش می کنند، آن ها نمی‌دانستند که آقا حاضر نیست حال نماز شبش را از دست بدهد، حاضر نیست شب با کسالت در حضور خدا قرار بگیرد، می خواهد توجه و حضور قلب داشته باشد. این را برای این گفتم که ببینید یک انسان اهل حقیقت و اهل معنا، اصل در زندگی برایش زندگی معنوی است، سایر امور، مقدمات و وسایل این زندگی هستند. هیچ چیز نه علم، نه سیاست، نه زن و زندگی و ... نباید در مقابل حیات معنوی انسان سد راه شود و این نصب العین مردان اهل واقعیت است و مرحوم مطهری از این دسته بود. در این زمینه سخن بسیار است نه محال گفتن است و نه امکانش، این قسمت را نیز با نقل یک خاطره به پایان می برم.

گفتم که مرحوم مطهری بسیار رازدار و اهل سر بود، هیچ رازگشایی نمی کرد و اهل تظاهر و تقدس‌مآبی هم نبود. در ایامی که سعادت درک محضرشان را داشتیم یک بار ایشان مطلبی را به طور علنی برای بنده فرمودند که الان عرض می کنم: یک روز نزدیکی های عصر خدمت ایشان در منزلشان بودم، همان روزهایی بود که سردمدار خط فکری گروه فرقان یعنی «حبیب الله آشوری»، با انتشار کتاب «توحید» اظهار وجود کرده بود و سرو صدایی به پا شده بود، یعنی چند ماهی از آن زمان می گذشت، ایشان آن روز ضمن صحبت هایی که پیرامون این مسائل شد ناگهان فرمودند: «فلانی باور بفرمایید اینها نمی دانند توحید اصلاً لفظش یعنی چه، حرف توحید را هم نمی فهمند، ولی من ظاهراً سوگند یاد کردند توحید را همین طور بالعیان لمس می کنم، شب و روزم توحید است، و توحید را وجدان می کنم و می بینم و اگر احساس وظیفه بکنم، در هر راهی و هر کاری عمل می کنم و به طوری این جملات را می فرمودند که بنده مبهوت شدم وانگار به نظرم رسید که تمام کف اطاق و فضای اتاق توحید است!

بعد اجتماعی شخصیت استاد

در بررسی جنبه ی اجتماعی شخصیت استاد باید دو جنبه را از یکدیگر تفکیک کرد:

الف ویژگی های استاد در برخورد با مسائل اجتماع.

ب نحوه ی برخورد جامعه اعم از قشر روحانی، روشنفکر و عامه ی مردم با استاد، این هر دو جنبه ی حساس و حائز اهمیتند. فعلاً راجع به قسمت اول عرض می کنم:

از مهمترین خصوصیات ایشان، حساسیت فوق العاده نسبت به ارائه‌ی صحیح اندیشه ی اسلامی به جامعه بود. یعنی ایشان درد ابتدایی انسانی معاصر و به طریق اولی جامعه ی اسلامی ما را، در عدم شناخت می‌دانستند و معتقد بودند که مردم این روزگار از لحاظ روحیه ی حق طلبی و جستجوی واقع از گذشتگان قوی ترند، رشد عقلی و فرهنگی بشر چنین اقتضایی دارد، ولی از سوی دیگر زمینه ی انحرافات و لغزشگاه‌های عقیدتی نیز برای انسان معاصر به اقتضای همین رشد عقلی چندین برابر شده است. دیگر مردم بتهایی از خرما نمی سازند که در وقتی ضرورت هم با آن شکم خود را سیر کنند، انواع و اقسام فلسفه و روش های گوناگون سیاسی و اجتماعی بت های انسان معاصرند، به این دلیل استاد معتقد بود باید مکتب الهی را به طور صحیح به جامعه ی امروز معرفی کرد و این معرفی به طرز صحیحی صورت گیرد، دیگر بقیه ی کارها اگر چه بسیار هم باشد ولی به سرعت شدنی است. از این رو تمام هم استاد مصروف این جهت بود و در این راه ذره ای اهل ملاحظه و مصالحه نبودند. یعنی جداً وقتی یک گمراهی فکری در مسیر جوانان جامعه حاصل می شد، تا شخص و گروهی شبهه ای در جامعه در مطبوعات و در محیط های علمی مطرح می کرد، مخالفی مقاله می‌نوشت و ... استاد تا خود و یا دیگری جواب قانع کننده ای به اجتماع نمی داد اصلاً خواب و خوراک نداشت، جداً تب می کرد، و غصه می خورد، اصولاً روحیه ی ایشان در مسیر ابراز کلمه ی حق در همه ی انحاء و اشکالش این بود که اهل سازش و ملاحظه کاری نبود، چون اولاً کوچکترین وابستگی، اعتبارات ظاهری دنیوی از نام و ننگ و شهرت و تهمت و ... نداشت و ثانیاً با شناخت دقیقی که از جریانات  فکری داشت انحرافات را در همان نطفه متوجه می شد و تا آخر کار را هم قاطعانه پیش بینی می کرد، این است که همین قضیه، آفت آسایش و راحتی استاد شده بود، چون همیشه اگر دیگران یک قدم جلوی پایشان را می‌دیدند ایشان 20 و یا 50 قدم جلوتر را می دید و این برای افراد کم ظرفیت که می خواهند موقعیت های اجتماعی و یا فردی خود و یا جریانات سیاسی وابسته به آنها، محفوظ بماند. اصلاً قابل تحمل نبود. و برای مخالفین هم که به این ترتیب مشتشان زود باز می شد و رسوا می شدند، پس برای آنها هم قابل تحمل نبود. این است که استاد از دوست و دشمن هر دو صدمه می دید، این مسئله چه در نوشتن کتابهایی مثل «اصول فلسفه» و «علل گرایش به مادیگری» و ... از طرف چپی ها و چه در نوشتن کتابهایی که استاد ضرورت آنها را احساس کرده ابود ولی دیگران متوجه نبودند همچون مسئله ی حجاب، «نظام حقوق زن»، «خدمات متقابل اسلام و ایران»، و این اواخر هم «نهضتهای صدساله» و آخرین اثر ایشان کتاب «جامعه و تاریخ» در هر یک به نحوی بروز و ظهور کرد و موج مخالفت ها، ایشان رد در برگرفت.

در جریانات سیاسی هم همین طور بود، موضع گیری ایشان نسبت به جریانات حسینیه ی ارشاد، مسجد قبا و اختلاف با دکتر شریعتی و ... به قدری از جامعه جلوتر بود که هنوز برای بسیاری از دست اندرکاران روشن نیست و بعدها باید در جایی در تاریخ انقلاب اینهارا تحلیل کرد و ثبت نمود. در این زمنیه ها و خصوصاً در زمینه ی «نحوه ی برخورد اجتماع با استاد» گفتنی و ناگفتنی بسیار است که فعلاً در اینجا ذکر آنها را ضروری نمی دانم، و سخن را با ذکر دو خاطره از استاد خاتمه می دهم.

یکی از این خاطره های راجع به منابع فکری استاد و اساتید ایشان است که البته در اینجا هم سخن بسیار است.

یک روز هنگام مراجعت از درس قم، در معیت استاد به تهران آمدیم. ضمن راه همه اش صحبت بود، سوال می کردیم و با ایشان افاضه می فرمودند. تازه کتاب «جامعه و تاریخ» را نوشته بودند، یعنی هنوز منتشر هم نشده بود (چون کتاب بعد از شهادت استاد منتشر شد) ولی خوب ما نسخه ی کتاب را داشتیم و در همان ایام هم استاد در قم درس دیگری را تحت عنوان «معارف قرآن» شروع کرده بودند که گویا همین بحث جامعه آنجا مطرح بود. فرمودند: «این مطالب را من همه اش را از علامه ی طباطبایی گرفته امف یعنی اصولاً من بیشتر مطالبی را که در کتابها و نوشته های خودم دارم شاید ریشه هایش را از علامه ی طباطبایی و خصوصاً از «المیزان» گرفته ام، علامه ی طباطبایی خیلی شخصیت عجیبی است. ایشان یک سبک بیان و اسلوب خاصی دارند، مطالب عالی، عالیترین مسائل معارف را آن چنان به راحتی و در جملات کوتاه بیان می فرمایند که وصف ناشدنی است و حتی خودشان هم گاه توجه ندارند، یعنی به نظر من ایشان مطالب را در یک حالت الهام مانند می نویسند، به طوری که خودشان آن چنان پای بند نتیجه گیری منطقی از لوازم نفایس سخنان خود نیستند و از این جهت حتی مطالب ایشان یک نحو گسستگی هم گاه دارد، ولی من با توجه به این جهات لوازم منطقی و نتایج و آثار نظریات ایشان را دنبال کرده و تا به آخر استخراج می کنم» و بعد اشاره فرمودند: «این مطالب راجع به جامعه و تاریخ یکی از آن نکات عالی است که از المیزان به دست آورده ام.»

چه به فال نیک باید گرفت که سخن از مرحوم مطهری به حضرت علامه ی طباطبایی رسید.

بوی خوش تو هر که ز باد صبا شنید

از یار آشنا سخن آشنا شنید

بگذریم از یاد و ذکر علامه ی طباطبایی که بیم دارم از آن بیرون نتوانم شد.

خاطره ی دیگر راجع به شهادت استاد است، گروه فرقان قبل از انقلاب نوشته هایی منتشر می کرد و پس از انقلاب فعال شد، مرحوم مطهری سخت از این افکار متأسف شدند و احساس خطر کردند، و مقدمه ی معروف کتاب «علل گرایش به مادیگری» را در تحلیل و نقد عقاید این گروه نگاشتند. با انتشار این کتاب موجی به راه افتاد، مرحوم مطهری نیز مرتباً از ما می خواست که آخرین تحولات و تأثیرات راجع به این نوشته را در اقشار مختلف و در طرفداران این گروه به ایشان اطلاع دهیم. در همین ایام فردی به چند واسطه با ما تماس گرفت و پرسید که آیا این مقدمه را شما خودتان نوشته اید و آقای مطهری است و متوجه بودیم که این شخص همان روز و یا چند روز بعد به ما گفت: «اگر آقای مطهری بخواهد این روش را ادامه دهد، بچه های فرقان شدت عمل به خرج می دهند». و بعد هم اعلامیه ای منتشر شد از طرف فرقان که هر کس در مسیر افکار ما قرار گیرد به طریق انقلابی پاسخ او را می دهیم. ما ایشان را در جریان همه ی این مسائل گذاشتیم ولی ایشان فرمودند: «می دانید چیست؟ اگر قرار باشد که انسان از دنیا برود، چه بهتر که در راه اصلاح عقاید و دفاع از اسلام باشد و من در این راه کوچکترین تردیدی ندارم».

رحمه الله علیه رحمه واسعه

کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است