در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: تجلی پیام (استاد مطهری)، ؛


تدکر: این مقاله جهت رعایت حال کاربر به چهار بخش تقسیم گردیده و بخش های دیگر آن تحت عنوان لینک مقالات مرتبط در ذیل هر مقاله درج شده است.

چکیده

 «تهاجم فرهنگی» نوع خاصی از تهاجم است که به طور پنهان و غیر مستقیم از جانب یک ملت نسبت به ملت دیگر در زمینه های فکری و فرهنگی (که حساس ترین و تأثیرگذارترین زمینه در ارتباط با سایر زمینه های انسانی و اجتماعی می باشد) صورت می گیرد. پدیده «تهاجم فرهنگی» دارای احکام، مسائل و ابعاد متعددی است که عدم فهم صحیح، جامع و روشن از آن، موجب موضع گیری های نامتناسب افراطی یا تفریطی از جانب جوامع مختلف نسبت به پدیده گشته است و می گردد. در این میان بحث پیرامون «تهاجم فرهنگی غرب» بحث از دشمنی پنهان غرب نسبت به جوامع اسلامی می باشد. لذا در این مقاله قصد بر آن است که مفهوم «تهاجم فرهنگی غرب» با استمداد از مطالب و مباحث طرح شده در آثار استاد مطهری، تبیین و توضیح گردد.

شهید مطهری در آثار خویش در این باره به تبیین و تحلیل موقعیت «غرب» و «جوامع اسلامی»، موضع گیری ها، نقایص و نقاط ضعف و برنامه های هر یک از طرفین تهاجم فرهنگی؛ یعنی غرب و جوامع اسلامی پرداخته است که در این میان تأکید بیشتر و هدف اصلی ایشان در تبیین 1- علل و ریشه های صدمه خوردن جوامع اسلامی از تهاجم فرهنگی غرب و 2- راهکارها و روش های رهایی از تهاجم مورد نظر و بلکه غلبه بر آن می باشد.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 210

فصل اول: مفهوم تهاجم فرهنگی غرب

نمی توانیم بگوییم که جامعه امروز به کمال رسیده است. چه بسا در بعضی یا بسیاری از قسمت ها جامعه های گذشته دویست سال پیش و سیصد سال پیش و هزار سال پیش خیلی بیشتر از جامعه های امروز از این مواهب بهره مند بوده اند؛ یعنی محدودیت هایی که امروز از نظر اجتماعی به وجود آمده در گذشته نبوده است. مخصوصاً مسئله آزادی فکری. این خودش یک مسئله خیلی مهمی است: آزادی انتخاب و آزادی فکری. مقصودم این است که یکی از مواهب برای انسان این است که شرایط برایش فراهم باشد. ولی، هیچ چیز برای او تحمیلی نباشد. گاهی فکر هم برای انسان تحمیلی است، ذوق هم تحمیلی است، عاطفه هم تحمیلی است و این مصیبت تمدن جدید است. شما ببینید امروز این وسایل ارتباط جمعی- و به قول این ها رسانه های عمومی- دارد انسان ها را مسخ می کند، یعنی انسان ها را آن طور می سازند که دل خودشان بخواهد، نه آن طور که مصلحت واقعی آن هاست یا مطابق آنچه که انسان ها خودشان برای خودشان انتخاب کرده اند. وقتی چیزی را بخواهند، دائما به گوش آدم می خوانند، جلو چشم او می آورند، آنقدر می آورند که اصلًا روح انسان را مسخ می کنند و انسان نمی تواند غیر از آن فکر کند.

این مسئله مسخ انسان که در تمدن امروز وجود دارد، هیچ زمانی مشابهش وجود نداشته است. الان به شکلی است که هیچ کس در انتخاب هیچ چیزی نمی تواند، آزادی داشته باشد. با اینکه انسان امروز در یک حد بالاتری از دانش و معرفت قرار دارد. مثلًا انسان می خواهد یک لباس انتخاب کند، هزار و یک لم و کلک و فن است که آن لباسی را که کارخانه تولید کرده است، به تن او بپوشانند. آنقدر تبلیغات می کنند، آنقدر تلویزیون نشان می دهد که وقتی شخص از کنار خیابان رد می شود و یک مانکن با هزاران طنازی در یک فروشگاه است، این بدبخت بی جهت به آنجا کشیده می شود. نمی خواهد آن لباس را بخرد، ولی روی این جهت اغفال می شود. می رود به خیال خودش دو سه کلمه با او حرف بزند، ده دقیقه حرف می زند. یک وقت به خود می آید، می بیند که چند تکه لباس هم زیر بغلش است و دارد خارج می شود. مجبور است، آن را بپوشد. این امر به او تحمیل می شود. تازه این ها تحمیل های خیلی ساده است والا همه جور فکر و ذوق و سلیقه و عاطفه و همه چیز به مردم به زور تحمیل می شود.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 211

این چه کمالی است برای انسان؟! همان چیزی است که خودشان آن را «از خود بیگانگی» نامیده اند. نهایت از خودبیگانگی در تمدن امروز وجود دارد؛ یعنی در عین اینکه انسان به طور کلی از اسارت طبیعی آزاد شده است ولی همین امر سبب اسارت انسان برای انسان شده است. به شکل دیگری و به نوعی بردگی منجر شده است به شکل دیگری. این است که ما نمی توانیم بگوییم جامعه انسان ها تکامل یافته است حتی اگر بگوییم کمال در برابری است، عملًا برابری در هیچ جای دنیا وجود ندارد. در دنیای امروز نابرابری بیش از گذشته است. اگر بگوییم کمال در آزادی است، آزادی در هیچ جای دنیا وجود ندارد. اگر آن کمالاتی را که حکما و عرفا می گفتند، در نظر بگیریم که کمال انسان در حکمت و در وصول به حق است، آن جور مسائل که دیگر هیچ چیزش برای انسان نیست.

بحث هایی که این ها می کنند، ابتدا باید خود کمال و استعدادهای انسان را تعریف کنند و بعد کمال جامعه را که همان کمال انسان است، مشخص کنند که جامعه در چه نظامی می تواند انسان را به نهایت استعدادهای خودش به کمال فرهنگی خودش، به کمال اخلاقی خودش و به کمال معنوی خودش برساند. گذشته از اینکه برای پیشرفت و کمال هیچ تعریفی ندارند، «پیشرفت» برای این ها مثل یک امر کورکورانه است که تدریجاً بشر [به نقطه ای ] می رسد. یک وقت هست که انسان از اینجا که حرکت می کند، یک هدف مشخص و یک مسیر مشخصی دارد و می رود. یک وقت انسان همین قدر جلویش یک مقدار باز است. می گویید: کجا می روی؟ می گوید: عجالتاً به آنجا بروم تا بعد ببینم کجا بروم. آنجا که رفت تصمیم می گیرد بعد کجا برود و همین طور «1».

به همین دلیل که فکر، ریشه تصمیمات و گرایش هاست و برای اینکه ملتی را بخواهیم درست کنیم باید فکرش را درست کنیم و اگر بخواهیم خراب کنیم باید فکرش را خراب کنیم، اگر بخواهیم آن ملت را سوار شویم، باید فکرش را برای سواری دادن آماده کنیم و اگر بخواهیم به آن ملت استقلال دهیم، باید فکرش را مستقل کنیم. استعمار غربی که هدفش مطیع ساختن ملت ها و خراب کردن انسان هاست در درجه اول در فکر خراب کردن فکرهاست، اندیشه های زنده و نیروبخش را می گیرد و به جایش اندیشه های ضعف آور و میراننده را می دهد.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 212

حیات و مرگ یک جامعه به حیات و مرگ فکر آن جامعه بسته است. اگر فکر یک جامه مُرد، یعنی فکر نداشت و یا فکرش کج و انحرافی و غلط بود، آن جامعه مرده است و اگر فکر جامعه زنده بود آن جامعه زنده است «1».

از جمله مظاهر و وسایل اسارت در عصر حاضر این است که وسایل تبلیغاتی عظیم امروز در اختیار و انحصار استعمارگران است و به این وسیله افکار را گمراه و در قبضه خود قرار می دهند. روزنامه، مجله، رادیو، تلویزیون، فیلم های سینمایی، همه در مسیر تخدیر و تنویم: [خواب کردن ] توده ها به کار می افتد «2».

تفاوت تهاجم و تعامل

کلمه «هجوم» مطابق آنچه از منجد بر می آید رو آوردن ناگهانی و غافلگیر کردن است. می گوید: هجم یهجم هجوما علیه: انتهی الیه بغته. بنابراین بسیار تعبیر عالی و خوبی است. آدمی که درمقابل یک بیماری یا یک حمله غافلگیر شود نمی تواند خوب ا ز خود دفاع کند و همه قدرت خود را به کار ببرد، تعادل فکری خود را از دست می دهد، قوای فکری خود را نمی تواند جمع و جور کند تا چه رسد به سایر قوا که در تحت فرمان دارد «3».

فرهنگ اسلامی خود یک فرهنگ ویژه و خاصی است، در میان فرهنگ های جهان. با یک روح خاص و یک سلسله مشخصات مخصوص به خود. برای این که یک فرهنگ را بشناسیم که آیا اصالت و شخصیت مستقل دارد و از روح و حیات ویژه ای برخوردار است و یا صرفاً التقاطی است از فرهنگ های دیگر و احیاناً ادامه و استمرار فرهنگ های پیشین است، لازم است انگیزه های حاکم بر آن فرهنگ، جهت و حرکت، آهنگ رشد و همچنین عناصر برجسته آن را زیر نظر بگیریم. اگر فرهنگی از انگیزه هایی ویژه برخوردار باشد، جهت و حرکت مخصوص به خود داشته باشد، آهنگ حرکتش با آهنگ سایر

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 213

فرهنگ ها متفاوت باشد، عناصر ویژه ای وارد کند و آن عناصر برجستگی خاصی داشته باشد، دلیل بر این است که آن فرهنگ اصالت و شخصیت دارد.

بدیهی است که برای اثبات اصالت یک فرهنگ و یک تمدن، ضرورتی ندارد که آن فرهنگ از فرهنگ ها و تمدن های دیگر بهره نگرفته باشد، بلکه چنین چیزی ممکن نیست. هیچ فرهنگی درجهان نداریم که از فرهنگ ها و تمدن های دیگر بهره نگرفته باشد، ولی سخن در کیفیت بهره گیری و استفاده است. «1»

یک نوع بهره گیری آن است که فرهنگ و تمدن دیگر را بدون هیچ تصرفی در قلمرو خویش قرار دهد. اما نوع دیگر این است که از فرهنگ و تمدن دیگری تغذیه کند: یعنی مانند یک موجود زنده آن ها را در خود جذب و هضم کند و موجودی تازه به وجود آورد.

فرهنگ اسلامی از نوع دوم است، مانند یک سلول زنده رشد کرد و فرهنگ های دیگر را از یونانی و هندی و ایرانی و غیره در خود جذب کرد و به صورت موجودی جدید با چهره و سیمایی مخصوص به خود ظهور و بروز کرد و به اعتراف محققان تاریخ فرهنگ و تمدن، تمدن اسلامی در ردیف بزرگ ترین فرهنگ ها و تمدن های بشری است «2».

با اینکه هم ما و هم این ها قائل هستیم که تکامل، ذاتی جامعه انسانی است، به این که جامعه انسانی را متکامل می دانیم، پس چرا بعضی از جامعه ها را می بینیم که به یک حال ایستاده اند و بعضی جامعه های دیگر به سرعت پیش می روند؟ علت این اختلاف چیست؟

یک جواب این است که: همان جامعه هایی که آن ها را ایستا می دانید در واقع ایستا نیستند، تغییرشان خیلی کند است و آن جامعه های پویا تغیبرشان سریع و تند است. ولی به هر صورت سؤال باقی است که علت این اختلاف چیست؟ و علت این کندی و تندی چیست؟

مؤلف کتاب زمینه جامعه شناسی این را معلول یک علت می داند، می گوید محیطهای طبیعی فرق می کند. البته مقصود آب و هوا نیست. یک اصطلاحی دارند به عنوان «تراوش های فرهنگی» یعنی جامعه ها از یکدیگر متأثر می شوند. در یک جامعه که یک تغییری، اکتشافی، اختلالی پیدا می شود، به جامعه دیگر

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 214

منتقل می شود. تاریخ نشان داده است که تمام دنیا در یکدیگر مؤثر و از یکدیگر متأثر بوده اند و به قول این ها تمدن ها مرتب نقل مکان می کرده است، به این صورت که در یک جایی تمدنی پیدا می شده است، بعد جامعه ای از این تمدن متأثر می شده و از آن اقتباس می کند. در جامعه اول عوامل فساد پیدا می شد و از بین می رفت، جامعه ای از آن اقتباس می کرده، رشد می کرد و وارث آن می شد. این جامعه باز به انحطاط و انقراض می رسید و جامعه های دیگری که از این جامعه متأثر شده بودند به وجود می آمدند و رشد می کردند. پس هر جامعه ای که تمدن و فرهنگش پیش رفته است، غالباً یک تأثر از یک جامعه دیگر داشته و آن ابتکار نبوده است، منتها اینجا یک حرفی هست و آن اینکه چه تمدن هایی التقاطی است و چه تمدن و فرهنگ هایی اصیل؟

جامعه شناس ها روی این قضیه خیلی مطالعه کرده اند که چند تمدن اصیل در دنیا هست. از همین «توین بی» معروف نقل می کنند که اول آمد و تمدن ها را به سی و سه تمدن تقسیم کرد که یکی از آن ها تمدن اسلامی بود. بعد مهمترین آن ها را در ده تمدن آورد که باز هم اسلام یکی از آن ها بود. در نهایت امر از آن ها سه تا پنج تمدن را انتخاب کرده که یکی از آن ها تمدن اسلامی است.

ملاک اینکه ما یک تمدن را التقاطی بدانیم (یعنی ماهیت جداگانه برایش قائل نباشیم) یا اصیل بدانیم چیست؟ هیچ تمدنی نیست که از تمدن های دیگر استفاده نکرده باشد. ولی استفاده کردن ها دو جور است. یک تمدن که استفاده می کند، مثل بعضی از طلبه هاست که همه معلوماتش محفوظاتی است که از این و آن گرفته است، ولی یک تمدن دیگر خودش مثل یک موجود زنده ای است که از مواد موجود تغذیه می کند، ممکن است از هزار ماده تغذیه کند، ولی بالاخره خودش حیات مستقل دارد و از مواد بیرونی به عنوان ماده غذایی استفاده می کند. نه اینکه مجموع آن ها را کنار هم گذاشته و اسمش شده تمدن؛ این اختلاف در کیفیت استفاده، بستگی دارد به روح تمدن ها. اگر روح تمدنی با تمدن های دیگر تفاوت داشته باشد، ماهیت جداگانه ای دارد و اگر نه، در مورد روح تمدن ها گفته اند، مثلًا تمدن یونانی یک تمدن عقلی است. یعنی بیشتر به فلسفه بستگی دارد، به هر قسمتش نگاه کنید، بالاخره به فلسفه ختم می شود. تمدن اسلامی را تمدن مذهبی و معنوی می دانند. تمدن روم را تمدن هنری.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 215

خلاصه اینکه یکی از عواملی که اگر نبود جامعه ایستا می شد یعنی حرکتش خیلی کند بود، استفاده از فرهنگی دیگر است. پس اگر یک ملتی در شرایط اقلیمی قرار بگیرد که رابطه اش با جاهای دیگر بریده باشد، خواه ناخواه آن جامعه ایستا می شود.

البته استفاده تمدن ها از یکدیگر به یک نحو و با یک سرعت معین نیست. بعضی ها خیلی سریع تر و به طور دقیق تر از تمدن های دیگر می گیرند و بعضی کندتر و به طور ناقص و نارسا، این به آمادگی جامعه ها مربوط می شود. در اخذ تمدن هزاران آمادگی لازم است. در بعضی تمدن ها این آمادگی زیاد است و در بعضی دیگر کمتر، مثل مقایسه ای که بین ایران و ژاپن می کنند، می گویند ایران و ژاپن همزمان قدم به مرحله اقتباس تمدن اروپایی گذاشتند، ولی ژاپنی ها خیلی سریع اقتباس کردند و ایرانی ها نه.

پس یک علت ایستایی ممکن است تراوش فرهنگی نداشتن و به تعبیر دیگر مسدود بودن باشد. در باب ایران ساسانی همین خصوصیت وجود داشت و ایستایی آن جامعه مربوط به همان مسدود بودن و ایرانی ها در دوره اسلام استعدادهایشان شکفت. این ملت و این نژاد که در دوره اسلامی این همه استعداد و لیاقت از خود نشان داد، در دوره قبل از اسلام راستش را بخواهید یک نفر دانشمند هم نداشت. آن چند نفری هم که اسم می برند، دروغ است. شیخ اشراق هم که از فیلسوفانی به نام فهلویون نام می برد، از یک کتاب های افسانه ای گرفته است و ارزش تاریخی ندارد. علت این اختلاف بین ایرانی های قبل از اسلام و بعد از اسلام این است که جامعه ایران قبل از اسلام یک جامعه بسته بود، یکی بسته بودن طبقات در داخل جامعه، یعنی طبقات به قول عرب ها مقفل بود، موزه گرزاده باید موزه گر باشد و حق درس خواندن و دبیر شدن نداشت و جبراً باید در همان طبقه باقی بماند. نوع دوم، بستگی خارجی بود و علت آن این بود که دین زردشت اساساً داعیه جهانی نداشت و تنها وابسته به آریا و دستگاه شاهنشاهی و این حرف ها بود. این موبدها یک حصاری به دور ایران کشیده بودند، نه می گذاشتند چیزی از اینجا بیرون برود و نه چیزی از بیرون بیاید، این بود که تراوش فرهنگی وجود نداشت. در اسلام گذشته از تشویقی که به تعلیم و تعلم شده است، یکی از عوامل شکوفایی استعدادها این بود که مرزها را در هم شکست و در اثر در هم شکستن مرزها تلاقی بین تمدن ها واقع شد و در این تلاقی ها بود که ایرانی ها که بالفطره استعدادشان خوب بود توانستند استعدادشان را بروز بدهند «1».

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 216

فصل دوم: مبانی تهاجم فرهنگی غرب

1- نفاق در عصر جدید

قدرت تستِّر: [پنهان کاری ] از مزایای بشر است و معلول یک قدرت کمالی است درانسان. این قاعده، هم از جنبه فردی، صادق است و هم از جنبه اجتماعی؛ یعنی بشر امروز نسبت به بشر گذشته که تکامل یافته، بیشتر در پشت سپر نفاق مخفی می شود. بشر سابق اگر هم ظالم و ستمگر بود، صریح تر و بی پرده تر بود، همیشه از شمشیر و زور دم می زد مانند «حجاج بن یوسف» و «زیاد» و امثال آن ها، ولی بشر امروز همان کارها را در زیر پرده و تحت عنوان ها و نام های فریبنده در شکل استعماری خود انجام می دهد. خود کلمه استعمار یک کلمه منافقانه است. بشر امروز به صورت اعلامیه حقوق بشر و تشکیل جمعیت های طرفدار آن ها در کشورهای کوچک و به نام تبلیغ دین و به نام مؤسسات فرهنگی و بهداشتی و اقتصادی و کمک به دول ضعیف، مقاصد خویش را انجام می دهد. کارهای چنگیزی و تیموری می کند اما در قیافه عیسوی و موسوی و محمدی (ص).

سعدی می گوید:

شنیدم گوسفندی را بزرگی             رهانید از دهان و چنگ گرگی

شبانگه کارد بر حلقش بمالید             روان گوسفند از وی بنالید

که از چنگال گرگم در ربودی             بدیدم عاقبت گرگم تو بودی

اگر اندکی تأمل کرده باشید می بینید در برخی از نقاط دنیا مثل ایران در نهضت ملی شدن نفت و ویتنام و نهضت نجات از استعمار فرانسه، برخی دولت های مقتدر از نهضت های ملی حمایت می کنند تا وقتی که چنگال ستمگر را کوتاه می کنند، بلافاصله خودشان چنگال های قوی تر خود را فرو می کنند. نفت ایران ملی می شود اما نتیجه اش این است که آمریکا جای انگلستان را می گیرد. ویتنام فرانسه را بیرون می کند و آمریکا آن مردم را در اخراج فرانسوی ها حمایت می کند اما بعد خودش به صورت خطرناکتر جانشین آن می شود و ملت ویتنام با فدا دادن چند صد هزار نفر نمی تواند آن ها را بیرون کند.

باید گفت که هنر جو فروشی و گندم نمایی، کاسه زیر نیم کاسه داشتن، دو چهره ای بودن و به تعبیر مجله نگین: با گرگ دنبه خوردن و با چوپان گریه کردن، ظاهرش چون گور کافر پر حلل- باطنش قهر

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 217

خدا عزّ و جلّ، بزرگترین هنر و صنعت قرون جدید یعنی قرون تفکیک دین از نیکوکاری است و بزرگترین ماشین عصر ما ماشین قلب حقایق است.

در کتاب الجزایر و مردان مجاهد، از والتر لیپمن مفسر معروف آمریکایی نقل می کند که:

جهان آزاد! به بهانه مبارزه با کمونیسم هرگونه نهضت آزادیخواهی و استقلال طلبی را در هر گوشه دنیا با شدت تمام سرکوب می کند.

در همان کتاب، می گوید:

استعمار یعنی فرم شناخته شده و معمولی بهره کشی از ملت های مستعمره، گر چه روزهای آخر عمر خود را طی می کند و خواه ناخواه در آینده نزدیک از صحنه روابط سیاسی ملت ها محو خواهد شد، ولی قبل از مرگ، جانشین تازه نفس و فرزند برومندی به جای گذاشته که بتواند زیر سرپوش طلایی استقلال و حمایت جهان آزاد! ملت هایی را که ظاهراً از بند استعمار رسته اند کماکان در قید بندگی نگاه دارد و مورد بهره کشی قرار دهد. این جانشین تازه نفس، نئوکلنیالیسم یا استعمار نو نام دارد. استعمار نو؛ یعنی، شکل تازه و روپوش دار استعمار، یعنی ابوالهول پرده نشین.

از جمله مظاهر و وسایل اسارت در عصر حاضر این است که وسایل تبلیغاتی عظیم امروز در اختیار وانحصار استعمارگران است و به این وسیله، افکار را گمراه و در قبضه خود قرار می دهند. روزنامه، مجله، رادیو، تلویزیون، فیلم های سینمایی، همه در مسیر تخدیر و تنویم توده ها به کار می افتد. افلاطون مثلی آورده از هیولایی صد سر در صورت انسان برای ماهیت عدل و ظلم، ولی این مثل خوب است برای نفاق در عضر حاضر.

ماهیت نفاق

نفاق عبارت است از دل به سویی داشتن و زبان به سویی دیگر داشتن.

کلمه منافقین و هم کلمه منافقات در قرآن کریم زیاد آمده و درباره گروهی که قرآن آن ها را منافقین می خواند و همبستگی آن ها که این خیلی جالب است (المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض یأمرون بالمنکر و ینهون عن المعروف (خرابکاری) و یقبضون ایدیهم (خودداری از همکاری و کمک) نسوا الله فنسیهم ان المنافقین هم الفاسقون نیز یاد شده است. در بعضی آیات در ردیف کفار: یا ایها النبی اتق الله و لا

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 218

تطع الکافرین و المنافقین (احزاب، آیه 1) و گاهی در ردیف مشرکین: لیعذب الله المنافقین و المنافقات و المشرکین و المشرکات (احزاب، 73) قرار گرفته اند.

ظاهراً در میان کتب آسمانی اولین کتاب قرآن است که دو طبقه را در مقابل طبقه مؤمن قرار می دهد: یکی طبقه کافر یا مشرک که دو عنوانند و احیاناً بر هم منطبقند و دیگر طبقه منافق، چرا؟ آیا علت این است که عصر قرآن یعنی عصر رسالت قرآن، نه تنها عصر ظهور قرآن [بلکه ] عصر طلوع نفاق است؟

نفاق یعنی دوچهره گی. بشر بدوی هر چه بدوی تر است یک چهره تر است و بشر متمدن هر چه متمدن تر می شود دو چهره تر و فاصله میان چهره ظاهر و چهره باطنش بیشتر می شود، یعنی تضاد آن ها بیشتر می شود.

بشر هر چه متمدن تر می شود، بیشتر خود را در لفافه پنهان می کند.

الفاظ فریبنده عصر ما، خطوط چهره ظاهر عصر ما، امنیت، آزادی، انجام وظیفه، صلح، حقوق بشر، حیثیت انسانی، انسان دوستی است.

در زیر لفافه کمک های اقتصادی به کشورهای به اصطلاح در حال پیشرفت چقدر بهره کشی و استثمار نهفته است. بشر قدیم ظرفیت ادبی اش اجازه نمی داد که بهره کشی و استثمار را زیر لفافه کمک های اقتصادی پنهان کند، کاری در زیر این لفافه انجام دهد که سال به سال بر تعهدات کشورهای در حال رشد و ذخایر کشورهای توسعه یافته افزوده شود.

در قسمت های اشغالی اسرئیل زنی مجروحی را پناه می دهد و دستگاه حاکمه اسرائیل او را به عنوان همکاری با خرابکاران محاکمه و زندانی می کند. در قدیم، ضعیف با یک فرمان اعدام می شد حالا به قاعده. محکمه، قاضی، وکیل مدافع، همه هست اما ماهیت کار همان کار است. قرآن تعبیر عجیبی دارد درباره منافقین «مخادعه» اما خودشان را فریب می دهند. می خواهند حق را فریب دهند و خود را فریب می دهند.

حیله های ربا و همه کلاه های شرعی از این قبیل است که بشر منظور پلید خود را زیر سرپوش شرعی و صحیح و معقول می خواهد.

عصر ما عصر توجیه و تفسیر است. قوانین داخلی، قوانین بین المللی، حقوق بین الملی همه توجیه می شود، بلکه عصر قلب حقیقت است، بزرگترین کارخانه ها کارخانه قلب حقیقت است.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 219

در کتاب التبشیر و الاستعمار نشان می دهد که چگونه به نام تبلیغات مذهبی، فعالیت های استعماری می شود. همه می دانند که بسیاری از مستشرفان و حتی معروفین آن ها کارمند ادارات امور خارجه کشورهای خود هستند. پس حتی علم و دین به شکل منافقانه ای (نه صریح) ابزار سیاست واقع می شوند. همچنین است در مؤسسات بهداشتی، فرهنگی که کارهای چنگیزی در قیافه علوی و محمدی می شود «1».

2- ماهیت جهاد اسلامی

ماهیت جهاد اسلامی دفاع از حقوق بشریت و یا رفع منع و یا مانع از بسط و نشر دعوت اسلامی که ماهیت انسانی و بشری دارد، می باشد. چیزی که هست دفاع گاهی از حقوق مادی و معنوی فردی است و گاهی از حقوق مادی یا معنوی جمعی و بالخصوص حقوق بشری.

لهذا توحید در ابواب جمعی حقوق بشری است. آنجا که توحید در خطر قرار می گیرد به اینکه عملًا مردمی دچار خرافه شرک می شوند و دعوت در آن ها مؤثر نمی افتد و یا مردمی دیگر در شبکه و در حصار یک قدرت حاکمه [قرار می گیرند] که منفعت خویش را در بی خبر نگه داشتن مردم می داند و مانع نشر دعوت می شود، باز رفع منع و مانع، شکستن حصار و کوتاه کردن دست ستمگر، واجب می شود.

در باب شرایط اجرا باید گفت که هر جنگ و شمشیرکشی به نام اسلام، جهاد نیست، همچنان که هر خم و راست شدن، نماز نیست.

جهاد اسلامی آنگاه جهاد است که از انگیزه ای پاک، بدون دخالت هوا و هوس و مطامع و نظر برتری جویی و استعلا و استبداد و سلطه جویی صورت گیرد «2».

فرهنگ غربی

1- تنزل و سقوط انسان در فلسفه های غربی

آن حیثیت ذاتی انسانی که منشأ حقوقی برای انسان گشته و او را از اسب و گاو و گوسفند و کبوتر متمایز ساخته چیست؟ و همین جاست که یک تناقض واضح میان اساس اعلامیه حقوق بشر از یک طرف و ارزیابی انسان در فلسفه غرب از طرف دیگر نمایان می گردد.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 220

در فلسفه غرب سال هاست که انسان از ارزش و اعتبار افتاده است. سخنانی که در گذشته درباره انسان و مقام ممتاز وی می شد و ریشه همه آن ها در مشرق زمین بود، امروز در اغلب سیستم های فلسفه غربی مورد تمسخر و تحقیر قرار می گیرد.

انسان از نظر غربی تا حدود یک ماشین تنزل کرده است، روح و اصالت آن مورد انکار واقع شده است. اعتقاد به علت غایی و هدف داشتن طبیعت یک عقیده ارتجاعی تلقی می گردد.

در غرب از اشرف مخلوقات بودن انسان نمی توان دم زد، زیرا به عقیده غرب عقیده به اشرف مخلوقات بودن انسان و اینکه سایر مخلوقات طفیلی انسان و مسخر انسان می باشند ناشی از یک عقیده بطلمیوسی کهن درباره هیئت زمین و آسمان و مرکزیت زمین و گردش کرات آسمانی به دور زمین بود؛ با رفتن این عقیده جایی برای اشرف مخلوقات بودن انسان باقی نمی ماند. از نظر غرب، این ها همه خودخواهی هایی بوده است که در گذشته دامنگیر بشر شده است. بشر امروز متواضع و فروتن است، خود را مانند موجودات دیگر بیش از مشتی خاک نمی داند، از خاک پدید آمده و به خاک بازمی گردد و به همین جا خاتمه می یابد.

غربی متواضعانه روح را به عنوان جنبه ای مستقل از وجود انسان و به عنوان حقیقتی قابل بقا نمی شناسد و میان خود و گیاه و حیوان از این جهت فرقی قائل نمی شود. غربی میان فکر و اعمال روحی و میان گرمای زغال سنگ از لحاظ ماهیت و جوهر تفاوتی قائل نیست؛ همه را مظاهر ماده و انرژی می شناسد. از نظر غرب صحنه حیات برای همه جانداران و از آن جمله انسان میدان خونینی است که نبرد لاینقطع زندگی آن را به وجود آورده است. اصل اساسی حاکم بر وجود جانداران و از آن جمله انسان اصل تنازع بقاست. انسان همواره می کوشد خود را در این نبرد نجات دهد.

عدالت و نیکی و تعاون و خیرخواهی و سایر مفاهیم اخلاقی و انسانی همه مولود اصل اساسی تنازع بقا می باشد و بشر این مفاهیم را به خاطر حفظ موقعیت خود ساخته و پرداخته است.

از نظر برخی فلسفه های نیرومند غربی، انسان، ماشینی است که محرک او جز منافع اقتصادی نیست. دین واخلاق و فلسفه و علم و ادبیات و هنر همه رو بناهایی هستند که زیربنای آن ها طرز تولید و پخش و تقسیم ثروت است؛ همه این ها جلوه ها و مظاهر جنبه های اقتصادی زندگی انسان است. خیر، این هم برای انسان زیاد است؛ محرک و انگیزه اصلی همه حرکت ها و فعالیت های انسان عوامل جنسی است. اخلاق و

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 221

فلسفه و علم و دین و هنر همه تجلیات و تظاهرات رقیق شده و تغییر شکل داده عامل جنسی وجود انسان است.

من نمی دانم اگر بناست منکر هدف داشتن خلقت باشیم و باید معتقد باشیم که طبیعت جریانات خود را کورکورانه طی می کند، اگر یگانه قانون ضامن حیات انواع جاندارها تنازع بقا و انتخاب اصلح و تغییرات کاملًا تصادفی است و بقا و موجودیت انسان مولود تغییرات تصادفی و بی هدف و یک سلسله جنایات چند میلیون سالی است که اجداد وی نسبت به انواع دیگر روا داشته تا امروز به این شکل باقی مانده است، اگر بناست معتقد باشیم که انسان خود نمونه ای است از ماشین هایی که اکنون خود به دست خود می سازد، اگر بناست اعتقاد به روح و اصالت و بقای آن، خودخواهی و اغراق و مبالغه درباره خود باشد، اگر بناست انگیزه و محرک اصلی بشر در همه کارها امور اقتصادی یا جنسی یا برتری طلبی باشد، اگر بناست نیک و بد به طور کلی مفاهیم نسبی باشند و الهامات فطری و وجدانی سخن یاوه شمرده شود، اگر انسان جنساً بنده شهوات و میل های نفسانی خود باشد و جز در برابر زور سر تسلیم خم نکند و اگر ...، چگونه می توانیم از حیثیت و شرافت انسانی و حقوق غیر قابل سلب و شخصیت قابل احترام انسان دم بزنیم و آن را اساس و پایه همه فعالیت های خود قرار دهیم؟!

غرب درباره انسان دچار تناقض شده است

در فلسفه غرب تا آنجا که ممکن بوده به حیثیت ذاتی انسان لطمه وارد شده و مقام انسان پایین آمده است. دنیای غرب از طرفی انسان را از لحاظ پیدایش و عللی که او را به وجود آورده است، از لحاظ هدف دستگاه آفرینش درباره او، از لحاظ ساختمان و تاروپود وجود و هستی اش از لحاظ انگیزه و محرک اعمالش، از لحاظ وجدان و ضمیرش، تا این اندازه او را پایین آورده که گفتیم.

آنگاه اعلامیه بالا بلند درباره ارزش و مقام انسان و حیثیت و کرامت و شرافت ذاتی و حقوق مقدس و غیر قابل انتقالش صادر می کند و همه افراد بشر را دعوت می کند که به این اعلامیه بالابلند ایمان بیاورند.

برای غرب لازم بود اول در تفسیری که از انسان می کند تجدید نظری به عمل آورد، آنگاه اعلامیه های بالابلند در زمینه حقوق مقدس و فطری بشر صادر کند.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 222

من قبول دارم که همه فلاسفه غرب، انسان را آنچنان که شرح داده شده، تفسیر نکرده اند؛ عده زیادی از آن ها انسان را کم و بیش آنچنان تفسیر کرده اند که شرق تفسیر می کند. نظر من طرز تفکری است که در اکثریت مردم غرب به وجود آمده و مردم جهان را تحت تأثیر قرار داده است.

اعلامیه حقوق بشر را باید کسی صادر کند که انسان را در درجه ای عالی تر از یک ترکیب مادی ماشینی می بیند، انگیزه ها و محرک های انسان را منحصر به امور حیوانی و شخصی نمی داند، برای انسان وجدان انسانی قائل است.

اعلامیه حقوق بشر را باید شرق صادر کند که به اصل «انی جاعل فی الارض خلیفه» ایمان دارد و در انسان نمونه ای از مظاهر الوهیت سراغ دارد. کسی باید دم از حقوق بشر بزند که در انسان آهنگ سیر و سفری تا سرمنزل «یا ایها الانسان إنک کادح الی ربک کدحاً فملاقیه» قائل است.

اعلامیه حقوق بشر شایسته آن سیستم های فلسفی است که به حکم «ونفس و ماسویها فالهمها فجورها و تقویها» در سرشت انسان تمایل به نیکی قائلند.

اعلامیه حقوق بشر را باید کسی صادر کند که به سرشت بشر خوشبین است و به حکم «لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم» آن را معتدلترین و کامل ترین سرشت ها می داند.

آنچه شایسته طرز تفکر غربی در تفسیر انسان است، اعلامیه حقوق بشر نیست بلکه همان طرز رفتاری است که غرب عملًا درباره انسان روا می دارد؛ یعنی کشتن همه عواطف انسانی، به بازی گرفتن ممیزات بشری، تقدم سرمایه بر انسان، اولویت پول بر بشر، معبود بودن ماشین، خدایی ثروت، استثمار انسان ها، قدرت بی نهایت سرمایه داری که احیاناً یک نفر میلیونر ثروت خود را برای بعد از خودش به سگ محبوبش منتقل کند. آن سگ احترامی مافوق احترام انسان ها پیدا می کند؛ انسان ها در خدمت یک سگ ثروتمند به عنوان پیشکار، منشی، دفتردار استخدام می شوند و در مقابل او دست به سینه می ایستند و تعظیم می کنند.

2- غرب، هم خود را فراموش کرده و هم خدای خود را

مسأله مهم اجتماع بشر در امروز این است که بشر به تعبیر قرآن، «خود» را فراموش کرده است، هم خود را فراموش کرده و هم خدای خود را. مسأله مهم این است که «خود» را تحقیر کرده است، از

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 223

درون بینی و توجه به باطن و ضمیر غافل شده و توجه خویش را یکسره به دنیای حسی و مادی محدود کرده است. هدفی برای خود جز چشیدن مادیات نمی بیند و نمی داند، خلقت را عبث می انگارد، خود را انکار می کند، روح خود را از دست داده است. بیشتر بدبختی های امروز بشر ناشی از این طرز تفکر است و متأسفانه نزدیک است جهانگیر شود و یکباره بشریت را نیست و نابود کند. این طرز تفکر درباره انسان سبب شده که هر چه تمدن، توسعه پیدا می کند و عظیم تر می گردد، متمدن به سوی حقارت می گراید. این طرز تفکر درباره انسان موجب گشته که انسان های واقعی را همواره در گذشته باید جستجو کرد و دستگاه عظیم تمدن امروز به ساختن هر چیز عالی و دست اول قادر است جز به ساختن انسان.

گاندی می گوید:

 «غربی برای آن مستحق دریافت لقب خدایی زمین است که همه امکانات وموهبت های زمینی را مالک است. او به کارهای زمینی قادر است ملل دیگر آن ها را در قدرت خدا می دانند. لکن غربی از یک چیز عاجز است و آن تأمل در باطن خویش است. تنها این موضوع برای اثبات پوچی درخشندگی کاذب تمدن جدید کافی است.

تمدن غربی اگر غربیان را مبتلا به خوردن مشروب و توجه به اعمال جنسی نموده است، به خاطر این است که غربی به جای «خویشتن جویی» در پی نسیان و هدرساختن خویشتن است.

... قوه عملی او بر اکتشاف و اختراع و تهیه وسایل جنگی، ناشی از فرار غربی از «خویشتن» است نه قدرت و تسلط استثنایی وی بر خود ... ترس از تنهایی و سکوت و توسل به پول، غربی را از شنیدن ندای باطن خود عاجز ساخته و انگیزه فعالیت های مداوم او همین هاست. محرک او در فتح جهان، ناتوانی او در «حکومت به خویشتن» است. به همین علت غربی پدیدآورنده آشوب و فساد در سراسر دنیاست .... وقتی انسان روح خود را از دست بدهد، فتح دنیا به چه درد او می خورد ... کسانی که انجیل به آنان تعلیم داده است که در جهان مبشر حقیقت و محبت و صلح باشند، خودشان در جستجوی طلا و برده به هر طرف روانند؛ به جای اینکه مطابق تعالیم انجیل در مملکت خداوند در جستجوی بخشش و عدالت باشند، برای تبرئه سیئات خود از حربه مذهب استفاده می کنند و به جای نشر کلام الهی، بر سر ملت ها بمب می ریزند.»

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 224

و به همین علت اعلامیه حقوق بشر بیش از همه و پیش از همه از طرف خود غرب نقض شده است. فلسفه ای که غرب عملًا در زندگی طی می کند، راهی جز شکست اعلامیه حقوق بشر باقی نمی گذارد «1».

3- ضعف سیستم فلسفی

حقیقت این است که غرب در آنچه حکمت الهی نامیده می شود، بسیار عقب است و شاید عده ای نتوانند بپذیرند که غرب به فلسفه الهی مشرق و خصوصاً فلسفه اسلامی نرسیده است. بسیاری از مفاهیم فلسفی که در اروپا سر و صدای زیادی به پا می کند، از جمله مسائل پیش پا افتاده فلسفه اسلامی است. در ترجمه های فلسفه غربی به مطالب مضحکی برمی خوریم که به عنوان مطالب فلسفی از فیلسوفان بسیار بزرگ اروپا نقل شده است و هم به مطالبی برمی خوریم که می بینیم فیلسوفان دچار برخی مشکلات در مسائل الهی بوده اند و نتوانسته اند آن ها را حل کنند، یعنی معیارهای فلسفی شان نارسا بوده است. بدیهی است که این نارسایی ها زمینه فکری را به نفع ماتریالیسم آماده می کرده است «2».

4- غرب و دین

کلیسا به خدا تصویر انسانی داد و خدا را در قالب بشری به افراد معرفی نمود. افراد تحت تأثیر نفوذ مذهبی کلیسا از کودکی خدا را با همین قالب های انسانی و مادی تلقی کردند و پس از رشد علمی دریافتند که این مطلب با موازین علمی و واقعی و عقلی صحیح سازگار نیست و از طرف دیگر، توده مردم طبعاً این مقدار قدرت نقادی ندارند که فکر کنند ممکن است مسائل مربوط به ماورای طبیعت، مفاهیم معقولی داشته باشد و کلیسا اشتباه کرده باشد. چون دیدند مفاهیم کلیسایی با مقیاس های علمی تطبیق نمی کند، مطلب را از اساس انکار کردند. اینکه فقط نام کلیسا را می بریم، به این معنی نیست که در منابر و مساجد ما همیشه افراد مطلع و با صلاحیت، مفاهیم دینی را تعلیم می دهند و می دانند چه تعلیم دهند و با عمق تعلیمات اسلامی آشنا هستند.

چیزی که در برخی تعلیمات دینی و مذهبی مشاهده می شود و متأسفانه کم و بیش در میان خود ما هم هست این است که در ایام صباوت، مفهومی با مشخصات خاصی با نام و عنوان خدا به خورد کودک می دهند. کودک وقتی بزرگ می شود و دانشمند می گردد، می بیند چنین چیزی معقول نیست و نمی تواند

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 225

موجود باشد تا خدا باشد یا غیر خدا. کودک پس از آنکه بزرگ شد، بدون اینکه فکر کند یا انتقاد کند که ممکن است مفهوم صحیحی برای آن تصور کرد، یکسره الوهیت را انکار می کند. او خیال می کند خدایی را که انکار می کند همان است که خداشناسان قبول دارند. پس چون این ساخته شده ذهن خود را که اوهام عامیانه برایش ساخته اند، قبول ندارد، خدا را قبول ندارد، دیگر فکر نمی کند خدا به آن مفهوم که او انکار می کند، خداشناسان نیز انکار دارند و انکار او انکار خدا نیست، بلکه انکار همان است که باید انکار کرد. فلاماریون در کتاب خدا در طبیعت می گوید: کلیسا به این شکل خدا را معرفی کرد که: «چشم راستش تا چشم چپش شش هزار فرسخ فاصله دارد.» بدیهی است افرادی که از دانش بهره ای داشته باشند، ولو بسیار مختصر، به چنین موجودی نمی توانند معتقد شوند «1».

منتهای جهالت است که «کلیسایی» فکر کنیم و مانند اگوست کنت انتظار داشته باشیم که در یک گوشه عالم ضمن جستجو از علت یک شی ء خاص، یکمرتبه وجود خدا را در آن گوشه کشف کنیم و آنگاه جشن بگیریم و شادمانی کنیم که خدا را در فلان جا پیدا کردیم و اگر موفق نشدیم و پیدا نکردیم بدبین شویم و یکسره وجود خداوند را انکار نماییم. برعکس، تنها در این صورت است که باید منکر خدا بشویم، یعنی آن خدایی که مانند یکی از اجزای عالم است و ضمن جستجوهایی که از پدیده ها می شود، او هم مانند یک پدیده کشف می شود، او قطعاً خدا نیست و باید منکرش شد «2».

کلیسا از نظر دیگر نیز نقش مهمی در سوق دادن مردم به ضد خدایی دارد که از نارسایی مفاهیم الهی کلیسایی بسی مؤثرتر بوده است و آن تحمیل عقاید و نظریات خاص مذهبی و علمی کلیسا به صورت اجبار و سلب هر گونه آزادی عقیده در این دو قسمت است. کلیسا علاوه بر عقاید خاص مذهبی، یک سلسله اصول علمی مربوط به جهان و انسان را که غالباً ریشه های فلسفی یونانی و غیر یونانی داشت و تدریجاً مورد قبول علمای بزرگ مذهب مسیح قرار گرفته بود در ردیف اصول عقاید مذهبی قرار داد و مخالفت با آن «علوم رسمی» را جایز نمی شمرد، بلکه به شدت با مخالفان آن عقاید مبارزه می کرد «3».

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 226

5- فرهنگ غرب و خانواده

یکی از پدیده های عصر ما که مورد توجه صاحب نظران است، این است که پیوندهای خانوادگی متزلزل شده است و استحکام پیشین خود را ندارد. چرا؟

آیا گناه، گردن ماشین است؟

بعضی می پندارند معلول غول ماشین و زندگی صنعتی است.

ممکن است صنعتی شدن و ماشین بی اثر نباشد ولی عامل اساسی دو چیز دیگر است: افکار مخرب و بی اساس برخی فیلسوفان که به عمق فلسفه زندگی خانوادگی پی نبرده بودند و آن را تنها از دریچه تأسیس دو نفر یک شرکت در زندگی [را] برای تمتع بیشتر یافتن از مواهب و لذات زندگی دیده اند «1».

5- 1- رابطه استحکام اخلاقی با نظام نظیف جنسی

این ها طرفدار آنارشیسم جنسی و شکستن حریم ها هستند. این ها طرفدار به هم ریختن نظم و انضباط عاطفه جنسی می باشند، یعنی همان چیزی که در صورت نظافت و نظم و انضباط منشأ قدرت و غیرت و حمیت و حمایت می شود و در صورت از هم پاشیدگی، طبیعت بشر را هرزه (مثل آبی که نه در جوی روان است بلکه در یک سطح وسیعی رها می شود و هر قسمتش در زمینی دفن می شود) می کند، استحکام اخلاقی و اراده را از او می گیرد.

چیزی که امروز مورد انکار نیست، این است که در عصر ما عواملی پیدا شده که به قلب زندگی خانوادگی زده است. بعضی می پندارند این عوامل همه از ماشین ناشی می شود، در صورتی که از ماشین خطرناکتر برخی فلسفه هاست که ظاهری زیبا دارد ولی صددرصد از رئالیسم به دور است.

5- 2- ماهیت زندگی خانوادگی

ماهیت زندگی خانوادگی به عقیده اروپاییان، شرکت سرمایه های انسانی است به شکلی که هر دو نفر به یکدیگر تعلق دارند. یک مالکیت دو طرفی است، زن از آن مرد است و مرد از آن زن، با سایر شرکت ها فرقی نمی کند جز از جنبه سرمایه. به همین دلیل چند همسری ممنوع است، طلاق یک طرفی

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 227

نمی تواند باشد، نفقه همچنین، مهر موضوع ندارد، عده اگر لازم است برای هر دو طرف لازم است، هیچ کدام حق حکومت بر دیگری ندارد و این شرکت مانند هر شرکت دیگر باید بر اساس عدالت باشد.

به عقیده ما اساس و ماهیت زندگی خانوادگی شرکت و مالکیت نیست، وحدت است. این نوع زندگی طبیعی است که قانون خلقت طرح آن را در سرشت زن و مرد ریخته است، نه بر اساس شرکت ساده طرفینی که دو نفر سرمایه های خود را که مانند یکدیگر است به میان بگذارند و هر دو در مجموع شریک شوند، خلقت، طرح این مطلب را به این شکل ریخته که دو موجود در شکل و وضع مختلف به صورت دو قطب مثبت و منفی یکدیگر را جذب کنند.

وحدت است نه شرکت، صمیمیت است فوق عدالت و وحدتی به وجود آورند که نه شرکتی و اساس آن را مافوق عدالت تشکیل می دهد و آن وحدت عاطفی و فداکاری برای یکدیگر است.

یعنی اساس زندگی خانوادگی را «تصاحب» تشکیل نمی دهد تا سخن از این به میان آید که آیا تصاحب یک طرفی است یا دو طرفی. اساسش وحدت است، همچنان که اساس زندگی والدین و فرزندان هم مالکیت و تصاحب نیست، وحدت و پیوند سرنوشت و خوشی و سعادت است.

یکی از پدیده های عصر ما تزلزل و سستی پذیرفتن بنیان خانوادگی است. در این جهت که اساس زندگی خانوادگی استحکام گذشته خود را از دست داده است تردید نیست و در اینکه عواملی پدید آمده که به قلب زندگی خانوادگی زده است شک نمی توان کرد «1».

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 228

فصل سوم: عوامل تهاجم فرهنگی به اسلام

1- نفوذ اندیشه های بیگانه

اندیشه های بیگانه از دو طریق نفوذ می کنند. یکی از طریق دشمنان. هنگامی که یک نهضت اجتماعی اوج می گیرد و جاذبه پیدا می کند و مکتب های دیگر را تحت الشعاع قرار می دهد، پیروان مکتب های دیگر برای رخنه کردن در آن مکتب و پوسانیدن آن از درون، اندیشه های بیگانه را که با روح آن مکتب مغایر است وارد آن مکتب می کنند و آن مکتب را به این ترتیب از اثر و خاصیت می اندازند و یا کم اثر می کنند.

نمونه اش را در قرون اولیه اسلام دیده ایم. پس از گستردگی و جهانگیری اسلام، مخالفین اسلام مبارزه با اسلام را از طریق تحریف آغاز کردند. اندیشه های خود را با مارک تقلبی اسلام صادر نمودند. اسرائیلیات، مجوسیات، مانویات، با مارک اسلام وارد حدیث و تفسیر و افکار و اندیشه های مسلمانان گردید و بر سر اسلام آمد آنچه آمد. خوشبختانه علماء اسلام متوجه این نکته شدند و تا حدّ زیادی موفق به آفت زدایی گشتند و هنوز هم ادامه دارد.

دیگر از طریق دوستان و پیروان. گاهی پیروان خود مکتب به علت ناآشنایی درست با مکتب، مجذوب یک سلسله نظریات و اندیشه های بیگانه می گردند و آگاهانه یا ناآگاهانه آن نظریات را رنگ مکتب می دهند و عرضه می نمایند.

نمونه این جهت نیز در جریانات قرون اولیه اسلامی دیده می شود که مثلًا مجذوب شدگان به فلسفه یونانی و آداب و رسوم ایرانی و تصوف خیانت وارد اندیشه های اسلامی کردند. خوشبختانه این جهت نیز از چشم تیزبین علماء اسلامی دور نماند و یک جریان «نقد اندیشه» در این موضوعات نیز می بینیم که سیر تحولات آن نظریات در جهت حذف نظریات بیگانه هدایت شده است.

امروز که نهضت اسلامی ایران اوج گرفته و مکتب ها و «ایسم» ها را تحت الشعاع قرار داده است، هر دو جریان را مشاهده می کنیم. هم گروهی را می بینیم که واقعاً وابسته به مکتب های دیگر بالخصوص ماتریالیستی هستند و چون می دانند با شعارها و مارک های ماتریالیستی کمتر می توان جوان ایرانی را شکار کرد، اندیشه های بیگانه را با مارک اسلامی عرضه می دارند. بدیهی است اسلامی که با محتوای ماتریالیستی در مغز یک جوان فرو رود و تنها پوسته اسلامی داشته باشد به سرعت دور انداخته می شود و هم می بینیم-

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 229

و این خطرناکتر است- که افرادی مسلمان، اما ناآشنا به معارف اسلامی و شیفته مکتب های بیگانه، به نام اسلام، اخلاق می نویسند و تبلیغ می کنند اما اخلاق بیگانه، فلسفه تاریخ می نویسند همانطور، فلسفه دین و نبوت می نویسد، همانطور، اقتصاد می نویسد همانطور، سیاست می نویسد همانطور، جهان بینی می نویسد همانطور، تفسیر قرآن می نویسد همانطور و و و.

من به عنوان یک فرد مسئول به مسئولیت الهی، به رهبران عظیم الشأن نهضت اسلامی که برای همه شان احترام فراوان قائلم، هشدار می دهم و بین خود و خدای متعال اتمام حجت می کنم که نفوذ و نشر اندیشه های بیگانه به نام اندیشه اسلامی و با مارک اسلامی اعم از آنکه از روی سوء نیت و یا عدم سوء صورت گیرد، خطری است که کیان اسلام را تهدید می کند.

راه مبارزه این خطر، تحریم و منع نیست. مگر می شود تشنگان را که برای جرعه ای آب له له می زنند از نوشیدن آب موجود به عذر اینکه آلوده است منع کرد؟!

این ما هستیم که مسئولیم. ما به قدر کافی در زمینه های مختلف اسلامی کتاب به زبان روز عرضه نکرده ایم. اگر ما به قدر کافی آب زلال و گوارا عرضه کرده بودیم، به سراغ آب های آلوده نمی رفتند.

گر نه تهی باشدی بیشتر این جویها خواجه چرا می دود تشنه در این کویها؟

راه مبارزه، عرضه داشتن صحیح این مکتب در همه زمینه ها با زبان روز است. حوزه های علمیه ما که امروز این چنین شور و هیجان فعالیت اجتماعی یافته اند باید به مسئولیت عظیم علمی و فکری خود، آگاه گردند. باید کارهای علمی و فکری خود را ده برابر کنند. باید بدانند اشتغال منحصر به فقه و اصول رسمی، جوابگوی مشکلات نسل معاصر نیست «1».

2- جامدها و جاهل ها

از جمله خاصیت های بشر افراط و تفریط است. انسان اگر در حد اعتدال بایستد کوشش می کند میان تغییرات نوع اول و نوع دوم تفکیک کند؛ کوشش می کند زمان را با نیروی علم و ابتکار و سعی و عمل جلو ببرد؛ کوشش می کند خود را با مظاهر ترقی و پیشرفت زمان تطبیق دهد و هم کوشش می کند جلو انحرافات زمان را بگیرد و از همرنگ شدن با آن ها خود را برکنار دارد.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 230

اما متأسفانه همیشه این طور نیست. دو بیماری خطرناک همواره آدمی را در این زمینه تهدید می کند: بیماری جمود و بیماری جهالت. نتیجه بیماری اول، توقف و سکون و بازماندن از پیشروی و توسعه است و نتیجه بیماری دوم، سقوط و انحراف است.

جامد از هر چه نو است، متنفر است و جز با کهنه خو نمی گیرد و جاهل هر پدیده نوظهوری را به نام مقتضیات زمان، به نام تجدد و ترقی، موجّه می شمارد. جامد هر تازه ای را فساد و انحراف می خواند و جاهل همه را یکجا به حساب تمدن و توسعه علم و دانش می گذارد.

جامد میان هسته و پوسته، وسیله و هدف، فرق نمی گذارد. از نظر او دین مأمور حفظ آثار باستانی است. از نظر او قرآن، نازل شده است برای اینکه جریان زمان را متوقف کند و اوضاع جهان را به همان حالی که هست، میخکوب نماید. از نظر او عم جزء خواندن، با قلم نی نوشتن، از قلمدان مقوایی استفاده کردن، در خزانه حمام شستشو کردن، با دست غذا خوردن، چراغ نفتی سوختن، جاهل و بی سواد زیستن را به عنوان شعائر دینی باید حفظ کرد. جاهل برعکس، چشم دوخته ببیند در دنیای مغرب چه مُد تازه و چه عادت نوی پیدا شده است که فوراً تقلید کند و نام تجدد و جبر زمان روی آن بگذارد.

جامد و جاهل متفقاً فرض می کنند که هر وضعی که در قدیم بوده است جزء مسائل و شعائر دینی است، با این تفاوت که جامد، نتیجه می گیرد این شعائر را باید نگهداری کرد و جاهل، نتیجه می گیرد اساساً دین ملازم است با کهنه پرستی و علاقه به سکون و ثبات.

در قرون اخیر مسأله تناقض علم و دین در میان مردم مغرب زمین زیاد مورد بحث و گفتگو واقع شده است. فکر تناقض دین و علم دو ریشه دارد: یکی اینکه کلیسا پاره ای از مسائل علمی و فلسفی قدیم را به عنوان مسائل دینی که از جنبه دینی نیز باید به آن ها معتقد بود، پذیرفته بود و ترقیات علوم، خلاف آن ها را ثابت کرد. دیگر از این راه که علوم وضع زندگی را دگرگون کرد و شکل زندگی را تغییر داد.

جامدهای متدین نما همان طوری که به پاره ای مسائل فلسفی بی جهت رنگ مذهبی دادند شکل ظاهر مادی زندگی را هم می خواستند جزء قلمرو دین به شمار آوردند. افراد جاهل و بی خبر نیز تصور کردند که واقعاً همین طور است و دین برای زندگی مادی مردم، شکل و صورت خاصی در نظر گرفته است و چون به فتوای علم باید شکل مادی زندگی را عوض کرد، پس علم فتوای منسوخیّت دین را صادر کرده است.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 231

جمود دسته اول و بی خبری دسته دوم فکر موهوم تناقض علم و دین را به وجود آورد «1».

اسلام، هم با جمود مخالف است و هم با جهالت. خطری که متوجه اسلام است، هم از ناحیه این دسته است و هم از ناحیه آن دسته. جمودها و خشک مغزی ها و علاقه نشان دادن به هر شعار قدیمی- و حال آنکه ربطی به دین مقدس اسلام ندارد- بهانه به دست مردم جاهل می دهد که اسلام را مخالف تجدد به معنی واقعی بشمارند. از طرف دیگر، تقلیدها و مدپرستی ها و غرب زدگی ها و اعتقاد به اینکه سعادت مردم مشرق زمین در این است که جسماً و روحاً و ظاهراً و باطناً فرنگی بشوند؛ تمام عادات و آداب و سنن آن ها را بپذیرند و قوانین مدنی و اجتماعی خود را کورکورانه با قوانین آن ها تطبیق می دهند، بهانه ای به دست جامدها داده که به هر وضع جدیدی با چشم بدبینی بنگرند و آن را خطری برای دین و استقلال و شخصیت اجتماعی ملتشان به شمار آورند.

در این میان آن که باید غرامت اشتباه هر دو دسته با بپردازد اسلام است.

جمود جامدها به جاهل ها میدان تاخت و تاز می دهند و جهالت جاهل ها جامدها را در عقاید خشکشان متصلب تر می کند.

عجبا! این جاهلان متمدن نما گمان می کنند زمان، معصوم است، مگر تغییرات زمان جز به دست بشر به دست کس دیگر ساخته می شود؟ از کی و از چه تاریخی بشر عصمت از خطا پیدا کرده است، تا تغییرات زمان از خطا و اشتباه معصوم بماند؟

بشر همان طوری که تحت تأثیر تمایلات علمی، اخلاقی، ذوقی، مذهبی قرار دارد و هر زمان ابتکار تازه ای در طریق صلح بشریت می کند، تحت تأثیر تمایلات خودپرستی، جاه طلبی، هوسرانی، پولدوستی، استثمارگری هم هست. بشر همان طوری که مؤفق به کشفهای تازه و پیدا کردن راه های بهتر و وسایل بهتر می شود، احیاناً دچار خطا و اشتباه هم می شود. اما جاهل خودباخته این حرف ها را نمی فهمد؛ تکیه کلامش این است که دنیا امروز، چنین است، دنیا امروز، چنان است.

عجیب تر اینکه این ها اصول زندگی را از روی کفش، کلاه و لباسشان قیاس می گیرند: چون کفش و کلاه، نو و کهنه دارد و در زمانی که نو است و تازه از قالب درآمده، قیمت دارد و باید خرید و پوشید و همین که کهنه شد باید آن را دور انداخت، پس همه حقایق عالم از این قبیل است. از نظر این جاهلان،

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 232

خوب و بد، مفهومی جز نو و کهنه ندارد. از نظر این ها فئودالیسم (یعنی اینکه یک زورمند به ناحق نام مالک، روی خود بگذارد و سر جای خود بنشیند و صدها دست و بازو کار کنند که دهان آن یکی بجنبد) به این دلیل بد است که دیگر کهنه شده است، دنیای امروز نمی پسندد، دوره اش گذشته و از مد افتاده است، اما روز اولی که پیدا شد و تازه از قالب درآمده و به بازار جهان عرضه شده بود، خوب بود.

از نظر این ها استثمار زن بد است، چون دنیای امروز دیگر نمی پسندد و زیر بار آن نمی رود. اما دیروز که به زن ارث نمی دادند، حق مالکیت برایش قائل نبودند، اراده و عقیده اش را محترم نمی شمردند، خوب بود؛ نو بود و تازه به بازار آمده بود.

از نظر این گونه افراد چون عصر عصر فضاست و دیگر نمی توان هواپیما را گذاشت و الاغ سواری کرد؛ برق را گذاشت و جراغ نفتی روشن کرد؛ کارخانه های عظیم ریسندگی را گذاشت و با چراغ دستی نخریسی کرد و ماشین های غول پیکر چاپ را گذاشت و دستنویسی کرد، همین طور نمی شود در مجالس رقص شرکت نکرد، به مایو پارتی و آشپزخونه پارتی نرفت. عربده مستانه نکشید؛ پوکر نزد و مد بالای زانو نپوشید زیرا همه این ها پدیده قرن می باشند و اگر نکنند به عصر الاغ سواری برگشته اند.

کلمه پدیده قرن چه افراد بسیاری را بدبخت و چه خانواده های بی شماری را متلاشی نموده است.

می گویند عصر علم است، قرن اتم است، زمان قمر مصنوعی است، دوره موشک فضاپیماست. بسیار خوب، ما هم خدا را شکر می کنیم که در این عصر و زمان و در این قرن و عهد زندگی می کنیم و آرزو می کنیم که هر چه بیشتر و بهتر از مزایای علوم و صنایع استفاده کنیم. اما آیا در این عصر همه سرچشمه ها جز سرچشمه علم خشک شده است؟ تمام پدیده های این قرن محصول پیشرفت های علمی است؟ آیا علم چنین ادعایی دارد که طبیعت شخص عالم را صددرصد رام و مطیع و انسانی بکند؟

علم درباره شخص عالم چنین ادعایی ندارد تا چه رسد به آنجا که گروهی عالم و دانشمند با کمال صفا و خلوص نیّت به کشف و جستجو می پردازند و گروه هایی جاه طلب، هوسران، پول پرست، حاصل زحمات علمی آن ها را در راه مقاصد پلید خودشان استخدام می کنند. ناله علم همواره از اینکه مورد سوء استفاده طبیعت سرکش بشر قرار می گیرد بلند است. گرفتاری و بدبختی قرن ما همین است.

علم در ناحیه فیزیک پیش می رود و قوانین نور را کشف می کند. گروهی سودجو همین را وسیله تهیه فیلم های خانمان برانداز قرار می دهند. علم شیمی جلو می رود و خواص ترکیبات اشیاء را به دست می آورد.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 233

آنگاه افرادی به فکر استفاده می افتند و بلایی بر جان بشر به نام هروئین می سازند. علم تا درون اتم راه می یابد و نیروی شگفت انگیز اتم را مهار می کند اما پیش از آن که کوچکترین استفاده ای در راه مصالح بشر بشود، جاه طلبان دنیا از آن بمب اتمی می سازند و بر سر مردم بیگناه می ریزند.

وقتی به افتخار اینشتاین، دانشمند بزرگ قرن بیستم، جشنی به پا کردند، خود وی پشت تریبون رفت و گفت: شما برای کسی جشن می گیرید که دانش او سبب ساختن بمب اتم شده است؟ اینشتاین نیروی دانش خود را به خاطر بمب به کار نینداخت؛ جاه طلبی گروهی دیگر از دانش او اینچنین استفاده کرد.

هروئین و بمب اتمی و فیلم های چنین و چنان را فقط به دلیل اینکه پدیده قرن می باشند، نمی توان موجّه دانست. اگر کاملترین بمب ها را با آخرین بمب افکن ها به وسیله زبده ترین تحصیل کرده ها بر سر مردم بیگناه بریزند، از وحشیانه بودن این کار ذره ای نمی کاهد «1».

لینک مقالات مرتبط:

مفهوم تهاجم فرهنگی بخش دوم

مفهوم تهاجم فرهنگی بخش سوم

مفهوم تهاجم فرهنگی بخش چهارم

کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است