در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: ، گفت وگواز: ابراهیم فیاض ؛


اشاره

یکی از خصوصیات بارز و ویژگی های ممتاز شهید مطهری، تفکر پیشرو و پیش زمانی و زیست فکری ایشان بود که در هر دو بعد زندگی در میان روحانیون و تحصیل در حوزه نگاهی متفاوت داشتند .

تاثیرپذیری ایشان از دو شخصیت ممتاز فکری، چون حضرت امام خمینی و علامه طباطبایی (ره) موجب شده بود که ایشان در فرهنگ و سیاست، خواهان تحولاتی باشد که دامنه این تحولات، حوزه را نیز دربر می گرفت و به یک معنا، اساسا این تحول باید از حوزه آغاز می شد . ترک قم و اقامت در تهران، از تبعات ظاهری این گرایش بود که سرنوشتی دیگر برای استاد رقم زد و حاصل آن پی ریزی فکری و ایدئولوژیکی حرکت روحانیت و چگونگی ارتباط آن با فضای روشنفکری و هدایت عامه مردم بود; این مسئله البته از بنیان معرفتی روحانیت نیز ریشه می گرفت .

آیت الله مهدوی کنی با نگاهی به خاطرات دوران تحصیل و مبارزه، ابعادی از شخصیت استاد را بازگو می کند .

لطف کنید و بفرمایید که از چه سالی با آقای مطهری آشنا شدید؟

آشنایی بنده با شهید مطهری به سال 1327 بازمی گردد; اولین سالی است که ما وارد قم شدیم . ایشان از طلاب خراسان بودند، ولی چون بیشتر از یک استان فکر می کردند، بیشتر با طلاب تهرانی ارتباط داشتند و بیشتر به حجره تهرانی ها تشریف می آوردند . حجره تهرانی ها مجمع طلاب متفکر بود و اتفاقا در آن زمان، شب های پنجشنبه جلساتی هم داشتیم که طلبه ها جمع می شدند و شهید مطهری صحبت می کرد .

ایشان در آن زمان چند سال سن داشتند؟

فکر می کنم 25 سال; جوان بودند، چون فاصله سنی ایشان با من حدودا 10 سال بود و من حدودا 17ساله بودم . در این ارتباط، ما از ایشان استفاده کردیم; ایشان علاوه بر منبرهای روشنگر که به یک معنا جلوتر از افکار عمومی حوزه بود، درس شرح تجرید هم داشتند . از نظر زمانی هم ما از ایشان عقب تر بودیم، چون ایشان در درس امام شرکت می کردند امام هم آن زمان کفایه و خارج کفایه می گفتند . ایشان و عده ای از خواص به درس امام می رفتند .

البته من درس تجرید و کلام را از اساتید دیگر دیده بودم، ولی می دیدیم که ایشان به صورت دیگری وارد بحث می شود و این که فقط متنی را بخوانند و آن را ترجمه کنند به صورت ریشه ای وارد بحث می شدند و از همان جا، نوع برخورد ایشان با مسائل برای ما جالب بود . این مقدمات آشنایی ما با ایشان بود .

اینکه می گوییم طلاب خراسان پارادایم و سمبل است، چون ظاهرا طلاب خراسان طلابی ضدعقلی و بیشتر طرفدار ولایت بودند!؟

طلاب خراسان با فلسفه مخالف بودند به به یاد دارم وقتی در درس مرحوم علامه طباطبایی هم شرکت می کردیم، این ها هم می آمدند . بسیاری از آنها اکنون مرحوم شده اند، بعضی هم در قید حیات هستند . جناب آقای خزعلی هم از آنها بودند . با فلسفه میانه خوشی نداشتند در درس شرکت می کردند و آن که می نشستند و وقتی به بحث هایی که مطابق ذوق شان نبود، می رسیدند، کلاس را ترک می کردند . خود من گاهی دیر می آمدم و در کنار آن ها می نشستم . ایشان در عین اینکه به امام علاقه داشتند، اما از نظر فکری و فلسفی به این صورت فکر می کردند . من به آنها گفتم که اگر اشکال دارید، چرا بلندتر حرف نمی زنید تا استاد جوابتان را بدهد . می گفتند: ما این حرف ها را قبول نداریم . گفتم: پس چرا می آیید؟ گفتند: می خواهیم ببینیم این حرف های بی خودی که فلاسفه زده اند، چیست تا آنها را رد کنیم . من با اینکه از آنها جوان تر بودم، ولی عرض کردم که اگر کسی علمی را با این دید بخواند، از همان اول به عمق مسئله نمی رسد; اول باید فهمید، بعد انتقاد کرد .

به نظر می رسد که درس های امام هم به وسیله همین بچه های خراسان تحریم شده بود; البته بنده از آیت الله امینی شنیدم که می گفتند: چون درس های امام فلسفی بود، آن را تحریم کرده بودند .

من این مسئله را نمی دانم، چون آنها در درس اصول امام حاضر بودند . ممکن است درس فلسفه امام را تحریم کرده باشند، چون درس فلسفه امام محدود بود و در منزل ایشان دایر می شد .

طلاب تهرانی ظاهرا مشخصه ها و چارچوب های خاصی داشتند; به نظر شما با طلاب خراسان چه فرقی داشتند؟

طلاب تهرانی به این علت که در مرکز بزرگ شده بودند، کمی بازتر فکر می کردند; چه مسائل علمی و چه سیاسی . مشهدی ها مقدس تر بودند، اما به خاطر جوی که در مشهد بود، محدودتر فکر می کردند . این مسئله به دلیل همان تربیتی بود که از مرحوم میرزای اصفهانی گرفته بودند .

در مورد سیر مبارزاتی مرحوم مطهری، از آنجا که به خاطر دارید تا زمان انقلاب و پس از آن توضیحاتی بیان بفرمایید:

چنان که عرض کردم، ایشان جلوتر از ما بودند و نمی توانیم از این به عنوان دوست تعبیر کنیم، اما در جلسات و محافلی که بود، با هم ارتباط و رفت و آمد داشتیم . نمی توانیم بگوییم که این ارتباط ما، از تاثر ایشان است، اما با آمادگی ای که در روح خود بنده بود، این نزدیکی در میان ما وجود داشت اما آن زمان، چون ایشان از نظر سنی و علمی از ما جلوتر بودند، بیشتر این مسائل را ابراز می کردند . مسئله مبارزه با دستگاه هم از مسائلی بود که در افکار مرحوم مطهری و گروه طلاب هم فکر ایشان مثل مرحوم امام موسی صدر، قنات آبادی و ... وجود داشت .

فکر تحول در حوزه نیز از آن زمان شروع شد . ایشان دو تا فکر اخلاقی داشتند; یکی فرهنگی و دیگری سیاسی; ایشان از نظر فرهنگی با علامه طباطبایی ارتباط داشتند و از نظر سیاسی با امام و در عین اینکه از نظر اصول، فقه و فلسفه شاگرد امام بودند، اما آن تحولی که از جهت فکری ایجاد شد، توسط مرحوم علامه طباطبایی صورت گرفت . روش امام به این صورت نبود، چون در قضیه فهم، دو رکن برای این انقلاب وجود داشت; یکی امام بود، یکی مرحوم علامه طباطبایی . علامه آرام آرام تفکر طلاب را تغییر داد . امام از نظر سیاسی با جو موجود مبارزه می کرد و تحول سیاسی را دنبال می کرد . به این جهت مرحوم مطهری چون با هردو استاد ارتباط داشت، جمع بین حقین شد .

علامه طباطبایی عملا در مسائل اجتماعی و سیاسی وارد نمی شد، نوشته های ایشان نیز ازجمله المیزان مشخص می کند که ایشان یک آدم گوشه گیر بوده و افکارش ولایتی هم بوده است، اما در عمل وارد نبود . مرحوم مطهری آن جهت را از امام گرفتند و این جهت را از علامه کسب کردند و به یک موجود جامع میان جهتین تبدیل شدند; این دو بعد مطهری را ساخت .

به نظر می رسد که ایشان در عین اینکه در مبارزات سیاسی شرکت می کردند، به اصلاح حوزه هم اعتقاد داشتند; یعنی کسانی که در این دو جهت فکر می کردند، اولا سوادشان کمتر از دیگران نبود یعنی این به معنی این نبود که کسانی که مبارزات سیاسی می کردند، سوادشان پایین تر بود، بلکه افرادی با سواد بسیار بالا که به دنبال تحولات حوزه بودند؟!

بله همین طور است; البته ممکن است بگوییم که یک عده طلاب جوان تر هم بودند که در حد اینها نبودند، ولی اصولا این عده که به دنبال تحول بودند هم، طلاب با استعدادی بودند; مانند امام موسی صدر و ... اینها طلاب با استعدادی بودند که شاگردان خاص امام بودند و در همان دوره اول فلسفه و اصول آن را خصوصی می خواندند . اتفاقا همزمانی مبارزات و اصلاح حوزه ناشی از تفکرها و نوآوری های آنان بود که هردو را با هم می دیدند; یعنی این طور برداشت می کردند که تحول در حوزه منشا تحول سیاسی خواهد شد و اگر بخواهیم تحولی در اساس مسائل سیاسی و اجتماعی ایران ایجاد کنیم، ابتدا حوزه باید تحول پیدا کند . علتش هم این بود که عدم تحول در حوزه، اولا یک نوع تحجر درست می کرد .

جهت دیگر اصولا برائت جستن از ورود در مسائل سیاسی بود; این عده نوآوری را در حوزه نمی پذیرفتند; نتیجه این طرز تفکر این بود که وارد مسائل دیگر نشوند . از این رو کسانی که طرفدار تحول بودند، در مسائل سیاسی هم به همین صورت بودند . فرق آقای مطهری با بعضی دیگر این بود که به بعضی که سیاسی صرف بودند، خیلی تندروی می کردند و در مسائل علمی حضوری نداشتند، اما مرحوم مطهری به خاطر جمع میان این دو جهت همیشه متعادل حرکت می کردند . در دوران انقلاب هم ایشان با مسائل سیاسی متعادل تر برخورد می کرد .

فدائیان اسلام هم از همین طیف بودند؟

البته مرحوم مطهری با اینها دوست بودند; نه این که مخالف آنها باشد، چون می دانست که اینها می توانند حرکتی را ایجاد کنند و اهرم هایی هستند، ولی عملا وارد گروه آنها نشد .

یعنی در کنار آنها و به اصطلاح مرشد آنان بود; شاید اختلاف مرحوم مطهری و آیت الله بروجردی هم به همین دلیل بود؟

مرحوم مطهری، به دلیل همین دو بعد تفکر، یعنی تحول در حوزه و مسائل سیاسی، از حوزه مهاجرت کردند، چون هم از طرف بیت آقای بروجردی به ایشان فشار وارد می شد و هم از نظر مالی ایشان هم مانند سایر طلاب، یک شهریه عمومی می گرفتند و وقتی از دواج کردند، ماهی 50 تومان شهریه داشتند که آن هم کرایه منزل بود . ایشان یک اتاق در محله عشقعلی اجاره کرده بود و این پول فقط پول کرایه بود . البته شاید می توانستند مشکل مالی را تحمل کنند، اما جوی که پس از شهادت مرحوم نواب و حمله ای که در فیضیه به فدائیان اسلام شد، موجب گردید که امثال آقای مطهری را تحمل نکنند . به آقای بروجردی این طور فهمانده بودند که اینها تخریب کننده حوزه هستند و می خواهند بساط فقه و فقاهت و حوزه را برهم بزنند، اما در حقیقت مرحوم آقای بروجردی غرضی نداشت .

حالا حوزه واقعا می توانست وارد مبارزه سیاسی بشود; یعنی آیا نظر آقای بروجردی درست بود؟

احتمال آن وجود دارد، چون اکثر آقایان مراجع هم همین طور فکر می کردند، غیر از مرحوم آیت ا ... خوانساری و آیت ا ... صدر که مقداری آمادگی ورود به این مسائل را داشتند . با این مسئله آماده نبودن می توان به دو گونه برخورد کرد; یکی اینکه به شدت آن را بکوبد و یکی اینکه آرام تر کند . برخورد با فدائیان اسلام برخوردی کوبنده بود و امام آن را نپسندیدند .

همان طور که شما ذکر کردید، هر حرکتی به تدریج باید پیش برود و نمی توان یک دفعه و جهشی حوزه را سیاسی کرد، به همین جهت هم آقای بروجردی احساس می کرد که اگر حوزه به آن سمت برود، ممکن است حوزه را از بین ببرند . اما امام این طور فکر نمی کردند و قدرت خود را بیشتر از این ها می دانستند، چنان که وقتی خودش کار را شروع کرد، به شاه نامه نوشت . به هرحال، حرکت، حرکتی اصلاحی بود نه براندازی .

اگر پس از آقای حائری که بنیانگذار حوزه بود، آقای بروجردی نبود، حوزه نسج و انسجام پیدا نمی کرد; بنابراین اگر ایشان نبودند، انقلاب امام هم هرگز اتفاق نمی افتاد . شاید خود امام هم از ایشان عبرت گرفت که حرکتی مثل حرکت فدائیان اسلام به نتیجه نمی رسد و باید در داخل مردم حرکت کرد و به جلو رفت؟

همین طور که شما هم اشاره کردید، امام اعتقاد داشتند که حرکت باید مردمی و دینی باشد . این مسئله جز از طریق مرجعیت انجام نمی شد . از این رو ایشان وقتی دیدند که آقای بروجردی وارد میدان نشدند، مقابله نکردند و من شنیدم که حتی وقتی عده ای می گفتند که مثلا آقای بروجردی حرکتی نکردند، امام می گفتند که رئیس ایشان هستند و ما نمی توانیم از ایشان جلو بیفتیم; این مسئله نشان می دهد که امام اعتقاد داشتند و پذیرفته بودند که این حرکت باید از طریق مرجعیت باشد . امام یکی از کسانی است که از آقای بروجردی دعوت کرد . ایشان می دانستند که وجود آقای بروجردی برای حوزه حیاتی است . نظر امام این بود که می توان از طریق مرجعیت حرکت را آغاز کرد، به همین دلیل خودشان هم تا وقتی به مرجعیت نرسیدند، این حرکت را شروع نکردند، چون می دانستند که فقط از این طریق ممکن است .

تفاوت علامه طباطبایی با افرادی مثل ملاهادی سبزواری چه بود؟

ایشان دو امتیاز داشتند; فیلسوفی که اولا فقیه و ثانیا مفسر بود . همین نکته ایشان، فلسفه را پاسخ گوی نیازهای روز کرد; یعنی ایشان وقتی تفسیر تدریس می کرد، در عین تفسیر، گاهی با فلسفه همراه بود، یا از فلسفه الهام می گرفتند و به آنسو حرکت می کردند که پاسخ گوی نیازهای روز باشند . وقتی درس فلسفه شروع کردند، به جز اسفار که درس رسمی عمومی ایشان بود، احساس کردند که اکنون لازم است که از مسائل دیگری بحث شود; آن زمان مارکسیست ها فعالیت گسترده ای داشتند .

حرکت ایشان در این جهت بود که توانست فکر طلاب را وارد اجتماع کند; یعنی فلسفه را وسیله ای برای پاسخ گویی به مسائل روز تبدیل کرد . امام در آن زمان این طور نبودند و فلسفه را به همان شکل سنتی درس می دادند; لذا شاگردان علامه طباطبایی ازجمله آقای مطهری وارد اجتماع شدند . به یاد دارم که ما در درس مرحوم رفیعی شرکت می کردیم . ایشان از اصطلاحات و فرهنگ فلسفی سنتی ملاصدرا بیرون نمی رفت . من یک بار از کلمه «نیرو» به جای کلمه «قوه » استفاده کردم، آقای رفیعی مسخره ام کرد و گفت: «همه این حرف ها را زدی که کلمه نیرو را به رخ ما بکشی » ; یعنی از کاربرد کلمات امروزی در حوزه فلسفه اکراه داشت . اما علامه طباطبایی این طور نبودند، از این رو شاگردان علامه از این جهت جلوتر بودند و بازتر فکر می کردند یا نوآوری هایی داشتند .

امام هم به دلیل تحولی که به دنبال آن بود، وارد فلسفه نشد والا اگر وارد می شد، از علامه هم مستعدتر بود . حتی گاهی هم می خواستند که پاسخ مرحوم نائینی یا کمپانی را بدهند، ولی خیلی وارد نمی شدند و آن را جمع وجور می کردند تا وارد فلسفه نشود . یکی از مسائلی که ایشان بحث می کرد، شرط و سبب بود که بسیاری از اصولیون و فقها این شرط و سبب را با شرط و سبب های تکوینی خلط می کنند که همان آثار و خصوصیاتی که با شرطیت و سببیت یک چیز بر چیز دیگر که لازم است، علت مقدم باشد و معلول مؤخر و شرط متاخر قابل هضم نبوده است . گاهی بحث این است که عقل قبلا واقع شده و چگونه مسبب مقدم باشد، یا در شرط متاخر که در فقه در انواع غسل مستحاضه می بینیم، خانمی که عادت باشد، غسلی که بعد از مغرب کند، روزه روزش درست می شود و این را اشکال می کنند که چطور می شود که شرط بعدی موجب صحت روزه قبلی شود، اینها را امام جواب دادند . مسائل اصولی که مسائل اعتباری و وضعی است، نباید با مسائل تشریعی خلط شود .

اما در درس مرحوم خوانساری، در همین مورد، ایشان می گفتند که نمی شود سبب متاخر از مسبب باشد و هرچه من گفتم، ایشان زیر بار نرفت و من گفتم که اینها مسائل اعتباری است که شارع قرار می دهد و نمی توان برخلاف مسائل تکوینی کاری را اعتبار کرد .

آقای مطهری در چه سالی به تهران مهاجرت کردند؟

دقیقا به یاد ندارم; ما تابستان به تهران می آمدیم و با هم ارتباط داشتیم; کسانی که در قم با ایشان ارتباط داشتند، تابستان ها در تهران بودند . ایشان هم بعضی اوقات برای شرکت در جلساتی به قم می آمدند; البته ایشان آن وقت ها در قم درس نداشتند و بعد از فوت مرحوم بروجردی به قم آمدند که آن موقع من در قم نبودم .

آقای مطهری وقتی به تهران آمدند، مشکلات زیادی را تحمل کردند; به عنوان مثال در خانه های عمومی زندگی می کردند .

ایشان در کوچه آبشار منزلی داشتند که تازه منزل بهتری بود; یک منزل اجاره ای و خراب . البته خود ما هم چون طلبه بودیم و زندگی خوبی نداشتیم، خیلی برایمان سخت نبود، اما وقتی فکر می کنیم، می بینیم که سخت بوده . ایشان بعدها که وارد دانشگاه شدند، زندگی خود را از طریق حقوق دانشگاه می گذراندند .

شما به چه دلیل به تهران هجرت کردید؟

عدم رضایت پدر; چون من بعد از ازدواج یک سالی هم قم بودم و خرج ما را پدرمان می داد، شهریه کمی هم می گرفتیم که اخوی ما همان شهریه را هم نمی گرفت; ماهی 50 تومان که ما خانه ای را تا ماهی 70 تومان اجاره کردیم، یعنی شهریه ما با کرایه خانه ما هم منطبق نبود و پدرمان خرجمان را می داد تا اینکه پدرمان گفت: راضی نیستم; به هرحال تقدیر ما این بود .

سال 41 به تهران آمدیم، زمانی که نهضت شروع شده بود و ما هم که علاقه مند به امام و راه او بودیم، همین طور فکر می کردیم . در زمان قضیه نفت، حضرت امام حضور نداشتند، آن زمان مرحوم کاشانی و مرحوم خوانساری اعلامیه ای نوشتند و اعلام کردند که بر مسلمانان لازم است که در انتخابات مجلس شورا شرکت کنند و وکلای صالح انتخاب کنند . ما اینها را در مدرسه فیضیه چسباندیم; یعنی از همان زمان فکر ما به آن سمت می رفت البته متولی مدرسه، مرحوم علم الشیخ دستور داد و آنها را کندند . من و چند نفر از طلاب تهرانی اعلامیه ای نوشتیم و اعلام کردیم که چه حقی دارند که حکم یا فتوای مجتهد جامع الشرایط را از دیوارها بکنند .

همین حرکت منشا تشکل جامعه روحانیت مبارز تهران شد که بیشتر طلاب جوان بودند و بیشتر آنان شاگرد امام بودند که در قم درس خوانده بودند و به تهران آمده بوند; مثل مرحوم محلاتی، شاه آبادی و ... در آنجا با اجتماعاتی، البته به صورت غیررسمی داشتیم . در این جلسات مرحوم مطهری و بعدها شهید بهشتی، شهید مفتح و در بعضی از جلسات آقای هاشمی شرکت می کردند . هسته تشکیل این جامعه از این جا شروع شد . به یاد دارم زمانی که بعثی ها در عراق به آیت ا ... حکیم اهانت کرده بودند، مرحوم مطهری آمدند و اعلامیه ای تنظیم کردند و با امضای 180 نفر با حرکت دولت عراق مخالفت کردیم . بعضی ها آمدند و گفتند شما با دولت عراق مخالفت می کنید؟! این یعنی دولت شاه .

مرحوم شهید مطهری زودتر از دیگران متوجه خطرها می شدند و به دفاع از مسائل دینی و مبارزه با این افکار می شتافتند . ایشان عناصر فرقانی ها را که قرآن را تفسیر می کردند می آورد و خطرات آنها را گوشزد می کرد . آن زمان کمونیست ها بیشتر سردمدار مبارزه بودند، بعد هم مجاهدین خلق . در آن زمان در میان نسل جدید طلبه ها - بعد از قضیه نفت - حرکت مبارز متشکلی نداشتیم . حضور شهید مطهری در دانشگاه و شرکت ایشان در جلسات و نیز نوشته های ایشان، در این مبارزات بسیار مؤثر بود . به یاد دارم که زمانی برای مسجدی که من نماز می خواندم - مسجد جلیلی - از ایشان دعوت کردیم . ایشان طی آن شبها بحثی را تحت عنوان «گریز از ایمان » مطرح کردند . در یکی از آن شب ها مرحوم لاهوتی در پای منبر ایشان حضور یافت . آقای مطهری بیشتر افکار چپی ها و مارکسیست ها را رد می کرد; در پای منبر هم بیشتر دانشجویان حاضر می شدند . آقای لاهوتی در پای منبر می گفت که حالا وقت این بحث ها نیست، چون ما در حال مبارزه با دشمن مشترک، یعنی شاه هستیم . گفتم صبر کن و این مسائل را به خود آقای مطهری بگو . وقتی سخنرانی ایشان تمام شد، آقای لاهوتی گفت: آقای مطهری بحث های خوبی کردی، اما وقتش حالا نیست، اکنون وقت مبارزه با رژیم پهلوی است و ما و کمونیست ها باید با دشمن مشترک مبارزه کنیم . ایشان گفت: تو اشتباه می کنی، ما هیچ هدف مشترکی نداریم، هدف شاه نیست، شاه یک مانع است . ما از همین امروز باید صفمان را از آنها جدا کنیم، اگر از امروز جدا نکنیم، آنها بعدها خواهند گفت: «حاجی انا الشریک » . بعد باید یک جنگ دیگر با آنها به راه بیندازیم . ما باید از همین حالا بگوییم که مبارزه ما مبارزه الهی است .

مخالفتی که ایشان با مرحوم دکتر شریعتی داشت، هم همین بود که ایشان می گفت: این ها بحث های انحرافی و کجروی است، در عین حال که بسیاری حتی از دوستان معمم، با آقای مطهری مخالفت می کردند که چرا ایشان این کار را می کند، اما ایشان می گفت اینها خطرناک هستند و باید حق و باطل از همین حالا مشخص شود . امام هم چون خودش همین حساسیت ها را داشت، به آقای مطهری بسیار ارادت داشت .

ظاهرا دانشگاه امام صادق هم با ایده مرحوم مطهری به وجود آمد؟

در آن زمان، در آن جو ضددینی که بر دانشگاه ها و فرهنگ و آموزش کشور حاکم بود، در زندان این نتیجه حاصل شد که ما به یک دانشگاه اسلامی نیاز داریم; البته برداشت از دانشگاه اسلامی در آن زمان این بود که ما دانشگاهی تاسیس کنیم تا بچه هایی در آن درس بخوانند و محیط آن مذهبی باشد و نگذاریم که افراد و روش های غیرمذهبی در آن نفوذ کنند . محیط مذهبی دینی که علوم روز در آن تدریس شود . در آن زمان چیزهایی گفته شد و نوشته شد، اما اقدامی نشد، چون افکار به سمت مبارزه و زندان و ... گرایش داشت . آن فکر موجب شد که ما پس از انقلاب به فکر تاسیس دانشگاه افتادیم که البته پس از انقلاب متاسفانه دیگر شهید مطهری نبود، اما به هرحال ما از آن فکر الهام گرفتیم و متکامل تر شد که دانشگاه اسلامی تنها محیط مذهبی نباشد که فقط افکار غربی ها را نشخوار کنیم . پیش از انقلاب این فکر را در نظر نگرفته بودیم، اما بعد گفتیم که فکر اسلامی هم باید برای خود جا داشته باشد .

رشته هایی را آوردیم تا ان شاءالله به حد مطلوب برسیم . نظر ما اول تبلیغ و تربیت مبلغ بود، اما بعد به این نتیجه رسیدیم که به این شکل دربیاید .

با تشکر از توضیحات حضرتعالی

کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است