در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: ، روحانی، سید سعید ؛


نویسنده: 

در «نهج البلاغه» درباره ... شایستگی زعامت و خلیفة اللهی علی علیه السلام به سه اصل استدلال شده است؛ وصیّت و نصّ رسول خدا، شایستگی امیرمؤمنان علیه السلام و این که جامه خلافت تنها بر اندام او راست می آید؛ سوم روابط نزدیک نسبی و روحی آن حضرت با رسول خدا صلی الله علیه و آله .

 

نصّ و وصیّت

برخی می پندارند که در «نهج البلاغه» به هیچ وجه به مسأله نصّ اشاره ای نشده است، تنها به مسأله صلاحیّت و شایستگی اشاره شده است. این تصوّر صحیح نیست، زیرا اوّلاً در خطبه دوم «نهج البلاغه» صریحاً درباره اهل بیت می فرماید: «وفیهم الوصیّة و الوراثة»(1) یعنی وصیّت رسول خدا صلی الله علیه و آله و هم چنین وراثت رسول خدا صلی الله علیه و آله در میان آنها است.

ثانیاً در موارد زیادی علی علیه السلام از حقّ خویش چنان سخن می گوید که جز با مسأله تنصیص و مشخّص شدن حقّ خلافت برای او به وسیله پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله قابل توجیه نیست. در این موارد سخن علی این است که حقّ قطعی و مسلّم مرا از من ربودند. بدیهی است که تنها با نصّ و تعیین قبلی از طریق رسول اکرم صلی الله علیه و آله است که می توان از حقّ مسلّم و قطعی دم زد؛ صلاحیّت و شایستگی، حقِّ بالقوه ایجاد می کند نه حقّ بالفعل، و در مورد حقّ بالقوه، سخن از ربوده شدن حقّ مسلّم و قطعی، صحیح نیست.

علی علیه السلام خلافت را حقّ خود می داند. از آن جمله در خطبه ششم - که در اوایل دوره خلافت، هنگامی که از طغیان عایشه و طلحه و زبیر آگاه شد و تصمیم به سرکوبی آنها گرفت.- انشاء شده است، پس از بحثی درباره وضع روز می فرماید: «فَوَاللّه ِ مازِلْتُ مَدْفُوعا عَن حَقّی، مُسْتَأْثَراً عَلَیَّ مُنْذُ قَبَضَ اللّه ُ نَبِیَّه صلی الله علیه و آله حَتّی یَومِ النّاسِ هذا.»(2)به خدا سوگند! از روزی که خدا جان پیامبر خویش را تحویل گرفت تا امروز همواره حقّ مسلّم من از من سلب شده است.

در خطبه 170 که واقعاً خطبه نیست و بهتر بود سیّد رضی اعلی اللّه مقامه آن را در کلمات قصار می آورد، جریانی را نقل می فرماید و آن این که:

شخصی در حضور جمعی به من گفت: پسر ابوطالب! تو بر امر خلافت حریصی. من گفتم:«بَلْ اَنْتُمْ وَاللّهِ لاَءَحرَصُ وَ اَبعَدُ، و اَنا اَخَصُّ وَ اَقْرَبُ، وَ اِنَّما طَلَبْتُ حَقّاً لی وَ اَنْتُمْ تَحُولُونَ بَیْنی وَ بَیْنَه وَ تَضْرِبُونَ وَجْهِی دُونَه، فَلَمّا قَرَّعْتُهُ بِالحُجَّة فِی الْمَلاءِ الحاضِرینَ هَبَّ (کَأَنَّه بُهِتَ) لایَدری ما یُجیبُنی به.»؛(3) بلکه شما حریص تر و از پیغمبر دورترید و من از نظر روحی و جسمی نزدیکترم. من حقّ خود را طلب کردم و شما می خواهید میان من و حقّ خاصّ من حائل و مانع شوید و مرا از آن منصرف سازید. آیا آنکه حقّ خویش را می خواهد، حریص تر است یا آنکه به حقّ دیگران چشم دوخته است؟ همین که او را با نیروی استدلال کوبیدم، به خود آمد و نمی دانست در جواب من چه بگوید.

معلوم نیست اعتراض کننده چه کسی بوده؟ و این اعتراض در چه وقت بوده است؟ ابن ابی الحدید می گوید: اعتراض کننده، «سعد بن وقّاص » بوده آن هم در روز شورا، سپس می گوید: ولی امامیّه معتقدند که اعتراض کننده، «ابوعبیده جرّاح » بوده در روز سقیفه.

در دنباله همان جمله ها چنین آمده است:«اَللَّهُمَ اِنّی اَسْتَعْدیکَ علی قُریشٍ وَ مَنْ أَعَانَهُم فَاِنَّهُم قَطَعُوا رَحِمی، وَ صَغَّرُوا عَظیمَ مَنزلَتی، وَاجْمَعُوا عَلی مُنازَعَتی أَمراً هُوَ لی.»؛ خدایا! از ظلم قریش و همدستان آنها به تو شکایت می کنم. اینها با من قطع رحم کردند و مقام و منزلت بزرگ مرا تحقیر نمودند. اتّفاق کردند در مورد امری که حقّ خاص من بود و بر ضدّ من قیام کنند.

ابن ابی الحدید در ذیل جمله های بالا می گوید:

کلماتی مانند جمله های بالا از علی علیه السلام

ابن ابی الحدید می گوید:

کلماتی از علی علیه السلام مبنی برشکایت از دیگران و این که حقّ مسلّم او به ظلم گرفته شده، به حدّ تواتر نقل شده و مؤیّد نظر امامیّه است که می گویند: «علی علیه السلام با نصّ مسلّم تعیین شده و هیچ کس حقّ نداشت به هیچ عنوان بر مسند خلافت قرار گیرد». مبنی بر شکایت از دیگران و این که حقّ مسلّم او به ظلم گرفته شده، به حدّ تواتر نقل شده و مؤیّد نظر امامیّه است که می گویند: «علی علیه السلام با نصّ مسلّم تعیین شده و هیچ کس حقّ نداشت به هیچ عنوان بر مسند خلافت قرار گیرد». ولی نظر به این که حمل این کلمات بر آنچه که از ظاهر آنها استفاده می شود، مستلزم تفسیق یا تکفیر دیگران است، لازم است ظاهر آنها را تأویل کنیم. این کلمات مانند آیات متشابه قرآن است که نمی توان ظاهر آنها را گرفت.

ابن ابی الحدید، خود طرفدار افضلیّت و اصلحیّت علی علیه السلام است، جمله های «نهج البلاغه» تا آنجا که مفهوم احقّیّت مولی را می رساند، از نظر ابن ابی الحدید نیازی به توجیه ندارد ولی جمله های بالا از آن جهت از نظر او نیاز به توجیه دارد که تصریح شده است که خلافت حقّ خاصّ علی علیه السلام بوده است، و این جز با منصوصیّت و این که رسول خدا صلی الله علیه و آله از جانب خدا تکلیف را تعیین و حقّ را مشخّص کرده باشد، متصوّر نیست.

مردی از بنی اسد از آن حضرت می پرسد:«کیف دفعکم قومکم عن هذا المقام و انتم احقّ به.»؛ چطور شد که قوم شما، شما را از خلافت بازداشتند و حال آنکه شما شایسته تر بودید؟

امیرمؤمنان علیه السلام به پرسش او پاسخ گفت. این پاسخ همان است که به عنوان خطبه 160 در «نهج البلاغه» مسطور است. علی علیه السلام صریحاً در پاسخ گفت: در این جریان جز طمع و حرص از یک طرف و گذشت (بنا به مصلحتی) از طرف دیگر، عاملی در کار نبود: «فَاِنَّها کانَتْ أَثَرةً شَحَّت عَلَیها نُفوسُ قَومٍ، وَ سَخَتْ عَنها نُفوسُ آخَرین.»(4)

این سؤال و جواب در دوره خلافت علی علیه السلام ، درست در همان زمانی که علی علیه السلام با معاویه و نیرنگ های او درگیر بود، واقع شده است. امیرالمؤمنین علیه السلام خوش نداشت که در چنین شرائطی این مسأله طرح شود. لذا به صورت ملامت گونه ای قبل از جواب به او گفت که آخر، هر پرسشی جائی دارد. حالا وقتی نیست که درباره گذشته بحث کنیم. مسأله روز ما مسأله معاویه است ... امّا در عین حال همان طور که روش معتدل همیشگی او بود، از پاسخ دادن و روشن کردن حقایق گذشته خودداری نکرد.

در خطبه «شقشقیّه» صریحاً می فرماید: «أَری تُرَاثی نَهْبا»(5) یعنی حقّ موروثی خود را می دیدم که به غارت برده می شود. بدیهی است که مقصود از وراثت، وراثت فامیلی و خویشاوندی نیست، مقصود، وراثت معنوی و الهی است.

 

لیاقت و فضیلت

از مسأله نصّ صریح و حقّ مسلّم و قطعی که بگذریم، مسأله لیاقت و فضیلت مطرح می شود. در این زمینه نیز مکرّر در «نهج البلاغه» سخن به میان آمده است. در خطبه «شقشقیّه» می فرماید:«وَ أَمَا وَاللّه ِ لَقَد تَقَمَّصَها (ابن ابی قحافة) لِیَعْلَم وَ اِنّه اَنَّ مَحلِّی مِنها مَحلُّ القُطْبِ مِنَ الرَّحی. یَنْحَدِرُ عَنّی السَّیلُ، وَ لایَرقی الیَّ الطَّیرُ.»(6)؛ به خدا سوگند که پسر ابوقحافه خلافت را مانند پیراهنی به تن کرد در حالی که می دانست آن محوری که این دستگاه باید بر گرد آن بچرخد من هستم. سرچشمه های علم و فضیلت از کوهسار شخصیّت من سرازیر می شود و شاهباز خیال اندیشه بشر از رسیدن به قلّه عظمت من باز می ماند.

در خطبه 195، اوّل مقام تسلیم و ایمان خود را نسبت به رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سپس فداکاری ها و مواسات های خود را در مواقع مختلف یادآوری می کند و بعد جریان وفات رسول اکرم صلی الله علیه و آله را در حالی که سرش بر سینه او بود و آنگاه جریان غسل دادن پیغمبر صلی الله علیه و آله را به دست خود نقل می کند؛ در حالی که فرشتگان او را در این کار کمک می کردند و او زمزمه فرشتگان را می شنید و حسّ می کرد که چگونه دسته ای می آیند و دسته ای می روند و بر پیغمبر صلی الله علیه و آله درود می فرستند. و تا لحظه ای که پیغمبر صلی الله علیه و آله را در مدفن مقدّسش به خاک سپردند، زمزمه فرشتگان یک لحظه هم از گوش علی علیه السلام قطع نگشته بود. بعد از یادآوری موقعیّت های مخصوص خود از مقام تسلیم و عدم انکار (برخلاف بعضی صحابه دیگر) گرفته تا فداکاری های بی نظیر و تا قرابت خود با پیغمبر صلی الله علیه و آله تا جایی که جان پیغمبر صلی الله علیه و آله در دامن علی علیه السلام از تن مفارقت می کند، چنین می فرماید:«فَمَنْ ذَا اَحَقُّ بِهِ مِنّی حَیّا وَ مَیّتا.»(7)؛ چه کسی از من به پیغمبر در زمان حیات و بعد از مرگ او سزاوارتر است؟

 

قرابت و نسب

چنان که می دانیم پس از وفات رسول اکرم صلی الله علیه و آله «سعد بن عباده انصاری» مدّعی خلافت شد و گروهی از افراد قبیله اش دور او را گرفتند. سعد و اتباع وی محلّ سقیفه را برای این کار انتخاب کرده بودند، تا آنکه ابوبکر و عمر و ابوعبیده جرّاح آمدند و مردم را از توجّه به سعد بن ابی عباده باز داشتند و از حاضرین برای ابوبکر بیعت گرفتند. در این مجمع سخنانی میان مهاجران و انصار ردّ و بدل شد و عوامل مختلفی در تعیین سرنوشت نهائی این جلسه تأثیر داشت.

یکی از به اصطلاح برگ های برنده ای که مهاجران و طرفداران ابوبکر مورد استفاده قرار دادند، این بود که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله از قریش است و ما از طائفه پیغمبریم.

ابن ابی الحدید در ذیل شرح خطبه 65 می گوید: عمر به انصار گفت: «عرب هرگز به امارت و حکومت شما راضی نمی شود زیرا پیغمبر از قبیله شما نیست، ولی عرب قطعا از این که مردی از فامیل پیغمبر صلی الله علیه و آله حکومت کند، امتناع نخواهد کرد ... کیست که بتواند با ما در مورد حکومت و میراث محمّدی معارضه کند و حال آنکه ما نزدیکان و خویشاوندان او هستیم!»

و باز چنان که می دانیم علی علیه السلام در حین این ماجراها مشغول وظائف شخصی خود در مورد جنازه پیغمبر صلی الله علیه و آله بود. پس از پایان این جریان، علی علیه السلام از افرادی که در آن مجمع حضور داشتند، استدلال های طرفین را پرسید و استدلال هر دو طرف را انتقاد و ردّ کرد. این سخنان را سیّدرضی در خطبه 65 آورده است.

 

علی علیه السلام پرسید:

انصار چه می گفتند؟

حکمفرمائی از ما و حکمفرمای دیگری از شما باشد.

چرا شما بر ردّ نظریه آنها به سفارش های پیغمبر اکرم درباره آنها استدلال نکردید که فرمود: «با نیکان انصار نیکی کنید و از بدان آنان در گذرید؟!»

اینها چه جور دلیل می شود؟

اگر بنا بود حکومت با آنان باشد، سفارش درباره آنان معنی نداشت. این که به دیگران درباره آنان سفارش شده است، دلیل است که حکومت با غیر آنان است.

سپس پرسید:

خوب! قریش چه می گفتند؟

استدلال قریش این بود که آنها شاخه ای از درختی هستند که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز شاخه دیگر از آن درخت است.

احتجوا بالشجرة و اضاعوا الثمرة؛ با انتساب خود به شجره وجود پیغمبر صلی الله علیه و آله برای صلاحیّت خود استدلال کردند امّا میوه را ضایع ساختند. یعنی اگر شجره نسبت معتبر است، دیگران شاخه ای از آن درخت می باشند که پیغمبر یکی از شاخه های آن است امّا اهل بیت پیغمبر میوه آن شاخه اند.

در خطبه 160 که سؤال و جوابی است از یک مرد اسدی با علی علیه السلام ، آن حضرت به مسأله نسب نیز استدلال می کند. عبارت این است: «أَمَّا الاِسْتِبدادُ عَلَینا بِهذا المقامِ وَ نَحْنُ الأَعلَونَ نَسَبا وَالأَشَدُّونَ بِرَسولِ اللّه ِ صلی الله علیه و آله نَوْطا.»(8)

استدلال به نسب از طرف علی علیه السلام نوعی جدل منطقی است. نظر بر این که دیگران قرابت نسبی را ملاک قرار می دادند. علی علیه السلام می فرمود: از هر چیز دیگر، از قبیل نصّ و لیاقت و افضلیّت گذشته، اگر همان قرابت و نسب را که مورد استناد دیگران است، ملاک قرار دهیم، باز من از مدّعیان خلافت، اولایم.

یگانه عیبی(9) که برای خلافت به علی علیه السلام گرفتند (عیب واقعی که نمی توانستند بگیرند)، این بود که گفتند: عیب علی این است که خنده روست و مزاح می کند. مردی باید خلیفه شود که عبوس باشد و مردم از او بترسند. وقتی به او نگاه می کنند بی جهت هم شده از او بترسند.

( اگر خلیفه واقعاً باید این طور باشد) پس چرا پیغمبر این جور نبود؟...پس سبک و منطقی که اسلام در رهبری و مدیریّت می پسندد، لیِّن بودن و نرم بودن و خوشخو بودن و جذب کردن است نه عبوس بودن و خشن بودن؛ آن طورکه علی علیه السلام درباره خلیفه دوم می فرماید:«فَصَیَّرَها فی حَوْزَةٍ خَشْناءَ یَغْلُظُ کَلْمُها، وَ یَخْشُنُ مَسُّها وَ یَکْثُرُ الْعِثارُ فیها، وَالاِْعْتِذارُ مِنْها.»(10)

ابوبکر خلافت را به شخصی داد دارای طبیعت و روحی خشن، مردم از او می ترسیدند، عبوس (مثل مقدّس های ما) و خشن.

ابن عباس می گفت: فلان مسئله را تا عمر زنده بود، جرأت نکردم طرح کنم و(بعدها) گفتند: «دِرَّةُ عُمَرَ اَهْیَبُ مِنْ سَیْفِ حَجّاج» تازیانه عمر هیبتش از شمشیر حجّاج؛ بیشتر است. چرا باید این جور باشد؟! علی علیه السلام در مسائل شخصی خوشخو و خنده رو و مزاح می کرد ولی در مسائل اصولی، در آنچه که مربوط به مقرّرات الهی و حقوق اجتماعی است، صلابت داشت. و همان عمر که در مسائل شخصی این همه خشونت داشت و با زنش با خشونت رفتار می کرد، با پسرش با خشونت رفتار می کرد، با معاشرانش با خشونت رفتار می کرد؛ در مسائل اصولی تا حدّ زیادی نرمش نشان می داد.

مسئله تبعیض در بیت المال از عمر شروع شد که سهام مسلمین را براساس یک نوع مصلحت بینی ها و سیاست بازی هابه تفاوت بدهند. یعنی برخلاف سیره پیغمبر صلی الله علیه و آله در مسائل اصولی انعطاف داشت و در مسائل فردی خشونت، و حال آنکه پیغمبر صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام در مسائل فردی نرم بودند و در مسائل اصولی با صلابت.

--------------------

* سیری در نهج البلاغه، ص 146 155 و برای اطّلاع بیشتر راجع به این مقاله رک: تاریخ اسلام در آثار شهید مطهّری، ج1، سیّد سعید روحانی، ص 187 194.

1 نهج البلاغه، ترجمه دکتر شهیدی، خ 2، ص 9.)

2 همان، خ 6، ص 13.

3 همان، خ 172، ص 178.

4 همان، خ 162، ص 165.

5 همان، خ 3، ص 10.

6 همان، ص 9 10.

7 همان، خ 197، ص 231.

8 همان، خ 162، ص 165.

9 سیری در سیره نبوی، ص 239 241.

10 نهج البلاغه، ترجمه دکتر شهیدی، خطبه 3، معروف به شقشقیّه، ص 10

 

 


کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است