در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: دو ماهنامه مشکوة النور، شماره 30، ذاکر، صدیقه ؛


تذکر: این مقاله برای جلوگیری از خستگی کاربر به دو بخش تقسیم شده که بخش اول آن پیش روی شماست و لینک بخش دوم و بخش های مرتبط، در انتهای صفحه ارائه گردیده است.

آراء فرانکل، هایدگر و مطهری(ره) در توصیف حقیقت انسان[1]

(قسمت دوم)

چکیده

شناخت سرشت پیچیده و ذواضلاع انسان به منظور فهم موقعیت وی در جهان هستی و غایتی که از رهگذر حضور در این عالم تعقیب می کند، از منظر اندیشمندان مختلفی از حوزه علوم انسانی مورد توجه و دقت واقع شده است. فرانکل و هایدگر دو متفکر یکی روانشناس و روانپزشک و دیگری فیلسوف    از مشرب اگزیستانسیالیسم و شهید مطهری(ره) فیلسوفی متأله از جهان اسلام سه اندیشمندی هستند که در این مقاله آرایشان پیرامون تحلیل حقیقت وجود انسان مورد بررسی قرار گرفته است. بخش اول این مقاله به شرح آراء گذشت و اینک در بخش دوم ضمن پرداختن به منشأ خداباوری و جایگاه انسان در جهان هستی از دیدگاه آنان به خوبی نشان داده می شود که تک بعدی و زمینی تلقی کردن انسان حتی در بهترین شکل ممکن آن چگونه بر فهم اندیشمند از زوایای وجود آدمی پرده می افکند و امکان شناخت و تحلیل درست از این وجوه را از دست او می رباید. این ناتوانی به خصوص در تحلیل مرز حیات دنیوی یعنی مرگ و تأثیر آن بر غایت مندی حیات انسان و سیر کمالی اش بارز می گردد.

 

واژگان کلیدی

انسان، فطرت، خداوند، دین، غایت مندی، مرگ، جاودانگی، آخرت

....................... ص 78 ..........................

در قسمت اول این مقاله پس از بیان ضرورت طرح مسأله انسان شناسی و اهمیت آن در بحث تحلیل چیستی حقیقت انسان، به تفصیل مباحث هفت گانه تفاوت

انسان با سایر موجودات، حیات ویژه او، دارایی های بدو تولد، برگزیده یا تصادفی بودن انسان، کرامت ذاتی یا شرافت انسانی، اراده و قدرت انتخاب، رسالت و مسؤولیت یا رهاشد گی مورد بررسی قرار گرفت. در بخش پایانی این مقاله ابتدا مقام دوم بحث با جمع بندی و بیان برخی دیگر از ابعاد نظریات این سه اندیشمند تکمیل می شود و مقام سوم بحث به تحلیل و ارزیابی نهایی اختصاص یافته است.

 

8-2جمع بندی

در تصویری که فرانکل از انسان ارائه می دهد، انسان گرچه در مسیری تکاملی از حیوانات بر آمده، ولی به دلیل پاره ای اوصاف، از حیوانات تمایزی اساسی یافته است، به گونه ای که هویت انسانی او مرهون همین تمایز است. بنابراین، تلاش برای شناخت انسان، یعنی جستجو در ابعاد این اوصاف اختصاصی؛ و یافتن ویژگیهایی که پایه های وجودی انسان را پی می ریزند.

بر این اساس، یک ویژگی خاص انسان پس از تمایز یافتن از حیوانات در خود نحوه وجود انسان است. آدمی بر خلاف دیگر موجودات یک شدن است و نه یک بودن. مسیر طولانی و پر فراز و نشیب زندگی یک جریان است که فرد را به طور مداوم از ناکرده ها و ناشده ها به سوی کرده ها و شده ها سوق می دهد و این رمز ابدی شدن آدمی است. شدن یعنی پیوند خوردن به ابدیت و جاودانگی.

ورود آدمی به این عالم به معنای آغاز از نقطه صفر نیست. نخستین اطلاعات انسان بر اثر تماس با جهان حاصل نمی شود بلکه انسانها درون اطلاعاتی زاده می شوند. بازگشت این اطلاعات می تواند به دو مرجع باشد: بخشهایی که در طول تکامل از اجداد مادون انسانی خود به ارث برده ایم و قسمتهایی که به دلیل داشتن ماهیت انسانی صرفاً قابل ارجاع به اجداد انسانی است.

سر اینکه چرا این اختصاصات به انسان داده شد و نه موجود دیگری، اگر چه امر مهمی در شناخت انسان است، ولی مسأله ای نیست که فرانکل به آن پاسخ

.......................... ص 79 ...............................

داده باشد. به دیگر سخن، او هرگز به این نکته نپرداخته که آیا گزینشی در کار بود تا انسان، انسان شود و یا این امر از سر حادثه و اتفاق رخ داد، بی هیچ هدف گیری خاصی.

یکی از نتایج صریح نپرداختن به این پرسش این است که تصمیم گیری درباره خاستگاه و موقعیت خاص و منحصر به فرد انسان را دچار مشکل می کند. اینکه تمایز انسان از سایر موجوات گرچه به او شرافت و برتری بخشیده ولی آیا می توان چنین ادعا کرد که این برتری ریشه در ذات و حقیقت وجود او دوانده و انقلابی در منشأ وجود انسان نسبت به سایر موجودات هم به وجود آورده است؟ آیا می توان گفت آن اختلاف و تمایزی که در ابتدای سخن به رسمیت شناخته شد، حاکی از آن است که انسان بر خلاف سایر موجودات موجودی دو بعدی است، در یک بعد اشتراکاتی با حیوان دارد و در بعد دیگر، وحید و یگانه است بی هیچ اشتراک و تشابهی با حیوان؟ و به جهت این موقعیت استثنایی جمع این دو حالت   است که می توان ادعا کرد کرامت و شرافت او ریشه در ذاتش دارد و او در مرتبه حقیقت وجودش دارای برتری و علو است؟

اگر آدمی یک شدن باشد و نه صرف یک بودن، باید توان این شدن نیز مهیا باشد. بدین ترتیب، انسان بایستی صاحب اختیار و قدرت گزینش باشد تا بتواند از میان امکانهای شدن فرصت های ممکن آزادانه یکی را انتخاب کند و آن بشود. روی دیگر این سخن می تواند این مطلب باشد که هر فرد در برابر آنچه بر می گزیند رسالتی دارد و مسؤولیتی. رسالتش در این است که با توجه به موقعیت منحصر به فرد او (از شرایط و احوالات) کاری که انجام می رساند تنها از عهده او ساخته است و لذا دیگران جای او را در این عالم پر نمی کنند. و همین نکته مسؤولیت وی را در آنچه به انجام می رساند نیز یادآور می شود. زیرا آن کار به دست او و بر اساس انتخاب او انجام گرفته است؛ بنابراین، عواقب ناشی از آن هم متوجه اوست. از دیگر سو، چون مسؤول است مورد پرسش هم واقع می شود و او ناگزیر باید پاسخ دهد. پاسخی که در راستای زندگی اش باشد. اینکه محتوای

......................... ص 80 .............................

رسالت چیست و این انسان وحید و یگانه چه کاری را باید انجام دهد و به چه کسی بایستی پاسخگو باشد، پرسشهایی است که فرانکل نمی تواند به آنها پاسخ دهد.

هایدگر بی آنکه به مسأله تکامل بپردازد تفاوت انسان با دیگر موجودات را در فهم آدمی از هستی و خودش می داند. اینکه انسان با گزینش و تصمیم خود امکانهای خود را به فعلیت می رساند و لذا انسان موجودی از پیش تعیین شده (یک بودن) نیست بلکه موجودی است که «می تواند باشد»، (یک شدن است). معلوم نیست که آدمی در نگاه او همراه با دارائیهایی متولد می شود و یا آن پیش فهم ها که از آن سخن گفته پس از تولد و طی مراحلی غیرشناختی (مثل باورهای خانواده و محیط و...) بدست می آیند. بی هیچ تردیدی، اما، او انسان را پرتاب شده در دنیا و ناشی از یک تصادف می داند. بنابراین، نه گزینشی (برای اعطای این اوصاف به انسان) در کار است و نه این آمدن در پی مقصد و مقصود خاصی است.

انسان با همه تفاوتها و ویژگی هایی که دارد ولی به دلیل برخورداری از این اوصاف، دارای مزیت و امتیاز خاصی نیست. بنابراین، به رغم اینکه از اراده و آزادی عمل برخوردار است و می تواند با تصمیم خود امری خاص را گزینش کند، اما هیچ یک از این امور او را به تعقیب هدفی خاص و رسالت مندی وادار نمی کند. در حقیقت، در نگاه هایدگر آنچه اهمیت دارد، در راه بودن است و این، البته فقط اهمیت دارد اما نه ضرورت. و این راه نه تنها به مقصد خاصی ختم نمی شود که بدون وجود این راه، خود امری مرده و بی روح است!

شهید مطهری(ره) با اشاره به اینکه سخن قرآن از مسأله تکامل (چه به شکل تدریجی (داروینی) و چه به شکل دفعی، نفیاً و اثباتاً) فارغ است، توضیح دادند که انسان گرچه ممکن است مشترکاتی با حیوانات داشته باشد ولی فاصله بسیاری از آنها گرفته و تفاوتهای اصیل و عمیق از آنها پیدا کرده است. تفاوتهایی که ریشه در ابعاد وجودی او دارند و از او موجودی دو بعدی ساخته اند (مطهری، 1372، ج 2، ص274). آدمی در مسیر زندگی اش بر اساس اینکه چه باشد و چگونه

............................ ص 81 ................................

باشد (آن شدن) شکل می گیرد و ساخته می شود. برای این منظور، ما درون دو دسته از اطلاعات زاده می شویم که به دو بخش و یا همان دو بعد وجودی ما بازگشت می کنند: غرایز و فطریات. از این منظر، سر برگزیده بودن انسان هم در همین نکته است. اینکه وی دارای ابعاد و توانائیهای دوگانه ای است که برای رسیدن به سر منزلی خاص و به شکلی خاص (مختارانه) باید از آنها به عنوان ابزاری بهره گیرد و تا آن مرتبه صعود نماید.

بدین ترتیب، انسان موجودی گرامی داشته شده است و این منزلت ریشه در نحوه خلقت او دارد. لذا در سیری انتخابی و مبتنی بر اراده، شایسته بر عهده گرفتن رسالت و مسؤولیتی خاص گردیده و از آن جا که در خلقت الهی عبث راه ندارد، حمل این رسالت و پاسخ دادن به آن مسؤولیت، ضروری می نماید. ضرورتی که بر خاسته از حکمت الهی در امر آفرینش است و هیچ ناسازگاری با اصل اراده و اختیار آدمی ندارد؛ بلکه نظام مند بودن عالم و حاکمیت اصل علیت را می نمایاند. این رسالت در قالب برنامه ای خاص دین به آدمی شناسانده و ارائه شده، و زندگی دنیا فرصتی است که برای قدم گذاردن در راستای آن در اختیار دارد. مسؤولیت او متناسب با ظرفیت و امکاناتی است که به او عطا شده و او در قبال همه آنها مورد پرسش واقع می شود.

آنکه می پرسد، همان خدایی است که در جریان خلقت، این امور را در اختیار وی قرار داده و چون غایت، همان بدایت است لذا قاضی همان خالق است.

سخن تا بدین جا، پیرامون شرح اجمالی مبانی شناخت حقیقت انسان از دیدگاه این سه متفکر به پایان رسید. با این حال، حداقل دو مطلب دیگر درباره انسان هست که هر چند جزو اصول و مبانی فهم حقیقت آدمی تلقی نمی گردد، ولی به دلیل اهمیت فوق العاده و تأثیر به سزایی که در تحلیل غایت و سعادت انسان دارد هر متفکری را که برای تحلیل انسان می کوشد، ناچار از پرداختن به آن می نماید.

 

1 منشأ خدا باوری

بحث از خاستگاه خداجویی یکی از آن موارد است. سخن از منشأ خداباوری و

.......................... ص 82 ...........................

دینداری در انسان برای آنها که قایل به «دارائیهای بدو تولد» هستند ریشه در همان دارد و یکی از دارائیهای همزاد آدمی تلقی می گردد و لذا امری درونی است. البته بر اساس اینکه خود این دارائیهای بدو تولد چگونه تجزیه و تحلیل شوند (مثل اختلاف یونگ و فرانکل در این زمینه)، منشأ خداباوری هم دچار همان تجزیه و تحلیلها خواهد شد هم چنان که سایر فطریات. ولی برای آنها که آدمی را لوح سفید و نانوشته می انگارند، خداجویی و میل به پرستش هم به امری بیرون از انسان (از قبیل ترس، جهل و ...) راجع است و هر متفکری متناسب با جهان بینی اش، موضعی خاص اتخاذ می کند.

فرانکل چنان که تاکنون روشن شده است بر مبنای تحلیل وجودی، وجود ناهشیار روحی یا روحانی را به عنوان پدیده ای اختصاصاً انسانی کشف کرد که منشأ و خاستگاه پدیدارهای انسانی می باشد. به علاوه، ناهشیار دیگری را به عنوان قسمتی از ناهشیار روحانی نشان داد که منشأ پدیده های نه فقط انسانی بلکه بیش از آن یعنی متعالی است. اموری هم چون وجدان و دینداری ریشه در این ناهشیار متعالی دارند. می گوید: «دینداری نا خود آگاه ... باید به عنوان یک رابطه پنهان با تعالی که فطری[2] انسان است، فهمیده شود. هر کس می تواند این رابطه را در چارچوب روابط بین «خود ذاتی» یا «فطری»[3] و یک «تو»ی متعالی درک نماید. اما اگر کسی بخواهد آن را فرمول بندی کند، ما با چیزی روبرو می شویم که من دوست دارم آن را «ناخود آگاه متعالی» به عنوان بخشی و قسمتی از نا خود آگاه روحی بخوانم» (فرانکل، 1375، ص 100). بدین ترتیب، وی به شدت به جنگ سخنان یونگ پیرامون «تصویر ذهنی کهن (عتیق)[4] از «خدا» می رود و وجه خطای یونگ در ارجاع دینداری به «ناهشیار جمعی» را نمایان می سازد.

درباره هایدگر گفته اند «صحیح است که او منکر ابدیت است... و جای خدا را به هستی می دهد... اما با تمام اینها او یک کلیت و معنا، نوعی تعالی درونی، می یابد

......................... ص 83 ..............................

که جهان را از عبث بودن یا بی معنایی ... می رهاند» (مک کواری، 1376، ص 138). می توان گفت او تلاش نموده تا جهان بدون خدا را از بی معنایی در آورد. در واقع، او در جهان فاقد خدا، خلأیی احساس می کند که توجیه هستی و خصوصاً معناداری آن را با مشکل رو به رو می نماید و لذا سعی نموده تا از این معضل بیرون رود.

وی در جای دیگری گفته است؛ «فقط با ابتنای به حقیقت وجود است که می توان درباره ماهیت مقدس فکر کرد. و چون تاکنون حقیقت وجود در فکر نیامده، دریافتن نسبت خدا با انسان به تجربه، ناممکن است و در وضع فعلی تاریخ جهان که ما هستیم حتی نمی توان راجع به این مسأله به طور جد و قطع سخن گفت. پس نه رد و نه قبول؛ بلکه در وضع انتظار که ما آن را ناخدایی[5] موقت می نامیم» (وال، 1372،ص 235-236) و چه کسی است که نداند این «ناخدایی» با «بی خدایی» و «انکار خدا» تفاوتی ندارد؟!

شهید مطهری(ره) در «انسان در قرآن» می گوید: «او ]انسان[ فطرتی خدا آشنا دارد، به خدای خویش در عمق وجدان خویش آگاهی دارد. همه انکار ها و تردیدها، بیماریها و انحراف هایی است از سرشت اصلی انسان: «هنوز که فرزندان آدم در پشت پدران خویش بوده (و هستند و خواهند بود) خداوند (با زبان آفرینش) آنها را بر وجود خودش گواه گرفت و آنها گواهی دادند» (اعراف، 172؛ مطهری، 1372، ج 2، ص 268).

بنابراین، منشأ خداباوری و خداجویی به فطرت باز می گردد که دست حق از ذات و سرشت خود، ذات هر انسانی را بدان سرشته است: «چهره خود را به سوی دین نگه دار. همان که سرشت خدایی است و همه مردم را بر آن سرشته است» (روم، 43) «در این صورت، حالت پیغمبران حالت باغبانی می شود که گلی یا درختی را پرورش می دهد، که در خود این درخت یا گل یک استعدادی یعنی یک طلبی برای یک شیء خاص هست... [و] آنچه که بشر به حسب سرشت خودش در

........................... ص 84 .................................

جستجوی آن بوده است و خواهد بود، پیغمبران آن را بر او عرضه داشته اند و عرضه می دارند» (مطهری، 1372، ج 3، ص 602). سپس شهید مطهری(ره) دین و به خصوص توحید را از مقوله «فطرت ادراکی» (و نه فطرت احساسی)1می شمارد. فطرت ادراکی یعنی دین یا توحید «از نظر فکری برای بشر فطری است. یعنی یک فکری است که عقل انسان بالفطرة آن را می پذیرد و برای پذیرفتنش نیاز به تعلیم و تعلم و مدرسه نیست ... ]پس[ یا دلیل نمی خواهد و بدیهی اولی است و یا از قضایایی است که اگر هم دلیل می خواهد، دلیلش همیشه همراهش هست، «قضایا قیاساتها معها است» (همو، ص 612). این از بعد شناختی است. ولی از بعد احساسی هم «انسان بالفطرة به سوی خدا گرایش و کشش دارد و جذب می شود... ]یعنی[ احساسات انسان، انسان را به سوی خدا و به سوی دین می کشاند (همو، ص 614). و این «فطرت احساسی» است.

 

2 جایگاه انسان در هستی

بازشناسی موقعیت انسان در هستی و نسبتی که با جهان دارد، مطلب دیگری است که تأثیری ژرف بر تحلیل انسان دارد. شاید بتوان گفت فرانکل بیشترین سخنی که روانشناسی اگزیستانسیالیسم می توانسته در این زمینه ادا کند، بیان نموده است. «ما می باید از یک عامل ماوراء شخصی[6] که شخص انسان چیزی نیست جز «تصویری» از «او»، صحبت کنیم» (فرانکل، 1375، ص 89).

هایدگر چنان که قبلاً هم تصریح کرده نه مزیتی برای انسان قایل است (احمدی، 1382، ص 264) و نه خدایی را برای هستی به رسمیت می شناسد و نه هستی را رو به غایتی خاص می بیند. بنابراین، «بازگشت اهمیت (جایگاه) انسان به موقعیتی است که مواجهه با هستی دارد. اینکه تنها هستنده ای است که می تواند درباره هستی بپرسد» (همو، ص 96).

......................... ص 85 ..............................

به تصریح قرآن «انسان خلیفه خدا در زمین است اوست که شما انسانها را جانشین های خود در زمین قرار داده تا شما را در مورد سرمایه هایی که داده است در معرض آزمایش قرار دهد» (انعام، 165؛ مطهری، 1372، ج 2، ص 268). بدین ترتیب، انسان مظهر کامل تمام اسما و صفات الهی است و می تواند تا آن جا که برای یک مخلوق امکان دارد در جهت قرب الهی پیش رود؛ «ثم دنی فتدلی فکان قاب قوسین أو أدنی» (نجم، 8-9) قوای او نامحدود بوده و هیچ چیز مانع از رشد و کمال او نخواهد شد. هستی برای او دفتری است که از آن می آموزد، هم چنان که وجود خودش متنی آموزشی برایش محسوب می گردد:  «سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم» (فصلت، 53) و این البته تمام راه آموختن نیست. آدم از خود خدا هم می آموزد: «علم الإنسان ما لم یعلم» (علق، 5) و خدا نخستین معلم بشر است و او است که آیات آفاقی و آیات انفسی را گسترده تا همه جا او را بیابیم.

با صد هزار جلوه برون آمدی که من

با صد هزار دیده تماشا کنم ترا

مقالات مرتبط:

آراء فرانکل، هایدگر و مطهری (ره) در توصیف حقیقت انسان (1) بخش اول

آراء فرانکل، هایدگر و مطهری (ره) در توصیف حقیقت انسان (1) بخش دوم

آراء فرانکل، هایدگر و مطهری (ره) در توصیف حقیقت انسان (2) بخش دوم

پی نوشت:

[1] ارزیابی مقاله در تاریخ 28/9/83 آغاز و در تاریخ 12/10/83 به اتمام رسید.

[2] Immenent

[3] Immenent self

[4] archetype

[5] A- Theism

[6] احساس به همان معنایی که جمع می بندیم و «احساسات» می گوییم. نیز این دو نوع فطرت مانعة الجمع نیستند و بلکه با همدیگرند.


کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است