در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: فصلنامه متین، شماره 22، خاتمی، سید محمد ؛



سخنران : خاتمی، سید محمد

  • اشاره: آنچه در پی می آید متن سخنرانی جناب آقای سید محمد خاتمی، رئیس محترم جمهوری اسلامی ایران، است که در اردیبهشت ماه سال 1383 در همایش حکمت مطهر ایراد شده است.


از دفتر محترم ریاست جمهوری سپاسگزاریم که ما را در تنظیم و چاپ این متن یاری کردند.
«ایقظ اللهم الناعسات من النفوس فی مراقد الغفلات، لیذکروا اسمک و یقدسوا مجدک. کمّل حصتنا من العلم و الصبر، فانهما ابوالفضائل. و ارزقنا الرضا بالقضا. واجعل الفتوه حلیتنا و الاشراق سبیلنا. انک بالجود الاعم علی العالمین منان. و الحمدالله اولاً و آخراً و ظاهراً و باطناً. وصل علی نبیک محمد و آله و صحبه أجمعین».
یا واهب العقل لک المحامد الی جنابک انتهی المقاصد
شهید مطهری شاهد اقالیم مختلف وجود بود و مسافر عوالم رنگارنگ معرفت و میهمان بر مائدة سماوی «و فی السماء رزقکم و ماتوعدون» و مشرف به تشریف حکمت «و من یؤتی الحکمه فقد اوتی خیراً کثیراً».
بعضی از سفرنامه نویسان اسفار معنوی که دعوت «بسیار سفر باید تا پخته شود خامی» را به گوش جان شنیده اند، در حکایت خود از سیر عقلی و سلوک عرفانی، تصریح کرده اند که «یقظه» اولین منزل است. وقتی بیداری نخستین مرحله باشد، یعنی مردمان تا قبل از ورود به این منزل همه در خواب هستند و انسان خوابیده، آگاهی و اختیار ندارد. درواقع بیداری قبل از اینکه نخستین مرحلة سفر عرفانی باشد، شرط ورود به عالم انسانی است.
............................................................. ص 209 .............................................................

  • تاریخ به ما می گوید چنان که انسانی بیمار، گاهی روزها و شبهای متوالی در خواب است و از همه چیز و همه کس بی خبر، ملتی نیز به خواب می رود و بر اثر این خواب، از چرخة تاریخ به بیرون پرتاب می شود. غیبت تاریخی موجب اختلال در حافظة قومی و هویت جمعی خواب زدگان خواهد شد. برای بیداری قوم خواب زده گاهی پیامبری می آید تا با عصای هدایت، ایشان را بیدار کند و با کشتی نجات، آنها را از مسیر مسیل به صراط امن رهنمون نماید و چون این خواب، همچون مرگ، موجب جهالت و پژمردگی می شود که النوم اخ الموت عیسای روح الله روح بخش باید ظهور کند تا با انفاس عیسوی خود حیات و بیداری را در «عشاء ربانی» میان ایشان تقسیم نماید. در دورة خاتمیت که چشم انتظار رسولان نمی توان بود، وارثان ایشان احیاکننده و بیدارگر مردمان خواهند بود، اما وراثت انبیا تنها با ادعا ثابت نمی شود:


شیر را بچه همی ماند به او تو به پیغمبر چه می مانی بگو؟
تا کسی غیر از عقل و علم، سرشار از شفقت نسبت به خلق خدا نباشد و حقوق ایشان را همچون حق الله لازم الرعایه نداند و در رحمت و عطوفت نسبت به آنها به جان نکوشد نه تنها وارث انبیا نیست که هیچ گونه مشابهتی با ایشان ندارد.
شهید مطهری چون «معلم» بود، لاجرم نگران وضع تعلیم و تربیت در زمان خود بود و از این روی در کنار درس و بحث تخصصی فلسفی و کلامی دائماً در پی آموزش مخاطبان عام و مخصوصاً جوانان بود. او نه تنها طرح سؤال جدید دینی را ناپسند نمی دانست که حتی به آنچه خود «شک و تردید افراطی» می نامید نیز به مثابة امری مطلوب می نگریست. او در سی و چهار سال پیش نوشت:
«عصر ما از نظر دینی و مذهبی خصوصاً برای طبقة جوان عصر اضطراب و دو دلی و بحران است. مقتضیات عصر و زمان، یک سلسله سؤالها و تزلزلها و تردیدها به وجود آورده است... آیا از این شک و تردیدها و پرس و جوها که گاهی به حد افراط می رسد، باید متأسف و ناراحت بود و یا خوشوقت و مسرور؟ به عقیدة من هیچ گونه ناراحتی ندارد. شک مقدمة یقین و پرسش مقدمة وصول است... اسلام که این همه دعوت به تفکر و ایقان می کند، ضمناً می فهماند که حالت اولیة
............................................................. ص 210 .............................................................

  • بشر، جهل و شک و تردید است و با تفکر و اندیشه صحیح باید به سرمنزل ایقان و اطمینان برسد... شک ناآرامی است اما هر آرامشی بر این ناآرامی ترجیح ندارد. حیوان شک نمی کند ولی آیا به مرحلة ایمان و ایقان رسیده است؟»


در قرطبه قرن ششم هجری، حادثه ای روی داده است که در بخشی از سرنوشت فکری و معنوی مسلمین تأثیر بی بدیلی داشته است. ابن عربی در فتوحات مکیه ماجرای این واقعه را نقل کرده است. در زمانی که او نوجوان و ابن رشد مردی کهن سال بوده است میان ایشان ملاقاتی اتفاق می افتد، دنبالة ماجرا را از ابن عربی بشنوید:
«وقتی بر او وارد شدم، از جای خود بهر محبت و بزرگداشت من، به پاخاست و مرا در آغوش گرفت و به من گفت: آری! گفتمش: آری! پس شادی او به جهت اینکه مراد او را فهمیدم فزونی گرفت. من دریافتم که چرا از این پاسخ، شادی او افزون گشته است. به او گفتم: نه! چهره در هم کشید و رنگ رخسارش دگرگون شد و در آنچه (از دانشها و نظریات) نزد او بود، شک کرد و مرا گفت: چگونه امر کشف و فیض الهی را یافته اید؟ آیا آن امر چنان است که نظر (فلسفی) به ما اعطا می کند؟ او را گفتم: آری، نه! و میان آری و نه ارواح از مواد خود و گردنها از اجساد خود پرواز می کند؛ رنگش زرد شد و رعشه بر اندامش نشست و لاحول گویان بر زمین نشست و به آنچه اشاره کردم آگاه شد.»
گرچه این ماجرا حادثه ای تاریخی است که زمان و مکان مشخصی دارد اما دلالت تمثیلی این حادثه از مرزهای تاریخی و جغرافیایی خاص آن فراتر می رود به نحوی که با نگاه به این ماجرا کل گفتگو میان فلسفه و عرفان را می توان تشریح و تفسیر کرد و این کاری است که مجال دیگری را می طلبد. اما آنچه در تاریخ فلسفة ایرانی اسلامی ما اتفاق افتاد، مصداق بارزی برای هم سخنی و تفاهم عمیق میان عرفان و برهان است و البته می دانیم که هم سخنی و تفاهم غیر از عینیت و وحدت و یا اتحاد است. شاید نفی مرز میان عرفان و برهان هرگز مطلوب و ممکن نباشد اما کوشش برای درک سخن یکدیگر طبعاً به معنی نفی و انکار و یا مخدوش کردن مرز عرفان و برهان نیست.
............................................................. ص 211 .............................................................

  • در سینة وسیع و قلب بزرگ شهید مطهری، ابن عربی و مولانا و ابن فارض با فارابی و بوعلی و سهروردی و ملاصدرا گفتگو می کردند و نتیجه این گفتگو نمونه های درخشانی از تأملات فلسفی و عرفانی است که در بعضی از آثار او به جای مانده است.


مطهری مرد میدان گفتگو بود آن هم نه تنها در درون مرزهای سنّت و فکر اسلامی که با همة ارباب ملل و نحل، آن هم نه به قصد مشاغبه و مراء و جدال و اسکات خصم، بلکه برای گسترش میدان فهم و خرد خود و مردمان دیگر.
به جرأت و با قاطعیت می توان ادعا کرد که بسیار انگشت شمارند متفکران اسلامی که همچون شهید مطهری با وسواس و تأمل و تعمق فلسفی در آثار فلسفی غربیان نظر کنند و در باب سخنان ایشان به نقادی و داوری بپردازند. جدی گرفتن طرف بحث، هم احترام به دیگری و هم احترام به خود و از همه مهمتر احترام به شأن بی مثال آدمیزاد یعنی توانایی او برای آموختن از دیگری و فهمیدن و فهماندن سخن تازه است چرا که با سخن تازه جان و جهان تازه می شود: «هین سخن تازه بگو تا که جهان تازه شود.»
نگران فهم درست کلام دیگران بودن و کوشش برای تفهیم صحیح سخن خود ما را از هرگونه پرخاشگری و ژاژخایی و هل من مبارز گفتن با رد و با تکلف و در نتیجه دور شدن از زبان حکمت و نزدیک شدن به زبان خشونت مصون می دارد.
البته این فضایل دیریاب و نادر است و صرفاً با میل و خواست اشخاص در دست و دامن ایشان فرو نمی بارد. خون دل بسیار باید خورد، صبور و متعمق و ذکی و لطیف می باید بود و در کسب معرفت جدی و نستوه و دلباخته، شب از روز نباید شناخت و البته همة اینها اگر باشد و عنایت حق نباشد چنان است که مولانا فرمود «هیچیم هیچ».
آموزگار شهید ما، گرم روی پاک طینت بود که ذهن و زبان و قلب و دست خود را جز در امر تعلیم مردمان و تلطیف وجود ایشان و بسط معرفت الهی به کار دیگری نگرفت. پیر شهید مطهر ما را صحبت یوسف مصر تنها در پیرانه سر ننواخت. او خود حسب حال خویش را در نخستین روزهای آشنایی با حکمت اسلامی چنین وصف می کند:
............................................................. ص 212 .............................................................

  • «آن ایام تازه با حکمت اسلامی آشنا شده بودم و آن را نزد استادی که الهیات را واقعاً چشیده بود و برخلاف اکثریت قریب به اتفاق مدعیان و مدرسان این رشته صرفاً یک سلسله محفوظات نبود، می آموختم، لذت آن روزها و مخصوصاً بیانات عمیق و لطیف و شیرین استاد از خاطره های فراموش ناشدنی من است. در آن روزها با همین مسأله که آن ایام با مقدمات کامل آموخته بودم آشنا شده بودم، قاعدة معروف «الواحد لایصدر منه الا الواحد» (را) آن طور که یک حکیم درک می کند درک کرده بودم... نظام قطعی و لایتخلف جهان را با دیدة عقل می دیدم. فکر می کردم که چگونه سؤالاتم و چون و چراهایم یک مرتبه نقش بر آب شد و چگونه می فهمم که میان این قاعدة قطعی که اشیاء را یک نظام قطعی قرار می دهد و میان اصل «لامؤثر فی الوجود الا الله» منافاتی ندیده آنها را در کنار هم و در آغوش هم جا می دهم، معنی این جمله را می فهمیدیم که الفعل فعل الله و هو فعلنا، میان دو قسمت این جمله تناقضی نمی دیدم، الامر بین الامرین برایم حل شده بود. بیان خاص صدرالمتألهین در نحوة ارتباط معلول با علت و مخصوصاً استفاده از همین مطلب برای اثبات قاعدة «الواحد لایصدر منه الا الواحد» فوق العاده مرا تحت تأثیر قرار داده بود. خلاصه یک طرح اساسی در فکرم ریخته شده بود که زمینة حل مشکلاتم درمسائل الهی بود، در اثر درک این مطلب و یک سلسله مطالب دیگر از این قبیل، به اصالت معارف اسلامی اعتقاد پیدا کرده بودم، معارف توحیدی قرآن و نهج البلاغه و پاره ای از احادیث و ادعیة پیغمبر اکرم و اهل بیت اطهار را در یک اوج عالی احساس می کردم.»


در پیرانه سر صحبت خدای یوسف او را که در صف شهدا ایستاده بود بنواخت و تشریف خاص پوشاند و به نعمات خاص خود او را متنعم کرد، آموزگار ما در وقتی که می رفت به ما می گفت:
به روز واقعه تابوت ما ز سرو کنید که می رویم به داغ بلند بالایی
متشکرم............................................................. ص 213 .............................................................

 


کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است