در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: مجله نامه مفید » بهار 1378 - شماره 17، موسوی اردبیلی، عبدالکریم ؛



متن سخنرانی حضرت آیة الله العظمی موسوی اردبیلی دام ظلّه العالی به مناسبت سالگرد شهادت استاد مطهری و روز معلّم مورخه 12/2/78 در محل سالن اجتماعات دانشگاه مفید

 

قصد من از شرکت در این جلسه که به مناسبت بزرگداشت شهید بزرگوار آیت ا... مطهری - (ره) تشکیل شده، تنها برای استفاده از سخنان استاد (دکتر دینانی) بود و به دلیل بیماری و عدم آمادگی قصد سخنرانی نداشتم؛ اما آقایان درخواست کردند که در مورد این شهید صحبت کنم، من هم به این عنوان که یادی از آن مرحوم شده باشد؛ سخنانی به عرض می رسانم و از شما می خواهم که این سخنان را به حساب سخنرانی نگذارید.

برادران، این جلسات و یاد بودها برای تجلیل و تعظیم از مقام شامخ یک معلّم یا رفیق، یک اسلام شناس یک فیلسوف، نیست، گرچه این هم هست ولی بیشتر برای تجدید خاطره برای بازماندگان است تا از این خاطرات استفاده کنیم و تجلیل کنیم و خودمان را در آن مسیر قرار دهیم و با او هماهنگ شویم که این جهت برای ما نفعش بیشتر است.

مطلب دیگر این است که نمی دانم آیا برای شما تاکنون اتفّاق افتاده که در مجلس عزای

(صفحه 4)

 

دوستتان صحبت کنید؟ آن هم کسی که من از سال 1322 تا روز شهادت، با ایشان بوده ام و برای من خیلی سخت است که درباره او یا مرحوم بهشتی یا ... صحبت کنم، ولی چه باید کرد این واقعیّتی است که از آن گریزی نیست.

اشخاص زیادی پیرامون شهید مطهری سخن گفته اند و در ایام شهادت ایشان ویژه نامه هایی به چاپ رسانده اند، همین امروز ویژه نامه ای را می خواندم که در آن مطالب عجیبی در مورد ایشان آمده بود که به هیچ وجه مبالغه نیست؛ چرا که در او صفاتی بیش از اینها بود. بهشتی، هاشمی و امام راجع به ایشان سخن گفته اند و سخنانشان اصلاً جنبه مبالغه نداشته است.

نمی دانم نوشته دکتر (شریعتی) راجع به حضرت زهرا (سلام الله علیها) را دیده اید یا نه؟ ایشان کتابی نوشته است به نام فاطمه، فاطمه است. در آن کتاب مطالبی راجع به حضرت زهرا علیهاالسلام نوشته و گفته: اینها بود، امّا فاطمه اینها نبود و در آخر نوشته است فاطمه، فاطمه است.

مطهّری فیلسوف، آیة الله، فقیه، اصولی، ادیب، عابد و تمام اینها بود امّا اینها مطهّری نبود. مطهّری شخصیتی بود که من امروز هر چه فکر کردم که تعبیر جامعی راجع به ایشان پیدا کنم نتوانستم. من در سال 1322 هجری شمسی به قم آمدم، ایشان در آن زمان ساکن قم بودند و من ایشان را از دور می شناختم که خیلی زود این آشنایی تبدیل به دوستی صمیمی شد. آقای مطهری مردی جامع بود، تمام فضایل را داشت و هیچگاه خود نمایی نمی کرد اگر می شنید در بروجرد شخصیتی علمی به نام آقای بروجردی هست، فوراً وسایل سفر را فراهم می کرد و به بروجرد می رفت، یا اگر می شنید در کاشان آقایی به نام آقای یثربی هست، به کاشان می رفت، یا اگر می شنید در اصفهان شخصیتی به نام آقای حاج میرزا شیرازی هست، به اصفهان می رفت. او در کسب علوم و فضایل و کمالات هیچ کوتاهی نداشت و در این مورد بسیار کوشا بود.

چیزی که برای من در برخورد اوّل - در مدرسه فیضیه- جالب بود (حجره من در بالای همان راهی که به دارالشفاء می رود؛ بود، حجره آقای مطهری دست چپ در آن طرف طبقه فوقانی بود) این بود که همیشه بعد از نیمه شب چراغ حجره اش روشن بود و نماز شب می خواند. او با آقای منتظری هم خیلی مأنوس بود. آقای منتظری می گفت: او می آمد و مرا برای نماز شب بیدار می کرد، من تنبلی می کردم و می گفتم هوا سرد است، آب سرد است، یا چیزهای دیگر. او می گفت: آشیخ حسینعلی بلند شو، من آب گرم کرده ام وضو بگیر و نماز شب بخوان.

این تهجّد و نماز شب به طور مداوم از آن زمان - سال 1322- تا شبی که ایشان به شهادت رسید؛ ادامه داشت. فردا یا پس فردای روزی که آقای مطهّری را ترور کرده و به شهادت رساندند، من به منزل ایشان رفتم و همسر ایشان این داستان را برای من نقل کرده و گفتند: شما می دانید که آقای شیخ مرتضی دائماً نماز شب می خواند، گفتم: بله می دانم. گفت: عجیب این است که من دیدم ایشان قبل از

(صفحه 5)

 

وقت نماز برخاسته داخل اتاق راه می رود و قدمهایش را محکم به زمین می زند. گفتم آشیخ مرتضی (او به آقای مطهری تا دم مرگ آشیخ مرتضی می گفت) هنوز وقت نشده است. گفت: پا شو خوابی دیده ام، در خواب دیدم من و امام خمینی در مسجدالحرام هستیم، درب کعبه باز شد و پیغمبر (صلی الله علیه و آله) از کعبه بیرون آمد و رسول الله (صلی الله علیه و آله) به طرف ما می آمد، من متوجه شدم که توجه پیغمبر (صلی الله علیه و آله) به سوی من است. من خجالت کشیدم و کنار رفتم. گفتم: یا رسول الله (صلی الله علیه و آله) فرزند شما آقای خمینی ایشان هستند. حضرت توجهّی به آقای خمینی کرد و مثلاً حالی پرسید (دقیقاً یادم نیست) و بعد طرف من آمد و مرا به آغوش گرفت و لبهایش را روی لبهای من گذاشت، به من اصرار کرد که من الآن گرمای لبهای پیغمبر (صلی الله علیه و آله) را احساس می کنم. همان روز هم به منزل آقای سحابی رفته بود و در بازگشت به شهادت رسید. تعبّد و نماز شب ایشان هیچ گاه ترک نمی شد. من بارها با ایشان بودم و می دیدم که هر شب قبل از خواب، یک یا دو آیه قرآن می خواند، من در تمام عمرم آیات و فقهاء و آدمهای خوب زیادی را دیده ام، اما کسی که بقدر ایشان نسبت به خود عبادت، وقت عبادت و حضور قلب در عبادت مقّید باشد ندیده ام.

از آن طرف، او مردی بود آماده و قلم به دست، هرگاه می شنید که فلان شبهه در میان جوانان مرسوم و در دانشگاهها مشهور شده، تا می آمدی مسأله را با ایشان در میان بگذاری می گفت: من یک مقاله دو مقاله، یا یک کتاب نوشته ام، یا می گفت: شروع به نوشتن کرده ام.

او فلسفه شرق و غرب را خوب می دانست با اینکه ایشان زبان خارجه نمی دانست و از کتابهای انگلیسی، آلمانی و فرانسوی نمی توانست استفاده کند و از ترجمه استفاده می کرد. البته کمی می دانست ولی آن مقدار نبود که بتواند از کتابها استفاده کند. امّا اگر یک کتاب دو سه و یا چهار تا ترجمه داشت، تحقیق می کرد که کدام یک از آنها صحیح تر و بهتر است، از آن استفاده می کرد. با اینکه رشته ایشان فلسفه بود اما از فقه نیز دور نبود و تاریخ خیلی خوب می دانست، مسایلی که برای ایشان پیشامد می کرد یا مثلاً مشهور بود در آن مسایل عمیقاً فکر می کرد. انجمنی به نام انجمن مهندسین اسلامی در تهران وجود داشت (دکترها و مهندسین بودند) و آقای مطهری ملاّی آنها بود. خودش به آنها گفته بود اگر هر هفته سخنران جلسه من باشم، هم شما خسته می شوید و هم من، پس اجازه بدهید من از دوستانی که برای این جلسه مناسب می دانم دعوت کنم گاهی بیایند در اینجا صحبت کنند، تنوعی است هم برای شما و هم برای آنها. آنها نیز موافقت کرده بودند. او از آقایان بهشتی، و باهنر و دیگران دعوت می کرد، و سه بار هم از من دعوت کرد. من می دیدم با اینکه او سخنران نیست امّا مقید است در جلسه شرکت کند و رسماً مثل یک شنونده می آمد اعتراض و اشکال می کرد، جواب می داد و جواب می گرفت و اهمیّت نمی داد که من مطهّری هستم، شناخته شده ام، مقامم بالاست، برای من خوب نیست مثل یک شنونده اینجا بنشینم، اصلاً اهل این حرفها نبود. کمونیستها نزدیک

(صفحه 6)

 

پیروزی انقلاب مشترکاً با مسلمانها در دانشگاه شریف جلسه ای گذاشته بودند. آقای غفوری نژاد با آقای حداد عادل آمدند و مرا دعوت کرده و گفتند ما تصمیم داریم شما از طرف مسلمانان صحبت کنید. من تعجب کردم و گفتم: چرا مرا دعوت کردید! گفتند: چون قرار است از آنها دو نفر صحبت کنند و از ما هم دو نفر، ما هر کسی را گفتیم آنها رد کردند و دو نفر را قبول کردند یکی شمایید. گفتم: اگر اینطور است من می آیم. بعداً می روند با آقای مطهّری صحبت می کنند و می گویند. ما به موسوی اردبیلی گفته ایم و او قبول کرده است، حالا شما بیایید. ایشان گفتند، نه، من دیگر نمی آیم چون شما قبلاً از ایشان وقت گرفته اید. آنها دوباره پیش من آمدند و گفتند، ما یک کار ناشیانه کردیم و با آقای مطهّری هم صحبت کرده ایم؛ من پرسیدم: ایشان قبول کردند؟ گفتند: نه، قبول نکرده اند و گفته اند: چون با موسوی اردبیلی صحبت کرده اید من دیگر نمی آیم. من گفتم: آیا مانعش فقط همین است یا مانع دیگری دارد؟ گفتند: اگر هم داشته باشد به ما نگفت. من گفتم: ایشان هم بهتر از من می تواند صحبت کند، هم منطقی تر و قوی تر صحبت می کند، واردتر هم هست. مسلماً باید ایشان بیاید. گفتند: ما هر چه گفتیم او موافقت نکرد و قبول نکرد حتی ما گفتیم شما اجازه بدهید که ما به فلان کس (آقای موسوی اردبیلی) بگوییم، این را هم قبول نکرد و ما بدون اجازه ایشان آمده ایم و با شما صحبت کردیم. من گفتم: اجازه بدهید بعد از یکی دو روز خودم می روم ایشان را می بینم. خدمت ایشان رفتم و جریان را از اوّل تا آخر برای او گفتم - با اینکه ایشان هم می دانست- پرسیدم: چرا قبول نکردید؟ گفتند: چون شما قول داده ای و از شما وعده گرفته اند. گفتم: اگر شما بروید و من نروم چه می شود؟ گفت: در دانشگاه گفته اند فلان کس می آید. گفتم: بعداً می گویند چون آقای مطهّری موافقت کرده و بهتر صحبت می کند؛ ایشان آمدند. گفت: نه، اینطور نیست و معلوم نیست صحیح باشد. گفتم: پای من در میان است، خودم می آیم و می گویم ایشان بهتر از من صحبت می کنند. ایشان صحبت کند. بالاخره پس از اصرار و خواهش گفتم: آقای مطهّری اینجا صحبت آبرو و حیثیت اشخاص نیست، صحبت اسلام است. اگر واقعاً معتقدید من از شما بهتر صحبت می کنم اشتباه می کنید و اگر معتقد نیستید و تعارف می کنید اینجا جای تعارف نیست. خلاصه، به زحمت توانستم به عهده ایشان بگذارم که بروند و صحبت کنند. ایشان هم رفته بودند و گفته بودند اگر فلانی نگفته بود من نمی آمدم. ایشان فردی بود اخلاقی، از خودش مایه می گذاشت نه از دیگران. فقیه بودن، فیلسوف بودن خیلی مهم نیست، آدم بودن خیلی مهم است. چون انسان کاملی بود، از وقتی که رفته جایش خالی است. با اینکه 20 سال از شهادت او می گذرد باز هم جایش خالی است و هر چه زمان بیشتری بگذرد خلأ وجود او بیشتر احساس می شود. خوب فکر کردند و فهمیدند که چه انسانی را از دست ما بگیرند که جای آنها خالی بماند و پر نشود. اینها معمولاً آنهایی را شهید کردند که جای آنها پر نشد و یکی از آنها مطهری بود. امام خمینی آقای مطهّری را یک فرد ممتاز می دانست، آقای طباطبایی نیز ایشان را فردی ممتاز

(صفحه 7)

 

می دانست. آقای طباطبایی و امام خمینی افرادی عادّی نبودند. رفقای ایشان افرادی عادی نبودند یادم هست زمانی با آقای بهشتی صحبت می کردیم که آیا می توانیم در قم، نجف و یا دیگر کشورهای اسلامی نظیر آقای مطهری را پیدا کنیم یا نه؟ آقای بهشتی می گفت: فلانی، ما می توانیم فقیه، فیلسوف، اصولی، اهل قلم، نویسنده، فداکار و متدّین پیدا کنیم شاید در میان اینها افرادی را بیابیم که امتیازش بیش از مطهّری باشد، امّا مطهری را نمی توانیم پیدا کنیم که جامع همه اینها باشد. مطهری جانش را هم در این راه گذاشت. مطهری را چرا کشتند؟ چه کسانی کشتند؟ گروه فرقان چه کسانی بودند؟ شاید شما مأنوس نباشید و ندانید گروه فرقان که بود؟ و چه بود؟ یک گروهکی که نه عقل داشت، نه شعور، نه فراست و نه درک. به مغز اینها رفته بود که مطهری کافر است و خودشان مسلمان و به نام اسلام مطهری را کشتند و معتقد بودند اگر مطهری و امثال او را نکشند و شهید نکنند اسلام پیشرفت نمی کند. اینها همان کسانی بودند که سر لشگر قرنی را ترور کردند، همانها بودند که زیر ماشین من بمب گذاشتند، همانها بودند که آقای خامنه ای را می خواستند ترور کنند خدا نخواست البته ضربه خود را زدند امّا خدا نخواست. به نام اسلام اینها را کشتند و در محاکمه هایشان گفتند که ما تشخیص دادیم اعدا عدوّ اسلام چند نفرند و می خواستیم اینها را بکشیم که اولین آنها مطهری بود. برادرهای عزیز (من اینها را برای جوانهایی که تازه به این مراحل رسیده اند و تازه راه به دانشگاه پیدا کرده اند و تازه دست دیگران افتاده اند می گویم) متوجه باشند آنها را گول نزنند و ابزار دست خویش نسازند و از آنها استفاده نا مشروع مثل کشتن مطهری- در حالیکه خیال می کنند به اسلام خدمت می کنند- نکنند. گروه فرقان، فرقان را از قرآن گرفتند فرقان یعنی قرآن. یعنی گروه قرآن مطهری را کشتند نه یک مسیحی و نه یک یهودی، نه یک کمونیست، آنها اگر کشته بودند توجیهی داشتند ولی گروه فرقان یعنی آن سینه چاک ها که می خواهند به اسلام خدمت کنند و بهترین خدمت را این می دانستند که در کمین بنشیند و وقتی مطهّری از خانه عزت سحابی بیرون آمد بگوید مرتضی مطهری (صدا بزند) و او برگردد نگاه کند آن وقت به مغز مطهری تیر بزند و او را بکشد. برای اینکه می خواهد به اسلام و انقلاب و دین خدمت کند. من بیش از این نمی توانم صحبت کنم چون متأثر هستم و احساساتم را به زحمت کنترل می کنم: می خواهم صحبت کنم ولی بیش از این قدرت صحبت کردن هم ندارم. ولی یک چیز را به شما می گویم: برادران عزیز، این دانشگاه، دانشگاه مفید محصول فکر مطهری و بهشتی و باهنر و رفقای ماست و من هم در خدمت شما هستم. ما در دوره طاغوت می نشستیم و فکر می کردیم و می دیدیم تنها علوم اسلامی قدیم با آن سبک قدیم و با آن نظام قدیم، پاسخگوی نیاز جامعه امروزی نمی باشد و آرزو داشتیم اگر امکان داشته باشد بتوانیم مرکز علمی و تحقیقی ای داشته باشیم که در آنجا مسایل متناسب با روز مطرح شود. هم دیدگاه های اسلام و هم دیدگاه های دنیا در آنجا تحقیق شود. یعنی آن نواقصی را که حوزه های علمیه دارد تا حدّی بر طرف

(صفحه 8)

 

کنیم این محصول فکر اجتماع ما بود. اگر آنها زنده بودند چیز خوبی درست می شد. متأسفانه وقتی امکان به دست آمد که آنها نبودند. مطهری، بهشتی و باهنر شهید شده بودند. بعضی از رفقا متفّرق شده بودند. من آن فکر را دنبال کردم همان فکری که در 22 و 24 و 30 و 40 و بعد آن بود من شروع کردم و با آن فکر اینجا برپا شده، شما بدانید اکثر پولی که در اینجا خرج شده از وجوهات شرعیّه و برّیّه است و بدانید اگر شما حال و حوصله عمل کردن به دیانت اسلامی و عمل یک مسلمان خوب را ندارید واللّه در اینجا یک قطره آب هم بخورید؛ بر شما حرام است و یک رکعت نماز بخوانید؛ باطل است، این مکان با این فکر ایجاد شده است. ما حاضر و ناظر نیستیم. ما رقیب و عتید نیستیم. ما توانستیم این مقدار به شما خدمت کنیم و به این قصد هم دانشگاه را بر پا کرده ایم. انشاء الله آیندگان می آیند و اینجا را توسعه می دهند و تکمیل می کنند تا در سطح بالایی خدمت کنند. امّا اینطور نیست که ما فقط یک جایی درست کنیم که برای مردم مدرک بدهد و بروند دنبال کار خود و هر کاری می خواهند بکنند، برای اینکه نه دولت و نه ملّت به چنین جایی احتیاج ندارد. اساس این دانشگاه بر این فکر استوار شده که ما یک دسته از مردم معتقد، مسلمان و پایبند به اسلام را در اینجا جمع کنیم و تا آنجا که امکان دارد برای آنها وسایل فراهم کنیم تا بیایند و خدمتگزار به اسلام و قرآن بشوند، نه مانند فرقانی هایی که مطهری را می کشند. آن هایی که در جاهای دیگر جا ندارند و یا نمی خواهند جای دیگر بروند بیایند و خدمت به اسلام بکنند.

من احتیاطاً به شما عرض می کنم که اساس اینجا، اساس فکر مطهری، بهشتی و باهنر است و برای اسلام و قرآن اینجا موجود شده است. من دست شما را می بوسم و التماس می کنم، آن هایی که برای گرفتن مدرک در فلسفه یا حقوق آمده اند تا بروند وکیل دعاوی بشوند برای آنها جای دیگر وجود دارد. دانشگاه مفید با امکانات کم و محدود، از پول امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و برای خدمت به اسلام درست شده است.

مطهّری کشتن، امضاء دادن برای اینکه بهشتی یا باهنر جاسوس است، اسلام نیست. آلت دست دیگران نباشید. حواستان جمع باشد که اینجا به عنوان خدمت به اسلام، خدمت به خودتان و اسلامتان، دینتان و ایمانتان آمده اید. اگر اهلش نیستید همه جا می توانید مدرک بگیرید ولی آنهایی که با این فکر موافقند ما دست آنها را می بوسیم و حاضریم امکاناتمان و فکرمان را هر چه ممکن است در اختیار آنها بگذاریم و به آنها خدمت کنیم به شرط اینکه در راه خدمت به اسلام باشند. شما مواظب این حرف من باشید. والسلام

 

پایان مقاله

 


کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است