در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: پاره ای از خورشید ص506، وحیدی، غلامحسین ؛


آقای غلامحسین وحیدی:

بنده از سال 1337 به بعد , در خدمت استاد مطهری بودم .

استاد مطهری اتاقی در کنار اتاق شورای دانشکده داشتند . استادان دانشکده وقتی جلسه ای داشتند ویا ورقه های امتحانی را تصحیح می کردند , تا ساعت سه بعد از ظهر در همان اتاق می ماندند و از سوی دانشکده برای آنها ناهار و نوشابه و میوه می آوردند . اما استاد مطهری وقتی ظهر می شد , به اتاق خودشان تشریف می بردند . همیشه مقید بودند اول نماز بخوانند سپس ناهار مختصری که معمولا نان و پنیر و یا نان و انگور بود واز منزل همراه می آوردند , صرف کنند .

استادان و مسئولان دانشکده , اصرار می کردند که استاد مطهری به اتاق شورا بروند و از ناهار دانشکده که مثلا چلوکباب برگ و غیره بود , صرف کنند اما استاد قبول نمی کردند و عذر می آوردند که :

غذای من مخصوص است و غذای دانشکده با من سازگار نیست .

اما اظهار نمی کردند که چرا از غذای استادان نمی خورند . من علتش را می دانستم . استاد نیزگاهی می گفتند :

این ناهار حق خدمتگزاران است و از بیت المال است . استادان حقوق خوبی دارند. خودشان بروند از بازار بخرند و بخورند. این غذا حق ضعفاست .

رفتار استاد مطهری با من , مثل رفتار یک پدر با فرزندش بود . نسبت به من خیلی مهربان بودند وهیچ تبعیضی قائل نمی شدند . یادم نمی رود که یک وقت شهید دکتر مفتح ( خدا رحمتش کند ) می خواستند بااستاد مطهری به قم بروند چمدانی را آوردند در اتاق استاد گذاشتند و گفتند[ : آقای وحیدی این چنان را توی ماشین بگذار] .

استاد مطهری دم در ایستاده بودند و با دکتر مفتح صحبت می کردند . من خواستم چمدان را بردارم و ببرم در اتومبیل بگذارم که دیدم استاد مطهری خیلی ناراحت شدند . گفتند[ : بگذار باشد , می برم] .

سپس خود مرحوم مفتح آن را برداشتند و در اتومبیل گذاشتند . استاد مطهری خیلی ملاحظه ما را می کردند . البته من هم با کمال افتخاری می خواستم در خدمت استاد باشم .

استاد مطهری یک قوری داشتند که روی بخاری نفتی با آن چای درست می کردند . وقتی خودشان بودند , هیچ گاه حاضر نمی شدند که ما برویم قوری و استکان و نعلبکی و ظرف غذایشان را بشوییم . می گفتند :

من خودم این کارها را انجام می دهم .

در آن روزهای اول که به دانشکده رفتم , به عنوان کارگر روزمزد کار می کردم . مدرک تحصیلی هم نداشتم , حقوق بسیار ناچیز بود . کرایه خانه و کرایه ماشین هم می دادم . روزی استاد ازوضع من جویا شدند و گفتند : شما با این حقوق ناچیز چگونه زندگی می کنید ؟

این موضوع گذشت تا یک روز استاد مطهری مقداری از کتابهایشان را که تازه از چاپ خارج شده بود , به دانشکده آوردند و گفتند :

آقای وحیدی , من اینجا اعلامیه می زنم که کتابهای با تخفیف فروخته می شود . هر که خواست , شما بفروشید .

من قبول کردم و خیال کردم که منطور استاد فقط فروش کتاب است . ولی بعد متوجه شدم که منظور استاد چیز دیگری است . چون ازوضع زندگی من مطلع شده بودند . نخواستند مستقیما به من کمک شود و غرور جوانیم پایمال شود یا شخصیتم تحقیر

شود لذا پیشنهاد کردند که کتاب هایشان را بفروشم تا از این طریق به وضع زندگی من کمکی کرده باشند . در صورتی که می دانستم که کتابهای استاد را کتابفروشی ها می فروشند و نیاز به دانشکده نیست .

فروش کتاب , هر روز به صدتومان , صدو پنجاه تومان و گاهی به دویست تومان می رسید و نصف قیمت را استاد خودشان برمی داشتند و بقیه را به من می دادند . من هر چه اصرار می کردم که نگیرم , استاد می گفتند که نمی شود و قبول نمی کردند .

خاطره دیگری که از آن استاد مهربان دارم , این است که استاد در دانشکده ادبیات جلسه داشتند و کمی دیر شده بود . یکدفعه صدا کردند[ : آقای وحیدی] ! عرض کردم[ : بله]

گفتند :

آقای مدنی را ( که راننده شان بود ) صدا کن که می خواهم بروم . دیر شده است .

ایشان وقتی سوار اتومبیل شدند , باز مجددا مرا صدا زدندند . در آن موقع , بچه گربه ای در باغچه دانشکده بود که بچه های شیطان سرایدار یک چشم آن حیوان را کور کرده بودند و یک پایش هم شل بود . استاد گفتند :

نگذار این حیوان را اذیت کنند . اگر غذایی هست , به او بده .

پس از ده دقیقه , استاد برگشتند . با اینکه خیلی عجله داشتند , دیدم پاکت کوچکی از زیر عبایشان درآوردند . حدود دو سیر گوشت در پاکت بود که آن را جلو گربه ریختند و گفتند :

نگذار اذیتش کنند .

در زمان طاغوت , در سینماهای تهران فیلمی نشان می دادند . به نام[ محلل] که بسیار فیلم مبتذلی بود . استاد مطهری یکی از مأمور کردند که برود این فیلم را ببیند و برای ایشان تعریف کند . آن شخص هم رفت و پس از دیدن , برای استاد تعریف کرد . در این باره , استاد انتقاد بسیار شدیدی از دستگاه حاکم کردند و گفتند :

تا این رژیم واژگون نشود , این مملکت درست شدنی نیست .

من متأسفم که به علت ضعف حافظه , بیشتر از این , خاطره ای از آن بزرگوار به یاد ندارم .  

 


کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است