در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: پاره ای از خورشید ص159، مطهری، محمد صادق ؛


آقای محمد صادق مطهری برادر زاده استاد

لطفا خودتان را معرفی کنید

محمد صادق مطهری هستم , فرزند محمد باقر و برادرزاده شهید مطهری . آخرین باری که عموی گرانقدرتان مرحوم شهید مطهری به فریمان آمدند , چه سالی بود ؟

آخرین باری که ایشان به فریمان تشریف فرما شدند , پاییز سال 1356 بود که آقای دکتر لاریجانی به تازگی داماد شهید مطهری شده بودند . استاد شهید به همراه دکتر لاریجانی برای دیدن اقوام و آشنایان و همچنین معرفی آقای لاریجانی به فریمان آمده بودند که جلسه ای برای همین منظور در منزل عموی بزرگم جناب حاج شیخ محمد علی تشکیل دادند .

چه خاطره ای از استاد شهید به یاد دارید ؟

مرحوم شهید مطهری همان طور که کابهایی در سطح بسیار بالای علمی و مذهبی دارند , کتابهایی نیز دارند که در سطح کودکان و نوجوانان نوشته شده است , مانند[ داستان راستان] این نشان دهنده علاقه ای بود که استاد شهید به کودکان و نوجوانان داشتند .

ایشان هر موقع به فریمان می آمدند , بچه ها و مخصوصا نوجوانان را فراموش نمی کردند و بین بچه ها مسابقه های مختلف ورزشی مانند فوتبال و دو می گذاشتند و

خودشان هم بدون اینکه احساس بزرگی کنند , با ما مشغول بازی می شدند و به افراد برنده جایزه ای هم تقدیم می کردند .

من تقریبا 12 ساله بودم که ایشان به فریمان آمده بودند . ما در روستای [ باغ عباس] که در آنجا باغ و زمین داریم , به سر می بردیم و استاد مطهری برای دیدن ما به آنجا آمده بودند .

در فاصله دو سه کیلومتری روستا , ایشان از ماشین پیاده شده و پیاده به روستا آمده بودند , در همین مسیر , تسبیح خود را گم کردند . وقتی به روستا آمدند , موضوع را با ما در میان گذاشتند و گفتند :

هر کدام از شما بچه ها که تسبیح مرا پیدا کنید , مبلغ دو تومان جایزه دارید .

البته من نمی دانم تسبیح استاد چه بود , ولی آن تسبیح خیلی برای ایشان مهم بود . بالاخره با چند تا از بچه ها برای یاقتن تسبیح دست به کار شدیم . من تسبیح را در همان مسیری که استاد پیاده تا روستا آمده بودند , پیدا کردم و خوشحال نزد عمویم رفتم . استاد دو تومان به من دادند و گفتند : با این پول می خواهی چه چیزی بخری ؟

من گفتم[ : یک چیز خوردنی] . استاد فرمودند :

من یک کتاب به تو معرفی می کنم , برو و آن را بخر .

ایشان کتاب[ گناهان کبیره] را معرفی کردند و گفتند قیمتش 26 ریال است . سالی که این موضوع اتفاق افتاد , سال 53 بود و در آن زمان دو تومان شاید بیش از 200 تومان امروزی ارزش داشت . من آن کتاب را تهیه کردم و بقیه پولش را هم استاد پرداخت کردند و هنوز هم آن کتاب را دارم .

کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است