در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: پاره ای از خورشید ص161، جوان، هادی ؛


آقای هادی جوان خواهر زاده استاد

رابطه استاد شهید مطهری با والدینشان چگونه بود ؟

از ایشان جمله ای بسیار زیبا به خاطر دارم , می گفتند :

اگر من بگویم در دنیا مثل مادر من سه نفر بیشتر نیست , دروغ نگفته ام . مرحوم استاد با اینکه خیلی پرهیزگار بودند , وقتی که می خواستند فردی متقی را مثال بزنند , به تقوای پدرشان اشاره می کردند .

پدر استاد به مرحله ای از کرامات رسیده بودند .

یکی از دوستان من نقل می کرد که[ : من کتابی به پدر استاد داده بودم . پدر ایشان نمی خواستند دین کسی به گردنشان باشد . من نرفتم آن کتاب را بگیرم , تا اینکه پدر استاد فوت شدند . بعد از فوتشان به منزلشان مراجعه کردم . گفتند ما نمی دانیم کجاست . یک شب خواب دیدم که مرحوم پدر استاد می گوید حاج محمد ! کتاب شما در فلان جاست , بروید بگیرید . رفتم و دقیقا نشانی کتاب را دادم . کتاب مناجات وحشی بافقی بود و درست همان جا که گفته بودند , آن را پیدا کردند] .

برخورد ایشان با دیگر اعضای خانواده و فامیل چگونه بود ؟

به خواهر بزرگشان علاقه بسیار داشتند . خواهر استاد ( خاله من ) نقل می کردند که :

[ در سال 1341 رفته بودم مکه . استاد شماره پرواز مرا می دانستند . موقعی که به مشهد رسیدم , ایشان برای استقبال به فرودگاه آمده بودند . یکی از کارکنان نیروی هوایی که در فرودگاه مسئولیت حفاظت و امنیت را بر عهده داشت , به استاد که رسید , گفت استاد مطهری ! سلام علیکم . شما بفرمایید استاد گفتند من شما را نمی شناسم . ولی او گفت من شما را می شناسم . من افسر نیروی هوایی ام و در تمام جلسات تفسیر قرآن شما شرکت می کردم , حالا در خدمت شمایم . چمدان خواهر تان را به من بدهید] . خاله من می گفتند[ : خیلی خوشحال شدم که دیدم آن افسر مطیع استاد بود و خیلی به ایشان احترام می گذاشت] .

برخوردشان با برادر بزرگشان بسیار عالی بود . واقعا احترام فوق العاده ای برایشان قائل بودند . یادم است که در سال 1344 از ایشان دعوت شد در مسجد جامع به مناسبت وفات مسلم بن عقیل سخنرانی کنند . ایشان گفتند :

من باید با برادرم مشورت کنم , ببینم که نظر ایشان چیست .

معلوم بود که برای برادر خود ارزش زیادی قائل بودند , چون برادر بزرگ استاد , برخی خواهر و برادرها را تحت سرپرستی داشتند و خرج آنها را متقبل بودند .

تا سال 1350 که پدرشان در قید حیات بودند , هر وقت به فریمان می آمدند , در منزل پدرشان ساکن می شدند و بعد به دیدار برادر بزرگشان می رفتند . بعد از فوت پدرشان هم به منزل برادر بزرگشان می رفتند .

وقتی که به فریمان می آمدند , احوال فامیل را می پرسیدند و سعی می کردند به همه فامیل سر بزنند .

همیشه سعی می کردند بین همه دوستان , هماهنگی ایجاد کنند . اگر احیانا بعضی از افراد فامیل با همدیگر کدورتی داشتند , سعی می کردند که حتما تا زمانی که در فریمان اند , کدورت برطرف شود , بعد فریمان را ترک کنند . در ایامی که خداوند فرزندی به من داده بود و بچه حدودا به دو ماهگی رسیده بود , ایشان آمدند و تبریک گفتند وپرسیدند :

اسم بچه ات را چه گذاشته ای ؟

عرض کردم[ : محمد رضا]

گفتند

من در تهران برای[ محمد حسین] استخاره کرده ام . شناسنامه گرفته ای ؟ گفتم[ : خیر] .

برو و شناسنامه بگیر و اسمش را[ محمد حسین] بگذار .

من هم اسم فرزندم را[ محمد حسین] گذاشتم .

رفتار ایشان با فرزندانشان و به طور کلی با کودکان و نوجوانان چگونه بود ؟

برای بچه ها خیلی ارزش قائل بودند , یکی از دوستان من نقل می کرد که : [ دوست دارم بدانم که زندگی استاد چگونه است تا برای من الگو شود] . بالاخره موفق شد با استاد صحبتی کند و مطلع شود که زندگی استاد در طول 24 ساعت شبانه روز چگونه است .

او به استاد گفته بود[ : می حواهم زندگی شما برای من الگو شود] . استاد در جواب گفته بودند :

وقتم در زندگی حتی برای بچه ها تنظیم شده است . یکی دو ساعت برای سخنرانی , وقت مشخصی برای مطالعه و حتی یکی دو ساعت برای بچه ها که به درسشان برسم و با آنها بازی کنم . بالاخره بچه ها هم حق دارند . من برای بچه ها ارزش قائلم . در موقع مشخصی که باید با بچه ها باشم , حتی اگر کار مهمی داشته باشم , ترجیح می دهم که آن دو سه ساعت به بچه ها و درس و مشقشان برسم .

در بازی بچه ها شرکت می کردند و به دیدن بازی بچه ها می رفتند و آنها را خیلی به ورزش تشویق می کردند .

در فریمان چندین بار خودم شاهد بودم که با آن مقام علمی با بچه ها توپ بازی

می کردند . هیچ کس فکر نمی کرد کسی با این سطح علمی بیاید و بازی کند . همه بچه ها علاقه داشتند که با ایشان بازی کنند . ایشان واقعا راه رسول اکرم را ادامه می دادند .

یک بار طلبه ای را به حضور ایشان آوردند که حدود 12 سال بیشتر نداشت . بعد از اینکه چند کلمه ای از او سؤال کردند و آن طلبه از آنجا رفت , از استاد سؤال کردند[ : استعداد او را چگونه دیدید ؟]

گفتند

بچه باهوشی بود اما این عمامه برای او زود است که سرش گذاشته است . هر بچه ای فطرتا عشق بازی دارد . بچه باید تا سن 15 سالگی بازی کند اگر مانعش شوند و بگویند[ : بچه ! سنگین باش . بازی نکن] . این شوخی خود به خود در سن 20 سالگی بروز می کند و این کار در آن سن سبک است . این عمامه برای او زود است .

به درس بچه ها هم خیلی اهمیت می دادند . هر موقع به فریمان می آمدند , از من سؤال می کردند :

از بچه های با استعداد , چه کسی را می شناسی ؟ بچه های با استعداد را به من معرفی کن .

یک بار درباره شخصی گفتم که شبها می رود درو می کند و روزها به دانشکده می رود .

ایشان گفتند :

اینها واقعا ارزش دارند .

من یقین دارم که اگر ایشان در قید حیات بودند , برای افرادی که با فقر زحمت کشیده اند و درس خوانده اند و در ناز و نعمت درس نخوانده اند , ارزش بیشتری قائل بودند .

مواظب بودند فرزندانشان نماز را سر موقع بخوانند . مثلا اگر من به مسجد می رفتم , می گفتند :

هادی ! به مسجد می روی ؟ مجتبی را هم با خودت ببر .

آیا خاطره ای از رفتار استاد شهید با محرومان و مستضعفان دارید ؟

ایشان به صورت مخفیانه به افرادی که محتاج بودند و ایشان آنها را تحت پوشش داشتند و هیچ کس متوجه نشده بود , پول می دادند .

اگر از دستشان بر می آمد , به تمام افراد مستحق کمک می کردند .

یکی از افراد فامیل ما در حدود سی سال پیش نذری داشت و می خواست گوسفندی ذبح کند . پول گوسفند به قیمت آن زمان , 600 تومان بود . من برای استاد ماجرا را تعریف کردم و پرسیدم[ : نظر شما چیست ؟] گفتند :

برو و با او صحبت کن و بگو که من طلاب فقیری سراغ دارم . این پول را به من بدهد تا به آن طلاب فقیر بدهم که ثواب نذر حضرت ابوالفضل را دارد و به نفع اوست .

من رفتم و به آن فرد گفتم . او هم قبول کرد وگفت[ : من اختیار این پول را به استاد می دهم . در هر راهی که می حواهند , خرج کنند] .

خاطره دیگری در این باره دارم که بد نیست آن را بازگو کنم . روزی شخص تهیدستی بود که بچه های خوبی تحویل اجتماع داده بود , ایشان درباره اوگفتند :

نمی دانم وضع فلانی چگونه است ولی می دانم که بچه هایش با زحمت درس می خوانند .

گفتم[ : خوب است . شش ماه سال کار می کند و شش ماه دیگر خرج می کند ] .

ایشان گفتند :

پول در آوردن مهم نیست , پول خرج کردن مهم است که انسان بفهمد چه جوری خرج کند . این پولها را همه کس در می آورند و خیلی ها هستند که نمی دانند چگونه خرج کنند .

آیا از سفرهای شخصیت های علمی و فرهنگی به فریمان برای دیدار استاد , خاطره ای دارید ؟

معمولا وقتی که ایشان به فریمان می آمدند , دانشمندان نیز می آمدند . در سال 1346 به مناسبت چهلم مادرشان مرحوم دکتر شریعتی و شریعتی کرمانی و چند نفر دیگر همراهشان آمده بودند .

در سال 1350 هم آقای محمد تقی شریعتی و علامه طباطبایی به فریمان آمدند که من هم آنجا بودم .

در سال 53 هم استاد به فریمان آمدند . هنگام اذان مغرب , بی ریا و بدون فرش در زمینهای کشاورزی برادر بزرگشان نماز خواندند . آیت الله خامنه ای و آقای علی نقی فلسفی , برادر کوچک آقای محمد تقی فلسفی هم همراه ایشان بودند که مثل مرحوم استاد , روی ریگ نماز خواندند .

در این مورد , نقل خاطره دیگری هم خالی از لطف نیست . در سال 54 یا 55 بود که آقای شریعتمداری می خواستند از فریمان به تربت جام بروند . عده ای آمدند و به استاد گفتند[ : ما می خواهیم برای استقبال آقای شریعتمداری تا فلکه برویم . شما هم تشریف بیاورید] .

اما ایشان سکوت کردند . برای من که جوان بودم , خیلی جالب بود . می خواستم بدانم چرا وقتی آنها آن قدر اصرار می کنند , ایشان سکوت می کنند. وقتی که آن چند نفر که به اصطلاح خودشان از معتمدان فریمان بودند , رفتند , کسی از ایشان پرسید[ : آنها این همه اصرار کردند , چرا جواب مثبت ندادید ؟]

ایشان گفتند :

آخر من نمی خواهم آنجا باشم .

من به فکرم نرسید که با توجه به جوانب سیاسی چنین کردند . بعد که انقلاب پیروز شد , متوجه شدم که آن روز عکسهای زیادی گرفته اند . ایشان دلشان نمی خواست که عکس یا فیلمی در آن قضیه داشته باشند . آن وقت از تیزهوشی و پیش بینی ایشان متعجب شدم .

لطفا ازفعالیتها و مبارزات سیاسی شهید مطهری نیز برایمان سخن بگویید. استاد رساله های امام را به فریمان می فرستادند . این رساله ها توسط آقای موحدی ساوجی به فریمان می رسید . یادم می آید که در سال 46 که کسی جرئت نداشت اسم امام را ببرد , وقتی از ایشان می پرسیدیم[ : از چه کسی تقلید کنیم ؟] می گفتند :

در درجه اول آقای خمینی . به نظر من در بودن آقای خمینی بی انصافی است که از کس دیگری تقلید کنید .

می گفتیم[ : ما به ایشان دسترسی نداریم] .

می گفتند :

رساله ایشان را بخوانید .

یک بار یکی سری کارتن آورده بودند که رویش نوشته شده بود[ خاطرات زندگی من نوشته محمد علی کلی] من با خودم گفتم[ : محمد علی کلی به چه درد ما می خورد ؟]

بعد دیدم کتاب کلی دکور بوده است و زیر آن رساله امام بود .

عصر همان روز . آن کارتن ها را به مشهد بردم . ایشان همراه دکتر روحانی در ایستگاه قطار بودند و به من گفتند :

بچه ! چرا امروز ؟

گفتم[ : مگر امروز چه خبر است ؟]

استاد گفتند :

امروز شاه می آید مشهد و اگر تورا گیر بیاورد , پوست ازسرت می کند . من عکسی از حضرت امام دارم که به گفته آقای دکتر لاریجانی ( داماد استاد ) از این عکس حتی دو کپی هم وجود ندارد . این عکس را من از سال 50 دارم و آن را از آقای محدثی امام جمعه تایباد گرفتم . وقتی استادعکسی را دیدند , گفتند :

بچه مواظب باش , پوست از سرت می کنند .

در تمام مدتی که من با ایشان در رابطه بودم , اصلا ندیدم که از خودشان تعریف کنند .

یک روز به فریمان آمدند و گفتند :

در تهران یک سخنرانی کردم که مردم تهران را تکان داد . نوارش را بگیر و بیاور فریمان .

گفتم[ : اسمش چیست ؟]

گفتند :

[ عنصر امر به معروف و نهی ازمنکر در نهضت حسینی] .

آن سخنرانی واقعا تهران را تکان داده بود و باعث شد که ایشان را هفت روز بازداشت کنند . در آن نوار می گویند :

شمر هزار و چهارصد سال پیش مرد , شمر امروز را بشناس . شمر امروز موشه دایان است .

من آن نوار را آوردم فریمان ایشان بعدا فراموش کردند که به من گفته اند نوار را بیاور . من دو نوار آوردم که یکی همان بود و دیگری نوار سخنرانی قدیمی تری به نام[ تحریفات در واقعه تاریخی کربلا] در آن نوار که الان با عنوان[ حماسه حسینی] چاپ شده , خطاب به روضه خوانان می گویند : اگر تو راست نگویی و روضه دروغ بخوانی , والله ارزش امام حسین را می آوری پایین و گناه کرده ای . والله حرام است .

مردم در فریمان به من می گفتند[ : هادی ! نواری را که آقای مطهری در آن آخوندها را خراب کرده , بده] .

وقتی ایشان آمدند فریمان , ما داشتیم همان نوار را گوش می کردیم . گفتند :

کی این نوار را آورده ؟

جواب دادند[ : هادی] .

ایشان گفتند :

هادی ! سرش برای این کارها درد می کند .

بعد از قیام قم , ایشان به فریمان تشریف آوردند . چون تصمیم داشتند که نوارهای قم تکثیر شود , به من گفتند :

هادی نوارهای قیام قم را بیاور فریمان , تکثیر کن و به مردم بده . گفتم[ : من که در مشهد کسی را نمی شناسم . کسی را معرفی کنید که بروم و نوارها را از او بگیرم] .

گفتند :

هر کسی را که می شناسی بگو تا تو را به او معرفی کنم .

عرض کردم : مرا به آقای کامیاب معرفی کنید] .

گفتند :

بسیار خوب . آقای کامیاب , آدم خوبی است .

یادداشتی برای آقای کامیاب نوشتند و مرا معرفی کردند .

اگر خاطراتی از استاد شهید دارید که معرف مقام علمی ایشان است , لطفا نمونه ای از آنها را هم برایمان نقل کنید

در سال 1346 که پروفسور رضا به تهران آمد , از هر دانشمند یک مقابله در رشته خودش خواستند . رشته ایشان الهیات[ معقول و منقول] آن زمان بود . ایشان هم مقاله ای نوشتند . مقاله ایشان بهترین مقاله استادان شناخته شد ولی در همان زمان کمترین حقوق را به ایشان می دادند و ایشان مجبور بودند در فهرست نامها , عنوان خود را[ دانشیار] بنویسند . در جلسه , ایشان را که صدا می زنند , می گویند[ : آقای مطهری , دانشیار ] .

دکتر رضا دستانش را با تعجب به هم می زند و می گوید[ : دانشیار ؟ ! ایشان دانشیارند ؟ ! ایشان استاد همه مایند , چرا دانشیار ؟] !

در پاسخ , استاد می گویند :

برای اینکه من برای قیام 15 خرداد 42 منبر رفتم و از آن زمان , رژیم مرا تحت نظر دارد .

پروفسور رضا دستور می دهد نامه ای تایپ کنند و می گویند[ : کسانی که اطلاع دارند شما 15 سال درس استادی می دهید و حقوق معلمی می گیرید , با امضای این نامه , صحت مطلب را تأیید کنند] .

جالب اینجاست که تمام مخالفان و موافقان , زیر نامه را امضا می کنند . لطفا اگر خاطرات شنیدنی دیگری ازآن شهید دارید , برایمان تعریف کنید. یک بار مرحوم استاد رحمة الله علیه گفتند :

یک روز پای منبر یک روحانی نشسته بودم , دیدم دارد سخنرانی ای در حد بالا ایراد می کند . با خودم گفتم به این طلبه نمی خورد که چنین سخنرانی کند , همین که خوب گوش دادم , فهمیدم که این سخنرانی خود من است در سال 1333 . او به قدری خوب حفظ کرده بود که من تعجب کردم . سخنران یک نگاه به جمعیت کرد و چشمش به من افتاد تکانی خورد و چیزی نگفت . وقتی به منزلش رفت , به من تلفن کرد و گفت[ : استاد ملاحظه کردید چقدر درس استاد را خوب تحویل دادم ؟] !

در منزل پدر استاد در فریمان , حدود 80 سال هر هفته روضه خوانی بود . یک سال که ایشان به فریمان آمده بودند , به خواهش پدرشان در آن جلسه منبر رفتند و نصیحت بسیار ارزشمندی کردند که نقل آن را در اینجا مفید می دانم .

ایشان گفتند : طرز برخورد با مردم در مواقع نصیحت باید طوری باشد که شخص نصیحت شونده , نصیحت را بپذیرد . گوینده باید برخورد اخلاقی , انسانی و اسلامی داشته باشد .

بعد مثال زدند و گفتند :

در همین مشهد , من شاهد بودم که چند تا از رفقای من زحمت کشیده بودند و یک نفر منحرف را که مثلا دوره قماری داشت و مشروب می خورد , از کارهای زشتش توبه داده بودند , طوری که آدم خوبی شده بود . فقط جرم او این بود که ریشش را می تراشید .

ایشان اضافه کردند :

من نمی گویم که ریش تراشیدن گناه نیست گناه است ولی در مقابل آن کارهای زشت که کنار گذاشته بود , ریش تراشیدن او هیچ بود . او عبایی برای خودش تهیه کرده بود و برای نماز به تکیه آقای نهاوندی می رفت و چون نمی خواست تظاهر کند , عبایش را می بست به ترک دوچرخه و بعد از نماز آن را جمع می کرد و می رفت . یکی از همین خشکه مقدس ها پشت سرش را نگاه می کند و می بیند که یک نفر دارد نماز می خواند , اما ریشش را تراشیده است . به نحو خیلی شدیدی می گوید[ : تو مسلمان هستی یا نیستی ؟] می گوید[ : آقا ! من مسلمانم . اگر مسلمان نباشم در مسجد چه کار می کنم ؟ ] می گوید[ : اگر مسلمانی چرا ریشت را تراشیده ای ؟] آن برخورد چنان در او تأثیر می کند که جانمازش را جمع می کند و می رود دوره قمارش را از نو آغاز می کند .

استاد می گفتند :

این کار درست نیست . طرز برخورد باید مردم را جذب کند , نه اینکه دفع کند .

در سال 1349 در تالار دانشکده پزشکی دانشگاه مشهد , استاد تحت عنوان[ اسلام و مقتضیات زمان] سخنرانی داشتند . بنده نیز در آن جلسه حضور داشتم . چندتن از دانشجویان دختر , بدون روسری در آن سخنرانی شرکت کرده بودند . مرحوم استاد مطهری به محض دیدن آن صحنه , بسیار ناراحت شدند و گفتند :

من در تهران به آقای دکتر رامیار گفته بودم که اگر قرار باشد سخنران

جلسه من باشم آباید وضع از این بهتر باشد . این چه وضعی است که اینجا دارد ؟

بنده به چشم خودم دیدم که دو تن از دانشجویان دختر , فورا از داخل کیفشان روسری های خود را بیرون آوردند و بر سر کردند . دو نفر دیگر که ظاهرا روسری همراه نداشتند , فورا پشت سن رفتند و پرده را کشیدند و از همان پشت پرده به سخنان استاد گوش دادند .

در همان سالها نصرت کریمی فیلمی ساخته بود به نام[ محلل] و یکی از مسائل فقهی در باب ازدواج و طلاق را به مسخره گرفته بود . ایشان هم مقاله ای در رد آن فیلم نوشتند و در کیهان چاپ شد .

ما در محل کارمان در کارخانه قند فریمان , شیمیدانی داشتیم به نام محمد تقی آل آقا . وی از مریدان استاد مطهری بود . او هم دوستی داشت به نام مهندس کمیلی که مهندس کشاورزی بود . آنها مقاله ای در نقد فیلم[ محلل ] نوشته و در دانشکده ادبیات به استاد مطهری داده بودند . من به استاد گفتم[ : مقاله آقای آل آقا چطور بود ؟]

گفتند :

در بین بیش از پنجاه مقاله ای که نوشته اند , بهترین مقاله , همین مقاله مهندس آل آقاست .

استاد نرفته بودند فیلم را تماشا کنند . آقای آل آقا و آقای کمیلی رفته بودند و صدای فیلم را ضبط کرده بودند و نوار آن را برای استاد گذاشته بودند و استاد به کمک آن نوار , مضمون فیلم را فهمیده بودند .

خاطره ای هم ازسفر به نیشابور همراه با استاد دارم . استاد می گفتند : مجتبی در یکی از دهات نیشابور به نام[ اردمه] مشغول خدمت سربازی بود من دوست داشتم او در مشهد باشد , چون مادربزرگش در مشهد بود و با بودن او , کسی بود که به احوالش برسد , نمی دانستم چگونه او را به مشهد منتقل کنم . بالاخره او به مشهد منتقل شد . نمی دانستم کار چه کسی بود . واقعا کار خدا بود . روزی به مجتبی گفتم تو چگونه به مشهد منتقل

شدی ؟ گفت[ : آن موقع کتاب مسئله حجاب دست من بود . کد خدای اردمه به من گفت تو با نویسنده این کتاب چه نسبتی داری ؟ من گفتم پدرم است . گفت : پدر شما ؟ گفتم : بله . گفت : اگر کاری داری که از دست من بر می آید , بگو . گفتم . خواسته ای دارم . آقا جانم می خواهد که من در مشهد , پهلوی مادربزرگم باشم . کدخدا ترتیبی داده که مرا منتقل کردند] . آقای شیخ نعمت الله صالحی نجف آبادی کتاب[ شهید جاوید] را نوشته بودند که من آن را در فریمان پخش می کردم . از آن کتاب , خیلی انتقاد می کردند . آقای صالحی می خواست نظر استاد را راجع به این کتاب بداند . من از استاد پرسیدم[ : کتاب شهید جاوید را دیده اید ؟]

گفتند[ : بله] .

من گفتم[ : شیخی گفته که این کتاب را نفروش , حرام است] .

استاد گفتند :

غلط کرده که گفته حرام است . حرام نیست , اشتباهاتی دارد که باید اصلاح شود .

در پایان اگر خاطره ای درباره شهادت استاد دارید , لطفا آن را نیز نقل کنید

خاطره خیلی تلخی بود . خبر را به برادر بزرگ ما داده بودند که خیلی به استاد علاقه داشت . صبح آمد و گفت[ : دایی را دیشب ترور کردند] . تا گفت[ : ترور کردند] . خدا می داند که به من چه حالی دست داد . می خواستند به تهران بروند . رفتیم و محل ترور را دیدیم . خونها روی زمین ریخته بود و جنازه رابرده بودند

کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است