در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: [پاره ای از خورشید ص327]، رستگاری، محمود ؛


حجت الاسلام و المسلمین محمود رستگاری:

از سالها پیش دورادور به آیت الله مطهری عشق می ورزیدم اما توفیق نداشتم که ایشان را از نزدیک ببینم , جز یک بار در اصفهان در مجلس عقد دخترشان که در آنجا یکی از استادان , مرا به ایشان معرفی کرد و ایشان هم خیلی به من محبت کردند . گاهی در مجالس سخنرانی ایشان با شوق و عشق شرکت می کردم , مثلا در حسینیه ارشاد یا نارمک . گاهی بعد از سخنرانی چیزهایی به ذهنم می آمد و می رفتم وبا ایشان صحبت می کردم اما ایشان مرا نمی شناختند .

آشنایی نزدیک ما به دوران تب و تاب انقلاب در سالهای 56 و 57 باز می گردد . جلساتی بود که در آنها شهید مطهری , شهید بهشتی , مرحوم باهنر , مرحوم مفتح و چندتن دیگر شرکت می کردند . گاهی این جلسات در جماران ( همان محلی که بعدها منزل امام شد ) تشکیل می شد و گاهی در منزل بعضی دوستان . من چنان به شهید مطهری علاقه مند بودم که در آن جلسات از نشستن و حرکات و متانت وسوز ایشان درس می گرفتم .

یکی روز ایشان به من گفتند :

اخیرا کتابی تنظیم کرده ام و در آن در این باره بحث کرده ام که واژه ها و لغاتی که گروهها و وابستگان به شرق و غرب الان در میان مردم به عنوان واژه های انقلابی مطرح کرده اند , مال خودشان نیست و ریشه های قرآنی دارد و من آنها را پیدا کرده ام .

همان طور که ایشان ایستاده بودند و با من صحبت می کردند , با نگاه مجذوبانه ای به ایشان نگاه می کردم . به ایشان عرض کردم[ : آقای مطهری ! گاهی انسان از بعضی روحانیانی که عمامه بر سر دارند , خجالت می کشد . ولی بعضی وقتها آدم در کنار کسانی قرار می گیرد که عمامه سرشان است و از این همه فضیلت و کمال و علم , احساس مباهات می کند . شما از دومی هایید . من وقتی که شما را می بینم خوشحالم که دست کم از نظر لباس شبیه شمایم . ] ایشان خیلی اظهار محبت کردند و گفتند :

تعبیر و تقسیم بندی خوبی بود ولی ما قابل نیستیم .

من با تمام وجودم می گویم که ایشان خیلی حق به گردن من داشتند . اگر منبری شده ام , خودم آن هنر و مایه را نداشتم که بتوانم به منابع اصلی مراجعه کنم و آن که به ما فکر می داد و منبر ما را مطلوب انقلابیها و جوانها کرده بود , ایشان بود . من هر چه دارم , مدیون آقای مطهری و بعضی از استادان دیگرم هستم .

زمانی که ایشان پنجشنبه ها در قم درس می دادند و بین قم و تهران رفت و آمد می کردند . به یکی از دوستان گفتم[ : من دوست دارم آقای مطهری را با ماشین خودم به تهران ببرم] . او گفت[ : آقای مطهری خیلی محتاط است و معمولا با اتوبوس رفت و آمد می کند . بعدها کسی می گفت که ایشان خیلی نگران تصادف رانندگی اند و می گویند :

مرگ در رانندگی , نفله شدن و از بین رفتن است .

در جلسات سالهای 56 و 57 وقتی آقای مطهری و مرحوم شهید بهشتی حاضر بودند , مجلس وزن و متانت دیگری داشت , در مجالس علما گاهی طنزها و تفریحهای مشروع می گذرد و جلسات شیرینی است ولی وقتی آقای مطهری یا آقای بهشتی حاضر بودند , مجلس خیلی سنگین بود . آن جلسات , در واقع جلسات شورای مرکزی تصمیم گیری انقلاب بود و امام هم در مورد مباحث آن نظر می دادند و گاهی از همان جلسه با امام تماس گرفته می شد . یادم است که در یکی از جلسات , آقای مطهری وقتی می خواستند تشریف ببرند , به شوخی به آقای انواری گفتند :

شما را در بند هشت ملاقات می کنم .

جلسات مخفیانه بود و احتمال می رفت که ساواک بریزد و عده ای را دستگیر کند .

شبی که امام می خواستند تشریف بیاورند , من در مدرسه علوی در هیئت استقبال بودم و احساس کردم محور همه کارها آقای مطهری است و همه کاره ایشان اند . تلفن مرتب آقای مطهری را می خواست و کارت اعضای کمیته استقبال هم به امضای آقای مطهری بود . ایشان واقعا خود را وقف امام کرده بود .

یادم است که یک بار تلفن زنگ زد و من گوشی را برداشتم . گفتند[ : آقای مطهری را می خواهیم . خیلی مهم است . از روزنامه کیهان زنگ می زنیم ] . رفتم و آقای مطهری را صدا کردم . ساعت دوازده شب بود . ایشان هم خیلی خسته بودند . تا فهمیدند از کیهان تماس گرفته اند , گوشی را برداشتند و شروع کردند به حمله به کیهان و بعضاز مقالات آن . در آن روزها روزنامه ها جایگاه مردمی داشتند و مسائل انقلاب را می نوشتند . اما از همان زمان قلمهای شیطانی کار خودشان را می کردند . چون مردم شور انقلابی داشتند , کسی به این نکات ظریف توجه نداشت . من تعجب می کردم که ایشان چقدر خود را مسئول می دانند که می روند مقالات را می خوانند و خطاها و خلافها را پیدا می کنند و سربزن گاه به رخ طرف می کشند و می گویند :

شما به چه حقی این مطلب رانوشتید ؟ ما در فرصتی به مطالب شما پاسخ خواهیم داد . کاری نکنید که از موضع قدرت برخورد کنیم .

من این خاطره را هرگز فراموش نمی کنم . ایشان انسانی بودند که برای فرهنگ عالی اسلام دل می سوزاندند . اگر به کتاب[ علل گرایش به مادیگری ] رجوع کنید , می بینید که ایشان در آن موقع تمام حرفهای گروههای منحرف را خوانده و اساس نظرهای آنها را پیدا کرده بودند .

همان شب دیدم که پدر رضایی ها از اعضای سازمان منافقین مرتب به آنجا رفت و آمد می کند . منافقین می خواستند وقتی که امام وارد شدند , مادر رضایی ها هنگام ورود ایشان بیانیه ای بخواند . آن موقع حتی خواص هم آن طور که باید وشاید منافقین را نمی شناختند . اغلب می گفتند گروهی مجاهدند که به زندان رفته اند و تازه آزاد شده اند و حقشان است بیانیه ای بخوانند . در بسیاری از شهرستانها هم هر کدام از این منفاقین که آزاد می شدند , بساطی در خیابانها راه می انداختند و بعضی از آقایان روحانی هم تأییدشان می کردند .

آن شب من نفهمیدم که اینها همان شب با پاریس تماس گرفته اند تا این طرح را قطعی کنند . شهید مطهری می گفتند :

اینها حق ندارند جلو امام مطلبی بخوانند .

وقتی امام تشریف آوردند . همان موقع که در جایگاه داشتند قرآن و سرود می خواندند , مادر رضایی ها در کنار جایگاه ایستاده بود و خود را آماده می کرد . وقتی سرود تمام شد , امام بلندگو را گرفتند و دیگر مجالی ندادند که آنها از فرصت سوءاستفاده کنند .


کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است