در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: [پاره ای از خورشید ص230]، انواری، محی الدین ؛


حجت الاسلام و المسلمین محی الدین انواری:

مرحوم استاد شهید مطهری واقعا فرزند علمی امام بودند و بسیار هم مورد توجه ایشان . واقعا به امام عشق می ورزیدند و این تنها ناشی از رابطه استاد و شاگردی نبود . در هر محفلی و مجلسی که از امام صحبت می شد , ایشان از روحانیت و حالات و صفات امام بسیار صحبت می کردند . در اینجا باید اضافه کنم که ایشان از حافظه بسیار عجیبی برخوردار بودند و واقعا مطالب را بسیار خوب در ذهن حفظ می کردند و می توانیم بگوییم که ایشان در حقیقت تاریخ متحرکی بودند .

در سالهای 1340 و 1341 نهضت روحانیت با اعتراض به لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی شروع شد و ابتکار عمل در دست آیت الله العظمی امام خمینی بود و کم کم توسعه وگسترش پیدا کرد و علمای دیگر هم شروع به اعتراض کردند و دولت به ناچار لایحه را پس گرفت .

در آن ایام , جمعی از بازاریان و دانشجویان , نوعی فعالیت داشتند که نمی توان آن را گروهی و یا حزبی نامید . به این تریب که بین تهران و قم آمد و شد می کردند و اخبار را از تهران به مراجع و خصوصا امام می رساندند . در این فعالیت , ابتکار عمل در دست مرحوم مطهری بود و اعلامیه و نوارهای سخنرانی را به تهران منتقل می کردند و کارشان پخش اعلامیه ها و نوارهای سخنرانی بود وخیلی فعال و در عین حال صمیمانه به این کار می پرداختند . یادم است که در آن روزگار , آیت الله میلانی از مشهد به تهران آمدند و مرحوم شهید استاد مطهری پیش ایشان بسیار آمد و شد می کردند , و نظر می دادند و راهنمایی می کردند .

ایشان از دستگیری ها و شکنجه های جوانان مسلمان سخت ناراحت بودند و از طرف مجالس مختلف به محافل بسیاری دعوت می شدند و در این موارد صحبت می کردند . مخصوصا در مجامع دانشگاهی , ایشان خیلی مورد توجه دانشجویان و استادان بودند و در جلسات به اعتراض و حمله به رژیم و روشنگری می پرداختند و جنایات رژیم را بر می شمردند . آن هم به شکلی بسیار جالب که برای رژیم قابل تحمل نبود . در شبی که امام خمینی را از قم به تهران بردند . جمعی از واعظان و گویندگان را هم در تهران بازداشت کردند . یکی از آنها هم استاد مطهری بود که در منزلشان بازداشت شدند و حدود دو ماه همراه علمایی که فعالیت داشتند در زندان بودند و بعد هم با فشار علمایی که از شهرستان به تهران آمده بودند , ایشان را آزاد کردند . بعد از آزادی هم رفت و آمد ایشان تحت نظر بود ولی اینها مانع انجام وظیفه ایشان نبود . ایشان کار خود را به شکلی موفقیت آمیز انجام می دادند و همین روشنگری ها و افشاگری ها وارشادات و راهنمایی ها در به وجود آوردن انقلاب عظیم اسلامی ایران بسیار مؤثر بود .

بعد از واقعه پانزده خرداد , گروهی از دوستان به فکر افتادند که شکلی به کارهایشان بدهند . خیلی عجیب بود که اینها گاهی همدیگر را هم نمی شناختند . چهار یا پنج گروه بودند که هر گروهی خودش به قم می رفت و تماس می گرفت و اخباری می داد ومطالبی می گرفت و به تهران می آورد باز هم عجیب بود که فکر تشکل در همه گروهها پیدا شده بود و همه به این نتیجه رسیده بودند که ه تنهایی نمی توان کاری کرد . بعدها معلوم شد که همه آنها به خدمت امام رسیده و از ایشان خواستار کمک و راهنمایی و ارشاد در این زمینه شده بودند تا بدانند به چه شکلی خود را سازمان دهند . امام نیز آنها را جمع کردند و راهنمایی شان فرمودند و با هم آشنایشان کردند و تأکید کردند که آنها مورد اعتماد ایشانند . بدین ترتیب آنها دوستان جدیدی پیدا کردند و به تهران آمدند و تشکیلاتی را به نام[ هیئت های مؤتلفه اسلامی] پایه گذاری کردند .

دومین باری که این جمعیت در خانه ای گرد آمده بودند , از من نیز دعوتی به عمل آمده بود که نزد آنها بروم با اینکه در آن زمان ساواک شدیدا فعالیت داشت و کوچکترین حرکت را سرکوب می کرد . در آنجا با چهره های تازه و آشنایی همچون مرحوم استاد مطهری برخوردی کردم که قبلا از حضور ایشان در آن جلسه اطلاعی نداشتم . سران گروهها که قبلا به قم رفته و امام آنها را با هم آشنا کرده بودند . مسئله تشکل گروهها و فعالیت منظم سازمانی را مطرح کردند و این سؤال را که[ : چه کارهایی باید بکنیم و از کجا شروع کنیم ؟] در این مورد بسیار بحث شد . مرحوم استاد شهید گفتند :

چون فشار اختناق بسیار زیاد است و سازمان امنیت مانع می تراشد و مانع پیشرفت کار می شود , باید دو جبهه را سازمان دهیم . یک جبهه در جلو و آشکار , و دیگری پشت جبهه که کارش مدد دادن و فکر دادن و ایده دادن به کسانی باشد که در صحنه اند و فعالیت می کنند .

تقریبا هم به همین ترتیب عمل شد و جمعیتی نیمه سری که یک دسته آشکارا کار می کردندو یک دسته پنهانی , تشکیل شد . بعد از مشورت هایی که در آن خانه شد و پس از اعلام نتیجه به امام , ایشان فرمودند که مردم ما هنوز اسلام را نمی شناسند . حقا هم همین طور بود زیرا رژیم گذشته سعی می کرد جوان های ما را به فساد و تباهی بکشد و آنها را از اسلام دور کند و فرهنگ غیر اسلامی را حاکم کند . به همین خاطر هم از انتشار مطالب اسلامی جلوگیری می کرد . البته اسلام صحیح و درست و مترقی , نه آن اسلامی که توجیه گر رژیم بود . کما اینکه بعدها دیدیم که وقتی مردم از این اسلام آگاهی پیدا کردند , چه طوفانی به پا شد . همه می دانیم که الله اکبری که ده سال پیش از انقلاب می گفتند با الله اکبری که الان می گویند چقدر فرق دارد . به همین جهت تصمیم بر این شد که جمعیت باید سعی کند در جلسات تهران مطالبی تهیه شود که به صورت کلاسیک و سازمانی آموزش داده شود . اگر جوانهای ما چنین آموزش داده می شدند , شاید در همان سالها انقلاب به نتیجه می رسید . به هر صورت , قرار بر این شد که این جمعیت یک کمیته مرکزی داشته باشد که از دوازده نفر از چهره های محترم بازار تشکیل شود . یکی از آنها مرحوم صادق امانی بود که در جریان ترور منصور به شهادت رسید . دیگری مرحوم شهید حاج مهدی عراقی بود . بقیه هم اکنون مشغول فعالیتهای مختلف اند . همچنین قرار شد که یک شورای روحانی تشکیل شود که مرکب بود از مرحوم استاد شهید مطهری , آقای بهشتی , آقای غفوری , آقای مولایی و من و عده ای دیگر از دوستان که بعدها از صحنه خارج شدند و عافیت طلبی را بر مبارزه ترجیح دادند و ما را ترک گفتند و در اینجا نامی از آنها نمی برم .

کار کمیته مرکزی , بررسی مسائل و انعکاس نیازها به شورای روحانی بود و شورای روحانیت هم منعکس کننده مطالب به بالا بود .

در رأس کسانی که به این جمعیت کمک می کردند . در درجه اول امام خمینی بودند و بعد ازایشان هم آیت الله میلانی که در آن روزگار همکاری می کردند. کار شورای روحانیت این بود که اگر مطالبی یا دستوری از بالا یعنی امام می رسید , آن را منعکس می کردند تا ارگانهای پایین اجرا کنند . اگر هم چیزی به نظر شورا می رسید , به بالا پیشنهاد می کرد . همچنین اگر از کمیته مرکزی پیشنهادی می شد , به شورا می آمد و پس از بررسی به بالا ارائه می شد . یکی از وظایف شورای روحانیت , تهیه خوراک فکری برای جوانها بود . من خوب یادم است که در آن روزگار چند جزوه تهیه شده بود که یکی از آنها نوشته شهید استاد مطهری بود که تایپ شده بود و آن را به حوزه ها داده بودند که تدریس می کردند . بعدها که ما زندانی شدیم , این کتاب چاپ شد. هیئت های مؤتلفه اسلامی بعدا خیلی توسعه پیدا کرد . مثلا جمعیتی به نام جمعیت تربیت سخنگو درست شد که مطالب تهیه شده از طرف شورای روحانیت به چندتن از فضلای این جمعیت داده می شد و آنها سرگروهها را می خواستند و در آنجا تعلیم می دادند و آنها نیز به دسته دیگر تعلیم می دادند تا به جلسات ده نفری برسد . گروههای وابسته , ده نفری بودند و این گروهها نیز اغلب همدیگر را نمی شناختند . همان طور که گفتم , حرکت نیمه مخفی بود . فعالیت استاد شهید در این شورا بسیار جالب بود . خصوصا نظراتی که در مورد نوشته ها و اعلامیه های جمعیت مؤتلفه اسلامی می دادند . ایشان همیشه می خواستند که نامشان مخفی باشد و این بسیار عجیب بود . زیرا گاهی افراد کارهای نکرده را به خودشان نسبت می دادند . این دلیلی بود بر خلوص نیت و دور بودن ایشان از ریا , چرا که معتقد بودند کار بایستی انجام شود , حال به اسم هر کس . مهم هدف است که باید به آن هدف رسید . شاید علت دیگر این مسئله این بود که با آشکار شدن اسمشان , ممکن بود گرفتار شوند و نتوانند خدمتی کنند .

اواخر سال 43 , بعد از جریان کاپیتولاسیون , امام خمینی را به ترکیه تبعید کردند . در این حال , هیئت های مؤتلفه به فکر افتادند که از صورت فعالیت تعلیمی و ایدئولوژیکی بیرون آیند و به صورت سازمانی سیاسی نظامی وارد کار شوند . در آن روزگار بنده با این کار موافق بودم . بعضی از دوستان هم موافق بودند , به این شرط که به نام ما تمام نشود . بعضی هم با این کار واقعا مخالفت می کردند . من اعتراف می کنم که نظر استاد مطهری نظر جالبی بود . ایشان می گفتند :

ما هنوز یک ایدئولوژی صحیح و مدون ارائه نداده ایم و جوانهای خود را آموزش اسلامی نداده ایم و مفاهیم را روشن نکرده ایم . اینها که در حال حاضر با عصای احساسات پیش می روند و اطلاعشان درباره اسلام کم و ضعیف است , فردا که ما این کار را شروع کنیم , اگر تحت تأثیر نیروهای الحادی قرار بگیرند , ما که آمده ایم کاری اسلامی کنیم و جوانهای خود را با اسلام آشنا کنیم و اهداف اسلامی را پیش ببریم , نتیجه عکس می گیریم چرا که بچه های خود را به دست نیروهای الحادی و کمونیست ها داده ایم .

البته در آن وقت , دست کم من متوجه این مسئله نبودم . شاید جوانتر بودم و ایشان دوراندیش تر بودند و عمیق تر فکر می کردند . این مطلبی بود که بعدها به آن رسیدم و احساس کردم که حق به جانب ایشان بود . به هر صورت , مبارزه مسلحانه پذیرفته شد و جمعیت به فکر افتاد که مبارزه را شروع کند . قرار بر این شد که چهره های مخالف اسلام و ضد اسلام را که رژیم به وسیله آنها اهدافش را تعقیب و نظراتش را پیاده می کرد , ترور کند و به این ترتیب ایادی آنها کم شود . در آن مرحله , جمعیت نارس بود . زیرا هم در کار سازمانی و ارگانیک ضعیف بود و هم در جهت تعقیب مشی مسلحانه تجربه هایش ابتدایی بود . چون گروههایی که بعدها به مبارزه مسلحانه دست زدند , چند سال بعد وارد میدان شدند .

به هر صورت , کار اول این جمعیت , ترور منصور بود . او در دادگاه انقلابی هیئت های مؤتلفه اسلامی به دلیل خیانت , محکوم به اعدام شد . زیرا او لایحه کاپیتولاسیون یا مصونیت مستشاران نطامی آمریکا را به مجلس برد و با وقاحت و بی شرمی , نمایندگان مجلس را مجبور کرد که آن را تصویب کنند که در حقیقت چیزی جز تصویب سند بردگی ملت ایران نبود . با تصویب آن لایحه , اگر هر آمریکایی , اعم از دیپلمات یا کارمند ساده , در ایران مرتکب جنایت می شد , دولت ایران کاری به او نداشت و او را به دولت متبوعش باز می گرداند . باید توجه داشت که در آن روزگار درباره کارهای ضد انسانی و قتلهای آمریکایی ها در ایران , اسناد فراوانی در دست بازپرس بود .

همان طور که می دانید , امام به این لایحه اعتراض کردند و سر و صدای مردم هم بلند شد . زیرا این لایحه هم ضد قانون اساسی بود و هم بنابر آیه لن یجعل الله للکافرین علی المؤمنین سبیلا , ضد اسلامی . این نوعی تسلط کفار بر مسلمانان بود و قانون اساسی هم آن را مجاز نمی دانست . زیرا به حسب ظاهر , ما هم استقلال سیاسی داشتیم و هم استقلال اقتصادی , و تصویب این لایحه استقلال قضایی ما را نقض می کرد .

به هر حال , مبارزه شروع شد و منصور به درک واصل شد و دوستان بازداشت شدند و من هم در اسفند سال 43 بازداشت شدم . در آن دوران استاد شهید به زندان می آمدند و من در همان ملاقات های نیم ساعته حضوری از وجود ایشان بسیار استفاده می کردم .

تااینکه در سال 56 از زندان بیرون آمدم و با ایشان آمد و شد و جلسات مفصلی مخصوصا در این اواخر که نهضت اوج گرفت داشتم و ایشان فعالیت و ارشاد و راهنمایی های مفصلی برای تنظیم اعلامیه ها و راهپیمایی ها می کردند . یک روز پس از ورود امام خمینی به پاریس , به آنجا رفتم و در آنجا هم جلساتی داشتیم . ایشان بسیار مورد توجه و عنایت امام بودند . حتی بنده به یاد دارم که بحث شد که[ : آیا باید یک حکومت کامل آزاد تشکیل شود یا یک شورای انقلابی ؟] امام به جمعیت خطاب کردند که[ : بروید و بنشینید و بحث کنید] . در آن جمع آقای دکتر یزدی و استاد مطهری و آقای مجد محلاتی و آیت الله صدوقی بودند و من و یکی دو نفر دیگر از دوستان هم بودیم و نطفه شورای انقلاب در همان جا بسته شد . مذاکره بسیار شد و بنا شد که حکومتی موقت یا شورایی انقلابی تشکیل شود و وزرایی معین کنند . استاد سخت در فعالیت بودند و به انقلاب اسلامی ایران عشق می ورزیدند , منتها تنها چیزی که در ایشان نبود , تظاهر بود . ایشان مهمترین مسائل را حل می کردند و هیچ انعکاسی از آن نبود . از جمله در شورای انقلاب بودند و بسیار هم فعال بودند و در کنار کارهای سیاسی , کارهای فرهنگی بسیار جالبی را دنبال می کردند و حتی آن وقت که در شورا بودند , چیز می نوشتند .


کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است