در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: [پاره ای از خورشید ص 47]، مطهری، فاطمه ؛


خانم فاطمه مطهری خواهر استاد

استاد شهید از نظر سنی بزرگتر بودند یا شما ؟

من از همه برادرانم بزرگترم .

چه خاطراتی از دوران کودکی ایشان به یاد دارید ؟

با اینکه آن مرحوم از ما کوچکتر بود , مثل بچه های دیگر به فکر بازی نبود و همیشه یک گوشه اتاق می نشست و سرش به نماز و کتاب گرم بود . از اول بچگی همین طور بود .

خیلی مظلوم و خیلی آرام بود . وقتی هم که کمی بزرگتر شد , به مشهد رفت که درس بخواند . بعد هم به قم رفت و سالی یک بار نزد ما می آمد و ما او را می دیدیم .

رابطه ایشان با پدر و مادرشان چگونه بود ؟

با پدر و مادرمان و همه ما خیلی خوب بود . پدرمان به اندازه ای از او راضی بودند که نهایت ندارد . نور چشم همه ما بود .

یک بار من برای حج اسم نوشتم ولی اسم ایشان و خانمشان درآمد و اسم من درنیامد . آنها خودشان نرفتند و مرا راه انداختند .

موقعی که شهید مطهری می خواستند به قم بروند, آیا پدر و مادرتان مخالفت نداشتند ؟

پدر ما خیلی راضی بودند . چون خودشان هم اهل علم بودند و می دانستند چه راهی است . اما من مخالف بودم مادرمان هم مثل من می گفتند[ : نروید . همین جا بمانید و درستان را بخوانید تا شما را داماد کنیم] .

وقتی ایشان به فریمان می آمدند , آیا به شما سر می زدند ؟

بله یا ما پیش آنها بودیم و یا آنها پیش ما بودند . در سالهای اول , منزل من در روستای[ قلندر آباد] بود . زمانی که استاد شهید به فریمان می آمدند , من برای دیدن آنان به فریمان می رفتم .

سال آخر که به آن روستا آمدند , پدرمان هم زنده بودند , ایشان با خانمشان و بچه هایشان آمدند منزل ما . روزها خودش می رفت پهلوی پدرمان که ایشان تنها نباشد اما شبها پیش ما می آمد . هم ایشان علاقه خیلی زیادی به ما داشت و هم ما خیلی به ایشان علاقه داشتیم . الان بعد از گذشت چندین سال از شهادت استاد , هنوز من داغ او را فراموش نکرده ام .

برخورد شهید مطهری با دوستان , فامیل و نیازمندان چطور بود ؟

من خاله ای داشتم که با ما ناتنی بودند . آقای مطهری هر وقت به فریمان می آمد , تا به همه فامیل و از جمله ایشان سر نمی زد و آنها را از خود راضی نمی کرد , از فریمان نمی رفت . با احترام و اخلاق خوش با همه برخورد می کرد . هر چه از خوبی های ایشان بگویم , کم گفته ام . البته چون مسنم , چیزهای زیادی در خاطرم نمانده است .

رابطه استاد با فرزندانشان چگونه بود ؟

خیلی خیلی خوب . دختران را به اندازه ای نوازش می کرد که نگو و نپرس . هم با خانمشان هم با بچه ها با اخلاق خوش برخورد می کرد . من هیچ بداخلاقی ای از ایشان ندیدم , با هیچ کس .

برخورد ایشان با درگذشت پدر و مادرشان چگونه بود ؟

سال 46 که مادرم مرحوم شدند , وقتی خبر به استاد رسید , ایشان خیلی ناراحت و منقلب شد . نمی دانم چطور بود که تا چهلم مادرم استاد نتوانست به فریمان بیاید . ولی خیلی افسرده و منقلب بود . مرتب تماس تلفنی می گرفت و زمانی که برای چهلم آمد , خیل افسوس می خورد که چرا نتوانسته است برای تشییع و تدفین به فریمان بیاید .

سال 51 که پدرم مرحوم شدند , وقتی به استاد خبر دادند , ایشان گفت : جنازه را خاک نکنید تا من به فریمان بیایم .

ولی مردم فریمان نگذاشته بودند . من هم در مشهد بودم . استاد روز بعد از خاکسپاری پدرم آمد و خیلی ناراحت بود که چرا چنازه را سریعا به خاک سپرده اند . ایشان تا چند روز بعد از هفتم هم در فریمان ماند .

شهید مطهری به شما و دیگران تا چه حد توجه داشتند ؟

زمانی که شوهرم مرد , دو سه تا بچه صغیر داشتم . ایشان به من خیلی محبت می کرد و مرا خیلی دلداری می داد . کمکهای زیادی هم به من می کرد , حتی کمک مالی .

زمانی که خبر شهادت استاد را شنیدید , چه کردید و چه حالی به شما دست داد ؟

اول به من نگفتند . شب بود . به من گفتند برادر دیگرم , شیخ محمد تقی , مریض است . بعد فهمیدم که محمد تقی حالش خوب است . پرسیدم[ : چه خبر است ؟]

گفتند[ : شیخ مرتضی تیر خورده و زخمی شده است] .

من راه افتادم . در راه تهران فهمیدم که ایشان شهید شده است .

اوایل شهادت استاد , یکی دوبار خواب ایشان را دیدم . الان نمی دانم چگونه است که دیگر با اینکه خیلی دلم می خواهد خواب ایشان را نمی بینم . یک بار خواب دیدم که من ومادری و استاد در راهی می رویم . مقداری که راه رفتیم , آن دو نفر از من جدا شدند.


کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است