در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: [پاره ای از خورشید ص149]، مطهری، سعیده ؛


دختر استاد

لطفا خودتان را معرفی کنید و بفرمایید که هنگام شهادت پدرتان چند ساله بودید

من سعیده مطهری هستم که در حدود 18 سالگی , به دلیل به شهادت رسیدن پدرم , از فیض دیدار ایشان محروم شدم .

وقتی پدرتان را به یاد می آورید , نخستین خاطره ای که به ذهنتان می آید , چیست ؟

یکی از نخستین خاطراتی که همیشه در ذهن من زنده مانده , مربوط به نهضت خرداد سال 42 است . من آن روزها حدود چهار سال داشتم . یک روز که از نزدیک شاهد عزاداری و قیام عده ای ازمردم , به خصوص طلاب جوانی بودم که شعار[ یا مرگ یا خمینی] سر داده بودند , شب هنگام که پدرم دیروقت به منزل آمدند , با کنجکاوی کودکانه ای از ایشان پرسیدم[ : یا مرگ یا خمینی یعنی چه ؟ اصلا خمینی کیست ؟] .

ایشان نیز با رأفت خاصی که حاکی از روح بلندشان بود , گفتند :

دخترم ! آقای خمینی دوست خداست و خدا هم او را دوست دارد . اما بعضیها که بدند , می خواهند ایشان را از بین ببرند . ولی ما نمی گذاریم که آنها این کار را بکنند .

در آن لحظه , من که بغض شدیدا گلویم را می فشرد , به بهانه خوردن آب از اتاق خارج شدم و دقایقی در گوشه ای گریستم .

از میان ابعاد گوناگون شخصیت استاد شهید , کدام بعد در خانه بیشتر نمود داشت ؟

رابطه ما در محیط خانه با ایشان , بدون اغراق رابطه مرید و مراد بود . به طوری که تمام افراد خانواده مرید پدرم بودند . روح متعبد و اخلاق نیکوی ایشان همه را مجذوب خود ساخته بود . با وجود این , به عقیده من , رعایت کامل عدالت در بین فرزندان , یکی از ابعاد شخصیتی ایشان بود که در محیط بیشتر نمود داشت .

ایشان از شما به عنوان دختر چه انتظار ویژه ای داشتند ؟

پدرم رعایت و انجام مسائل عبادی , از جمله نماز اول وقت و حفظ کامل حجاب و داشتن وقار لازم را که شایسته یک دختر مسلمان است , متذکر می شدند . در مورد درس خواندن و فراگیری علوم مختلف , بسیار تأکید داشتند و البته رعایت کامل موازین شرعی را لازمه اصلی کار می دانستند . بعد از ازدواج من , انجام وظایف خطیر همسری و مسئولیت مادری را به من گوشزد می کردند . پس از پایان مراسم عقد و عروسی , در آخرین لحظات خداحافظی من از ایشان , به من گفتند :

دخترم ! تو به مثابه سفیر من در زندگی آینده ات خواهی بود . سعی کن چنان عمل کنی که خداوند و همسرت کاملا از تو راضی باشند . امیدوارم در آینده مادری نمونه برای فرزندانت باشی .

آیا پدرتان در محیط خانواده , تفاوتی بین فرزندان دختر و پسر قائل می شدند ؟

اگر مقصودتان از این سؤال , تبعیض است , پاسخ منفی است . تبعیض و بی عدالتی به هیچ عنوان در محیط خانه ما وجود نداشت . اما تفاوت فیزیکی که به هر حال در آفرینش دختر و پسر وجود دارد , تمایز وظایف هر یک را ایجاب می کند . ایشان نیز در تقسیم مسئولیتها در خانه , این تفاوت را قائل می شدند .

آیا استاد شهید به درس و تکالیف مدرسه شما توجهی داشتند ؟

بله , ایشان بر درس و تکالیف مدرسه و میزان مطالعه ما , اعم از کتب درسی و غیر درسی , نظارت کامل داشتند . حتی مسائل مختلف محیط آموزشی ما به خصوص من که در آن سالها در مدرسه رفاه تحصیل می کردم برای پدرم مهم بود و دقیقا هر روز از وضعیت پرورشی وآموزشی ما مطلع می شدند .

رابطه استاد شهید با همسرشان چگونه بود ؟

شاید اگر بگویم محترمانه ترین رفتاری که در ذهنم نقش بسته است , رفتامتقابل پدر و مادرم بوده , اغراق نکرده ام . مادرم که زنی فهیم , کوشا , تحصیل کرده و نیز اهل علم و معرفت و شعر بودند , با تمام وجود موقعیت پدرم را درک می کردند و متقابلا پدرم نیز رفتاری بسیار محبت آمیز و صمیمی با ایشان داشتند .

از نظم و انضباط استاد شهید در کارها , چه خاطره ای دارید ؟

پدرم در زندگی , فردی , بسیار منظم بودند و این نظم و ترتیب در تمام شئون حیات ایشان به خوبی حس می شد . شبها قبل از خوابیدن , حتما به تلاوت قرآن می پرداختند . ساعات کار و مطالعه ایشان بسیار منظم بود . فکر می کنم دفتر اشعاری که ایشان از دوران نوجوانی گردآورده اند و تاکنون باقی مانده است , یکی از نمونه های نظم و دقت ایشان باشد .

آیا خاطره ای از عبادت استاد و نماز و نیایش و احیانا تهجد ایشان دارید ؟

یکی از خاطرات جالبی که مادر بزرگم از دوران کودکی پدرم نقل کرده اند , این است که گفته اند[ : فرزندم مرتضی از زمان کودکی عاشق نماز خواندن بود و کمتر در بازیها و شیطنت های بچگانه شرکت می کرد] .

زمانی که ایشان چهار پنج ساله بودند , کت مادرشان را مانند عبا بر دوش می انداختند و مدتی در گوشه ای از اتاق به نماز مشغول می شدند .

بعدها هر وقت جمع خانواده تشکیل می د , ما را به نماز جماعت دعوت می کردند و خواندن نماز شب و استجابت دعا در دل شب را متذکر می شدند . من در ایام تحصیلم در دبیرستان که نیمه شب برای درس خواندن بیدار می شدم , تمام شبها صدای زیبای پدرم را هنگام نماز خواندن می شنیدم و فضای ملکوتی اتاق کتابخانه ایشان که تنها با نور سبز[ الله] منور بود , حال و هوای خاصی داشت .

یکی از مأموران نیروی انتظامی رژیم پهلوی که مسئولیت حفاظت از منزل یکی از مهره های رژیم طاغوت را به عهده داشت , شبی درصدد برمی آید که بداند چرا در ساعتی معین , چراغ اتاق پدرم که مشرف بر کوچه است , روشن می شود . از این رو , دقیقا اوضاع را زیر نظر می گیرد و پشت پنجره , صدای مناجات و عبادت ایشان را می شنود . چندین شب متوالی نیز این عمل را تکرار می کند و بی نهایت تحت تأثیر قرار می گیرد و در او تحول روحی بزرگی پدید می آید .

به نظر شما برجسته ترین خصوصیت اخلاقی پدرتان چه بود ؟

به نظر من , در میان خصوصیات برجسته اخلاقی ایشان , از صبر بسیار زیاد و خلوص بی اندازه و عجیبشان در کلیه امور زندگی علمی و مبارزاتی می توان یاد کرد . ایشان با آنکه متحمل رنجهای فراوان و زحمات بسیار در مسیر انقلاب اسلامی چه قبل و چه بعد از پیروزی می شدند , هر گز دوست نداشتند نامی ازایشان برده شود . حتی من بارها شاهد بودم که بسیاری از مسائل مهم کشور را با دلسوزی کامل و صرف وقت بسیار حل می کردند اما هرگز به دنبال کسب مقام و شهرت نبودند , همچنان که برای احیای دین و نجات جوانان از فساد , التقاط , بی دینی و کجروی از هیچ کوششی فروگذار نمی کردند . می توانم بگویم که ایشان به راستی درد دین داشتند و از انحراف جوانان از مسیر اسلام واقعی به شدت رنج می بردند .

نمونه ای از صبر و تلاش خستگی ناپذیر ایشان در مبارزه با افرادی که درصدد القای تز[ اسلام منهای روحانیت] در افکار عمومی جامعه , به خصوص جوانان بودند , به وضوح دیده ام .

چگونه از شهادت استاد شهید باخبر شدید و بر خوردتان با این خبر چگونه بود ؟

آن سال من در اصفهان اقامت داشتم . حدود ساعت 11 شب چهارشنبه 12 اردیبهشت , یکی از اقوام , برای رعایت حال من , به من گفت که پدرم در واقعه ناجوانمردانه ترور , از ناحیه بازو مجروح و در بیمارستان بستری شده اند .

من بسیار ناراحت شده بودم و بی امان می گریستم , اما امیدوار بودم که بتوانم دوباره ایشان را ببینم , چون به من گفته بودند که شعارهای مردم اصفهان را در روز کارگر برایشان نقل کنم .

بدون معطلی , به همراه فرزند نه ماهه و همسرم و چند نفر دیگر , عازم تهران شدیم . در بین راه , همراهان من که از حقیقت ماجرا با خبر بودند , بی تابی می کردند , نزدیک صبح به تهران رسیدیم . در میدان هفتم تیر با پسرک روزنامه فروشی برخورد کردم که شماره فوق العاده روزنامه[ آیندگان ] را در دست داشتند که با تیتر بسیار درشت از قول گروه فرقان نوشته بود[ : رئیس شورای انقلاب را کشتیم] .

من بی اختیار روزنامه را از دست او گرفتم و در همان لحظه متوجه شدم که پدرم به مقام رفیع شهادت نایل شده اند و ما ایشان را به کلی از دست داده ایم . ناگهان فریاد بلندی کشیدم و بیهوش شدم . ساعاتی بعد , خود را در کنار در منزلی مسکونی پدرم یافتم فضای حزن انگیز خانه , کاملا دگرگون بود . بسیاری از علما و مردم در داخل و جلو منزل تجمع کرده بودند . خانه سیاهپوش بود . برادرانم را با لباس سیاه , مقابل در منزل مشاهده کردم . ندای ملکوتی قرآن , فضا را پر کرده بود و صدای مادرم به گوش می رسید که به مردم عزادار تسکین می دادند و می گفتند[ : شهادت آرزوی آقای مطهری بود . ایشان به آرزویشان رسیده اند] .

افسوس بی پایان که جهان اسلام و امت اسلامی و بنیانگذار فرزانه انقلاب اسلامی , حضرت امام خمینی ( ره ) که شاید جز خداوند , کمتر کسی از علاقه متقابل آن دو نسبت به هم آگاه باشد یکی از عظیم ترین پشتوانه های فکری جامعه و حوزه های علمیه و پاسدار پر توان و دلسوز سنگرهای ایدئولوژی اسلامی را برای همیشه از دست داده بود . من فکر می کنم که پیام تاریخی و بی نظیر حضرت امام خمینی ( ره ) مرهمی بر قلب جریحه دار داغداران آن بزرگمرد بود و خون تازه ای بود که در رگهای امت عزادار اسلام جریان یافت .


کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است