در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: فصلنامه پژوهش های قرآنی، شماره 17 ، هاشمی، سیدحسین ؛


تذکر: این مقاله برای جلوگیری از خستگی کاربر به دو بخش تقسیم شده که بخش اول آن پیش روی شماست و لینک بخش دوم در انتهای صفحه ارائه گردیده است. 

مطهری و فطرت در قرآن

استاد شهید مرتضی مطهری از معدود اندیشه گران و نویسندگان مسلمان است که افکار و اندوخته هایش برپایه هایی استوار بنا شده و دارای فکر نظام یافته و سیستماتیک است. گذار هرچند اجمالی به آثار برجای مانده از او نشانگر این حقیقت است.

نظریه (فطرت) یکی از سنگ بناها و شاید کلیدی ترین اصل در مجموعه باورها و اندیشه های استاد مطهری به شمار می رود که در سراسر اندیشه ها و نظریه های او به ویژه در زمینه های انسان شناسی، جامعه شناسی، تاریخ، فلسفه اخلاق، فلسفه تاریخ، حقوق طبیعی، اثبات وجود و علم خداوند، بعث و رستاخیز انسان ها پس از مرگ و… پرتو افکنده و افق های نوینی فراروی وی گشوده است. او خود نمای کلی از جایگاه فطرت درمیان معارف اسلامی و نیز برآیندهای دوسوی باور و ناباوری به فطرت را چنین ترسیم کرده است:

(اصل فطرت اصلی است که در معارف اسلامی ام المسائل شمرده می شود؛ بنابر اصل فطرت، روان شناسی انسان بر جامعه شناسی آن تقدّم دارد؛ جامعه شناسی انسان از روان شناسی وی مایه می گیرد.)1

.................... ص 30 ......................

مسأله دیگر تاریخ و تکامل تاریخ است که این موضوع مهمی در فلسفه های انسانی و جامعه شناسی است که اگر ما برای انسان فطرت قائل باشیم، تکامل تاریخ را به شکلی باید توجیه کنیم و گرنه… تکامل تاریخ را به شکل دیگری باید توجیه کنیم.

(شخصیت انسانی انسان به همان فطرت های انسانی اوست و اگر ما به فطرت قائل نباشیم مسخ معنی ندارد. یعنی تا برای انسان یک واقعیّتی، یک فطرتی، یک ماهیتی قائل نباشیم نمی توانیم قائل به ازخودبیگانگی انسان شویم.)2

پیشینه تاریخی بحث فطرت

آیا انسان، طبیعت و سرشت ویژه ای دارد یا خیر، و اگر دارد چگونه است؟ آیا طبیعت خیر دارد یا شر؟ این پرسشی است که درگذشته های دور در اندیشه بشر مطرح بوده است.

درگذر تاریخ دانش انسان شناسی، مکتب ها و کسانی بوده اند که در وجود انسان حقیقتی به نام فطرت و سرشت نخستین را نپذیرفته و گفته اند: نیروها و فعالیّت های غریزی، روانی و مغزی انسان با سرپنجه دانش های گوناگون بشری شناسایی شده است و در این میان فعالیّت و نیرویی به نام فطرت یافته نشده است. و نیز ضرورت دگرگونی در همه ابعاد وجود آدمیان، وجود، تداوم و ثبات بُعدی در سرشت انسان را نمی پذیرد. افزون بر اینها، اختلاف اندیشه ها و رفتارهای فردی و اجتماعی انسان ها وجود عامل مشترک در تمام افراد انسانی را برنمی تابد.3

(پس بشر هیچ گونه گرایش فطری ندارد، بلکه تابع آن است که چه نقشی به او بدهند… آنچه که بر زندگی بشر حاکم مطلق است روابط مادّی، اجتماعی، روابط اقتصادی و روابط تولیدی است. این رابطه ها به هر شکل که باشند زندگی بشر از نظر خوبی و بدی تابع آن است….)4

برخی دیگر از فیلسوفان مادّی با این که انسان را تهی از سرشت و طبیعت اوّلی نمی دانند، امّا به نحو دیگری نگرشی منفی و بدبینانه نسبت به طبیعت انسان ابراز داشته و گفته اند: این موجود اصولاً شرّ در ذات اوست و از روزی که پا روی زمین گذارده است شرارت کرده است و هم اکنون نیز موجود شرور است، در آینده نیز چنین خواهد بود، امیدی به این موجود از نظر سعادت نیست. اینان هرگونه طرح اصلاحی را برای جامعه بشریت رد می کند و هیچ گونه امیدی نسبت به اصلاح او ندارند، زیرا اساساً این

....................... ص 31 .............................

موجود را اصلاح پذیر نمی دانند و با تمام آنچه که به نام اصلاح عرضه شده، چه دین و چه فلسفه، بدبین هستند… و بدین وسیله هرگونه تز اصلاحی و اخلاقی و هر پیشنهاد اجتماعی را بیهوده تلقی می کنند.5

در تاریخ تفکّر اسلامی به تناسب نقش محوری انسان در قرآن، شناخت انسان و از جمله سرشت نخستین انسان از همان آغاز مورد توجّه قرار گرفت و از همین رهگذر به هنگام ترجمه و راه یابی آثار یونانی به حوزه دانش اسلامی، نظریه مُثُل افلاطون بیش از سایر دیدگاه های فلسفی و جهان شناختی او مورد کندوکاو و جرح و تعدیل قرار گرفت، زیرا گمان می رفت این نظریه با پاره ای از آیات قرآن در این موضوع همخوانی دارد.

ییکی از زمینه های قرآنی این بحث که اندیشمندان مسلمان به آن توجّه کرده اند در آیه 172 سوره مبارکه اعراف است:

(وإذ أخذ ربّک من بنی آدم من ظهورهم ذرّیّتهم وأشهدهم علی أنفسهم ألست بربّکم قالوا بلی…)

و به یاد آور هنگامی که خدای تو از پشت فرزندان آدم، ذریّه آنها را برگرفت و آنها را گواه را بر خویشتن ساخت و فرمود: آیا من پروردگار شما نیستم؟ همه گفتند: آری ما گواهی می دهیم.

گرچه میان اندیشمندان و قرآن پژوهان در فهم این آیه دو دیدگاه متفاوت وجود دارد؛ برخی گفته اند به هنگام آفرینش آدم، خداوند، تمامی فرزندان او تا آخرین نفر را از صُلب یا گِل آدم به صورت ذرّات بیرون آورد، درحالی که عقل و شعور کامل داشتند، و از آنان پرسید: آیا من پروردگار شما نیستم؟ همگی به آفریدگاری خداوند اقرار کردند، آن گاه خداوند جملگی را به صلب آدم برگرداند.

گروهی دیگر از دانشوران و مفسّران، این آیه و دیگر آیات هم مضمون را زبان حال انسان ها و حکایت واقعیّت وجودی او به مفهوم وجود غریزه، استعداد و فطرت خداباوری در آدمیان می شمارند، امّا با این همه هر دو دیدگاه این مطلب را از پیش پذیرفته اند که انسان دارای طبیعت ویژه خدایی است.

به رغم این گونه دیدگاه ها و طرح موضوع فطرت در مناسبت های گوناگون، این موضوع آن سان که باید از سوی اندیشوران مسلمان به صورت جداگانه و کامل مورد پژوهش و بررسی قرار نگرفته است، استاد مطهری می گوید:

(با اینکه در قرآن از فطرت زیاد یاد شده است، ولی هرچه انسان جست وجو

....................... ص 32 .............................

می کند در هیچ جا بحث جامعی راجع به آن پیدا نمی کند.)6

در چند قرن اخیر به دلیل پیدایی مکتب های الحادی و ضدّمذهبی چون (مارکسیسم)، (اگزیستانسیالیسم) در غرب و راه یابی این اندیشه ها به کشورها و جامعه های اسلامی که هریک به گونه ای مبانی نظری دین و نیز سرشت آغازین انسان و به طور مشخص گرایش های مذهبی انسان را نفی می کردند از سویی، و پیشرفت دانش روان شناسی و دست یابی روان شناسان به اُفق های ناشناخته روح و گرایش های روانی انسان از دیگر سو، بحث از فطرت و سرشت نخستین انسان ها در نظرگاه مصلحان و اندیشه وران اسلامی جایگاهی فرازمندتر از گذشته یافته و اندیشمندانی چون علامه طباطبایی و استاد مطهری به تبیین و تحلیل این موضوع به صورت گسترده تر و همه جانبه تری همّت گمارده اند.

تعریف فطرت

واژه (فَطَرَ) در لغت به معنای شق کردن و نیز به معنای آفرینش ابتدایی و بدون پیشینه است. طبرسی در مجمع البیان می نویسد:

(اصل الفَطرِ الشقّ.)7

معنای اصلی فَطَرَ، شکافتن است.

راغب اصفهانی در مفردات می نویسد:

(والفطر الشقّ طولاً.)8

فطر، شکافتن چیزی از طول است.

جوهری در صحاح اللغة هر دو معنی را بیان کرده است:

(والفطر الابتداء والاختراع والفطر ایضاً الشق.)9

فطر به معنای آغاز و اختراع و نیز شق و پاره کردن است.

و ابن منظور در لسان العرب گفته است:

(فطره یفطره فطراً ای خلقه والفطرة الابتداء والاختراع.)10

فَطَرَ به معنای خلقت است و فطرت ابتدا و اختراع است.

در قرآن کریم در آیات بسیاری فطرت به معنای خلقت و آفرینش و (فاطر) به معنای خالق و آفریدگار آمده است:

(انّی وجّهت وجهی للذی فطر السموات والأرض) انعام / 79

........................ ص 33 ........................

(قل أغیرالله أتّخذ ولیّاً فاطر السموات والأرض) انعام / 14

(الحمدلله فاطر السموات والأرض) فاطر / 1

فطرت از مادة (فَطَرَ) است و به دلیل ساختار لفظی خاص (وزن فِعلة) زیاده بر معنای آفرینش و خلقت که از اصل مادّه (فَطَرَ) به دست می آید، بیانگر آفرینش ویژه و خاص است. استاد مطهری با عنایت به همین نکته در تعریف فطرت می نویسد:

(فطرت یعنی حالت خاص و نوع خاص از آفرینش، مثل لغت (جِلسة) و (رِکبة) که نوع خاصی از نشستن و ایستادن ]سوارشدن[ است.)11

و این مفهوم یعنی آفرینش خاص، گرچه در مورد همه موجودات جهان مادّی صادق است، امّا در زبان وحی، واژه فطرت، تنها در مورد انسان به کار رفته است.

بدین سان فطرت گونه ای خاص از ساختار خلقی و سرشتی است که انسان در آغاز آفرینش خود و پیش از قرارگرفتن در شعاع تأثیر تربیتی، تاریخی، اجتماعی و جغرافیایی دارد و بر اساس آن نسبت به حقایق و واقعیّت های جهان هستی بی طرف نیست.

برخی پنداشته اند استاد مطهری بجز معنای یادشده دو مفهوم دیگر نیز برای فطرت قائل است؛ ملایمت و سازگاری با طبع، و نیز وسیله بی بدیل در تأمین خواسته های طبیعی انسان.12 امّا این پنداری ناصواب است، زیرا این دو معنی ویژگی های امر فطری هستند و نه معنای فطرت. چنان که استاد، خود به هنگام تفسیر فطری بودن قوانین شریعت به این مطلب تصریح کرده است:

(معنای فطری بودن قوانین اسلامی هماهنگی آن قوانین و عدم ضدّیّت آنها با فطریات بشر است.)13

واژه های مترادف با فطرت

قرآن کریم ساختار ویژه روحی انسان را که بر اساس آن هر انسانی تمایل و گرایش به مبدأ هستی دارد، همان سان که (فطرت الهی) نامیده است (فطرت اللّه التی فطر النّاس علیها…) با عنوان های دیگری چون صبغة الله، و حنفیّت نیز یاد کرده است:

(صبغة اللّه ومن أحسن من اللّه صبغة ونحن له عابدون) بقره / 138

رنگ خدایی و چه رنگی از رنگ خدایی بهتر است و ما تنها او را می پرستیم.

(ما کان ابراهیم یهودیاً ولانصرانیاً ولکن کان حنیفاً مسلماً) آل عمران / 67

(در قرآن سه لغت آمده است که این سه لغت از نظر معنی و مفهومی که قرآن در

............................ ص 34 ..............................

مورد دین دارد… به یک معنی هستند و در مورد یک معنی به کار برده می شوند با مفاهیم مختلف که مصداق واحد دارند؛ (فطرت)، (صبغه) و (حنیف)… (صبغه) یعنی نوعی رنگ زدن و صبغة الله یعنی نوع رنگی که خدا می زند، رنگی که خدا در متن تکوین زده است، در مورد دین آمده است. این رنگ خدایی است که دست حق در متن تکوین و خلقت، انسان را به آن متلوّن کرده است… حنفیّت یعنی میل و گرایش به حقیقت. انسان در فطرت خویش (حنیف) هست، یعنی در فطرت انسان، حق گرایی و حقیقت گرایی وجود دارد.)14

تفاوت فطرت، طبع و غریزه

شهید مطهری کوشیده است میان مفهوم سه واژه غریزه، طبع و فطرت، فرق بگذارد. تفاوت اصلی این واژگان به دو چیز برمی گردد؛ اوّل این که طبع، حالت و صفت ذاتی و ناآگاهانه، و غریزه حالت نیمه آگاهانه، و فطرت، صفت و سرشتی آگاهانه تر از غریزه است، و دیگر این که طبع برای بیان ویژگی ذاتی بی جان ها، و غریزه برای جانداران، و فطرت برای انسان ها کاربرد دارد، بنابراین باید طبیعت جزء ویژگی های مادّی و فیزیکی اشیاء، و غریزه از مختصّات حیات حیوانی، و فطرت ویژگی ذاتی مربوط به جنبه های انسانی انسان باشد. ایشان در این زمینه می نویسد:

(1. طبیعت: در مورد بی جان ها لغت طبیعت یا طبع به کار برده می شود… مثلاً وقتی می خواهیم یک خاصیتی از خواصّ این وجود بی جان را بیان کنیم می گوییم طبع آن چنین است… البته لغت طبیعت را در غیر بی جان و در جانداران مثل گیاه و حیوان و حتّی انسان ها نیز به کار می برند، ولی در آن جنبه هایی که با بی جان ها مشترک است.

2. غریزه: این لغت بیشتر در مورد حیوانات به کار می رود و کمتر برای انسان، و برای جماد و نبات به هیچ وجه به کار نمی رود… غریزه هنوز، ماهیتش روشن نیست… ولی این قدر هست که نشان می دهد حیوانات از یک ویژگی های مخصوص درونی برخوردار هستند که راهنمای زندگی آنهاست. یک حالت نیمه آگاهانه ای در حیوانات وجود دارد که به موجب این حالت، حیوانات مسیر خویش را تشخیص می دهد، و این اکتسابی هم نیست، یک حالت غیراکتسابی و سرشتی در حیوانات هست…

............................... ص 35................................

3. فطرت: در مورد انسان ها فطرت به کار برده می شود، فطرت نیز مانند غریزه و طبیعت یک امر تکوینی است، یعنی جزء سرشت انسان است و اکتسابی نیست و یک امری است که از غریزه آگاهانه تر است.… انسان آنچه را که می داند می تواند بداند که می داند، یعنی انسان یک سری فطریات دارد و می داند که چنین فطریاتی دارد. فرق دیگری که فطرت با غرائز دارد این است که غرائز در محدوده امور مادّی است، ولی فطریات مربوط می شوند به مسائلی که ما آنها را مسائل انسانی می نامیم، مسائل ماوراء حیوانی.)15

این دگرسانی و جدایی که استاد بین واژه های یادشده از نظر مفهوم می گذارد، تنها در مقام تعریف و تفسیر مفهومی است، امّا در مقام عمل ایشان از هر سه واژه برای بیان ویژگی های خاصّ وجودی انسان استفاده می کند، چنان که در عبارات زیر می بینیم:

(در انسان به طور فطری غریزه علم جویی وجود دارد، این یک حالت روحی معنوی فطری است… در انسان اساساً میل به جویندگی، کاوشگری و عقب زدن پرده جهالت و نادانی یک میل طبیعی است.)16

چنان که از فطرت خداخواهی انسان با نام غریزه خداجویی یاد کرده است:

(در انسان خداجویی و خداخواهی و خداپرستی به صورت یک غریزه نهاده شده است، همچنان که غریزه جست وجوی مادر در طبیعت کودک نهاده شده است.)17

و در مورد دیگر هدایت و حرکت تکاملی جهان را حرکت فطری نامیده است:

(و همه موجودات بالفطره متوجه او ]خدا[ یند.)18

فطریات انسان

مجموعه خصوصیات وجودی و ویژگی های پدیدآمده از آفرینش انسان را فطریات می گویند. شهید مطهری این فطریات را به دو گروه شناخت ها و خواسته ها تقسیم کرده است و برای هریک بحث جداگانه ای مطرح کرده است.19

شناخت های فطری

برای درک بهتر شناخت های فطری از منظر استاد توجّه به چند نکته که ایشان یادآور شده، ضروری می نماید:

(یک. شناخت های فطری انسان اندک و در اصول تفکّر مشترک همه انسان ها

................................ ص 36 ..................................

خلاصه می گردد، امّا شاخه های تفکّر اکتسابی است.

دو. اصول نظری و فطری انسان از نوع شناخت های تصدیقی است و نه تصوّری، زیرا ما تصورات مقدّم بر تصوّرات احساسی نداریم، ولی تصدیقات زیادی مقدّم بر تصدیقات تجربی داریم.20 … تصدیقات تجربی مؤخر است از یک سلسله تصدیقات غیرتجربی… که اگر آن تصدیقات غیرتجربی را از ذهن بگیریم محال و ممتنع است که ذهن از راه تجربه به تصدیقی نایل شود، و تمام تصدیقات تجربی متّکی است به اصولی که از غیر راه تجربه ذهن آنها را تصدیق کرده است.

و به عبارت دیگر اگر آن تصدیقات ما قبل تجربه را از ذهن بشر بگیریم، بشر هیچ گونه علمی به هیچ چیزی چه در مسائل طبیعی و چه در مسائل غیرطبیعی نمی تواند داشته باشد و کاخ علم و اطلاعات بشر یکباره ویران می شود، یعنی تردید یا انکار آن اصول غیرتجربی مساوی با سوفسطایی گری است.21 …

از میان تمامی این اصول اصل (امتناع تناقض) اصل الاصول و تکیه گاه تمامی احکام بدیهی و نظری ذهن است… زیرا اگر این اصل را که زیربنای حقیقی تمام اصول فکری است از فکر بشر بیرون بکشیم، جز شکّ مطلق و تصوّرهای درهم و برهم و عاری از تصدیق، یا تصدیق های درهم و برهم و عاری از انتخاب چیزی باقی نمی ماند و حقّاً باید نام اصل الاصول به وی داده شود.)22

افزون بر این، مفهوم ارائه شده از سوی فیلسوفان مسلمان برای ادراکات فطری تنها در قلمرو شناخت های تصدیقی قابل فهم است.

مفهوم فطری بون ادراک ها و شناخت ها

فطری بودن پاره ای از ادراک ها اصول تفکّر انسانی در نگرش حکمای اسلامی که برگرفته از آموزه های قرآنی می باشد به این معنی است که بشر پیش از به دنیاآمدن، هیچ معلومی در ذهن و روح ضمیر خود ندارد:

(نوزاد انسان هیچ نمی داند، حتّی این را هم نمی داند کلّ از جزء بزرگ تر است، زیرا تصوّری از کل و جزء ندارد.…23

امّا پس از زاده شدن و در همین دنیا هنگامی که متوجّه آن اصول می شود … در دانستن اینها انسان نیازمند به معلّم ، نیازمند به صغری و کبری چیدن و ترتیب قیاس دادن و یا تجربه کردن و اینها نیست. … همین که انسان دو طرف قضیه یعنی

........................... ص 37 .............................

موضوع و محمول را فکر بکند بلافاصله به طور جزم، حکم میان موضوع و محمول می کند. مثلاً اگر بگوییم کلّ از جزء بزرگ تر است.… همین قدر که تصوّری از جزء و کل پیدا کرد و این دو تا را در برابر همدیگر گذاشت دیگر بدون نیاز به دلیل و معلّم و تجربه حکم می کند که کلّ از جزء بزرگ تر است.)24

شهید مطهری برای تفسیر فطری بودن به مفهوم یادشده، به دو دسته از آیات استشهاد می کند. این آیات علاوه بر آن که فطری بودن یک سلسله ادراکات را می رسانند، مفهوم فطری بودن را نیز توضیح می دهند. شهید مطهری می نویسد:

(قرآن از یک طرف می فرماید: (و الله أخرجکم من بطون امّهاتکم لاتعلمون شیئاً وجعل لکم السمع والأبصار والأفئدة لعلّکم تشکرون.) در اینجا می فرماید: روح نوزاد وقتی به دنیا می آید مانند لوح، صاف و پاک است، ولی درعین حال قرآن مسائلی را طرح می کند که انسان متوجّه می شود که ذهن انسان بی نیاز از استدلال است. این چگونه جور درمی آید؟ مثلاً خود مسأله توحید در قرآن … یک امر فطری است … یا مثلاً در قرآن زیاد دم از تذکّر می زند … قرآن به پیامبر می فرماید: (فذکّر)؛ یادآوری کن، (انّما أنت مذکّر) (غاشیة / 21) حتّی خود قرآن لغت (ذکر) نام گرفته است به خود رسول اکرم (ذکر) اطلاق شده است. بنابراین بیانگر این است که قرآن قائل است به مسائلی که آن مسائل احتیاج به استدلال ندارند و یادآوری کافی است … این نشان می دهد که فطریاتی را که قرآن قائل است از نوع فطریاتی که افلاطون می گوید نیست، بلکه این است که استعداد اینها در هرکسی هست به طوری که همین قدر که بچّه به دنیا آمد و رسید به مرحله ای که بتواند اینها را تصوّر بکند تصدیقش فطری است.بعد از تصوّر، تصدیقش فطری است. بنابراین اینها با یکدیگر منافات ندارد.)25

دلایل فطری بودن ادراکات

شهید مطهری برای اثبات ادراکات فطری علاوه بر آیات یادشده که دلیل های محکمی بر فطری بودن یک سلسله ادراکات و شناخت ها هستند، به استدلال عقلی می پردازد. کیفیت استدلال بدین صورت است که احکام و گزاره هایی که انسان در زمینه های گوناگون صورت می دهد سرانجام برپایه یک سلسله تصدیقات بدیهی و اولیه استوار هستند و این بدیهیات خاستگاه و ریشه ای جز فطرت ندارند، زیرا اگر فطری

......................... ص 38 ..........................

نباشند باید برگرفته از تجربه باشند و این، سخن نادرستی است، چون موجب دور یا تسلسل می شود. ایشان می نویسد:

(اگر ما بپذیریم که تمام احکام عقلی بلااستثنا موارد تجربیات زندگی است، ناچار باید قبول کنیم که یگانه مقیاس منطقی صحت و سقم قضایا همانا تجربه است، و اگر قبول کنیم که یگانه حکمی صحیح است که عامل تجربه صحت آن را تضمین کرده باشد آیا خود این حکم به این که فقط آنچه با تجربه است آمده صحیح و منطقی است، صحیح است یا غلط؟ اگر غلط است پس مدعای منطق تجربی غلط است و مدعای منطق تعقلی صحیح است که این انحصار را منکر است، و اگر صحیح و منطقی است آیا خود این حکم نیز مولود تجربه است، یعنی صحت تجربه را با تجربه یافته ایم، یا این که خود این حکم مولود تجربه نیست؟ اگر خود این حکم مولود تجربه نیست، پس معلوم می شود بدیهی اولی یعنی حکمی که بدون وساطت تجربه برای ما حاصل است داریم، و اگر صحت تجربه را با تجربه یافته ایم پس قبل از آن که به تجربه بپردازیم هنوز تجربه را معتبر نمی دانیم، بعد هم که تجربه را تجربه کردیم آن را با چیزی مقیاس گرفتیم که صحت آن در نزد ما ثابت نیست، پس صحت تجربه در نزد ما ثابت نیست، پس این حکم که تنها حکمی معتبر و منطقی است که تجربه صحت آن را تأیید کرده باشد به طریق اولی ثابت نیست.)26

مقالات مرتبط:

مطهری و فطرت در قرآن بخش دوم

پی نوشت:

1. مطهری، مرتضی، جامعه و تاریخ، قم، دفترانتشارات اسلامی، 160.

2. همو، فلسفه تاریخ، قم، انتشارات صدرا، 1/164.

3. جعفری، محمد تقی، ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، 1/140.

4. مطهری، مرتضی، آشنایی با قرآن (حمد و بقره) قم، انتشارات صدرا، 109.

5. همان، 107.

6. مطهری، مرتضی، نقدی بر مارکسیسم، قم، انتشارات صدرا، 74.

7. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، تهران، مکتبة العلمیة الاسلامیة، 2/279.

8. اصفهانی، راغب، المفردات فی غریب القرآن، ماده فطر.

9. جوهری، الصحاح (تاج اللغة و صحاح العربیة)، ماده فطر.

10. ابن منظور، لسان العرب، ماده فطر.

11. مطهری، مرتضی، فطرت، تهران، انجمن اسلامی دانشجویان دانشکده عمران، 1361ش، 13.

12. نراقی، احمد، مطهری و نظریه فطرت، ماهنامه کیان، 12/29.

13. مطهری، مرتضی، امدادهای غیبی در زندگی بشر، قم، دفترانتشارات اسلامی، 27.

14. همو، فطرت، 16 19.

15. همان، 20 23.

16. همو، فلسفه تاریخ، 1/158.

17. همو، اصول فلسفه و روش رئالیسم، 5/34.

18. همو، آشنایی با قرآن (تفسیر سوره حمد و بقره)، 35.

19. همو، فطرت، 20.

20. اصول فلسفه و روش رئالیسم، 1 3/ 181.

21. همان، 1 3/250.

22. همان.

23. همو، فطرت، 36.

24. همان.

25. همان، 36 38.

26. همو، اصول فلسفه و روش رئالیسم، 240.


کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است