در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: مجله درسهایی از مکتب اسلام » اسفند 1349، سال دوازدهم - شماره 2 ، شهید مرتضی مطهری ؛


(3) اعتراف بحقوق مردم

احتیاجات بشر در آب و نان و جامه و خانه خلاصه نمی شود، یک اسب و یا یک کبوتر را می توان با سیر نگهداشتن و فراهم کردن وسیله آسایش تن، راضی نگهداشت.ولی برای جلب رضایت انسان؛ عوامل روانی به همان اندازه میتواند مؤثر باشد که عوامل جسمانی.

حکومت ها ممکن است از نظر تأمین حوائج مادی مردم،یکسان عمل کنند ولی از نظر جلب و تحصیل رضایت عمومی،یکسان نتیجه نگیرند،بدان جهت که یکی حوائج روانی اجتماع را برمی آورد و دیگری برنمی آرود.

یکی از چیزهائی که رضایت عموم بدان بستگی دارد اینست که حکومت با چه دیده ای به توده مردم و به خودش نگاه می کند؟با این چشم که آنها برده و مملوک و خود، مالک و صاحب اختیار است؟و یا با این چشم که صاحب حقند و او خود تنها وکیل و امین و نماینده است؟ در صورت اول هر خدمتی انجام دهد از نوع تیماری است که مالک یک حیوان برای حیوان خویش، انجام می دهد، و در صورت دوم از نوع خدمتی است که یک امین صالح انجام میدهد،اعتراف حکومت به حقوق واقعی مردم و احتراز او از هرنوع عملی که مشعر بر نفی حق حاکمیت آنها باشد، از شرائط اولیه جلب رضا و اطمینان آنهاست.

در قرون جدید،چنانکه می دانیم نهضتی برضد مذهب در اروپا؛ برپا شد و کم و بیش دامنه اش بیرون دنیای مسیحیت را هم گرفت،گردش این نهضت به طرف مادیگری بود.وقتی که علل و ریشه های این را جستجو میکنیم می بینیم یکی از آنها نارسائی مفاهیم کلیسائی، از نظر حقوق سیاسی است.ارباب کلیسا و همچنین برخی فیلسوفان اروپائی،نوعی پیوند تصنعی، میان اعتقاد بخدا از یک طرف،و سلب حقوق سیاسی و تثبیت حکومتهای استبدادی از طرف دیگر

(صفحه 18)

برقرار کردند.طبعا نوعی ارتباط مثبت میان دموکراسی و حکومت مردم بر مردم و بی خدائی فرض شد.

چنین فرض شد که یا باید خدا را بپذیریم و حق حکومت را از طرف او تفویض شده و به افراد معینی که هیچ نوع امتیاز روشنی ندارند تلقی کنیم و یا خدا را نفی کنیم تا بتوانیم خود را ذی حق بدانیم.

از نظر روانشناسی مذهبی،یکی از موجبات عقب گرد مذهبی،اینست که اولیاء مذهب میان مذهب و یک نیاز طبیعی؛ تضاد برقرار کنند؛ مخصوصا هنگامی که آن نیاز در سطح افکار عمومی ظاهر شود. درست در مرحله ای که استبدادها و اختناقها در اروپا به اوج خود رسیده بود و مردم تشنهء این اندیشه بودند که حق حاکمیت از آن مردم است؛ کلیسا یا طرفداران کلیسا و یا با اتکاء به افکار کلیسا،این فکر عرضه شد که مردم در زمینهء حکومت؛ فقط تکلیف و وظیفه دارند نه حق، همین کافی بود که تشنگان آزادی و دموکراسی و حکومت را برضد کلیسا؛بلکه برضد دین و خدا به طور کلی برانگیزد.

این طرز تفکر ریشه بسیار قدیمی دارد هم در غرب و هم در شرق. ژان ژاک روسو در قرارداد اجتماعی مینویسد:

فیلون (حکیم یونانی اسکندرانی در قرن اول میلادی)نقل میکند که کالیگولا (امپراطور خونخوار رم)می گفته است همان قسمی که چوپان طبیعتا بر گله های خود برتری دارد.قائدین قوم جنسا بر مرئوسین خویش تفوق دارند و از استدلال خود نتیجه می گرفته است که آنها نظیر خدایان،و رعایا نظیر چارپایان می باشند.

در قرون جدید این فکر قدیمی تجدید شد و چون رنگ مذهب و خدا به خود گرفت، احساسات را برضد مذهب برانگیخت.درهمان کتاب می نویسد:

گرسیوس(رجل سیاسی و تاریخ نویس هلندی که درزمان لوئی سیزدهم در پاریس بسر می برد و درسال(1625 م)کتابی به اسم حق جنگ و صلح نوشته است)قبول ندارد که قدرت روؤسا فقط برای آسایش مرئوسین ایجاد شده است و برای اثبات نظریهء خود وضعیت غلامان را شاهد می آورد و نشان می دهد که بندگان برای راحتی اربابان هستند نه اربابان برای راحتی بندگان...

هویز نیز همین نظر را دارد،بگفته این دو دانشمند،نوع بشر از گله هائی چند، تشکیل شده که هریک برای خود رئیسی دارند که آنها را برای خورده شدن پرورش می دهند»1

(صفحه 19)

روسو که چنین حقی را حق زور(حق قوه)می خواند به این استدلال چنین پاسخ می دهد:

می گویند تمام قدرتها از طرف خداوند است و تمام زورمندان را او فرستاده است.ولی این دلیل نمیشود که برای رفع زورمندان اقدام نکنیم،تمام بیماریها از طرف خداست ولی این مانع نمیشود که از آوردن طبیب خودداری نمائیم.دزدی درگوشهء جنگل به من حمله میکند؛آیا کافی است فقط درمقابل زور تسلیم شده کیسه ام را بدهم یا باید ازاین حد تجاوز نمایم و باوجوداین که می توانم پول خود را پنهان کنم،آنرا به رغبت تقدیم دزد نمایم،  تکلیف من درمقابل قدرت دزد یعنی تفنگ چیست؟»2

هویز که در بالا به نظریهء او اشاره شد هرچند در منطق استبدادی خویشتن،خداوند را نقطه اتکاء قرار نمی دهد و اساس نظریهء فلسفی وی در حقوق سیاسی اینست که حکمران،تجسم دهندهء شخص مردم است و هر کاری که بکند مثل اینست که خود مردم کرده اند، ولی دقت در نظریهء او نشان می دهد که از اندیشه های کلیسا متأثر است. هویز مدعی است که آزادی فرد با قدرت نامحدود حکمران منافات ندارد و می گوید:

نباید پنداشت که وجود این آزادی(آزادی فرد در دفاع از خود)قدرت حکمران را بر جان و مال کسان از میان می برد یا از آن می کاهد،زیرا هیچ کار حکمران با مردم،نمی تواند ستمگری خوانده شود3 زیرا تجسم دهندهء شخص مردم است،کاری که او بکند مثل آن است که خود مردم کرده اند،حقی نیست که او نداشته باشد و حدی که برقدرت او هست از آن لحاظ است که بنده خداوند است و باید قوانین طبیعت را محترم شمارد،ممکن است و اغلب پیش می آید که حکمران فردی را تباه کند،اما نمی توان گفت بدو ستم کرده است. مثل وقتی که یفتاح 4 موجب شد که دخترش قربانی شود.در این موارد کسی که چنین دچار مرگ میشود آزادی دارد کاری که برای آن کار محکوم به مرگ خواهد شد بکند یا نکند؛در مورد حکمرانی که مردم را بیگناه به هلاکت می رساند نیز حکم همان است،زیرا هرچند عمل او خلاف قانون طبیعت و

 (صفحه 20)

 

خلاف انصاف است،چنانکه کشتن«اوریا»توسط«داود»چنین بود.اما به اوریا ستم نشد،بلکه ستم به خداوند شد...»5

چنانکه ملاحظه میکنید،در این فلسفه ها مسئولیت درمقابل خداوند موجب سلب مسئولیت درمقابل مردم فرض شده است،مکلف و موظف بودن دربرابر خداوند کافی دانسته شده است برای اینکه مردم هیچ حقی نداشته باشند عدالت همان باشد که حکمران انجام می دهد و ظلم برای او مفهوم و معنی نداشته باشد.به عبارت دیگر حق اللّه موجب سقوط حق الناس فرض شده است مسلما آقای«هویز»درعین اینکه برحسب ظاهر یک فیلسوف آزاد فکری است و متکی به اندیشه های کلیسائی نیست،اگر نوع اندیشه های کلیسائی در مغزش رسوخ نمی داشت چنین نظریه ای نمیداد.

آنچه در این فلسفه ها دیده نمی شود اینست که اعتقاد و ایمان به خداوند پشتوانه عدالت و حقوق مردم،تلقی شود.

حقیقت اینست که ایمان به خداوند از طرفی زیربنای اندیشهء عدالت و حقوق ذاتی مردم است یعنی تنها با اصل قبول وجود خداوند است که می توان وجود حقوق ذاتی و عدالت واقعی را به عنوان دو حقیقت مستقل از فرضیه ها و قردادها پذیرفت و از طرف دیگر،بهترین ضامن اجرای آنها است.منطق نهج البلاغه درباب حق و عدالت،بر این اساس است،اینک نمونه هائی در همین زمینه:

درخطبهء 214 که قبلا قسمتی از آنرا نقل کردیم چنین می فرماید:

اما بعد فقط جعل الله لی علیکم حقا بولایة امرکم و لکم علی من الحق مثل الذی لی علیکم فالحق اوسع الاشیاء فی التواصف و اضیقها فی التناصف،لایجری لِاحد الا جری علیه و لایجری علیه الا جری له:

خداوند برای من به موجب اینکه ولی امر و حکمران شما هستم حقی برشما قرار داده است و برای شما نیز برمن همان اندازه حق است که از من برشما. همانا حق برای گفتن،وسیعترین میدانها و برای عمل کردن و انصاف دادن،تنگترین میدانها است.حق به سود کسی جریان نمی یابد مگر آنکه به زبان او نیز جاری میگردد و حقی از دیگران برعهده اش ثابت میشود،و بر زیان کسی جاری نمی شود و کسی را متعهد نمیکند مگر اینکه به سود او نیز جاری می گردد و دیگران را درباره او متعهد می کند.

چنانکه ملاحظه می فرمائید،در این بیان همهء سخن از خدا است و حق و عدالت و تکلیف و وظیفه، اما نه به این شکل که خداوند به بعضی از افراد مردم فقط حق اعطاء فرموده است و

(صفحه 21)

آنها را دربرابر خود مسئول قرار داده است،و برخی دیگر را از حقوق محروم کرده و آنها را درمقابل خودش و صاحبان حقوق،بی حد ونهایت مسئول قرار داده است و درنتیجه عدالت و ظلم میان حاکم و محکوم مفهوم ندارد.

و هم در آن خطبه می فرماید:

و لیس امرؤ و ان عظمت فی الحق منزلته و تقدمت فی الدین فضیلته بفوق ان یعان علی ما حمله الله من حقه و لا امرؤ و ان صغرته النفوس و اقتحمته العیون بدون ان یعین علی ذلک او یعان علیه»هیچکس هرچند مقام و منزلتی بزرگ و سابقه ای درخشان در راه حق و خدمت بدین داشته باشد درمقامی بالاتر از همکاری و کمک به او در اداء وظائفش نمی باشد و هیچکس هم هراندازه مردم او را کوچک بشمارند و چشمها او را خرد به بینند درمقامی پائین تر از همکاری و کمک رساندن و کمک گرفتن نیست.

و نیز در همان خطبه می فرماید:

فلا تکلمونی بما تکلم به الجبابرة و لا تتحفظوا منی بما یتحفظ عند اهل البادرة و لا تخالطونی بالمصانعة و لا تظنوا بی استثقالا فی حق قیل لی و لا التماس اعظام لنفسی فانه من استثقل الحق ان یقال له او العدل ان یعرض علیه کان العمل بهما اثقل علیه فلا تکفوا عن مقالة بحق او مشورة بعدل

با من آنسان که با جباران و ستمگران سخن می گویند سخن نگوئید و القاب پرطنطنه به کار نبرید آن ملاحظه کاریها و موافقتهای مصلحتی که دربرابر مستبدان اظهار می دارند دربرابر من اظهار مدارید با من به سبک سازشکاری معاشرت نکنید گمان مبرید که اگر بحق سخنی به من گفته شود برمن سنگین آید و یا از کسی بخواهم مرا تجلیل و تعظیم کند که هرکس شنیدن حق یا عرضه شدن عدالت براو ناخوش و سنگین آید عمل به حق و عدالت براو سنگین تر است پس از سخن حق یا نظر عادلانه خودداری نکنید.

در شمارهء بعد نمونه های دیگری ذکر خواهیم کرد

راه تسلط بر نفس 

امیرمؤمنان(ع)فرمود: غالبوا انفسکم علی ترک المعاصی تسهل علیکم مقادتها الی الطاعات. برنفس سرکش با ترک گناه پیروز گردید،در این صورت به آسانی میتوانید آنرا به اطاعت بکشانید.مستدرک ج 2 ص 313

پی نوشتها:

1 )قرارداد اجتماعی ص 37-38

2) همان مدرک صفحه 40 و نیز رجوع شود به کتاب آزادی فرد و قدرت دولت تالیف آقای دکتر محمود صناعی ص 4 و 5

3) به عبارت دیگر هرچه او بکند عین عدالت است.

4)یفتاح از قضاة بنی اسرائیل در جنگی نذر کرده بود اگر خداوند او را پیروز گرداند در بازگشت هرکس را که نخست بدو برخورد به قربانی خداوند بسوزاند، در بازگشت نخستین کسی که به او برخورد،دخترش بود، یفتاح دختر خود را سوزاند.

5) آزادی فرد و قدرت دولت صفحه 78

 

پایان مقاله


کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است