در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: مجله نور علم » مرداد تا اسفند 1372 - شماره 52 و 53، ربانی گلپایگانی، علی ؛


پیشگفتار

آثار علمی بر جای مانده از متفکر و استادشهیدآیت اللّه مطهری-رضوان اللّه تعالیه علیه-به دو دسته نوشتاری و گفتاری-و احیانا نوشتاری-گفتاری- تقسیم می شوند،که با انگیزه های خاص و در مناسبت ها و شرایط مکانی- زمانی مختلف پدید آمده اند؛زیرا آن بزرگوار عالمی متعهد،هوشیار،فداکار و

(صفحه 133)

درد آشنا بود که خود را در پیشگاه خدا و در برابر دین و فرهنگ اسلامی مسئول می شناخت،و روشنگری،هدایت افکار،دفاع از حق و مبارزه با هر نوع اعوجاج و انحراف در زمینه عقاید و معارف اسلامی را بزرگ ترین رسالت خویش می دانست،و در ایفا این رسالت در همه صحنه های علمی-دینی حضور می یافت و از هر وسیله مشروعی بهره می گرفت.

قلمرو روشنگری و هدایت او محدوده خاصی نمی شناخت، نوباوگان، نوجوان، جوانان، محصلان، آموزگاران، حوزویان، دانشگاهیان کارگران، بازاریان و مردان و زنان و ... همگی مورد توجه او بوده و برای هر یک متناسب با سطح معلومات و توان فکری شان می گفت و می نوشت،در ایفا این مسئولیت گاهی در مسجد و حسینیه حضور می یافت و بر فراز منبر می نشست، و گاهی در کلاس درس یا جلسه بحث علمی یا کنفرانس تحقیقی حاضر می شد و از تربیون سخنرانی بهره می جست،کتاب،مجله و روزنامه ابزار دیگری بودند که آن عالم فرزانه در مسیر تبلیغ و هدایت آن ها را به خدمت گرفته بود.

آری مطهری صاحب نظر بلند پایه ای بود که در رشته های مختلف معقول و منقول گذشته بر شرح و تبیین آرا صاحب نظران بزرگ آن رشته ها خود آرا و اندیشه های ابتکاری آموزنده و سازنده بسیار دارد ولی به دلائلی که اشاره شد این اندیشه ها در آثار گوناگون وی پراکنده است و در نتیجه دست یابی به آن ها جز برای افراد خاصی میسور نیست و این امر خود مایه محروم ماندن معرفت دوستان مشتاق از این مواهب بزرگ علمی شده است از این روی تحقیق و کاوش موضوعی در آثار برجای مانده از آن گرانمایه یک اقدام ضروری و فوق العاده مفید خواهد بود.

این جانب به تناسب رشته علمی خود سال ها است که با آثار و اندیشه های مرحوم مطهری-به ویژه اندیشه های فلسفی و کلامی او-مأنوس بوده و در بحث های خود از آن ها بهره فراوانی گرفته ام،و پیوسته در این فکر

(صفحه 134)

بوده ام که در فرصت مناسب به تحقیق و بحث موضوعی پیرامون اندیشه های فلسفی-کلامی آن اندیشمند بزرگ مبادرت ورزم،و تاکنون به مناسبت سالگردهای شهادت آن عزیز مقالاتی در این راستا نگاشته ام،و اکنون بر آنم تا با عنایت الهی بحث های مربوط به معرفت شناسی را مورد بررسی قرار داده، و آرا و نظرات استادشهید را پیرامون موضوع مزبور در یک مجموعه منسجم و همآهنگ به دانش پژوهان-به ویژه شیفت گان اندیشه های استاد-عرضه نمایم.و انشااللّه در فرصت دیگر به تحقیق پیرامون موضوعات دیگر فلسفی -کلامی خواهم پرداخت.

روش تحقیق ما بدین گونه است که در هر مقاله یک یا چند مسأله معرفت شناسی مطرح گردیده،سپس آرا و نظرات فیلسوف شهید پیرامون آن ها نقل می شود،و اگر احیانا مواردی-به نظر نگارنده-نیاز به توضیح داشته و یا جای تأمل و مناقشه باشد در بخش پایانی مقاله تحت عنوان توضیحات بیان خواهد شد.

باشد که این اقدام به عنوان گامی در جهت خدمت به فرهنگ علمی -دینی جامعه و احیا اندیشه های عالم و متفکری که عمر خویش را با تمام توان با اخلاص قابل ستایش در مسیر احیا حق سپری نمود،بشمار آید، بدیهی است پیشنهادات و انتقادات آموزنده خوانندگان دانشمند در حسن انجام این هدف کارساز و مایه امتنان و سپاس نگارنده خواهد بود.و ما توفیقی الا باللّه،علیه توکلت و الیه انیب.

علی ربّانی گلپایگانی

(صفحه 135)

اهمیّت بحث های معرفت شناسی

مسائل مربوط به علم،چه در فلسفه قدیم و چه در فلسفه و علوم جدید،بسیار حائز اهمیت است،و بالخصوص فلاسفه و محققین اروپایی در چهارقرن اخیر بیشتر همّت خویش را صرف تحقیق در این مسائل کرده اند به طوری که می توان گفت سه مسأله:

1-ارزش معلومات 2-راه حصول علم 3-تعیین حدود علم،محور مسائل فلسفی اروپا به شمار می رود.و با توجه به این که مسائل مربوط به علم در فلسفه اسلامی نیز از بغرنج ترین و پیچیده ترین مسائل است،لزوم امعان نظر در این مسائل روشن می شود.

اختلاف نظر در مسأله اول است که فلاسفه را از سوفسطائیان و جزمیون را از شکاکان جدا کرده است،و اختلاف نظر در مسأله دوّم است که دانشمندان اروپا را به دو دسته مهمّ عقلیون و حسیون منقسم،و مشاجره عظیمی بین دو دسته بر پا کرده است،و اختلاف نظر در مسأله سوم است که عقاید و نظریات دانشمندان را درباره فلسفه تعّقلی که بارزترین مصداقش فلسفه اولی است،و قدما آن را علم کلّی و فلسفه حقیقی می خواندند،مختلف کرده است،به طوری که گروهی تحقیق در این فنّ و قضاوت درباره مسائل مربوط به آن را نفیا و اثباتا از حدود توانایی ذهن بشر خارج دانسته اند،و گروهی برعکس این فن را یقینی ترین و بی نیازترین فنون دانسته اند.1

معرفت شناسی در فلسفه اسلامی

مباحث مربوط به ادراک و معرفت در کتب فلاسفه ما در موارد متعدد و به طور متفرق

(صفحه 136)

ذکر شده است:

1-باب مقولات:

قسمت ناچیزی از آن در باب مقولات مطرح گردیده است،در آنجا به مناسبت بحث درباره مقوله«کیف»و تقسیم آن به کیف جسمانی و نفسانی از علم به عنوان یکی از مصادیق کیف نسانی بحث می شود.

2-باب کلی و جزئی:

بخش دیگری از مباحث علم و ادراک بحث هایی است که در باب کلی و جزئی مطرح می شود،به مناسبت اینکه کلیت و جزئیت بستگی به عالم ذهن دارد،لذا مقداری از مباحث علم و ادراک هم در آنجا مطرح می شود.

3-اعتبارات ماهیت:

یکی از مسائل مربوط به علم و ادراک که مسأله خیلی مهمّی هم هست،مسأله ای است که به نام اعتبارات ماهیت داریم که مربوط می شود به اعتبارات ذهن و معرفت انحا ماهیت،از قبیل ماهیت لابشرط،به شرط شی ،و به شرط لا.

 

4-مبحث معقولات ثانیه:

بحث معقولات ثانیه مربوط به ذهن است،در آن جا معقولات تقسیم می شوند به معقولات اولی و معقولات ثانیه،و باز معقولات ثانیه به دو گونه اند:معقولات ثانیه منطقی،و معقولات ثانیه فلسفی،و همه این مسائل مربوط به علم و ادراک و معرفت است.

5-مباحث نفس:

در مباحث نفس درباره قوا و فعالیت های نفس بحث می شود،بدین جهت بحث مربوط بع علم و ادراک به میان می آید،و مسائل مربوط به ادراک،مراتب و انواع ادراکات مورد بحث واقع می شود.

بوعلی مفصّل ترین بحث را درباره علم در مباحث نفس مطرح کرده است،

(صفحه 137)

در«شفا»در مباحث نفس،و در«اشارات»در نمط سوم-که خیلی خوب درباره نفس بحث نموده-مباحث مربوط به علم و ادراک را به تفصیل آورده است.

6-مبحث عقل و عاقل و معقول:

قسمت دیگری از مباحث علم بعدها تحت عنوان«عقل و معقول»مطرح شده است،و در کتبی مثل«اسفار»جایی که بحث علم و ادراک بیشتر از جاهای دیگر آمده،مباحث عقل و معقول است.صدرالمتألهین،مسائل مربوط به ادراکات،حسّ و خیال،وهم و عقل،مراتب عقل،کیفیت حصول مفاهیم در ذهن و امثال این ها را در موقف دهم اسفار آورده است،و ما هم در پاورقی های اصول فلسفه بیشتر مسائل مربوط به معرفت را از اهمان مسائل باب عقل و معقول استفاده کرده ایم.

7-مبحث وجود ذهنی:

بحث وجود ذهنی که در فلسفه اسلامی به طور جداگانه مطرح گردیده،در واقع بحث شناخت است،یعنی بحث ارزش علم است،-همان مسأله ای که در دنیای اروپا از اهمیّت بسیار برخوردار است-بحث درباره ماهیّت علم و ادراک است و این که حقیقت علم چیست؟و چه رابطه ای میان عالم و معلوم برقرار است که ملاک کشف و آگاهی است؟2

مفهوم و واقعیت علم

انسان در خود حالتی می یابد که نام آن حالت را علم یا ادراک یا دانایی یا آگاهی و امثال اینها می گذارد،نقطه مقابل علم و ادراک،جهل و ناآگاهی است،ما وقتی که شخصی را که تاکنون ندیده بودین می بینیم،یا شهری را که تاکنون نرفته بودیم مشاهده می کنیم،احساس می کنیم که اکنون در خود و همراه خود چیزی داریم که قبلا نداشتیم و آن عبارت است از تصویری از آن شخص و تصویر یا تصورهایی از آن شهر.حالت اول ما را که این تصویرات را نداشتیم و منفی بود،جهل می نامند،و

(صفحه 138)

حالت دوم ما که اثباتی است و تصویراتی از آن ها داریم،و این تصویرات ما را با آن اشیا که واقعیات خارجی می باشند مربوط می کنند،علم یا ادراک نامیده می شوند.

پس علم(الف)صورتی از معلوم است در ذهن،از این رو در تعریف علم و ادراک گفته اند:العلم هو الصورة الحاصلة من الشیی عند العقل»یعنی ادراک عبارت است از صورتی که از یک شیی در ذهن پدید می آید.3

بنابراین باید گفت«خود شناخت یک تعریف بدیهی و مشترکی برای همه افراد و مکاتب دارد که همه نظریات بر آن اساس است.شناخت،معنایش آگاهی پیدا کردن و آگاه شدن به مورد شناخت است»4و از طرفی هر کس بالبداهه و حضورا به وجود یک سلسله امور ذهنی که آن ها را علوم و ادراکات می نامنداذعان دارد،وجود این امور بر انسان از وجود عالم خارج روشن تر است؛زیرا اگر فرضا کسی پیدا شود(مانند ایده آلیستها)که در وجود جهان خارج تردید کند و ادراکات خود را یک سره باطل،یعنی غیر مطابق با واقع بداند،در وجود خود این ادراکات نمی تواند تردید کند(ب)،پس وجود یک سلسله امور ذهنی که هر انسانی حضورا به آن ها آگاه است بدیهی است و احتیاجی به دلیل علمی یا فلسفی ندارد.5

تقسیم علم به حضوری و حصولی

نخستین تقسیم علم و آگاهی،تقسیم آن به حضور و حصولی است،این دو نوع آگاهی تفاوت هایی دارند که عبارتند از:

الف:در علم حصولی واقعیت علم غیر از واقعیت معلوم است،مثل علم ما به زمین و آسمان و درخت و انسان های دیگر،در این جا واقعیت علم،تصویری است که در ذهن ما موجود است،و واقعیت معلوم ذاتی است که مستقل از وجود ما در خارج موجود است.

ولی در علم حضوری واقعیت علم عین واقعیت معلوم است،و شی ادراک کننده،بدون وساطت تصویر ذهنی،شخصیت واقعی معلوم را می یابد،مثل آن وقتی

(صفحه 139)

که اراده می کنیم و تصمیم می گیریم،با آن وقتی که لذّت یا اندوهی به ما دست می دهد.واقعیت تصمیم و راده،و لذّت و اندوه بر ما هویداست،و ما در آن حال بدون وساطت تصویر ذهنی آن حالات مخصوص را می یابیم.

ب:در علم حضوری قوه مخصوص و آلت مخصوصی دخالت نمی کند،بلکه عالم با ذات و واقعیت خود،واقعیت علوم را می یابد،اما در علم حصولی یک قوه مخصوصی از قوای مختلف نفسانی که کارش صورت گیری و تصویرسازی است دخالت می کند و صورتی تهیه می نماید،و نفس به وساطت آن قوه عالم می شود.

بنابراین علم حضوری مربوط به یک دستگاه مخصوص از دستگاه های مختلف نفسانی نیست،ولی علم حصولی مربوط به یک دستگاه مخصوص است که به عنوان دستگاه ذهن یا دستگاه ادراکی خوانده می شود.6

ج:شک و یقین،و تصور و تصدیق،و خطا و صواب،و حافظه،و توجه و تذکر و تعقل و استدلال و تفهیم و تفهم،فلسفه و علوم،همگی مربوط به علم های حصولی،و به عبارت دیگر مربوط به عالم مخصوص ذهن است که عالم صور اشیا است،و در مورد علم حضوری هیچ یک از معانی بالا معنا ندارد.7

اقسام علم حضوری انسان

انسان دارای اقسام مختلفی از علم حضوری است که عبارتند از:

الف:علم حضوری نفس انسان به خود؛

ب:علم حضوری نفس به افعال و آثار نفسانی،مانند اراده،تصمیم،محبّت، نفرت و صورت های ادراکی اشیا دیگر؛

ج:علم حضوی نفس به قوا و ابزارهایی که به وسیله آن ها کارها را انجام می دهد؛

د:علم نفس به یک سلسله خواصّ مادّی،از واقعیت های مادّی خارج،که از راه حواس و اتصال با قوای حسّاسه،با نفس اتصال پیدا می کنند،از قبیل اثر مادّی

(صفحه 140)

که هنگام دیدن در شبکیّه پیدا می شود،و اعصاب چشم با خواص مخصوص خود تحت شرایط معین تأثیری،در آن اثر می کنند و آن را به شکل و صورت مخصوصی درمی آورند.

این قسمت از یک لحاظ مهم ترین اقسام علم های حضوری است؛زیرا بیشتر صورت های ذهنی که تهیه و بایگانی می شود از همین راه است،و از همین راه است که نفس نسبت به عالم خارج اطلاعایت کسب می کند.»8

یادآوری دو مطلب

1-بسیاری از دانشمندان در حقیقت علم حضوری تعمق کافی نکرده اند و پنداشته اند که همواره علم هر کسی به خود و حالات نفسانی خود حضوری است، این دانشمندان بین صور ذهنیه و تصورات مربوط به نفس و امور نفسانی که از نوع علم حصولی هستن،و بین علم حضوری نفس به خود و به حالات نفسانی خود که صور ذهنیه دخالت ندارند و از نوع علم حضوری است فرق نگذاشته اند.

علم هر کسی به خود و به حالات تفسانی خود دو گونه است:

یکی همان یافتن ابتدایی که هر کس از اول تکوّن و حدوث،خودش از خودش پوشیده نیست،و همچنین حالات نفسانی خودش از خودش پوشیده نیست،و او همه این ها را بدون وساطت تصویر ذهنی می یابد.

و دیگر تصوراتی که به تدریج به رایش پیدا می شود،زیرا قوّه مدرکه همان طوری که از اشیا خارجی صورت گیری و تصویرسازی می کند،پس از مدتی که از راه حواس و تهیه و جمع آوری صور اشیا خارجی قوی شد.به سوی عالم درونی منعطف شده و از نفس و حالات نفسانی نیز صورت هایی تهیه می کند و همه آن ها را با علم حصولی معلوم می سازد.

بنابراین نباید میان تصور«من»و تصور لذّت و اندوه و اراده که علم حصولی هستند،و خود«من»و خود لذّت و اندوه و اراده که علم و معلوم حضوری هستند اشتباه کرد.9

2-در مشاهده آثار و افعال(قسم دوم علم حضوری)و همچنین مشاهده قوا و ابزار نفسانی(قسم سوم علم حضوری)از آن جهت که این پدیده ها از ملحقات

(صفحه 141)

و مراتب وجود«من»هستند و به حسب واقعیت و وجود با واقعیت و وجود«من» پیوسته می باشند،به طوری که وجودشان عین اضافه و نسبت است،و فرض انقطاع نسبت،عین فرض نابودی آن ها است،هیچگاه متصور نیست که ذهن این دو قسم را جدا از شهود خود«من»شهود کند،مثلا آنجا که ذهن دیدن خود را شهود می کند، چون دیدن خود را شهود می کند(دیدن+میم)نه دیدن مطلق را،پس شهود دیدن خود، همواره ملازم است با شهود خود.

از اینجا نادرستی استدلال«دکارت»بر اثبات وجود نفس از راه وجود اندیشه و فکر،چنان که گفته است:«می اندیشم پس هستم»روشن می گردد؛زیرا انسان در مرحله قبل از آنکه وجود اندیشه را در خود بیابد،وجود خود را می یابد،و جمله دکارت:«می اندیشم»ناظر به اندیشه مطلق نیست،بلکه اندیشه مقیّد به«من»است، پس او قبل از آنکه اندیشه خود را بیابد،خود را یافته است.10

ملاک علم حصولی و حضوری

دانستیم که علم حصولی عبارت است از صورت برداری ذهن از اشیا و واقعیت های عینی،چه واقعیت های بیرونی(خارجی)چه واقعیت های درونی(نفسانی)،و این کار را قوّه خاصّی و دستگاه ادراکی ویژه ای انجام می دهد تمام تصورات ذهنی که در حافظه مجتمع و متمرکز است،و اعمال متعدد و مختلف ذهین بر روی آن ها واقع می شود،به وسیله این قوّه تهیه شده است.

این قوّه به خودی خود نمی تواند تصوری تولید کند،تنها کاری که می تواند انجام دهد این است که اگر با واقعیتی از واقعیت ها اتصال وجودی پیدا کند، صورتی از آن واقعیت می سازد و به حافظه می سپارد،پس شرط اصلی پیدایش تصورات اشیا و واقعیت ها برای ذهن،ارتباط و اتصال وجودی آن واقعیت ها با واقعیت قوّه مدرکه است،و البتّه قوّه مدرکه که کارش صورت گیری و عکسبرداری است،از خود وجود مستقل و جدا ندارد،بلکه شعبه ای است از قوای نفسانی،و

(صفحه 142)

ارتباط و اتصال وجودی وی با واقعیتی از واقعیت ها هنگامی است که خود نفس با آن واقعیت اتصال وجودی پیدا کند.

پس می توان گفت که شرط اصلی پیدایش تصورات اشیا و واقعیت ها برای ذهن،اتصال وجودی یک واقعیتی با واقعیت نفس است،و چنانکه بعدا گفته خواهد شد،اتصال وجودی یک واقعیتی با واقعیت نفس موجب می شود که نفس آن واقعیت را با علم حضوری بیابد.

بنابراین فعالیت ذهن یا قوه مدرکه از این جا آغاز می شود،یعنی همین که نفس به عین واقعیتی نائل شد،و آن واقعیت را با علم حضوری یافت،قوّه مدرکه(قوّه خیال)صورتی از آن می سازد و در حافظه بایگانی می کند،و به اصطلاح آن را با علم حصولی پیش خود معلوم می سازد.

مطابق این نظریه،منشا و مأخذ تمام علم های حصولی،یعنی تمام اطلاعات معمولی و ذهنی ما نسبت به دنیای خارجی و دنیای داخلی(نفسانی)،علم های حضوری است،و ملاک و مناط علم های حضوری اتحاد و اتصال وجودی واقعیت شیی ادراک کننده و واقعیت شیی ادراک شده است.11

یادآوری یک نکته

در این جا یادآوری این نکته لازم است که نفس در ابتدا تکون و حدوث هیچ چیزی را با علم حصولی نمی داند،و از هیچ چیزی تصوری در ذهن خود ندارد، حتی از خودش و از حالات نفسانی خودش،بلکه اساسا در ابتدا فاقد ذهن است؛ زیرا عالم ذهن جز عالم صور اشیا پیش نفس چیزی نیست،و چون در ابتدا صورتی از هیچ چیزی پیش خود ندارد،پس ذهن ندارد.

پس انسان در ابتدا فاقد ذهن است،بعد به تدریج صور ذهنیّه به رایش تهیه می شود و تصوراتی از اشیا و تصوری از خود،و تصوراتی از حالات نفسانی خود به رایش حاصل می گردد و تشکیل ذهن می دهد،ولی در عین حال،با اینکه نفس در ابتدا هیچ چیز را با علم حصولی نمی داند،و فاقد ذهن است،از همان ابتدا تکوّن و حدوث،خود را و آنچه از قای نفسانی واجد است،به طور علم حضوری می یابد؛ زیرا ملاک علم حصولی فعالیت و صورت گیری قوّه خیال است،ولی ملاک علم

(صفحه 143)

حضوری-چنانکه بیان گردید-اتحاد و اتصال وجودی ادراک کننده با ادراک شده است،و این مکلاک در مورد نفس و قوای آن از آغاز تحقق دارد.

نحوه ارتباط عالم و معلوم در علم حضوری

سابقا معنای علم حضوری و فرق آن با علم حصولی را بیان کردیم،و نیز گفتیم که مبنا مأخذ تمام علم های عادی و تصورهای معمولی که از آنها به علم حصولی تعبیر می شود علم های حضوری است،و نیز یادآور شدیم که ملاک علمی حضوری ارتباط و اتصال وجودی واقعیت شیی ادارک شده با واقعیت شیی ادراک کننده است،حالا باید بدانیم که این ارتباط و اتصال به چه نحو است،و چه نوع نسبت و رابطه ای بین عالم و معلوم باید باشد تا منشا علم حضوری شهودی گردد.

در این جا چند نظریه است:

الف:مادیگرایان معمولا در تفسیر علم حضوری می گویند:تمام حالات نفسانی و از آن جمله تصورات و افکار،خاصیّت مستقیم تشکیلات اعصاب و مغز بوه و مادی و مکانی می باشند و می توانند با یکدیگر اجتماع و ارتباط مکانی پیدا کنند،علّت این که ما حالات نفسانی خود را حضورا پیش خود شهود می کنیم این است که ما تصوری از خود داریم(تصور من)و این تصور که کیفیتی است مادّی و مکانی با سایر حالات نفسانی از قبیل لذّت و اندوه و اراده و تصورات دیگر ما فعل و انفعال مادّی و اجتماع و ارتباط مکانی،و به عبارت دیگر اتصال وجودی پیدا می کنند،و همین ارتباط و اتصال است که منشا علم حضوری شهودی می شود.

بر این نظریه سه اشکال وارد است:

1-بین تصور«من»که علم حصولی است،و غیر از معلوم است و خود«من» که علم حضوری است،و عین معلوم است فرق گذاشته نشده است،و این اشتباه بزرگی است که همواره باید از آن برحذر بود.

2-چنانکه در مقاله(3)بیان شد12ادراکات،مادّی و مکانی نیستند و در

(صفحه 144)

ماورای اعمال مخصوص عصبی قرار دارند.

3-همانطور که در فلسفه تحقیق شده است،ارتباط و اجتماع مکانی دو چیز نمی تواند ملاک حضور واقعی آن دو چیز پیش یکدیگر باشد؛زیرا دوشی مکانی هر چند هیچ فاصله ای بینشان نباشد،بالآخره هر یک از آن ها مکانی را اشغال می کند غیر از مکان دیگری،و هرگز ممکن نیست که اجتماع حقیقی در مکان پیدا کنند، یعنی واقعا هردوی آن ها مکان واحد را اشغال کنند،حداکثر اجتماع مکانی دو چیز این است که بین دو نهایت آن ها فاصله ای وجود نداشته باشد.

بلکه یکشی مکانی نیز چون قهرا مشتمل بر تجسم و بعد و امتداد است، هر جز مفروضی از آن،جزئی از مکان را اشغال می کند،غیر از آن جز مکانی که جز مفروض دیگر آن شیی آن را اشغال کرده است،و در هر جز باز اجزائی فرض می شود که همه از یکدیگر دور و در عین وحدت اتصالیه از یکدیگر غایبند،یعنی یکشی مکانی نیز اجزا و ابعاض مفروضه اش اجتماع حقیقی ندارند و از یکدیگر محتجب و پنهانند.

بنابراین مکانی بودن،مناط احتجاب و غیبت است،نه مناط انکشاف و حضور.

ب:بسیاری از فلاسفه و روانشناسان جدید بر این باورند که در تمام علم های حضوری همواره عالم عین معلوم است،یعنی هر یک از حالات نفسانی و اندیشه ها و احساسات هم عالم است و هم معلوم،و هر یک از آن ها خودش خودش را درک می کند.

این نظریه نیز نادرست است؛زیرا اولا:هر کس به طور وضوح خود را یک واحد می یابد که می بیند و می شنود و رنج می کشد و لذّت می برد.و ثانیا:هر یک از این حالات را در حال تعلق و انتساب و ارتباط به واقعیت دیگری که از آن واقعیت به«من»تعبیر می شود می یابد.

ج:برخی از روانشناسان جدید میان علم حضوری انسان به ذات خود،و علم حضوری او به حالات نفسانی خود فرق گذاشته و گفته أند:علت علم حضوری هر کس به خودش،وحدت عالم و معلوم است،امّا علت علم حضوری هر کس به حالات نفسانی خودش تأثیر عناصر روحی در یکدیگر است.توضیح آنکه در فلسفه و

(صفحه 145)

روانشناسی تأثیر عناصر نفسانی از قبیل عواطف و هیجانات و اشتیاق و تصمیم و احکام و افکار در یکدیگر محقّق و مسلّم شناخته شده است،علت علم حضوری به این حالات نفسانی همان تأثیر و نفوذ عناصر روحی در یکدیگر است.

یکی از این عناصر روحی تصور«خود»یا«من»است،در اثر تأثیر و پیوستگی این عنصر با عنصر دیدن و شنیدن و چشیدن و لذّت و رنج و غیره،علم حضوری نسبت به این عناصر حاصل می شود.

اشکال این نظریه-گذشته بر اینکه-بین واقعیت«من»و تصور«من»کاملا فرق گذاشته نشده است-این است که نوع پیوستگی و ارتباط امور نفسانی به نفس درست تشخیص داده نشده است.

توضیح اینکه:پیوستگی دو چیز با یکدیگر به دو نحو ممکن است فرض شود:

1-هر یک از آن ها واقعیت و وجودی مستقل دارد و فقط خاصیت پیوستگی به دیگری را پیدا می کند،و به فرض اینکه خاصیت پیوستگی منقطع شود،واقعیت آن محفوظ می باشد.

2-پیوستگی،عین وجود و واقعیت یکی از آن دو،نسبت به دیگری است، این نوع پیوستگی از قبیل پیوستگی فرع به اصل و معلول به علت است،هر معلولی نسبت به علت ایجادی خودش این طور است که در درجه اول از خود واقعیتی ندارد که در درجه دوم با علت پیوستگی پیدا کند،بلکه اصل وجود و واقعیت وی و پیوستگی وی یکی است،و به اصطلاح صدرالمتألهین،وجود و واقعیت او عین ارتباط و انتساب و تعلق به علت است.

این نوع ارتباط و انتساب،البته از یک طرف خواهد بود،نه از دو طرف، یعنی ممکن نیست که دو چیز هر دو،نسبت به یکدیگر این طور باشند و هر دو عین انتساب و ارتباط به یکدیگر باشند؛بلکه قهرا یکی از آن دو،وجود مستقل و مستغنی و دیگری وجود نیازمند و ربطی خواهد داشت.

مطالعه حضوری عمیق و تفکر دقیق در وضع ارتباط و انتساب امور نفسانی به نفس،به خوبی روشن می کند که از قبیل قسم دوّم است نه قسم اوّل،همان طوری که در متن(کلام علامه طباطبائی)اشاره شده،دیدن من،و شنیدن من،و

(صفحه 146)

لذّت من،به نحوی است که اگر مطابق کلمه«میم»را از آن ها بگیریم،نه این است که فقط خاصیت پیوستگی دیدن«من»با«من»از بین می رود و دیدن مطلق باقی می ماند،بلکه فرض انقطاع نسبت بین«من»و دیدنم عین فرض انعدام و نابودی مطلق آن دیدن است.

د:از نظر محققان فلاسفه اسلامی ملاک علم حضوری اسن است که واقعیت معلوم از واقعیت عالم محتجب و پنهان نباشد،و این هنگامی محقّق خواهد بود که پای ابعاد و امتدادات مکانی و زمانی در کار نباشد،خواه آنکه واقعیت عالم و معلوم وحدت حقیقتی داشته باشند،مثل علم حضوری نفس به خود،و یا اینکه معلوم فرع و وابسته وجودی وی باشد،مانند علم حضوری نفس به آثار و احوال خود،چنانکه علامه طباطبائی فرموده است«ما واقعیت هر چیز را(با علم حضوری)بیابیم یا عین ما،و یا از مراتب ملحقه وجود ما باید بوده باشد».

از فلاسفه اسلامی کسی که بیش از همه در این باب تحقیقات نیکو کرده صدرالمتألهین است.13

توضیحات

الف-تعریف مزبور،تنها علم حصولی را شامل می شود و بر علم حضوری منطبق نمی گردد،چنانکه مثالی هم که ذکر شده است مربوط به ادراکات حصولی است، لیکن مطلبی که در آغاز گفته اند،مطلق علم را در بر می گیرد؛زیرا حالتی ادراکی که انسان در خود می یابد،بر هر دو قسم از ادراک(حضوری و حصولی)منطبق می گردد،و شاید وجه اینکه مثال از علم حصولی انتخاب گردیده،این بوده است که علم رایج در محاورات علمی علم حصولی است.

ب-در این جا نکته ای وجود دارد که نباید از آن غفلت کرد،و آن این است که حقیقت علم و ادراک-چنانکه بیان خواهد شد-عبارت است از حکایت و کاشفیت،در این صورت فرض علم و ادراک غیر مطابق با واقع مستلزم تناقض است.

با این حال بر استادشهید اشکالی وارد نیست؛زیرا مقصود ایشان این است که کسی در واقعیت ادراک تردیدی ندارد،تا آنجا که ایده آلیستها نیز به واقعیت آن

(صفحه 147)

اذعان دارند،و اما اینکه عقیده و سخن آنان تناقض آلود است یا نه،مطلب دیگری است.

ج-چنانکه بعدا بیان خواهد شد ملاک علم حضوری تجرد وجودشی از ماده و از خصایص ماده است،بنابراین،علم حضوری در مورد این قسم با اشکال مواجه می شود؛زیرا خاصیتی که ازشی مادی خارجی در قوّه حسّاسیه پدید می آید امری است مادّی،و مادّیّت با علم و معلوم بودن منافات دارد.

این اشکال در مورد قسم سوّم علم حضوری نیز نسبت به قوا و ابزار بدنی و جسمانی،مطرح است،هر چند نسبت به قوای غیربدنی،مانند قوه وهم و خیال -که به نظر صدرالمتألهین و پیروان او مادی نیستند-وارد نیست.

و علامه طباطبائی(ره)در مبحث وجود ذهنی در پاسخ کسانی که با استناد به آرا علمی،در مورد ادراکات حسّی،با نظریه حکما در باب وجود ذهنی مخالفت کرده اند تصریح نموده است که فعل و انفعالاتی که در مرحله قوای بدنی حاصل می شود علم نیست،بلکه این ها شرایط و معدّات تحقق علم برای نفس می باشد،و در مبحث علم و عالم و معلوم نیز ارتباط نفس با اشیا مادّی را به واسطه حواس،از قبیل شرط لازم برای فراهم شدن زمینه برای نفس دانسته است که بتواند با موجودات مثالی و غیرمادی رابطه وجودی برقرار کرده و آن ها را از نزدیک مشاهده نماید و در نتیجه به معرفت نایل آید.

کوتاه سخن آنکه:اعتقاد به اینکه نفس بر بدن و قوای بدنی و خواص موجود از اشیا خارجی در قوای بندی علم حضوری دارد،با اصل لزوم تجرد علم و معلوم (بالذات)سازگار نیست.

مگر آنکه در مورد علم حضوری تجرد معلوم را شرط ندانسته و ملاک آن را وابستگی وجودی معلوم به عالم بدانیم،خواه این وابستگی از قبیل وابستگی معلول به علت و فعل به فاعل باشد،مانند وابستگی کارهای ادراکی و تحریکی نفس به آن،یا از قبل وابستگی تدبیری باشد،مانند وابستگی بدن و قوای بدنی که گرچه فعل و معلول نفس نیستند،ولی تحت تدبیر و ربوبیت نفس قرار دارند.

این مطلب به ویژه با توجه به اصل«جسمانیّة الحدوث»بودن نفس کاملا روشن است؛زیرا بر این مبنا نفس و بدن دو واقعیت بیگانه نیستند که یکی عهده دار

(صفحه 148)

تدبیر دیگری است،به کله بدن و قوای بدنی در حقیقت از شؤون و مرابت نفسند و نفس اصل محفوظ در همه اعضا و قوای بدنی است؛زیرا وحدت نفس،وحدت عددی نیست،بلکه وحدت حقّه ظلّی بوده و جلوه ای از وحدت حقّه اصلی(وحدت خداوند)می باشد،و در نتیجه قوای بدنی(با وصف اینکه دارای فعالیت و تأثیر می باشند)بدون حضور نفس در آن ها هویتی نداشته و جسمی بی حرکت بیش نخواهند بود،بنابراین گرچه اصل واقعیت آن ها معلول و فعل نفس نیست،فعالیت آن ها بدون حضور نفس ممکن نیست.

بنابراین به گفته عطار:

تن زجان نبود جدا عضوی از اوست

جان زکل نبود جدا جزوی از اوست

و به قول حکیم سبزواری:

النّفس فی وحدته کلّ القوی

و فعل ها فی فعله قد انطوی

بنابراین نفس حقیقتی است که اصل محفوظ همه مراتب و قوای بدنی می باشد،و این نفس است که در هر یک از مراتب قوا،فعل ویژه آن قوه را انجام می دهد.

استادشهید در مورد نحوه رابطه نفس با قوای ادراکی آن چنین گفته است:

«نفس همچون یک ذات واحد است که دارای جنبه ها و شاخه های متعدد است،البته منظور این نیست که نفس به منزله تنه درخت است و این قوا به منزله شاخه های این درخت هستند به طوری که اگر همه این شاخه ها را بزنیم باز هم تنه درخت به خودی خود باقی است و فقط شاخه هایش قطع شه است،بلکه نحوه ارتباط به گونه ای است که اگر قوای حسی و خیالی و عقلی را از نفس بگیریم دیگر چیزی باقی نمی ماند».14

د-علامه طباطبائی در دو کتاب«بدایة الحکمة»و«نهایة الحکمة»به گونه ای دیگر بر این مطلب استدلال کرده است و حاصل آن این است که در تحقق علم حضوری چیزی نسبت به خود دو شرط لازم است،یکی تجرد از ماده و دیگری لنفسه بودن وجود آن یعنی اینکه وجود آن وجود جوهری باشد؛زیرا اگر وجود آن از قبیل وجود لغیره و عرض باشد فعل و صفت آن در حقیقت از آن موضوع آن است پس ادراک کننده چنین موجودی مجرد،موضوع اوست نه خود او.15

(صفحه 149)

پی نوشت

(1)-اصول فلسفه،ج 1،مقدمه مقاله 4 و ج 2 مقدمه مقاله 5.

(2)-شرح مبسوط منظومه،ج 1،ص 255-258.

(3)-آشنایی با علوم اسلامی،منطق،فلسفه،بخش منطق،درس چهارم،ص 29.

(4)-شرح مبسوط منظومه،ج 3،ص 326.

(5)-اصول فلسفه و روش رئالیسم ط دارالعلم،قم،ج 1،مقاله 3.پاورقی،ص 58.

(6)-اصول فلسفه،ج 2،مقاله پنجم،ص 28-29.

(7)-همان،ص 31.

(8)-همان،ص 37 و 40.

(9)-همان،ص 30-31.

(10)-همان،ص 37،و اصول فلسفه،ج 1،ص 86.

(11)-همان،ص 27-29.

(12)-اصول فلسفه،ج 1،مقاله سوم،علم و ادراک.

(13)-اصول فلسفه،ج 2،ص 32-35.

(14)-شرح مختصر منظومه،ج 1،ص 86.

(15)-بدایةالحکمة،مرحله 11،فصل 11،نهایةالحکمة،مرحله 11-فصل 12.

 

پایان مقاله

کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است