در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: مجموعهمقالات شهید مطهری ش 68، دوانی، علی ؛


چرا استاد شهید از قم به تهران آمد؟

در سال 1353 بود که روزی استاد شهید تلفن کرد و گفت:فلانی،اگر بتوانی سری به ما بزن.

در دانشکده الهیات،اتاق کارش،به دیدنش رفتم.شهید مفتح هم که همسایهء ما و استاد آن دانشکده بود حضور داشت.

استاد شهید مطهری گفت:خواستم از شما بپرسم چه می کنی و چطور می گذرانی؟ کتاب هم که بنویسی،مگر کتابفروشها با این حرف ها حق آدم را درست می دهند که درآمدی برای معاش باشد،و مگر حق التألیف هم در این مملکت شد.حقوق که آدم روی آن حساب کند و به آن اعتماد نماید؟

بعد گفت:علت این که شما را خواستم و این سؤال را کردم این بود که بگویم خود من هم وقتی از قم به تهران آمدم وضعی مثل امروز شما را داشتم.پرسیدم:چطور؟استاد شهید گفت:بر اثر شکست طرح آقای خمینی برای اصلاح حوزه «1» که من هم از فعالین آن و شاگر ایشان بودم،از اطرافیان آیت اللّه بروجردی ضربه خوردم.

صفحه 2

اطرافیان طوری مرا از نظر آقای بروجردی انداخته بودند که هرچه کردم مرا احضار کند تا حضورا عرایضم را عرض کنم،نتیجه نگرفتم.

حتی روزی نامه ای نوشتم و در آن نوشتم در کجای دنیا رسم است که درباره کسی حکم غیابی صادر کنند؟چیزهایی به شما گفته اند،بنده را احضار کنید توضیح بدهم تا رفع هرگونه سوءتفاهم بشود.

نامه را دادم به آقای منتظری که هم مباحثه بودیم و نزد آیت اللّه بروجردی آمدورفت داشت،و گفتم در یک فرصت مناسب به دست ایشان بدهد.بعد از مدتی آقای منتظری گفت:دادم،آقا نگرفت!

ناچار به تهران آمدم.مدتی را بیهدف گذراندم تا این که مرحوم کوشان پور «2» جلسهء هفتگی در خانه خود گرفت که شب ها اول نماز جماعت بخوانم و بعد تفسیر قرآن بگویم. دعوت او را پذیرفتم.در مدرسهء مروی هم شروع به تدریش کردم.بعضی اوقات هم برای افراد خاصی درس خصوصی می گفتم یا در جلساتی منبر می رفتم.

روزی مرحوم کوشان پور پرسید:مثل این که قم مشرف بودید؟گفتم:بله.پرسید:برای زیارت رفته بودید؟گفتم:نه،خانواده ام در قم است و هفته ای یکبار به آن ها سر می زنم. پرسید:چرا تهران نمی آورید؟چیزی نگفتم.باز پرسید:چرا؟گفتم:حقیقت این است که باید خانه ای اجاره کنم و وجهش را ندارم.در همان قم که خانه مختصری دارم،هستند.

مرحوم کوشان پور گفت:به آقای بروجردی بنویس ماهی یکصد و پنجاه تومان ماهانه اجارهء خانهات را از باب سهم امام قبول کند و من می دهم.

گفتم:نمی نویسم.پرسید:چرا؟گفتم:اولا چنین تقاضایی تا حالا از ایشان و غیرایشان نکردهام،ثانیا اگر هم بنویسیم شاید نامه را به دستشان ندهند،و اگر بدهند هم شاید ترتیباثر ندهند!

گفت:یعنی چه؟گفتم:همین است که می گویم.و چون علت را پرسید گفتم:حقیقت این است که من هم به واسطهء آقای خمینی که طرحی برای اصلاحات حوزه داشت و به ناکامی کشید،به وسیلهء اطرافیان آیت اللّه بروجردی صدمه دیده ام و همان نیز علت بیرون رفتنم از حوزه شده است.با این که موردنظر آقای بروجردی و از شاگردان خوب ایشان بودم،اینطور شده است.

صفحه 3

وقتی مرحوم کوشان پور این را شنید گفت:لازم نیست شما بنویسید،خودم از ترتیب کار را می دهم،ماهی یکصد و پنجاه تومان برای جلسات هفتگی تفسیر و یکصد و پنجاه تومان برای اجارهء خانه پرداخت می شود.سپس گفت:خانواده را بیاورید تهران و دیگر این همه بین قم و تهران آمدورفت نکنید.همین کار را کردم و مقیم تهران شدم.

بعد شهید مطهری شرحی بیان داشت که علت بیرون آمدنم از حوزه این بود،و افزود که از آن موقع تاکنون به جرم ارادت به آقای خمینی نزد خودی و بیگانه صدمه دیده و می بینیم.تا وضع ما روحانیون و آقایان مراجع چنین باشد،این قضایا هم هست.باید تحول اساسی در حوزه به وجود بیاید که چهار نفر کم مایه نتوانند با سرنوشت افراد این طور بازی کنند.و سد راه خدمات ارزنده به اسلام و مسلمین باشند.خواستم شما از وضع من مطلع باشید تا تسکینی برای شما باشد.

در اینجا شهید مفتح که مانند خود من با تعجب به سخنان استاد گوش می داد،گفت: آقای مطهری،ما سال ها با شما بوده ایم،تا حال این مطالب را از شما نشنیده ایم.استاد شهید گفت:بله،وضع آقای دوانی را که می بینم به یاد وضع خودم میافتم؛خواستم تسکینی برای ایشان باشد.

چرا خانه شما در شمال شهر است؟

...روزی برای دیدن استاد شهید به خانه جدیدش-در قلهک-رفتم که تازه به اتمام رسیده بود.خانه ای یک طبقه بود.اتاق ها و سالن پذیرایی او با موکت خاکستری فرش شده بود.همانجا مطالعه می کرد و چیز می نوشت و از واردین پذیرایی می نمود.

باز چون مرا کنار خود دید،زمینه را برای درد دل مناسب یافت.گفت:فلانی!ببینید بعد از یک عمر با فروش خانه کوچک سابقم در اوایل خیابان دولت که دیده بودی،در اینجا که باز هم خیابان دولت ولی جای آرامی است،زمینی خریده و خانه ای ساخته ام.

بیشتر منظورم این بود که جای وسیع تر و خلوتی باشد و بتوانم با آرامش فکر به کار تحقیق و مطالعه و نوشتن مشغول شوم.دانشکده الهیات را هم رها کرده ام که بیشتر سرگرم چیز نوشتن باشم.

خودت بهتر می دانی که آدم وقتی سال ها کار کرد،تازه آمادهء پیاده کردن افکارش

صفحه 4

می شود.این تمام همّ و غم من است.

ولی سر و صدا راه انداخته اند که فلانی چرا بالای شهر است و در میدان شوش و جنوب شهر خانه نساخته و در آنجاها سکونت نمی کند؟

سپس با تأثر خاطر و عصبانیت گفت:آخر من که از سهم امام و جمع مال دیگران این خانه را نساخته ام.گذشته از آنچه از فروش خانه سابقتم داشتم،مقداری هم از بعضی از رفقا قرض طویل المدت گرفته ام که به تدریج می پردازم.

حالا با این که من روی پای خودم ایستاده ام و در این خانه نشسته و مشغول کارم،باز ول نمی کنند و مرتب به رایم حرف درمیآورند.

از اینجا به یاد بعضی از کشورهای خارجی افتادم که چگونه در راه ترفیه حال دانشمندان خود سعی بلیغ مبذول می دارند تا با بزرگداشت آن ها و حفظ سرمایه های علمی خود،بر غنای فرهنگی خویش بیفزایند،ولی ما و این تنگنظری ها و نق های بیمورد و اعمال جاهلانه!!...

گروه فرقان

در سال 1357 قبل از پیروزی انقلاب اسلامی در مسجد حضرت ابوالفضل علیه السلام واقع در خیابان رباط کریم،شب ها منبر می رفتم.شبی ضمن گفتگو با مرحوم سید عبد الحمید ایروانی امام جماعت آنجا گفتم:فردا با عده ای از آقایان از جمله آقای فلسفی،مطهری،بهشتی،مهدوی کنی،محی الدین انواری و مفتح در خانه آقای امامی کاشانی که خانه تازه خریده به ناهار دعوت هستیم.

آقای ایروانی گفت:خوب شد.این کتاب توحید نوشته شیخ آشوری را دیده اید؟ گفتم:نه.گفت:این روزها سرو صدای زیادی راه انداخته،جوان ها راجع به این کتاب از من سؤال می کنند،نمی دانم چه جوابی به آن ها بدهم.من آن را به شما می دهم،در آن مجلس به آقایان نشان دهید ببینید درباره آنچه نظری دارند،فردا شب به من بگویید که همان را در جواب جوان ها بگویم.

کتاب را که به قطع جیبی بود و طرح روی جلد آن منظره خاصی را نشان می داد به خانه آوردم و ساعتی را به مطالعه آن مشغول شدم.دیدم بعد از کتاب شهید

صفحه 5

جاوید سرو صدادار خواهد بود و پاسخ دادن به آن هم در آن جوّ پرهیجان آسان نیست؛ یعنی طوری نوشته است که آدم معطل می ماند در آن جوّ حاکم چه جوابی به جوان های داغ و احساساتی که جذب گروه های مختلف هم شده بودند بدهد که بدتر نشود.

فردای آن روز موقع ظهر قبل از صرف ناهار کتاب را به آقایان نشان دادم و گفتم:آقای ایروانی از شما آقایان خواسته است درباره این کتاب جوابی بدهید که او همان را در پاسخ سؤال جوان ها به آن ها بگوید و استناد به شما آقایان بکند.

شهید مطهری گفت:کتاب مزخرفی است،من آن را دیده ام.این شیخ را من می شناسم،شیخ جسور روداری است،مشهدی است.چند وقت پیش هم در مسجد قبا بعد از نماز آقای مفتح منبر می رفت.مثل این که دستی او را می گرداند و جسورتر می کند. آمده بود خانه ما که نیم ساعت با شما کار دارم،ولی بیش از یک ساعت ماند و با جسارت گفت:تو نباید در قلهک و بالای شهر باشی،باید بروی میدان شوش و پایین شهر و میان مردم عادی.گفتم آ شیخ!اگر من با این حجم کار که دارم بروم میدان شوش،میان آن شلوغی نمی توانم کار فکری بکنم.مگر من تکلیفم را نمی دانم که تو باید بیایی به رایم تعیین تکلیف کنی؟!

از این بگومگویی که میان استاد و آن شیخ کم مایه و پرمدعا درگرفته بود و طرز ادای سخن استاد که وقتی عصبانی می شد کمی لهجه مشهدی پیدا می کرد،اغلب خندیدیم.

شهید بهشتی گفت:ولی من خوانده ام،و کتاب خوبی است.شهید مطهری با عصبانیت گفت:کتاب خوبی است؟!شهید بهشتی با تبسم آهسته و بیتفاوت گفت:بله! و هر دو ساکت شدند. «3

پس از ناهار،آقای امامی کاشانی گفت:من آن را ببرم و در این فرصت کوتاه که شما آقایان استراحت می کنید،قدری ببینم.من گفتم:خوب است.ولو به اختصار همه آقایان ببینند و جوابی بدهید که به آقای ایروانی بگویم.

گفتند:خود شما دیده اید؟گفتم:قسمت هایی از آن را دیده ام،ولی سر درنیاوردم که چه می خواهد بگوید.در بحث امام زمان به انحراف کشیده شده و نتیجه نادرستی گرفته است.آیات مربوط به معاد و قیامت را ناظر به ایام ظهور امام زمان دانسته و مطالب دیگری از این قبیل.

صفحه 6

پس از استراحت،آقای امامی گفت:من هم از آن سر درنیاوردم،ولی باید چیز اغواکننده ای باشد.کتاب را دست به دست گردانیدند و جمعاً عقیده داشتند مطالب نامربوط زیاد دارد و اثر تخریبی زیادی در آن هست.

مدتی بعد،روزی ساعت 2 بعد از ظهر در هوای بسیار گرم تابستان برای دیدن شیخ آشوری از قلهک به خیابان ناصر خسرو رفتم،زیرا آقای حمید اسلامی که انتشارات «غدیر»او واقع در سرای حاج نایب کتاب توحید آشوری را چاپ کرده بود،اطلاع داد که فردا آشوری در آن ساعت در آنجاست.

قبل از آمدن آشوری،آقا حمید گفت:شیخ بدبختی است،نه دنیا دارد و نه آخرت، خواهید دید تمام لباس تنش به پولی نمی ارزد.خورد و خوراکش بسیار عادی است؛ حتی فلان جا دعوت بوده،بدترین پرتقال ها را خورده و به آن ها که پرتقال درشت و پرآب خورده اند اعتراض کرده که اسراف می کنید و رفاهطلب هستید.

گفتم:بسیار کار احمقانه ای کرده است.پس این روزی های خداداد بماند برای موشه دایان «4» و صهیونیست ها و دشمنان اسلام؟مگر خدا نفرموده: «و رزقناهم من الطّیبات» و «کلوا من طیّبات ما رزقناکم» و «قل من حرّم زینة اللّه الّتی اخرج لعباده و الطّیبات من الرّزق»؟

آیا باید ارزاق نیکوی خداوندی را که خدا بر بندگان خالص و با ایمان خود حلال کرده است،بر خود حرام نمود که نشانه زهد و تقواست؟ابداً چنین نیست،و او هرکس باشد کاملاً در اشتباه است.

خانه های خوب و عالی و چند طبقه مال یهود و نصارا و گبر و بتپرست باشد، بهترین گوشت ها و میوه ها و سبزی ها و نان ها و دیگر مواد غذایی را آن ها بخورند،و خانه های گلی و یک طبقه و کهنه بدنما و تنگ و تاریک و نمور،و غذاهای مانده و فاسد از آن ما باشد که مسلمانیم؟!چه کسی گفته و در کدام آیه و حدیث آمده است؟این راه که این آقا می رود به گورستان است.این موقع قبل از پیروزی انقلاب اسلامی بود.

در همین موقع شیخ آشوری با دو سه نوجوان پانزده شانزده ساله وارد شد.نوجوان ها به قدری جسور بودند که سلام نکردند.یکی از آن ها گفت:هر جا که خالی بود باید نشست،و بدون اجازه در جایی نزدیک من با غرور نشست؛درحالی که اخلاقاً می باید از صاحب مغازه اجازه بگیرد.

صفحه 7

پیدا بود آشوری به آن ها درس هایی داده که باید پیاده کنند،یعنی غرور و خودخواهی و خود بز رگ بینی و بی اعتنایی به آخوند و این که تو هم مثل او و آدمی متعارف هستی،و احترام به آخوند و هر فرد دیگر معنی ندارد و فرد پرستی است!

شیخ آشوری فردی متوسط القامه،عینکی و بیست و چند ساله بود.عمامه کوچکی به سر داشت که پیدا بود مدت هاست آن را نشسته و اطراف آن چرکین و زرد بود.یقه پیراهنش همینطور.قبایش نیز بوی عرق می داد.

آقا حمید مرا معرفی کرد.آشوری گفت:کتاب های شما را دیده و خوانده ام.

گفتم:من در این وقت ظهر و هوای گرم تابستان از قلهک به اینجا آمده ام شما را ببینم و اگر شد به عنوان دو همکار و هم لباس کمی به اهم صحبت کنیم.عزت و احترام شما عزت و احترام من است و به عکس،هر حرفی و نسبتی ناروا که به شما بزنند و بدهند برای فرد هم لباس شما خوشایند نیست.تشکر کرد که همینطور است.

گفتم:سؤال من از شما این است که چرا پشت سر استاد مطهری این همه بدگویی می کنید؟کسی دیگر نبود که با او طرف شوید،آمده اید به سراغ چهره درخشان روحانیت با این اسم و رسم و مقام عالی علمی و افکار نو دینی که دارد؟

سپس افزودم:من شنیده ام شما چند وقت پیش در مسجد قبا و بعضی از مجالس تهران منبر می رفتید ولی حالا برای همه علما و اهل منبر حرف درمی آورید؟فکر نمی کنید در اشتباه باشید و اعتراض های شما بیمورد باشد؟

من این کتاب توحید شما را خوانده ام.بسیاری از آیات قرآنی را که درباره معاد و روز قیامت است،شما من عندی ناظر به عصر ظهور امام زمان دانسته اید که تفسیر به رأی و دارای آن همه گناه است.

شما در این کتاب،علما و مذهبی ها را هدف تیرهای ملامت و اعتراض قرار داده و نتیجه گرفته اید که وقتی امام زمان می آید فقط با آن ها طرف است و مادی ها و از خدا بیخبرها راحت و آسوده اند.این چه طرز تفکری است؟از کجای قرآن و حدیث می توان این را به دست آورد؟

شما با این سر و وضع که پیداست چیزی در بساط ندارید،چرا آخرت خود را به خاطر چند جوان خام یا افراد احساساتی و تندرو تباه می کنید؟!

صفحه 8

گفتم:از این ها بگذریم.من آمده ام از شما بپرسم شما که این قدر از آقای مطهری انتقاد می کنید،مگر ما چند تا امثال آقای مطهری داریم؟ده ها شرط دست به هم داده و سال ها گذشته تا یک مطهری با این علم و فضل و اسم و رسم پیدا شده.حالا شما به جای این که بیایید یک دانشمند نامی هم لباس خود را که باعث افتخار ماست،در نظر نوجوان ها بزرگ جلوه دهید که قدر او را بدانند،چنان از او انتقاد می کنید که گویی تنها مسئول مملکت اوست و هر نقص و عیبی هست به گردن اوست.احتمال نمی دهید دشمن از این کار شما سوءاستفاده بکند و با تضییع مطهری ها بخواهد آب گلآلود شود تا ماهی مقصود را بگیرد،و من و شما خسر الدنیا و بالأخره باشیم،و آیا این آب به آسیای دشمن ریختن نیست؟شما که در لباس روحانیت هستید و داعیه سیاسی هم ندارید،از این حرف ها چه نفعی می برید...؟

...پس از دقایقی او با اشاره نوجوانان خشمگین!برخاست و رفت.آقا حمید گفت: خوب شد این حرف ها را به او زدید.او هم مثل این که بدش نیامد.

گفتم:شما چرا کتاب توحید او را چاپ کردید؟گفت:از خودمانی ها سفارش شده بود کتاب خوبی است،من هم چاپ کردم.مثل این که گفت در اندک زمانی تمام آن مصرف شد و چاپ دوم کردیم ولی بنا داریم دیگر چاپ نکنیم.

یکی دو روز بعد که شهید مطهری را دیدم،ماجرا را گفتم.گفت:آقا،این شیخ خیلی منحرف است،و لش کنید،آدم بشو نیست،و لش هم نمی کنند،شنیده ام حسابی به دام گروه های الحادی افتاده و از او سوءاستفاده می کنند.

بعدها شنیدم که گروه«فرقان»و جمعیت«آرمان مستضعفین»وابسته به همین شیخ آشوری و شیخ گودرزی بوده اند،و اساس کار آن ها نیز همان کتاب توحید آشوری و جزوه هایی از نوشته ها و درس های گودرزی است.

آن ها با همین فکر و ادعا باعث قتل بسیاری از بزرگان شدند که از جمله استاد شهید مطهری بود!

پس از ترور شهید مطهری،روزی در دانشکده الهیات نزد شهید مفتح بودم.دیدم دکتر مهدی زاده معاون وقت دانشکده پاکتی را آورده و به مفتح داد و گفت باز هم نامه نوشته اند.

صفحه 9

شهید مفتح پاکت را باز کرد و خواند.نامه را داد به من خواندم.دیدم با حروف درشت و رنگ قرمز نوشته است:«فرقان!ما مطهری را به این دلیل های قرآنی و حدیث و اخبار کشتیم و تو را هم به همین دلیل ها خواهیم کشت.»یکی از دلیل ها را به خاطر دارم که این آیه بود:«قاتلوا ائمّة الکفر انّهم لا ایمان لهم!!

من این انحرافات را هم از عدم تشکل روحانیت میدانم که نتوانسته و نمی خواهد خود را با سیر زمان و روش اصیل اسلامی هماهنگ سازد،تا حق هرکسی در جای خود ادا شود و ارزش ها معلوم گردد و نااهلان و سودجویان نتوانند با ما بازی کنند و ریا و سالوس و تظاهر جایگزین تقوا و فضیلت و مسئولیت شرعی گردد!

یادداشت ها

1.تفصیل آن را در کتاب شرح زندگانی آیت اللّه بروجردی چاپ دوم،قسمت«ملحقات کتاب»نوشته ام

2.مرحوم حاج محمد حسن کوشان پور از تجار مشهور تهران بود؛از مردان اهل خیر،و کمک او به حوزه علمیه در زمان آیت اللّه بروجردی شهرت داشت.«بنیاد فرهنگ اسلامی کوشان پور»در تهران تعلق به او دارد و آثار بسیاری از علمای شیعه را طبع کرده و مجانی در اختیار علما می گذارد

3.اصولاً در باب برخورد با مجاهدین خلق و دکتر شریعتی و گروه فرقان و غیره،بین استاد شهید مطهری و شهید مظلوم بهشتی اختلاف روش وجود داشت.شهید بهشتی روش ملایمی در پیش گرفته بود و به همین جهت استاد شهید از این بابت گلهمند بود و گاهی نزد دوستان لب به گلایه می گشود.از نظر نگارنده این پاورقی علت این امر دو چیز بود،یکی این که دقت نظر و حساسیت استاد شهید در مسائل ایدئولوژیک خاص خود ایشان بود(گذشته از حضرت امام)و دوم این که شهید بهشتی در برخورد با روشن فکران تجربه کمتری نسبت به شهید مطهری داشت و بر آن بود که آن ها را جذب نماید،اما پس از چند سال و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به همان نتیجه ای رسید که استاد مطهری رسیده بود.و البته میدانم که هر دو بزرگوار توسط همان ها به شهادت رسیدند

4.ژنرال یک چشمی اسرائیل و رئیس وقت ستاد ارتش آن کشور که در آن روز مظهر جرم و جنایت بود.»

کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است