در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: تجلی پیام (استاد مطهری)، ؛


تدکر: این مقاله جهت رعایت حال کاربر به سه بخش تقسیم گردیده است.

سه نوع اخلاق

درجوامع اسلامی سه نوع اخلاق داریم:

1- اخلاق فیلسوفانه یا اخلاق سقراطی که به دلیل اینکه خیلی خشک وعلمی بوده از محیط علما وفلاسفه تجاوز نکرده وبه میان عموم مردم نرفته است. ولی دو نوع اخلاق دیگر در میان مردم مؤثر بوده است.

2- اخلاق عارفانه یعنی اخلاقی که عرفا ومتصوفه ومروج آن بوده اند که البته با مقیاس وسیعی مبتنی بر کتاب وسنت است.

3- اخلاق حدیثی، یعنی اخلاقی که محدثین با نقل ونشر اخبار واحادیث در میان مردم به وجود آورده اند

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 106

این دو نوع اخلاق، وجوه مشترک زیادی دارند گو اینکه در بعضی نقاط ممکن است اختلاف داشته باشند. اینها تحت عنوان مبارزه با نفس وخودخواهی وخود پرستی، آن چیزی را که در اسلام به معنی کرامت نفس وشرافت نفس آمده است وبه حفظ آن توصیه شده [نادیده می گیرند.] اسلام با نفس پرستی به معنی شکم پرستی وزن پرستی ویا پول پرستی وجاه پرستی مخالف است وبا همه اینها اگر بخواهد به صورت معبود در آید مبارزه می کند، که طبع انسان هم مایل به اینها است، وبه ابن جهت با اینها مبارزه می شود که انسان طبعا به سوی اینها مایل است. ولی چیزهایی هست که طبع، مایل به آنها نیست وبا توصیه باید آنها را تقویت کرد، ازقبیل عزت خواهی، شرف خواهی وکرامت نفس خواهی، واین معنایش اینست که انسان توجهی به خلاف [آن امور] یعنی به گوهر روح ونفس خود دارد وگوهر روح ونفس خود را برتر می داند از پاره ای کارها وخلقیات. اهتمام به این «خودی» وزنده کردن این «خود»، با مبارزه کردن با آن «خود» هردو به سوی یک هدف است، وبرعکس، کشتن این خود، اثر کشتن آن خود را هم از میان می برد.

وجدان اخلاقی

مفهوم وجدان اخلاقی از نظر اخلاقی، مکتب تکلیف است. می گوید اساسا اگر انسان کاری ناشی از احساسات انجام دهد ولو احساسات نوع دوستانه کار اوبه فعل طبیعی باز می گردد. فعل طبیعی تعریفش این است که انسان کاری را از روی غریزه انجام دهد خواه غریزه فردی وخواه غریزه جمعی. فعل اخلاقی آن است که از همه اینگونه اغراض منزه وناشی از احساس تکلیف باشد، یعنی شخص هرچه وجدان ووظیفه وتکلیف اقتضاء می کند انجام دهد وهیچ غایت وهدفی از کار خود جز انجام تکلیف نداشته باشد. حال اگر بپرسیم تکلیف کجاست؟ می گوید در وجدان انسان. خدا انسان را با یک وجدان آفریده که آن غیر از احساسات نوع دوستانه است. وجدان یک احساس مقدسی است در درون انسان که به انسان فرمان می دهد، وفعل اخلاقی آن است که از وجدان سرچشمه بگیرد. وجدان در مکتب کانت تعریف شده. او برای وجدان انسان ارزش فوق العاده ای قائل است ومعتقد است که انسان یک وجدان بسیار اصیل اخلاقی دارد. او درباره اطاعت از وجدان همان حرف را می زند که اهل ایمان در مسئله اخلاص نسبت به باریتعالی می زنند که بنده مخلص آنست که امر خدا را اطاعت کند نه برای

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 107

وصول به نعمتهای خدا ونه برای ترس از عقاب خدا، بلکه چون او امر کرده اطاعت کند ولو اینکه بداند اگر انجام دهد بهشتی در کار نیست واگر انجام ندهد جهنمی در کار نیست. این هم نظری است.

ما این وجدان را نفی نمی کنیم ولی می گوئیم که این وجدان در این امر صد در صد تأیید شده ای از نظر علمی نیست. البته در اسلام این امر تعریف شده که یک وجدان اخلاقی در انسان هست، ولی نه به عنوان یک اصل مسلّم که نتوان در آن خدشه وارد کرد، و نه با آن قوّه و قدرتی که کانت می گوید که روح و باطن هر کس چنین قوّه و نیرویی با این صراحت وجود دارد.

این نظریه، نظریه خوبی است و همین که می بینیم در قرآن از «نفس لوّامه» و مطالب دیگری از قبیل «فَالْهَمَها فُجورَها وَ تَقْویها» یاد شده است نشان می دهد که از نظر قرآن نسبت به کار بد و خوب اصالتی در انسان هست، یعنی وقتی انسان کار بدی انجام می دهد از درونش خودش را ملامت می کند؛ و معلوم می شود که چیزی هست که فرمان به خوبی و ترک بدی می دهد و به سبب انجام فعل بد، انسان را مورد ملامت قرار می دهد، و در مقابل، وقتی که انسان کار خوب انجام می دهد، راضی می شود و به نوعی انسان را تحسین می کند. [1]

آداب

آداب جمع ادب است. تشریفاتی که انسان برای کارهای خود قرار می دهد، آداب آن کار نامیده می شود. مثلًا خوردن یک عمل طبیعی است. انسان می تواند احیاناً مانند حیوانات با دهان آب یا غذا بخورد و می تواند با دست بخورد و یا با قاشق بخورد، می تواند با دست نشُسته یا قاشق کثیف بخورد و می تواند با دست پاکیزه و یا قاشق پاکیزه بخورد. اینکه انسان غذا را با دست راست بخورد و دست یا قاشقش شسته باشد، هنگام شروع بسم الله بگوید، با تأنّی بخورد، لقمه ها را زیاد بجود، آداب غذا خوردن نامیده می شود.

افراد هنگام برخورد به یکدیگر معمولًا آدابی را رعایت می کنند. بعضی از ملتها بینی های خود را به هم می مالند، و آنها که یادشان نرفته که انسانند و می دانند بهترین وسیله تفهیم معنویات برای انسان سخن است و بهترین آرزویی که یک نفر برای یک نفر دیگر باید بکند این است که برای او سلامت و صلح و

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 108

مسالمت بخواهد، اینها وقتی که به یکدیگر می رسند می گویند: «سلام علیک» یعنی من برای تو از خداوند سلامت و مسالمت آرزو می کنم.سلام ادبِ ملاقات است. همچنین هر کاری آدابی دارد. [2]

فرق اخلاق و آداب

ما یک سلسله امور داریم که به آنها آداب می گویند و یک سلسله امور دیگر داریم که به آنها اخلاق می گویند. اخلاق غیر از آداب است. اگر مقصود گوینده از این جمله این باشد که لا تُخَلِّقوا اولادَکُمْ بِاخْلاقِکُمْ فرزندانتان را به اخلاق خودتان متخلّق نکنید، غلط است. ممکن است معنای این جمله این باشد: لاتُؤَدِّبوا اوْلادَکُمْ بِآدابِکُمْ به فرزندانتان آداب خودتان را نیاموزید، بلکه حساب آداب آینده را بکنید. پس ما باید فرق بین اخلاق و آداب را بدانیم. اخلاق مربوط است به خود انسان؛ یعنی مربوط است به اینکه انسان به غرایز خودش یعنی به طبیعیت خودش چه نظامی بدهد بدهد، خودش را چگونه بسازد. نظام دادن به غرایز را اخلاق می گویند. انسان دارای غرایز مختلفی است. علمای قدیم می گفتند در انسان سه قوه اصلی هست (و گاهی چهار تا) :

یکی قوه عاقله (قوه عقل)، دیگر قوه شهوانی و سوم قوه غضبیه. این طور دسته بندی کرده بودند که قوه شهوانی کارش جلب منافع است، انسان را وادار می کند که منافع خودش را طلب کند. قوه غضبیه قوه دفع است، نیرویی است که به طور خودکار انسان را وادار می کند که چیزهایی را که برای خودش بد و مضر تشخیص می دهد دفع کند. همین طور که در جسم انسان قوه دفع هست، در روحش هم هست. انسان وقتی غدا می خورد آن را می جود. غدا وارد معده می شود و پس از هضم، وارد روده ها شده و سپس از جدار رودها جذب می شود. ولی یک زواید و فضولاتی هست که اینها به درد بدن نمی خورد. نیروی دیگری اینها را بیرون می برد. در روح هم همین طور است.

یک قوه دیگر هست به نام قوه عقل که قوه حسابگری است. هر قوه ای فقط کار خودش را حساب می کند. مثلًا شهوتِ خوردن در انسان هست. آن قوه ای که کارش خوردن است دیگر حسابی در دستش نیست، فقط احساس لذت می کند، می گوید فقط باید بخورم. قوه جنسی هم هیچ حسابی در آن نیست جز آنکه بخواهد عمل جنسی انجام دهد. همچنین است قوه غضب. ولی اینها باید حسابی داشته باشند. باید

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 109

انسان به این قوا یک نظمی بدهد. اگر شما یکی از قوا را آزاد بگذارید که کار خودش را انجام بدهد، این آزادی دستگاه شما را خراب و فاسد می کند. مثلًا چشم از دیدن برخی امور لذت می برد، دیگر حسابی در دستش نیست. زبان می گوید از خوردن فلان چیز لذت می برم، بگذار لذتم را ببرم. اما یک حساب دیگری هست و آن اینکه تنها این نیست که باید لذت ببری؛ بعد از این لذت باید ببینی بر سر این اجتماع بدنی و شخصیت انسان چه می آید، باید برایش نظمی قائل شد. عقل باید بر این بدن و بر این شخصیت حکومت کند و به هر کدام سهمی بدهد. این، معنای نظام دادن به غرایز است.

غرض این جهت است که نظام دادن به غرایز یعنی سهم بندی کردن تمام غرایز تحت حکومت قوه عقل. تمنام اینها سهم دارند. اتفاقاً در اخبار ما هم این طور وارد شده است که چشم تو حق دارد، دست تو حق دارد، شکم تو حق دارد، تمام غرایز تو حق دارند.

یکی از کارهای دین همین است، چون عقل به تنهایی قادر نیست که به حساب اینها برسد. دین با تکالیفی که دارد، سهم بندی های اینها را مشخص می کند. به این امر، ما اخلاق می گوییم. البته منحصر به این نیست؛ یعنی اخلاق بد تنها از این ناحیه پیدا نمی شود که سهم یکی بیشتر است سهم دیگری کمتر، بلکه سهم یکی را زیادتر دادن و سهم دیگری را کمتر دادن عوارضی ایجاد می کند. چنانکه جامعه- که گویی الگوی بدن انسان است- اگر در آن تقسیمات طبقاتی غلط صورت بگیرد به طوری که یکی همه چیز داشته باشد و دگیری هیچ چیز نداشته باشد، هم آنهایی که همه چیز دارند فاسد می شوند و هم آنهایی که هیچ چیز ندارند، و یک سلسله مفاسد در اجتماع از ناحیه هر دو پیدا می شود. مثلًا اولین ضرر این ناحیه آنهایی که زیادتر از حد خودشان دارند این است که خودشان یک وجود عاطل و باطلی از آب در می آیند. اگر هم خودشان در نیایند، بچه هاشان عاطل در می آیند. این جور افراد امکان ندارد سه یا چهار نسل باقی بمانند. مفاسدی که از ناحیه محرومین پیدا می شود [از آنجا ناشی می گردد که ] می بیند کار را این کرده، زحمت را این کشیده، اما پولش به جیب دیگری رفته است. چقدر کینه پیدا می کند؟! بعد جنایت می کند، آدمکشی می کند، جمعیت تشکیل می دهد، انقلاب می کند، خونریزی می کند. می بیند که نوکری در یک خانه چندین نفر را می کشد. معلوم است؛ می بیند تمام افراد خانواده در ناز و نعمتند، خوشند، دست به دست یکدیگر داده و غرق در شهوتند، البته ناراحت می شود. این ناراحتیها جمع می شود

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 110

مانند انبار باروت. آن وقت است که در روزنامه ها می خوانید فلان نوکر زن خانواده را کشت، مرد خانواده را کشت، بچه را کشت، دختر را کشت. اینها حساب نکرده اند که جلو چشم او عیاشی می کنند.

عین این قضیه در قوای نفسانی انسان هست؛ یعنی اگر انسان بعضی از قوا را سیر کند و بعضی را گرسنه بگذارد، آن قوای گرسنه علیه قوای سیر طغیان و قیام می کنند و وجود این آدم را خراب می کنند. اینکه اسلام می گوید حقوق تمام قوا و نیروها را ادا کنید و بپردازید، برای همین است. می گوید تو می گویی روح دارم، جسم هم دارم. روح تو حق دارد، جسم تو هم حق دارد. می گویی من غریزه دینی دارم، احساس عبادت در من هست، شهوت هم در من هست. می گوید حق هر دو را باید بدهی، نه اینکه یکی را فدای دیگری بکنی. خیال نکنی که اگر از ناحیه شهوات نفسانی و جسمانی بکاهی و دائم به عبادت بپردازی، آن قوای شهوانی تو را آرام می گذارد. خیر، بلکه غلیان می کند. اینها پاپها مقید بوده و هستند که اصلًا ازدواج نکنند، همان محروم گذاشتن یک طبقه از طبقات جامعه بدن است. بعد ببینید تاریخ چه جنایتها در این مورد می نویسد! فکر می کنم تزار است که می گویند او فرزند حرام یکی از پاپها بوده است. نمی شود گفت که آن پاپ بدجنس بوده، بلکه روشش غلط بوده است. در روزنامه نوشته بودند خانه کشیشی را که براساس قانون کشیشی باید همیشه محروم از ازدواج باشد، روی یک جنبه سیاسی جستجو می کردند. یک وقت دیدند در زیر زمین آن یک حرمسرایی تشکیل داده و یازده زن در آنجا نگهداری می کرده است. عین این جریان در بدن انسان است.

اخلاق، یک تقسیم حقوق روی غرایز انسان است. حال آیا اخلاق که معنایش تقسیم حقوق روی غرایز است، با زمانها فرق می کند؟ یعنی آیا سهم چشم انسان، سهم شکم انسان، سهم جاه طلبی «1» انسان تغییر می کند؟ آیا این سهم بندی، این تقسیم کار که باید در بدن بشود تغییرپذیر است که بگوییم «لاتُؤَدِّبوا اوْلادَکُمْ بِاخْلاقِکُمْ» یعنی باید برای بچه تان یک سهم بندی غیر از سهم بندی ای که مربوط به خودتان است بکنید؟ نه، این در تمام زمانها یکی است، چون انسانها که عوض نمی شوند. اگر انسانی که در صد سال پیش بوده است با انسان امروز از لحاظ نیروها و غرایز فرق کرده است، سهم بندی ها هم فرق می کند. ولی انسان از این لحاظ ثابت است، در همه زمانها یکی است.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 111

آداب مربوط به هنرها و صنعت هاست

اما یک مسئله دیگر در کار است و آن مسئله آداب است. آداب مربوط به سهم بندی غرایز نیست، بلکه مربوط به این است که انسان غیر از مسئله اخلاق به یک امور اکتسابی- که باید اسم آنها را فنون گذاشت- نیز احتیاج دارد، یعنی به یک سلسله هنرها و صنعتها احتیاج دارد و باید آنها را یاد بگیرد. مثلًا انسان احتیاج دارد که خط نوشتن را یاد بگیرد. یاد گرفتن خط نوشتن جزء آداب است، یعنی باید با سواد بشود. پیغمبر اکرم فرمود: مِنْ حُقوقِ الْوَلَدِ عَلَی الْوالِدِ انْ یُحَسِّنَ اسْمَهُ وَ یُعَلِّمَهُ الْکِتابَهَ وَ یُزَوِّجَهُ اذا بَلَغَ یعنی از حقوب پسر بر پدر است که اسم نیکو بر او بگذارد، نوشتن را به او بیاموزدو وقتی بالغ شد برای او همسر انتخاب کند. نوشتن، فن است، هنر است و به عبارت دیگر جزء آداب است. خیاطی جزء آداب است، جزء فنون است. اسب سواری جزء فنون است. شناگری جزء فنون است. این آداب در زمانها فرق می کند. انسان نباید بچه اش را همیشه به آدابی که خود دارد مؤدّب کند. در زمانی که تو بودی، ادب تو اقتضا می کرد که نوشتن را بیاموزی، اما بعد ماشین تحریر و ماشین پلی کپی پیدا شد. تو خودت خط نوشتن را بلد بودی. در زمان بعد دیگر تنها نوشتن کافی نیست،، باید ماشین کردن را هم بلد بود. در زمان جنابعالی وسیله حمل و نقل اسب بود، شما می بایستی اسب سواری یاد می گرفتی. اما حالا یک مسئله دیگر در کار است و آن رانندگی است. در زمان تو این هنر وجود نداشت ولی در زمانی که بچه ای می خواهد زندگی کند دیگر اسب سواری معنی ندارد، باید به او رانندگی یاد بدهی. دیگر اینجا نباید کج سلیقگی به خرج داد و گفت همان کاری را که من بلدم باید بچه من هم انجام بدهد. نه، لا تُؤَدِّبوا اوْلادَکُمْ بِاخْلاقِکُمْ لِانَّهُمْ خُلِقوا لِزمانِ غَیْرِ زَمانِکُمْ.

مثلًا کسی بر اثر جهل و جمود می گوید: چون من خودم عطاری و زردچوبه فروشی کارم بوده است، بچه من هم باید همین کار را بکند. فکر نمی کند که الآن کارهایی پیدا شده است که صد مرتبه بیشتر، هم برای دنیای خودش و هم برای آخرتش مفید است. اینها دیگر جمود است. این حساب، حساب آداب است. پس آیا اخلاق با مقتضیات زمان عوض می شود؟ خیر. آیا مقتضیات زمان آداب را عوض می کند؟ بله.

از جمله آداب، یکی هم رسوم میان مردم است. اینها را نه می شود گفت خوب است و نه می شود گفت بد است. مثلًا هر مردمی برای مجالس عروسی یک رسم مخصوصی دارند، در مجالس مهمانی

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 112

یک رسم بالخصوصی دارند. جمله دیگری را هم در دیوانی که منسوب به امیرالمؤمنین است، به ایشان نسبت داده اند و آن این است: بُنَیَّ اذا کُنْتَ فی بَلَدَهٍ غَربیَهٍ فَعاشِرْ بِآدابِها یعنی بچه جان! اگر در شهری غریب بودی، به آداب آن شهر معاشرت کن. اینجا صحبت آداب است. مثلًا اگر در یک جا رفتی دیدی جمعیتی ایستاده غذا می خورند، تو هم آنجا بایست غذا بخور. اگر شما در میان عربها بروید، می بینید وقتی می خواهد چیزی را تعارف کنند آن را پرت می کنند. در اینجا اگر کسی بخواهد میهمانی بدهد، باید حتماً به اندازه تعداد میهمانان جا داشته باشد. ولی آنجا این طور نیست، ممکن است جمعیت زیادی را در خانه کوچکی دعوت کنند. فقط تا میهمان می آید، فوراً غذای او را می دهند و می رود. میهمان دیگر می آید همین طور. اما در ایران باید حتماً تمام میهمانها جمع بشوند، آن وقت به آنها غذا بدهند. حالا ما اگر به آنجا رفتیم باید مطابق اداب آنها عمل کنیم. دیگر انسان نباید تنگ نظری داشته باشد و بگوید من می خواهم فقط به آداب خودمان عمل کنم.

نظریه پرستش، نظریه مختار استاد مطهری

یکی از نظریات در مورد اعمال اخلاقی بشر، نظریه «پرستش» است. می گویند آن سلسله از اعمال بشر که با افعال طبیعی [متفاوت است ] وهمه افراد بشر آن کارها را تقدیس وستایش می کنند وشرافتمندانه وانسانی ومافوق کارهای طبیعی می خوانند، از مقوله پرستش هستند. بعضی این گونه افعال را از نوع عاطفه ومحبت می دانند وبعضی از نوع عقل ودانش وفهم وبعضی از نوع اراده قوی وبعضی ندای وجدان انسان وبعضی از مقوله زیبایی. حال عرض می کنم یک نظریه دیگر هم درباره طبیعت اینگونه کارهای مقدس بشری هست و آن این است که این کارها از مقوله پرستش است. از مقوله عبادت خداست ولی عبادتی نا آگاهانه. مثلا آن کسی که اعمال اخلاقی را از نوع زیبایی می دانست می گفت چون زیبایی منحصر به زیبایی محسوس نیست وزیبایی معقول هم زیبایی است، آن که کار اخلاقی می کند جمال وزیبایی عقلی کار اخلاقی را احساس می کند واین جمال وزیبایی اورا به سوی خود می کشد، همچنان که زشتی کار غیر اخلاقی وضد اخلاقی او را از آن متنفر می کند؛ در کارهای اخلاقی جاذبه ای از نوع جاذبه زیبایی ودر کارهای ضد اخلاقی دافعه ای است از نوع دافعه های ضد زیبایی.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 113

ولی این نظریه، نظریه عجیبی است و آن این است: کسی که کار اخلاقی می کند، حتی آن کس که در شعور آگاه خودش خدا را نمی شناسد وبه وجود خدا اعتراف ندارد ویا فرضا اعتراف دارد ولی در شعور آگاه خودش این کار را برای رضای خدا انجام نمی دهد وبا این کار خداپرستی نمی کند، کار اخلاقی او یک نوع خداپرستی وپرستش نا آگاهانه است.

شعور ظاهر و شعور ناخودآگاه

ممکن است سؤال شود: مگر ممکن است خدا پرستی نا آگاهانه باشد؟ جواب این است: بله، حتی ما خداشناسی ناآگاهانه هم داریم؛ یعنی همه مردم در عمق فطرتشان ودر اصطلاح امروز «نا آگاهلنه» خدای خودشان را می شناسند. تفاوت افراد مردم در خداشناسی در مرحله آگاهانه است. این مطلب اگر دیروز یعنی در قرون گذشته باور کردنش اندکی مشکل بود، امروز باور کردن آن خیلی آسان است. یعنی امروز این مطلب [به اثبات رسیده ] که انسان دارای دو نوع شعور است: شعور ظاهر وشعور مغفول عنه؛ یعنی شعوری که خود انسان از آن اطلاع وآگاهی دارد وشعوری که آن هم خودش نوعی آگاهی است ولی شعور ظاهر انسان از آن بیخبر است. حتی علمای روانکاوی امروز معتقدند که بیشترین قسمت شعور انسان شعور مغفول عنه انسان است وکمترین بخش شعور انسان آن شعوری است که انسان از وجود آن آگاه است. مثلا اگر ما به درون خودمان مراجعه کنیم ومحتویات ضمیر خودمان را تفتیش نماییم، مقداری احساسات، معلومات واطلاعات، تمایلات وبغضها وحبها واین جور چیزها پیدا می کنیم وخیال می کنیم غیر از این چیزی نیست وحال آنکه اطلاعات ومعلومات ومدرکات ونیز احساسات وتمایلات زیادی در اعمال روح ما رسوب کرده که ما از آنها بیخبر هستیم؛ یعنی قسمت عمده روح من از این منی که الآن با شما حرف می زند مخفی است و قسمت عمده روح شما از این شمایی که الآن دارید به حرف من گوش می کنید مخفی است. در مقام مثال می گویند: اگر شما هندوانه ای را در یک حوض آب بیندازید، چقدر از آن از آب بیرون است؟ مقدار کمی. شاید نُه عُشرش را آب گرفته و یک عشرش بیرون است. یا اگر قطعه یخ بزرگی را در حوض آب بیندازید، چقدرش از آب بیرون است وچقدرش زیر آب؟ عیناً شعور انسان هم آن قسمتی که آشکار است نسبت به آن قسمتی که مخفی است اینگونه است.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 114

عالم هم همینطور است. این عالم طبیعت که به تعبیر قرآن عالم شهادت است در مقابل عالم غیب و حقایق مخفی، نسبتش همین نسبت است اگر خیلی بیشتر از این نباشد، عالم طبیعت با تمام کهکشانها و ستارگان و این جوی که بشر چون نمی داند آخرش به کجا منتهی می شود می گوید جو لایتناهی و شاید هم لایتناهی نیست نسبت به عالمی که بر این عالم احاطه دارد یعنی نسبت به آن قسمتی از عالم که پنهان است، بسیار کوچک است و به تعبیر حدیث مثل این است که حلقه ای را در یک صحرا بیندازند. آن حلقه نسبت به صحرا چه نسبتی دارد؟ هیچ.

حالا این مطلب که می گوییم پرستش ناآگاهانه، موجب تعجب نشود که مگر می شود پرستش، ناآگاهانه باشد؟ آدم زنده که وکیل و وصی نمی خواهد، من که خودم می فهمم که خدا را پرستش نمی کنم، اصلًا من خدا را قبول ندارم، در عین حال شما می گویید آن کار اخلاقی من یک پرستش ناآگاهانه است؟! جواب این است: بله، تو خیلی چیزها را نمی دانی، انجام می دهی و خودت نمی دانی، خودت، خودت را نمی شناسی.

فعلًا ما اصل فرضیه را داریم و می گوییم که طبق این نظریه تمام کارهای اخلاقی انسان، ناآگاهانه خداپرستی است. برای توضیح این مطلب باید یک سلسله مقدمات عرض بکنم.

پرستش چیست؟

همانطور که در باب زیبایی گفتیم، اولین سؤال این است: پرستش چیست؟ پرستش را تعریف کنید، جنس و فصلش را بگویید، تحلیل کنید، اجزاء و عناصر تشکیل دهنده آن را بگویید. اگر مقصود از پرستش، اعمال پرستشانه انسان باشد یعنی آن کارهایی که انسان به عنوان پرستش انجام می دهد، مثلًا نماز می خواند، روزه می گیرد، حج می کند، دعا می خواند، صله ارحام می کند برای خدا؛ اگر مقصود اعمال عبادی انسان باشد، توضیحش خیلی روشن است. عبادت مثلًا یک نوعش نماز است، نماز هم یک سلسله سخنها و اعمال و نیت هاست: رکوع است، سجود است، قیام است، ذکر و غیره است ولی اگر پرستش، یک حقیقتی باشد که این اعمال که از طرف خدای متعال برای ما معین شده در واقع شکل دادن و قالب ساختن برای آن حقیقت و آن تجلی فطری است که در ما وجود دارد و به عبارت دیگر شکل و قالب و اندامی است که برای ما تعیین کرده و ساخته اند برای یک حقیقت که در ما وجود دارد، حقیقتی که ما چه

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 115

بفهمیم و چه نفهمیم، چه توجه داشته باشیم و چه توجه نداشته باشیم در عمق فطرت ما وجود دارد، آری اگر پرستش این باشد که همین هم هست تعریفش یک تعریف ساده ای نیست.

همانطور که قبلًا عرض کردیم، فیلسوفان از تعریف عدالت اظهار عجز می کنند، از تعریف زیبایی که به قول آنها غریزه ای است از غرایز بشری اظهار عجز می کنند، حتی از تعریف علم اظهار عجز می کنند. شما اگر سراغ کتب فلاسفه بروید می بینید صد جور علم را تعریف کرده اند. یکی می گوید: علم از مقوله کیف است، دیگری می گوید: از مقوله اضافه است، سومی می گوید: اصلًا داخل در هیچ مقوله ای نیست و ... تعریف کردن آن، کار آسانی نیست، ضرورتی هم ندارد. ما وقتی بخواهیم وجود یک حقیقتی را درک بکنیم، توانستیم تعریف کنیم، تعریف می کنیم، نتوانستیم، نه. ولی همین طور که در عین اینکه نمی توانیم زیبایی را تعریف کنیم یک چیزهایی در حول و حوش آن تشخیص می دهیم، در پرستش هم اموری را تشخیص می دهیم. در پرستش، توجه هست، تقدیس هست.

در عبادت، حمد و ستایش کمالات هست. همانطور که یک بلبل وقتی در مقابل گل قرار می گیرد حالت ستایشگری به خود می گیرد، انسان، آن حقیقت معبود را در عبادت ستایش می کند.

در عبادت، خارج شدن از محدوده کوچک خودی، خارج شدن از محدوده آمال و تمنیات کوچک، محدود و موقت هست؛ به عبارت دیگر در عبادت، انسان از دایره تمنیات و آمال کوچک خارج می شود. در عبادت التجاء هست، انقطاع هست. در عبادت استعانت و نیرو گرفتن و کمک خواستن هست. در عبادت واقعاً انسان از محدوده خودخواهی ها، خودپرستی ها، آرزوها، تمنی ها و امور کوچک پرواز می کند و بیرون می رود.

معنی تقرب هم همین است وقتی می گوییم نماز می خوانیم قربه الی الله. این لفظ یک تعارف نیست، بلکه یعنی واقعاً انسان در حال نماز از این محدوده کوچک پرواز می کند به سوی حق.

پس ضرورتی ندارد که ما خودمان را خسته کنیم و بخواهیم عبادت را یعنی آن تجلی خواست روحی بشر را تعریف کنیم ولی همه اینها در عبادت وجود دارد.

بزرگ ترین، شریف ترین، باشکوه ترین و باعظمت ترین حالت انسان آن حالت پرستشانه ای است که به خود می گیرد.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 116

آیا پرستش منحصر به پرستش آگاهانه انسان است؟

مطلب دیگر: در باب زیبایی گفتیم آیا زیبایی همچنان که افراد کم اطلاع فکر می کنند امری است وابسته به غریزه جنسی حیوانات و فقط نسبت به جنس مخالف احساس می شود؟ یا توسعه دارد، همه طبیعت را فرا می گیرد؛ از طبیعت بالاتر، معانی ذهنی را فرا می گیرد مثل آنچه که در فصاحت و بلاغت و شعر و غیره مثال زدیم: و از این هم بالاتر زیبایی معقول را فرا می گیرد. زیبایی هایی که بالاتر از حد حس و حد خیال و غیره است. گفتیم البته بالاتر است. می بینید در دعا می خوانیم: اللهم انی اسألک من جمالک باجمله و کل جمالک جمیل (مفاتیح الجنان، دعای سحر).

پروردگارا ما از تو مسئلت می کنیم، از زیبایی و جمالت. متکلمین اسلامی در باب صفات خداوند اصطلاح کرده اند صفات ثبوتیه و صفات سلبیه ولی دیگران مخصوصاً عرفا اصطلاحشان صفات جمالیه و صفات جلالیه است. بجای صفات ثبوتیه می گویند صفات جمالیه و بجای صفات سلبیه می گویند صفات جلالیه. این برای آن است که جمال و زیبایی حقیقتش آنجاست، آنچه در اینجا هست جلوه ای است از آنچه در آنجا هست.

عین این مطلب در باب پرستش هست. آیا پرستش منحصر به انسان است و فقط انسان است که خدا را پرستش می کند؟ آن هم بعضی از انسانها؟ گفتیم نه، اولًا آن پرستش آگاهانه است که بعضی انسانها پرستش می کنند و بعضی نمی کنند؛ ناآگاهانه را همه پرستش می کنند، بلکه پرستش، حقیقتی است که در همه موجودات عالم وجود دارد و موجودی در عالم نیست که پرستنده حق نباشد. این سخن قرآن است که ذره ای از ذرات عالم نیست که پرستنده حق نباشد، همچنان که انسانی نیست ولو ناآگاه که پرستنده حق نباشد. تنها شما خدا را تسبیح نمی کنید و حمد و ثنا نمی گویید، همه اشیاء خدا را تسبیح می کنند و حمد و ثنا می گویند. در این زمینه آیاتی داریم:

  • «سبح لله ما فی السموات والارض و هو العزیز الحکیم. «سوره حدید، آیه 1»
  • «سبح لله ما فی السموات و ما فی الارض و هو العزیز الحکیم. «سوره حشر، آیه 1»
  • «یسبح لله ما فی السموات و الارض و هو العزیز الحکیم. «سوره حشر، 24»
  • «یسبح لله ما فی السموات و ما فی الارض له الملک و له الحمد. «سوره تغابن، آیه 1»

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 117

آیه دیگر:» و ان من شی ء الا یسبح بحمده و لکن لا تفقهون تسبیحهم «هیچ چیزی در عالم نیست، ذره ای در عالم نیست مگر اینکه مسبح و حامد پروردگار است. شما انسان ها، تسبیح و عبادت و پرستش آنها را درک و فهم نمی کنید والّا هیچ موجودی در عالم نیست که پرستنده ذات حق نباشد. «سوره اسراء، آیه 44»

البته قبول دارم که سطح مطلب خیلی بالاست ولی خواستم عرض بکنم که منطق قرآن این است. پس پرستش در منطق قرآن منحصر نیست به پرستش آگاهانه انسان که شاید در بسیاری از انسانها ناقص ترین اقسام پرستش هاست که مثلًا بایستیم رو به قبله، دو رکعت نماز بخوانیم در حالی که روحمان در نماز اصلًا وجود ندارد بلکه جای دیگری مشغول کار دیگری است، یک خم و راست ظاهری می شویم.

فارابی فیلسوف معروف اسلامی که در هزار و صد سال پیش می زیسته می گوید: آسمان که گردش می کند آن گردش، نماز و عبادت پرستش آسمان است و زمین که تکان می خورد همینجور، باران که ریزش می کند آن ریزش، پرستش اوست، آب که جریان پیدا می کند آن جریان، پرستش و عبادت است.

به هر حال این خودش یک حقیقتی است و اهل باطن، اهل دل مدعی هستند که اگر انسان در مراتب کمالات معنوی پیش برود و به قول آنها اگر گوش دلش باز بشود، تسبیح و تمجید موجودات را درک می کند و می شنود.

جمله ذرات عالم در نهان *****با تو می گویند روزان و شبان

ما سمیعیم و بصیر و با هشیم *****با شما نامحرمان ما خامشیم

چون شما سوی جمادی می روید*****محرم جان جمادان کی شوید؟

این مسئله که شعور از مختصات انسان و حیوان نیست، در گیاه ها هم هست و حتی منحصر به گیاه ها هم نیست، در جمادات هم مرتبه ای از شعور وجود دارد، جزء مسائلی است که در علم امروز مطرح است و طرفدارانی دارد که معتقدند هر ذره ای از ذرات عالم در حدّ خودش از درجه ای از شعور بهره مند است.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 118

حس اخلاقی، جدا از حس خداشناسی نیست

گفتیم می گویند اخلاق از مقوله پرستش است ولی پرستش ناآگاهانه. معنی این جمله این است که قلب انسان به حسب فطرت و غریزه، خدای خودش را می شناسد. برای اینکه مثالی برای آگاهانه و ناآگاهانه ذکر کرده باشیم [می گویم ] مثلش مثل طفل است از نظر غریزه:

همچو میل کودکان با مادران             سر میل خود نداند در لبان

بچه ای که تازه از مادر متولد می شود همان روزهای اول و دوم که هنوز چشم هایش را نمی تواند باز کند و قطعاً از وجود مادر آگاهانه اطلاع ندارد یعنی هنوز در ضمیر و ذهنش از مادر تصویری ندارد و نمی داند مادری هم دارد، گرسنه که می شود دائم سرش را خم می کند، لب هایش را کج می کند این طرف و آن طرف، این لب ها ناآگاهانه در جستجوی پستان مادر است؛ یعنی اگر از این کودک کسی توضیح بخواهد دنبال چه می گردی؟ قادر به توضیح نیست، اصلًا فاقد ذهن است، هنوز ذهنش به تصویرها و نقش ها مزین نشده، که اگر هم بتواند حرف بزند باز نمی تواند این مطلب را بیان کند، اما ناآگاهانه به سوی چیزی که وجود دارد می رود، ناآگاهانه در جستجوی پستان مادر است. تازه اینها در انسان خیلی ضعیف است، در حیوانات قوی تر است. در حیوانات و بالخصوص در حشرات این غرایز بسیار زیاد است.

حال معنای این که «کارهای اخلاقی از مقوله پرستش است» چیست؟

گفتیم انسان به حسب فطرت کارهای اخلاقی را شریف و شرافتمندانه می داند با اینکه از خودگذشتگی است و با منطق طبیعی سازگار نیست و حتی با منطق عقل عملی به این معنا (یعنی عقلی که به انسان می گوید خودت و منافع خود را باید حفظ بکنی) سازگار نیست. مع ذلک انسان این کارها را انجام می دهد و در این کارها یک نوع شرافت و عظمتی تشخیص می دهد، علوّ و بزرگواری تشخیص می دهد حس می کند که با انجام این کارها خودش را بزرگوار می کند؛ مثل ایثار، از خودگذشتگی و انصاف دادن.

انصاف دادن مسئله عجیبی است. انسان با رقیبی روبه رو می شود، مثلًا پزشکی با پزشک دیگر. پزشکی سابقه دار، معروف و مشهور راجع به تشخیص یک بیماری اظهار نظر می کند. یک پزشک جوان کم اسم و رسمی پیدا می شود، او هم اظهار نظر می کند. مردم که آنجا حضور دارند وقتی دیدند دو نظر مخالف است، هرگز نظر یک طبیب درجه اول معروف مشهور درس خوانده تجربه کرده را نمی گذارند

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 119

نظر یک طبیب جوان را بگیرند. اما خود آن طبیب می فهمد که نظر آن پزشک جوان درست است و وقتی او توضیح داد اول کسی که مطلب را درک می کند خود آن طبیب سابقه دار است. اینجاست که انسان خودش را سر دو راهی می بیند: آیا من پا روی شخصیت و شهرت خود بگذارم، آن را لگدکوب کنم، بگویم این آقا از من بهتر می فهمد و نسخه ای که من دادم غلط است، نسخه، نسخه ای است که این آقا می گوید؟ این را می گویند انصاف. یک وقت هم پا روی انصاف خودش می گذارد می گوید: این حرفها چیست؟ برو دنبال کارت. ممکن است در عمل نسخه خودش را عوض کند برای این که بیمار نمیرد، ولی اقرار نمی کند بلکه به گونه ای کار خودش را توجیه می کند.

انسان این دو حالت را دارد. گاهی انصاف می دهد و این چقدر در دنیا اتفاق می افتد. در حدیث هم هست که یکی از مکارم اخلاق انسان، انصاف دادن به رقیب هاست. این حالت که در انسان هست ناآگاهانه، بدین جهت است که انسان خدا را می شناسد. اسلام یعنی تسلیم به قانون خدا. خدا دو نوع قانون دارد: یک نوع قوانینی که آن قوانین را در فطرت انسان ثبت کرده است و نوع دیگر قوانینی که در فطرت انسان نیست، بلکه از همان قوانین فطری منشعب می شود و تنها به وسیله انبیا بیان شده است. انبیا علاوه بر اینکه قوانین فطری را تأیید می کنند، یک قوانین اضافه هم برای انسان می آورند. آن عمق روح انسان، آن فطرت انسان، آن عمق قلب انسان، با یک شامه مخصوص، ناآگاهانه همینطور که خدا را می شناسد، قوانین خدا را می شناسد؛ رضای خدا را می شناسد و کار را بالفطره در راه رضای خدا انجام می دهد ولی خودش نمی داند که دارد قدم در راه رضای خدا برمی دارد. لهذا این مسئله مطرح است که آیا این جور کارها که ناآگاهانه در طریق رضای خداست ولی آگاهانه چنین نیست [اجر دارد یا نه؟] مثلًا یک بت پرست ممکن است چنین کاری بکند، چنانکه حاتم طایی کرد و امثال او می کردند. ما احادیث زیادی در این زمینه داریم درباره کافرانی که چنین کارهایی کرده اند. از پیغمبر یا ائمه سؤال کردند آیا اینگونه کارها نزد خدا بی اجر است؟ جواب داده اند: نه. بی اجر هم نیست. درست است که عمده اجرها مال کارهای آگاهانه انسان است ولی اینکه انسان به حس اخلاقی خودش پاسخ می دهد، حس اخلاقی، حسی جدا از حس خداشناسی نیست. برعکس آنچه که عده ای خیال کرده اند حس خداشناسی یک حس است و حس اخلاقی حس دیگر، حس اخلاقی همان حس خداشناسی است ولی حس تکلیف، خداشناسی؛ حس خداشناسی و حس تکلیف، خداشناسی است؛ یعنی حسی است که به موجب آن انسان، اسلام فطری را می شناسد،

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 120

بالفطره می شناسد که عفو مورد رضای معبود است، بالفطره می شناسد که خدمت به خلق خدا و فداکاری برای خلق خدا مورد رضای معبود است، بالفطره می شناسد که انصاف مورد رضای معبود است، بالفطره می شناسد که تن به ذلت و خواری ندادن، مورد رضای معبود است.

توجیه صحیح اخلاق

بنابراین آن که می گوید ریشه اخلاق در وجدان انسان است حرفش، هم راست است و هم راست نیست. راست است به این معنی که واقعاً قلب انسان اینها را به او الهام می کند. اما راست نیست به این معنی که انسان خیال کند وجدان حسی است مستقل از حس خداشناسی و کارش این است که برای ما تکلیف معین می کند بدون اینکه مکلفی را به ما شناسانده باشد؛ مکلف هم خودش است، خودش مستقلًا برای ما تکلیف معین می کند و ما باید تکلیف او را بشناسیم.

بیان کانت عیبش فقط در همین جهت بود که می خواست [ندای ] وجدان را به عنوان یک تکلیف که تکلیف معین کن از خود ضمیر انسان سرچشمه می گیرد و ماورای ضمیر انسان نیست، معرفی کند. نه، ضمیر انسان درک می کند تکلیف را آنچنان که درک می کند تکلیف کننده را وجدان و الهامات وجدانی، همه ناشی از فطرت خداشناسی انسان است. منطق قرآن این است، قرآن می گوید: و نفس و ما سویها. فالهمها فجورها و تقویها. «سوره شمس، آیات 7 و 8.»

تقوا همان تقوی الله است نه چیز دیگری «فجور، خروج عن حکم الله» است نه چیز دیگری.

بنابراین نظریه وجدان بسیار نظریه درستی است ولی عیبش این است که یک قدم آن طرف تر نرفته است که بگوید: نمی شود که یکدفعه انسان آفریده شده باشد و یک نیروی مستقل از همه چیز در او پدید آمده باشد که فقط می گوید تکلیف تو را از جای دیگر گرفته و به تو می دهد؛ شامه دل است. دل شامه دارد و با آن خدا را می شناسد و به طور فطری تکلیف خدا را می شناسد، که ما این الهامات را اسلام فطری می نامیم و «اوحینا الیهم فعل الخیرات» همانطور که در تفسیر المیزان استنباط فرموده اند، نمی گوید: و اوحینا الیهم ان افعلوا الخیرات که بشود تکلیف تشریعی به اصطلاح، بلکه می گوید: «و اوحینا الیهم فعل الخیرات» ما خود کار خیر را در قلب مردم الهام و وحی کردیم. «سوره انبیاء، آیه 73». قرآن می گوید: ما به هر بشری وحی فرستادیم. اتفاقاً یکی دیگر از اموری که عمومیت دارد وحی است. همانطور که زیبایی و پرستش عمومیت دارند، در منطق قرآن وحی هم عمومیت دارد. آیا وحی منحصر است به آن

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 121

شکل خاص از وحی که بر انبیای عظام می شود؟ آن، کاملترین درجه وحی است. قرآن می گوید ما به هر انسانی وحی فرستادهایم اما در همین حدود: فالهمها فجورها و تقویها، اوحینا الیهم فعل الخیرات. نه تنها به هر انسانی، بلکه می گوید ما به زنبور عسل هم وحی فرستادیم: «و اوحی ربک الی النحل.» نه تنها به زنبور عسل و حیوانات، بلکه به نباتات و جمادات هم وحی فرستادیم: «و اوحی فی کل سماء امرها» سوره نحل، آیه 68». منتها وحیی که به یک انسان عادی می شود دیگر توسط جبرئیل انجام نمی شود. شکل دیگری دارد:

مثل نور است: نور پنج شمعی هم نور است، نور خورشید عالمتاب هم نور است ولی نور بالاخره نور است وحیی که بر پیغمبر اکرم نازل می شود مثل نور خورشید عالمتاب است و الهامی که به همه افراد انسان شده است مثل یک چراغ چند شمعی، یک چنین چیزی.

اما آن نظریه ای که می گوید اخلاق از مقوله زیبایی است آیا درست است یا درست نیست؟ هم درست است و هم نادرست. نادرست است، زیرا خیال کرده زیبایی معنوی در همینجا خاتمه پیدا می کند؛ یعنی روح انسان ساخته شده که فقط زیبایی معنوی یک سلسله کارها مثل راستی، امانت، ایثار، عفت، شجاعت، استقامت، انصاف و حلم را درک کند. اشتباه اینجاست. او ناآگاهانه آن کل زیبایی، منبع و اصل زیبایی را که ذات مقدس پروردگار است درک می کند و در نتیجه خواسته ها و طریق رضای او را که طریق سعادت ماست، چون او می خواهد بالفطره از ناحیه او می بیند، زیبا می بیند. اصلًا زیبایی عقلی، حسن و قبح عقلی در واقع برمی گردد به حسن و قبح قلبی. عقل از مقوله ادراک است نه از مقوله احساس. همه حسن و قبح هایی که حسن و قبح عقلی نامیده می شوند در واقع حسن و قبح قلبی است چون حسن، زیبایی است و قبح، زشتی و اینها از مقوله احساس است نه از مقوله ادراک که کار عقل باشد و احساس در واقع کار قلب است. انسان در فطرت ناآگاه خودش زیبایی آنچه را که خدا از او خواسته است درک می کند، چون این تکلیف را در عمق باطنش از خدا می بیند و هر چه از خدا می بیند زیبا می بیند. همچنین ما در شعور ظاهر خودمان وقتی که خدا را بشناسیم، هر چه از ناحیه خدا درک بکنیم زیبا می بینیم. گفت:

به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست             عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست.

آن کسی که اخلاق را از مقوله محبت می داند، کمی باید جلوتر برود. آخر چگونه است که انسان یا شی ء یا فرد دیگری را که به کلی مغایر با خودش است و هیچ ارتباط و اتصالی بین او و آن شی ء یا فرد نیست دوست می دارد؟ این دوستی با هیچ منطقی جور درنمی آید ولی انسان دوست دارد انسان های دیگر

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 122

را، حیوانها را، خیلی اشیاء دیگر را، نه آنجور دوستی که برای خودش دوست دارد. آن که از حساب خارج است. دوست دارد به طوری که کأنه جزء شخصیت خودش است؛ یعنی همانطور که می خواهد به خودش خدمت کند، می خواهد به آنها خدمت کند. نه دوست دارد که آنها به نفع خودش به کار ببرد، بلکه دوست دارد در حدی که خودش را در خدمت آنها قرار می دهد، چرا؟ آیا این یک امر بی منطق است که در انسان پیدا شده یا نه؟ البته منطق دارد. منطق این هم، خداست؛ همان اسلام فطری است و تکلیف الهی است. انسان با شامه قلب خودش حس می کند که محبوب واقعی اش آن را از او می خواهد. از این جهت است که آن را دوست دارد. بنابراین توجیه صحیح اخلاق همین [نظریه پرستش ] است [3]

اخلاق از مقوله عبادت و پرستش است

هر کدام از این نظریات همانطور که دیدید قسمتی از حقیقت را دارد نه تمام حقیقت را. تمام حقیقت این است که اخلاق از مقوله عبادت و پرستش است. انسان به همان میزان که خدا را ناآگاهانه پرستش می کند، ناآگاهانه هم یک سلسله دستورهای الهی را پیروی می کند وقتی که شعور ناآگاهش تبدیل به شعور آگاه بشود که پیغمبران برای همین آمده اند- آنوقت دیگر تمام کارهای او می شود اخلاقی، نه فقط همان یک عده کارهای معین؛ خوابیدن او هم می شود یک کار اخلاقی، غذا خوردن او هم می شود یک کار اخلاقی. یعنی وقتی برنامه زندگی ما بر اساس تکلیف و رضای حق تنظیم شد، آن وقت خوردن ما، خوابیدن ما، راه رفتن ما، حرف زدن ما و خلاصه زندگی و مردم ما یکپارچه می شود اخلاق، یعنی یکپارچه می شود کارهای مقدّس: «إن صلاتی و نسکی و محیای و مماتی لله رب العالمین.» همه چیز می شود لله و همه چیز می شود، اخلاق. «سوره انعام، آیه 162».

ترجمه: همانا نماز و طاعت و کلیه اعمال من و حیات و ممات من همه برای خداست که پروردگار جهان هاست- از زبان ابراهیم (ع). مسئله اخلاق و شرافت های انسانی و اخلاقی جز در مکتب خداپرستی در هیچ مکتب دیگری قابل توجیه نیست. تنها این مکتب است که می تواند آن را توجیه کند و اساساً خود همین اخلاق و شرافت اخلاقی در وجود انسان یکی از دروازه های معنویت است؛ یعنی یکی از دروازه هایی است که انسان را با عالم معنا آشنا می کند و به عالم مذهب معتقد می نماید  [4]

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 123

گزین گویه ها

1- هر کسی خودش باید شخصیت خود را بسازد، معمار و مهندس روح خود باشد، بنا و سازنده اخلاق خود باشد.

2- آنچه مربوط به اخلاق است تنها این نیست که «چگونه باید زیست»، بلکه این است که «برای اینکه با ارزش و مقدس و متعالی زیست کرده باشیم چگونه باید زیست».

3- حس تقدیس یک حس فطری است در بشر و به عقیده ما ناشی از معرفت فطری بشر به ذات قدوس مطلق است.

4- مقدسات یعنی امور برتر از انسان که انسان باید فدای آنها بشود نه آنها فدای انسان.

5- «تربیت» ساختن نیست آنطور که مثلا خانه ای را می سازند که اجزاء و اشیائی را هم ترکیب

می کنند و نظمی میانشان برقرار می سازند، بلکه از نوع پرورش یک موجود زنده یعنی فراهم کردن زمینه رشد استعدادی که در موجود زنده هست می باشد، آنچنان که گلها و درختها را رشد و پرورش می دهند، که البته در پرورش انسان مسائل بیشتری وجود دارد.

6- پرورش، رشد استعداد «موجود» است؛ «عادت» این است که ما هر حالتی دلمان بخواهد به او می دهیم.

7- در اخلاق نیز مانند سیاست باید اصول آزادی و دموکراسی حکمفرما باشد؛ یعنی انسان باید با غرایز و تمایلات خود مانند یک حکومت عادل و دموکرات با توده مردم رفتار کند.

8- اخلاق معنایش این است که انسان اراده خودش را بر عادات، بر طبایع غلبه بدهد؛ یعنی اراده را تقویت کند بطوری که اراده بر آنها حاکم باشد. حتی اراده باید بر عادات خوب هم غالب باشد چون کار خوب، اگر کسی به آن عادت پیدا کرد خوب نیست.

9- آنچه از قرآن کریم استفاده می شود اصلاح و تزکیه و تهذیب نفس است نه کشتن آن.

10- یکی از مسائلی که قابل انکار نیست، این است که متصوفه و زاهد مابان ما کم و بیش تحت تاثیر عقاید هندیان و مانویان و یونانیان کلبی واقع شده اند و فلسفه زجر نفس را اشاعه داده اند.

11- توجه دقیق در کلمات بزرگان می رساند که مقصود آنها از کشتن نفس شکنجه دادن و زجر دادن تا حدی که قوای نفس به کلی تحلیل برود نیست، بلکه مقصودشان موت نسبی است یعنی تکامل.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 124

12- تزکیه نفس اگر به صورت آزادی از قیود و علائق مادی و اسارت شهوات و جاه و مقامها باشد یعنی به صورت پاره کردن این افسارها باشد، حالت آزاد شدن یک نیرو را به خود می گیرد.

13- ترک و میراندن علائق به شکل کلبی و هندی موت و نقص است، ولی تزکیه نفس که به معنی قطع قید و محدودیت است نیرو و آزادی و حیات است. پس این طور نیست که محبت و علاقه بذاته قید است، بلکه آنچه قید است بسته شدن دل است به دنیا.

14- هر میلی در انسان نیرویی است. تا آن میل تحریک نشده، آن نیرو بسته و مهارشده است، با تحریک و زنده کردن آزاد می شود. پیغمبران نیامده اند نیروهایی را مهار کنند و ببندند، آمده اند که نیروهایی بسته را آزاد کنند. پیغمبر اسلام اعراب را ترک دنیا داد، یعنی ترک ترک آخرت داد و به همین دلیل نیروهای آنها را آزادکرد نه اینکه نیروهای آنها را بست و مقید کرد.

15- تزکیه نفس از نظر قرآن، اخلاص نفس است که بالاتر از اخلاص عمل است.

16- آن کسی که به خود ایمان دارد هرگز خود را با همه شرایط منطبق نمی کند، بلکه شرایط را با خود منطبق می کند.

17- تعبیر دیگری هست و آن «نفاست نفس» است، یعنی روح انسان به منزله یک شی ء نفیس تلقی شده، و اخلاق خوب به عنوان اشیاء متناسب با این شی ء نفیس، و اخلاق رذیله به عنوان اشیاء نامتناسب با این شی ء نفیس که آن را از ارزش می اندازد.

18- انسان دارای دو خود به این معناست که دارای یک خود واقعی و حقیقی و یک خود مجازی است که آن خود مجازی ناخود است و مبارزه با نفس که ما می گوییم مبارزه با خود، در واقع مبارزه با خود ناخود است.

19- اخلاق از جمله مفاهیمی است که در عین معلوم وشناخته بودن برای عموم مردم، مشکل ترین و پیچیده ترین مفهوم برای تصور و تعریف است. مؤید این مطلب، تنوع و تعدد مطالعات، پژوهش ها و موشکافی های فلسفی اندیشمندان و متفکرین بسیاری پیرامون اخلاق و مسائل آن می باشد که هیچکدام از ایشان در ارتباط با این موضوع به توافق نظر نرسیده اند. البته تلاش و پاسخ های ایشان دراین زمینه در عین تنوع، چندان در تضاد و تناقض با هم نیستند، بلکه هر یک از پاسخ ها و پژوهش های ایشان متوجه گوشه ای از حوزه اخلاق می باشند.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 125

20- استاد مطهری، ضمن نقد و بررسی تمام نظریات مطرح شده در فلسفه اخلاق، نظریه خود را تحت عنوان نظریه» پرستش «مطرح می کند. به نظر ایشان امور اخلاقی از ذات مقدسی برخوردارند و از مقوله ی عبادت و پرستش به شمار می روند، اما عبادتی ناآگاهانه به این ترتیب که بشر، در عمق فطرت خویش از آن رو عمل اخلاقی را می ستاید و آن را مقدس و زیبا می داند که عمل اخلاقی، عبادت خداوند است اگرچه بشر نسبت به آن خودآگاهی نداشته باشد. حس اخلاقی در نزد مطهری، جدا از حس خداشناسی نیست.

21- به اعتقاد شهید مطهری، در میان نظریات اخلاقی، رأی کانت تا حد زیادی درست است، اما عیبش آن است که یک قدم آن طرف تر نرفته است. این که انسان تکلیف را می شناسد، به خودی خود نیست بلکه به واسطه تشخیص دل است، زیرا دل، شمّه ای دارد و با آن خدا را می شناسد و به طور فکری، تکلیف خدا را می شناسد. انسان با شامه قلب خود حس می کند که محبوب واقعی اش آن را از او می خواهد.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 126

منابع اصلی

1- مطهری، مرتضی، تعلیم و تربیت اسلام مندرج در جلد 22 مجموعه آثار، انتشارات صدرا، تهران، 1385.

2- مطهری، مرتضی، مجموعه آثار استاد مطهری، ج 13، انتشارات صدرا. تهران، 1376.

3- مطهری، مرتضی، مجموعه آثار استاد مطهری، ج 19، انتشارات صدرا، تهران، 1385.

4- مطهری، مرتضی، مجموعه آثار استاد مطهری، ج 21، انتشارات صدرا. تهران، 1384.

5- مطهری، مرتضی، مجموعه آثار استاد مطهری، ج 22، انتشارات صدرا، تهران، 1385.

6- مطهری، مرتضی، مجموعه آثار استاد مطهری، ج 23، انتشارت صدرا، تهران، 1385.

7- مطهری، مرتضی، یادداشت های استاد مطهری، ج 1، انتشارات صدرا، تهران، 1379.

8- مطهری، مرتضی، یادداشت های استاد مطهری، ج 2، انتشارات صدرا، تهران، 1383.

9- مطهری، مرتضی، یادداشت های استاد مطهری، ج 5، انتشارات صدرا، تهران، 1385.

10- مطهری، مرتضی، یادداشت های استاد مطهری، ج 6، انتشارات صدرا، تهران، 1381.

11- مطهری، مرتضی، یادداشت های استادمطهری، ج 7، انتشارات صدرا، تهران، 1382.

12- مطهری، مرتضی، یادداشت های استاد مطهری، ج 10، انتشارات صدرا، تهران، 1385.

تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 127

منابع تکمیلی

الف- کتاب ها

1- مجموعه آثار ج 22، فصل فلسفه اخلاق و تعلیم تربیت در اسلام، صدرا.

2- اخلاق اسلامی در جنگ، استاد مطهری، هدی، 73.

3- سیره نبوی فصل سیره و نسبیت اخلاق، صدرا.

4- فطرت، فصل گرایش های مقدس، صدرا.

5- مقالات فلسفی، ج 2، فصل سعادت، صدرا.

6- یادنامه شهید مطهری، فصل جاودانگی و اخلاق، عبدالکریم سروش، انتشارات انقلاب اسلامی.

7- دین و اخلاق، مؤسسه فرهنگی دانش و اندیشه معاصر، 1382.

ب- مقالات

1- نسبیت اخلاق از دیدگاه شهید مطهری، رحمه الله، ابراهیم حاج محمدی، کیهان اندیشه، شماره 81، آذر و دی 1377، صص 39- 58.

2- نسبیت اخلاق از دیدگاه شهید مطهری، حسین علی رحمتی، پیام حوزه، شماره 25، بهار 1379، صص 53- 74.

3- مطهری وانسان سالم قرآنی، حیدر علوی نژاد، پژوهش های قرآنی، سال پنجم، پیاپی 18 و 17 فروردین و شهریور 1378، صص 184- 207.

4- مطهری و فلسفه اخلاق، حسن میانداری، روزنامه ایران، 13 و 14 اردیبهشت 1376، ص 7.

5- نقد نظریه های اخلاقی در اندیشه استاد مطهری، علی دژاکام، کیهان فرهنگی، شماره 146، سال پانزدهم، مهر 1377، صص 46- 49.

6- استاد شهید مطهری، مظهر وجدان کاری و انضباط اجتماعی، عزت الله دهقان، روزنامه اطلاعات، 12 اردیبهشت 1373، ص 6.

7- تأثیر کار درتهذیب اخلاق، احمد سبزعلی، فصلنامه شکوفه، سال سوم، شماره 9، تابستان 1375، صص 43 و 44، کار در اسلام/ تهذیب نفس/ حکمت و اندرزها/ کتاب، مطهری، مرتضی.

تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 128

8- بررسی رابطه متقابل ایمان و اخلاق از منظر استاد شهید مطهری، به مناسبت سالگرد شهادت استاد مرتضی مطهری و بزرگداشت مقام معلم، رضا غلامی، نامه فرهنگ، سال هشتم، شماره 1، بهار 1377، صص 152- 155.

9- دیدگاه استاد شهید مطهری درباره ارزش عمل و تقوا در اسلام، روزنامه جمهوری اسلامی، شماره 3447، 12 اردیبهشت 1370، ص 12.

10- درآمدی بر فلسفه اخلاق از منظر استاد مطهری، مسعود امیدی، قبسات، سال چهارم، پیاپی 13، پاییز 1378، صص 72- 89.

11- دیدگاه شهید مطهری درباره نقش ایمان در دوران پیری و نقد نظریه راسل درباره اخلاق در عنوان «فواید ایمان در زندگی»، علی اصغر راغبی، درس هایی از مکتب الاسلام شماره 12، اسفند 1373، ص 60.

12- سیری در آرای تربیتی و اخلاقی استاد شهید مرتصی مطهری، محمد جعفر پاک سرشت، دانشگاه انقلاب شماره 70، مهر 1368، صص 4- 9.

13- اخلاق از دیدگاه علامه شهید مطهری، محمد محمدرضایی، هور هدایت ویژه نامه روزنامه رسالت، 11 اردیبهشت 1380، ص 21.

14- اخلاق نبوی در نگاه شهید مطهری، فرهنگ کوثر، سال پنجم، شماره 49، بهار 1381، صص 77- 83

لینک مقالات مرتبط:

مفهوم  اخلاق فاضله بخش اول

مفهوم  اخلاق فاضله بخش دوم



[1] -  تعلیم و تربیت در اسلام، ص 110

[2] -  یادداشت ها ج 5 ص 462.

[3] -  مجموعه آثار استاد مطهری، ج 22، صص 375- 386.

[4] - مجموعه آثار استاد مطهری، ج 22، صص 287 و 288.

کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است