در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: تجلی پیام (استاد مطهری)، ؛


تدکر: این مقاله جهت رعایت حال کاربر به دو بخش تقسیم گردیده که بخش دیگر آن تحت عنوان لینک مقالات مرتبط در ذیل هر مقاله درج شده است.

چکیده

آنچه در این مقاله مورد نظر است تحلیل مفهوم «وحدت ملی» با استمداد از مطالب و مباحثی است که در آثار استاد مطهری در این باره مطرح شده است. محور اصلی در این مقاله وحدت شیعه و سنی در جامعه ایرانی می باشد و مابقی مباحث در حکم تمهید مقدمه و شامل مباحث مقدماتی و مبنایی در این باره می باشد. به این ترتیب که ابتدا مفهوم وحدت و مسائل و محورهای مربوط به آن از جمله دیدگاه های مختلف پیرامون تعیین ماهیت وحدت، انواع وحدت، اصیل یا اعتباری بودن وحدت و .. مطرح شده است. سپس با طرح مباحثی؛ چون، روش های تحقق و تداوم وحدت به بحث اصلی «وحدت شیعه و سنی» پرداخته شده است. استاد مطهری در این زمینه بر این امر تأکید دارد که علت اصلی تقویت و تعمیق اختلاف شیعه و سنی، وجود سوءتفاهم بین این دو قشر نسبت به هم می باشد. سوءتفاهمی که به وسیله دشمنان اسلام تغذیه و علیه اسلام صورت می گیرد در حالی که وجوه اشتراک بین این قشر بیشتر، اصلی تر و عمیق تر از وجوه اختلاف بین ایشان می باشد. بنابراین آگاهی به این نقاط ضعف که زمینه ساز اتحاد و انسجام بین این دو قشر است، ضروری می باشد.

کلید واژه ها: وحدت، کثرت، وحدت مارکسیستی، وحدت عرفانی، ایمان، وحدت شیعه و سنی، حسن تفاهم، حج.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 556

فصل اول: وحدت در تاریخ

وحدت بشر در تاریخ

الف. بشر در ابتدا به صورت امت واحد بدون کوچکترین اختلاف می زیسته است و در آن عهد که عهد وحدت است به اصطلاح قرآن (و عهد اشتراک اولیه به اصطلاح امروزی ها)- شریعت و قانون نبوده است. البته انبیاء داعی الی الله بوده اند، حجت خدا در زمین بوده است ولی قانون و شریعت و کتاب نبوده به علت عدم احتیاج. این عهد، عهد ماقبل نوح است مطابق آنچه از آیه سوره شوری و از حدیث امام باقر و غیره استفاده می شود، ولی نه تمام ماقبل نوح بلکه قسمتی از آن.

ب. بعد از عهد وحدت، عهد اختلاف و تنازع و تضاد به وجود آمده است و این اختلاف ناشی از اختلاف طبایع، سرشت ها، اختلاف ظروف و محیطهاست و اختلافی لابدّ منه است و لازم و مفید و اگر اختلاف رخ نمی داد و عهد وحدت به شکل اولی اش باقی می ماند و البته باقی ماندنی نبود تکامل رخ نمی داد. این اختلاف طبیعی که به معنی تفاوت افراد است اگر توأم با حس استخدام و استثمار و افزون طلبی نمی بود، نظر به این که حس تعاون و اجتماع و همکاری و لو به حکم اجبار و اضطرار در افراد انسان بود، منجر به تنازع و تجاوز و ربودن حقوق یکدیگر که منجر به اختلال اجتماع هم می شود نمی شد، بلکه قوی و ممتاز در مدار خود و ضعیف و عادی در مدار خود حرکت می کرد، ولی حس استخدام موجب شد که تنازع برخیزد و تجاوز صورت گیرد.

در این عهد است که عامل وحی ضرورت پیدا می کندو حقیقت وحی به تعبیر قرآن بیداری و برانگیختگی است. شرایع و قوانین از افقی مافوق افقی که منجر به تنازع شده است طلوع می کند برای رفع اختلاف و برای این که مردم قیام به قسط نمایند (به تعبیر آیه 25 سوره حدید). این عهدی است که منجر به ظهور نوح می شود.

ج. با نزول اولین شریعت و اولین کتاب که مطابق آیه 13 سوره شوری شریعت و کتاب نوح بوده است، دوره سومی آغاز می شودکه عهد وحدت است ولی وحدت بر اساس قانون و شریعت، نه به علت بساطت زندگی و حکومت عواطف آنچنان که عهد وحدت اولیه بوده است. آیه 19 سوره یونس که می فرماید: و ما کان الناس الّا امه واحده فاختلفواأ این عهد را بیان می کند.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 557

د. عهد اختلاف ثانوی، یعنی- به تعبیر قرآن- عهد تفرق و فرقه فرقه شدن به حسب عقاید و مذاهب و ادیان یا عهد اختلاف نامطلوب، یعنی اختلاف ناشی از تبعیت هوا و هوس، اختلاف انحطاطآور و مانع تکامل.

ه. عهدهای متناوب وحدت، اختلاف، تفرق. عهد وحدت یعنی عهدی که از یک طرف رفع اختلافات و تنازع های ناشی از تضاد منافع را می کرده است و از طرفی تفرقه ها را مبدل به اتحاد می کرده است.

به عبارت دیگر عهدی که از یک طرف ضوضاء و هرج و مرج را از میان می برده و انضباط و احترام به حقوق و احترام به انسان و احترام به قانون به وجود می آورده است و از طرف دیگر تفرق در عقاید و فرقه فرقه شدن ها و تعدد مسلک ها را از بین می برده و تبدیل می کرده به مسلک واحد. و ان هذا صراطی مستقیماً فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بکم عن سبیله.

و. تکامل عهدها، نسخ و تکامل ها. قرآن می فرماید: فبعث الله النبیین مبشرین و منذرین و انزل معهم الکتاب أ می دانیم که مقصود از کتاب، جنس است و مراد قانون و شریعت است. اینجا این پرسش پیش می آید: چرا پیامبران صاحب شرایع پدید آمدند؟ چرا همه کتاب نوح و شریعت نوح را احیا نکردند؟

جواب این است: به علت این که اختلاف نوع اول، به عبارت بهتر موضوع اختلاف نوع اول و بالتبع انواع اختلافات تنوع و تکامل و پیچیدگی پیدا می کرد و نیازمند به قانون جدید بود.

ز. هر چند شرایع، مختلف و متنوع بوده اند ولی همه شاخه های یک حقیقت بوده اند که تکامل یافته است و آن همان است که قرآن آن را اسلام می نامد، از آدم تا خاتم اسلام است.

علیهذا جانشین شدن شرایع به جای یکدیگر از قبیل جانشین شدن ضدی به جای ضد دیگر نیست، به اصطلاح از نوع تکامل اضداد نیست، بلکه از قبیل تکامل علوم است، از قبیل تکامل یک انسان است در کلاسهای متوالی «1».

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 558

وحدت جامعه انسانی

آیا جامعه بشریت (به عنوان یک کل داریم می گوییم؛ یعنی هر جامعه ای به عنوان یک کل، به فرد کار نداریم)، طبیعت و فطرت بشریت به سوی وحدت انسانیت می رود و این کثرت که وجود دارد یک امر غیر طبیعی و لااقل موقت است و به سوی وحدت می رود؟ یا نه، این کثرتها جبری است که باید محفوظ بماند؟ مسئله وحدت جامعه انسانی؛ این خلاصه قضیه است.

این قضیه از دو نظر باید بحث بشود. یکی از نظر علمی و دیگری از نظر اسلامی.

از نظر علمی، بعد از بیان آن نظریه که انسان بالطبع اجتماعی است یا بالطبع اجتماعی نیست، ممکن است کسی بگوید انسان بالطبع اجتماعی است ولی در همین حد که در جامعه ای زندگی کند نه به معنای این که به سوی این است که جامعه انسانی به صورت یک وحدت و به صورت یک کل در بیاید، جامعه جهانی واحد به وجود بیاید.

نظریه دیگر این است که اصلًا انسانیت بالفطره به سوی وحدت حرکت می کند یعنی آنچه که برایش فطری است وحدت است و کثرتها در اثر مراحل اولیه زندگی بشر است که در اثر عدم امکان وحدت هنوز کثرت هست.

در اینجا علامه طباطبایی نظرشان همین است، می گویند چه از نظر طبیعی و چه از نظر قرآنی هر دو، جامعه انسان باید به سوی وحدت کلی برود و می رود و نهایت امر جامعه انسان یک جامعه وحدانی انسانی است. این کثرت هایی که الان وجود دارد در نهایت امر همه از بین خواهد رفت که آیه هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله و لو کره المشرکون «1» و آیات دیگر از این قبیل هم ناظر به همین است که نهایت امر، وحدت و یگانگی جامعه انسانی است.

بعد ایشان می گویند اصلًا طبیعت اینچنین است. همین طور که ماده در مراحل اولی خودش به سوی تکامل که حرکت می کند به صورت عنصر درمی آید، بعد عناصر با یکدیگر ترکیب می شوند به صورت یک مرکب جمادی درمی آیند، بعد مرکب های جمادی به صورت مرکب نباتی کامل تر درمی آیند، بعد به صورت حیوان، به صورت انسان، به صورت جامعه انسان و این سیر به سوی وحدت است، جامعه های انسانی هم در نهایت امر به یک وحدت می انجامد. ایشان از آیات زیادی از قرآن

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 559

استدلال می کنند که نظر قرآن هم همین است. بعد آیاتی از قرآن در این زمینه را که ایشان استفاده کرده اند مطرح می کنیم.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 560

فصل دوم: مفهوم وحدت عرفانی

دو نظریه درباره ریشه احساس من و ما

یک نظریه این است که این احساس من و خود را در مقابل جز من گذاشتن، غریزی بشر است. یعنی انسان به حسب خلقت یک موجود انفرادی است. به حسب اصل خلقت، انسان به صورت یک موجود منفرد زندگی کرده که فقط خودش را می بیند. معمولًا زیست شناس ها می گویند که حبّ حیات شخصی و حس صیانت ذات یعنی ذات شخصی غریزه هر حیوانی است و از آن جمله انسان. بعد انسان با یک سلسله عوامل تعلیم و تربیتی با این غریزه خودش با این خودخواهی که برای او غریزه است، مبارزه می کند، بعد به خودش جنبه اخلاقی می دهد یعنی خودش را می سازد. به صورت من آفریده می شود، بعد در تعلیم و تربیت اجتماعی تا یک حدود زیادی از این منیّت کاسته می شود و به صورت ما در می آید.

نظریه دیگر این است که اصلًا انسان از اول به صورت ما آفریده شده است. این غلط است که انسان با یک غریزه فردی و شخصی آفریده شده یعنی بالطبع و بالفطره منفرد و به اصطلاح آندیویدوالیست است؛ به حسب غریزه این جور نیست. انسان به تعبیری که مارکس کرده است یک موجود ژنریک است، یعنی بالطبع یک موجود اجتماعی است و در ابتدای زندگی هم، در فجر تاریخ که انسان متولد شد، به صورت اجتماعی زندگی می کرده و زندگی اشتراکی داشت. اصلًا این احساس من و وجدان من در آنجا وجود نداشت، وجدانی که انسان آن وقت داشت همان وجدان ما بود. بعد که به وسیله تکامل ابزارها و کشف زراعت مالکیت زمین پیدا شد، این احساس من برای انسان پدید آمد. آن وقت است که خودش را در مقابل دیگری گذاشت و به صورت من ها درآمد. این مالکیت است که انسان را تجزیه و قطعه قطعه کرده است. از اول واقعاً انسان به صورت یک اندام زندگی می کرد یعنی هر فردی عضو این کل بود و احساسی هم که در او بود همان احساس جزء بودن بود. یک جزء طبیعی بود. این مالکیت علیه ما که پیدا شد، آمد و انسانها را تکه تکه و قطعه قطعه کرد. اینها که به صورت یک کل زندگی می کردند و احساسشان هم همان احساس جمعی و احساس مایی بود، بعد آن احساسشان هم از بین رفت و تبدیل به احساس من شد؛ مثل آنچه در بعضی حیوانات می گویند که اگر اینها را دو قطعه هم بکنید باز هم دو قطعه اش می تواند

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 561

به زندگی خودش ادامه بدهد. فرض کنیم یک حشره ای باشد که الان به صورت واحد زندگی می کند. بعد این را دو تکه بکنیم و هر دو تکه اش می تواند باقی بماند. آنگاه هر یک از این دو را نیز دو تکه بکنیم و به این کار ادامه بدهیم. اگر این حشره را هزار قطعه بکنیم به صورت هزار تا حیوان دربیاید. یعنی این چیزی که قبلًا به صورت یک واحد بود تجزیه شد به این صورتها درآمد. خود واقعی و خود اصلی انسان ما بوده نه من، این احساس من، خود وهمی و خود غیرواقعی اوست، خودی است که او را با خود غیرواقعی خودش بیگانه کرده. با از بین رفتن مالکیت که علت این تجزیه بوده است دو مرتبه انسان به همان مای اولی خودش باز می گردد. وقتی که ما شد، باز زندگی به صورت ما در می آید. بنابراین سوسیالیسم یعنی یک زندگی اشتراکی و زندگی اجتماعی به صورت ما زندگی کردن، زندگی ای که در آن من از بین رفته باشد و فقط ما به وجود آمده باشد، راهش هم منحصر به این است که مالکیت از صورت انفرادی و شخصی خارج بشود و به صورت اجتماعی در بیاید.

سوسیالیسم علمی

بنابراین سوسیالیسم یعنی زندگی اجتماعی که من تبدیل به ما بشود و این هم مشروط به این است که مالکیت ابزار تولید از صورت انفرادی به صورت اجتماعی دربیاید و مالکیت ابزار تولید هم از صورت انفرادی به صورت اجتماعی در نمی آید مگر آنکه ابزار تولید به یک مرحله خاصی از تکامل برسد و به این دلیل این را سوسیالیسم علمی می گویند، یعنی سوسیالیسم آرزویی نیست که ما بگوییم زندگانی دسته جمعی خیلی خوب چیزی است، حالا که خوب چیزی است پس کوشش کنیم به وجود بیاید. این به میل و آرزوی ما نیست، خودش جزو قوانین طبیعت است. آیا ما می توانیم گندمی را که می خواهیم به وجود بیاید با صرف آرزو به وجود بیاوریم؟ ما دلمان می خواهد که صد خروار گندم داشته باشیم. این یک قانون و حسابی دارد. بذری باید باشد، بذر باید کاشته بشود، فصل زمستان است باید این فصل منقضی بشود بهار بیاید. بهار هم که آمد و بذر کاشته شد مدتها باید طول بکشد تا این که از زمین سر دربیاورد، بعد مراحلی را طی کند تا به مرحله خوشه گذاشتن برسد، تازه به آن مرحله که برسد وقت درو کردن و چیدن آن است. به اختیار ما نیست.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 562

به همین جهت اسم آن را سوسیالیسم علمی می گذارند یعنی سوسیالیسمی که قانون علمی و طبیعی دارد و انسان باید همان قانون را بشناسد و خودش را با آن تطبیق بدهد. انسان آن مقدار می تواند در ایجاد سوسیالیسم علمی دخالت داشته باشد که در هر امر طبیعی دیگری احیاناً می تواند دخالت داشته باشد. مثلًا یک گندمی که کاشته، می تواند با وجین کردن یا مبارزه با آفاتش یا آب رساندن [به رشد آن ] کمک بدهد والا نمی تواند مطابق آرزوی خودش مثلًا در فصل زمستان بگوید که من می خواهم گندم را در همین برفها ایجاد کنم؛ این امکان ندارد. باید او خودش را با آن قانون تطبیق بدهد.

سوسیالیسم عرفانی

نقطه مقابل این سوسیالیسم آن نوع سوسیالیسمی است که مذهبی ها می گویند و از قدیم بیشتر اهل عرفان به آن تکیه کرده اند. مسئله تبدیل شدن من ها به ما به عنوان یک اصل اخلاقی انسانی جزء قدیم ترین اصلهای تاریخ بشر است. در کتابهای تاریخ ادیان می گویند یک جمله است که در تمام ادیان عالم ادیان بسیار قدیمی و ادیان جدیدتر که اسلام را جزو ادیان جدیدتر باید حساب کرد وجود دارد و آن جمله ای است که در تعبیرات اسلامی ما به این صورت آمده:احبب لغیرک ما تحب لنفسک و اکره له ما تکره لنفسک برای دیگری آن را بپسند که برای خود می پسندی و برای دیگران آن را مپسند و ناپسند به شمار که برای خود ناپسند می شماری.

معلوم است که وقتی می گوییم: برای دیگری آن را دوست بدار دوست داشتن امر اختیاری نیست، چون اموری در اختیار انسان است و هر گاه بخواهد عملی می شود که یک عمل عضلانی باشد. به من بگویند این ضبط صوت را بردار، فوراً برمی دارم. اما یک چیزهایی هست که در اختیار عضلات که تابع اعصاب حرکتی است نمی باشد. آن اگر در وجود انسان بخواهد عمل بشود یک مقدمات دوری دارد که از راه آن مقدمات دور باید وارد شد. مثل همین مسئله دوست داشتن. به انسان بگویند فلان کس را دوست داشته باش. آیا مثل این که آدم آب برمی دارد و می خورد، می تواند بگوید چشم، از این ساعت دیگر تصمیم گرفتم دوست داشته باشم! مگر با تصمیم می شود انسان دوست داشته باشد؟! یا بگویند فلان چیز را دشمن داشته باش. مگر این که انسان از یک مقدماتی وارد

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 563

بشود که مقدمات دوست داشتن یا دشمن داشتن است. می دانید با مقدماتی ملتی را دوستدار یک چیز یا یک شخص می کنند و گاهی موفق نمی شوند. با یک مقدماتی تخم دشمنی یک شخص یا یک چیز را در دل مردمی می کارند؛ راه دارد.

معنای برای دیگران دوست داشته باش آنچه را که برای خود دوست داری این است که دیگری را آنچنان دوست داشته باش که خودت را دوست داری می گویند سوسیالیسم هم معنایش این است که من و ما از میان برخیزد. می گویند این جور نیست که تعلق اشیاء به انسان یعنی مالکیت سبب تجزیه انسان شده باشد. معنای مالکیت تعلق اشیاء به انسان یا اضافه اشیاء به انسان است. می گویم ضبط صوت من؛ یعنی این مضاف است من مضاف الیه، تعلق این به من. می گویم خانه من، لباس من، کتاب من، پست من. آن نظریه مدعی بود که مالکیت سبب تجزیه می شود. یعنی تعلق اشیاء به انسان، انسان را تجزیه می کند. به هر نسبت که اشیاء به انسان تعلق داشته باشند انسان به همان نسبت تجزیه شده. اینها برعکس می گویند که تعلق انسان به اشیاء انسان را تجزیه می کند نه تعلق اشیاء به انسان. انسان را باید ساخت به طوری که تعلقاتش و وابستگی اش [به اشیاء در او اثر نداشته باشد.] وابستگی انسان را به اشیاء باید معالجه کرد نه وابستگی اشیاء به انسان. ممکن است که اشیاء به انسان وابستگی داشته باشند ولی انسان به اشیاء وابستگی نداشته باشد:

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود/# ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است

آزادی را در درون جستجو می کند نه از بیرون. این به چه وسیله [عملی ] می شود؟ می گوید که باید برای انسان تعلقات برتر و بالاتر که تعلقات معنوی و روحانی است، معشوقهای برتر و بالاتر، معشوق هایی که برای همه علی السویه است (تعالوا الی کلمه سواءِ بَینَنا و بَینَکُم) به وجود آورد تا انسان تعلقش از اشیاء سلب بشود. باید برای انسان تعلقاتی به وجود آورد که آن تعلقات می تواند همه را در یک جا جمع کند، چون تعلق به بعضی از اشیاء، منشأ جنگ و تنازع می شود ولی تعلق به بعضی اشیاء سبب وحدت می شود. مثلًا این غذایی که اینجا جلوی من و جلوی یک فرد دیگر گذاشته اند، من هم به این دل بسته ام دیگری هم به این دل بسته، سبب جنگ می شود. همان می شود که گفته اند «حطام دنیا منشأ تکالب می گردد». اما یک تعلق و علاقه ای به پدرم دارم، برادرم هم همان علاقه را به همین پدر دارد. اینجا چطور؟ آیا این سبب می شود که ما سر این پدر با یکدیگر دعوا کنیم؟ یا بیشتر سبب

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 564

جمع شدن ما با یکدیگر می شود. یا هم زبان بودن. من به یک زبان بالخصوص فرض کنید زبان فارسی علاقه مندم، شما هم علاقه مند هستید. طبیعت زبان یک طبیعت عامّی است که هر چه افراد مختلف و متعدد به آن علاقه مند بشوند منشأ وحدت آنها می شود. دین، مذهب، ایمان، خدا، آنها که دیگر به طریق اولی این طور هستند.

بنابراین من ها را باید تبدیل به ما کرد ولی نه راهش این است که تعلقات اشیاء به انسان را از انسان برید بلکه راهش این است که تعلق انسان به اشیاء را باید برید. وابستگی اشیاء به انسان، انسان را تجزیه نمی کند؛ وابستگی انسان به اشیاء انسان را تجزیه می کند چون اسارت از اینجا پیدا می شود نه از آنجا.

می دانیم که معمولًا آنهایی که تکیه شان روی مسائل معنوی بیشتر است مثل عرفا توصیه ها و تأکیدهایشان روی همین جهت است. مثل این اشعار مولوی که:

جان گرگان و سگان از هم جداست # تحد جانهای شیران خداست

می گوید جان ها را شما جان شیر خدا بکنید اینها با همدیگر متحد می شوند. وقتی که جان ها جان سگها بود، این می خواهد او را بدرد او می خواهد این را بدرد.

توجه اسلام به هر دو جهت

یکی از معجزات اسلام همین مسئله است که در آن واحد به هر دوی اینها توجه کرده. اما مسئله قطع رابطه تعلق اشیاء به انسان، اولًا در تمام اشیائی که مورد علاقه انسان است و به انسان تعلق پیدا می کند عملی نیست، چون اگر تعلق فقط ثروت به انسان باشد، با اشتراکی کردن ثروت روزنامه های داخلی و خارجی درج شود. برای انسان این بیشتر ارزش دارد یا میلیونها تومان ثروت؟ مسلم اگر به آدمی که آن غریزه های انسانی در او سالم باشد بگویند امر دایر است میان این که ما به تو آنقدر ثروت بدهیم که یک میلیارد آمریکایی باشی یا این که بیایی به جای آقای خروشچف بنشینی؛ آیا این را بیشتر علاقه مند است یا آن را؟ خیال نمی کنم انسانی باشد که وقتی در میان این دو امر مادی قرار بگیرد آن را بر این ترجیح بدهد. گویا راکفلر بود که سالها می دیدیم با آن همه ثروت فوق العاده خودش باز دائماً پول خرج می کرد که در انتخابات رئیس جمهوری برنده شود.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 565

پس این اولًا به طور کلی عملی نیست. از این راه می شود یک مقداری از موجبات منیّت انسان کاست ولی این به تنهایی قادر نیست. پس باید همان مسئله معشوق هایی برتر و بالاتر از بت های اجتماعی و محبوب های مادی برای بشر وجود داشته باشد؛ یعنی شرط اصلی این که من ها به صورت ما در بیایند آن مطلب است. ولی در عین حال آن حرف افراطی که احیاناً از کلمات عرفا استفاده می شود که برای تعلق اشیاء به انسان هیچ نقشی قائل نشوید یعنی تمام نقش را برای عوامل درونی قائل باشید، به بیرون کاری نداشته باش، فقط درون را درست کن، بیرون هر چه شد شد؛ جواب آن این است که آیا اگر بیرون خراب باشد اصلًا می شود درون به آن شکل دربیاید؟ اگر در جامعه ای مردم به افراد محروم محروم و افراد مرفه مرفه تقسیم شوند، آیا امکان آن ما شدن و برادر شدن و برابر شدن وجود دارد؟! یکی برود در یک کوخی، یک خانه نمور گلینی، یک زیرزمینی زندگی کند که خودش و بچه هایش دائماً از رطوبت رنج می برد و رماتیسم می گیرند، می بیند بچه اش رماتیسم مفصل گرفت و او نتوانست معالجه کند و بعد منجر به رماتیسم قلبی شد و اصلًا پول نداشت که این بیماری او را معالجه کند و این بچه جلو چشمش دست و پا زد و مرد. بعد همسایه خودش را می بیند که مثلًا در یک باغ بیست هزار متری چگونه زندگی می کند، یا مثل آن شخص انگشترهایش را در روزنامه کیهان نشان می دهد و می گوید که ارزش هر یک از اینها چهل میلیون تومان است، این هم عکسش که همه مردم ببینند و حسرتش را بخورند. بعد بگوییم این بیاید با آن برادر بشود. این عملی نیست «1».

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 566

فصل سوم: ایمان، روش رسیدن به وحدت

1- ایمان، راه ما شدن من ها

من آن وقت واقعاً و حقیقتاً تبدیل به ما می شود که قبلًا تبدیل به او شده باشد یعنی همان نظریه عرفا. من بدون آنکه قبلًا تبدیل به او شده باشد تبدیل به ما نمی شود. راه ما شدن من ها این است که اول من ها او بشوند، یعنی ایمان به خدا پیدا شود: «قُل یا اهَلَ الِکتابِ تَعالَوا الی کَلِمَه سواءِ وَ بَینَکُم الّا نَعبُدَ الّا اللَه وَ لا نُشرِکَ بِهِ شَیئاً وَ لا یَتَّخِذَ بَعضاً ارباباً مِن دُونِ اللهِ».

مخاطب، اهل کتاب اند: ای اهل کتاب! یهودی ها، نصاری، مجوسی ها، زردشتی ها! بیایید همه ما گرد یک کلمه و یک حقیقت جمع شویم، حقیقتی که «سواء بیننا و بینکم» (ببینید تعبیر قرآن چقدر عجیب است)، حقیقتی که نه از من است و نه از تو، نه از ماست و نه از شما، حقیقتی است که از ما ی به معنای اعم است؛ ما و شما هر دو در او شریکیم و «او» «ما» و «شما» هر دو را در بر می گیرد. من که پیغمبر اسلامم نمی توانم بگویم او خدای من است و خدای تو مسیحی نیست، خدای تو یهودی نیست، خدای تو زردشتی نیست، خدای تو بت پرست نیست، خدای این سنگ نیست، خدای این آب و هوا نیست، او خدای همه است و به همه تعلق دارد و اگر انسان به او تعلق پیدا کند، تعلق به یک امر محدود نیست که مرزساز و من ساز باشد. او دیگر پول نیست که اگر من به او تعلق داشته باشم، شما هم به او تعلق داشته باشید جنگ دربگیرد؛ حقیقتی است که می تواند در آن واحد همه را در خودش جمع کند. بیایید همه ما شویم، اما به چه وسیله؟ به وسیله یک ایمان، به وسیله یک ایده، به وسیله یک کلمه: خدا، خدای ما. بیایید ما بشویم، اما اول باید همه او بشویم. وقتی که او شدیم یعنی این منیّت ما در مقابل او از بین رفت و همه یکرنگ شدیم، آن وقت است که می توانیم همه ما باشیم. «تعالوا الی کلمه سواء بیننا و بینکم» بیایید به سوی کلمه و حقیقتی که بین ما و شما متساوی است. اگر پیغمبر اسلام مثلًا پیشنهاد کند که ای مردم! بیایید همه زبان عربی را یاد بگیریم تا همه ما شویم، آن کسی که زبانش فارسی است می گوید: چرا زبان عربی؟ زبان فارسی باشد. آن کسی که زبانش ترکی است می گوید: چرا زبان عربی؟ زبان ترکی باشد. آن کسی که زبانش

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 567

فرانسوی است می گوید: چرا زبان عربی؟ آن زبان، فرانسه باشد. آن کسی که زبانش انگلیسی است همین طور و ... زبان عربی نمی تواند چیزی باشد که برای همه مردم سواء بیننا و بینکم باشد. زبان عربی و فارسی و ترکی و فرانسوی و انگلیسی هر کدام به یک ملتی اختصاص دارد. خیلی چیزهای دیگر هم همین طور است.

ولی آن حقیقتی که مال همه است و مال هیچ کس هم نیست، خدای ماست، آن حقیقت کلی و آن کسی که همه ما را آفریده است، آن کسی که عالم را خلق کرده و بازگشت عالم به سوی اوست. بیایید همه به سوی او بشتابیم، تنها او را پرستش کنیم و شریکی هم برای او قرار ندهیم. بعد می فرماید: «و لا یتخّذ بعضنا بعضاً ارباباً من دون الله». وقتی که به سوی او رفتیم و او شدیم، آن وقت ما می شویم و تنها آن وقت است که می توانیم ما باشیم. در این هنگام بعضی، بعضی دیگر را ربّ خود (یعنی خدای خود) انتخاب نکند، صحبت آقایی و نوکری از میان برود، صحبت استثمارگر و استثمارشده از بین برود، صحبت بالا و پایین از میان برود، ولی به شرطی که از آنجا شروع کنیم:

 «تعالوا الی کلمه سواء بیننا و بینکم الّا نعبد الّا الله و لا نشرک به شیئاً و لا یتخذ بعضاً ارباباً من دون الله».این است که قرآن طرفدار ما بوده است و همیشه دم از ما می زند.

در نماز، بعد از آنکه خدا را حمد و ستایش می کنیم: «الحمدلله رب العالمین» ...، خدا را مخاطب قرار می دهیم. من تنها دارم نماز می خوانم و نماز من فرادی است. می خواهم بگویم خدایا تو را پرستش می کنم و از تو کمک می خواهم، ولی این طور می گویم: «ایاک نعبد و ایاک نستعین» خدایا ما فقط تو را پرستش می کنیم و ما فقط از تو یاری می جوییم. نمی گوییم من فقط تو را پرستش می کنم. در آخر نماز هم می گوییم: «السلام علینا و علی عبادالله الصالحین».

ناقص بودن معنی شعر سعدی

سعدی می گوید:

         بنی آدم اعضای یکدیگرند             که در آفرینش ز یک گوهرند

             چو عضوی به درد آورد روزگار             دگر عضوها را نماند قرار

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 568

تو کز محنت دیگران بی غمی             نشاید که نامت نهند آدمی

این شعر سعدی که به حق در سطح بسیار عالی تشخیص داده شده است عین ترجمه یک حدیث نبوی است، منتها کمی ناقص است و به کمال اصل حدیث نیست. حدیث نبوی این است:

 «مثل المومنین فی تواددهم و تراحمهم کمثل الجسد اذا اشتکی بعض تداعی له سائر اعضاء جسده بالحمّی و السّهر».

مثل اهل ایمان در توادد (دوستی متقابل) و تراحم (مهربانی متقابل) مثل اعضای یک پیکر است. آیا وقتی عضوی از اعضای یک پیکر به درد آید، سایر اعضا راحت می خوابند و می گویند آن عضو هر چه درد می کشد، بکشد؟ یا عضوهای دیگر با او همدردی می کنند؟ پیغمبر می فرماید سایر اعضا به دو وسیله با این عضو همدردی می کنند: یکی به وسیله تب و دیگر به وسیله بی خوابی. اعضای دیگر نمی خوابند و دائماً در تب و تاب اند. مثلًا ناراحتی در روده پیدا شده یا یک کانون چرکی در کبد پیدا شده ولی دست هم نمی خوابد، سر هم نمی خوابد، قلب هم نمی خوابد، اصلًا بدن استراحت نمی کند، چون یک عضو به درد آمده است. تب، عکس العمل همه بدن در مقابل ناراحتی ای است که در یک عضو پیدا شده است.

ولی پیغمبر توجه به یک نکته دارد. وقتی می فرماید: [مثل مؤمنین ] مثل یک پیکر است، توجه دارد که پیکر، روح می خواهد. یک روح باید وجود داشته باشد تا همه اعضا را او کرده باشد و بعداً ما شده باشند. آیا اگر جسد مرده باشد و شما یک عضو را قطعه قطعه کنید، سایر اعضا حس می کنند؟ نه، چون روح وجود ندارد. این روح است که همه مؤمنین را یکی کرده است. چون اینها در آن روح یکی هستند، ما شده اند و با یکدیگر همدردی دارند. آن روح، ایمان است؛ همان «کلمه سواء بیننا و بینکم» است. چون مؤمنین ایمان دارند و «کلمه سواء بیننا و بینکم» بر آنها حکمفرماست، من های آنها او شده است و طبعاً همدل و همدرد هستند. اما انسانها بدون کلمه سواء این طور نیستند. پیغمبر فرمود مؤمنین یعنی آنها که در یک روح شریکند و آنها که «کلمه سواء بیننا و بینکم» بر آنها حکمفرماست. سعدی اشتباه کرده که گفته است: بنی آدم اعضای یکدیگرند. بنی آدم تا آن کلمه سواء بیننا و بینکم بر آنها حاکم نباشد، هرگز اعضای یک پیکر نمی توانند باشند و نیستند. دروغ است که بنی آدم اعضای یکدیگرند. آیا آمریکایی ها و ویتنامی ها بنی آدم نیستند یا بالعکس، که

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 569

درست نیست. هر دو بنی آدم اند، ولی دروغ است که بنی آدم اعضای یک پیکرند. بنی آدم هر گاه یک روح و یک ایمان بر آنها حاکم شد، یعنی وقتی که من های ایشان در یک او و در یک ایمان حل شد و من برایشان باقی نماند، با یکدیگر همدردی دارند. در آن وقت است که: چو عضوی به درد آورد روزگار/ دگر عضوها را نماند قرار.

روح اجتماعی مؤمن

رسول اکرم (ص) جواب سؤالی را در میان اصحاب و یاران خود به مسابقه گذاشت. این سؤال را شخص خودش طرح کرد و منظورش این بود که درک دینی اصحاب و یاران خود را بیازماید و ببیند آنها از روح و معنای دین چه درک کرده اند و هم این که بهتر روح و معنا را به آنها بفهماند. سؤالی که رسول خدا مطرح کرد این بود: کدام یک از دستگیره های ایمان محکمتر است؟ یعنی در میان وسایل نجات و موجبات سعادتی که دین مقرر فرموده، کدام یک بیشتر قابل اطمینان است؟ یکی از اصحاب جواب داد و گفت: نماز، یعنی نماز محکمترین دستگیره هاست. فرمود: نه. دیگری گفت: زکات. فرمود: نه. سومی گفت: روزه. فرمود: نه. چهارمی گفت: حج و عمره. فرمود: نه. پنجمی گفت: جهاد در راه خدا. فرمود: نه. هر کسی هر چه به نظرش رسید گفت و همه پاسخ منفی شنیدند. فرمود: تمام اینها که نام بردید از نماز و زکات و روزه و حج و عمره و جهاد، کارهای بزرگ و بافضیلتی می باشند ولی هیچکدام از اینها آنکه من می گویم نیست. بعد خودش فرمود: محکمترین دستگیره های ایمان، دوست داشتن به خاطر خدا و دشمن داشتن به خاطر خداست.

ممکن است آدمی ندانسته و به حکم عادت نماز بخواند و یا روزه بگیرد یا زکات بدهد یا به حج برود و یا تحت تأثیر یک غریزه طبیعی جهاد کند و دلاوریها به خرج دهد، ولی تا گوهر وجودش خالص نشود و افکار و احساساتش رقاء و تعالی پیدا نکند ممکن نیست که به خاطر حق دوست داشته باشد و مهر بورزد و به خاطر حق تنفر داشته باشد و کراهت بورزد، زیرا دوستی و مهر ورزیدن آن هم برای خدا و رضای خدا چیزی نیست که عادت بردار باشد.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 570

در اخبار و روایات ما وارد است که کمتر حقی که مؤمن نسبت به مؤمن پیدا می کند این است که باید هر چه را که برای خود دوست می دارد برای او دوست بدارد و هر چه را برای خود مکروه می دارد برای او مکروه بدارد؛ یعنی کمترین حق او این است که خود را به جای او فرض کند و همان

طوری که به حسب طبیعت و غریزه هیچ وقت برای خود جز خیر و سعادت آرزو نمی کند و جز از شر و بدبختی کراهت ندارد، برای سایر افراد مؤمن نیز باید اینچنین باشد. مثلًا آنجا که او بیمار است و خودش طبیب، باید چنین فرض کند که خودش بیمار است و او را پیش طبیب برده اند و چقدر علاقه پیدا می کند که در امر معالجه و پرستاری او دقت شود. آنجا که دیگران حاجتی در مؤسسه ای دارند که خودش در آن مؤسسه کار می کند باید چنین فرض کند که این مراجعه کنندگان خود من هستم، من هستم و برادرانم و فرزندانم و همه کسانی که من به آنها علاقه طبیعی دارم، پس نباید این مراجعه کنندگان معطل بشوند و وقت بیهوده تلف کنند و عصبی بشوند و کارشان معطل شود و یا آنجا که جنسی از مأکول و مشروب و ملبوس و وسایل و کارفرما برای مردم تهیه می کند باید چنین فرض کند که این کارفرما و یا این آذوقه را برای خانه خودم تهیه می کنم، پس دیگر نباید غشّ و تقلّب به کار ببرم. و یا در وقتی که معامله می کند باید این طور فکر کند که خود من خریدار هستم، پس رعایت انصاف و عدالت را بکنم.

رسول خدا فرمود: مَثَل اهل ایمان در دوستی متبادل و عاطفه مشترک همانا مَثَل یک پیکر است که چون عضوی درد می گیرد، سایر اعضای جسد، بیقراری و همدردی می کنند؛ درجه حرارت بدن بالا می رود و تب عارض می گردد، استراحت و آسایش از تمام بدن رخت بر می بندد، بی خوابی پیدا می شود.

خاصیت موجود زنده این است که بین اعضا و اجزای آن همکاری و همدردی و هماهنگی هست و آن جماد و مرده است که از خراب شدن یک جزء، اثری در سایر اجزاء دیده نمی شود. جامعه نیز به نوبه خود حیات و ممات دارد. روح اجتماعی نیز به نوبه خود حقیقتی است از حقایق این جهان. اگر روح اجتماعی وجود داشته باشد و جامعه زنده و جاندار باشد بدون شک همدردی و همکاری در آن جامعه وجود دارد، دیگر در آن جامعه جنس تقلّبی برای یکدیگر تهیه نمی کنند، به

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 571

یکدیگر کم نمی فروشند، رعایت انصاف و عدالت را می نمایند، در خوشی و ناخوشی دیگران شریک می باشند.

سالی در مدینه خشکسالی پیدا شد. امام صادق از ناظر خرج منزل خود پرسید: امسال ما در خانه چه داریم؟

او گفت: جای نگرانی نیست، به قدر آنکه تا آخر سال ما را کفایت کند من گندم تهیه و ذخیره کرده ام.

امام فرمود: فعلًا وضع مردم چه طور است؟

گفت: سخت است؛ مردم معمولًا نان روزانه خود را روز به روز از دکان نانوایی تهیه می کنند و به واسطه کمیابی گندم، نان معمولی مردم نیمی گندم و نیمی جو است. امام فرمود: برو هر چه گندم در خانه ما هست به مردم بفروش.

او گفت: این کار صلاح نیست، زیرا دیگر برای ما میسر نخواهد شد گندم بخریم.

امام فرمود: مانعی ندارد؛ همه اینها را بفروش، بعد ما هم مانند دیگران روزانه از نانواییها از همان نانی که نیمی گندم و نیمی جو است می خریم و مصرف می کنیم. هر چند برای من مقدور است که تمام سال، خودم و کسانم گندم خالص مصرف کنیم ولی من دوست دارم با سایر مسلمانان شریک و همدرد باشم.

این است معنای روح اجتماعی و این است معنای این که جامعه زنده باشد. زنده بودن اجتماع به این است که در افراد آن اجتماع روح اجتماعی و حس اجتماعی و عاطفه اجتماعی وجود داشته باشد؛ یعنی همان طوری باشد که امام صادق فرمود: خودت را همواره به جای دیگران بگذاری و برای آنها همان را بپسندی که برای خود می پسندی و همان را کراهت داشته باشی که برای خویشتن کراهت داری.

2. تربیت ذوق واحد اجتماعی

افراد از لحاظ حس چشیدن غذاها دارای ذائقه های متفاوتی هستند. ذائقه بعضی افراد با یکدیگر یکی است و با بعضی دیگر متفاوت است. مثلًا از لحاظ نمک، یک ذائقه کم نمک و یکی پرنمک تر

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 572

و یکی حد وسط آن دو را می پسندد، یکی به شیرینی علاقه دارد و یکی به ترشی و یکی به چربی و البته اینها علل خاص مزاجی و جسمانی دارد و این اختلافات طبیعی است، همان طوری که از لحاظ فکری و معنوی نیز افراد متفاوتند: یکی ذوق ادبی دارد و دیگری ذوق طبیعی و سومی ذوق ریاضی و چهارمی ذوق فلسفی و پنجمی ذوق تاریخ و همین طور ... این اختلافات نیز طبیعی است و شاید به ساختمان عصبی اشخاص مربوط باشد. نوعی دیگر ذوق و سلیقه است که اجتماعی و مصنوعی است، یعنی عوامل تربیتی و اجتماعی موجب ذوق و سلیقه و پسند خاصی می شود. این البته در کارها و فعالیتهای اجتماعی و طرز اداره زندگی شخصی و خانوادگی و عمومی است. ذوق اجتماعی عبارت است از طرز تشخیص و قضاوت شخص در مسائل اجتماعی. در اجتماع آنچه مهم است این است که ذوق و سلیقه واحدی در اجتماع بوده باشد و آن ذوق واحد صحیح باشد، یعنی ذوق جامعه هدف واحد صحیحی را انتخاب کرده باشد و راه رسیدن به آن هدف واحد، را نیز یک جور تشخیص دهد و آن طرز هم صحیح باشد. پس جامعه باید از لحاظ هدف دارای تشخیص واحد باشد و آن تشخیص، صحیح و در جهت رشد و سعادت و کمال جامعه باشد و متناسب با مرحله اجتماعی آن جامعه باشد و هم از لحاظ راه رسیدن به آن هدف دارای تشخیص واحد باشد و تشخیصش صحیح باشد، یعنی واقعاً راهی که می رود او را به آن مقصد برساند نه این که آن را دور کند و به جای آنکه او را به کعبه برساند به ترکستان ببرد.

جامعه دینی فعلی ما از لحاظ هدف می توان گفت تشخیص واحدی دارد و آن تشخیص صحیح است، اما از لحاظ راه رسیدن به هدف تشخیص واحدی ندارد و هزاران نوع ذوق و سلیقه وجود دارد. به هر حال تنها هدف واحد داشتن، جامعه را در مسیر واحد به حرکت در نمی آورد (همان طوری که اینجانب در مقدمه اساسنامه شورای روحانیت تهران گفته ام) بلکه لازم است راه رسیدن به هدف را نیز یک جور تشخیص دهد تا در مسیر واحد حرکت کند. جامعه ما از این جهت به مصیبت سختی گرفتار است. در حوادث مهم، رهبران دینی با تفاوت بعدالمشرقین قضاوت می کنند: یکی تشخیص سکوت می دهد و یکی تشخیص اقدام و قیام، یکی معتقد است به تندروی و یکی به کندروی، یکی می گوید باید گفت، یکی می گوید سکوت، یکی می گوید باید قیام کرد، یکی می گوید باید نشست، یکی می گوید باید خوابید و چرت زد و دیگری می گوید باید کله معلق زد. همه آنها هم نام تکلیف

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 573

شرعی دارد. یکی خود را مسئول می داند و یکی خود را ربّ الابل می داند و بس و یکی معتقد است برای این که ظهور حضرت نزدیکتر شود باید مانع نشد تا هر چه بیشتر این مفاسد واقع شود. از اینجا می توان فهمید که هماهنگی دستگاه های تربیتی، اعم از خانه و مدرسه و دانشگاه و منبر و کتب و مجلات و غیره، چقدر مهم است.

ما در تربیت دینی بسیار محتاجیم به این که بین دستگاه های تربیتی و دینی، اعم از خطابه و منبر و از کتب و روزنامه ها و مجلات دینی، هماهنگی باشد و مولّد ذوق و سلیقه واحد البته صحیح باشد، تا در حوادث و سوانحی که برای جامعه پیش می آید جامعه یک جور عکس العمل نشان بدهد. وضعی [که ] داریم به طوری است که در برابر حوادث مختلف عکس العملهای متفاوت و متباین در افراد پیدا می شود، در صورتی که ملتهای تربیت شده در دستگاه واحد، در پیشامدها به طرز واحد عکس العمل از خود نشان می دهند. نشانه این که ذوق اجتماعی واحد است این است که افراد در مسائل اجتماعی قضاوت واحد داشته باشند و در برابر حادثه واحد اجتماعی افراد اجتماع عکس العمل واحد نشان بدهند. این دلیل است که طرز تفکر واحد و ذوق واحد و سلیقه اجتماعی واحد بر آن اجتماع حکمفرماست. وظیفه خطابه و منبر این است که اولًا خطبا کوشش کنند هدفهای اسلامی را به جامعه، روشن عرضه کنند و راه رسیدن به آن هدفها را با دقت پیدا کنند و با هماهنگی و همزبانی بر جامعه عرضه بدارند تا بتوانند مولّد ذوق و سلیقه واحد بوده باشند و [جامعه ] بتواند در مسیر واحد حرکت کند و این طور نباشد که آنچه یکی رشته می کند دیگری پنبه کند. از این رو خطابه و منبر خودرو و کلاس ندیده و آشنا نشده به هدفهای کلی اسلامی، مفید نیست. اساتیدی باید آشنا به هدفهای اسلامی که به آنها بیاموزند و آنها به مردم بیاموزند، و همچنین راههای کلی رسیدن به آن هدفها در همان کلاسها باید آموخته شود و علاوه بر اینها لازم است سالی یک بار کنگره سالانه از خطبای کشور برای رسیدگی به مسائل روز تشکیل شود تا به تمام معنی خطبا دارای طرز تفکر واحد بشوند و نیروی بسیار مؤثری در اجتماع به شمار روند «1».

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 574

فصل چهارم: اتحاد شیعه و سنّی

از نظر من افرادی از شیعه امثال «مؤلف» «احادیث عایشه» با امثال مؤلف «ضحی الاسلام» و مؤلف «الوشیعه» و مؤلف «الصراح بین الاسلام و الوثنیه» نوعی همکاری دارند. اگر کسی بگوید اینها که در دو جهت مخالف همیشه حرکت می کنند چگونه همکاری می کنند، عرض می کنم لازمه همکاری این نیست که همکاران در جهت واحد حرکت کنند بلکه باید هدف واحد را صورت دهند ولو آنکه در دو جهت مخالف حرکت کنند.

گاهی همکاران که هدف واحد را صورت می دهند در جهت واحد حرکت می کنند مانند همکاری نخهای بهم تابیده و همکاری دسته چوب در مثل معروف آن پادشاه و پسران، گاهی در دو جهت مختلف حرکت می کنند مانند همکاری دو تیغه قیچی که یک محور که در وسط هر دو قرار گرفته آنها را در وضعی قرار داده که اگر یکی به طرف بالا حرکت کند دیگری به طرف پایین حرکت می کند و اگر یکی به طرف راست برود دیگری به طرف چپ می رود و بالعکس، اما نتیجه این حرکات مختلف قطع کردن و بریدن یک شی ء بالخصوص است. دو دسته فوق الذکر از مؤلفین، حالت همان دو تیغه را دارند و آن چیزی که در میان قطع می شود و ریشه اش زده می شود اسلام است. آن یکی کافی را از اعتبار می اندازد و این یکی بخاری را، آن یکی امام صادق را از ارزش می اندازد و این یکی شافعی و ابوحنیفه را. آن که در این میان بریده می شود و از اعتبار می افتد اسلام و قرآن است.

البته آن محوری که این دو تیغه را با این ترتیب به یکدیگر مربوط کرده است در ماورای کشورهای اسلامی باید جستجو شود.

حسن تفاهم

حسن تفاهم یعنی یکدیگر را خوب فهمیدن و سوء تفاهم یعنی یکدیگر را بد فهمیدن.

بدیهی است که خوب فهمیدن به این است که افراد یکدیگر را آن طور که هستند بفهمند و بد فهمیدن به این است که یکدیگر را آن طور که هستند نفهمند بلکه درباره یکدیگر دچار یک نوع توهماتی بوده باشند و البته این کلمه در جایی گفته می شود که توهماتی که افراد درباره یکدیگر دارند از نوع سوءظن باشد یعنی در زمینه «بدی» بوده باشد. اما اگر در زمینه خوبی ها و از نوع حسن ظن های غلط

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 575

بوده باشد سوء تفاهم نامیده نمی شود؛ یعنی اگر دو نفر به غلط درباره یکدیگر حسن عقیده پیدا کنند گفته نمی شود که این دو نفر نسبت به یکدیگر سوء تفاهم پیدا کرده اند.

سوء تفاهم در هر موردی و نسبت به هر شخصی بد است، زیرا موجب گمراهی و ضلالت است. اگر فرض کنیم دو نفر از هر لحاظ ضد یکدیگرند مثلًا یکی خداپرست است و دیگری مادی، باز خوب است که میان آن ها حسن تفاهم برقرار باشد و یکدیگر را آن طور که هستند درک کنند نه اینکه هر کدام نسبت به دیگری سوءظن ها و تصورات غلطی داشته باشد.

یکی از ابتلائات مسلمین این است که گذشته از اینکه از لحاظ پاره ای معتقدات تفرق و تشتت پیداکرده اند و مذهب ها و فرقه ها در میان آن ها پیدا شده است- که در درس تاریخ فرق اسلامی خواهید خواند- دچار سوء تفاهمات زیادی نسبت به یکدیگر می باشند؛ یعنی، گذشته از پاره ای از اختلافات عقیده ای دچار توهمات بیجای بسیاری درباره یکدیگر می باشند. در گذشته و حاضر آتش افروزانی بوده و هستند که کوشش شان بر این بوده و هست که بر بدبینی های مسلمین نسبت به یکدیگر بیفزایند. تهدیدی که از ناحیه سوءتفاهمات بیجا و خوب درک نکردن یکدیگر متوجه مسلمین است بیش از آن است که از ناحیه خود اختلافات مذهبی متوجه آن هاست. مسلمانان از نظر اختلافات مذهبی طوری نیستند که نتوانند وحدت داشته باشند، نتوانند با یکدیگر برادر و مصداق «انماالمؤمنون اخوه» بوده باشند زیرا خدایی که همه پرستش می کنند یکی است، همه می گویند: «لااله الاالله»، همه به رسالت محمد (ص) ایمان دارند و نبوت را به او پایان یافته می دانند و دین او را خاتم ادیان می شناسند، همه قرآن را کتاب مقدس آسمانی خود می دانند و آن را تلاوت می کنند و قانون اساسی همه مسلمین می شناسند، همه به سوی یک قبله نماز می خوانند و یک بانگ به نام اذان برمی آورند، همه در یک ماه معین از سال که ماه رمضان است روزه می گیرند، همه روز فطر و اضحی را عید خود می شمارند، همه مراسم حج را مانند هم انجام می دهند و با هم در حرم خدا جمع می شوند، و حتی همه خاندان نبوت را دوست می دارند و به آن ها احترام می گذارند. این ها کافی است که دل های آن ها را به یکدیگر پیوند دهد و احساسات برادری و اخوت اسلامی را در آن ها برانگیزند. ولی ...

ولی امان از سوءتفاهمات، امان از توهمات و تصورات غلطی که فرق مختلف درباره یکدیگر دارند و امان از عواملی که کاری جز تیره تر کردن روابط مسلمانان ندارند.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 576

ما در صدد این نیستیم که طرحی برای از بین بردن فرقه ها و مذاهب و بازگشت همه به اصل اسلام بریزیم زیرا این، کاری است که اولًا از ما ساخته نیست و ثانیاً وحدت اسلامی متوقف بر این نیست که فرق و مذاهب از بین برود. جهات اختلاف فرق و مذهب آن ها زیاد نیست که مانع اخوت اسلامی بشود و جهات اشتراک آن ها آن قدر زیاد و نیرومند است که می تواند آن ها را به هم بپیوندد.

و نیز ما نمی خواهیم ادعا کنیم که تمام اختلافات مسلمین از نوع سوءتفاهم است. خیر، چنین ادعایی هم نداریم. همه اختلافات، سوءتفاهم نیست، اگر بناست حل بشود به طریق دیگر غیر از رفع سوءتفاهمات باید حل شود. آنچه ما در صدد آن هستیم و به عبارت دیگر هدف ما از این درس این است که شکاف هایی که ناشی از خوب درک نکردن یکدیگر است، از میان برود. هدف ما این است فرق و مذاهب اسلامی یکدیگر را آن طور که هستند بشناسند و تصور کنند، تصورات دروغ و وهمی را از خود نسبت به برادران خود دور کنند. باید در چند قسمت بحث کنیم:

1. یکی از هدف های اسلام که از مسلمین تأمین آن را خواسته است، اتحاد و اتفاق مسلمین است.

2. یکی از فلسفه های فریضه حج محکم شدن پیوند ها و تفاهم بیشتر افراد مسلمین است.

3. بررسی انواع توهمات و سوء تفاهماتی که دیگران درباره ما شیعیان و بالأخص ایرانیان دارند.

4. بررسی سوءتفاهم هایی که از این طرف نسبت به برادران غیرشیعی وجود دارد.

5. راه های عملی برای کاستن و از میان بردن سوء تفاهم ها؛

اما قسمت اول: هم قرآن کریم و هم احادیث نبوی و هم احادیثی که از ائمه اطهار رسیده است همه عنایت شدید دارند که وحدت مسلمین محفوظ بماند. از قرآن شروع کنیم:

الف. در سوره آل عمران، آیه 103 می فرماید: «واعتصموا بحبل الله جمیعاً و لا تفرقوا» یعنی همه با هم ریسمان الهی را محکم بگیرید و پراکنده نشوید. این آیه با کمال صراحت به موضوع «با هم» بودن و با هم دستورهای الهی را اجرا کردن و پراکنده اجرا نکردن توجه کرده است. اندک توجهی به مفهوم آیه می رساند که عنایت این کتاب آسمانی به این است که مسلمانان متفرق و پراکنده نباشند.

ب. سوره آل عمران، آیه 105 که دنباله این آیه است (با یک آیه فاصله) می فرماید: «ولا تکونوا کالذین تفرقوا و اختلفوا من بعد ما جاءهم البینات و اولئک لهم عذاب عظیم»؛ یعنی، شما مانند دیگران (پیروان سایر ادیان) مباشید که پس از آنکه آیات روشن الهی برایشان آمد فرقه فرقه شدند و اختلاف پیدا

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 577

کردند، برای چنین کسانی عذاب عظیم است. مفهوم این آیه نیز واضح است. این آیه مخصوصاً به تفرقات مذهبی، یعنی، فرقه فرقه شدن ها و مذاهب به وجود آمدن ها اشاره می کند، زیرا این نوع اختلافات از هر نوع دیگر خطرناک تر است. جالب توجه این است که آیه 104 که در میان این دو آیه قرار گرفته است، این است: «ولتکن منکم امه یدعون الی الخیر و یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و اولئک هم المفلحون»؛ یعنی باید جماعتی از شما (یا باید شما جماعتی باشید که) دعوت به خیر و صلاح و نیکی بکنند، امر به معروف و نهی از منکر نمایند، همانا آن ها هستند که رستگارانند.

ببینید، آیه ای که در میان این دو آیه قرار گرفته است آیه دعوت به خیر و ا مر به معروف و نهی از منکر است. این برای آن است که قرآن کریم می خواهد بفهماند که همواره باید از طریق دعوت به خیر و صلاح و امر به معروف و نهی از منکر این وحدت محفوظ بماند؛ اگر این استوانه اسلامی یعنی اصل دعوت و ارشاد و امر به معروف و نهی از منکر بخوابد، وحدت اسلامی و اتحاد مسلمانان نیز از میان می رود.

ما مسلمانان دعوت و ارشاد و امر به معروف و نهی از منکر داریم ولی چون هدف های اسلامی را نمی شناسیم، مخصوصاً از هدف های بزرگ و اساسی و اصولی اسلام بی خبریم، از اسلام فقط با یک سلسله دستورهای ظاهری که مربوط به قشر اسلام است نه لُب و مغز آن آشنایی داریم، هر وقت به فکر دعوت و ارشاد می افتیم از حدود مسائل ساده اخلاقی و عبادی تجاوز نمی کنیم و حال آنکه یکی از هدف های بزرگ اسلام بلکه بزرگ ترین هدف اسلام در امور عملی وحدت و اتفاق مسلمانان است. اولین وظیفه داعیان و ارشادکنندگان و آمران به معروف و ناهیان از منکر این است که در طریق وحدت مسلمانان بکوشند، در طریق همان چیزی بکوشند که مورد نزول این آیه کریمه است.

ج. سوره شوری، آیه 13؛ اقیمو الدین و لا تتفرقوا فیه کبر علی المشرکین ما تدعوهم الیه، یعنی دین را بپا دارید و در آن پراکنده نشوید، آنچه تو به آن دعوت می کنی بر مشرکین گران و دشوار است.

این آیه کریمه می خواهد بفهماند چون مخالفان اسلام با هدف های اسلامی مخالفند آرزومند تفرق و پراکندگی آن ها می باشند و از وحدت مسلمانان می ترسند، آن ها هستند که آتش های تفرقه و اختلاف را دامن می زنند و موانع برای وحدت مسلمین ایجاد می کنند.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 578

د. سوره انفال، آیه 46، ولا تنازعوا فتفشلوا و تذهب ریحکم؛ یعنی با یکدیگر نزاع نکنید که سست خواهید شد و بوی شما از میان خواهد رفت. این آیه اتحاد مسلمانان را موجب قوت و قدرت و شوکت و بوی و خاصیت داشتن آن ها معرفی می کند. می فرماید اگر در میان شما اختلاف افتد قوت و شوکت و بوی و خاصیت شما از بین می رود.

نزاع ها بر دو قسم است: بعضی از نزاع ها مربوط به تضاد منافع آنی افراد است، اما بعضی نزاع ها ریشه عقیده ای دارند. این هاست که فوق العاده خطرناک است، این هاست که از نسلی به نسل دیگر منتقل می شود و بحث ها و جدل ها و کتاب ها و نوشته ها به وجود می آورد و قرن ها ادامه پیدا می کند و هر چه زمان می گذرد بر موجبات آن افزوده می شود و شکاف عمیق تر می گردد.

ه-. سوره آل عمران، آیه 200؛ یا ایها الذین امنوا اصبروا و صابروا و رابطوا و اتقوالله لعلکم تفلحون: (این آیه آخرین آیه از سوره آل عمران است) یعنی ای اهل ایمان! صابر و خویشتن دار باشید، یکدیگر را در خویشتن داری یاری نمایید و با یکدیگر پیوند داشته باشید، تقوای الهی داشته باشید، باشد که رستگار شوید.

اما احادیث:

1- حدیثی شیعه و سنی از رسول اکرم (ص) روایت کرده اند به این مضمون: «ثلاث لا یغلّ علیهن قلب امری مسلم، اخلاص العمل لله و النصیحه لائمه المسلمین و اللزوم لجماعتهم.» یعنی سه چیز است که هرگز دل مرد مسلمان در مورد آن ها نمی لغزد و خیانت نمی کند: عملی را خالصاً لوجه الله بجا آوردن، خیرخواهی برای پیشوایان مسلمانان، همراهی و ملازمت جماعت مسلمین.

از قضا این جمله ها جزء کلماتی است که رسول اکرم در حجه الوداع برای مردم القاء کرد. رسول اکرم در حجه الوداع در مواقف چندی برای مردم سخن گفته است: در مسجد الحرام در عرفات، در مسجد خیف (منا)، در غدیر خم. جمله های بالا را در مسجد خیف که در منا واقع است، ادا فرموده است.

2- در کافی می نویسد: معاویه بن وهب گفت از امام صادق (ع) پرسیدم: ما (یعنی شیعیان) چگونه باید با دیگران (اهل تسنن) معاشرت کنیم، تکلیف ما با آن ها چیست؟ امام فرمود: ببیند ائمه شما چگونه رفتار می کنند، مانند امامان خود رفتار کنید. به خدا قسم امامان شیعه بیماران آن ها را عیادت می کنند، جنازه های آن ها را تشییع می کنند، برای آن ها شهادت می دهند.

باز هم در این زمینه و به همین مضمون روایاتی هست.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 579

این ها را برای این ذکر کردم که بدانیم حفظ وحدت یکی از هدف های اسلامی است و باید در حدود امکان برای تحقق این هدف بکوشیم تا مصداق «ولتکن منکم امه یدعون الی الخیر» بوده باشیم. تحقق یافتن این هدف به هیچ وجه مستلزم این نیست که از بعضی اصول یا فروع مسلم خود دست برداریم.

لینک مقالات مرتبط:

مفهوم وحدت ملی بخش دوم

کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است