منابع مقاله:
رشد ( آموزش قرآن ). بهار 1388 - شماره 24،
اسماعیل دخیلی
؛
مقدمه
هرگاه بخواهیم در متنی تأمل کنیم و به محتوای آن دست یابیم، ابتدا باید به مسائل و موضوعاتی بپردازی که در ارتباط با آن متن وجود دارند و در قبالشان موضع خاصی اتخاذ کنیم. ضرورت بحث دربارهی این موضوعات آن است که اتخاذ موضع در قبال آنها، در فهم ما از متن مؤثر است این کار به طور منطقی بر اصل تلاش برای فهم متن تقدم دارد و در حقیقت پایههای فهم متن است.
در قرآن نیز همین مباحث مطرح شده و بر هر مفسری است که قبل از پرداختن به تفسیر و وارد شدن در علوم قرآنی، موضعش را درعلوم قرآنی، موضعش را در قبال آنها مشخص کند. در غیر این صورت، تفسیر بر مبنای نادرست و غیر دقیق تکیه خواهد زد. از خطر تفسیر به رأی مصون نخواهد ماند و هرگونه اشتباه در مبانی فهم یک متن، موجب خطا در فهم متن و انحراف در تفسیر آن میشود. از جملهی این مباحث،« زبان قرآن» است.
استاد مرتضی مطهری، از اندیشمندان معاصر، در تألیف خود، به موضوعات مطرح در زبان قرآن به صورت پراکنده پرداخته است که ما در این جا آنها را بیان میکنیم.
شناخت قرآن و ضرورت آن
« شناخت قرآن» برای هر فرد عالم، به عنوان یک فرد عالم، و برای هر فرد مؤمن، به عنوان یک فرد مؤمن، امری ضروری و واجب است. اما برای یک عالم انسانشناس و جامعهشناس، شناخت قرآن از آن جهت ضروری است که این کتاب در تکوین سرنوشت جوامع اسلامی و بلکه در تکوین سرنوشت بشریت مؤثر بوده است. نگاهی به تاریخ این نکته را روشنتر میکند که عملا هیچ کتاب به اندازهی قرآن روی جوامع بشری و زندگی انسانی تأثیر نگذاشته است... و اما ضروری بودن شناخت قرآن برای یک مؤمن مسلمان از آن جهت است که منبع اصلی و اساسی دین و ایمان و اندیشهی یک مسلمان و آن چه که به زندگی او حرارت، معنی، حرمت و روح میدهد، قران است» [ آشنایی با قرآن، ج 1، ص 9 و10] .
اقسام شناخت قرآن
به طور کلی در بررسی و مطالعهی هر کتابی، سه نوع شناخت ضروری است:
« الف) شناخت سندی یا انتسابی: در این مرحله میخواهیم بدانیم، انتساب کتاب به نویسندهی آن تا چه اندازه قطعی است... این نوع شناخت آن چیزی است که قرآن از آن بینیاز است و از این نظر، کتاب منحصر به فرد جهان قدیم محسوب میشود» [ همان، ص 11 تا 15]
« ب» شناخت تحلیلی: یعنی تشخیص این که این کتاب مشتمل بر چه مطالبی است و چه هدفی را تعقیب میکند... سبک ارائهی مطالب در آن و شیوهی برخورد آن با مسائل چگونه است؟ آیا دیدی فیلسوفانه و یا به اصطلاح امروز عالمانه دارد؟ آیا قضایا را از دریچهی چشم یک عارف نگاه میکند و یا آن که سبکش مخصوص به خود است؟ و باز سؤال دیگری در این مور که آیا این کتاب، پیامی و رهنمودی برای بشریت دارد یا نه؟ و اگر پاسخ مثبت است، آن پیام چیست؟
... ممکن است کتابی از« دید» و» پیام» هر دو خالی باشد و یا تنها« دید» داشته باشد و نه پیام،« یا آن که هر دو را دارا باشد» [ همان، ص 15 و 16] .
« ج) شناخت ریشهای: آی مطالب و محتویات کتاب، فکر بدیع نویسندهی آن است یا آن که از اندیشهی دیگران وام گرفته شده است؟ چنین شناختی فرع بر شناخت تحلیلی است... آیا آن چه در قرآن هست، در کتابهای دیگر پیدا میشود یا نه؟ و اگر پیدا میشود به چه نسبت است؟ و آیا آن مطالبی که مشابه سایر کتابهاست، شکل اقتباس دارد ی ان که مستقل است و حتی نقش تصحیح غلط های آن کتابها و روشن کردن تحریفت آنها را ایفا میکند؟ » [همان، ص 17 و 18] .
آیا قرآن قابل شناخت است؟
در دنیای اسلم به علل گوناگون، جریانهای نامطلوبی در موضوع شناخت قرآن پیش آمده که در انحطاط مسلمین تأثیر بسزایی داشته است و متأسفانه هنوز هم ریشههای آن افکار منحط و خطرناک در جامعهی ما وجود دارند. در این باره نظرت متفاوت است. شهید مطهری ضمن بیان و نقد آنها، نظر خود را بیان میکند.
الف) جریان اخباریگری و عدم حجیت قرآن
« در میان علمای شیعه در سه چهار قرن پیش، افرادی پیدا شدند که معتقد بودند قرآن حجت نیست. اینها از میان منابع چهارگانهی فقه یعنی قرآن، سنت، عقل و اجماع که از طرف علمای اسلام به عنوان معیار شناخت مسائل اسلامی عرضه شده بود، سه منبع را قبول نداشتند. در مورد اجماع میگفتند، این رسم سنیهاست و نمیتوان از آن تبعیت کرد. در خصوص عقل میگفند، با این همه خطای عقل، اعتماد به آن جایز نیست. اما در مورد قرآن محترمانه ادعا میکردند، قرآن بزرگتر از آن است که ما آدمهای حقیر بتوانیم آن را مطالعه کنیم و در آن بیندیشیم. فقط پیامبر( ص) و ائمه حق دارند در آیت قرآن غور کنند» ما فقط حق تلاوت آیات را داریم. این گروه همان اخباریان هستند» [ آشنایی با قرآن، ص 24 و 25؛ مجموعه آثار، ج 1، ص 52؛ اسلام و مقتضیات زمان، ج 1، ص 141- 151] .
ب) جریان اشاعره
« اشاعره معتقد بودند شناخت قرآن، معنایش تدبردر آیات قرآن نیست، بلکه معنای آن فهم معنای تحت اللفظی آیات است... طبیعی است که این شیوهی برخورد با قرآن، خیلی زود باعث انحراف و گمراهی میشود، زیرا اینان ناگزیر از توضیح معنای آیت بودند، ما چون عقل را تعطیل کرده بودند، قهرا نوعی برداشت عوامانه از قرآن برایشان حاصل میشد... از جمله این که به تجسم- یعنی جسم بودن خدای تعالی- و صدها اعتقاد انحرافی دیگر نظیر امکان رؤیت خدا با چشم و گفت و گو با خدا با زبان بشری، قائل شدند» [1] [آشنایی با قرآن، ص 25 و26] .
ج) جریان باطنیه و اسماعیلیه
« در مقابل گروهی که اساسا قرآن را رها کرده بودند، گروهی دیگر پیدا شدند که آن را وسیلهی رسیدن به هدفها و اغراض خود قرار دادند. اینان در هر زمینهای که منافعشان اقتضا میکرد، به تأویل آیات قرآن پرداختند و مسئلی را به قرآن نسبت دادند که اساسا روح قرآن از آنها بیخبر بود. در مقابل هر اعتراض هم پاسخ این گروه این بود که باطن آیات را تنها ما میدانیم...» [ همان، ص 26 و 27] .
د) جریان متصوفه:
« متصوفه در زمینهی تحریف آیات و تأویل آنها مطابق عقاید شخصی خود سابقه طولانی داشتهاند... مثلا در جریان ذبح اسماعیل( ع) توسط حضرت ابراهیم( ع) میگویند: مقصود از ابراهیم عقل است ومقصود از اسماعیل نفس، و عقل در این جات قصد داشت تا نفس را ذبح کند... روشن است که چنین برداشتی، بازی کردن با قران است و ارائهی یک نوع شناخت انحرافی »[2] [همان، ص 27 و 28] .
مخاطب قرآن کیست؟
یکی دیگر از نکاتی که در شناخت تحلیلی قرآن باید از آن استنباط کرد، تعیین و تشخیص مخاطبان قرآن است. در قرآن تعبیراتی نظیر هدی للمتقین( بقره/ 2) ،هدی و بشری للمؤمنین، لینذر من کان حیا( یس/ 70) زیاد آمدهاند. این جا میتوان سؤال کرد که هدایت برای پیرهیزکاران لزومی ندارد، زیرا آنها خود پرهیزکارند. از سوی دیگردر قرآن میبینیم که خود را چنین معرفی میکند:« ان هو الا ذکر للعالمین...» [ص/ 78] و« ما أرسلناک الا رحمه للعالمین» [انبیا/ 107] .
« ... در آیاتی که خطاب قرآن به همهی مردم عالم است، در واقع میخواهد بگوید، قرآن اختصاص به قوم و دستهی خاصی ندارد، هرکس به سمت قرآن بیاید، نجات پیدا میکند. قرآن از قوم خاص و قبیلهی معینی به عنوان علاقهمندان خود یاد نمیکند. نمیگوید قرآن در تیول این و یا آن قوم قرار دارد. قرآن برخلاف مکاتب دیگر، انگشت وی منافع طبقهای خاص نمیگذارد...» [آشنایی با قرآن، ج 1، ص 22 و 34]
قرآن چه کسانی را هدایت میکند؟ آیا همه را؟ یعنی پس از آمدن قرآن، دیگر گمراهی باقی نمیماند و همه به طور جبری هدایت میشوند؟ خیر، نه تنها همه را هدایت نمیکند، بلکه عدهای به وسیلهی آن گمراه خواهند شد: « بضل به کثیرا و یهدی به کثیرا» [بقره/ 26] و« ما یضل به الا الفاسقین» [همان/ ص 129 و 130] .
زبان قرآن رمزی نیست
« قرآن مثل بعضی کتابهای مذهبی نیست که یک سلسله مسائل رمزآسا در مورد خدا و خلقت و تکوین مطرح کرده باشد و حداکثر یک سلسله اندرزهای سادهی اخلاقی هم ضمیمه کرده باشد و پس، به طوری که مؤمنین ناچار باشند دستورها و اندیشهها را از منابع دیگر اخذ کنند» [آشنایی با قرآن، ج 1، ص 10] .
« به عنوان نمونه از شیوهی خاص قرآن، میتوان از آیت محکم و آیات متشابه نام برد. دربارهی محکمات ومتشابهات، یک تصور عوامانه وجود دارد. گروهی میپندارند آیات محکم آنهایی هستند که مطالب در آنها به صورت ساده و صریح طرح شده و به عکس، در آیات متشابه به صورت لغز و معما و رمز مطرح شده است...» [همان، ص 12] .
« نه معنای محکمن صریح و ساده است و نه معنای متشابه لغزوار و رمزگونه. معما و رمز لفظی است با معنای مبهم و مجمل که با کلماتی بیان میشود که به طور مستقیم افادهی معنا نمیکنند» [همان، ص 22] .
آیا در قرآن هم آیتی لغزوار وجود دارد؟ این با نص قرآن که میگوید قرآن کتابی روشنگر و قابل فهم برای همه است و آیاتش همه نور و هدایت است، منافات دارد. سر مطلب این است که برخی مسائل مطرح شده در قرآن، به خصوص آن جا که سخن از امور غیب و ماوراء الطبیعه به میان میآید، اساسا با الفاظ، قابل بیان نیستند و به قول شیخ شوشتری:
معانی هرگز اندر حرف ناید
که بحر بیکران در ظرف ناید
ما از آن جا که زبان بیان قرآن همین زبان بشری است، ناگزیر آن موضوعات لطیف و معنوی با عباراتی بیان شدهاند که بشر برای موضوعات مادی به کار میبرد. پس برای جلوگیری از سوءفهم، مسائل در بعضی آیات بهگونهای طرح شدهاند که باید حتما به کمک آیات دیگر تفسیر شوند و غیر از این راهی وجود نداشته اشت. مثلا قرآن میخواسته از حقیقتی که نام آن رؤیت خدا با قلب است، یعنی این که انسان میتواند خدا را با قلب خود شهود کند، نام ببرد. این معنا در قالب چنین عباراتی بیان شدهاند:» وجوه یومئذ ناضره.الی ربها ناظره» [ قیامت/ 22 و 23] : در آن روز، چهرههایی خرم وجود دارد که به پروردگار خود نظر میافکنند.
قرآن لفظ دیدن را به کار بره و لفظ مناسبتری برای ادای مقصود در اختیار نداشته است، اما برای جلوگیری از اشتباه، در جای دیگر توضیح میدهد: » لا تدرکه الابصار و هو یدرک الأبصار» [انعام/103] : هیچ چشمی او را درک نمیکنند، ولی او چشمها را مشاهده میکند. طبعا خواننده متوجه میشود که با وجود تشابه لفظی، این امور سنخیتی با هم ندارندو کاملا از یکدیگر جدا هستند.
« قرآن برای جلوگیری از مشتبه شدن آن معانی شامخ و عالی با معانی مادی، میگوید: متشابهات را به محکمات ارجاع کنید» [ آشنایی با قرآن، ج 1، ص 23 و 24] .
زبان قرآن، زبان عقل و دل است
« یک وظیفهی قرآن، یاد دادن و تعلیم کردن است. در این جهت، مخاطب قرآن عقل انسان خواهد بود و قرآن با زبان منطق و اعتدال با او سخن میگوید. اما به جز این زبان، قرآن زبان دیگری نیز دارد که مخاطب آن عقل نیست، بلکه دل است و این زبان دوم، احساس نام دارد. آن که میخواهد با قرآن آشنا شود و بدان انس بگیرد، باید با هر دوی زبانها آشنایی داشته باشد و از هر دو در کنار هم استفاده کند. تفکیک این دو از هم مایهی بروز خطا و اشتباه و سبب زین و خسران خواهد بود.
آن چه را ما دل مینامیم، عبارت است از احساسی بسیار عظیم و عمیق که درون انسان وجود دارد. گاهی اسم آن را احساس هستی میگذارند؛ یعنی احساسی از ارتباط انسان با هستی مطلق. کسی که زبان دل را بداند و با آن انسان را مخاطب قرار دهد، او را از اعماق هستی و کنه وجودش به حرکت درمیآورد. آن وقت دیگر تنها فکر و مغز انسان تحت تأثیر نیست، بلکه سراسر وجودش تحت تأثیر قرار میگیرد. به عنوان نمونهای از زبان احساس، شاید بتوان موسیقی را مثال آورد...» [آشنایی با قرآن، ج 1، ص 35 و 36] .
« قرآن خود توصیه میکند که آن را با آهنگ لطیف و زیبا بخوانند. با همین نوای آسمانی است که قرآن
با فطرت الهی انسان سخن میگوید و آن را تسخیر میکند... [ همان، ص 37].
« قرآن بر موسیقی خاص خودش تأکید زیادی دارد؛ موسیقیای که اثرش از هر موسیقی دیگر در برانگیختن احساسات عمیق و متعالی انسان بیشتر است... یا ایها المزمل قم اللیل الا قلیلا... و رتل القرآن ترتیلا» [ مزمل، 4-1] ... در میان مسلمانان، یگانه چیزی که مایهی نشاط و کسب قدرت روحی و پیدا کردن خلوص و صفای باطن بود، همان موسیقی قرآن بود... وقتی قرآن زبان خود را زبان دل مینامد، منظورش آن دلی است که میخواهد با آیت خود آن را صیقل بدهد و تصفیه کند و به هیجان بیاورد...[ همان، ص 39].
« مسئلهی دیگری که به سبک قرآن مربوط است، مسئلهی آهنگپذیری قرآن است... در زبانها جز شعر، چیز دیگری آهنگ نمیپذیرد. قرآن شعر نیست، چون نه وزن دارد نه قافیه و نه هجاهایش هماهنگ با یکدیگر است. از نظر محتویت هم، چون شعر اصلا به تخیل بستگی دارد، تخیل در آن نیست... قرآن یگانه متنی است که آهنگپذیر است» [3] [نبوت، ص 221].
قرآن و تعابیر شاعرانه
« این خصوصیت در زیبایی قرآن هست که با این که فصاحت را به منتها درجه رسانده است، از هر نوع تعبیر شاعرانهای که بوی کذب در آن باشد، پرهیز کرده است. مثلا در شعرها داریم:
یا رب چه چشمهای است محبت که من از آن
یک قطره آب خوردم و دریا گریستم
طوفان نوح زنده شد از آب چشم من
با آن که در غمت به مدار گریستم
این از نظر شعری خیلی زیباست، اما از نظر واقعیت خیلی دروغ است»[نبوت، ص 209].
قرآن و تشبیهات
« وقتی مطلبی را تشبیه میکنند به مطلب دیگری، دو چیز را قرین یکدیگر قرار میدهند و این اعجاب را برمیانگیزد. تشبیه در قرآن بسیار کم است. قرآن در عین این که از مقولهی زیبایی است، باز با عقل و روح و فکر انسان سر و کار دارد. یعنی مسائلی که میگوید، همان مسائلی است که عقل میپذیرد... شعر فقط زیبایی است. راهی را نمیخواهد نشان دهد. جایی که کسی میخواهد راهی را نشان بدهد، او دیگر نمیتواند با تعبیرت شاعرانه که همهاش تخیل است، راه را نشان دهد[4] [همان، ص 210 و 209] .
استعمال و وضع لغات
« ارباب علوم[ وقتی] به یک معانی تازهای میرسند که عرف عام به آن معانی نمیرسد، ناچارند که لغتی برای معنی جدید وضع کنند. معمول دیگر نمیروند لفظی از خارج اختراع کنند، به قرائن و مشابهاتی که هست، لفظی را از جایی میگیرند و بعد آن را توسعه و تعمیم میدهند و ترویجش میکنند تا قالب جدید پیدا کند...»[ نبوت، ص 71] .
« در دیافتهای انبیا هم یک چنین چیزی است.یعنی آن چه آنها دریافت میکنند، نوعی معانی است که قبلا در میان مردم وجود نداشته که لفظ داشته باشد. لفظ جدید وضع کردن هم که این درد را دوا نمیکند، چون لفظ جدید را میان دو نفری باید وضع کرد که هر دو یا معنی آشنا باشند. ناچار از همان الفاظ متداول، نزدیکترین الفاظ را برای این معنی انتخاب میکنند.
مثال: در لغت، معنی وحی هر القای محرمانه و مخفیانه و پنهان رامیگویند. القای مرموز، مقل این که اگر یک نفر به یک نفر دیگر به صورت نجوا و مخفی که کسی نفهمد، مطلبی را القا کند این را در عرف مثلا میگفتهاند از وحی، پس از معنی لغوی، جنبهی مخفی بودن و مرموز بودنش است نسبت به افهام سایر مردم» [5] نبوت، ص 72] .
توجه به مباحث لغوی و وجوه و نظایر در آثار استاد مطهری
استاد در موارد متعددی به تناسب موضوع، به مباحث لغوی و بحث در خصوص مفردات قرآن پرداخته است:
مثال 1: تفاوت« عین» و« بصر»
« فرق است بین کلمهی بصر و کلمه عین، همان طوری که در فارسی هم فرق است بین کلمهی دیده و کلمهی چشم.
عین که فارسی آن چشم است، نام عضو مخصوص و معهود است یا قطع نظر از کار آن، ولی کلمه بصر و هم چنین فارسی آن دیده، از آن جهت به چشم اطلاق میشود که کار مخصوص دیدن( ابصار) از آن سر میزند. لذا این دو کلمه اگر چه اسم یک عضو است، ولی مورد استعمال متفاوت دارد...در آیهی قل للمؤمنین یغضوا من ابصارهم[ نور/30] ، چون عنایت به کار چشم یعنی عمل دیدن است، کلمهی ابصار به کار رفته است نه کلمهی عیون[مسئلهی حجاب، ص 361 و 731] .
مثال 2: تفاوت غضّ و غمض
«غمض به معنی بر هم گذاردن پلکهاست. میگویند غمض عین کن.کنایه است از این که صرف نظر کن.چنان که مشاهده میکنید، این لغت ب کلمهی عین همراه میشود، نه ب کلمهی بصر. ولی در مورد کلمهی غضّ میگویند بصر و ی غضّ نظر و یا غضّ طرف. غضّ به معنی کاهش دادن است و غض بصر یعنی کاهش دادن نگاه؛ مانند آیهی واغض من صوتک[لقمان/16]:صدای خودت را کاهش بده... علی هذا در آیهی 40 سورهی نور میگوید. یغضوا من ابصارهم... یعنی خیره نگاه نکنند.[6] [همان، ص 141-137].
حروف مقطعه
« حروف مقطعه یعنی حروف القبا، در حالی که با یکدیگر ترکیب نشدهاند... این مطلب از مختصات قرآن است. یعنی کتاب دیگری چه از کتب آسمانی و چه غیر آسمانی نداریم که فصلهایش با حروف مقطعه آغاز شده باشد»[ آشنایی بی قرآن، ج 1، ص 122] .
منظور از این حروف چیست؟
نظر اول:« اینها یک سلسله رموزی است میان گوینده و شنونده. یعنی بین خدا و پیغمبر مطالبی و معارفی بوده که از سطح فکر عامهی مردم فراتر قرار داشته است و به علت این که مردم ظرفیت شنیدن آن را نداشتند، به طور صریح بیان نشده و به صورت رمز رد و بدل شده است»[ آشنایی با علوم قرآن، ج 1، ص 122 و 123] .
نظر دوم:« اینها اسمهای قرآن و یا نامهای سورههایی است که در اول آنها آمده است...»[همان، ص 113] .
نظر سوم:« اینها سوگند است. قرآن همچنان که به سایر مظاهر خلقت سوگند یاد کرده است... به حروف الفبا نیز سوگند خورده است. پس سوگند یاد کرده است... به حروف الفبا نیز سوگند خورده است. پس معنی الم این است که به الف و لام و میم سوگند. انسان هنگامی که به چیزی سوگند میخورد، در حقیقت امر مورد احترامی را برای خودش محترم است و مخاطب میداند که آن چیز مورد علاقه است و حاضر نیست آن را خوار و زبون سازد، پشتوانهای صحت رد درستی سخنش قرار میدهد. لهذا علمای ادب میگویند، سوگند تأکید و تأیید راستی سخن حق است. ولی گاهی انسان سوگند یاد میکند نه برای این منظور، بلکه برای افادهی امری که لازمهی سوگند است. یعنی برای افادهی این که طرف بداند گوینده برای آن چیز احترام قائل است. وقتی کسی میخواهد به مردم بفهماند برای فلان شخص احترام قائلم، به سر او و جان او سوگند میخورد. در این گونه قسمها، هدف متوجه مقسمّ به( چیزی که به او قسم خورده شده) است نه مقسم علیه( مطالبی که در مورد او قسم یاد شده است) .
سوگندهای قرآن از نوع دوم است و میخواهد بشر را متوجه اهمیت این امور کند»[ همان، ص 123 و 124] .
نظر چهارم:« این حروف اشاره به اعجاز قرآن است... حروف الفبا که به منزلهی مادههای اولیهی باقی ؟؟؟سخن است و در اختیار همه هست. ولی آیا همه میتوانند سخن عالی بگویند؟ خیر... قدرتها و هنرهای سخنوری از ترکیب همین حروف پدید میآید، کتابها، مقالهها، قصیدهها و غزلها، همه بافته شدهی این حروفاند، در حالی که از نظر مراتب و درجات، تفاوت از زمین تا آسمان است»[ همان، ص 125 و 124] .
نظر پنجم: در این قسمت، استاد مطهری به صورت گذرا نظریهی رشاد خلیفه را مطرح کرده است[ همان ص 126].
نظر ششم: که نظر قابل تأملی است:« بحثی از قدیم تا به حال مطرح است که نظام هستی اول چه بوده است؟ یعنی مقدم چیست و مؤخر کدام است؟ برخی میگویند اول کلمه و سخن بوده و مقصودشان این است که اول اندیشه و فهم و درک بوده است، زیرا کلمه و سخن نمایانگر اندیشه هستند و سپس ماده پیدا شده. و نظر دوم عقیدهی کسانی است که به تقدم ماده قائلاند. یعنی میگویند اول ماده و طبیعت پدید آمده است و پس از تکامل ماده، تدریجا فهم و شعور و درک پیدا شده و سپس کلمه و سخن. از این رو نظریه، گویا قرآن اولی را پذیرفته، زیرا وقتی میخواهد داستان خلقت را بیان کند، میفرماید: انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون[ یس/82] .
یعنی اول قول است و سپس سایر مخلوقات. و البته ناگفته پیداست که قول در این جا تنها به معنای لفظ، هوا و صوت نیست، بلکه معنای جامعتر و کاملتری دارد. به نظر میرسد که خداوند با این حروف مقطعه، نحوهی کار خودش را بیان میکند؛ یعنی قول، سخن و اندیشه بر ماده، جسم و طبیعت تقدم دارند[7] [همان، ص 127 و 126] .
وحی از دیدگاه استاد
« هیچ کس نمیتواند ادعا کند که من میتوانم حقیقت این کار را تشریح بکنم. اگر کسی بتواند چنین ادعایی بکند، خود همان پیغمبران هستند. برای این که این یک حالتی است، یک رابطهای است و یک ارتباطی است نه از نوع ارتباطاتی که افراد بشر با یکدیگر دارند، یا افرد عادی بشر با اشیای دیگر غیر از خدا دارند... ولی از این هم نباید مأیوس شد که تا حدودی میشود درباری این مطلب بحث کرد»[ نبوت، ص 20].
الف) نظریهی عوامانه در خصوص وحی
« برخی تا میگویند وحی، این جور به فکرشان میرسد که خداوند در آسمان است، بالای آسمان هفتم...و پیغمبر روی زمین است... خدا که میخواهد دستورهایش را به پیغمبرش برساند، نیاز دارد به یک موجودی که بتواند این فاصله را طی کند و آن موجود قهرا باید پر و بال داشته باشد تا این فاصله را طی کند و از طرفی هم باید عقل و شعور داشته باشد که بتواند دستوری را از خدا به پیغمبر القا کند...و او همان است که به اسم فرشته نامیده میشود.»[ همان، ص 20 و 21] .
ب) نظریهی روشنفکرانه در خصوص وحی
« بعضی از افراد از جمله سید احمد خان هندی، خواستهاند که تمام این تعبیرت، وحی از جانب خدا و نزول فرشته و سخن خدا و قانون آسمانی و همهی اینها را یک تعبیرات بدانند؛ تعبیرت مجازی که با مردم عوام جز با این تعییرت نمیشد صحبت کرد. پیغمبر یک نابغهی اجتماعی است، ولی یک نابغهی خیرخواه... پس روح القدس همان روح باطن خودش( پیامبر) است. عمق روح خودش است که به او الهام میکند... چون از عمق روحش این اندیشهها میآید به سطح روحش، میگوییم پس روح الامین اینها را آورده و چون سر سلسلهی همهی کارها خداست و همهچیز به دست اوست، پس خدا فرستاده است... ملائکه عبارت است از قوایی که در طبیعت وجود دارد و چون خدا این قوا را استخدام میکند، بنابراین ملائکه در اختیار او هستند.» [ همان، ص 21 و 22]
ج) نظر استاد مطهری
« در همهی افراد بشر- ولی به تفاوت- غیر از عقل و حس، یک شعور دیگر و یک حدس باطنی دیگر هم وجود دارد و این در بعضی افراد قوی است و آن قدر قوی میشود که با دنیای دیگر واقعا اتصال پیدا میکند... پس نبوغ خودش نیست، فقط استعدادی که دارد، استعداد ارتباط با خارج از وجود خودش هست... و این نه نص قرآن» اختصاص به پیغمبران هم ندارد...[ برای] مثال: مادر عیسی( ع) و مادر موسی( ع) .
در حدیث هم هست که رویای صادق یک جزء از هفتاد جزء نبوت است» [همان، ص 28-22] .
استاد مطهری حرف اقبال در کتاب« احیای فکر دینی در اسلام» را نقل و به طور ضمنی آن را پذیرفته است. آن مطلب چنین است: « پیغمبری را میتوان هم چون نوعی از خودآگاهی باطنی تعریف کرد که در آن تجربهی اتحادی[ چون حالت عرفانی یک حالت تجربهی شخصی است، اسمش را گذاشته تجربهی اتحادی، یعنی اتحاد با خدا] تمایل به آن دارد که از حدود خود لبریز شود و در پی یافتن فرصتهایی است که نیروهای زندگی اجتماعی را از نو توجیه کند تا شکل تازهای به آنها بدهد. در شخصیت وی، مرکز محدود زندگی در عمق نامحدود خود فر میرود...» [همان، ص 72 و 73] .
سپس ادامهی حرف اقبال را پی میگیرد:« این اتصال با ریشهی وجود،به هیچ وجه مخصوص آدمی نیست. شکل استعمال کلمهی وحی در قرآن نشان میدهد که این کتاب آن را خاصیتی از زندگی میداند و البته این هست که خصوصیت و شکل آن برحسب مراحل مختلف تکامل زندگی متفاوت است...» [ همان، ص 74] .
« در وحی انبیا، یک مطلب مسلم است و آن این که این وحی معلم داشته، یعنی بدون معلم نیست؛ ولی معلم غیربشری و غیرطبیعی: علمه شدید القوی[ نجم/ 5] ... جنبهی دوم که باز در وحی باید منظور کرد، حالت استشعار است، یعنی در حالی که میگیرد، توجه است که از بیرون دارد میگیرد» [ همان، ص 75 و 76] .
« نکتهی سومی که ما در وحی انبیا از زبان خود انبیا میفهمیم، این است که آنها یک موجود دیگری را غیر از خداوند به عنوان فرشته ادراک میکردهاند که او باز واسطهی وحی بوده است... یک موجود دیگری به نام فرشته که به وجود او هم مستشعر بودند، درک میکردند و برای ما معرفی کردهاند» [همان، ص 77] .
استاد مطهری مشخصات وحی انبیا را در چهار گزینه بین کردهاند: 1. درونی بودن؛ 2. معلم داشتن؛ 3. استشعار؛ 4. ادراک واسطهی وحی[8] [ همان، ص 84-80] .
هم چنین بحثی را با عنوان خودآگاهی پیامبرنه مطرح کردهاند که در آن جا نیز به نظرات اقبال لاهوری توجه کردهاند[ مقدمهای برجهانبینی اسلامی، ج 4 و انسان در قرآن، ص 302 تا 306] .
آیا داستانهای قرآن حقیقت دارند؟
« بعضی از مصریها راجع به برخی قصص قرآن یک حرف مفتی زدهاند- که گاهی در کلمات غیر مصریها هم دیده میشود- که فلان داستان در تواریخ دنیا پیدا نشده است. خوب پیدا نشده باشد! مگر تمام قضایاتی که در دنیا واقع شده، در کتب تاریخ هست؟ کتب تاریخی که ما الان داریم، از حدود سه هزار سال پیش است. یعنی از حدود هزار و چهارصد سال پیش از دورهی اسلام به این طرف میشود گفت، تاریخ دنیا تا حدی روشن است. از آن جلوتر اصلا تاریخ درستی در دنیا نداریم. از چهار تا پنج هزار سال قبل به آن طرف را اساسا میگویند از سنهی ماقبل تاریخ» [ سیری در سیرهی نبوی، ص 123 و 124] .
« بعضیها راجع به برخی از قصص قرآن گفتهاند که قرآن هدفش مقدس است. قصص را نقل میکند برای پند و عبرت گرفتن. قرآن که کتاب تاریخ نیست که بخواهد وقایعنگاری کند، وقایع را برای پندها ذکر میکند، واقعا واقع شده باشد یا آن را به صورت یک داستان نقل کند که نتیجه بگیرد. مگر نیست که بسیاری از حکیمان دنیا پندهای بسیار بزرگ را از زبان حیوانات بیان کردهاند که همهی مردم میدانند که اینهاواقعیت ندارند؟... بعضی خواستهاند چنین حرفی بگویند که اصلا ضرورتی ندارد ما در باب قصص قرآن، راجع به این جهتش فکر کنیم که آیا قصص قرآن تاریخ است با تمثیل برای پند و اندرز» [ همان، ص 124] .
« ولی این حرف بسیار حرف مفتی است. محال است که انبیا در منطبق نبوت، برای یک حقیقت- العیاذ بالله- یک امر واقع نشده و یک دروغ را ولو به صورت تمثیل، بیان کنند... قرآن» پیغمبر، ائمه و کسانی که تربیتشدهی این مکتب هستند، محال است که برای هدف مقدس، از یک امر نامقدس مثلا از یک امر باطل، از یک امر بیحقیقت ولو یک تمثیل استفاده کنند. این است که ما شک نداریم که تمام قصص قرآن، همانطور که قرآن نقل کرده، عین واقعیت است. داستانی که قرآن نقل میکند، ما بعد از نقل قرآن احتیاجی نداریم که تأییدی از تواریخ دنیا پیدا کنیم. تواریخ دنیا باید از قرآن تأیید بگیرند» [همان، ص 125] .
اختلاف برداشتها و قرائتها
به این نکته توجه دارم که تدبر در قرآن مجید، حق هر فر مسلمانی است و در انحصار فرد یا گروهی نیست. و باز به این نکته توجه دارم که برداشتها هر اندازه بیغرضانه باشد، یک جور از آب درنمیآید. هرکس ممکن است دیدگاه ویژهای داشته باشد و حق دارد با توجه به درک مفاهیم لغات و وارد بودن به اسلوب زبان عربی و اسلوب خاص قرآن و با توجه به شأن نزول آیات و تاریخ صدر اسلام و با توجه به آن چه مسلم است که از ناحیهی ائمهی اطهار( ع) در تفسیر آیات و سیره و با توجه به پیشرفتهای علوم، در آیات قرآن مجید تدبر نماید و برداشتهای خود را که لااقل خودش بینه و بین الله به آنها معتقد است، به عنوان تفسیر یا هر عنوان دیگری در اختیار دیگران بگذارد. اما میدانیم در طول تاریخ، از طرف گروههایی از باطنیه و غیرباطنیه تفسیرهایی از آیات شده است که آنها را به حساب تفسیر و برداشت نمیتوان گذاشت؛ مسخ و تحریف است نه برداشت و تفسیر» [مجموعهی آثار، ج 1، ص 460] .
در ادامهی اتحاد، شهید مطهری با در نظر گرفتن انحرافات تفسیری وابستگان به تفکر مارکسیستی مینویسد:« شما در تفسیر خود، معیار را این قرار دادهاید که کتاب هر مؤلف را از طریق آشنایی با خواست او و طرز تفکر او میتوان تفسیر کرد و ما خواست خدا را[ برای اولین بار] به دست آوردهایم که...» [ همان، ص 461] .
« شما میگویی منظور از این که امام باید تفسیر کند، این است که: اندیشهی مفسران بسان اندیشهی امام باشد و بر مبنای آموزشها و اعمال او شکل گرفته باشد؛ یعنی تفسیرگو کسی باشد که در شرایط حساس و درگیریهای سخت و تضادهایی که امامان ما با آنها روبه رو بودهاند، قرار بگیرد و از آگاهی و شناخت مخصوص امام برخوردار باشد تا از عهدهی حل این گونه تضادها برآید... »[ همان، ص 462] .
« خلاصه برای این که تفسیر، تفسیر امام باشد، دنبال سخن امام رفتن ضرورتی ندارد. باید تفکر، تفکر امام باشد و تفکر آن گاه تفکر امام خواهد بود که فرد از نظر طبقاتی در طبقهی امام( طبقهی محرومان تاریخ باشد و عمل درگیریهای طبقاتی او را داشته باشد تا مانند او تجربه کند و بیندیشد»[ همان، ص 462] .
آن گاه استاد شهید بر تفکر فوق میتازد و میگوید:« آقا واقعا معنی رجوع به ائمه در تغییر آیات همین است؟ آیا خودتان به این مطلب معتقدید یا میخواهید بدین وسیله دیگران را اغفال کنید؟... شما حتی اطلاع از تاریخ صدر اسلام و شأن نزول آیات را هم لازم نشمرده و زحمت یک بررسی مختصر تاریخ اسلام را هم به خود ندادهاید و آن گاه به تفسیر قرآن و تدوین ایدئولوژی اسلامی دست زدهاید. »[9]
اجتهاد
« اهم وظایف و مسئولیتهای علمای امت اجتهاد است. اجتهاد یعنی کوشش عالمانه با متد صحیح برای درک مقررات اسلام با استفاده از منابع کتاب، سنت، اجماع و عقل... کلمهی اجتهاد در قرآن نیامده است. کلمهای که از لحاظ روح معنی، مرادف این کلمه است و در قرآن آمده است، تفقه است.
کلیات اسلامی، ثابت و لا یتغیر و محدود است و اما حوادث و مسائل، نامحدود و متغیر است و هر زمانی مقتضیات مخصوص خود و مسائل مخصوص خود دارد. به همین جهت ضرورت دارد که در هر عصر نو زمانی، گروهی متخصص و عالم به کلیات اسلامی و عارف به مسائل جدید از کلیات اسلامی بوده باشند»[ مجموعهی آثار، ص 197 و 198] .
« هر کتاب بشری، هرچند شاهکار باشد، استعداد محدود و پایانپذیری برای تحقیق و مطالعه دارد و کار کردن چند نفر متخصص کافی است که تمام نکات آن را روشن نماید. اما قرآن در طول چهارده قرن، با آن که همیشه صدها متخصص روی آن کار میکردهاند، نشان داده است که از نظر تحقیق و اجتهاد، استعداد پایانپذیری دارد. قرآن از این نظر مانند طبیعت است... اجتهاد یک مفهوم نسبی و منظور و متکامل است و هر عصری و زمانی بینش و درک مخصوصی ایجاب میکند. این نسبیت از دو چیز ناشی میشود: قابلیت و استعداد پایانناپذیر منابع اسلامی برای کشف و تحقیق، و دیگری تکامل طبیعی علوم و افکار بشری. و این است راز بزرگ خاتمویت»[ همان، ص 202] .
ساختار پیوستهی آیات و سورههای قرآن
« نکتهی مهمی که در بررسی قرآن باید به آن توجه داشت، این است که در درجهی اول باید قرآن را به کمک خود قرآن شناخت. مقصود این است که آیت قرآن مجموعا یک ساختمان به هم پیوسته را تشکیل میدهند. یعنی اگر یک آیه از آیات قرآن را جدا کنیم و بگوییم تنها یک آیه را میخواهیم بفهمیم، شیوهی درستی اتخاذ نکردهایم. البته ممکن است فهم ما از همان یک آیه درست باشد، اما این کاری است از احتیاط بیرون... قرآن در بیان مسائل شیوهای مخصوص به خود دارد. در بسیاری موارد، اگر یک آیهی تنها را از قرآن اخذ کنید، بدون آن که آن را بر آیات مشابه عرضه بدارید، مفهو.می پیدا میکند که با مفهوم همان آیه، وقتی که در کنار آیات هم مضمون قرار گرفته است، به کلی متفاوت است»[ آشنایی با قرآن، ج 1، ص 21] .
کتاب تدوین و کتاب تکوین
« وقتی که ما در قرآن منصفانه و بیغرضانه تأمل میکنیم، هیچ ضرورتی ندارد که بتوانیم همهی مسائل آن را حل کنیم. قرآن از این حیث شبیه طبیعت است. در طبیعت بسا رازها وجود دارد که حل نشده است و در شرایط فعلی نیز برای ما امکان آنها وجود ندارد. اما این مسائل در آینده حل خواهند شد. به علاوه، در شناخت طبیعت، انسان باید اندیشهی خود را با طبیعت آن گونه که هست مطابق کند، نه آن که طبیعت را آن گونه که میخواهد توجیه و تفسیر کند. قرآن نیز هم چون کتابی است که برای یک زمان نازل نشده است... در حدیثی از پیامبر( ص) نقل شده است که فرمودهاند:« مثل قرآن، مثل خورشید و ماه است و مثل آن دو همیشه در جریان است...»[ آشنایی با قرآن، ج 1، ص 29 و 30؛ مجموعهی آثار، ج 3، ص 199 و 200] .
در قرآن هیچ تعارضی وجود ندارد:
« اصولا معنی ندارد که در کتاب مبین الهی تعارض و اختلاف وجود داشته باشد و نیاز باشد که برخی از آیات را برخلاف ظاهری که هست، تأویل کنیم. حقیقت این است که در قرآن کریم، در هیچ موضوعی از موضوعات، حتی یک آیه هم وجود ندارد که نیازمند به تأویل باشد. متشابهترین آیات قرآن نیز چنین نیست...و شاید بتوان گفت، اعجازآمیزترین جنبههای قرآن مجید همین جهت است... تنها کوتاهی فهم علی متکلمین و بعضی از مفسرین و شارحین بوده است که این تعارض را به وجود آورده است»[ مجموعهی آثار، ج 1، ص 374] .
مثال 1. سؤال: در آیهی« تعرج الملائکه و الروح الیه فی یوم کان مقداره خمسین الف سنه»[ معارج/ 4] ، معنی پنجاه هزار سال روز قیامت چیست؟ در صورتی که وقتی ما میگوییم سال، یک حسابی است که با گردش سالیانهی خودمان میگوییم. یعنی آن گاه که زمین ما یک دور به دور خورشید میچرخد، ما میگوییم یک سال. اگر هزار بر بچرخد، میگوییم هزار سال. اگر پنجاه هزار بار چرخید، میگوییم پنجاه هزار سال. در آن جا که به تعبیر خود قرآن دیگر نه ماهی است و نه خورشیدی و نه زمینی و این حسابها همه از بین میرود. پس پنجاه هزار سال است یعنی چه؟
... مقصود این است که امتدادش امتدادی است که اگر با این مقیاسی که در دست شماست اندازهگیری کنند، آن قدر درمیآید.
سؤال دیگر این که آیا این روز که پنجاه هزار سال است، برای همهی مردم یک زمان مطلق است و یک جور است؟ یعنی همهی مردم روز قیامت را پنجاه هزار سال طی میکنند؟ این را از پیغمبر اکرم سؤال کردند: یا رسول الله! عجب روز طولانی است! فرمودند: به خدای عالم قسم که آن روز بر مؤمن آن قدر میگذرد که یک نماز را میخواند. این جا هم آیه اساسا راجع به کافرین است. مسئلهی زمان از یک نظر دیگر هم خیلی قابل توجه است و آن این است که گذشتن زمان برای انسان، با حالتی که انسان در آن حالت قرار دارد، نسبت مستقیم دارد. یعنی انسان به هر اندازه که خودش باشد، احساس نسبت به زمان منفی میشود.
ببند یک نفس ای آسمان دریپهی صبح
بر آفتاب که امشب خوش است با قمرم
برعکس، اگر انسان در یک حال بسیار سختی باشد، اجزای زمان بر انسان بسیار کند میگذرد[ آشنایی با قرآن، ج 9، ص 72-71] .
مثال 2. تعبیر قرآن دربارهی آسمان
« قرآن دربارهی آن چه که ما آسمان مینامیم، تعبیری دارد که نه با هیئت قدیم جور درمیآید نه با هیئت جدید. با هیئت قدیم تباین دارد، با هیئت جدید تباین ندارد. ولی در هیئت جدید قهرا مطرح نیست. از باب این که مسئلهای است مافوق هیئت. قرآن میگوید: انا زینا السماء الدنیا بزینه الکواکب[ صافات/ 96] و لقد زینا السماء الدنیا بمصابیح[ ملک/ 5] .یعنی تمام این خورشیدها، ماهها و ستارهها، به نزدیکترین آسمانها تعلق دارند. از نظر هیئت قدیم، ماه به آسمان نزدیک تعلق داشت، عطارد به آسمان دوم، زهره به آسمان سوم، خورشید به آسمان چهارم، مریخ به آسمان پنجم، مشتری به آسمان ششم، زحل به آسمان هفتم و باقی ستارهها همه به آسمان هشتم تعلق داشتند؛ چون قائل به نه آسمان و نه فلک بودند...
در هیئت جدید تا حدودی که ستاره وجود دارد، آسمان یعنی جسمی غیر از ستارهها وجود ندارد...[ آشنایی با قرآن، ج 9، ص 199-200] .
مثال 3.سروال: در آیهی« و النجم و الشجر یسجدان»[ الرحمن/ 6] ، منظور از سجده چیست؟
« گیاه همین عمل روییدنش سجدهی خداست. نه این که درخت مثلا شبها که مردم به خواب میروند، سرش را کج میکند و روی زمین میگذارد، سجدهی او چیز دیگری است، اطاعت است: در مقابل امر پروردگار خود خاضع هستند:« ثم استوی الی السماء و هی دخان فقال لها و للارض؟؟؟ طوعا او کرها قالتا اتینا طائعین»[ فصلت/ 11] . معلوم است که آن جا سخن لفظ نیست، جواب لفظ هم نیست، امر پروردگار و قانون الهی را که بدون تخلف عمل میکنند، آن اطاعت آنهاست...
فارابی میگوید: صلت السماء بدورانها، و الارض برجحانها و السماء بسیلانه و المطر بهتلانه: آسمان با حرکت خودش نمازش را میخواند و زمین با جنبش خودش، آب با جریانش و باران با ریزش خود...[ آشنایی با قرآن، ج 6، ص 22 و 23] .
مثال 4. « الله نور السموات و الارض...»[ نور/35] .آن چه بشر ابتداتا از کلمهی نور میفهمد،همین نورهای محسوس است که هنوز هم صددرصد حقیقت آن از نظر فیزیکدانان کشف نشده است... آن چه مسلم است، این است که مقصود از این که خدا نور آسمانها است، این نور نیست. این نور یکی از مخلوقات خداوند است... اگر کسی دربارهی خدا چنین خیال کند که یک قلمبهی نور است در بالای عرش، و نور را هم چیزی نظیر نور برق و خورشید و غیره تصور کند و واقعا چنین اعتقادی داشه باشد، در توحید و در ایمانش خلل است. این نور چیزی است که ما به چشم میبینیم، در حالی که قرآن دربارهی خدا میگوید:« لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار»[ انعام/ 103] .
ولی کلمهی نور مصداقش منحصر به نور حی نیست. لفظ نور وضع شده است برای هر چیزی که روشنکننده است؛ یعنی پیدا و پیداکننده باشد... مثلا دربارهی علم میگوییم:« علم نور است و در حدیث است: العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء من عباده»[ بحار الانوار، ج 1، ص 225] ... اما مسلم است که علم از نوع نور برق و نور خورشید و غیره نیست.
قرآن کریم به ایمان، نور اطلاق کرده است:... و جعلنا نورا یمشی به فی الناس...[ انعام/ 122] . عرفا به عشق نور میگویند. مولوی میگوید:
عشق قهار است و من مقهور عشق
چون قمر روشن شدم از نور عشق
خدا نور است، یعنی حقیقتی است در ذات خود پیدا و پیداکننده. به این معنا، دیگر هیچ چیزی در مقابل خدا نور نیست، یعنی همهی نورها در مقابل خدا ظلمتاند. چون آن چیزی که در ذات خودش پیدا و پیداکننده است، فقط خداست. سایر اشیا اگر پیدا و پیداکننده، در ذات خودشان تاریک هستند، خدا آنها را پیدا و پیداکننده کرده است[ آشنایی با قرآن، ج 4، ص 97 تا 101] .
« ما به خداوند نور میگویم، ولی هرگز نور اعظم نمیگوییم. معنایش این است که نورهایی داریم که یکی بزرگتر است و دیگری کوچکتر و خدا نور بزرگتر است... خدا بزرگتر نیست، بلکه نور همهی نورهاست[ همان، نور 104] .
ذات اقدس احدیث نور مطلق است، نوری است که ظلمت مقابل ندارد... نکتهی غریبی است، ذات حق چون هیچ وقت پنهان نیست، از نظر پنهان است. اگر گاهی پنهان بود و گاهی آشکار، از نظرها پنهان نبود. چون غروب و افول و تغییر و حرکت ندارد، مورد غفلت بشر است»[ مجموعهی آثار، ج 1، ص 324] .
مثال 5:« انا سنلقی علیک قولا ثقیلا[ مزمل/ 5] . ثقیل از مادهی ثقل همان سنگینی است. معمولا لغات در ابتدا برای امور مادی وضع میشوند... مثلا این سنگ سنگین است، آن سنگ سبک است... ولی میبینیم، سنگینی را انسان در مورد معانی و در غیر امور جسمی هم به کار میبر. مثلا اگر کسی مطلبی را القا کند که فهمش دشوار باشد، میگویند که مطلب سنگینی بود، با این که مطلب وزن ندارد. هم چنین اموریتهایی که به عهدهی اشخاص میگذارند، بعضی ساده است و انسان آنها را به آسانی، بیخطر و بدون زحمت و مشقت انجام میدهد، ولی بعضی از مأموریتهاست که انسان باید هزاران رنج و سختی و مشقت متحمل بشود تا بتواند آن را انجام بدهد. آن وقت میگوییم که یک مأموریت سنگین به دوش فلان کس گذاشته شده است.
تاریخ پیغمبر اکرم( ص) هم نشان داد که ایشان برای رساندن این پیام چه قدر متحمل سختیها شدند[ آشنایی با قرآن، ج 10، ص 23 تا 27] .[10]
منابع
- مطهری، مرتضی، آشنایی با قرآن، انتشارات صدرا، قم: ج 1 و 2، چاپ هشتم، 1372، ج 3، چاپ شانزدهم، 1383؛ ج 4، چاپ سوم، 1373، ج 5، چاپ اول، 1383؛ ج 6، چاپ دوم، 1376؛ ج 8، چاپ چهارم، 1384.
2. مطهری، مرتضی. فلسفهی اخلاق. انتشارات صدرا. قم. چاپ دهم. شهریور 1371.
3. مطهری، مرتضی. مجموعه گفتارها. انتشارت صدرا. قم. چاپ اول. تهران. 1361.
4. مطهری، مرتضی. انسان کامل. انتشارات صدرا. قم. چاپ دهم. بهار 73.
5. مطهری، مرتضی. نبوت. انتشارات صدرا. قم. چاپ اول. 1373.
6. مطهری، مرتضی. توحید. انتشارات صدرا. قم. چاپ سوم. بهار 1374.
7. مطهری، مرتضی. حماسهی حسینی( ج 1) . انتشارت صدرا. قم. چاپ دهم. 1366.
8. مطهری، مرتضی. حکمتها و اندرزها. انتشارات صدرا. قم. چاپ دوازدهم. 1380.
9. مطهری، مرتضی. اسلام و مقتضیات زمان( ج 1) . انتشارات صدرا. قم. چاپ چهارم. 1368.
10. مطهری، مرتضی. آشنایی با علوم اسلامی. انتشارات صدرا. قم. چاپ وم. 1366.
11. مطهری، مرتضی. مقدمهای بر جهانبینی اسلامی( ج 3) . انتشارات صدرا. قم. چاپ پنجم. 1370.
12. مطهری، مرتضی. مسئلهی حجاب. انتشارات صدرات. قم. چاپ چهل و دوم. پاییز 1374.
13. مطهری، مرتضی. مجموعه آثار. ج 1، انتشارت صدرا، قم: ج 1: چاپ نهم، 1378؛ ج 3، چاپ هفتم، 1378؛ ج 5، چاپ ششم 1378؛ ج 6، چاپ هفتم، 1379؛ ج 7، چاپ پنجم، 1378؛ ج 8، چاپ سوم، 1379؛ ج 9، چاپ پهار، مرداد 1378؛ ج 13، چاپ پنجم 1378؛ ج 2، چا نهم، 1379.
. برای اطلاعات بیشتر به کتاب آشنایی با علوم اسلامی، جلد 2، صفحهی 45 به بعد مراجعه کنید.[1]
. برای مطالعهی بحث بیشتر پیرامون حجیت ظواهر، به کتاب آشنایی با علوم اسلامی، جلد 3، صفحات 36-32 مراجعه فرمایید.[2]
. در خصوص نعمت زبان و نطق به کتاب حکمیتها و اندرزها، صفحههای 219 تا 222 مراجعه کنید.[3]
. برای مطالعهی بحث مفصلی در مورد تحلیل معنی اسمی و حرفی به مجموعه آثار، جلد 10، صفحههای 291 تا 304، و هم چنین برای مطالعهی بحث مفصلی در مورد اشتراک لفظی و معنوی به مجموعه آثار، جلد 5، صفحهی 201 به بعد مفصلی درمورد اشتراک لفظی و معنوی به مجموعه آثار، جلد 5، صفحهی 201 به بعد مراجعه کنید.[4]
. در خصوص نعمت زبان و نطق به کتاب حکمتها و اندرزها، صفحههای 219 تا 222 مراجعه کنید.[5]. برای مطالعهی بحث مفصلی در مورد تحلیل معنی اسمی و حرفی به مجموعه آثار، جلد 10، صفحههای 291 تا 304، و در مورد اشتراک لفظی و معنوی به مجموعه آثار، جلد 5، صفحهی 1-2 به بعد مرجعه کنید.[5]
. برای مطالعهی بحثی جالب در مورد واژههای ؟؟؟،صیغه و حنیف به مجموعه آثار، جلد 3، صفحهی 459 مراجعه کنید.[6]
. برای مطالعهی بحثی جالب در خصوص معنی« ن» در سورهی قلم، به آشنایی با قرآن، جلد 8، صفحهی 238 مراجعه کنید.[7]
. برای بحث مبسوط در خصوص الهام، به کتاب توحید، صفحههای 137 تا 153 و کتاب امدادهای غیبی در زندگی بشر، صفحههای 77 تا 81 مراجعه کنید.[8]
. دربارهی تفسیرهای انحرافی این گروه به مجموعهی آثار جل 1، صفحهی 465 تا 468 مرجعه کنید.[9]
. برای مطالعهی بحثی مبسوط در این زمینه به کتاب سپری در؟؟؟ نبوی، صفحه-های 188-182 مراجعه کنید.[10]