در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: رشد ( آموزش قرآن ). بهار 1388 - شماره 24، اسماعیل دخیلی ؛


مقدمه

هرگاه بخواهیم در متنی تأمل کنیم و به محتوای آن دست یابیم، ابتدا باید به مسائل و موضوعاتی بپردازی که در ارتباط با آن متن وجود دارند و در قبالشان موضع خاصی اتخاذ کنیم. ضرورت بحث درباره­ی این موضوعات آن است که اتخاذ موضع در قبال آن­ها، در فهم ما از متن مؤثر است این کار به طور منطقی بر اصل تلاش برای فهم متن تقدم دارد و در حقیقت پایه­های فهم متن است.

در قرآن نیز همین مباحث مطرح شده و بر هر مفسری است که قبل از پرداختن به تفسیر و وارد شدن  در علوم قرآنی، موضعش را درعلوم قرآنی، موضعش را در قبال آن­ها مشخص کند. در غیر این صورت، تفسیر بر مبنای نادرست و غیر دقیق تکیه خواهد زد. از خطر تفسیر به رأی مصون نخواهد ماند و هرگونه اشتباه در مبانی فهم یک متن، موجب خطا در فهم متن و انحراف در تفسیر آن می­شود. از جمله­ی این مباحث،« زبان قرآن» است.

استاد مرتضی مطهری، از اندیشمندان معاصر، در تألیف خود، به موضوعات مطرح در زبان قرآن به صورت پراکنده پرداخته است که ما در این جا آن­ها را بیان می­کنیم.

 شناخت قرآن و ضرورت آن

« شناخت قرآن» برای هر فرد عالم، به عنوان یک فرد عالم، و برای هر فرد مؤمن، به عنوان یک فرد مؤمن، امری ضروری و واجب است. اما برای یک عالم انسان­شناس و جامعه­شناس، شناخت قرآن از آن جهت ضروری است که این کتاب در تکوین سرنوشت جوامع اسلامی و بلکه در تکوین سرنوشت بشریت مؤثر بوده است. نگاهی به تاریخ این نکته را روشن­تر می­کند که عملا هیچ کتاب به اندازه­­ی قرآن روی جوامع بشری و زندگی انسانی تأثیر نگذاشته است... و اما ضروری بودن شناخت قرآن برای یک مؤمن مسلمان از آن جهت است که منبع اصلی و اساسی دین و ایمان و اندیشه­ی یک مسلمان و آن چه که به زندگی او حرارت، معنی، حرمت و روح می­دهد، قران است» [ آشنایی با قرآن، ج 1، ص 9 و10] .

اقسام شناخت قرآن

به طور کلی در بررسی و مطالعه­ی هر کتابی، سه نوع شناخت ضروری است:

« الف) شناخت سندی یا انتسابی: در این مرحله می­خواهیم بدانیم، انتساب کتاب به نویسنده­ی آن تا چه اندازه قطعی است... این نوع شناخت آن چیزی است که قرآن از آن بی­نیاز است و از این نظر، کتاب منحصر به فرد جهان قدیم محسوب می­شود» [ همان، ص 11 تا 15]

« ب» شناخت تحلیلی: یعنی تشخیص این که این کتاب مشتمل بر چه مطالبی است و چه هدفی را تعقیب می­کند... سبک ارائه­ی مطالب در آن و شیوه­ی برخورد آن با مسائل چگونه است؟ آیا دیدی فیلسوفانه و یا به اصطلاح امروز عالمانه دارد؟ آیا قضایا را از دریچه­ی چشم یک عارف نگاه می­کند و یا آن­ که سبکش مخصوص به خود است؟ و باز سؤال دیگری در این مور که آیا این کتاب، پیامی و رهنمودی برای بشریت دارد یا نه؟ و اگر پاسخ مثبت است، آن پیام چیست؟

... ممکن است کتابی از« دید» و» پیام» هر دو خالی باشد و یا تنها« دید» داشته باشد و نه پیام،« یا آن که هر دو را دارا باشد» [ همان، ص 15 و 16] .

« ج) شناخت ریشه­ای: آی مطالب و محتویات کتاب، فکر بدیع نویسنده­ی آن است یا آن که از اندیشه­ی دیگران وام گرفته شده است؟ چنین شناختی فرع بر شناخت تحلیلی است... آیا آن چه در قرآن هست، در کتاب­های دیگر پیدا می­شود یا نه؟ و اگر پیدا می­شود به چه نسبت است؟ و آیا آن مطالبی که مشابه سایر کتاب­هاست، شکل اقتباس دارد ی ان که مستقل است و حتی نقش تصحیح غلط های آن کتاب­ها و روشن کردن تحریفت آن­ها را ایفا می­کند؟ » [همان، ص 17 و 18] .

آیا قرآن قابل شناخت است؟

در دنیای اسلم به علل گوناگون، جریان­های نامطلوبی در موضوع شناخت قرآن پیش آمده که در انحطاط مسلمین تأثیر بسزایی داشته است و متأسفانه هنوز هم ریشه­های آن افکار منحط و خطرناک در جامعه­ی ما وجود دارند. در این باره نظرت متفاوت است. شهید مطهری ضمن بیان و نقد آن­ها، نظر خود را بیان می­کند.

الف) جریان اخباری­گری و عدم حجیت قرآن

« در میان علمای شیعه در سه چهار قرن پیش، افرادی پیدا شدند که معتقد بودند قرآن حجت نیست. این­ها از میان منابع چهارگانه­ی فقه یعنی قرآن، سنت، عقل و اجماع که از طرف علمای اسلام به عنوان معیار شناخت مسائل اسلامی عرضه شده بود، سه منبع را قبول نداشتند. در مورد اجماع می­گفتند، این رسم سنی­هاست و نمی­توان از آن تبعیت کرد. در خصوص عقل می­گفند، با این همه خطای عقل، اعتماد به آن جایز نیست. اما در مورد قرآن محترمانه ادعا می­کردند، قرآن بزرگ­تر از آن است که ما آدم­های حقیر بتوانیم آن را مطالعه کنیم و در آن بیندیشیم. فقط پیامبر( ص) و ائمه حق دارند در آیت قرآن غور کنند» ما فقط حق تلاوت آیات را داریم. این گروه همان اخباریان هستند» [ آشنایی با قرآن، ص 24 و 25؛ مجموعه آثار، ج 1، ص 52؛ اسلام و مقتضیات زمان، ج 1، ص 141- 151] .

ب) جریان اشاعره

 « اشاعره معتقد بودند شناخت قرآن، معنایش تدبردر آیات قرآن نیست، بلکه معنای آن فهم معنای تحت اللفظی آیات است... طبیعی است که این شیوه­ی برخورد با قرآن، خیلی زود باعث انحراف و گمراهی می­شود، زیرا اینان ناگزیر از توضیح معنای آیت بودند، ما چون عقل را تعطیل کرده بودند، قهرا نوعی برداشت عوامانه از قرآن برایشان حاصل می­شد... از جمله این که به تجسم­- یعنی جسم بودن خدای تعالی- و صدها اعتقاد انحرافی دیگر نظیر امکان رؤیت خدا با چشم و گفت و گو با خدا با  زبان بشری، قائل شدند» [1] [آشنایی با قرآن، ص 25 و26] .

ج) جریان باطنیه و اسماعیلیه

« در مقابل گروهی که اساسا قرآن را رها کرده بودند، گروهی دیگر پیدا شدند که آن را وسیله­ی رسیدن به هدف­ها و اغراض خود قرار دادند. اینان در هر زمینه­ای که منافعشان اقتضا می­کرد، به تأویل آیات قرآن پرداختند و مسئلی را به قرآن نسبت دادند که اساسا روح قرآن از آن­ها بی­خبر بود. در مقابل هر اعتراض هم پاسخ این گروه این بود که باطن آیات را تنها ما می­دانیم...» [ همان، ص 26 و 27] .

د) جریان متصوفه:

« متصوفه در زمینه­ی تحریف آیات و تأویل آن­ها مطابق عقاید شخصی خود سابقه طولانی داشته­اند... مثلا در جریان ذبح اسماعیل( ع) توسط حضرت ابراهیم( ع) می­گویند: مقصود از ابراهیم عقل است ومقصود از اسماعیل نفس، و عقل در این جات قصد داشت تا نفس را ذبح کند... روشن است که چنین برداشتی، بازی کردن با قران است و ارائه­ی یک نوع شناخت انحرافی »[2] [همان، ص 27 و 28] .

مخاطب قرآن کیست؟

یکی دیگر از نکاتی که در شناخت تحلیلی قرآن باید از آن استنباط کرد، تعیین و تشخیص مخاطبان قرآن است. در قرآن تعبیراتی نظیر هدی للمتقین( بقره/ 2) ،هدی و بشری للمؤمنین، لینذر من کان حیا( یس/ 70) زیاد آمده­اند. این جا می­توان سؤال کرد که هدایت برای پیرهیزکاران لزومی ندارد، زیرا آن­ها خود پرهیزکارند. از سوی دیگردر قرآن می­بینیم که خود را چنین معرفی می­کند:« ان هو الا ذکر للعالمین...» [ص/ 78] و« ما أرسلناک الا رحمه للعالمین» [انبیا/ 107] .

« ... در آیاتی که خطاب قرآن به همه­ی مردم عالم است، در واقع می­خواهد بگوید، قرآن اختصاص به قوم و دسته­ی خاصی ندارد، هرکس به سمت قرآن بیاید، نجات پیدا می­کند. قرآن از قوم خاص و قبیله­ی معینی به عنوان علاقه­مندان خود یاد نمی­کند. نمی­گوید قرآن در تیول این و یا آن قوم قرار دارد. قرآن برخلاف مکاتب دیگر، انگشت وی منافع طبقه­ای خاص نمی­گذارد...» [آشنایی با قرآن، ج 1، ص 22 و 34]

قرآن چه کسانی را هدایت می­کند؟ آیا همه را؟ یعنی پس از آمدن قرآن، دیگر گمراهی باقی نمی­ماند و همه به طور جبری هدایت می­شوند؟ خیر، نه تنها همه را هدایت نمی­کند، بلکه عده­ای به وسیله­ی آن گمراه خواهند شد: « بضل به کثیرا و یهدی به کثیرا» [بقره/ 26] و« ما یضل به الا الفاسقین» [همان/ ص 129 و 130] .

زبان قرآن رمزی نیست

« قرآن مثل بعضی کتاب­های مذهبی نیست که یک سلسله مسائل رمزآسا در مورد خدا و خلقت و تکوین مطرح کرده باشد و حداکثر یک سلسله اندرزهای ساده­ی اخلاقی هم ضمیمه کرده باشد و پس، به طوری که مؤمنین ناچار باشند دستورها و اندیشه­ها را از منابع دیگر اخذ کنند» [آشنایی با قرآن، ج 1، ص 10] .

« به عنوان نمونه از شیوه­ی خاص قرآن، می­توان از آیت محکم و آیات متشابه نام برد. درباره­ی محکمات ومتشابهات، یک تصور عوامانه وجود دارد. گروهی می­پندارند آیات محکم آن­هایی هستند که مطالب در آن­ها به صورت ساده و صریح طرح شده و به عکس، در آیات متشابه به صورت لغز و معما و رمز مطرح شده است...» [همان، ص 12] .

« نه معنای محکمن صریح و ساده است و نه معنای متشابه لغزوار و رمزگونه. معما و رمز لفظی است با معنای مبهم و مجمل که با کلماتی بیان می­شود که به طور مستقیم افاده­ی معنا نمی­کنند» [همان، ص 22] .

آیا در قرآن هم آیتی لغزوار وجود دارد؟ این با نص قرآن که می­گوید قرآن کتابی روشنگر و قابل فهم برای همه است و آیاتش همه نور و هدایت است، منافات دارد. سر مطلب این است که برخی مسائل مطرح شده در قرآن، به خصوص آن جا که سخن از امور غیب و ماوراء الطبیعه به میان می­آید، اساسا با الفاظ، قابل بیان نیستند و به قول شیخ شوشتری:

معانی هرگز اندر حرف ناید

که بحر بیکران در ظرف ناید

ما از آن جا که زبان بیان قرآن همین زبان بشری است، ناگزیر آن موضوعات لطیف و معنوی با عباراتی بیان شده­اند که بشر برای موضوعات مادی به کار می­برد. پس برای جلوگیری از سوءفهم، مسائل در بعضی آیات به­گونه­ای طرح شده­اند که باید حتما به کمک آیات دیگر تفسیر شوند و غیر از این راهی وجود نداشته اشت. مثلا قرآن می­خواسته از حقیقتی که نام آن رؤیت خدا با قلب است، یعنی این که انسان می­تواند خدا را با قلب خود شهود کند، نام ببرد. این معنا در قالب چنین عباراتی بیان شده­اند:» وجوه یومئذ ناضره.الی ربها ناظره» [ قیامت/ 22 و 23] : در آن روز، چهره­هایی خرم وجود دارد که به پروردگار خود نظر می­افکنند.

قرآن لفظ دیدن را به کار بره و لفظ مناسب­تری برای ادای مقصود در اختیار نداشته است، اما برای جلوگیری از اشتباه، در جای دیگر توضیح می­دهد: » لا تدرکه الابصار و هو یدرک الأبصار» [انعام/103] : هیچ چشمی او را درک نمی­کنند، ولی او چشم­ها را مشاهده می­کند. طبعا خواننده متوجه می­شود که با وجود تشابه لفظی، این امور سنخیتی با هم ندارندو کاملا از یکدیگر جدا هستند.

« قرآن برای جلوگیری از مشتبه شدن آن معانی شامخ و عالی با معانی مادی، می­گوید: متشابهات را به محکمات ارجاع کنید» [ آشنایی با قرآن، ج 1، ص 23 و 24] .

زبان قرآن، زبان عقل و دل است

« یک وظیفه­ی قرآن، یاد دادن و تعلیم کردن است. در این جهت، مخاطب قرآن عقل انسان خواهد بود و قرآن با زبان منطق و اعتدال با او سخن می­گوید. اما به جز این زبان، قرآن زبان دیگری نیز دارد که مخاطب آن عقل نیست، بلکه دل است و این زبان دوم، احساس نام دارد. آن که می­خواهد با قرآن آشنا شود و بدان انس بگیرد، باید با هر دوی زبان­ها آشنایی داشته باشد و از هر دو در کنار هم استفاده کند. تفکیک این دو از هم مایه­ی بروز خطا و اشتباه و سبب زین و خسران خواهد بود.

آن چه را ما دل می­نامیم، عبارت است از احساسی بسیار عظیم و عمیق که درون انسان وجود دارد. گاهی اسم آن را احساس هستی می­گذارند؛ یعنی احساسی از ارتباط انسان با هستی مطلق. کسی که زبان دل را بداند و با آن انسان را مخاطب قرار دهد، او را از اعماق هستی و کنه وجودش به حرکت درمی­آورد. آن وقت دیگر تنها فکر و مغز انسان تحت تأثیر نیست، بلکه سراسر وجودش تحت تأثیر قرار می­گیرد. به عنوان نمونه­ای از زبان احساس، شاید بتوان موسیقی را مثال آورد...» [آشنایی با قرآن، ج 1، ص 35 و 36] .

« قرآن خود توصیه می­کند که آن را با آهنگ لطیف و زیبا بخوانند. با همین نوای آسمانی است که قرآن

با فطرت الهی انسان سخن می­گوید و آن را تسخیر می­کند... [ همان، ص 37].

« قرآن بر موسیقی خاص خودش تأکید زیادی دارد؛ موسیقی­ای که اثرش از هر موسیقی دیگر در برانگیختن احساسات عمیق و متعالی انسان بیشتر است... یا ایها المزمل قم اللیل الا قلیلا... و رتل القرآن ترتیلا» [ مزمل، 4-1] ... در میان مسلمانان، یگانه چیزی که مایه­ی نشاط و کسب قدرت روحی و پیدا کردن خلوص و صفای باطن بود، همان موسیقی قرآن بود... وقتی قرآن زبان خود را زبان دل می­نامد، منظورش آن دلی است که می­خواهد با آیت خود آن را صیقل بدهد و تصفیه کند و به هیجان بیاورد...[ همان، ص 39].

« مسئله­ی دیگری که به سبک قرآن مربوط است، مسئله­ی آهنگ­پذیری قرآن است... در زبان­ها جز شعر، چیز دیگری آهنگ نمی­پذیرد. قرآن شعر نیست، چون نه وزن دارد نه قافیه و  نه هجاهایش هماهنگ با یکدیگر است. از نظر محتویت هم، چون شعر اصلا به تخیل بستگی دارد، تخیل در آن  نیست... قرآن یگانه متنی است که آهنگ­پذیر است» [3] [نبوت، ص 221].

قرآن و تعابیر شاعرانه

« این خصوصیت در زیبایی قرآن هست که با این که فصاحت را به منتها درجه رسانده است، از هر نوع تعبیر شاعرانه­ای که بوی کذب در آن باشد، پرهیز کرده است. مثلا در شعرها داریم:

یا رب چه چشمه­ای است محبت که من از آن

یک قطره آب خوردم و دریا گریستم

طوفان نوح زنده شد از آب چشم من

با آن که در غمت به مدار گریستم

این از نظر شعری خیلی زیباست، اما از نظر واقعیت خیلی دروغ است»[نبوت، ص 209].

قرآن و تشبیهات

« وقتی مطلبی را تشبیه می­کنند به مطلب دیگری، دو چیز را قرین یکدیگر قرار می­دهند و این اعجاب را برمی­انگیزد. تشبیه در قرآن بسیار کم است. قرآن در عین این که از مقوله­ی زیبایی است، باز با عقل و روح و فکر انسان سر و کار دارد. یعنی مسائلی که می­گوید، همان مسائلی است که عقل می­پذیرد... شعر فقط زیبایی است. راهی را نمی­خواهد نشان دهد. جایی که کسی می­خواهد راهی را نشان بدهد، او دیگر نمی­تواند با تعبیرت شاعرانه که همه­اش تخیل است، راه  را نشان دهد[4] [همان، ص 210 و 209] .

استعمال و وضع لغات

« ارباب علوم[ وقتی] به یک معانی تازه­ای می­رسند که عرف عام به آن معانی نمی­رسد، ناچارند که لغتی برای معنی جدید وضع کنند. معمول دیگر نمی­روند لفظی از خارج اختراع کنند، به قرائن و مشابهاتی که هست، لفظی را از جایی می­گیرند و بعد آن را توسعه و تعمیم می­دهند و ترویجش می­کنند تا قالب جدید پیدا کند...»[ نبوت، ص 71] .

« در دیافت­های انبیا هم یک چنین چیزی است.یعنی آن چه آن­ها دریافت می­کنند، نوعی معانی است که قبلا در میان مردم وجود نداشته که لفظ داشته باشد. لفظ جدید وضع کردن هم که این درد را دوا نمی­کند، چون لفظ جدید را میان دو نفری باید وضع کرد که هر دو یا معنی آشنا باشند. ناچار از همان الفاظ متداول، نزدیک­ترین الفاظ را برای این معنی انتخاب می­کنند.

مثال: در لغت، معنی وحی هر القای محرمانه و مخفیانه و پنهان رامی­گویند. القای مرموز، مقل این که اگر یک نفر به یک نفر دیگر به صورت نجوا و مخفی که کسی نفهمد، مطلبی را القا کند این را در عرف مثلا می­گفته­اند از وحی، پس از معنی لغوی، جنبه­ی مخفی بودن و مرموز بودنش است نسبت به افهام سایر مردم» [5] نبوت، ص 72] .

توجه به مباحث لغوی و وجوه و نظایر در آثار استاد مطهری

استاد در موارد متعددی به تناسب موضوع، به مباحث لغوی و بحث در خصوص مفردات قرآن پرداخته است:

مثال 1: تفاوت« عین» و« بصر»

« فرق است بین کلمه­ی بصر و کلمه عین، همان طوری که در فارسی هم فرق است بین کلمه­ی دیده و کلمه­ی چشم.

عین که فارسی آن چشم است، نام عضو مخصوص و معهود است یا قطع نظر از کار آن، ولی کلمه بصر و هم چنین فارسی آن دیده، از آن جهت به چشم اطلاق می­شود که کار مخصوص دیدن( ابصار) از آن سر می­زند. لذا این دو کلمه اگر چه اسم یک عضو است، ولی مورد استعمال متفاوت دارد...در آیه­ی قل للمؤمنین یغضوا من ابصارهم[ نور/30] ، چون عنایت به کار چشم یعنی عمل دیدن است، کلمه­ی ابصار به کار رفته است نه کلمه­ی عیون[مسئله­ی حجاب، ص 361 و 731] .

مثال 2: تفاوت غضّ و غمض

«غمض به معنی بر هم گذاردن پلک­هاست. می­گویند غمض عین کن.کنایه است از این که صرف نظر کن.چنان که مشاهده می­کنید، این لغت ب کلمه­ی عین همراه میشود، نه ب کلمه­ی بصر. ولی در مورد کلمه­ی غضّ می­گویند بصر و ی غضّ نظر و یا غضّ طرف. غضّ به معنی کاهش دادن است و غض بصر یعنی کاهش دادن نگاه؛ مانند آیه­ی واغض من صوتک[لقمان/16]:صدای خودت را کاهش بده... علی هذا در آیه­ی 40 سوره­ی نور می­گوید. یغضوا من ابصارهم... یعنی خیره نگاه نکنند.[6] [همان، ص 141-137].

حروف مقطعه

« حروف مقطعه یعنی حروف القبا، در حالی که با یکدیگر ترکیب نشده­اند... این مطلب از مختصات قرآن است. یعنی کتاب دیگری چه از کتب آسمانی و چه غیر آسمانی نداریم که فصل­هایش با حروف مقطعه آغاز شده باشد»[ آشنایی بی قرآن، ج 1، ص 122] .

منظور از این حروف چیست؟

نظر اول:« این­ها یک سلسله رموزی است میان گوینده و شنونده. یعنی بین خدا و پیغمبر مطالبی و معارفی بوده که از سطح فکر عامه­ی مردم فراتر قرار داشته است و به علت این که مردم ظرفیت شنیدن آن را نداشتند، به طور صریح بیان نشده و به صورت رمز رد و بدل شده است»[ آشنایی با علوم قرآن، ج 1، ص 122 و 123] .

نظر دوم:« این­ها اسم­های قرآن و یا نام­های سوره­هایی است که در اول آن­ها آمده است...»[همان، ص 113] .

نظر سوم:« این­ها سوگند است. قرآن همچنان که به سایر مظاهر خلقت سوگند یاد کرده است... به حروف الفبا نیز سوگند خورده است. پس سوگند یاد کرده است... به حروف الفبا نیز سوگند خورده است. پس معنی الم این است که به الف و لام و میم سوگند. انسان هنگامی که به چیزی سوگند می­خورد، در حقیقت امر مورد احترامی را برای خودش محترم است و مخاطب می­داند که آن چیز مورد علاقه است و حاضر نیست آن را خوار و زبون سازد، پشتوانه­ای صحت رد درستی سخنش قرار می­دهد. لهذا علمای ادب می­گویند، سوگند تأکید و تأیید راستی سخن حق است. ولی گاهی انسان سوگند یاد می­کند نه برای این منظور، بلکه برای افاده­ی امری که لازمه­ی سوگند است. یعنی برای افاده­ی این که طرف بداند گوینده برای آن چیز احترام قائل است. وقتی کسی می­خواهد به مردم بفهماند برای فلان شخص احترام قائلم، به سر او و جان او سوگند می­خورد. در این گونه قسم­ها، هدف متوجه مقسمّ به( چیزی که به او قسم خورده شده) است نه مقسم علیه( مطالبی که در مورد او قسم یاد شده است) .

سوگندهای قرآن از نوع دوم است و می­خواهد بشر را متوجه اهمیت این امور کند»[ همان، ص 123 و 124] .

نظر چهارم:« این حروف اشاره به اعجاز قرآن است... حروف الفبا که به منزله­ی ماده­های اولیه­ی باقی ؟؟؟سخن است و در اختیار همه هست. ولی آیا همه می­توانند سخن عالی بگویند؟ خیر... قدرت­ها و هنرهای سخنوری از ترکیب همین حروف پدید می­آید، کتاب­ها، مقاله­ها، قصیده­ها و غزل­ها، همه بافته شده­ی این حروف­اند، در حالی که از نظر مراتب و درجات، تفاوت از زمین تا آسمان است»[ همان، ص 125 و 124] .

نظر پنجم: در این قسمت، استاد مطهری به صورت گذرا نظریه­ی رشاد خلیفه را مطرح کرده است[ همان ص 126].

نظر ششم: که نظر قابل تأملی است:« بحثی از قدیم تا به حال مطرح است که نظام هستی اول چه بوده است؟ یعنی مقدم چیست و مؤخر کدام است؟ برخی می­گویند اول کلمه و سخن بوده و مقصودشان این است که اول اندیشه و فهم و درک بوده است، زیرا کلمه و سخن نمایانگر اندیشه هستند و سپس ماده پیدا شده. و نظر دوم عقیده­ی کسانی است که به تقدم ماده قائل­اند. یعنی می­گویند اول ماده و طبیعت پدید آمده است و پس از تکامل ماده، تدریجا فهم و شعور و درک پیدا شده و سپس کلمه و سخن. از این رو نظریه، گویا قرآن اولی را پذیرفته، زیرا وقتی می­خواهد داستان خلقت را بیان کند، می­فرماید: انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون[ یس/82] .

یعنی اول قول است و سپس سایر مخلوقات. و البته ناگفته پیداست که قول در این جا تنها به معنای لفظ، هوا و صوت نیست، بلکه معنای جامع­تر و کامل­تری دارد. به نظر می­رسد که خداوند با این حروف مقطعه، نحوه­ی کار خودش را بیان می­کند؛ یعنی قول، سخن و اندیشه بر ماده، جسم و طبیعت تقدم دارند[7] [همان، ص 127 و 126] .

وحی از دیدگاه استاد

« هیچ کس نمی­تواند ادعا کند که من می­توانم حقیقت این کار را تشریح بکنم. اگر کسی بتواند چنین ادعایی بکند، خود همان پیغمبران هستند. برای این که این یک حالتی است، یک رابطه­ای است و یک ارتباطی است نه از نوع ارتباطاتی که افراد بشر با یکدیگر دارند، یا افرد عادی بشر با اشیای دیگر غیر از خدا دارند... ولی از این هم نباید مأیوس شد که تا حدودی می­شود دربار­ی این مطلب بحث کرد»[ نبوت، ص 20].

الف) نظریه­ی عوامانه در خصوص وحی

« برخی تا می­گویند وحی، این جور به فکرشان می­رسد که خداوند در آسمان است، بالای آسمان هفتم...و پیغمبر روی زمین است... خدا که می­خواهد دستورهایش را به پیغمبرش برساند، نیاز دارد به یک موجودی که بتواند این فاصله را طی کند و آن موجود قهرا باید پر و بال داشته باشد تا این فاصله را طی کند و از طرفی هم باید عقل و شعور داشته باشد که بتواند دستوری را از خدا به پیغمبر القا کند...و او همان است که به اسم فرشته نامیده می­شود.»[ همان، ص 20 و 21] .

ب) نظریه­ی روشنفکرانه در خصوص وحی

« بعضی از افراد از جمله سید احمد خان هندی، خواسته­اند که تمام این تعبیرت، وحی از جانب خدا و نزول فرشته و سخن خدا و قانون آسمانی و همه­ی این­ها را یک تعبیرات بدانند؛ تعبیرت مجازی که با مردم عوام جز با این تعییرت نمی­شد صحبت کرد. پیغمبر یک نابغه­ی اجتماعی است، ولی یک نابغه­ی خیرخواه... پس روح القدس همان روح باطن خودش( پیامبر) است. عمق روح خودش است که به او الهام می­کند... چون از عمق روحش این اندیشه­ها می­آید به سطح روحش، می­گوییم پس روح الامین این­ها را آورده و چون سر سلسله­ی همه­ی کارها خداست و همه­چیز به دست اوست، پس خدا فرستاده است... ملائکه عبارت است از قوایی که در طبیعت وجود دارد و چون خدا این قوا را استخدام می­کند، بنابراین ملائکه در اختیار او هستند.» [ همان، ص 21 و 22]

ج) نظر استاد مطهری

« در همه­ی افراد بشر- ولی به تفاوت- غیر از عقل و حس، یک شعور دیگر و یک حدس باطنی دیگر هم وجود دارد و این در بعضی افراد قوی است و آن قدر قوی می­شود که با دنیای دیگر واقعا اتصال پیدا می­کند... پس نبوغ خودش نیست، فقط استعدادی که دارد، استعداد ارتباط با خارج از وجود خودش هست... و این نه نص قرآن» اختصاص به پیغمبران هم ندارد...[ برای] مثال: مادر عیسی( ع) و مادر موسی( ع) .

در حدیث هم هست که رویای صادق یک جزء از هفتاد جزء نبوت است» [همان، ص 28-22] .

استاد مطهری حرف اقبال در کتاب« احیای فکر دینی در اسلام» را نقل و به طور ضمنی آن را پذیرفته است. آن مطلب چنین است: « پیغمبری را می­توان هم چون نوعی از خودآگاهی باطنی تعریف کرد که در آن تجربهی اتحادی[ چون حالت عرفانی یک حالت تجربه­ی شخصی است، اسمش را گذاشته تجربه­ی اتحادی، یعنی اتحاد با خدا] تمایل به آن دارد که از حدود خود لبریز شود و در پی یافتن فرصت­هایی است که نیروهای زندگی اجتماعی را از نو توجیه کند تا شکل تازه­ای به آن­ها بدهد. در شخصیت وی، مرکز محدود زندگی در عمق نامحدود خود فر می­رود...» [همان، ص 72 و 73] .

سپس ادامه­ی حرف اقبال را پی می­گیرد:« این اتصال با ریشه­ی وجود،به هیچ وجه مخصوص آدمی نیست. شکل استعمال کلمه­ی وحی در قرآن نشان می­دهد که این کتاب آن را خاصیتی از زندگی می­داند و البته این هست که خصوصیت و شکل آن برحسب مراحل مختلف تکامل زندگی متفاوت است...» [ همان، ص 74] .

« در وحی انبیا، یک مطلب مسلم است و آن این که این وحی معلم داشته، یعنی بدون معلم نیست؛ ولی معلم غیربشری و غیرطبیعی: علمه شدید القوی[ نجم/ 5] ... جنبه­ی دوم که باز در وحی باید منظور کرد، حالت استشعار است، یعنی در حالی که می­گیرد، توجه است که از بیرون دارد می­گیرد» [ همان، ص 75 و 76] .

« نکته­ی سومی که ما در وحی انبیا از زبان خود انبیا می­فهمیم، این است که آن­ها یک موجود دیگری را غیر از خداوند به عنوان فرشته ادراک می­کرده­اند که او باز واسطه­ی وحی بوده است... یک موجود دیگری به نام فرشته که به وجود او هم مستشعر بودند، درک می­کردند و برای ما معرفی کرده­اند» [همان، ص 77] .

استاد مطهری مشخصات وحی انبیا را در چهار گزینه بین کرده­اند: 1. درونی بودن؛ 2. معلم داشتن؛ 3. استشعار؛ 4. ادراک واسطه­ی وحی[8] [ همان، ص 84-80] .

هم چنین بحثی را با عنوان خودآگاهی پیامبرنه مطرح کرده­اند که در آن جا نیز به نظرات اقبال لاهوری توجه کرده­اند[ مقدمه­ای برجهان­بینی اسلامی، ج 4 و انسان در قرآن، ص 302 تا 306] .

آیا داستان­های قرآن حقیقت دارند؟

« بعضی از مصری­ها راجع به برخی قصص قرآن یک حرف مفتی زده­اند- که گاهی در کلمات غیر مصری­ها هم دیده می­شود- که فلان داستان در تواریخ دنیا پیدا نشده است. خوب پیدا نشده باشد! مگر تمام قضایاتی که در دنیا واقع شده، در کتب تاریخ هست؟ کتب تاریخی که ما الان داریم، از حدود سه هزار سال پیش است. یعنی از حدود هزار و چهارصد سال پیش از دوره­ی اسلام به این طرف می­شود گفت، تاریخ دنیا تا حدی روشن است. از آن جلوتر اصلا  تاریخ درستی در دنیا نداریم. از چهار تا پنج هزار سال قبل به آن طرف را اساسا می­گویند از سنه­ی ماقبل تاریخ» [ سیری در سیره­ی نبوی، ص 123 و 124] .

« بعضی­ها راجع به برخی از قصص قرآن گفته­اند که قرآن هدفش مقدس است. قصص را نقل می­کند برای پند و عبرت گرفتن. قرآن که کتاب تاریخ نیست که بخواهد وقایع­نگاری کند، وقایع را برای پندها ذکر می­کند، واقعا واقع شده باشد یا آن را به صورت یک داستان نقل کند که نتیجه بگیرد. مگر نیست که بسیاری از حکیمان دنیا پندهای بسیار بزرگ را از زبان حیوانات بیان کرده­اند که همه­ی مردم می­دانند که این­هاواقعیت ندارند؟... بعضی خواسته­اند چنین حرفی بگویند که اصلا ضرورتی ندارد ما در باب قصص قرآن، راجع به این جهتش فکر کنیم که آیا قصص قرآن تاریخ است با تمثیل برای پند و اندرز» [ همان، ص 124] .

« ولی این حرف بسیار حرف مفتی است. محال است که انبیا در منطبق نبوت، برای یک حقیقت- العیاذ بالله- یک امر واقع نشده و یک دروغ را ولو به صورت تمثیل، بیان کنند... قرآن» پیغمبر، ائمه و کسانی که تربیت­شده­ی  این مکتب هستند، محال است که برای هدف مقدس، از یک امر نامقدس مثلا از یک امر باطل، از یک امر بی­حقیقت ولو یک تمثیل استفاده کنند. این است که ما شک نداریم که تمام قصص قرآن، همان­طور که قرآن نقل کرده، عین واقعیت است. داستانی که قرآن نقل می­کند، ما بعد از نقل قرآن احتیاجی نداریم که تأییدی از تواریخ دنیا پیدا کنیم. تواریخ دنیا باید از قرآن تأیید بگیرند» [همان، ص 125] .

اختلاف برداشت­ها و قرائت­ها

به این نکته توجه دارم که تدبر در قرآن مجید، حق هر فر مسلمانی است و در انحصار فرد یا گروهی نیست. و باز به این نکته توجه دارم که برداشت­ها هر اندازه بی­غرضانه باشد، یک جور از آب درنمی­آید. هرکس ممکن است دیدگاه ویژه­ای داشته باشد و حق دارد با توجه به درک مفاهیم لغات و وارد بودن به اسلوب زبان عربی و اسلوب خاص قرآن و با توجه به شأن نزول آیات و تاریخ صدر اسلام و با توجه به آن چه مسلم است که از ناحیه­ی ائمه­ی اطهار( ع) در تفسیر آیات و سیره و با توجه به پیشرفت­های علوم، در آیات قرآن مجید تدبر نماید و برداشت­های خود را که لااقل خودش بینه و بین الله به آن­ها معتقد است، به عنوان تفسیر یا هر عنوان دیگری در اختیار دیگران بگذارد. اما می­دانیم در طول تاریخ، از طرف گروه­هایی از باطنیه و غیرباطنیه تفسیرهایی از آیات شده است که آن­ها را به حساب تفسیر و برداشت نمی­توان گذاشت؛ مسخ و تحریف است نه برداشت و تفسیر» [مجموعه­ی آثار، ج 1، ص 460] .

در ادامه­ی اتحاد، شهید مطهری با در نظر گرفتن انحرافات تفسیری وابستگان به تفکر مارکسیستی می­نویسد:« شما در تفسیر خود، معیار را این قرار داده­اید که کتاب هر مؤلف را از طریق آشنایی با خواست او و طرز تفکر او می­توان تفسیر کرد و ما خواست خدا را[ برای اولین بار] به دست آورده­ایم که...» [ همان، ص 461] .

« شما می­گویی منظور از این که امام باید تفسیر کند، این است که: اندیشه­ی مفسران بسان اندیشه­ی امام باشد و بر مبنای آموزش­ها و اعمال او شکل گرفته باشد؛ یعنی تفسیرگو کسی باشد که در شرایط حساس و درگیری­های سخت و تضادهایی که امامان ما با آن­ها روبه رو بوده­اند، قرار بگیرد و از آگاهی و شناخت مخصوص امام برخوردار باشد تا از عهده­ی حل این گونه تضادها برآید... »[ همان، ص 462] .

« خلاصه برای این که تفسیر، تفسیر امام باشد، دنبال سخن امام رفتن ضرورتی ندارد. باید تفکر، تفکر امام باشد و تفکر آن گاه تفکر امام خواهد بود که فرد از نظر طبقاتی در طبقه­ی امام( طبقه­ی محرومان تاریخ باشد و عمل درگیری­های طبقاتی او را داشته باشد تا مانند او تجربه کند و بیندیشد»[ همان، ص 462] .

آن گاه استاد شهید بر تفکر فوق می­تازد و می­گوید:« آقا واقعا معنی رجوع به ائمه در تغییر آیات همین است؟ آیا خودتان به این مطلب معتقدید یا می­خواهید بدین وسیله دیگران را اغفال کنید؟... شما حتی اطلاع از تاریخ صدر اسلام و شأن نزول آیات را هم لازم نشمرده و زحمت یک بررسی مختصر تاریخ اسلام را هم به خود نداده­اید و آن گاه به تفسیر قرآن و تدوین ایدئولوژی اسلامی دست زده­اید. »[9]

اجتهاد

« اهم وظایف و مسئولیت­های علمای امت اجتهاد است. اجتهاد یعنی کوشش عالمانه با متد صحیح برای درک مقررات اسلام با استفاده از منابع کتاب، سنت، اجماع و عقل... کلمه­ی اجتهاد در قرآن نیامده است. کلمه­ای که از لحاظ روح معنی، مرادف این کلمه است و در قرآن آمده است، تفقه است.

کلیات اسلامی، ثابت و لا یتغیر و محدود است و اما حوادث و مسائل، نامحدود و متغیر است و هر زمانی مقتضیات مخصوص خود و مسائل مخصوص خود دارد. به همین جهت ضرورت دارد که در هر عصر نو زمانی، گروهی متخصص و عالم به کلیات اسلامی و عارف به مسائل جدید از کلیات اسلامی بوده باشند»[ مجموعه­ی آثار، ص 197 و 198] .

« هر کتاب بشری، هرچند شاهکار باشد، استعداد محدود و پایان­پذیری برای تحقیق و مطالعه دارد و کار کردن چند نفر متخصص کافی است که تمام نکات آن را روشن نماید. اما قرآن در طول چهارده قرن، با آن که همیشه صدها متخصص روی آن کار می­کرده­اند، نشان داده است که از نظر تحقیق و اجتهاد، استعداد پایان­پذیری دارد. قرآن از این نظر مانند طبیعت است... اجتهاد یک مفهوم نسبی و منظور و متکامل است و هر عصری و زمانی بینش و درک مخصوصی ایجاب می­کند. این نسبیت از دو چیز ناشی می­شود: قابلیت و استعداد پایان­ناپذیر منابع اسلامی برای کشف و تحقیق، و دیگری تکامل طبیعی علوم و افکار بشری. و این است راز بزرگ خاتمویت»[ همان، ص 202] .

ساختار پیوسته­ی آیات و سوره­های قرآن

« نکته­ی مهمی که در بررسی قرآن باید به آن توجه داشت، این است که در درجه­ی اول باید قرآن را به کمک خود قرآن شناخت. مقصود این است که آیت قرآن مجموعا یک ساختمان به هم پیوسته را تشکیل می­دهند. یعنی اگر یک آیه از آیات قرآن را جدا کنیم و بگوییم تنها یک آیه را می­خواهیم بفهمیم، شیوه­ی درستی اتخاذ نکرده­ایم. البته ممکن است فهم ما از همان یک آیه درست باشد، اما این کاری است از احتیاط بیرون... قرآن در بیان مسائل شیوه­ای مخصوص به خود دارد. در بسیاری موارد، اگر یک آیه­ی تنها را از قرآن اخذ کنید، بدون آن که آن را بر آیات مشابه عرضه بدارید، مفهو.می پیدا می­کند که با مفهوم همان آیه، وقتی که در کنار آیات هم مضمون قرار گرفته است، به کلی متفاوت است»[ آشنایی با قرآن، ج 1، ص 21] .

کتاب تدوین و کتاب تکوین

« وقتی که ما در قرآن منصفانه و بی­غرضانه تأمل می­کنیم، هیچ ضرورتی ندارد که بتوانیم همه­ی مسائل آن را حل کنیم. قرآن از این حیث شبیه طبیعت است. در طبیعت بسا رازها وجود دارد که حل نشده است و در شرایط فعلی نیز برای ما امکان آن­­ها وجود ندارد. اما این مسائل در آینده حل خواهند شد. به علاوه، در شناخت طبیعت، انسان باید اندیشه­ی خود را با طبیعت آن­ گونه که هست مطابق کند، نه آن که طبیعت را آن گونه که می­خواهد توجیه و تفسیر کند. قرآن نیز هم چون کتابی است که برای یک زمان نازل نشده است... در حدیثی از پیامبر( ص) نقل شده است که فرموده­اند:« مثل قرآن، مثل خورشید و ماه است و مثل آن دو همیشه در جریان است...»[ آشنایی با قرآن، ج 1، ص 29 و 30؛ مجموعه­ی آثار، ج 3، ص 199 و 200] .

در قرآن هیچ تعارضی وجود ندارد:

« اصولا معنی ندارد که در کتاب مبین الهی تعارض و اختلاف وجود داشته باشد و نیاز باشد که برخی از آیات را برخلاف ظاهری که هست، تأویل کنیم. حقیقت این است که در  قرآن کریم، در هیچ موضوعی از موضوعات، حتی یک آیه هم وجود ندارد که نیازمند به تأویل باشد. متشابه­ترین آیات قرآن نیز چنین نیست...و شاید بتوان گفت، اعجازآمیزترین جنبه­های قرآن مجید همین جهت است... تنها کوتاهی فهم علی متکلمین و بعضی از مفسرین و شارحین بوده است که این تعارض را به وجود آورده است»[ مجموعه­ی آثار، ج 1، ص 374] .

مثال 1. سؤال: در آیه­ی« تعرج الملائکه و الروح الیه فی یوم کان مقداره خمسین الف سنه»[ معارج/ 4] ، معنی پنجاه هزار سال روز قیامت چیست؟ در صورتی که وقتی ما می­گوییم سال، یک حسابی است که با گردش سالیانه­ی خودمان می­گوییم. یعنی آن گاه که زمین ما یک دور به دور خورشید می­چرخد، ما می­گوییم یک سال. اگر هزار بر بچرخد، می­گوییم هزار سال. اگر پنجاه هزار بار چرخید، می­گوییم پنجاه هزار سال. در آن جا که به تعبیر خود قرآن دیگر نه ماهی است و نه خورشیدی و نه زمینی و این حساب­ها همه از بین می­رود. پس پنجاه هزار سال است یعنی چه؟

... مقصود این است که امتدادش امتدادی است که اگر با این مقیاسی که در دست شماست اندازه­گیری کنند، آن قدر درمی­آید.

سؤال دیگر این که آیا این روز که پنجاه هزار سال است، برای همه­ی مردم یک زمان مطلق است و یک جور است؟ یعنی همه­ی مردم روز قیامت را پنجاه هزار سال طی می­کنند؟ این را از پیغمبر اکرم سؤال کردند: یا رسول الله! عجب روز طولانی است! فرمودند: به خدای عالم قسم که آن روز بر مؤمن آن قدر می­گذرد که یک نماز را می­خواند. این جا هم آیه اساسا راجع به کافرین است. مسئله­ی زمان از یک نظر دیگر هم خیلی قابل توجه است و آن این است که گذشتن زمان برای انسان، با حالتی که انسان در آن حالت قرار دارد، نسبت مستقیم دارد. یعنی انسان به هر اندازه که خودش باشد، احساس نسبت به زمان منفی می­شود.

ببند یک نفس ای آسمان دریپه­ی صبح

بر آفتاب که امشب خوش است با قمرم

برعکس، اگر انسان در یک حال بسیار سختی باشد، اجزای زمان بر انسان بسیار کند می­گذرد[ آشنایی با قرآن، ج 9، ص 72-71] .

مثال 2. تعبیر قرآن درباره­ی آسمان

« قرآن درباره­ی آن چه که ما آسمان می­نامیم، تعبیری دارد که نه با هیئت قدیم جور درمی­آید نه با هیئت جدید. با هیئت قدیم تباین دارد، با هیئت جدید تباین ندارد. ولی در هیئت جدید قهرا مطرح نیست. از باب این که مسئله­ای است مافوق هیئت. قرآن می­گوید: انا زینا السماء الدنیا بزینه الکواکب[ صافات/ 96] و لقد زینا السماء الدنیا بمصابیح[ ملک/ 5] .یعنی تمام این خورشیدها، ماه­ها و ستاره­ها، به نزدیک­ترین آسمان­ها تعلق دارند. از نظر هیئت قدیم، ماه به آسمان نزدیک تعلق داشت، عطارد به آسمان دوم، زهره به آسمان سوم، خورشید به آسمان چهارم، مریخ به آسمان پنجم، مشتری به آسمان ششم، زحل به آسمان هفتم و باقی ستاره­ها همه به آسمان هشتم تعلق داشتند؛ چون قائل به نه آسمان و نه فلک بودند...

در هیئت جدید تا حدودی که ستاره وجود دارد، آسمان یعنی جسمی غیر از ستاره­ها وجود ندارد...[ آشنایی با قرآن، ج 9، ص 199-200] .

مثال 3.سروال: در آیه­ی« و النجم و الشجر یسجدان»[ الرحمن/ 6] ، منظور از سجده چیست؟

« گیاه همین عمل روییدنش سجده­ی خداست. نه این که درخت مثلا شب­ها که مردم به خواب می­روند، سرش را کج می­کند و روی زمین می­گذارد، سجده­ی او چیز دیگری است، اطاعت است: در مقابل امر پروردگار خود خاضع هستند:« ثم استوی الی السماء و هی دخان فقال لها و للارض؟؟؟ طوعا او کرها قالتا اتینا طائعین»[ فصلت/ 11] . معلوم است که آن جا سخن لفظ نیست، جواب لفظ هم نیست، امر پروردگار و قانون الهی را که بدون تخلف عمل می­کنند، آن اطاعت آن­هاست...

فارابی می­گوید: صلت السماء بدورانها، و الارض برجحانها و السماء بسیلانه و المطر بهتلانه: آسمان با حرکت خودش نمازش را می­خواند و زمین با جنبش خودش، آب با جریانش و باران با ریزش خود...[ آشنایی با قرآن، ج 6، ص 22 و 23] .

مثال 4. « الله نور السموات و الارض...»[ نور/35] .آن چه بشر ابتداتا از کلمه­ی نور می­فهمد،همین نورهای محسوس است که هنوز هم صددرصد حقیقت آن از نظر فیزیک­دانان کشف نشده است... آن چه مسلم است، این است که مقصود از این که خدا نور آسمان­ها است، این نور نیست. این نور یکی از مخلوقات خداوند است... اگر کسی درباره­ی خدا چنین خیال کند که یک قلمبه­ی نور است در بالای عرش، و نور را هم چیزی نظیر نور برق و خورشید و غیره تصور کند و واقعا چنین اعتقادی داشه باشد، در توحید و در ایمانش خلل است. این نور چیزی است که ما به چشم می­بینیم، در حالی که قرآن درباره­ی خدا می­گوید:« لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار»[ انعام/ 103] .

ولی کلمه­ی نور مصداقش منحصر به نور حی نیست. لفظ نور وضع شده است برای هر چیزی که روشن­کننده است؛ یعنی پیدا و پیداکننده باشد... مثلا درباره­ی علم می­گوییم:« علم نور است و در حدیث است: العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء من عباده»[ بحار الانوار، ج 1، ص 225] ... اما مسلم است که علم از نوع نور برق و نور خورشید و غیره نیست.

قرآن کریم به ایمان، نور اطلاق کرده است:... و جعلنا نورا یمشی به فی الناس...[ انعام/ 122] . عرفا به عشق نور می­گویند. مولوی می­گوید:

عشق قهار است و من مقهور عشق

چون قمر روشن شدم از نور عشق

خدا نور است، یعنی حقیقتی است در ذات خود پیدا و پیداکننده. به این معنا، دیگر هیچ چیزی در مقابل خدا نور نیست، یعنی همه­ی نورها در مقابل خدا ظلمت­اند. چون آن چیزی که در ذات خودش پیدا و پیداکننده است، فقط خداست. سایر اشیا اگر پیدا و پیداکننده، در ذات خودشان تاریک هستند، خدا آن­ها را پیدا و پیداکننده کرده است[ آشنایی با قرآن، ج 4، ص 97 تا 101] .

« ما به خداوند نور می­گویم، ولی هرگز نور اعظم نمی­گوییم. معنایش این است که نورهایی داریم که یکی بزرگ­تر است و دیگری کوچک­تر و خدا نور بزرگ­تر است... خدا بزرگ­تر نیست، بلکه نور همه­ی نورهاست[ همان، نور 104] .

ذات اقدس احدیث نور مطلق است، نوری است که ظلمت مقابل ندارد... نکته­ی غریبی است، ذات حق چون هیچ وقت پنهان نیست، از نظر پنهان است. اگر گاهی پنهان بود و گاهی آشکار، از نظرها پنهان نبود. چون غروب و افول و تغییر و حرکت ندارد، مورد غفلت بشر است»[ مجموعه­ی آثار، ج 1، ص 324] .

مثال 5:« انا سنلقی علیک قولا ثقیلا[ مزمل/ 5] . ثقیل از ماده­ی ثقل همان سنگینی است. معمولا لغات در ابتدا برای امور مادی وضع می­شوند... مثلا این سنگ سنگین است، آن سنگ سبک است... ولی می­بینیم، سنگینی را انسان در مورد معانی و در غیر امور جسمی هم به کار می­بر. مثلا اگر کسی مطلبی را القا کند که فهمش دشوار باشد، می­گویند که مطلب سنگینی بود، با این که مطلب وزن ندارد. هم چنین اموریت­هایی که به عهده­ی اشخاص می­گذارند، بعضی ساده است و انسان آن­ها را به آسانی، بی­خطر و بدون زحمت و مشقت انجام می­دهد، ولی بعضی از مأموریت­هاست که انسان باید هزاران رنج و سختی و مشقت متحمل بشود تا بتواند آن را انجام بدهد. آن وقت می­گوییم که یک مأموریت سنگین به دوش فلان کس گذاشته شده است.

تاریخ پیغمبر اکرم( ص) هم نشان داد که ایشان برای رساندن این پیام چه قدر متحمل سختی­ها شدند[ آشنایی با قرآن، ج 10، ص 23 تا 27] .[10]

منابع

  1. مطهری، مرتضی، آشنایی با قرآن، انتشارات صدرا، قم: ج 1 و 2، چاپ هشتم، 1372، ج 3، چاپ شانزدهم، 1383؛ ج 4، چاپ سوم، 1373، ج 5، چاپ اول، 1383؛ ج 6، چاپ دوم، 1376؛ ج 8، چاپ چهارم، 1384.

2. مطهری، مرتضی. فلسفه­ی اخلاق. انتشارات صدرا. قم. چاپ دهم. شهریور 1371.

3. مطهری، مرتضی. مجموعه گفتارها. انتشارت صدرا. قم. چاپ اول. تهران. 1361.

4. مطهری، مرتضی. انسان کامل. انتشارات صدرا. قم. چاپ دهم. بهار 73.

5. مطهری، مرتضی. نبوت. انتشارات صدرا. قم. چاپ اول. 1373.

6. مطهری، مرتضی. توحید. انتشارات صدرا. قم. چاپ سوم. بهار 1374.

7. مطهری، مرتضی. حماسه­ی حسینی( ج 1) . انتشارت صدرا. قم. چاپ دهم. 1366.

8. مطهری، مرتضی. حکمت­ها و اندرزها. انتشارات صدرا. قم. چاپ دوازدهم. 1380.

9. مطهری، مرتضی. اسلام و مقتضیات زمان( ج 1) . انتشارات صدرا. قم. چاپ چهارم. 1368.

10. مطهری، مرتضی. آشنایی با علوم اسلامی. انتشارات صدرا. قم. چاپ وم. 1366.

11. مطهری، مرتضی. مقدمه­ای بر جهان­بینی اسلامی( ج 3) . انتشارات صدرا. قم. چاپ پنجم. 1370.

12. مطهری، مرتضی. مسئله­ی حجاب. انتشارات صدرات. قم. چاپ چهل و دوم. پاییز 1374.

13. مطهری، مرتضی. مجموعه آثار. ج 1، انتشارت صدرا، قم: ج 1: چاپ نهم، 1378؛ ج 3، چاپ هفتم، 1378؛ ج 5، چاپ ششم 1378؛ ج 6، چاپ هفتم، 1379؛ ج 7، چاپ پنجم، 1378؛ ج 8، چاپ سوم، 1379؛ ج 9، چاپ پهار، مرداد 1378؛ ج 13، چاپ پنجم 1378؛ ج 2، چا نهم، 1379.



. برای اطلاعات بیشتر به کتاب آشنایی با علوم اسلامی، جلد 2، صفحه­ی 45 به بعد مراجعه کنید.[1]

. برای مطالعه­ی بحث بیشتر پیرامون حجیت ظواهر، به کتاب آشنایی با علوم اسلامی، جلد 3، صفحات 36-32 مراجعه فرمایید.[2]

. در خصوص نعمت زبان و نطق به کتاب حکمیت­ها و اندرز­ها، صفحه­های 219 تا 222 مراجعه کنید.[3]

. برای مطالعه­ی بحث مفصلی در مورد تحلیل معنی اسمی و حرفی به مجموعه آثار، جلد 10، صفحه­های 291 تا 304، و هم چنین برای مطالعه­ی بحث مفصلی در مورد اشتراک لفظی و معنوی به مجموعه آثار، جلد 5، صفحه­ی 201 به بعد مفصلی درمورد اشتراک لفظی و معنوی به مجموعه آثار، جلد 5، صفحه­ی 201 به بعد مراجعه کنید.[4]

. در خصوص نعمت زبان و نطق به کتاب حکمت­ها و اندرزها، صفحه­های 219 تا 222 مراجعه کنید.[5]. برای مطالعه­ی بحث مفصلی در مورد تحلیل معنی اسمی و حرفی به مجموعه آثار، جلد 10، صفحه­های 291 تا 304، و در مورد اشتراک لفظی و معنوی به مجموعه آثار، جلد 5، صفحه­ی 1-2 به بعد مرجعه کنید.[5]

. برای مطالعه­ی بحثی جالب در مورد واژه­های ؟؟؟،صیغه و حنیف به مجموعه آثار، جلد 3، صفحه­ی 459 مراجعه کنید.[6]

. برای مطالعه­ی بحثی جالب در خصوص معنی« ن» در سوره­ی قلم، به آشنایی با قرآن، جلد 8، صفحه­ی 238 مراجعه کنید.[7]

. برای بحث مبسوط در خصوص الهام، به کتاب توحید، صفحه­های 137 تا 153 و کتاب امدادهای غیبی در زندگی بشر، صفحه­های 77 تا 81 مراجعه کنید.[8]

. درباره­ی تفسیرهای انحرافی این گروه به مجموعه­ی آثار جل 1، صفحه­ی 465 تا 468 مرجعه کنید.[9]

. برای مطالعه­ی بحثی مبسوط در این زمینه به کتاب سپری در؟؟؟ نبوی، صفحه-های 188-182 مراجعه کنید.[10]

کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است