در
کتابخانه
بازدید : 50276تاریخ درج : 1391/03/21
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
چیزی كه در این میان حیرت آور و پرسش انگیز است، گریز مادّیین از طرح مسأله به صورت اصلی و حقیقی است. مادّیین همواره سعی دارند از طرح مسأله به صورت اصلی خودداری كنند و چهره ی اصلی را پنهان نمایند؛ مسأله را به صورت دیگر و در چهره ی دیگر طرح می نمایند.

مادّیین معمولاً مسأله را به این صورت طرح می كنند كه مسأله ی اساسی فلسفه این است كه آیا مادّه مقدّم است یا شعور؟ آیا عین مقدّم است یا ذهن؟ آنان كه مادّه را مقدّم بر شعور و عین را مقدّم بر ذهن می شمارند گروه فیلسوفان ماتریالیست را تشكیل می دهند، و آنان كه شعور را بر مادّه و ذهن را بر عین مقدّم شمارند و ذهن را خالق عین می دانند اینها الهیّون و متافیزیسینها و پیروان مذاهب اند. انگلس می گوید:

«مسأله ی بزرگ فلسفه ها، بخصوص فلسفه ی معاصر، در مورد رابطه ی تفكّر و وجود (مادّه) است. فلاسفه بر حسب پاسخی كه به این مسأله داده اند به دو اردوگاه بزرگ
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 37
تقسیم می شوند: آنها كه مدّعی تقدّم روح بر طبیعت بودند و بنابراین سرانجام آفرینش جهان را به این یا آن شكل قبول داشتند. . . اردوگاه ایده آلیسم را تشكیل می دادند؛ دیگران كه طبیعت را مقدّم می دانستند متعلّق به مكاتب مختلف ماتریالیسم هستند. » [1]
آنچه انگلس در اینجا گفته مرتّباً در كتب مادّیین تكرار می شود. آفاناسیف در جزوه ی اصول فلسفه ی ماركسیسم می گوید:

«اگر با دقّت به جهانی كه ما را فرا گرفته نظر افكنیم به این نكته بر می خوریم كه تمام اشیاء و پدیده های آن یا مادّی هستند و یا معنوی و روحی و فكری. پدیده های مادّی آنهایی هستند كه به طور عینی، یعنی خارج از شعور و آگاهی انسان و مستقلّ از آن، وجود دارند. آنچه كه در شعور انسان وجود دارد، بخش فعّالیّت روانی انسان است و مربوط به دنیای معنوی و فكری است. حال ببینیم مادّی و معنوی چه ارتباطی با یكدیگر دارند؟ آیا معنوی و فكری از مادّی پدید می آید یا بالعكس؟ مسأله ی ماهیّت این ارتباط، یعنی رابطه ی فكر و روح با وجود مادّی، مسأله ی اساسی فلسفه است. . .

مسأله ی اساسی فلسفه دارای دو جهت است: جهت اوّل مربوط می شود به حلّ این مسأله كه چه چیز مقدّم است؟ مادّه یا شعور؟ مادّه موجد شعور است یا بالعكس؟ جهت دوّم به این سؤال پاسخ می دهد: آیا جهان شناختنی است؟ با غور در محتوای مسأله ی اساسی فلسفه به آسانی می توان دریافت كه تنها دو وجه كه از ریشه با هم در تضادّند برای حلّ آن وجود دارد و آن یا قبول تقدّم مادّه است یا قبول تقدّم شعور. به همین جهت دیر زمانی است كه در فلسفه دو جهت اساسی پدید آمده است: ماتریالیسم و ایده آلیسم.

فلاسفه ای كه مادّه را مقدّم می شمارند و شعور را مؤخّر و مولود مادّه، پیرو ماتریالیسم می باشند. به نظر آنها مادّه جاودانی است؛ هیچ كس هیچ گاه آن را نیافریده؛ هیچ نیروی خارق العاده ای در خارج از این دنیا وجود ندارد؛ شعور خود محصول تكامل مادّه و خاصیّت جسم مادّی فوق العاده و بغرنجی مانند مغز انسان است.

فلاسفه ای كه روح را مقدّم می دانند، از ایده آلیسم پیروی می كنند. به نظر آنها شعور پیش از مادّه وجود داشته، مادّه را آفریده و به آن زندگی بخشیده است؛ شعور سرچشمه و اساس اوّلیه ی وجود است. در باب اینكه كدام شعور جهان را می آفریند
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 38
عقاید ایده آلیستها تفاوت پیدا می كند. ایده آلیستهای ذهنی بر آنند كه جهان آفریده ی شعور فرد انسانی است. ایده آلیستهای عینی جهان را آفریده ی یك شعور عینی (موجود در خارج از انسان) می دانند كه در سیستمهای مختلف فلسفی به نام ایده ی مطلق و گاه به نام اراده ی جهانی و نظایر اینها نامیده می شود. » [2]
به نظر شما چرا مادّیین مسأله را به این صورت مطرح می كنند؟ چرا نظریّه ی انكار وجود عینی و پوچ اندر پوچ دانستن هستی (و به قول آفاناسیف «ایده آلیسم ذهنی» ) را كه نقطه ی مقابل فلسفه است، زیرا اساس فلسفه را رئالیسم تشكیل می دهد [3]، یك سیستم فلسفی معرّفی می كنند؟ چرا یك سلسله مسائل را كه مربوط به مسأله ی شناخت است و ربطی به عینی بودن و عینی نبودن اشیاء ندارد- مانند مسائلی كه كانت و هگل در مسأله ی شناخت طرح كرده اند- اینها را تحت عنوان ایده آلیسم و انكار دنیای خارج مطرح می كنند؟ چرا اصرار دارند از خداوند به «روح» یا «شعور» - یعنی الفاظ و كلماتی كه در مورد انسان صدق می كنند و به واسطه ی خصوصیّت انسانی این كلمات، فیلسوفان الهی از به كار بردن اینها در مورد خداوند كه مثلاً خدا را «روح» و علم او را «شعور» بنامند، ابا دارند- یاد كنند؟ راز و رمز همه ی اینها چیست؟ راز همه یك چیز است: منحرف ساختن افكار، ترس از مواجه شدن با چهره ی واقعی مسأله. آیا شما تاكنون از زبان حكیم یا متكلّم یا پیامبری شنیده اید كه مسأله ی تقدّم ذهن بر عین و تقدّم شعور بر مادّه را به عنوان دفاع از مكتب خود طرح كرده باشد؟ چه تلازمی هست میان نظریّه ی الهی درباره ی جهان و میان تقدّم شعور بر مادّه؟ بسیاری از فلاسفه ی الهی، روح را محصول حركت جوهری مادّه و طبیعت می دانند، تقدّم مادّه بر شعور را با اصالت و تجرّد روح و جاودانگی آن نیز منافی نمی بینند، همچنانكه تلازمی نیست میان نظریّه ی مادّی یعنی انكار خدا و ما وراء طبیعت و میان تقدّم مادّه بر شعور به مفهومی كه انگلس و پیروانش ابراز می دارند. برتراند راسل چنانكه می دانیم شخصاً یك ماتریالیست است، یعنی منكر خدا و ما وراء طبیعت و منكر مذهب است؛ در عین حال، در رابطه ی شعور و مادّه به گونه ای نظر می دهد كه منتج به تقدّم شعور بر مادّه می شود، و مدّعی است كه فیزیك جدید در آخرین نظر خود به این نقطه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 39
رسیده است. ما قبلاً نظر وی را درباره ی جهان نقل كردیم كه مدّعی بود:

«به اندیشه ی من، جهان مجموعه ای است از نقطه ها و جهشهای فاقد وحدت، فارغ از مداومت، عاری از نظم و ترتیب و خالی از هر محتوای دیگری كه مسأله آموز عشق باشد» .
پس آنچه ما از جهان به صورت ابعاد، وحدتها، استمرارها و نظامها درك می كنیم، از نظر راسل صرفاً اندیشه است و به جهان واقع ارتباط ندارد. مدّعی بود:

«در واقع، اگر تعصّب و عادت را كنار بگذاریم، به ندرت می توان حتّی از این نظر كه اصولاً دنیایی وجود دارد، دفاع كرد. نظریّات اخیر فیزیك دانان آنان را ناگزیر از نكات فوق می كند. »
اگر این، ایده آلیسم نیست، پس ایده آلیسم چیست؟ معلوم می شود می توان، هم ایده آلیست بود و هم منكر خدا و ما وراء طبیعت. مدّعی بود:

«از نظر فیزیك امروز، خورشید چیزی جز امواج احتمالات نیست. اگر بپرسید آنچه احتمال نامیده می شود چیست یا امواج در كدام اقیانوس سیر می كنند، فیزیك دان مانند دیوانه ای جواب می دهد كه: به قدر كافی از این سخنان گفته و شنوده ایم؛ فرض كنید مسأله را جز این گرفتیم، آن وقت چی؟ با وجود این، اگر اصرار بورزید خواهد گفت كه امواج در فرمول او و فرمول او در اندیشه ی اوست» .
آیا آنچه آقای آفاناسیف آن را «ایده آلیسم ذهنی» نامید بیش از این چیزی است كه این آقای فیزیك دان و ریاضی دان و منكر خدا و ما وراء طبیعت و ماتریالیست قرن بیستم می گوید؟ !
پس معلوم می شود ممكن است مادّه را بر شعور مقدّم شمرد یعنی مادّه را به منزله ی مادر و شعور را به منزله ی فرزند شمرد و در عین حال الهی بود و بلكه اصالت روحی بود، آنچنان كه فیلسوفانی از قبیل صدر المتألّهین اینچنین بوده اند؛ و ممكن است شعور را اصل شمرد و در وجود عینی ماورای شعور تردید كرد و یا آن را انكار نمود و در همان حال منكر خدا و ما وراء طبیعت بود، آنچنان كه راسل و امثال او اینچنین اند.

ممكن است گفته شود معیار اصلی و ما به التّفاوت مكتب الهی و مكتب مادّی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 40
مسأله ی «خلقت عالم» است: الهی جهان را آفریده و مادّی آن را ناآفریده می داند.

این معیار نیز صحیح نیست. درست است كه الهی جهان را آفریده می داند، ولی مادّیین لزوماً آن را ناآفریده نمی شمارند، بلكه مادّیت جدید یعنی ماتریالیسم دیالكتیك بنا بر اصول خاصّ منطق دیالكتیك مدّعی است كه عالم «شدن» است نه «بودن» ؛ عالم یك جریان است نه یك شی ء دارای جریان، و این «شدن» و «جریان» معلول تضادّ ذاتی اشیاء است، پس جهان چنانكه ماركس می گوید «خود آفرین» است [4]، خودش خودش را می آفریند، و نیز به قول ماركس جهان یك «تناسل خودرو» است (2) ؛ پس عالم دائماً در حال آفریده شدن است و خودش خودش را می آفریند، دائماً در حال رویش است و خودش خودش را می رویاند.

الهیّون نیز مدّعی هستند كه عالم دائماً در حال آفریده شدن است؛ خلقت یك امر «آنی» نیست كه در گذشته صورت گرفته و پایان پذیرفته باشد، بلكه خلقت یك واقعیّت تدریجی و مستمرّ است؛ یعنی واقعیّت جهان، واقعیّت «خلق شدن دائم مستمرّ» است؛ جهان دائماً در حال حدوث و فناست؛ جهان یك حدوث دائم و مستمرّ است و چون حدوث دائم و مستمرّ است، هیچ مرتبه ای از آن در مرتبه ی بعد یا مرتبه ی قبل نیست، پس نمی تواند «خود آفرین» باشد، نمی تواند یك «تناسل خودرو» باشد، نمی تواند خود علّت وجود خود باشد؛ پس یك علّت جاوید و محیط در كار است كه وجود عالم را ادامه می دهد.

علی هذا معیار الهی بودن و مادّی بودن، مخلوق بودن و مخلوق نبودن جهان نیست.

ماتریالیستها برای اینكه چهره ی حقیقی مسأله را بیشتر پنهان كنند اصول دیگری غیر آن اصلی كه آن را «مسأله ی اساسی فلسفه» نامیدند طرح می كنند- كه به اصطلاح به «منطق» مربوط می شود- و تفاوت دو مكتب را در آن اصول مشخّص می نمایند.

استالین در جزوه ی ماتریالیسم دیالكتیك می گوید:

«دیالكتیك بر خلاف متافیزیك طبیعت را مجموعه ی تصادفات اشیاء و پدیده هایی كه از یكدیگر مجزّا و منفرد بوده و به یكدیگر وابستگی ندارند نمی داند، بلكه بر عكس، طبیعت را مجموعه و واحد تامّی از اشیاء و پدیده هایی كه با یكدیگر رابطه داشته، به
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 41
طور آلی به هم وابسته بوده و مشروط به یكدیگرند، می شناسد.

دیالكتیك بر خلاف متافیزیك كه برای طبیعت یك حالت آرامش و ركورد و سكون تغییرناپذیر قائل است، آن را متحرّك و در حال تحوّلات پی درپی و تكامل و ترقّی دائمی می داند. . .

دیالكتیك بر خلاف متافیزیك سیر تكامل را یك جریان ساده ی نشو و نما كه در آن، تغییرات كمّی منتج به تحوّلات كیفی نشود، نمی داند، بلكه تكامل را از تغییرات كم اهمیت و پنهانی كمّی می داند كه به تغییرات كیفی آشكار و اساسی منتهی می گردد. . .

دیالكتیك بر خلاف متافیزیك معتقد است كه اشیاء و پدیده های طبیعت در داخل خود نیز تضادهایی دارند، زیرا آنها دارای یك قطب مثبت و یك قطب منفی، یك گذشته و یك آینده می باشند. . . متد دیالكتیك بر آن است كه جریان تكامل پست به عالی، نتیجه ی تكامل و توسعه ی هماهنگ پدیده ها نبوده، بلكه بر عكس، در اثر بروز تضادهای داخلی اشیاء و پدیده ها و در طیّ یك مبارزه بین تمایلات متضاد كه بر اساس آن تضادها قرار گرفته است، انجام می گیرد. . . »
ما اگر بخواهیم مكتب الهی و به قول حضرات «مكتب متافیزیسم» را از زبان این آقایان بشنویم، باید تعبّدا بسیار چیزها را بپذیریم كه روح خود ما و هر الهی دیگری از آنها بی خبر است؛ باید قبول كنیم كه متافیزیسینها اوّلاً وجود جهان عینی را قبول ندارند، ثانیاً معتقدند اجزاء جهان همه از یكدیگر مجزّا و با یكدیگر غیر مرتبطاند، ثالثاً جهان ثابت و بی حركت و غیر قابل تغییر است، رابعاً تغییرات تكامل همواره یكنواخت است و هیچ گاه منتهی به تغییری جهش وار نمی گردد، خامساً تضادّی در جهان در كار نیست؛ فرضاً تضادّی باشد، آن تضاد، تضادّ درونی و به صورت مبارزه میان نو و كهنه نیست.

متافیزیسینها مجبورند بپذیرند كه اینچنین می اندیشند و جهان را اینچنین می بینند هر چند خودشان تاكنون نمی دانسته اند اینچنین می اندیشیده و جهان را اینچنین می دیده اند. آنها اگر می خواهند بفهمند خودشان جهان را چگونه می بینند مجبورند عینك خود را از دست ماتریالیستها و دیالكتیسینها دریافت دارند؛ با عینك خودشان نمی توانند جهان را متافیزیسمان ببینند.

داستان قاضی بلخ به یاد می آید كه مردی مدّتی از شهر خود غایب بود و قاضی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 42
حكم به فوت او داد. اتّفاقاً چند روز بعد سر و كلّه ی آن مرد پیدا شد. مأموران به زور او را به تابوت انداخته، می بردند كه دفن كنند. هر چه فریاد می كرد من زنده ام كجا می برید؟ می گفتند اشتباه می كنی، چون قاضی حكم كرده كه تو مرده ای پس مرده ای و باید دفن بشوی.

متافیزیسینها حق ندارند بگویند: ما رئالیست هستیم و بیش از شما اصالت عین را اثبات می كنیم و تنها ماییم كه می توانیم اصالت عین را اثبات كنیم [5]؛ یا بگویند ما كی گفتیم اجزاء جهان همه از یكدیگر مجزّا و منفردند؟ اتّفاقا اوّلین بار كه نظریّه ی وحدت عالم و رابطه ی آلی اجزاء عالم ابراز شد، وسیله ی ما بود، زیرا ما بودیم كه همه ی عالم را به صورت یك جاندار، مانند یك انسان، دانستیم و تنها مكتب ماست كه می تواند دم از رابطه ی آلی همه ی اجزاء جهان بزند.

الهی حق ندارد بگوید: عالی ترین نظریّات در متحرّك بودن جهان بلكه عین حركت بودن جهان، وسیله ی ما ابراز شد و تنها مكتب ماست كه می تواند ثابت كند جهان عین جریان است نه شی ء جاری.

حق ندارد بگوید: آنچه شما او را «تبدیل تغییر كمّی به تغییر كیفی» می نامید ما سالها بلكه قرنها قبل با تعبیر صحیح و درستش از او به نام «مقدّمه بودن تغییرات كیفی برای تغییرات ماهوی» ادا كردیم و آنچه علم زیست شناسی جدید در مورد تكامل جانداران (موتاسیون) می گوید نظریّه ی جدیدی است، نه به شما مربوط است نه به ما.

حق ندارد بگوید: نقش اساسی تضاد را در كار جهان اوّلین بار ما كشف كردیم منهای یك سلسله اغلاط كه دامنگیر شما شده است كه نقش «تضاد» را عامل حركت دانستید بدون توجّه به عوامل متضاد و بدون توجّه به اینكه عوامل و نیروهای متضاد خود معلول حركتها و تحوّلات و تغییرات عالم اند پس تضاد نمی تواند توجیه كننده ی حركت باشد، بلكه حركتها و تحوّلات است كه منجر به پیدایش تضادها و نیروهای متضاد می شود و آن نیروهای متضاد به نوبه ی خود عامل تسریع حركت می گردند.

آری، متافیزیسین حق ندارد این سخنان را بگوید، زیرا اگر این سخنان را بر زبان آورد پس تكلیف اینهمه ایرادهای علمی! كه بناست بر سخنش گرفته شود چه می شود؟
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 43
متافیزیسین حق ندارد بپرسد: چطور ممكن است من در حالی كه جهان عین را قبول ندارم، آن را به صورت اجزاء مجزّا و منفرد و گسسته قبول كرده باشم؟ حق ندارد بپرسد: چگونه من در حالی كه وجود جهان را انكار دارم، آن را ثابت و بی حركت می دانم؟ متافیزیسین حق ندارد بپرسد: چطور من از یك طرف جهان را ساكن و راكد و تغییرناپذیر می دانم و از طرف دیگر «سیر تكامل را یك جریان ساده ی نشو و نما كه در آن، تغییرات كمّی منتج به تغییرات كیفی نمی شود» می دانم؟ آری، حق ندارد درباره ی هیچ یك از این مسائل سخنی بگوید، زیرا قاضی چنین حكم كرده است و روی حكم قاضی حرفی نیست.

راستی چرا مادّیین، بالاخص طرفداران ماتریالیسم دیالكتیك، شهامت روبرو شدن و مواجهه ی مستقیم را ندارند؟ چرا حاضر نیستند سخن طرف را درست نقل كنند و انتقاد نمایند؟ چرا به مصداق «خود می كشی و خود تعزیه می خوانی» اوّل تحریف می كنند و آنگاه به نقد می پردازند؟ چرا به خود و مسلك خود اعتماد ندارند؟ بیاییم رك و صریح، دو مكتب را روبروی هم نهیم و با اصول علمی و منطقی ارزیابی نماییم.

آیا الهی كه الهی است به معنی این است كه طبیعت را منكر است، یا قوانین طبیعت را منكر است، یا اصل علّیت و معلولیّت را منكر است، یا اصل حركت را نفی می كند، یا تأثیر اجزاء طبیعت در یكدیگر را قبول نمی كند، یا جهان را یك كلّ تجزیه ناپذیر نمی داند، یا به تكامل قائل نیست؟ یا بر عكس، الهی كه الهی است به معنی این است كه هستی را منحصر در طبیعت نمی داند، قوانین حاكم بر هستی را منحصر به قوانین حوزه ی فیزیك و شیمی نمی شمارد، جهان را در كلّ خود ذی شعور می داند، برای جهان ماهیّت «ازاویی» و «به سوی اویی» قائل است؟ تفاوت الهی با مادّی، نظیر تفاوت روان شناس و روانكاو است. پیش از آنكه روانكاوی قلمرو ضمیر باطن را كشف كند، روان انسان از نظر روان شناس جز یك سلسله ادراكات، حكمها، استدلالها، غرائز، عواطف، تمایلات، میلها و اراده ها كه هر كس وجود آنها را در خود حس كرده و می كند، نبود. روانكاوی كه پیدا شد، قلمرو وسیع دیگری كشف كرد كه نام آن را «روان ناخودآگاه» گذاشت. دنیای روان
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 44
ناخودآگاه از دنیای روان خود آگاه گسترده تر و عظیم تر و حاكم بر دنیای روان خود آگاه است. روانكاوی قلمرو سابق روان شناسی را نفی نكرد، بلكه واقعیّت روان انسانی را از انحصار قلمرو روان خودآگاه خارج ساخت. روانكاوی قوانین روان خود آگاه را نیز نفی نكرد، بلكه به یك سلسله قوانین دیگر در روان ناخودآگاه دست یافت كه حاكم بر قوانین روان خود آگاه است.


[1] . رساله ی ماتریالیسم دیالكتیك موریس كورنفورت، ص 28، نقل از لودویگ فویرباخ، ف 2.
[2] . اصول فلسفه ی ماركسیسم، تألیف آفاناسیف، ص 5 و 6.
[3] . رجوع شود به اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 1، مقاله ی 2.
[4] و 2. آن دره پی تر: ماركس و ماركسیسم ترجمه ی شجاع الدّین ضیائیان.
[5] . رجوع شود به جلد اوّل اصول فلسفه و روش رئالیسم.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است