در
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
به حسب فرض اوّلی عقل، موجود بر دو قسم است: محدود و نامحدود. وقتی محدود را تعریف كنیم نامحدود هم روشن می شود. شما كه در اینجا نشسته اید، یك نقطه ی معیّن و یك مقدار معیّن از فضا را اشغال كرده اید و در نقطه ی دیگر و جای دیگر نیستید و اگر بخواهید در نقطه ی دیگر در روی صندلی دیگر بنشینید، ناچار باید این نقطه را رها كنید و با حركت، خود را به نقطه ی دیگر منتقل نمایید، یعنی نمی توانید در عین اینكه در این نقطه هستید در آن نقطه باشید. شما از نظر «مكان» محدود به مكان خاص هستید.

همین طور است از لحاظ زمان. ما در این زمان هستیم و در زمانهای پیش نبوده ایم، همچنانكه در زمانهای بعد نخواهیم بود.

حالا اگر موجودی از نظر مكانی و زمانی نامحدود باشد، به معنی این است كه هیچ مكانی و هیچ زمانی از او خالی نیست و در همه ی زمانها و همه ی مكانها هست، بلكه محیط بر مكان و زمان است؛ و در این وقت است كه حواس ما از درك چنین موجودی عاجز و ناتوان است. ما به این دلیل یك شی ء خاص را می بینیم كه محدود است و در جهت معیّن قرار دارد، قابل اشاره است، شكل دارد. اگر نامحدود باشد و شكل و جهت نداشته باشد قهراً نخواهیم توانست او را دید.

ما یك آواز را به این دلیل می شنویم كه گاهی هست و گاهی نیست. اگر یك آواز ممتدّ و یكنواخت همیشه با پرده ی گوش ما سر و كار داشته باشد هرگز او را نخواهیم شنید. غزالی می گوید ما از آن جهت نور را می شناسیم كه گاهی هست و گاهی نیست، در یك جا هست و یك جا نیست؛ اگر وضع نور چنین می بود كه همیشه جهان روشن بود، به طور یكنواخت هم روشن بود، سایه و تاریكی نبود، افول و غروبی نبود، در این وقت چیزی را كه هرگز نمی شناختیم و به وجودش پی نمی بردیم همین نور بود كه ظاهرترین اشیاء است و ظاهر كننده ی چیزهای دیگر است. پس ما نور را به كمك ضدّش كه ظلمت است می شناسیم و وجودش را تصدیق می كنیم. محمود شبستری عارف معروف می گوید:
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 340
اگر خورشید بر یك حال بودی
شعاع او به یك منوال بودی
ندانستی كسی كاین پرتو اوست
نبودی هیچ فرق از مغز تا پوست
جهان جمله فروغ نور حق دان
حق اندر وی ز پیدایی است پنهان
چو نور حق ندارد نقل و تحویل
نیاید اندر او تغییر و تبدیل
اینكه می گویند: «تعرف الأشیاء بأضدادها» در مورد چیزهایی است كه ما از راه حواس به وجود آنها پی می بریم.

اهل معرفت و عرفان می گویند: حق متعال از كثرت ظهور در خفاست، یعنی حیثیّت ظهور و خفا در او یكی است، او از این جهت مخفی است كه هیچ گونه غیاب و افول و غروبی ندارد و هیچ چیز و هیچ جا از او خالی نیست.

یا من هو اختفی لفرط نوره
الظّاهر الباطن فی ظهوره [1]
در ادبیّات فارسی تمثیل عالی و لطیفی از زبان ماهی و آب آورده شده كه خیلی جالب است. گوینده و سراینده ی آن را نمی شناسم، می گوید:

به دریایی، شناور ماهی ای بود
كه فكرش را چو من كوتاهی ای بود
نه از صیّاد تشویشی كشیده
نه رنجی از شكنج دام دیده
نه جان از تشنگی در اضطرابش
نه دل سوزان ز داغ آفتابش
در این اندیشه روزی گشت بی تاب
كه می گویند مردم «آب» كو آب؟
كدام است آخر آن اكسیر جانبخش
كه باشد مرغ و ماهی را روانبخش
گر آن گوهر متاع این جهان است
چرا یا رب ز چشم من نهان است
*
جز آبش در نظر شام و سحر نه
در آب آسوده و ز آبش خبر نه
*
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 341
مگر از شكر نعمت گشت غافل
كه موج افكندش از دریا به ساحل
بر او تابید خورشید جهانتاب
فكند آتش به جانش دوری آب
زبان از تشنگی بر لب فتادش
به خاك افتاد و آب آمد به یادش
ز دور آواز دریا چون شنفتی
به روی خاك غلطیدی و گفتی:
كه اكنون یافتم آن كیمیا چیست
كامید هستیم بی او دمی نیست
دریغا دانم امروزش بها من
كه دستم كوته است او را ز دامن
آری، یك ماهی كه همه ی عمر در آب زیسته و در راست و چپ و بالا و پایین و مبدأ و مقصد و مسیر خود جز آب چیزی ندیده است، چیزی را كه درك نمی كند و او را نمی بیند و در وجودش شك می كند و ارزش آن را نمی یابد همان آب است، امّا همین كه لحظه ای از آب خارج شد و وارد دنیای ضدّ آب شد به وجود و ارزش و اهمّیت آب پی می برد و آن را می شناسد.

مقصود این است كه غیب بودن غیب و راز غیب بودنش مربوط به مقدار توانایی دستگاههای حسّی و ادراكی ماست نه به وجود حائل و مانعی میان دستگاه ادراكی و حسّی ما و غیب.

مولوی تمثیلی عالی راجع به محدودیّت حواسّ بشر آورده است كه بسیار قابل توجّه است. می دانیم كه در دوره ی جدید، دانشمندان و فلاسفه ی اروپا ابتكار اساسی ای كه در فلسفه به خود نسبت می دهند این است كه درباره ی حدود ادراكات بشری به بحث و كاوش پرداخته اند و بعضی از فلاسفه ی بزرگ و درجه ی اول اروپا اساس فلسفه شان نقّادی دستگاههای اندیشه ی بشر است. دو اثر بزرگ كانت فیلسوف بزرگ آلمانی عبارت است از نقّادی عقل نظری و نقّادی عقل عملی. اینكه چقدر از این نقّادیها واقعاً ابتكار است و چقدر در جهان، بالاخص جهان اسلام، سابقه دارد از بحث فعلی ما خارج است؛ همین قدر عرض می كنم كه در فلسفه و حكمت اسلامی بیش از هر كار دیگر كار نقّادی صورت گرفته است ولی نه به اسم نقّادی، به اسمهای دیگر؛ و آن نقّادیها ارزش و عمق زیادتری از نقّادیهای اروپایی دارد. این مطلب باید در جای دیگر مفصّل و مستدل بحث شود.

مولوی در بیان محدودیّت حسّ بشر، چند صد سال پیش از آنكه اروپاییان در صدد بیان تعیین حدود حس برآیند این مثل را می آورد كه: هندیها فیلی را به
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 342
سرزمینی كه فیل ندیده بودند آوردند و آن را در خانه ای تاریك قرار دادند. مردم یك یك به درون خانه می رفتند و به او دست می ساییدند و پس از بیرون آمدن بر اساس لامسه ی خود درباره ی فیل قضاوت می كردند. آنكه دستش خرطوم فیل را ساییده بود در جواب كسانی كه پرسیدند فیل چه شكل بود گفت درست به شكل ناودان خانه است. آنكه دستش گوش فیل را لمس كرده بود، در جواب پرسش اینكه فیل چگونه است گفت فیل عیناً به شكل بادبزن است. آنكه دست خود را به پشت فیل مالیده بود، گفت فیل مانند یك تخت است. دیگری كه دستش با پای فیل تماس پیدا كرده بود گفت فیل مانند یك استوانه است:

پیل اندر خانه ای تاریك بود
عرضه را آورده بودندش هنود
از برای دیدنش مردم بسی
اندر آن ظلمت همی شد هر كسی
دیدنش با چشم چون ممكن نبود
اندر آن تاریكیش كف می بسود
آن یكی را كف به خرطوم اوفتاد
گفت همچون ناو دانستش نهاد
آن یكی را دست بر گوشش رسید
آن بر او چون بادبیزن شد پدید
آن یكی را كف چو بر پایش بسود
گفت شكل پیل دیدم چون عمود
آن یكی بر پشت او بنهاد دست
گفت خود آن پیل چون تختی بد است
همچنین هر یك به جزئی می رسید
فهم آن می كرد هر جا می تنید
از نظرگه گفتشان بد مختلف
آن یكی دالش لقب داد آن الف
مولوی آنگاه چنین نتیجه گیری می كند:

چشم حس همچون كف دست است و بس
نیست كف را بر همه آن دسترس
در كف هر كس اگر شمعی بدی
اختلاف از گفتشان بیرون شدی
لامسه نسبت به باصره محدود است. باصره قادر است یك حجم بزرگ مانند فیل را با همه ی اعضاء و اندامهایش به صورت یك موجود سه بعدی ادراك كند؛ امّا لامسه، آن هم با كف یك دست، فقط به اندازه ی مساحت كف دست را می تواند ادراك كند، بستگی دارد به شانس، كه كف دست به كجای اندام فیل اصابت كند. پس نسبت لامسه به
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 343
باصره نسبت یك حسّ محدود به یك حسّ نامحدود (البتّه نامحدود نسبی) است و عیناً همین نسبت میان تمام حواسّ ما و قوّه ی عاقله ی ما برقرار است.


[1] . شرح منظومه ی حاج ملاّ هادی سبزواری، بخش حكمت.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است