در
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
اما اینكه عقلها از چه راه وجود جهانی دیگر را اكتشاف می كنند؟ چه آثار و علائمی در این جهان وجود دارد كه عقل را به جهان دیگر رهبری می كند؟ مطلبی است كه از عهده ی این بحث مختصر خارج است، ولی اشاره به این مطلب بد نیست و آن اینكه علم و فلسفه در تحلیل نهایی خود به آنجا رسیده است كه اصل و مایه ی هر امر مادّی حركت است. علوم به طریقی و فلسفه به طریق دیگر این نظر را اثبات و تأیید كرده است.

از نظر فلسفه همه چیز در ذات و جوهر خود متغیّر است؛ تمام جهان یك قافله ی در حال «سیر و حركت» را تشكیل می دهد، امّا نه قافله ای كه تنها كارش انتقال از مكانی به مكان دیگر است، بلكه قافله ای كه كارش انتقال از وجودی به وجود دیگر است و البتّه به صورت اتّصالی و استمراری. صدر المتألّهین شیرازی با براهین متقن ثابت كرده است كه حتی جواهر عالم در تغییرند؛ یعنی همان چیزی كه امثال ارسطو و بو علی محال می دانستند، او جایز بلكه واقع و ضروری و حتمی می داند. از نظر این فیلسوف، جهان یك واحد حركت است، دائماً در حال حدوث و فناست، یك حدوث دائم و مستمرّ است. طبق این نظر، غیر قائم بالذات بودن جهان، یعنی قائم بالغیر بودن جهان، واضح تر و روشن تر از آن است كه نیازی به توضیح داشته باشد. طبق این نظر بحث در این نیست كه جهان در یك لحظه ای از عدم به وجود آمده پس علّتی آن را به وجود آورده است، بلكه بحث در این است كه جهان تدریجاً و دائماً از عدم به وجود می آید و استمراراً دستی او را به وجود می آورد و فانی می كند:

جنبش ما هر دمی خود اشهد است
كو گواه ذو الجلال سرمد است
گردش سنگ آسیا در اضطراب
اشهد آمد بر وجود جوی آب
یا خفیّ الذّات محسوس العطا
انت كالماء و نحن كالرّحی
تو چو جانی، ما مثال دست و پا
قبض و بسط دست از جان شد روا
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 344
تو چو عقلی ما مثال این زبان
این زبان از عقل دارد این بیان
تو مثال شادی و ما خنده ایم
كه نتیجه ی شادی فرخنده ایم
تو بهاری ما چو باغ سبز و خوش
او نهان و آشكارا بخششش
ای برون از وهم و قال و قیل من
خاك بر فرق من و تمثیل من [1]
این جهان، هستی خود را، نظم خود را، حیات و نشاط خود را از جهان دیگر دارد. این جهان به منزله ی كف است و آن جهان دریا:

جنبش كفها ز دریا روز و شب
كف همی بینیّ و دریا نی، عجب
ما چو كشتیها به هم بر می زنیم
تیره چشمیم و در آب روشنیم
ای تو در كشتیّ تن رفته به خواب
آب را دیدی نگر در آب آب
آب را آبی است كو می راندش
روح را روحی است كو می خواندش
عشق بحری، آسمان بر وی كفی
چون زلیخا در هوای یوسفی
دور گردان را ز موج عشق دان
گر نبودی عشق بفسردی جهان
كی جمادی محو گشتی در نبات؟
كی فدای روح گشتی نامیات؟
روح كی گشتی فدای آن دمی؟
كز نسیمش حامله شد مریمی؟
هر یكی بر جا فسردی همچو یخ
كی بدی پرّان و جویان چون ملخ
ذرّه ذرّه عاشقان آن جمال
رو كند سوی علو همچون نهال
سبّح للّه هست اشتابشان
تنقیه ی تن می كنند از بهر جان [2]

[1] . مثنوی، دفتر پنجم/ص 88.
[2] . مثنوی، دفتر سوم/ص 34 و دفتر پنجم/ص 103.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است