در
کتابخانه
بازدید : 481740تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
نبرد حقّ و باطل، فطرت، توحید
Expand <span class="HFormat">حقّ و باطل</span>حقّ و باطل
Collapse فطرت فطرت
Expand معنای فطرت معنای فطرت
Expand فطریّات انسان فطریّات انسان
Expand گرایشهای مقدّس گرایشهای مقدّس
Expand عشق و پرستش *توجیه گرایشهای انسانی عشق و پرستش *توجیه گرایشهای انسانی
Expand عشق روحانی ماركسیسم و ثبات ارزشهای انسانی عشق روحانی ماركسیسم و ثبات ارزشهای انسانی
Expand تكامل اصالتهای انسانی تكامل اصالتهای انسانی
Expand مبنا و منشأ مذهب مبنا و منشأ مذهب
Collapse عشق و عبادت عشق و عبادت
Expand فطری بودن دین فطری بودن دین
Expand بررسی و نقد نظریّه ی دوركهیم بررسی و نقد نظریّه ی دوركهیم
نظر قرآن درباره ی منشأ دین
Expand توحیدتوحید
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
چه عالی آورده است سعدی این داستان را، البتّه تمثیل و مثل است و مقدّمه اش منظور نیست. می دانید كه از عشقهای تمثیلی، عشق سلطان محمود و ایاز است.

می گوید به سلطان محمود عیب می گرفتند كه آخر این چه حسنی دارد؟ چه زیبایی ای دارد؟ این شكل و قیافه ندارد، چرا این قدر نسبت به او عشق و محبّت می ورزی؟ سلطان محمود می خواست یك وقتی عملاً به اینها نشان بدهد كه چرا چنین است و به خاطر آنهایی كه شما خیال می كنید، نیست، دلیل دیگری دارد؛ نه اینكه من عاشق آب و رنگ او هستم، بنده ی واقعی و خالص من اوست كه مرا به خاطر خودم دوست می دارد.

در بوستان است:

یكی خرده بر شاه غزنین گرفت
كه حسنی ندارد ایاز ای شگفت
گلی را كه نه رنگ باشد نه بو
دریغ است سودای بلبل بر او
به محمود گفت این حكایت كسی
بپیچید ز اندیشه بر خود بسی
كه عشق من ای خواجه بر خوی اوست
نه بر قد و بالای دلجوی اوست
شنیدم كه در تنگنایی شتر
بیفتاد و بشكست صندوق در
می گوید در یك سفری كه می رفت دستور داد عمداً بارها را شل ببندند و به یك
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 574
درّه ای كه می رسند، آنجا تعمّداً صندوق جواهرات را- كه معمولاً همراه خود دارند- از روی شتر بیندازند كه این صندوق بشكند و در و مرجان و جواهر قیمتی بریزد ته درّه.

به یغما ملك آستین برفشاند
وز آنجا به تعجیل مركب براند
گفت هر كه هر چه برداشت مال خودش. این را گفت و شلاّق زد به اسبش و خودش رفت.

سواران پی در و مرجان شدند
ز سلطان به یغما پریشان شدند
یك چنین یغمایی را اعلام كردند، همه ریختند ته درّه كه یك گوهر قیمتی به دست آورند.

نماند از وشاقان گردن فراز
كسی در قفای ملك جز ایاز
یك وقت [سلطان محمود] نگاه كرد پشت سرش، دید فقط یك نفر مانده و او ایاز است، همه رفته اند سراغ نعمت.

بگفتا كه ای سنبلت پیچ پیچ
ز یغما چه آورده ای؟ گفت هیچ
من اندر قفای تو می تاختم
ز خدمت به نعمت نپرداختم
من خدمت را بر نعمت ترجیح دادم. اینجا كه می رسد گریزش را می زند (تا اینجا مثل بود) ؛ می گوید:

خلاف طریقت بود كه اولیا
تمنّا كنند از خدا جز خدا
گر از دوست چشمت به احسان اوست
تو در بند خویشی نه در بند دوست
عبادت حقیقی این است، نباید غیر آن را به حساب عبادت بگذاریم. این شركها را خداوند به تفضّل خودش از ما پذیرفته است.

حال گیرم كه این لغت (عشق) به كار نرفته است، معنا چطور؟ این لغت در مورد
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 575
خدا هم به كار برده نشده است الاّ همان جمله ی «طُوبی لِمَنْ عَشِقَ الْعِبادَةَ وَ اَحَبَّها. . . » یا كم به كار برده شده است، ولی این معنا به كار برده شده است. مگر در دعای كمیل نمی خوانیم: «و اجعل قلبی بحبّك متیّما» . «متیّم» همان حالتی را می گویند كه ما «عشق» می نامیم. در چند تعبیر دیگر نیز در دعای كمیل نظیر این مطلب هست.

سؤال دیگر در همین زمینه است و باز مسأله ی عشق و هوای نفس و این جور چیزها. عرض كردیم آنهایی كه این حرف را زده اند اوّلاً مدّعی هستند- كاری ندارم كه حرفشان درست است یا نادرست- كه عشق دو نوع است: یك نوعش اساساً شهوت است، آن را «جسمانی» می نامند و می گویند رهایش كنید. یك نوع دیگرش هست كه می گویند آن، شهوت نیست و امر روحی است، تازه آن هم كه امر روحی است خودش فی حدّ ذاته یك كمالی برای انسان نیست. می گویند وقتی كه انسان این حالت روحی را پیدا كرد و یك حالت شبه جنون در او پیدا شد خاصیّتش این است كه انسان را از غیر آن معشوق از همه چیز می برد و جدا می كند و انسان تازه آمادگی پیدا می كند برای این كه یك دفعه از خلق یكجا ببرد و در معشوق تمركز پیدا كند.

داستان زلیخا كه در روایات آمده است همین است. زلیخا عاشق یوسف می شود. تعبیر قرآن به جای «عشق» چنین است: قَدْ شَغَفَها حُبًّا [1] كه «شَغَفَها» ظاهراً گفته اند یعنی این كه مجامع قلبش را گرفته بود، اصلاً قلبش را مثل مشت در اختیار گرفته بود. این حالت در این زن پیدا می شود. بعدها این زن كه قبلاً دین شوهرش را داشته است- شرك بوده یا چیز دیگر- موحّد می شود و یك موحّد خداپرست كامل می شود. در قصص و حكایات آمده است كه یوسف آن اواخر می رود سراغ زلیخا.

زلیخا دیگر به او اعتنا نمی كند. می گوید من یوسفم، من همانی هستم كه تو چنین می كردی. هر چه می گوید، زلیخا به او اعتنا نمی كند. می گوید چرا؟ می گوید اكنون من كسی را پیدا كرده ام كه دیگر به تو اعتنا ندارم. همان حالت قبلی- كه شك ندارد در مرحله ی خودش چیز بدی بود- [تبدیل به این حالت شده بود] ؛ یعنی اگر همان عشق مجازی [به ] یوسف، او را یك دفعه از همه چیز نبریده بود و به یك چنین حالت روحی وارد نكرده بود، در مرحله ی بعد به یك مرحله از عشق الهی نمی رسید كه به همان یوسف هم دیگر اعتنا نداشته باشد. اینها یك چنین حرفی می زنند.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 576

[1] . یوسف/30.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است