در
کتابخانه
بازدید : 431263تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Expand مقدمه مقدمه
Expand مقصد اول در امور عامّه است مقصد اول در امور عامّه است
Collapse مقصد سوّم: الهیّات بالمعنی الأخص مقصد سوّم: الهیّات بالمعنی الأخص
Expand مقصد چهارم: طبیعیّات مقصد چهارم: طبیعیّات
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
ما ذاته بذاته لذاته
موجود الحقّ العلی صفاته
آن چیزی كه ذاتش نه به تبع شیئی دیگر و نه به
علّت دیگر موجود است، ذات حق برین صفات است
شرح: در این بیت، كه بحث «الهیات بالمعنی الاخص» آغاز می شود، مفهوم «واجب الوجود» تعریف شده است. بدیهی است هر موضوعی كه در صدد اثبات یا نفی آن هستیم لازم است اوّل آن را در ذات خویش مشخّص سازیم تا چیز دیگری به نام او و به جای او مورد نفی و اثبات ما قرار نگیرد. حالت انسان هنگام نفی و یا اثبات چیزی حالت تیر انداز است كه قبل از هر چیزی باید درست نشانه گیری كند و بدیهی است كه اگر نشانه گیری از اوّل غلط باشد ماهرترین تیرانداز هم خطا می كند، بلكه هر چه ماهرتر باشد به خطا نزدیك تر است، و اگر صد در صد نشانه زن باشد، صد درصد خطا می كند. مقصود از «واجب الوجود» چیست؟ البته مفهوم لفظی این كلمه روشن است:

واجب الوجود یعنی آنچه وجودش ضروری است، در مقابل ممكن الوجود كه فقط امكان وجود دارد.

تصوّر هر كسی درباره ی خدا این است كه موجودی است كه محال است كه نباشد،
مجموعه آثار شهید مطهری . ج5، ص: 494
ضرورتا و لزوما باید باشد. ولی اگر از مفهوم لفظی این كلمه بگذریم ناچار باید عمیق تر بیندیشیم و ببینیم ملاك وجوب وجود چیست؟ تفاوت واجب الوجود با ممكن الوجود در چیست؟ چرا این واجب الوجود است و آن ممكن الوجود؟ و آیا واجب الوجود عبارت است از «موجود خودساز و خود ساخته و خود سامان» یعنی موجودی كه سازنده و سامان دهنده ی خویش است؟ و قهراً اگر این تصوّر درست باشد در آن صورت واجب الوجود از آن جهت واجب الوجود است كه خود، سازنده ی خود است. علیهذا واجب الوجود مانند هر موجود دیگر «لمّیّت» و «چرایی» دارد ولی لمّیّت و چرایی او در وجود خودش نهفته است و خود نیاز خود را برطرف كرده است و به عبارت ساده تر خودش خالق و صانع و پدید آورنده ی خودش است، بر خلاف موجودات دیگر كه نیازشان به وسیله ی موجود دیگر كه «علّت» نامیده می شود برآورده شده است و لمّیّت و چرایی آنها در وجود آن دیگری نهفته است.

تصور دیگر درباره ی «واجب الوجود» عبارت است از: «پدیداری بی پدید آورنده» یعنی واجب الوجود مانند هر موجود دیگر «پدید» آمده است ولی پدید آورنده ندارد، نه خودش پدید آورنده ی خودش است و نه غیر خودش. بنا بر این تعریف و تصوّر، وجود واجب الوجود، استثنائی است در قانون علّیّت. یعنی هر پدید آمده ای علتی دارد الاّ واجب الوجود كه پدید آمده ی بدون علّت است؛ بر خلاف تعریف اول كه استثنائی در قانون علّیّت نیست، بلكه فرض شده كه خودش نسبت به خودش، هم علّت است و هم معلول.

ما در كلمات بسیاری از دانشمندان مادّی وقتی كه خوب دقّت می كنیم می بینیم تصوّرشان از «واجب الوجود» به یكی از دو شكل بالاست. [1]
این تصورات و تعریفات، ناشیانه و جاهلانه است. ما اگر بخواهیم تعریف نسبتا دقیقی پیدا كنیم باید آن را از زبان خود الهیّون بشنویم. آنچه نزد همه ی الهیّون مسلّم است این است كه: ذات واجب الوجود ذاتی است بی نیاز و كامل الذات و بسیط.

مفهوم «ساخته شدن» و «پدید آمدن» در او راه ندارد. او قائم به ذات و قیّوم جهان و تكیه گاه جهان است. البتّه هر دسته از الهیّون از نظر به دست دادن ملاك بی نیازی و كمال ذاتی واجب الوجود و همچنین از نظر به دست دادن ملاك نیاز و نقصان مخلوقات
مجموعه آثار شهید مطهری . ج5، ص: 495
و معلولات او روی جهت خاصّی تكیه می كنند.

متكلّمین به علّت خاصّی- كه بعداً توضیح خواهیم داد- تكیه شان از نظر ملاك بی نیازی و كمال ذاتی واجب الوجود بر روی مفهوم «قدیم» و «ازلی» است. تصوّر متكلّمین از ذات حق كه ملازم است با بی نیازی و كمال، مساوی است با ذات قدیم و ازلی؛ یعنی ذاتی كه همیشه بوده و هیچگاه نبوده كه نبوده است. از نظر متكلّمین «قدم» مساوی است با «وجوب وجود» و «امتناع عدم» .

ولی جمهور فلاسفه مفهوم «قدیم» را برای معرّفی ذات حق و به دست دادن ملاك بی نیازی و كمال ذاتی حق كافی نمی دانند. از نظر آنها این كه «ذات حق قدیم است» مطلب درستی است ولی «قدیم» مساوی با «ذات حق» نیست، مانعی نیست كه برخی مخلوقات و معلولات ذات حق نیز قدیم باشند. به عقیده ی آنها عقول قاهره و همچنین مادّة المواد، هم قدیم اند و هم معلول و مخلوق. فلاسفه روی خود مفهوم «وجوب وجود» تكیه می كنند و می گویند واجب الوجود عبارت است از ذاتی كه نسبتش با هستی نسبت ضرورت است و عدم بر وی محال است، ولی برای این كه ملاكی به دست داشته باشند كه چگونه می شود ذاتی اینچنین باشد به این نكته رسیده اند كه واجب الوجود ذاتی است كه ذات و ماهیّتش عین هستی است و چون هستی را در مرتبه ی ذات دارد نه در مرتبه ی زائد بر ذات، پس در مرتبه ی ذات خود فاقد هستی نیست تا نیازمند به هستی باشد؛ پس «عینیّت ذات با هستی» ملاك بی نیازی و كمال ذاتی حقّ است و چون ذاتش عین هستی است و هستی نقیض نیستی است، بر ذات او عدم محال است.

از نظر این فلاسفه، روح سخن درباره ی «واجب و ممكن» این است كه «ممكن» یك موجود مزدوج است از ماهیّت و وجود، امّا «واجب الوجود» ذاتی است صرف وجود؛ پس سخن درباره ی اثبات واجب الوجود برمی گردد به سخن درباره ی حقیقتی كه وجود صرف باشد.

این نظر البتّه از نظریّه ی متكلّمین دقیق تر است.

ولی صدرالمتألّهین بیان دقیق تری دارد. او همان طور كه مفهوم «قدیم» را برای معرفی ذات حق و برای به دست دادن ملاك بی نیازی و كمال ذاتی او كافی نمی داند، مفهوم «عینیّت ذات و وجود» را نیز كافی نمی داند؛ یعنی این كه ذاتی بسیط و موجود صرف باشد دلیل بر وجوب وجود و غنا و بی نیاز مطلق بودن نیست. این كه ذات عین
مجموعه آثار شهید مطهری . ج5، ص: 496
هستی باشد صرفا دلیل بر این است كه موجود مفروض ما موجود حقیقی است نه موجود اعتباری، و به عبارت مصطلح، موجود «بذاته» است نه موجود «بغیره» ، و به اصطلاح دیگر، در اتّصافش به موجودیّت نیازمند به «حیثیّت تقییدیّه» و «واسطه در عروض» نیست، و این خود نوعی بی نیازی است ولی برای وجوب وجود كافی نیست. برای وجوب وجود شرط است كه موجود علاوه بر حقیقی بودن و حیثیّت تقییدیّه و واسطه در عروض نداشتن، بی نیاز از «حیثیّت تعلیلیّه» نیز باشد. این دو حیثیّت از یكدیگر قابل انفكاك اند. پس واجب الوجود موجودی است كه هم «بذاته» است و هم «لذاته» . این كه توهّم شده است كه «بذاته» بودن مستلزم «لذاته» بودن است غلط است. صدرالمتألّهین به همین جهت در تعریف «واجب الوجود» دو قید می آورد: «بذاته» و «لذاته» .


[1] . رجوع شود به كتاب علل گرایش به مادّیگری از همین مؤلّف، بخش «علّت نخستین» .
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است