در
کتابخانه
بازدید : 448220تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Collapse بخش اول: اسلام از نظر ملیّت ایران بخش اول: اسلام از نظر ملیّت ایران
Expand بخش دوم: خدمات اسلام به ایران بخش دوم: خدمات اسلام به ایران
Expand بخش سوم: خدمات ایران به اسلام بخش سوم: خدمات ایران به اسلام
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
ایرانیان از قدیم الایام كه اسلام اختیار كردند، بیش از اقوام و ملل دیگر نسبت به خاندان نبوت علاقه و ارادت نشان دادند.

بعضی از شرق شناسان خواسته اند این علاقه ها و ارادتها را صادقانه ندانند، بلكه نوعی عكس العمل زیركانه در مقابل اسلام و لااقل در مقابل اعراب برای احیای رسوم و آیین قدیم ایرانی معرفی نمایند.

گفته ی این افراد برای دو دسته بهانه ی خوبی شده است:

یكی سنیان متعصب كه به این وسیله شیعه را یك فرقه ی سیاسی و غیرمخلص نسبت به اسلام معرفی كنند و به اساس تشیع حمله برند، چنانكه احمد امین مصری در كتاب فجر اسلام چنین كاری كرد و علامه ی فقید شیخ محمدحسین كاشف الغطاء برای رد آن افترا كتاب اصل الشیعة و اصولها را نوشت.

دسته ی دیگر، به اصطلاح ناسیونالیستهای ایرانی هستند. این دسته برعكس دسته ی اول ایرانیان را تجلیل می كنند كه توانستند آیین كهن را زیر پرده ی تشیع حفظ و نگهداری كنند.

در كتاب قانون و شخصیت از انتشارات دانشگاه تهران، تألیف دكتر پرویز صانعی، صفحه ی 157 ضمن بحث در اینكه تدریس تاریخ در مدارس ما خشك و مرده و سطحی است و باید زنده و اساسی و تحلیلی باشد، می گوید:

«مثلاً مسأله ی اختلاف فرق شیعه و سنی اسلام به عنوان یك مطلب تاریخی به ما تعلیم داده می شد و می گفتند كه ایرانیان كه طرفدار حضرت علی علیه السلام بودند به ایشان گرویدند و اختلاف اساسی بین شیعه و سنی آن است كه ما حضرت علی را خلیفه ی اول می دانیم، در حالی كه سنیان ایشان را خلیفه ی چهارم می شمارند. این طرز تعریف و تشریح مسأله، اختلاف بین سنی و شیعه را كاملاً صوری و غیرمهم جلوه می دهد، به طوری كه خود
مجموعه آثار شهید مطهری . ج14، ص: 114
اختلاف هم غیرمنطقی به نظر می رسد. سالها بعد از ترك دبیرستان و ضمن مطالعه به این مطلب برخوردیم كه پیدایش فرقه ی شیعه از ابتكارات فكر ایرانی و به خاطر حفظ استقلال ملی و شعائر باستانی او بوده است. از آن جهت كه امام حسین علیه السلام دختر آخرین پادشاه ایرانی را به زنی اختیار كرده بودند، فرزند ایشان و سپس فرزندانشان از شاهزادگان و منسوب به سلسله های باعظمت ایرانی شمرده شده، به این ترتیب دوام حكومت ایرانی و شعائر و افتخارات او تأمین شده است و از آن به بعد كلمه ی «سیّد» هم كه به اولاد ائمه اطلاق می شد در واقع جانشین كلمه ی «شاهزاده» گشته است [1] ماهیت و اهمیت این ابتكار فكر و عاطفه ی ایرانی كه برای حفظ «ملیت» او صورت گرفته، با مطالعه ی بیشتری در مذهب قدیم ایران یعنی دین زردشتی و آداب و رسوم و سنتی كه از آن دین وارد رشته ی شیعه ی دین اسلام شده، بهتر معلوم گشته و رابطه ی فرقه ی شیعه با تاریخ باستان ایران و همین طور دوره ی فعلی حیات ما روشن می شود، یعنی درك می كنیم كه چطور بعضی عقاید و سنن ایران باستان از طریق مذهب شیعه برای ما حفظ شده است. » كنت گوبینو در كتابی كه در حدود صد سال پیش به نام «فلسفه و ادیان در آسیای مركزی» منتشر كرده، عقاید قدیمی ایرانیان را درباره ی جنبه ی آسمانی و الهی داشتن سلاطین ساسانی ریشه ی اصلی عقاید شیعه در باب امامت و عصمت و طهارت ائمه ی اطهار علیهم السلام دانسته است و ازدواج امام حسین علیه السلام را با شهربانو عامل سرایت آن عقیده ی ایرانی در اندیشه ی شیعه به شمار آورده است.

ادوارد براون نیز نظریه ی گوبینو را تأیید می كند. وی می گوید:

«نگارنده معتقد است كه حق با گوبینو بوده است، آنجا كه می گوید ایرانیان سلطنت را حق آسمانی یا موهبت الهی می دانستند كه در دودمان ساسانی به ودیعه قرار گرفته بود، و این عقیده تأثیر عظیمی در سراسر تاریخ ادوار بعدی ایران داشته است. علی الخصوص علاقه ی شدید ایرانیان به مذهب
مجموعه آثار شهید مطهری . ج14، ص: 115
تشیع تحت تأثیر همین عقیده است كه محكم به مذهب تشیع چسبیده اند.

انتخاب خلیفه یا جانشین روحانی پیغمبر هر اندازه نزد عرب دموكرات امر طبیعی بود، در نظر اهل تشیع غیرطبیعی می نمود و جز ایجاد اشمئزاز اثر دیگری نداشت، و شخص عمر خلیفه ی ثانی سنت و جماعت هم بدان سبب نزد شیعه مورد نفرت است كه امپراطوری ایران را نابود ساخت. كینه ی ایرانیان نسبت به عمر گرچه در لباس مذهب ظاهر شد، محل هیچ گونه شبهه و تردید نیست. به عقیده ی ایرانیان حسین بن علی كه پسر كوچك فاطمه ی زهرا بنت نبی اكرم می باشد، شهربانو دختر یزدگرد سوم آخرین پادشاه ساسانی را به حباله ی نكاح درآورد و بنابراین هر دو فرقه ی بزرگ تشیع (امامیه و اسماعیلیه) نه تنها نماینده ی حقوق و فضائل خاندان نبوتند، بلكه واجد حقوق و فضائل سلطنت نیز می باشند، زیرا نژاد از دو سو دارند: از بیت رسالت و از دوده ی ساسانی. » [2] آری این است توجیهی كه برخی از مستشرقین و ایرانیانی كه تحت تأثیر سخنان آنها واقع شده اند، راجع به ماهیت مذهب شیعه و علت پیدایش آن می نمایند. بدیهی است كه بحث تفصیلی در این موضوع نیازمند به رساله ی جداگانه ای است، ولی ما در اینجا از ذكر بعضی مطالب به طور اجمال گزیری نداریم.

موضوع ازدواج امام حسین علیه السلام با شهربانو دختر یزدجرد و تولد امام سجاد علیه السلام از شاهزاده خانمی ایرانی و انتساب ائمه ی بعد از ایشان به خاندان سلطنتی ایران بهانه ای به دست عده ای خیالباف یا مغرض داده است كه گرایش ایرانیان را به خاندان رسالت نتیجه ی انتساب آنها به دودمان شاهان ساسانی معرفی كنند و اعتقاد شیعیان را به حق الهی ائمه ی اطهار علیهم السلام از بقایای اعتقاد قدیمی ایرانیان به «فرّه ی ایزدی» پادشاهان ساسانی بدانند، زیرا مسلّم است كه پادشاهان ساسانی خود را آسمانی نژاد می دانستند و برای خود مقامی نیمه خدایی و فوق بشری قائل بودند.

آیین زردشتی آن عصر نیز این طرز تفكر را تأیید می كرد.

می گویند در یكی از كتیبه های پهلوی كه از شاهپور پسر اردشیر ساسانی در حاجی آباد به دست آمده است چنین نوشته شده است:

مجموعه آثار شهید مطهری . ج14، ص: 116
«شاهپوهر، شاه شاهان ایران و غیرایران، مینوسرشت، از سوی یزدان، فرزند موجودی آسمانی و مزداپرست اردشیر مینوسرشت، از سوی یزدان، نوه ی بابك پادشاه كه خود نیز آسمانی و از سوی یزدان بوده است. » [3] پس چون پادشاهان ساسانی برای خود مقامی آسمانی قائل بودند، و از طرف دیگر ائمه ی اطهار هم نژادشان به آنها می رسد و شیعیان و پیروان آنها هم همه ایرانی هستند و برای آنها مقام آسمانی قائلند، پس با این صغرا و كبرای صددرصد صحیح منطقی! اعتقاد به امامت ائمه ی اطهار علیهم السلام مولود همان اعتقاد قدیمی ایرانی است.

ما ضمن بیان مختصری، پوچی این ادعا را روشن می كنیم. مقدمتاً باید بگوییم كه در اینجا دو مطلب است و باید از یكدیگر تفكیك شود. یكی اینكه طبیعی است كه هر ملتی كه دارای یك سلسله عقاید و افكار مذهبی یا غیرمذهبی هست و سپس تغییر عقیده می دهد، خواه ناخواه قسمتی از عقاید پیشین در زوایای ضمیرش باقی می ماند و ناخودآگاهانه آنها را در عقاید جدید خویش وارد می كند. ممكن است نسبت به عقیده ی جدید خویش نهایت خلوص نیت را داشته باشد و هیچ گونه تعصب و تعمدی برای حفظ معتقدات پیشین خود نداشته باشد ولی از آنجا كه لوح ضمیرش بكلی از افكار و عقاید پیشین پاك نشده است، كم و بیش آنها را با خود وارد عقیده و مسلك و مذهب جدید می نماید.

این مطلب جای تردید نیست. مللی كه مسلمان شدند برخی بت پرست بودند و عقاید وثنی داشتند، بعضی دیگر مسیحی یا یهودی یا مجوسی بودند؛ زمینه های فكری پیشین آنها احیاناً ممكن است در افكار و عقاید اسلامی ایشان اثر گذاشته باشد.

مسلّماً ایرانیان نیز ناخودآگاه برخی عقاید خویش را با صبغه ی اسلامی حفظ كردند. متأسفانه پاره ای خرافات هم اكنون در میان برخی ایرانیان وجود دارد از قبیل پریدن از روی آتش در چهارشنبه ی آخر سال و سوگند خوردن به سوی (نور) چراغ كه از بقایای ماقبل اسلام است. و این وظیفه ی اسلامی است كه با مقیاسهای اصولی اسلام عقاید پاك و خالص اسلامی را از كدورت اندیشه های جاهلی همیشه دور نگاه دارند.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج14، ص: 117
مسأله ی ولایت و امامت را اگر بخواهیم از این جهت مورد مطالعه قرار دهیم، باید به قرآن كریم و سنت قطعی رسول اكرم صلی الله علیه و آله مراجعه كنیم تا معلوم شود آیا قبل از آنكه ملل مختلف جهان، اسلام آورند چنین مطلبی در خود اسلام مطرح بوده است یا خیر؟ .

مطالعه در قرآن و سنت قطعی رسول اكرم صلی الله علیه و آله می رساند كه اولاً مقامات معنوی و آسمانی و ولایتی برخی از بندگان صالح حق مورد تأیید قرآن كریم است. ثانیاً قرآن كریم تلویحاً و تصریحاً ولایت و امامت را تأكید كرده است و بعلاوه رسول اكرم صلی الله علیه و آله نیز عترت طاهرین خود را به این مقام معرفی كرده است.

پیش از آنكه اعراب مسلمان با ملل دیگر برخورد كنند و عقاید آنها در یكدیگر تأثیر كند، در متن اسلام چنین مسائلی مطرح بوده است. آیه ی كریمه ی: «إِنَّ اَللّهَ اِصْطَفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَی اَلْعالَمِینَ `ذُرِّیَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اَللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ» [4]كم و بیش ناظر به مقامات ولایتی بعضی از افراد بشر است. اساس مذهب تشیع در قرآن و سنت قطعی است و جای هیچ گونه تردیدی از این نظر نیست. ما در اینجا نمی توانیم وارد این بحث شویم- گو اینكه میدان باز و وسیعی دارد- زیرا به مطلب مورد بحث ما مربوط نیست. آنچه مربوط به این بحث است رابطه ی ایرانیان با تشیع است. بحث در ادعای بعضی از مستشرقین و اتباع و اذناب آنهاست كه می گویند مذهب تشیع از طرف ایرانیان به عنوان عكس العملی در مقابل اسلام ابتكار و اختراع شد و ایرانیان مذهب شیعه را از این جهت خلق كردند تا در زیر پرده ی تشیع عقاید كهن خود را كه بدان علاقه و ایمان داشتند، حفظ و نگهداری كنند.

مطلب دیگر این است كه بعضی از ملل پس از آنكه از لحاظ سیاسی و نظامی مغلوب ملتی دیگر می گردند، عقاید و افكار خود را آگاهانه در زیر پرده نگهداری می كنند، و این خود نوعی مقاومت است در برابر قوم غالب. برخی از مستشرقین و برخی از ایرانیان كه از آنان الهام می گیرند، معمولاً ادعا می كنند كه ایرانیان تشیع را برگزیدند تا عقاید كهن خود را در زیر پرده ی تشیع حفظ و نگهداری كنند. ما هم این مطلب را از همین زاویه تجزیه و تحلیل می كنیم.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج14، ص: 118
این مطلب اولاً بستگی دارد به مطلبی كه قبلاً بحث كردیم كه آیا اسلامِ ایرانیان از روی رضا و رغبت بوده یا به زور و جبر و عنف صورت گرفته است؟ اگر ایرانیان مجبور می بودند كه عقاید و افكار پیشین را رها كنند و عقاید اسلامی را بپذیرند، جای این توهم بود كه گفته شود آنها چون مجبور بودند عقاید پیشین را ترك گویند ناچار متوسل به حیله شدند.

ولی پس از آنكه مسلّم شد كه هیچ وقت مسلمانان، ایرانیان را مجبور به ترك دین و مذهب و عقاید پیشین خود نكرده اند، بلكه به آنها اجازه می دادند كه آتشكده های خود را نگهداری كنند و حتی پس از آنكه اهل كتاب (یهود، نصاری ، مجوس) در ذمه ی مسلمین قرار می گرفتند، مسلمانان خود را ملزم به حفظ معابد آنها می دانستند و مانع تخریب آن معابد می شدند؛ بعلاوه امكان نداشت گروه قلیلی از مردم عرب كه مسلّماً عده شان هیچ وقت به چند صد هزار نرسید بتوانند ملتی چندمیلیونی را مجبور به ترك دین و آیین خود بكنند، خصوصاً با توجه به اینكه هر طرف از همان نوع سلاحی برخوردار بودند كه دیگری برخوردار بود بلكه امكانات ایرانیان از هر نظر بیشتر و بهتر بود، علیهذا امكان نداشت كه اعراب بتوانند ایرانیان را مجبور به ترك دین خود كنند؛ بنابراین اگر ایرانیان جداً می خواستند عقاید و آداب كهن خود را حفظ كنند چه لزومی داشت كه از روی نفاق اظهار اسلام كنند و با نام تشیع آنها را نگهداری كنند؟ .

بعلاوه، قبلاً ثابت كردیم كه اسلامِ ایرانیان تدریجی بوده است و نفوذ و سلطه ی عمیق اسلام بر روح ایرانیان و غلبه ی آن بر كیش زرتشتی بیشتر در دوره هایی صورت گرفته كه ایرانیان استقلال خود را باز یافته بودند. بنابراین جایی برای این یاوه ها باقی نمی ماند.

خود آقای ادوارد براون در جاهای متعدد كتاب خود اقرار و اعتراف می كند كه ایرانیان دین اسلام را به طوع و رغبت پذیرفتند. در صفحه ی 297 از جلد اول تاریخ ادبیات می گوید:

«تحقیق درباره ی غلبه ی تدریجی آیین اسلام بر كیش زردشت مشكلتر از تحقیق در استیلای ارضی عرب بر مستملكات ساسانیان است. چه بسا تصور كنند كه جنگجویان اسلام اقوام و ممالك مفتوحه را در انتخاب یكی از دو راه مخیر می ساختند: اول قرآن، دوم شمشیر. ولی این تصور صحیح
مجموعه آثار شهید مطهری . ج14، ص: 119
نیست، زیرا گبر و ترسا و یهود اجازه داشتند آیین خود را نگاه دارند و فقط مجبور به دادن جزیه بودند. و این ترتیب كاملاً عادلانه بود، زیرا اتباع غیر مسلم خلفا از شركت در غزوات و دادن خمس و زكات كه بر امت پیامبر فرض بود معافیت داشتند. » در صفحه ی 306 و 307 پس از اینكه شرحی راجع به انقراض دین زرتشتی بحث می كند، می گوید:

«اگرچه اخبار راجع به كسانی كه تغییر مذهب دادند قلیل است، لكن همین حقیقت كه تا سه قرن ونیم بعد از فتح اسلام این گونه موارد پیش آمده است گواه روشنی است بر اینكه ایرانیان از روح تحمل و گذشت فاتحین بهره مند بودند و این امر خود دال بر این معنی است كه ایرانیان آیین خود را به صلح و سلم و لااقل تا حدی به تدریج تغییر داده اند. » ادوارد براون از دوزی (مستشرق معروف هلندی) در كتاب اسلام نقل می كند كه:

«مهمترین قومی كه تغییر مذهب دادند ایرانیان بودند، زیرا آنها اسلام را نیرومند و استوار نمودند نه عرب، و از میان آنها بود كه جالبترین فرق اسلامی برخاسته است. » عكس العملی كه ایرانیان در برابر اسلام نشان دادند آنچنان موافق و لبریز از عشق و علاقه بود كه جای این نیست گفته شود احساسات ملی یا احساسات مذهبی كهن آنها را وادار كرده است كه در زیر پرده ی تشیع عقاید مذهبی كهن خویش را اشاعه دهند.

قبلاً شرح دادیم كه یكی از علل شكست ایرانیان با آنهمه نیرو و قدرت و عظمت ، ناراضی بودن مردم ایران از حكومت و آیینشان بود. مردم ایران از آنها به ستوه آمده بودند و آمادگی كامل داشتند برای اینكه مأمنی بیابند و اگر بانگ عدالت و حقیقتی بشنوند به سوی آن بشتابند. گرایش فوق العاده ی ایرانیان به مزدك نیز علتی جز نارضایی نداشت. قبلاً نیز اشاره كردیم كه وضع زردشتی گری در ایران آنچنان دچار فساد و انحراف و مورد بی علاقگی مردم شده بود كه فرضاً اسلام به ایران نیامده بود، مسیحیت ایران را تسخیر می كرد.

باز براون از دوزی مستشرق هلندی چنین نقل می كند:
مجموعه آثار شهید مطهری . ج14، ص: 120
«در نیمه ی اول قرن هفتم میلادی همه چیز جریان عادی خود را در روم شرقی و كشور شاهنشاهی ایران طی می كرد. این دو مملكت برای تصرف آسیای غربی همیشه با هم در نزاع بودند. از حیث ظاهر در راه رشد و ترقی و آبادی سیر می كردند. مبالغ معتنابهی مالیات عاید خزانه ی سلاطین این دو كشور می شد و كرّ و فرّ تجمل و تنعم پایتختهای هر دو مملكت ضرب المثل بود. بار كمرشكن استبداد بر پشت هر دو كشور سنگینی می كرد. تاریخ دودمان سلاطین هر دو مملكت مشحون است از یك سلسله فجایع هولناك و زجر و آزار خلایق، و این رفتار ظالمانه ی دولتها مولود نفاق و شقاق مردم در مسائل مذهبی بود. در این اثنا ناگهان از میان صحاری غیر.

معروف، قومی جدید در صحنه ی جهان پدید آمد. قبایلی بی شمار كه تا آن تاریخ پراكنده و متفرق و اكثر اوقات با هم در نبرد بودند، نخستین بار در آن هنگام به هم پیوستند و قوم متحد و متفق جدید را به وجود آوردند.

قومی كه علاقه ی شدید به آزادی خود داشت، لباس ساده می پوشید و غذای ساده می خورد، نجیب و میهمان نواز بود، بانشاط، بافراست، مزّاح، بذله گو و در عین حال مغرور و سریع الغضب بود و همینكه آتش خشم او برافروخته می شد كینه جو و آشتی ناپذیر و ظالم بود. این همان قومی است كه در یك لحظه كشور كهنسال و معزّز ولی فاسد و پوسیده ی ایران را سرنگون ساخت و زیباترین ایالات را از دست جانشینان قسطنطین ربود و سلطنت جدیدالتأسیس آلمان را پایمال نمود و ممالك دیگر اروپا را تهدید كرد و حال آنكه در شرق عالم نیز جیوش فاتح او به جبال هیمالیا راه یافتند و در آنجا هم رخنه كردند. ولی این قوم شباهتی با كشورگشایان دیگر نداشت، زیرا آیین نوینی آورده بود و اقوام دیگر را تبلیغ و دعوت می نمود؛ برخلاف ثنویت ایرانیان و مذهب مسیح كه انحطاط یافته بود، توحید پاك و خالص آورد و میلیونها مردم به آن گرویدند و حتی در همین عصر ما مذهب اسلام مذهب یك عُشر از نژاد بشر است. » ادوارد براون در صفحه ی 155 كتاب مزبور، ضمن بحث از اوستا و اینكه آیا اوستا ی واقعی باقی است یا از میان رفته است، چنین به سخن خود ادامه می دهد:

« اوستا متضمن اصول عقاید شخص شهیری مانند زردشت و محتوی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج14، ص: 121
احكام آیین دنیای قدیم است. این آیین زمانی نقش مهمی در تاریخ جهان بازی كرده و با اینكه عده ی پیروان آن امروزه در ایران ده هزار و در هندوستان بیش از نود هزار نیست، در ادیان دیگری كه بالذّات دارای اهمیت بیشتری بوده تأثیرات عمیقی داشته است. معذلك در وصف اوستا نمی توان گفت كتابی دلپسند یا دلچسب است. درست است كه تفسیر بسیاری از عبارات محل تردید است و هرگاه به مفهوم آن پی برده شود قدر و قیمت آن شاید بیشتر معلوم گردد، لیكن این نكته را می توانم از طرف خود بگویم كه هرچه بیشتر به مطالعه ی قرآن می پردازم و هرچه بیشتر برای درك روح قرآن كوشش می كنم بیشتر متوجه قدر و منزلت آن می شوم؛ اما بررسی اوستا ملالت آور و خستگی افزا و سیركننده است، مگر آنكه به منظور زبانشناسی و علم الاساطیر و مقاصد تطبیقی دیگر باشد. » آنچه را آقای ادوارد براون از طرف خود می گوید باید از طرف همه ی آن ایرانیانی بگوید كه قرن به قرن، فوج فوج اوستا را رها كردند و به قرآن گرویدند. گرایش از اوستا به قرآن، برای ایرانیان یك امر بسیار ساده و طبیعی بوده است و موردی نداشته است كه بخواهند آنچه از اوستا آموخته اند و یا عاداتی كه نسبت به سلاطین خود معمول می داشته اند در زیر پرده ی تشیع حفظ كنند و عملی نمایند.

ثانیاً یزدگرد پس از آنكه در پایتخت نتوانست مقاومت كند، با دربار و حرمسرای خود در حالی كه هزار طبّاخ و هزار تن رامشگر و هزار تن یوزبان و هزار تن بازبان و جماعتی كثیر از سایر خدمه همراه او بودند و او هنوز این گروه را كم می دانست (45) شهر به شهر و استان به استان فرار می كرد و پناه می جست. قطعاً اگر مردم مركز ایران می خواستند از او حمایت كنند و جلو لشكر مهاجم را بگیرند قادر بودند، اما او را پناه ندادند تا به خراسان رفت. در آنجا نیز حمایتی ندید و عاقبة الامر به آسیابی پناه برد و به دست آسیابان یا به دست یكی از مرزداران ایرانی كشته شد.

چگونه است كه ایرانی به خود یزدگرد پناه نمی دهد ولی بعد اهل بیت پیغمبر
مجموعه آثار شهید مطهری . ج14، ص: 122
اسلام را به خاطر پیوند با یزدگرد، معزّز و مكرّم می شمارد و آنها را در حساسترین نقاط قلب خود جای می دهد و عالیترین احساسات خود را نثار آنها می كند؟ ! .

ثالثاً فرضاً ایرانیان در قرون اول اسلامی مجبور بودند احساسات خویش را مخفی كنند و در زیر پرده ی تشیع اظهار نمایند؛ چرا پس از دو قرن كه استقلال سیاسی یافتند این پرده را ندریدند و احساسات خویش را آشكار نكردند بلكه برعكس، هرچه زمان گذشت بیشتر در اسلام غرق شدند و پیوند خویش را با آیین گذشته بریدند؟ ! .

رابعاً هر مسلمان ایرانی می داند كه شهربانو مقام و موقعی بیشتر و بالاتر از مادران سایر ائمه ی اطهار كه بعضی عرب و بعضی افریقایی بودند ندارد. كدام شیعه ی ایرانی یا غیرایرانی در دل خود نسبت به مادر حضرت سجاد علیه السلام احترامی بیشتر از مادران سایر ائمه ی اطهار علیهم السلام احساس می كند؟ نرجس خاتون، والده ی ماجده ی حضرت حجة بن الحسن (عجّل اللّه تعالی فرجه) یك كنیز رومی است؛ قطعاً احترام این بانوی رومی در میان ایرانیان بیش از احترام شهربانو است.

خامساً اگر از زاویه ی تاریخ بنگریم اصل داستان شهربانو و ازدواج او با امام حسین علیه السلام و ولادت امام سجاد علیه السلام از شاهزاده ای ایرانی مشكوك است. داستان علاقه ی ایرانیان به ائمه ی اطهار به خاطر انتساب آنها به خاندان ساسانی از طریق شهربانو، از نظر تاریخی عیناً همان داستان كسی است كه گفت: «امام زاده یعقوب را در بالای مناره گرگ درید» . دیگری گفت: امام زاده نبود پیغمبرزاده بود، یعقوب نبود یوسف بود، بالای مناره نبود ته چاه بود، تازه اصل مطلب دروغ است و گرگ یوسف را ندرید.

در اینجا نیز اصل داستان كه یزدگرد دختری به نام شهربانو یا نام دیگر داشته و به افتخار عقد زناشویی حسین بن علی علیه السلام و مادری امام سجاد علیه السلام نائل شده باشد، از نظر مدارك تاریخی سخت مشكوك است. مورخین عصر حاضر عموماً در این قضیه تشكیك می كنند و آن را بی اساس می دانند. می گویند در میان همه ی مورخین تنها یعقوبی جمله ای دارد به این مضمون كه گفته است: مادر علی بن الحسین علیه السلام «حرار» دختر یزدجرد بود و حسین علیه السلام نام او را غزاله نهاد.

خود ادوارد براون از كسانی است كه داستان را مجعول می داند. كریستن سن نیز قضیه را مشكوك تلقی می كند. سعید نفیسی در تاریخ اجتماعی ایران آن را افسانه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج14، ص: 123
می داند. و اگر فرض كنیم این داستان را ایرانیان به همین منظور جعل كرده و.

ساخته اند، حتماً پس از حدود دویست سال از اصل واقعه بوده است؛ یعنی مقارن با استقلال سیاسی ایران بوده است و این پس از آن است كه از پیدایش مذهب شیعه نیز در حدود دویست سال گذشته بوده است. اكنون چگونه ممكن است كه گرایش ایرانیان به تشیع مولود شایعه ی شاهزادگی ائمه ی اطهار بوده باشد؟ .

اینكه گفتیم پیوند زناشویی امام حسین علیه السلام با دختر یزدگرد مشكوك است از نظر تاریخ است، ولی در پاره ای از احادیث این مطلب تأیید شده است. از آن جمله روایت كافی (46) است كه می گوید: دختران یزدگرد را در زمان عمر به مدینه آوردند و دختران مدینه به تماشا آمدند. عمر به توصیه ی امیر المؤمنین علیه السلام او را آزاد گذاشت كه هر كه را می خواهد انتخاب كند و او حسین بن علی علیه السلام را انتخاب كرد.

ولی گذشته از عدم انطباق مضمون این روایت با تاریخ، در سند این روایت دو نفر قرار دارند كه این روایت را غیر قابل اعتماد می كند: یكی ابراهیم بن اسحاق احمری نهاوندی است كه علمای رجال او را از نظر دینی متهم می دانند و روایات او را غیر قابل اعتماد می شمارند، و دیگری عمرو بن شمر است كه او نیز كذّاب و جعّال خوانده شده است.

من نمی دانم سایر روایاتی كه در این مورد است از این قبیل است یا نه. بررسی مجموع احادیثی كه در این زمینه وارد شده است، احتیاج به مطالعه و تحقیق بیشتری دارد.

سادساً اگر مردم ایران احترامی كه برای ائمه ی اطهار علیهم السلام قائلند به خاطر انتساب آنها به خاندان ساسانی است، می بایست به همین دلیل برای خاندان اموی نیز احترام قائل باشند، زیرا حتی كسانی كه وجود دختری به نام شهربانو را برای یزدگرد انكار می كنند، این مطلب را قبول كرده اند كه در زمان ولید بن عبد الملك در یكی از جنگهای قتیبة بن مسلم، یكی از نوادگان یزدگرد به نام «شاه آفرید» به اسارت افتاد و ولید بن عبد الملك شخصاً با او ازدواج كرد و از او یزید بن ولید بن عبد الملك معروف به «یزید ناقص» متولد شد. پس یزید ناقص كه خلیفه ای اموی است نسب به شاهان ایرانی می برد و قطعاً از طرف مادر شاهزاده ی ایرانی است.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج14، ص: 124
چرا ایرانیان برای ولید بن عبد الملك به عنوان داماد یزدگرد و برای یزید بن الولید به عنوان یك شاهزاده ی ایرانی ابراز احساسات نكردند، اما فی المثل برای امام رضا علیه السلام به عنوان كسی كه در ششمین پشت به یزدگرد می رسد، اینهمه ابراز احساسات كرده و می كنند؟ ! .

اگر ایرانیان چنین احساسات به اصطلاح ملی می داشتند، باید برای عبید اللّه بن زیاد احترام فوق العاده ای قائل باشند، زیرا عبید اللّه قطعاً نیمه ایرانی است. زیاد پدر عبید اللّه مرد مجهول النسبی است اما مرجانه مادر عبید اللّه یك دختر ایرانی شیرازی است كه در زمانی كه زیاد والی فارس بود با او ازدواج كرد.

چرا ایرانیان كه به قول این آقایان آن اندازه احساسات ملی داشته اند كه ائمه ی اطهار علیهم السلام را به واسطه ی انتسابشان به خاندان سلطنتی ایران به آن مقام رفیع بالا بردند، عبید اللّه زیاد نیمه ایرانی و مرجانه ی تمام ایرانی را این اندازه پست و منفور می شمارند؟ ! .

سابعاً این مطلب آنگاه می تواند درست باشد كه شیعه منحصر به ایرانی باشد و لااقل دسته ی اولی شیعه را ایرانی به وجود آورده باشد، و از آن طرف هم عموم و لااقل اكثر ایرانیانی كه مسلمان شدند مذهب شیعه را اختیار كرده باشند، و حال آنكه نه شیعیان اولیه ایرانی بودند (به استثنای سلمان) و نه اكثر ایرانیان مسلمان شیعه شدند، بلكه در صدر اسلام اكثر علمای مسلمان ایرانی نژاد در تفسیر یا حدیث یا كلام یا ادب، سنی بودند و بعضی از آنها تعصب شدیدی علیه شیعه داشتند و این جریان تا قبل از صفویه ادامه داشت. تا زمان صفویه اكثر بلاد ایران سنی بود. در زمان خلفای اموی كه سبّ علی علیه السلام در منابر رایج شده بود، مردم ایران نیز تحت تأثیر تبلیغات سوء امویها قرار گرفته و اغفال شده بودند و این برنامه ی شنیع را اجرا می كردند. حتی گفته می شود كه پس از آنكه عمر بن عبد العزیز این كار را قدغن كرد، بعضی از شهرستانهای ایران مقاومت كردند.

اكابر علمای تسنن را تا قبل از صفویه ایرانیان تشكیل می دهند اعم از مفسر، فقیه، محدث، متكلم، فیلسوف، ادیب، لغوی و غیره. ابوحنیفه كه بزرگترین فقیه اهل تسنن است و «امام اعظم» خوانده می شود، یك ایرانی است. محمد بن اسماعیل بخاری كه بزرگترین محدث اهل تسنن است و كتاب معروف او بزرگترین كتاب حدیث اهل تسنن است، ایرانی است. همچنین است سیبویه از ادبا و جوهری و
مجموعه آثار شهید مطهری . ج14، ص: 125
فیروزآبادی از لغویین و زمخشری از مفسرین و ابوعبیده و واصل بن عطا از متكلمین. اكثریت علمای ایرانی و اكثریت توده ی مردم ایران تا قبل از صفویه سنی بوده اند.
[1] نویسنده در پاورقی، این رباعی را به تناسب ذكر می كند:

بشكست عمر پشت هژبران عجم را
بر باد فنا داد رگ و ریشه ی جم را
این عربده بر غصب خلافت ز علی نیست
با آل عمر كینه قدیم است عجم را
[2] . تاریخ ادبیات ، ترجمه ی فارسی، ج /1ص 195.
[3] . تاریخ ادبیات براون، ترجمه ی فارسی، ج /1ص 142.
[4] . آل عمران/33 و 34.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است