یك جمله ای اینجا بود كه بعد هم باز به آن خواهیم رسید، جمله ای كه شما از كتاب لودویك
فویرباخ خواندید: «مفتاح فهم تاریخ در تكامل تاریخی، كار یعنی تولید می باشد. » این یكی از آن
مسائل خیلی اساسی است كه باید توجه كرد و به مسئله ی شناخت مربوط می شود. كسی (غیر اینها)
مثلاً می خواهد یك مكتب فلسفی را بشناسد؛ می خواهد بشناسد كه بوعلی سینا چه فلسفه ای
داشته، حالا یا در ماوراء الطبیعه یا در اخلاق و یا در طبیعیات. یا مثلاً غزالی در زمان خودش چه
اندیشه هایی داشته، یا فلان هنرمند مثلاً حافظ كه یك شاعر است چه نوع اندیشه هایی داشته، و یا
فلان نقاش، فلان صنعتگر در زمان صفویه. برای دیگران، شناختن یك فلسفه، یك فكر، یك
ادبیات، تا چه رسد به شناختن یك دین و مذهب، مجزای از وضع تولیدی اجتماع امكان پذیر
است؛ یعنی ما برای اینكه بوعلی سینا را بشناسیم هیچ ضرورت ندارد كه نظام تولیدی عصر بوعلی
را بشناسیم تا بدانیم كه فلسفه ی بوعلی چیست. سایر قسمتهای تاریخ هم همین طور است. حافظ را
ما اگر بخواهیم بشناسیم می گوییم بدون شناخت نظام تولیدی عصر او می توانیم بشناسیم. ولی اینها
می گویند اساساً مفتاح شناخت و فهم تاریخ [شناخت تولید است، ] چون زیربنا تولید و روابط
تولیدی است. تا ما زیربنا را نشناسیم روبنا را نمی توانیم بشناسیم، زیرا روبنا انعكاس آن است. آن
باید شناخته شود تا این شناخته شود. حال توضیح بیشتری عرض بكنم:
در یك حدی- نه به معنایی كه اینها می گویند- این یك امر منطقی و واضح و روشنی است كه
مثلاً برای شناختن حتی یك شاعر، ما می گوییم عصر و زمان او را باید بشناسیم و لهذا آنهایی كه
در احوال یك شاعر تحقیق می كنند، یكی از فصولی كه اختصاص می دهند این است كه زمان او را
معرفی می كنند كه معاصرانش چه كسانی بودند و. . . می گویند اینها خیلی در شناخت آن شاعر تأثیر
دارد. یعنی اگر ما آنها را ندانیم حتی تعبیرات شاعر را نمی توانیم درست درك بكنیم. مثلاً این شعر
معروف حافظ:
ساقی به جام عدل بده باده تا گدا
غیرت نیاورد كه جهان پر بلا كند
راجع به «ساقی به جام عدل بده» قهراً از هركسی بپرسند می گوید مقصود جام و ساقی است و
«به عدالت بده» یعنی جام را به عدالت بده، ساقی تو كه جام را در مجلس می گردانی تبعیض
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 467
قائل نشو، و از این حرفها. یك وقتی در جایی دیدم دكتر فخرالدین شادمان گفته بود در آن زمان
این كلمه ی «جام عدل» یك اصطلاح بوده (و شاید به جای «جام عدل» چیز دیگر را می گفت، كه
بعدها نُسّاخ اشتباه كردند) ؛ یعنی اگر كسی به اصطلاح آن زمان آگاه باشد می فهمد كه مقصود حافظ
از این جمله چیز دیگری بوده. بدون شناختن عصر حافظ امكان ندارد كه انسان بتواند تعبیرات او
را دریابد.
یا شعر دیگر او: «به ركن آباد ما صد لَوْحَشَ اللَّه» . مطرح بوده كه «لوحش اللَّه» یعنی چه؟ آیا
صد لوحش، اللَّه؟ در این صورت «لوحش، اللَّه» یعنی چه؟ یا: لو، حش اللّه؟ حش اللّه هم باز معنی
ندارد. آنوقت آنهایی كه وارد ادبیات هستند می گویند این، تعبیر عامیانه ی جمله ای بوده كه در آن
زمان معمول بوده است. وقتی می خواسته اند جایی را دعا بكنند، مثل اینكه می گفتند شیرازِ
محروسه ی ما حَرَسَهُ اللّه، می گفتند: لا اَوْحَشَهُ اللّه یعنی خدا موجبات وحشت و ناامنی برایش فراهم
نكند. این لا اوحشه اللّه اینقدر در زبان عامیانه تكرار شده كه لوحش اللّه گردیده است: شیراز
لوحش اللّه، یعنی لا اوحشه اللّه. آنوقت حافظ می گوید: «به ركن آباد ما صد لوحش اللَّه» صد بار
دعا می كند كه لا اوحشه اللّه.
خوب، انسان تا به آن زمان آگاه نباشد و زبان آن زمان را نداند كی عقلش می رسد كه «لوحش
اللَّه» مخفف «لا اوحشه اللّه» است؟ یا خیلی چیزهای دیگر كه اشاراتی در شعر حافظ به وقایع
زمان خودش هست كه انسان اگر وقایع آن زمان را بداند می فهمد:
در میخانه ببستند خدایا مپسند
كه در خانه ی تزویر و ریا بگشایند
این شعر اشاره به یك داستانی می كند كه در آن زمان، امیر مبارزالدین كه یك آدم- به قول اینها-
ریاكاری بود برای گول زدن مردم چنین كاری كرده بود. انسان تا آن تاریخ را نداند نمی فهمد این
شعر چه می خواهد بگوید.