در
کتابخانه
بازدید : 326210تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Expand دیباچه دیباچه
مقدمه
Expand معنی «سیره» و انواع آن معنی «سیره» و انواع آن
Expand منطق عملی ثابت منطق عملی ثابت
Expand  «سیره» و نسبیّت اخلاق «سیره» و نسبیّت اخلاق
Expand كیفیت استخدام وسیله كیفیت استخدام وسیله
Expand پاسخ به دو پرسش پاسخ به دو پرسش
Expand ارزش مسأله ی تبلیغ و شرایط مُبلّغ ارزش مسأله ی تبلیغ و شرایط مُبلّغ
Collapse روش تبلیغ روش تبلیغ
Expand سیره ی نبوی و گسترش سریع اسلام سیره ی نبوی و گسترش سریع اسلام
Expand ضمیمه ضمیمه
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
آیا در اسلام اجبار بر ایمان وجود دارد كه مردم را مجبور كنید كه مؤمن بشوند؟ نه. به چه دلیل؟ به دلایل زیادی. اولین دلیلش این است كه ایمان اجباربردار نیست.

آنچه پیغمبران می خواهند ایمان است نه اسلام ظاهری و اظهار اسلام، و ایمان اجباربردار نیست چون ایمان اعتقاد است، گرایش است، علاقه است. اعتقاد را كه با زور نمی شود ایجاد كرد، علاقه و مهر و محبت را كه به زور نمی شود ایجاد كرد، گرایش باطنی را كه به زور نمی شود ایجاد كرد. آیا می شود پدر و مادری به دخترشان- كه پسری را كه از او خواستگاری می كند دوست ندارد- بگویند: الآن كاری می كنیم كه او را دوست داشته باشی، چوب فلك را بیاورید، اینقدر می زنیم تا او را دوست داشته باشی؟ ! بله، می شود آنقدر كتكش زد تا بگوید دوست دارم یعنی حرفش را به دروغ بگوید، اما اگر تمام چوبهای دنیا را به بدن او خرد كنند آیا ممكن است كه با چوب، دوستی ایجاد بشود؟ ! چنین چیزی محال است. آن، راه دیگری دارد. اگر می خواهیم ایمان در دل مردم ایجاد كنیم، راهش جبر و زور نیست، راه آن حكمت است، «اَلْمَوْعِظَةِ اَلْحَسَنَةِ» است، «جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ » است. حال ممكن است مسائلی از قبیل جهاد در اسلام پیش بیاید، كه ان شاء اللّه بعداً در اطراف این
مجموعه آثار شهید مطهری . ج16، ص: 167
مطلب بحث می كنیم. یك حدیث مختصر برایتان بخوانم و تدریجاً عرایض خودم را خاتمه بدهم.

در حدیث است (در بحار ) كه امیرالمؤمنین علی علیه السلام بر منبر بود. به مردم فرمود (جمله ای كه همیشه تكرار می فرمود) : «اَیُّهَاالنّاسُ سَلونی قَبْلَ اَنْ تَفْقِدونی» [1]قبل از اینكه مرا در میان خود درنیابید هرچه سؤال دارید از من بپرسید و هرچه بپرسید من جواب می دهم. من به راههای آسمان از راههای زمین آگاهترم؛ یعنی از زمین می خواهید بپرسید، از آسمان می خواهید بپرسید، محدودیتی نیست. یك وقت دیدند شخصی كه قیافه اش نشان می داد از مهوّده ی عرب یعنی از عربهای یهودی است - هم قیافه اش نشان می داد كه عرب است و هم طرز لباس و قیافه اش نشان می داد كه یهودی است. علامتی گفته اند: یك آدم مثلاً باریك اندام بلند قد سیاه چرده كه كمانی هم انداخته بود- از گوشه ی مجلس بلند شد، شروع كرد با خشونت صحبت كردن: «اَیُّهَا الْمُدَّعی ما لا یَعْلَم» ای آدم پر مدّعا كه چیزی را كه نمی دانی ادعا می كنی! این حرفها چیست كه از همه جا از من بپرسید؟ ! آیا واقعاً تو می توانی هرچه از تو بپرسند جواب بدهی؟ ! شروع كرد به هتّاكی كردن نسبت به علی علیه السلام با اینكه خلیفه است. مثل اینكه او می دانست كه علی چه روشی دارد و كسی نیست كه اگر كسی به او فحش هم بدهد فوراً بگوید گردنش را بزنید. چون جسارت كرد، اصحاب یكمرتبه از جا حركت كردند و می خواستند به او حمله كنند. فوراً علی جلوشان را گرفت. جمله ای دارد كه من به اعتبار آن جمله این حدیث را نقل كردم، فرمود: «اَلطَّیْشُ لایَقومُ بِهِ حُجَجُ اللّهِ» [2]با فشار، حجج الهی را نمی شود اقامه كرد. حرفی زده و به من گفته؛ سؤالی دارد بگذارید بیاید پیش من سؤالش را بكند. اگر جواب دادم خودش از عملش پشیمان می شود. شدیداً جلوی آنها را گرفت. با خفه شو، گم شو، كتكش بزنید، پدرت را درمی آوریم، این فضولیها یعنی چه [حجج الهی اقامه نمی شود. ] اگر می خواهید حجت الهی را اقامه كنید راهش این نیست، راهش نرمش و ملایمت است، چون سروكار با دل است، سروكار با فكر است، سروكار با روح است. وقتی كه مقام، مقام دعوت و تبلیغ اسلام می شود، مطلب از این قبیل است.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج16، ص: 168
حسین بن علی علیه السلام آنجا كه با لجاج دشمن روبرو می شود، سر را چنان بالا می گیرد كه هیچ قدرتی نمی تواند خم به ابروی او بیاورد تا چه رسد كه این سر را پایین بیاورد. ولی وقتی هم با اشخاصی مواجه می شود كه باید اینها را ارشاد و هدایت كند، احیاناً از بی اعتناییهایشان هم صرف نظر و چشم پوشی می كند. زهیربن القین از مكه حركت كرده با قافله اش دارد می آید، امام حسین هم دارد می آید. زهیر كوشش می كند كه با امام حسین روبرو نشود؛ یعنی اگر می بیند امام حسین نزدیك است قافله را از طرف دیگر می برد، اگر یك جا ایشان فرود آمدند مخصوصاً در یك سرچشمه و منزل دیگر فرود می آید. می گوید نمی خواهم چشمم به چشم حسین بیفتد برای اینكه به رودربایستی اش گرفتار نشوم (این خلاصه ی حرفش است) . امام حسین هم می فهمد كه [دور شدن ] زهیر برای این است. اما امام حسین كه اینجا تشخیص داده زهیر مردی است اغفال شده و به اصطلاح عثمانی یعنی مرید عثمان (معلوم می شود در محیطی بوده كه مریدهای عثمان او را در گروه خودشان برده بوده اند) ولی آدم بی غرضی است، [با خود می گوید] به ما بی اعتنایی كرده است بكند، ما وظیفه ی هدایت و ارشاد داریم. اتفاقاً در یكی از منازل بین راه زهیر اجباراً در جایی فرود آمد كه اباعبد اللّه فرود آمده بود؛ چون اگر می خواست به منزل دیگر برود قافله اش نمی توانست به حركت ادامه دهد. البته اباعبد اللّه خیمه شان را در یك طرف زده بودند و زهیر در طرف دیگر. امام حسین می داند كه زهیر می خواهد با او مواجه نشود، ولی می خواهد زهیر را متذكر كند (فَذَكِّرْ إِنَّما أَنْتَ مُذَكِّرٌ) می خواهد بیدارش كند، از خواب غفلت بیرون بیاورد، و نمی خواهد مجبورش كند. یك نفر را نزد او فرستاد، فرمود برو به زهیر بگو: «اَجِبْ اَبا عَبْدِاللّه» ابا عبد اللّه تو را می خواهد، بیا اینجا. زهیر و اصحابش در خیمه ای دور همدیگر نشسته اند، سفره پهن كرده و مشغول غذا خوردن هستند. یكمرتبه پرده بالا رفت و این مرد وارد شد: «یا زُهَیْرُ! اَجِبْ اَبا عَبْدِاللّه» حسین بن علی تو را می خواهد. [زهیر با خود گفت: ] ای وای! آمد به سرم هر آنچه می ترسیدم. اصحابش هم [قضیه را] می دانستند. نوشته اند دست اینها- به اصطلاح ما- همین جور در غذا ماند. از طرفی هم زهیر می دانست امام حسین كیست، فرزند پیغمبر است و رد كردن او كار صحیحی نیست. عرب مَثَلی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج16، ص: 169
دارد، می گوید: «كَأنَّهُ عَلی رَأْسِهِ الطَّیْرُ» [3]. درباره ی اینها می گویند: «كَأنَّهُ عَلی رُؤوسِهِمُ الطَّیْرُ» یعنی همین جور ماندند. زهیر درماند كه چه بگوید. سكوت [فضای خیمه را فرا گرفته بود. ] جناب زهیر زن عارفه ای دارد. این زن مراقب اوضاع و احوال بود. از بیرون خیمه متوجه شد كه فرستاده ی اباعبد اللّه آمده است و زهیر را دعوت كرده و زهیر سكوت نموده است، نه می گوید می آیم و نه می گوید نمی آیم. این زن عارفه ی مؤمنه به غیرتش برخورد، یكمرتبه آمد خیمه را بالا زد و عتاب آمیز گفت: زهیر! خجالت نمی كشی؟ ! پسر فاطمه تو را می خواهد و تو مردّدی كه جوابش را بدهی؟ ! بلند شو! زهیر فوراً از جا حركت كرد و رفت خدمت اباعبد اللّه.

تذكر این طور كار می كند: از مذاكرات اباعبد اللّه و زهیربن القین اطلاع دقیقی در دست نیست كه حضرت چه به زهیر فرمود، ولی آنچه قطعی و مسلّم است این است كه زهیری كه رفت خدمت اباعبد اللّه با زهیری كه بیرون آمد گویی دو نفر بودند؛ یعنی زهیرِ خسته ی كوفته ی بی میلِ با رودربایستی و اخمهای گرفته رفت، یكمرتبه دیدند زهیرِ بشّاش، خندان و خوشحال از حضور اباعبد اللّه بیرون آمد.

همین قدر مورخین نوشته اند: حضرت جریانهایی را كه در اعماق روح او بود و فراموش كرده بود و غافل بود به یادش آورد، یعنی یك خواب را بیدار كرد. (وقتی كه تبشیر باشد، تذكر باشد، بیداری باشد، این طور یك افسرده را تبدیل به مجسمه ای از نیرو و انرژی می كند) . دیدند زهیر چهره اش تغییر كرد و آن زهیر قبلی نیست، و به سوی خیمه گاه خودش آمد. تا رسید فرمان داد: خیمه ی مرا بكَنید! و شروع كرد به وصیت كردن: اموال من چنین بشود، پسرهای من چنین، دخترهای من چنین؛ راجع به زنش وصیت كرد: فلان كس او را نزد پدرش ببرد. طوری حرف زد كه همه فهمیدند كه زهیر رفت. دیدند زهیر به گونه ای دارد خداحافظی می كند كه دیگر برنمی گردد. این زن عارفه بیش از هركس دیگر مطلب را درك كرد. آمد دست به دامن زهیر انداخت و گریست و اشك ریخت؛ گفت: زهیر! تو به مقامات عالیه و جایی كه باید برسی رسیدی. من فهمیدم، تو در ركاب فرزند فاطمه شهید خواهی شد، حسین شفیع تو در قیامت خواهد شد. زهیر! كاری نكن كه میان من و تو در قیامت جدایی بیفتد، من دست به دامن تو می زنم به این امید كه در قیامت مادر
مجموعه آثار شهید مطهری . ج16، ص: 170
حسین از من هم شفاعت كند.

این تذكر و بیداری كار را به جایی رساند كه همین زهیرِ كارِه از ملاقات امام حسین، به جایی رسید كه در صدر اصحاب اباعبد اللّه قرار گرفت و روز عاشورا اباعبد اللّه میمنه را به زهیر داد. آنقدر این مرد، شریف از آب درآمد كه می دانیم در روز عاشورا وقتی كه اباعبد اللّه تنها ماند و دیگر احدی از اصحاب و یاران و اهل بیتش نبود، آنگاه كه آمد وسط میدان و اصحاب خودش را صدا زد، یكی از افرادی كه در ردیف اول، نامشان را برد جناب زهیر بود: «یا اَصْحابَ الصَّفا وَ یا فُرْسانَ الْهَیْجاءِ یا مُسْلِمَ بْنَ عَقیلٍ یا هانِیَ بْنَ عُرْوَةَ وَ یا زُهَیْرُ قوموا عَنْ نَوْمَتِكُمْ بَنِی الْكِرامِ وَ ادْفَعوا عَنْ حَرَمِ الرَّسولِ الطُّغاةَ اللِّئامَ» . خلاصه می گوید: زهیر جان! عزیزم! چرا خوابیده ای؟ بلند شو از حرم پیغمبر خودت دفاع كن.

و لا حول و لا قوّة الاّ باللّه العلیّ العظیم. باسمك العظیم الاعظم الاجلّ الاكرم یا اللّه. . . .

پروردگارا، عاقبت امر همه ی ما ختم به خیر بفرما، خوف و خشیت خودت را در قلبهای همه ی ما قرار بده، نیتهای همه ی ما را خالص بگردان. . .
[1] سفینة البحار ، ج /1ص 586.
[2] همان.
[3] [گویی پرنده ای روی سرش می باشد. ]
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است