در
کتابخانه
بازدید : 424667تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Expand مقدّمه مقدّمه
Expand بخش اول كتابی شگفت بخش اول كتابی شگفت
Expand بخش دوم الهیات و ماوراء الطبیعه بخش دوم الهیات و ماوراء الطبیعه
Expand بخش سوم سلوك و عبادت بخش سوم سلوك و عبادت
Collapse بخش چهارم حكومت و عدالت بخش چهارم حكومت و عدالت
Expand بخش پنجم اهل بیت و خلافت بخش پنجم اهل بیت و خلافت
Expand بخش ششم موعظه و حكمت بخش ششم موعظه و حكمت
Expand بخش هفتم دنیا و دنیا پرستی بخش هفتم دنیا و دنیا پرستی
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
در قرون جدید- چنانكه می دانیم- نهضتی بر ضد مذهب در اروپا برپا شد و كم و بیش دامنه اش به بیرون دنیای مسیحیت كشیده شد. گرایش این نهضت به طرف مادیگری بود. وقتی كه علل و ریشه های این امر را جستجو می كنیم می بینیم یكی از آنها نارسایی مفاهیم كلیسایی از نظر حقوق سیاسی است. ارباب كلیسا و همچنین برخی فیلسوفان اروپایی، نوعی پیوند تصنعی میان اعتقاد به خدا از یك طرف و سلب حقوق سیاسی و تثبیت حكومتهای استبدادی از طرف دیگر برقرار كردند؛ طبعاً نوعی ارتباط مثبت میان دموكراسی و حكومت مردم بر مردم و بی خدایی فرض شد.

چنین فرض شد كه یا باید خدا را بپذیریم و حق حكومت را از طرف او تفویض شده به افراد معینی كه هیچ نوع امتیاز روشنی ندارند تلقی كنیم، و یا خدا را نفی كنیم تا بتوانیم خود را ذی حق بدانیم.

از نظر روانشناسی مذهبی، یكی از موجبات عقبگرد مذهبی این است كه اولیاء مذهب میان مذهب و یك نیاز طبیعی تضاد برقرار كنند، مخصوصاً هنگامی كه آن نیاز در سطح افكار عمومی ظاهر شود. درست در مرحله ای كه استبدادها و اختناقها در اروپا به اوج خود رسیده بود و مردم تشنه ی این اندیشه بودند كه حق حاكمیت از آن مردم است، [از طرف ] كلیسا یا طرفداران كلیسا و یا با اتكا به افكار كلیسا این فكر عرضه شد كه مردم در زمینه ی حكومت فقط تكلیف و وظیفه دارند نه حق. همین كافی بود كه تشنگان آزادی و دموكراسی و حكومت را بر ضد كلیسا، بلكه بر ضد دین و خدا به طور كلی برانگیزد.

این طرز تفكر، هم در غرب و هم در شرق ریشه ای بسیار قدیمی دارد.

ژان ژاك روسو در قرارداد اجتماعی می نویسد:

«فیلون (حكیم یونانی اسكندرانی در قرن اول میلادی) نقل می كند كه كالیگولا (امپراتور خونخوار رم) می گفته است همان قسمی كه چوپان طبیعتاً بر گله های خود برتری دارد، قائدین قوم جنساً بر مرئوسین خویش تفوق دارند. و از استدلال خود نتیجه می گرفته است كه آنها نظیر خدایان، و رعایا نظیر چهارپایان می باشند. »
مجموعه آثار شهید مطهری . ج16، ص: 443
در قرون جدید این فكر قدیمی تجدید شد و چون رنگ مذهب و خدا به خود گرفت، احساسات را بر ضد مذهب برانگیخت. در همان كتاب می نویسد:

«گرسیوس (رجل سیاسی و تاریخ نویس هلندی كه در زمان لوئی سیزدهم در پاریس به سر می برد و در سال 1625 م كتابی به اسم «حق جنگ و صلح» نوشته است) قبول ندارد كه قدرت رؤسا فقط برای آسایش مرئوسین ایجاد شده است؛ برای اثبات نظریه ی خود وضعیت غلامان را شاهد می آورد و نشان می دهد كه بندگان برای راحتی اربابان هستند نه اربابان برای راحتی بندگان. . .

هابز نیز همین نظر را دارد. به گفته ی این دو دانشمند، نوع بشر از گله هایی چند تشكیل شده كه هر یك برای خود رئیسی دارند كه آنها را برای خورده شدن پرورش می دهند. » [1] روسو كه چنین حقی را «حق زور» (حق قوه) می خواند، به این استدلال چنین پاسخ می دهد:

«می گویند تمام قدرتها از طرف خداوند است و تمام زورمندان را او فرستاده است. ولی این دلیل نمی شود كه برای رفع زورمندان اقدام نكنیم.

تمام بیماریها از طرف خداست، ولی این مانع نمی شود كه از آوردن طبیب خودداری نماییم. دزدی در گوشه ی جنگل به من حمله می كند؛ آیا كافی است فقط در مقابل زور تسلیم شده، كیسه ام را بدهم یا باید از این حد تجاوز نمایم و با وجود اینكه می توانم پول خود را پنهان كنم، آن را به رغبت تقدیم دزد نمایم؟ تكلیف من در مقابل قدرت دزد یعنی تفنگ چیست؟ » [2]
مجموعه آثار شهید مطهری . ج16، ص: 444
هابز- كه در بالا به نظریه ی او اشاره شد- هر چند در منطق استبدادی خویشتن، خداوند را نقطه ی اتكا قرار نمی دهد و اساس نظریه ی فلسفی وی در حقوق سیاسی این است كه حكمران تجسم دهنده ی شخص مردم است و هر كاری كه بكند مثل این است كه خود مردم كرده اند، ولی دقت در نظریه ی او نشان می دهد كه از اندیشه های كلیسا متأثر است. هوبز مدعی است كه آزادی فرد با قدرت نامحدود حكمران منافات ندارد. می گوید:

«نباید پنداشت كه وجود این آزادی (آزادی فرد در دفاع از خود) قدرت حكمران را بر جان و مال كسان از میان می برد یا از آن می كاهد، چون هیچ كار حكمران با مردم نمی تواند ستمگری خوانده شود [3]، زیرا تجسم دهنده ی شخص مردم است. كاری كه او بكند مثل آن است كه خود مردم كرده اند.

حقی نیست كه او نداشته باشد و حدی كه بر قدرت او هست از آن لحاظ است كه بنده ی خداوند است و باید قوانین طبیعت را محترم شمارد. ممكن است و اغلب پیش می آید كه حكمران فردی را تباه كند، اما نمی توان گفت بدو ستم كرده است، مثل وقتی كه یفتاح [4]موجب شد كه دخترش قربانی شود. در این موارد كسی كه چنین دچار مرگ می شود، آزادی دارد كاری كه برای آن كار محكوم به مرگ خواهد شد بكند یا نكند. در مورد حكمرانی كه مردم را بیگناه به هلاكت می رساند نیز حكم همان است، زیرا هرچند عمل او خلاف قانون طبیعت و خلاف انصاف است، چنانكه كشتن «اوریا» توسط «داود» چنین بود اما به اوریا ستم نشد، بلكه ستم به خداوند شد. . . » [5] چنانكه ملاحظه می كنید، در این فلسفه ها مسؤولیت در مقابل خداوند موجب
مجموعه آثار شهید مطهری . ج16، ص: 445
سلب مسؤولیت در مقابل مردم فرض شده است؛ مكلف و موظف بودن در برابر خداوند كافی دانسته شده است برای اینكه مردم هیچ حقی نداشته باشند؛ عدالت همان باشد كه حكمران انجام می دهد و ظلم برای او مفهوم و معنی نداشته باشد. . . به عبارت دیگر، حق اللّه موجب سقوط حق الناس فرض شده است. مسلماً آقای هابز در عین اینكه بر حسب ظاهر یك فیلسوف آزادفكر است و متكی به اندیشه های كلیسایی نیست، اگر نوع اندیشه های كلیسایی در مغزش رسوخ نمی داشت چنین نظریه ای نمی داد.

آنچه در این فلسفه ها دیده نمی شود این است كه اعتقاد و ایمان به خداوند پشتوانه ی عدالت و حقوق مردم تلقی شود.

حقیقت این است كه ایمان به خداوند از طرفی زیربنای اندیشه ی عدالت و حقوق ذاتی مردم است و تنها با اصل قبول وجود خداوند است كه می توان وجود حقوق ذاتی و عدالت واقعی را به عنوان دو حقیقت مستقل از فرضیه ها و قراردادها پذیرفت، و از طرف دیگر بهترین ضامن اجرای آنهاست.
[1] . قرارداد اجتماعی ، ص 37 و 38.
[2] همان مدرك، ص 40 و نیز رجوع شود به كتاب آزادی فرد و قدرت دولت ، تألیف آقای دكتر محمود صناعی، ص 4 و 5.
[3] . به عبارت دیگر هرچه او بكند عین عدالت است.
[4] . یفتاح از قضات بنی اسرائیل در جنگی نذر كرده بود اگر خداوند او را پیروز گرداند، در بازگشت هركس را كه نخست بدو برخورد به قربانی خداوند بسوزاند. در بازگشت نخستین كسی كه به او برخورد دخترش بود. یفتاح دختر خود را سوزاند.
[5] . آزادی فرد و قدرت دولت ، ص 78.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است