عامل سوم، امر به معروف است. این نیز نصّ كلام خود امام است. تاریخ می نویسد:
محمّد بن حنفیّه برادر امام در آن موقع دستش فلج شده بود، معیوب بود، قدرت بر
جهاد نداشت و لهذا شركت نكرد. امام وصیتنامه ای می نویسد و آن را به او می سپارد:
«هذا ما اَوْصی بِهِ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ اَخاهُ مُحَمَّداً الْمَعْروفَ بِابْنِ الْحَنَفِیَّةِ» . در اینجا امام جمله هایی
دارد: حسین به یگانگی خدا، به رسالت پیغمبر شهادت می دهد (چون امام می دانست
كه بعد عده ای خواهند گفت حسین از دین جدّش خارج شده است) تا آنجا كه راز قیام
خود را بیان می كند:
اِنّی ما خَرَجْتُ اَشِراً وَ لا بَطِراً وَ لا مُفْسِداً وَ لا ظالِماً، اِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْاِصْلاحِ
فی اُمَّةِ جَدّی، اُریدُ اَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ اَنْهی عَنِ الْمُنْكَرِ وَ اَسیرَ بِسیرَةِ جَدّی وَ اَبی
عَلِیِّ بْنِ اَبی طالِبٍ عَلَیْهِ السَّلامُ
[1].
دیگر در اینجا مسأله ی دعوت اهل كوفه وجود ندارد، حتی مسأله ی امتناع از بیعت را هم
مطرح نمی كند؛ یعنی غیر از مسأله ی بیعت خواستن و امتناع من از بیعت، مسأله ی دیگری
وجود دارد. اینها اگر از من بیعت هم نخواهند، ساكت نخواهم نشست. مردم دنیا بدانند
حسین بن علی طالب جاه نبود، طالب مقام و ثروت نبود، مرد مفسد و اخلالگری نبود،
ظالم و ستمگر نبود، او یك انسان مصلح بود. [در روز عاشورا می فرماید: ]
مجموعه آثار شهید مطهری . ج17، ص: 210
اَلا وَ اِنَّ الدَّعِیَّ بْنَ الدَّعِیِّ قَدْ رَكَزَ بَیْنَ اثْنَتَیْنِ بَیْنَ السِّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ، وَ هَیْهاتَ مِنَّا
الذِّلَّةُ یَأْبَی اللّهُ ذلِكَ لَنا وَ رَسولُهُ وَ الْمُؤْمِنونَ وَ حُجورٌ طابَتْ وَ طَهُرَتْ
[2].
این روح، از روز اول تا لحظه ی آخر در وجود مقدس حسین بن علی علیه السلام
متجلی بود، به قول خودش جزء خون و حیاتش شده بود، امكان نداشت از حسین جدا
شود. در لحظات آخر [حیات ] أبا عبد اللّه، وقتی در آن گودی قتلگاه افتاده است و
قدرت حركت كردن ندارد، قدرت جنگیدن با دشمن ندارد، قدرت ایستادن بر سر پا
ندارد و به زحمت می تواند حركت كند، باز می بینیم از سخن حسین غیرت می جهد،
عزت تجلی می كند، بزرگواری پیدا می شود. لشكر می خواهند سر مقدسش را از بدن
جدا كنند ولی شجاعت و هیبت سابق اجازه نمی دهد. بعضی می گویند نكند حسین
حیله ی جنگی به كار برده كه اگر كسی نزدیك شد، حمله كند و در مقابل حمله ی او كسی
تاب مقاومت ندارد. نقشه ی پلید و نامردانه ای می كشند، می گویند اگر به سوی
خیمه هایش حمله كنیم او طاقت نمی آورد. امام حسین افتاده است. من نمی توانم آن
حالت أبا عبد اللّه را مجسم كنم. لشكر به طرف خیام حرمش حمله می كند. یك نفر
فریاد می كشد: حسین، تو زنده ای؟ ! به طرف خیام حرمت حمله كردند! امام به زحمت
روی زانوهای خود بلند می شود، به نیزه اش تكیه می كند و فریاد می كشد: «وَیْلَكُمْ یا
شیعَةَ آلِ اَبی سُفْیانَ، اِنْ لَمْ یَكُنْ لَكُمْ دینٌ وَ لا تَخافونَ الْمَعادَ فَكونوا اَحْراراً فی دُنْیاكُمْ»
[3]ای
مردمی كه خود را به آل ابو سفیان فروخته اید، ای پیروان آل ابو سفیان! اگر خدا را
نمی شناسید، اگر به قیامت ایمان و اعتقاد ندارید، حریت و شرف انسانیت شما كجا
رفت؟ ! شخصی می گوید: ما تَقولُ یَا بْنَ فاطِمَةَ؟ پسر فاطمه چه می گویی؟ فرمود: «اَنَا
اُقاتِلُكُمْ وَ اَنْتُمْ تُقاتِلونَنی وَ النِّساءُ لَیْسَ عَلَیْهِنَّ جُناحٌ» طرف شما من هستم، این پیكر حسین
حاضر و آماده است برای اینكه آماج تیرها و ضربات شمشیرهای شما واقع شود. ولی
روح حسین حاضر نیست او زنده باشد و ببیند كسی به نزدیك خیام حرم او می رود.
و لا حول و لا قوّة الاّ باللّه العلی العظیم، و صلّی اللّه علی محمّد و
آله الطاهرین.
[1] . مقتل خوارزمی، ج /1ص 188.