در زندان سندی بن شاهك یك روز هارون مأموری را فرستاد كه از احوال
حضرت كسب اطلاع كند. خود سندی هم به همراه مأمور وارد زندان شد. وقتی كه
مأمور وارد شد امام از او سؤال كرد چه كاری داری؟ گفت خلیفه مرا فرستاد تا احوالی
از تو بپرسم. فرمود از طرف من به او بگو: هر روز كه از این روزهای سخت بر من
می گذرد یكی از روزهای خوشی تو هم سپری می شود، تا آن روزی برسد كه من و تو
در یك جا به هم برسیم، آنجا كه اهل باطل به زیانكاری خود واقف می شوند.
دوران بقا چو باد صحرا بگذشت
تلخی و خوشی و زشت و زیبا بگذشت
پنداشت ستمگر كه ستم بر ما كرد
بر گردن او بماند و بر ما بگذشت
باز در مدتی كه در زندان هارون بود یك روز فضل بن ربیع مأمور رساندن پیغامی
از طرف هارون به آن حضرت شد. فضل گفت وقتی كه وارد شدم دیدم نماز می خواند.
هیبتش مانع شد كه بنشینم، ایستادم و به شمشیر خودم تكیه دادم. نمازش كه تمام شد
به من اعتنا نكرد و بلافاصله نماز دیگری آغاز كرد. مرتب همین كار را می كرد و به من
اعتنایی نمی كرد. آخر كار وقتی كه یكی از نمازها تمام شد قبل از آنكه به نماز دیگر
شروع كند من شروع كردم به صحبت خود. خلیفه به من دستور داده بود كه در حضور
آن حضرت از او به عنوان خلافت و لقب امیر المؤمنینی یاد نكنم. هارون به من گفته بود
به او این طور بگو كه برادرت هارون سلام رسانده و می گوید خبرهایی از تو به ما رسید
كه موجب سوء تفاهمی شد. اكنون معلوم شد كه شما تقصیری ندارید. ولی من میل دارم
كه شما همیشه نزد من باشید و به مدینه نروید. حالا كه بناست پیش ما بمانید خواهش
می كنم از لحاظ برنامه ی غذایی هر نوع غذایی كه خودتان می پسندید دستور دهید و
فضل مأمور پذیرایی شماست. حضرت جواب فضل را به دو كلمه داد: «لَیْسَ لی مالٌ
فَیَنْفَعَنی وَ ما خُلِقْتُ سَؤلاً» از مال خودم چیزی در اینجا نیست كه از آن استفاده كنم، و
خدا مرا اهل تقاضا و خواهش هم نیافریده كه از شما تقاضا و خواهشی داشته باشم.
با این دو كلمه مناعت و استغناء طبع بی نظیر خود را رساند و ثابت كرد كه زندان
نخواهد توانست او را زبون كند. بعد از گفتن این كلمه فورا از جا حركت كرد و گفت
اللّه اكبر و سرگرم عبادت خود شد.
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی موسَی بْنِ جَعْفَرٍ وَصِیِّ الْاَبْرارِ وَ اِمامِ الْاَخْیارِ
وَ عَیْبَةِ الْاَنْوارِ وَ وارِثِ السَّكینَةِ وَ الْوَقارِ وَ الْحِكَمِ وَ الْاثارِ الَّذی
یُحْیِی اللَّیْلَ بِالسَّهَرِ بِمُواصَلَةِ الْاِسْتِغْفارِ.