در
کتابخانه
بازدید : 44461تاریخ درج : 1391/03/21
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
در اینجا لازم است به یك نكته اشاره كنم و آن اینكه همه می دانیم كه ائمه اهل بیت علیهم السلام از همان اول كار با اعمال قیاس در استنباط احكام مخالف بودند و این كار را تخطئه كردند. غالب افراد به فلسفه این مخالفت توجه ندارند و لهذا بسیاری از مخالفین قیاس به جمود گراییده اند، یعنی این مخالفت را نوعی گرایش به تعبد مطلق به ظواهر و طرد تعقل و تدبر در استنباط احكام تلقی كردند. بدون شك این سوء تفاهم و بهتر بگویم این غلط زیانهای فراوانی بر فقه شیعه وارد كرد. ولی اگر فلسفه این مخالفت را دریابیم می بینیم كه این مخالفت بر یك اساس منطقی بسیار عالی بوده است و نتیجه اش جمود نیست بلكه تشویق و تحریض به اجتهاد صحیح و عالمانه است.

ریشه مخالفت اهل بیت با قیاس دو چیز است: یكی اینكه قیاس كه همان تمثیل منطقی است راه مطمئنی نیست. تاریخ فقه حكایت می كند كه كسانی كه قیاس را وارد اصول فقه كردند هرج و مرج عجیبی به وجود آوردند. حقاً اگر مخالفت اهل بیت از یك طرف و برخی از ائمه جماعت از طرف دیگر نبود فقه اسلامی بكلی زیر و رو شده بود و به صورتی درآمده بود كه به هر چیزی شباهت داشت جز فقه اسلام.

ولی علت دوم كه اساسی تر است این است كه ریشه این فكر كه ما در تشریع و
مجموعه آثار شهید مطهری . ج20، ص: 134
تقنین اسلامی نیازمند به قیاس هستیم ریشه فاسدی است. ریشه این فكر این است كه كتاب و سنت، وافی به بیان همه احكام و مقررات نیست و نوعی نارسایی و ناتمامی در كار است و برماست كه این نقصان و ناتمامی را با اصل قیاس گرفتن اكمال و اتمام كنیم؛ و حال آنكه خداوند صریحاً در قرآن كریم می فرماید كه این دین را اكمال و نعمت را تمام نموده و اسلام را به عنوان یك دین كامل و تامّ و تمام برای بشر پسندیده است: اَلْیَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِینَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْكُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَكُمُ اَلْإِسْلامَ دِیناً [1].

در نهج البلاغه خطبه ای است كه سید رضی آن را تحت عنوان «فی ذمِّ اختِلافِ العُلَماءِ فی الْفُتْیا» آورده است. در آن خطبه (خطبه 18) علی علیه السلام كسانی را كه «مِن عِندی» فتوا می دهند انتقاد می كند و می فرماید: «اَمْ اَنْزَلَ اللّهُ دیناً ناقِصاً فَاسْتَعانَ بِهِمْ عَلی اِتْمامِهِ؟ اَمْ كانُوا شُرَكاءُ لَهُ فَلَهُمْ اَنْ یَقُولوا وَ عَلَیْهِ اَنْ یَرْضی ؟ اَمْ اَنْزَلَ اللّهُ سُبْحانَهُ دیناً تامّاً فَقَصَّرَ الرَّسُولُ صلی الله علیه و آله عَنْ تَبْلیغِهِ وَ اَدائِهِ وَ اللّهُ سُبْحانَهُ یَقُولُ «ما فَرَّطْنا فِی الْكِتابِ مِنْ شَیْ ءٍ» وَ قالَ فیهِ تِبْیانُ كُلِّ شَیْ ءٍ وَ ذَكَرَ اَنَّ الْكِتابَ یُصَدِّقُ بَعْضُهُ بَعْضَاً وَ اَنَّهُ لاَاخْتِلافَ فیهِ فَقالَ سُبْحانَهُ: «وَ لَوْكانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فیهِ اخْتِلافاً كَثیراً» وَ اِنَّ الْقُرآنَ ظاهِرُهُ اَنیقٌ وَ باطِنُهُ عَمیقٌ لاتَفْنی عَجائِبُهُ وَ لا تُكْشَفُ الظُّلُماتُ اِلاّ بِهِ» .

آیا خدا دین ناتمامی فرود آورده و آنگاه از این افراد برای تكمیل و تتمیم آن استمداد جسته است؟ یا اینها در خلق و فرود آوردن این دین با خدا شریك بوده اند و طبق قانون «حق مساوی شركا» چون پاره ای از احكام را خداوند بیان كرده و آنها قبول كرده اند، باید پاره ای از احكام را اینان با رأی و خیال خود وضع كنند و خداوند قبول كند؟ یا شقّ سومی در كار است و آن اینكه خداوند دین كامل و تامّی نازل فرموده لكن پیغمبر در تبلیغ و رساندن آن به مردم كوتاهی كرده است و اینها قسمتهایی كه پیغمبر اكرم به مردم نرسانده است با رأی و خیال خود آن را وضع می كنند، و حال آنكه 02
مجموعه آثار شهید مطهری . ج20، ص: 135
خداوند درباره قرآن كه به وسیله پیغمبر به مردم ابلاغ شده است می گوید:

«ما در این كتاب از بیان هیچ امر لازمی كوتاهی نكرده ایم. » و هم می فرماید: در قرآن بیان هر چیزی كه برای مردم لازم است وجود دارد.

خداوند فرمود كه آیات قرآن بعضی گواه بعض دیگر و مفسر بعض دیگرند و در میان آنها هیچ گونه اختلاف و تناقضی وجود ندارد «و اگر از ناحیه خدا نمی بود در آن اختلافات فراوانی می یافتند. » ظاهر قرآن زیبا و باطن آن ژرفاست، شگفتیهای آن تمام نمی شود و تیرگیها و تاریكیها جز به وسیله قرآن برطرف نمی گردد.

در كافی بعد از كتاب «مقاییس» بابی دارد تحت عنوان «بابُ الرَّدِّ اِلی الْكِتابِ وَ السُّنَّةِ وَ اَنَّهُ لَیْسَ شَیْ ءٌ مِنَ الْحَلالِ وَ الْحَرامِ اِلاّ وَ قَدْ جاءَ فیهِ كتابٌ اَوْ سُنَّةٌ» . همچنان كه عنوان باب حكایت می كند منظور ائمه اهل بیت علیهم السلام این است كه پایه و اساس فكر نیازمندی به قیاس، یعنی نارسایی تشریعات الهی اسلامی نسبت به همه فروع و احتیاجات، غلط است. چنین ناتمامی و نارسایی وجود ندارد.

بدیهی است كه مقصود این نیست كه در هر مورد جزئی و در هر فرعی از فروع در كتاب و سنت دستوری خاص رسیده است؛ چنین چیزی نه منظور است و نه ممكن؛ همچنان كه مقصود آیه كریمه كه می فرماید: ما فَرَّطْنا فِی اَلْكِتابِ مِنْ شَیْ ءٍیا می فرماید: «فیهِ تِبْیانُ كُلِّ شَیْ ءٍ» این نیست كه حكم هر واقعه جزئی و هر فرع از فروع، جداگانه در قرآن كریم بیان شده است، بلكه مقصود این است كه خطوط اصلی حیات بشر در جمیع شئون اعم از عبادات و اخلاقیات و اجتماعیات در این كتاب كریم رسم شده است و سنت كه به وسیله پیغمبر اكرم و ائمه اطهار بیان می شود بیان و تشریح همانهاست.

به هر حال مقصود از همه این گونه تعبیرات این است كه كلیات اسلامی كه در كتاب و سنت آمده است به نحوی است كه قدرت «انطباق» بر تمام فروع غیرمتناهیه را دارد و آن چیزی كه مورد نیاز است قیاس و تشریع در كنار تشریع الهی نیست، آن چیزی كه مورد نیاز است قوه اجتهاد و استنباط یعنی قوه تطبیق اصول بر فروع و ردّ فروع بر اصول است. معجزه فقه اسلامی در این است كه كلیات آن قابلیت انطباق بر همه موارد را دارد به طوری كه در همه موارد ضامن مصالح عالیه انسان است.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج20، ص: 136
ائمه علیهم السلام در كمال صراحت این مطلب را ادا كردند. در حدیث معروفی كه جوامع حدیث از جامع بزنطی نقل كرده اند فرموده اند: «عَلَیْنا اِلْقاءُ الْاُصُولِ وَ عَلَیْكُمُ التَّفریعُ» (یا «عَلَیْكُمْ اَنْ تَفَرَّعوا) » یعنی وظیفه ما این است كه اصول و كلیات را بیان كنیم و وظیفه شماست كه فروع و شاخه ها را از این اصول استخراج و استنباط كنید. به عبارت دیگر وظیفه شما اجتهاد و استنباط است. ابن ادریس حلّی كه از اكابر صاحبنظران فقهای شیعه است و حریت رأی خاصی دارد، با اینكه خبر واحد را نمی پذیرد و به آن عمل نمی كند، این حدیث را در مستطرفات كتاب سرائر به عنوان اصل مسلّم آورده است و از اینجا معلوم می شود كه این اصل در میان شیعه و در فقه شیعه از مسلّمات بوده است.

در خطبه 85 نهج البلاغه كه با جمله «عِبادَاللّهِ، اِنَّ مِنْ أَحَبِّ عِبادِ اللّهِ اِلَیْهِ عَبْداً اَعانَهُ اللّهُ عَلی نَفْسِهِ» آغاز می شود جمله ای هست كه مفید همین مطلب است. علی علیه السلام در قسمت اول این خطبه صفات و مشخصات عالم ربّانی را و در قسمت دوم آن مشخصات عالمان بی عمل و خیالبافان را ذكر می كند [2]. علی علیه السلام از جمله صفات عالمان ربّانی این صفت را بیان می كند: «قَدْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلّهِ سُبْحانَهُ فی اَرْفَعِ الْاُمُورِ مِنْ اِصْدارِ كُلِّ وارِدٍ عَلَیْهِ وَ تَصْییرِ كُلِّ فَرْعٍ اِلی اَصْلِهِ» یعنی در مقام اخلاص و به سبب اخلاص نیت و افاضه حكمت بر او بدانجا رسیده است كه خود را در مرتفع ترین قله ها قرار داده است، در این مقام مرتفع قرار گرفته كه هر مشكلی و مسئله غامضی بر او وارد شود جواب و حل آن مسئله را صادر می كند و هر فرعی را به اصل خود برمی گرداند.

از مجموع آنچه گفتیم معلوم شد كه مخالفت ائمه اهل بیت با قیاس براساس دعوت به جمود و «ظاهریّت» نبوده است، بلكه بر این اساس بوده است كه نیازی به تشریعات من عندی نیست، آنچه بدان نیاز است و باید جولانگه عقل و علم و فكر علما قرار گیرد اجتهاد و استنباط و استخراج فروع از اصول و ردّ فروع بر اصول و بالاخره تطبیق صحیح كلیات اسلامی بر قضایا و حوادث است كه هیچ گاه متوقف نمی شود و تحت حصر نمی آید و به تبع وسعت ابعاد مكانی و زمانی زیادتر می شود.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج20، ص: 137
چگونه ممكن است مخالفت ائمه اهل بیت با قیاس، براساس مخالفت با دخالت عقل در كار دین باشد و حال آنكه آنها به تبع قرآن مجید عقل را حجت باطن و نبیّ درونی می دانستند [3] فقهای شیعه نگفتند كه ادلّه استنباط چهار است: كتاب، سنت، اجماع، قیاس؛ همچنان كه نگفتند ادلّه استنباط سه است: كتاب، سنت، اجماع؛ بلكه گفتند ادلّه استنباط چهار است: كتاب، سنت، اجماع، عقل. پس معلوم می شود علما و فقهای شیعه به پیروی از دستور اهل بیت، نوعی از مداخله رأی و نظر را كه به نام قیاس نامیده می شد باطل می شناختند ولی حق عقل را در اجتهاد و استنباط محفوظ می داشتند.

بعلاوه می دانیم كه به موازات بحث قیاس در فقه كه مورد قبول بعضی از ائمه جماعت و انكار بعض دیگر از خود آنها بود بحث دیگری كلامی در همان عصر مطرح شد كه در واقع یك ریشه داشت و آن بحث معروف حسن و قبح عقلی بود.

طرفداران قیاس در فقه در این مسئله كلامی طرفدار حسن و قبح عقلی، و منكرین قیاس منكر حسن و قبح عقلی شدند ولی علمای شیعه با اینكه با قیاس در فقه مخالفت كردند از حسن و قبح عقلی طرفداری كردند و لهذا در شمار عدلیه درآمدند، و این خود می رساند كه مخالفت با قیاس براساس مخالفت و انكار عقل نبوده است.
[1] مائده/3
[2] سید رضی عنوان خطبه را چنین ذكر می كند: «و هی فی صفات المتقین و صفات الفساق» ولی تدبر كامل در خطبه نشان می دهد كه در توصیف علمای ربّانی و عالمان بی عمل است.
[3] اصول كافی ، جلد اول، كتاب العقل و الجهل
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است