رجوع شود به ضحی الاسلام جلد 2، صفحه ی 154 و جلد 3،
صفحات 44. . .
1. معتزله قائل به عدل بودند. ظاهر این است كه علت گرایش
معتزله به عدل گرایش آنها به عقل بود
[1]، لهذا در توحید صفاتی
قائل به عینیت ذات با صفات و یا به نیابت شدند و در توحید فعلی به
عدل قائل شدند ولی به نحوی كه نوعی شرك در فاعلیت پیدا شد.
لهذا عقل، عقل كلامی بود به قول فارابی در رساله ی عقل و معقول.
2. مسئله ی معلل بودن فعل الهی به غرض و مسئله ی اینكه شرور به
اراده ی خداوند نیست (لابد شامل شرور تكوینی هم می شود) و دیگر
اینكه افعال عباد به هیچ وجه مخلوق خدا نیست، همه از نظریه ی تنزیه
پیدا شده است.
3. همچنین مسئله ی ایجاب فعل اصلح نیز از نظریه ی تنزیه پیدا شده
است.
4. آیا همان طوری كه عده ای معتقدند كه همه ی راهها به شكم
منتهی می شود، نظریه ی عدل الهی در هر گروه طرفدار، انعكاسی از
وضع اجتماعی آنهاست كه در شرایط ناراحت كننده ای بسر می برند و
نظریه ی انكار عدل الهی نظریه ی برخورداران است یا نه؟ از قضا نه، زیرا
معتزله كه طرفدار عدل بودند در زمان خودشان تحت حمایت
حكومت بودند، مأمون حامی آنها بود، و در آن وقت اشاعره كه منكر
عدل بودند محكوم دستگاه خلافت بودند. پس نظریه ی عدل الهی و
جلد ششم . ج6، ص: 298
انكارش صرفاً توجیهی از وضع زندگی اجتماعی، خصوصاً وضع
طبقاتی نبوده است. برعكس، عقیده ی عدل الهی و یا انكار آن منشأ
تحول اوضاع اجتماعی شد. ما نمی توانیم نظریه ی تبعیت فكر و اندیشه
را از وضع مادی زندگی بپذیریم.
5. آنچه را كه معتزله به نام عدل نامیده اند عبارت است از ظلم
نكردن به بنده از راه اجبار او بر گناه و سپس عقاب او، پس باید
مختار و آزاد باشد؛ و آنها ذات حق را از ظلم تنزیه می كنند.
حكما در اینكه انسان مجبور نیست و در اینكه ذات حق منزه از
ظلم است با معتزله همرأی اند اما در ملاك اختلاف نظر دارند و كار
حكما به شرك در خالقیت و فاعلیت نمی كشد؛ آنها به عنوان نفی ظلم
و تنزیه از ظلم به تعطیل در فاعلیت نرسیده اند.
چرا از نظر حكما با اینكه همه چیز منتهی به اراده ی حق می شود،
نه ظلم است و نه جبر؟ اولاً برای اینكه از نظر حكما آنچه مجعول
است وجود است و افاضه ی وجود به آنچه استحقاق و امكان آن را دارد
نمی تواند ظلم و سلب حق باشد، بلكه اعطاء استحقاق است. این از
جنبه ی اعطاء وجود. از جنبه ی اینكه علل و اسباب، برخی شر برای بعضی
هستند (مثل سیل و زلزله) نیز بازگشت آنها به جنبه ی عدم قابلیت
می شود ولو آنكه آن عدم قابلیت از علل دیگر یعنی از وجود قیاسی
علل دیگر پیدا شده باشد. و رابطه ی قیاسی علل با یكدیگر یك رابطه ی
ضروری است و لایتخلف است، یعنی هرچیز در نظام خلقت
همان طور باید باشد كه هست و جز آن فرض و تصور ندارد، و لازمه ی
اینكه اشیاء همچنان باشند كه هستند رابطه ی خاص قیاسی آنها با
یكدیگر است
[2]. اشیاء از جهت وجود فی نفسه شان یك نوع
ارتباط با
جلد ششم . ج6، ص: 299
ذات حق دارند و از جنبه ی وجود [قیاسی شان ] نوعی دیگر.
ذات حق، هم از طریق علل ذاتی اشیاء با اشیاء ارتباط دارد و هم از
طریق علل عرضی و اتفاقی و قسری
[3]. مثلاً میوه ی درخت؛ [ذات
حق ] هم از ناحیه ی علل تكوین كننده و شرایط مساعد با میوه ی درخت
مرتبط است و هم از طریق علل تباه كننده، و رابطه اش با علل مساعد
رابطه ی مستقیم است ولی رابطه ی آن علل با اشیائی كه برای آن اشیاء
شرند رابطه ی غیر مستقیم است؛ طبعاً رابطه ی ذات حق نیز از طریق علل
تباه كننده، رابطه ی غیر مستقیم است.
به عبارت دیگر آنچه غایت اشیاء واقع شده و خلقت برای آن
است كمال است، ولی نفی كمال و یا نفی هستی جزء غایات هیچ
موجودی نیست بلكه احیاناً لازمه ی وصول یك موجود به غایت
اصلی خود است. این است كه انتساب هر سلب حق و بلكه هر شر به
عامل خودش، انتساب بالعرض است.
بعلاوه از نظر حكما، طرح اصلی فكر متكلمین در مورد پاداش و
كیفر كه از آن راه به مسئله ی تنزیه و عدل چسبیده اند، غلط است. ثواب
و عقاب الهی نه به آن شكل است كه متكلمین گفته اند كه اگر فرضاً
اختیاری در كار نباشد، غلط و غیر جایز باشد.
پس خلاصه ی مطلب این شد كه تصرف حق تعالی در اشیاء از آن
جهت كه همه چیز ملك اوست و خارج از مالكیت او نیست و او از
هر كسی به خودش نزدیكتر و از خودش خودش را مالكتر است و
همه ی تصرفاتش در ملك طلق خودش است، ظلم نمی تواند باشد.
ثانیاً آنچه از ناحیه ی حق بالذات افاضه می شود خیر است و وجود
است. عدم از ناحیه ی عدم قابلیتها و از ناحیه ی محدودیتهای ذاتی
موجودات طبیعت است. عدم و شر غایت خلقت هیچ موجودی
نیست، همه غایتهای بالعرض و القسر است. عدم به او منتسب نیست:
جلد ششم . ج6، ص: 300
الخیر فی یدیك و الشر لیس الیك.
6. عدل و قسط اجتماعی هدف و آرمان پیامبران است.
7. آیا عدالت مطلق است یا نسبی؟ (ورقه های آرمان پیامبران)
8.
ان فی العدل سعة و من ضاق علیه العدل فالجور علیه اضیق. عدل باشد پاسبان كامها
نی به شب چوبك زنان بر بامها
9. و قتل فی محرابه لشدة عدله. او از این جهت میزان بود كه در
نهایت درجه موزون بود.
10. و من كلامه لما عوتب علی التسویة فی العطاء. . .
11. در مقاله ی «اصل اجتهاد در اسلام» (مكتب تشیع سالانه،
شماره ی 3، صفحه ی 307) گفته ایم كه بعضی مورخین نظر داده اند كه
مسئله ی حسن و قبح عقلی كه از طرف معتزله مطرح شد ضمناً این
منظور را در بر داشت كه مبنایی برای اجتهاد و قیاس و اِعمال رأی
پیدا كند. علیهذا جنگ اهل حدیث و اهل قیاس نیز در این مبحث- كه
جنگ اهل حدیث و اهل كلام است- دخالت داشته است. رجوع شود
به ضحی الاسلام جلد 2، صفحه ی 154 و فجر الاسلام صفحه ی 298 و
234 و دفتر 93.
12. ریشه ی دیگر بحث عدل الهی در مسئله ی تخطئه و تصویب
است كه در مقاله ی «اصل اجتهاد در اسلام» صفحه ی 314 بحث كرده ایم.
ایضاً در صفحه ی 318 گفته ایم كه مبارزه ی معتزله و اهل رأی و
قیاس از یك طرف و اشاعره و اهل سنت و حدیث از طرف دیگر، در
حقیقت در اطراف حق عقل دور می زد.
13. قطعاً حس دینی متكلمین برای دفاع عقلی از دین، خود به
خود بحث حق عقل و مستقلات عقلیه را به وجود می آورد.
علیهذا دو نیاز طبیعی و فطری سبب شد كه مسئله ی عدل مطرح
شود: یكی نیاز به اجتهاد در فقه و دیگر نیاز به دفاع عقلی از اصول
دین.
14. شیعه با رأی و قیاس مخالفت كرد ولی در عین حال از جنبه ی
كلامی، حسن و قبح عقلی را پذیرفت. مسئله ی تبعیت احكام از مصالح
جلد ششم . ج6، ص: 301
و مفاسد نفس الامری و قاعده ی «كل ماحكم به العقل حكم به الشرع»
از مسلّمات شیعه شد.
15. در دفتر 93، صفحه ی 67 از ضحی الاسلام (ج 2، ص 135)
نقل كرده ایم كه متكلمین اهل حدیث را به حمل تناقضات و اكاذیب
رمی می كردند و آنها به نحو دیگر اینها را متهم می كردند. ابن قتیبه
كتاب تأویل مختلف الحدیث را برای رفع شناعت متكلمین نوشت.
16. رجوع شود به تفسیر رازی، اوایل اعراف: ان الحشویة
ینكرون النظر العقلی. . .
17. از ضحی الاسلام (ج 2، ص 156 و 157) كه استحسان را
رعایت مقتضای عدالت و استصلاح را تقدیم مصلحت اقوی معنی
می كند، استنباط می شود كه ریشه ی بحث عدل را در افكار فقها باید
به دست آورد، البته فقهای اهل رأی نه فقهای اهل حدیث.
18. اینكه صاحب الملل و النحل شیعه را دو قسم می كند:
اخباری و معتزلی، مجتهدین و اصولیین را معتزلی می نامد، مؤید این
است كه رابطه ی عمیقی بوده میان روش اجتهاد در فقه و روش عدل در
كلام- ر. ك: دفتر 93، ص 125 و 126
19. ضحی الاسلام (جلد 2، صفحات 151- 176) :
تشریع و قانون در اواخر عهد اموی شكل گرفت: شكل رأی و
شكل حدیث، و البته در عهد عباسی نضج یافت. (ص 151)
تفاوت محیط حجاز و عراق در بساطت و تركب، مؤثر بود در
گرایش حجازیون به حدیث و گرایش عراقیون به رأی. (ص 153)
تعریف رأی: تمسك به روح قانون در اثر شمّ الفقاهه (ص 153) .
كسی كه شمّ الفقاهه ندارد و تمرین ندارد حق رأی ندارد. (ص 154)
رابطه ی مسئله ی حسن و قبح عقلی و مسئله ی رأی (ص 154)
ادله ی منكرین حسن و قبح عقلی (ص 155)
استحسان و استصلاح و رابطه ی آنها با عدالت (ص 156)
منشأ اختلاف اجتهادها (ص 158 و 159، ایضاً ص 166)
تفاوت روش اهل حدیث (اهل مدینه) كه در نهایت امر توقف
جلد ششم . ج6، ص: 302
می كردند و روش رأی كه در نهایت امر به حكم عقل و عدل رجوع
می كردند. (ص 160 و 161)
ابن مقفع روش واحدی كه در نهایت امر به عدل ارجاع شود، به
منصور اقتراح می كند. (ص 162)
مكتب رأی و قیاس سبب شد كه منطق وارد فقه شود. از اینجا
علم اصول پیدا شد. (ص 168)
فتح باب اجتهاد در قرن اول و دوم و سوم و مزایای آن (ص 172
و 173)
آثار نیك مفتوح بودن باب اجتهاد (ص 174)
سعه ی دایره ی فقه اسلامی كه شامل قوانین تجارت، قوانین مدنی،
قوانین جزایی، عبادات بود و همه از كتاب و سنت ریشه می گرفت.
[1] بلكه ریشه ی این بحث را در جبر و اختیار باید جستجو كرد، یعنی اول بار آن
مسئله طرح شد و معتزله به اختیار گرویدند و عدل كه در متن اسلام آمده دلیل بر
اختیار و جبر ضد عدل گرفته شد. درست است كه این خود گرایش به عقل بود، اما
بحث حجیت عقل از نظر كلام یعنی بحث حسن و قبح عقلی ظاهراً بعد پیدا شد و
نوعی تعمیم درباره ی واقعیت قبل الحكم داشتن مناطات بود. بعد از بحث حسن و قبح
عقلی بحث معلل بودن افعال باری به اغراض پیش آمد كه بحث حكمت بود و رابطه
داشت با معلل بودن تشریع به اغراض. بحث حسن و قبح عقلی مربوط بود به معلل
بودن تشریع به اغراض و بحث معلل بودن به اغراض مربوط به تكوین بود.
[2] به عبارت دیگر اشیاء رابطه ای با علل طولی دارند و در این رابطه جز فیض و
وجود و كمال چیزی در كار نیست. رابطه ای [هم ] با علل عرضی دارند. در این
رابطه همان طور كه تعاون و بهره گیری هست تزاحم و تضاد نیز هست. این تزاحم و
تضادها، هم سبب فتح باب خیر و كمال می شود، یعنی موجب رفع موانع می گردد، و
هم احیاناً موجب بطلان استعدادها و موجب قسر و یا سبب قابلیت می گردد و هم
احیاناً موجب رنج و درد می گردد.
[3] به عبارت دیگر، هم از ناحیه ی علل طولی و هم از ناحیه ی علل عرضی.