.
فرق اصل و
فرضیه:
در كتاب جدال با مدعی صفحه ی 28 می گوید:
علم سیستمی است از فرضیه ها و نتایجی كه از آنها یا در پرتو
تجربه و یا بر بنیاد اصول منطق گرفته می شود.
اصل، قضیه ای است كه ما آن را می پذیریم و امكان
خطابودنش را تصدیق نمی كنیم. فرضیه قضیه ای است كه ما آن
را می پذیریم و امكان خطا بودنش را نیز تصدیق می كنیم. . . در
علم هیچ كلامی آخر نیست. . .
جزمی نبودن
علم:
كانت می گوید: همه ی قضیه ها
(فرضیه ها) ی علمی در معنی این جوری آغاز می شوند كه تا
آنجا كه ما می دانیم. . . یا تا آنجا كه تجربه نشان داده است. . . و
تجربه ممكن است در آینده به ما نشان بدهد كه آنچه ما به
جلد ششم . ج6، ص: 325
عنوان فرضیه ی علمی پذیرفته بودیم خطاست.
فرق علم و دین
تغییرپذیری
علم، ر. ك: لذات فلسفه،
ص 451:
علم همیشه به
بنیادهای خودش شك می كند و پیشروندگی علم هم از
همین جاست. . . تفاوت روحیه ی علمی و روحیه ی دینی هم در
همین است كه روحیه ی دینی گزاره هایی را به عنوان «اصل»
می پذیرد، یعنی امكان خطا بودن آنها را تصدیق نمی كند اما در
علم به گفته ی آن فیلسوف: هیچ چیز جاودانه، تغییرناپذیر و
مقدس نیست
[1]
علم ضمناً از دو سو به ندانستن می رسد، یعنی علم در حقیقت
دانسته های ماست میان دو ندانستن: علم نه می داند جهان از
كجا آمده و نه می داند كه جهان به كجا می رود. پوزیتیویستهای
منطقی و بیش از آنها كانت به ما نشان داده اند كه این پرسشها:
جهان از كجا آمده و به كجا می رود؟ اصلاً از نوع پرسشهای
علمی نیستند
[2]. . . درباره ی آغاز جهان، نظریه ی پذیرفته در
فیزیك امروز نظریه ی «جهان گسترش یابنده» است. . . بنا بر این
نظریه، حجم ماده در آغاز بسیار فشرده بوده و این حجم
فشرده از تعادل اتمی برخوردار بوده. ناگهان این تعادل بهم
خورد و ماده ی آغازین منفجر شد و شروع كرد به گسترش یافتن.
از گسترش ماده ی منفجرشده ی آغازین، كهكشانها پدید آمدند. از
گسترش كهكشانها خورشیدها و از خورشیدها زمینها و از
زمینها ماهها،
جلد ششم . ج6، ص: 326
و این گسترش همچنان ادامه دارد. پرسش
اینكه چه عاملی به ماده ی فشرده ی آغازین تلنگر زد و تعادل اتمی
آن را بهم زد؟ چه شد كه ماده ی آغازین منفجر شد؟ علم می گوید:
نمی دانم
[3].
محدودیت علم
در زمینه ی پایان:
. . . در زمینه ی پایان چیزها، یعنی غایت جهان نیز علم به مرز
ندانستن می رسد. . . تئولوژی یعنی غایت شناسی یا
مقصودشناسی حوزه ای نیست كه در آن علم بتواند به
پرسشهای انسان پاسخ بدهد. . . دلیل اینكه علم نمی تواند به این
پرسش پاسخ بدهد این است كه اینها علمی نیستند. . . برای
اینكه روشن بشود دقیقاً چرا علم نمی تواند به این گونه پرسشها
كه جهان به كجا می رود پاسخ بدهد، در اینجا كافی است یك
اشاره كنیم به این حقیقت كه هر پاسخی كه انسان به این پرسش
بدهد در بطن و متن خودش پرسش دیگری را پیش می آورد.
از دل هر پاسخی كه انسان به پرسش بدهد، پرسش دیگری
بیرون می آید و به این ترتیب زنجیری از پرسشها و پاسخها
درست می شود كه هرچه قدر هم دراز بشود سرانجام با یك
نمی دانم باید بریده بشود.
سخن عالی
كانت در باب
ضرورت
متافیزیك و
ناتوانی علم:
كانت در پیشگفتار كتاب نقد خرد
ناب توضیح می دهد كه «به این ترتیب، پرتاب شدن انسان به
متافیزیك بسیار طبیعی است، یعنی از یك نیاز طبیعی خرد
انسان سرچشمه می گیرد. » . . . هروقت پیشامدی رخ می دهد
می توانیم بپرسیم: چرا؟ و «چرا» به دو معنی به كار می رود:
سؤال از علت و سؤال از دلیل. «چرا» در علوم تجربی به معنی
جلد ششم . ج6، ص: 327
«به چه علت؟ » است و در علوم ریاضی به معنی «به چه
دلیل؟ » . پیشامدی رخ می دهد، مثلاً باران می آید.
علم به همه ی
چراها
نمی تواند
پاسخ گوید:
می پرسیم:
چرا؟ (اینجا یعنی به چه علت؟ ) پاسخ این است كه مثلاً بخار
آب به قدر كافی در فضا جمع شده و درجه ی گرمای هوا چنین و
چنان است. از دل این پاسخ پرسش دیگر برمی خیزد: چرا
بخار آب در فضا جمع شد؟ پاسخش این است مثلاً كه خورشید
به سطح آبهای زمین تابیده. چرا خورشید به زمین می تابد؟
زیرا اتمهایی در سطح خورشید پیوسته منفجر می شوند و به
انرژی نوری و گرمایی تبدیل می شوند. انرژی چیست؟ اینجا
دیگر زنجیر پرسشها و پاسخها با نمی دانم باید بریده شود. گیرم
فیزیك به این پرسش هم پاسخ بدهد، باز از بطن و متن آن
پاسخ پرسش دیگری سرچشمه خواهد گرفت. . . از این حقیقت
كه امروز علم فلان نمود فیزیكی را نمی شناسد، نمی توانید
نتیجه بگیرید كه علم هرگز و هیچ گاه از عهده ی پاسخ گفتن بر
نخواهد آمد. بسا چیزها كه علم، امروز نمی داند و فردا
می داند
[4]. از اینها گذشته، بحث ما تا اینجا درباره ی
شكست پذیری بنیادهای علم، یك بحث نظری بود.
ارزش نظری و
ارزش عملی
علم:
اما آنچه
ارزشهای راستین را تعیین می كند همیشه عمل است و ما
می بینیم كه در عمل، علم انسان را روز به روز پیشتر برده. علم
انسان را به جایی رسانده كه انسان معاصر با دقیق ترین
محاسبه ها و با محاسبه های واقعاً شگفت انگیز موشك را از
فلان نقطه ی زمین پرتاب می كند و موشك درست مطابق با
پیش بینی های انسان در سر ساعت معین در فلان نقطه ی معین از
ماه می نشیند. یعنی تنها از نظر منطقی و در بحثهای نظری است
كه بنیادهای علم شك پذیر است اما آنچه یقینی بودن
جلد ششم . ج6، ص: 328
روانشناسانه، قاطعیت نسبی و ارزش انكارناپذیر علم را
ثابت می كند نتایجی است كه انسان از علم در عمل
می گیرد
[5]
[1] .
تضاد
ماركسیسم
با خودش
به همین دلیل ایدئولوژی علمی مبنی بر جهان بینی علمی غلط است، زیرا
ایدئولوژی ایمان می طلبد. ایمان بر پایه ی جزم و بر پایه ی تقدس اصول ایمانی برقرار
است. یكی از تضادهای اساسی ماركسیسم- همچنان كه انورخامه ای در مقاله ای
تحت عنوان «تجدیدنظرطلبی از ماركس تا مائو» كیهان. . . گفته- در همین جاست كه
از طرفی چون می گویند علمی است ناچار باید تجدیدنظرپذیر باشد و از طرف دیگر
چون می خواهند آن را به صورت یك ایمان در بیاورند ناچارند آنها را به صورت
جزمی بپذیرند و قداست بدهند.
[2] علمی نبودن به دو معناست: یكی به معنی بی معنی بودن، مثل پرسش از اینكه
آغاز عالم در شب بود یا در روز؟ كه در اینجا نقص در ناحیه ی پرسش است. دیگر به
معنی ناتوانی علم برای پاسخگویی به یك پرسش با معنی، و در اینجا معنی دوم
صحیح است.
[3] اولاً ربطی به آغاز جهان ندارد. آغاز جهان این است كه جهان چگونه شروع شد،
خود ماده ی فشرده از كجا آمد؟ ثانیاً نه تنها انفجار ماده ی آغازین علمی و تجربی نیست، اینكه از گسترش آن ماده كهكشانها و از گسترش كهكشانها خورشیدها. . .
هیچ كدام علمی نیستند، زیرا قبلاً علم تعریف شد. علم از فرضیه و سپس اثبات
تجربی (یا منطقی) پیدا می شود. بهتر است اینجا به عنوان مثال آنچه در كتاب
جهان بینی علمیبرتراند راسل راجع به جهان بینی دینی و نظریه ی ادینگتون درباره ی
آغاز جهان و فرضیه ی راسل راجع به پیدایش جهان از عدم بدون علت [آمده ] ذكر
شود و البته همه ی آنها فرضیه هایی فلسفی است نه علمی.
[4] عجبا سخن درباره ی آغاز و پایان است. با بیانی كه خود نویسنده كرد، محال است
علم به آغاز و پایان پاسخ بدهد. پس پای علم در جهان بینی بخشیدن لنگ است.
[5] اینجا دو مسئله خلط شده است. یكی اینكه علم ارزش عملی دارد و ارزش
نظری ندارد، و آنچه مایه ی شگفتی است به قول راسل در
جهان بینی علمیصفحه. . .
این است كه علی رغم نتایج عملی علم، هر روز جنبه ی نظری اش بی اعتبارتر می شود.
به عبارت دیگر علم امروز كم كم ماهیتش تبدیل به قدرت می شود و دیگر علم و
كشف نیست.
مسئله ی دوم این است كه ما از دو وجهه به علم نگاه می كنیم: از وجهه ی نظر و از وجهه ی
عمل. علم از وجهه ی نظر شك پذیر است و از وجهه ی عمل شك پذیر نیست. نویسنده
نظرش به مسئله ی دوم است و حال آنكه آنچه مطرح است مسئله ی اول است.