در كتاب سبك شعر پارسی- سبك خراسان- به ناصر خسرو
نسبت می دهد:
تا كی خوری دریغ ز بُرنایی
زین چاه آرزو ز چه بَر نایی؟
دانست بایدت، چو بیفروزی
كآخر اگرچه دیر، بفرسایی
بنگر كه عمر تو به رهی ماند
كوتاه، اگر تو اهل هش و رایی
هر روز منزلی بروی زین ره
هرچند كآرمیده و برجایی
زیر كبودْ چرخ بی آسایش
هرگز گمان مبر كه بیاسایی
بر مركب زمانه نشستستی
زو هیچ روی نه كه فرود آیی
بخشایش از كه چشم همی داری
بر خویشتن خود از چه نبخشایی
آن كن ز كارها كه چو دیگر كس
آن را كند برآنش بستایی
در كارهای دینی و دنیایی
جز همچنان مباش كه بنمایی
بر خوی نیك و عدل و كم آزاری
بفزای تا كه مال بیفزایی