از نظر ما وضّاعین در حدیث و تاریخ اسلام پنج طبقه بوده اند:
1. عامه ی مردم كه تربیت اخلاقی نیرومندی نداشته اند و
مخصوصاً بعد از پیغمبر اكرم (همچنان كه آیت اللّه بروجردی
می فرمودند) نقل حدیث از پیغمبر افتخاری بود. حتی در زمان آن
حضرت نیز وضع حدیث كردند كه هوشیارانه فرمود:
كثرت الكذابة
علیّیا:
كثرت القالة علیّ [1]. بعد فرمود: آنچه از من شنیدید بر قرآن
عرضه بدارید. . .
2. خصوص قوم یهود كه عنصر و فلز این قوم كژی و ناراستی و
خیانت و دروغ و جعل و تحریف است. در اسلام اسرائیلیات زیادی
داریم كه علما به همین نام می شناسند.
3. اختلافات مذهبی، مخصوصاً تشیع و تسنن. ابن ابی الحدید در
جلد ششم . ج6، ص: 475
جلد. . . شرح ابن ابی الحدید، چاپ بیروت، صفحه. . . بحث جامعی در
این زمینه دارد.
4. عامل شعوبیگری كه از قرن دوم پیدا شد. اخبار و روایات در
مدح بلاد از قبیل مدح بیهق و قزوین و اخبار و روایات در مدح اقوام
و ملل، غالباً از این نوع است.
5. عامل صلیبی
گروه اول كافی بود كه در هر موضوعی شده اظهار وجودی بكنند
كه نشانه ی فضیلت خودشان باشد كه طرف خطاب پیغمبر شده اند یا در
آن جلسه حضور داشته اند.
گروه دوم هدفشان مشوّه ساختن چهره ی دین و مغشوش ساختن
دین بوده به اساطیر، مخصوصاً افسانه های بنی اسرائیل. از آن جمله
است داستان یعفور كه در بحار مكرر نقل شده است.
هدف گروه سوم هم كاملاً روشن است: بالا بردن مقام پیشوای
خود و پست كردن پیشوایان دیگر. داستان مباحثه ی امام جواد با
علمای معاصر خود معروف است كه در مقابل
الحسن و الحسین سیدا
شباب اهل الجنة، «ابوبكر و عمر سیدا كهول اهل الجنة» را وضع كردند
و همچنین. . .
هدف گروه چهارم پایین آوردن مقام عرب و بالا بردن مقام قوم
و قبیله و ملت خود است. حدیث «ولدت فی زمن الملك العادل» از
این قماش است.
هدف گروه پنجم نیز تضییع و خراب كردن اسلام است با وضع و
جعل تاریخهای بی اساس كه نمونه های فراوانی از این قبیل در كتب
اروپاییان هست. شبلی نعمان حتی از فرنسیس بیكن داستان مجعول
«پیغمبران را تكبری نیست» نقل می كند.
[1] همین امر سبب شد كه نوعی نقد تاریخی در اسلام به وجود آید.